Monday, April 30, 2012

کجای این ملت افتخار دارد؟

دوشنبه ۱۱/اردیبهشت/۱۳۹۱ - ۳۰/اپریل/۲۰۱۲

به تازگی یکی دیگر از نامه‌های سرگردان و بی‌نام برای بار چندم به دستم رسید که تصمیم گرفتم نوشتار کوتاهی درباره‌اش بنویسم.

به نظر می‌رسد بیشتر ایرانیان امروزه یک‌شبه آسیب‌شناس اجتماعی و تاریخ‌دان و زبان شناس و .... شده‌اند و اینترنت و رایانامه هم ابزاری برای گسترش و پخش «کشفیّات مُشعشع» آنان شده است. این متن هم یک نمونه از این گونه کشف‌ها است. نمی‌خواهم همه‌ی متن را در اینجا بیاورم اما به چند نکته اشاره می‌کنم:

- نخست می‌خواهم بگویم که تاریخ و فرهنگ ایران مانند هر کشور دیگر دارای فرازها و فرودها و ایرادها و مشکل‌هایی است و جای انتقاد دارد. به ویژه وقتی پیشینه و تاریخ ملتی طولانی و دراز شود روشن است که اشتباه‌ها و ایرادها در آن بیشتر می‌شود. برای نمونه انسان شصت ساله زمان و فرصت بیشتری برای اشتباه و تصمیم‌های اشتباه در زندگی داشته است تا کودک هفت ساله. بنابراین طبیعی است که در تاریخ ایران جاهای انتقادپذیر بیشتر از کشورهای نوپا باشد. اما نباید یکجانبه و یکسویه به تاریخ نگریست. هم باید ایرادها را دید و هم باید دستاوردهای مثبت را دید.

- وی وضع امروزی را معیاری برای همه‌ی تاریخ ایران گرفته است و هر چه دلخوری از ایران و ایرانیان امروز داشته است به پای همه‌ی تاریخ ایران نوشته است و پیوسته این جمله را تکرار کرده است که «کجای این ملت افتخار دارد؟»

- نویسنده‌ی این متن هر کسی هست دانش و مطالعه‌ی کافی در زمینه‌ی تاریخ ایران ندارد و با نگاهی عامیانه و یک‌جانبه به تاریخ نگریسته است. «ندانستن» خود را به «نبودن» تعبیر کرده است و هر چه خواسته است به ایران و ایرانیان گفته است. بی آن که از شرایط اجتماعی و فرهنگی و سیاسی دوره‌های مختلف تاریخ ایران شناخت کافی داشته باشد. برای نمونه چنین می‌نویسد:

امتی که «بابک»اش را افشین - که آن هم یک ایرانی است - تحویل خلیفه‌اش می‌دهد، امتی که «کریم خان زند»ش چند سالی بیشتر دوام نمی‌آورد ولی قاجاریه‌اش تمام‌ناشدنی است، امتی که «امیر کبیر»ش را می‌کشند و جایش یک دلقک می‌گذارند و آب از آب تکان نمی‌خورد، امتی که یك كشور خارجی «رضا شاه»اش را بر سر کار می‌‌آورد و تبعید می‌کنند و همه جشن می‌گیرند.
می‌بییند که نویسنده‌ی این متن با چه شجاعت و دلیری و دانشی در چهار جمله، تکلیف چند مسئله‌ی مهم تاریخ هزار و چند صد ساله‌ی ایران را به سرانگشت هوش می‌گشاید و «به تایید نظر حل معما می‌کند»؟! با وجود چنین دانشمندانی چه نیازی به پژوهش در تاریخ هست؟

