شنبه ١٦/تير/١٣٨٦-٧/جولاي/٢٠٠٧
امروز خواندن كتاب مهم و معتبر دكتر ماشاالله آجوداني در مورد تحليل انقلاب مشروطيت را تمام كردم به نام ”مشروطهي ايراني“. كتاب بسيار جالب و تازهاي است و استاد احسان يارشاطر نيز خواندن آن را توصيه كرده است.
نام كتاب: مشروطهي ايراني
نويسنده: دكتر ماشاالله آجوداني
سال نشر: ١٣٨٢
تعداد صفحه: ٥٦٠
نكتهي اصلي كتاب آن كه است كه روشنفكران زمان مشروطيت به خاطر غريبه بودن مفهومهاي نوين (مدرن) غربي و نفوذ شديد و عميق مذهب اسلام در جامعه، مجبور به فروكاستن (reduction) آنها به مفهومهاي شرعي اسلامي شدند. و در نتيجه مردمسالاري (دموكراسي) و مشروطه كه پديدهاي غيرديني و سكولار بود تبديل شد به مفهومي ديني و اسلامي. آزادي بيان تبديل شد به امر به معروف و نهي از منكر. پارلمان تبديل شد به ”و امرهم شوري بينهم“ و غيره.
همان كاري كه چند سال پيش محمد خاتمي با تبديل جامعهي مدني به مدينه النبي كرد!
مصاحبههايي با دكتر آجوداني در همين مورد:
تجدد و تجددخواهی در ايران: گفتگو با دکتر ماشاءالله آجوداني (همان مطلب در صورتي كه بي.بي.سي در دسترس نباشد.)
گرهگاه مصيبتهای ما در دوران جديد. قسمت دوم مصاحبه.
آسيب شناسی جريان روشنفکری. قسمت سوم مصاحبه (قسمت دوم و سوم اگر بي.بي.سي بسته است.)
نقل قولهايي از كتاب:
نمونهاي از نفوذ روحانيان در زمان قاجار:
فخرالاسلام آقا سيد محمدباقر اصفهاني معروف به سيد شفتي. يك بار فتحعلي شاه بر سر پارهاي مشكلات دست خواهش پيش او دراز كرد و سيد بيست هزار تومان به شاه برات داد! بيش از ٢٠٠٠ باب دكان و ٤٠٠ كاروانسرا در اصفهان داشت. درآمد املاكش در بروجرد سالي تقريبا ٦٠٠٠ تومان بود. املاكي كه در يزد داشت سالي ٢٠٠٠ تومان... دهاتي كه در شيراز داشت سالي چندهزار تومان. مجملا سالي ١٧٠٠٠ تومان ماليات ديواني آن جناب در اصفهان بود. امر به معروف آن جناب آن بود كه ٧٠ تن را به حدود شرعيه قتل نمود.... شورشياني را اجير كرده بود. طوري كه هيچ قدرتي نميتوانست با آنها مقابله كند. شاه و ميرزا آقاسي به فكر چاره افتادند. شاه با ٦٠٠٠ مرد و توپخانهي مجهز به اصفهان لشكر كشيد. شورشيان دروازههاي شهر را به روي شاه بستند. مجتهد از عاقبت كار ترسيد. دستور داد دروازه را باز كردند. (ص ٩٩ و ١٠٠)
نامهي شيخ فضل الله نوري به مجدالاسلام:
ترا به حقيقت اسلام قسم ميدهم آيا مدارس جديده خلاف شرع نيست؟ آيا ورود به اين مدارس، مصادف با اضمحلال دين اسلام نيست؟ آيا درس زبان خارجه و تحصيل شيمي و فيزيك عقايد شاگردان را سخيف و ضعيف نميكند؟ مدارس را افتتاح كرديد. آنچه توانستيد در جرايد از ترويج مدارس نوشتيد. حال شروع به مشروطه و جمهوري كرديد؟ (ص ١٤٣)
ميرزا حسن رشديه بنيانگذار مدرسههاي نوين و آموزش امروزي است و پدر معارف ايران ناميده ميشود. در مقابل كار او مخالفتهاي زيادي از سوي روحانيان نشان داده شد.
مقدسين و بعضي از مردم او را مثل يك نفر كافر، نجس العين ميدانستند. فرياد مقدسين در مجالس بلند شد كه آخر الزمان نزديك شده است كه جماعتي بابي و لامذهب ميخواهند الفباي ما را تغيير دهند. قران را از دست اطفال بگيرند و كتاب به آنها ياد بدهند. ديگر آن كه اطفال را زبان خارجه تعليم داده است. رساله هم از بعضي علما تاليف شده در رد مدارس و تكفير اولياء مدارس. (ص ١٤٤)
اگر اين مدارس تعميم يابد يعني همه مدارس مثل اين مدرسه باشند بعد از ده سال يك نفر بيسواد پيدا نميشود. آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد؟ معلوم است علما كه از حرمت افتادند اسلام از رونق ميافتد.... صلاح مسلمين در اين است كه از صد شاگرد كه در مدرسه درس ميخوانند يكي دو تاشان ملا و باسواد باشند و سايرين جاهل و تابع و مطيع علما باشند. (ص ٢٦٧)
ميرزا حسن رشديه با اين كه مشروطهخواه و از روشنفكران بود اما درگير تناقضهاي جامعهي ايراني بود. مثلا:
شاهزاده سالارالدوله وكالتنامهاي به رشديه ميدهد كه يكي از دهاتش را بفروشد و پولش را به او برساند. مشتريهاي مسلمان زياده بر هفت و هشت و نه هزار تومان نميخريدند. مگر غيرمسلم كه قيمتها را بالا ميبردند. يكي از اين غيرمسلمانها فريدون فارسي (زردشتي) از مشروطهخواهان بود. آن قدر قيمت را بالا برد كه ديگر مشتري نماند. شاهزاده عرصه را بر رشديه تنگ كرد كه زمين را به فريدون بفروشد. رشديه ميگويد: از شدت اضطراب خواب نكردم. با روح مقدس نبوي صلي الله عليه و آله در مناجات بودم كه يا رسول الله فرداي قيامت اين مواخذه را از من خواهيد كرد كه من به هر يك ذرع مربع خاك ايران اقلا يك مسلمان به كشتن داده اين خاك را از زرتشتيان گرفته به دست شما دادم. تو به چه دليل اين همه اراضي را به دست زرتشتيان دادي؟ پس شر اين آدم را از سر من رفع كن. بحمدالله صبح آن شب خبر در شهر پيچيد كه فريدون مقتول شده است. ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي. (ص ١٤٩)
محمد حسين بن علي اكبر تبريزي يكي از علماي مخالف مشروطه رسالهي ”كشف المراد من المشروطه و الاستبداد“ را نوشت. در آن كارهايي مانند تعيين نرخ يكسان براي كالاها توسط دولت خلاف شرع اعلام شده است:
ماليات گرفتن و گمرك گرفتن و رباي بانك گرفتن و اميتاز دادن و نرخ دادن حتي حكماً پول تنظيف و چراغ از مردم گرفتن [منظور چراغهايي است كه در خيابانها نصب كرده بودند تا شبها روشن باشند] و از آدم و حيوان سرشماري گرفتن و همچنين حكماً بايد پنير سيري به سه شاهي، ذغال مني به يك هزار، برنج به سر قران... بايد فروخته شود همه منافي احكام دين و مخالف قول سيدالمرسلين عليه السلام است.... وي در مخالفت با نماينده شدن زرتشتيان ميگويد تكلم در امور عامه و مصالح عمومي ناس مخصوص است به امام عليه السلام يا نواب عام او. غصب حق محمد (ص) و آل محمد است. اي عزيز! گبر را چه كه پا بر مسند عامه بگذارد؟ (ص ٤٠٦)
0 نظر:
Post a Comment