وی برای توجیه انتقادهای خود چنین می‌نویسد:
من یک ایرانی‌ هستم. در ایران تحصیل کردم و فعلاً در آمریکا و در ایالت فلوریدا زندگی‌ می‌کنم. خیلی دلم می‌خواست چند جمله‌ای در جهت تمجید از ایران و ایرانی بنویسم ولی دروغ چرا؟ کجای این ملت افتخار دارد؟
باید پرسید اساسا شما چه نیازی در خود حس کردید که از ایران و ایرانی تمجید کنید؟ در همان ایالت فلوریدا به زندگی‌تان ادامه بدهید و به تاریخ ایران کاری نداشته باشید. به نظرم آن تحصیل در ایران و امریکا بایستی به شما می‌آموخت که اگر واقعا می‌خواهید در زمینه‌ای تمجید یا انتقادی کنید باید دانش کافی در آن باره داشته باشید و در هر زمینه‌ای به نقطه‌های مثبت و منفی توجه داشته باشید.

وی به کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» هم اشاره می‌کند. به نظر من کتاب یاد شده نیز همین مشکل کلی را دارد. یعنی تنها به نقطه‌های تاریک تاریخ ایران پرداخته است و بی در نظر گرفتن شرایط پیچیده‌ی سیاسی و نظامی و اجتماعی و فرهنگی دوره‌های مختلف تاریخ ایران به صادر کردن حکم‌های کلی و یکسویه پرداخته است.

این نویسندگان گویا خود را جزو ایرانیان نمی‌دانند که هر چه دلشان می‌خواهد به ایران و ایرانیان می‌گویند. من گمان نکنم در ملت دیگری چنین کسانی باشند که این قدر عقده‌ی خودکم‌بینی داشته باشند و به بهانه‌ی انتقاد، سراسر تاریخ و فرهنگ کشور خود را انکار کنند.

به نظر من بهترین راه حل چنین مشکل‌هایی، گسترش دانش و آگاهی و آموزش است. این که کسانی این گونه بی‌پروا و بی‌محابا «مست از خانه بیرون تاخته‌»اند ریشه در آموزش اشتباه و نگاه کژ به تاریخ و فرهنگ و خود مقوله‌ی انتقاد دارد.


پی‌نوشت
از سوی دیگر کسانی هستند که هر چه افتخار در تاریخ می‌بینند باید آن را به ایران و ایرانیان ربط دهند. یا برای خودشان افتخارهای توهمی می‌آفرینند و از کورش و داریوش هخامنشی «حدیث و روایت» نقل می‌کنند بی آن که نیاز به سند و مدرک و خاستگاهی برای ادعای خود داشته باشند. مثلا روزی کورش از کوچه‌ای می‌گذشت و فلان سخن را به فلان کس گفت.

شکی نیست که تاریخ و فرهنگ ایران و ایرانیان نقطه‌های درخشانی چون فردوسی و ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی و خواجه نصیرالدین توسی و غیاث‌الدین جمشید کاشانی و هزاران دانشمند و اندیشمند بزرگ دیگر داشته است که هر یک به تنهایی برای افتخار ملتی بسنده‌اند. البته هر انسانی در کارنامه‌ی خود کارهایی با درجه‌های متفاوت دارد. شاید خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر مغولان شد اما در کنارش به رشد و گسترش فرهنگ و دانش این مملکت کمک‌های فراوانی کرد و ربع رشیدی را ساخت و کتابخانه‌های بزرگی بنا کرد.

اما این گونه سیاه یا سپید دیدن و ارزیابی تاریخ نه علمی است نه منصفانه و نه سودمند. تاریخ جای عقده‌گشایی و تسکین خودکم‌بینی ما نیست. باید با چشم و دید باز و سنجنده به تاریخ و فرهنگ نگاه کرد.

6 نظر:

paymane said...

من با قوم های زیادی صحبت و نشست و برخاست داشته ام ، هیچ قومی را ندیده ام که اینقدر عقده خود کم بینی و این اندازه خودسرزنی و خودکوبی و خودخراشی داشته باشد

و این کار نهایت بی انصافی است ، کشوری که کتاب های ابو سینایش صد ها سال در اروپا تدریس می شده ، کشوری که خوارزمی اش ، آغاز جبر و الگوریتم بوده که هنوز هم نام الگوریتم از نام الخوارزمی گرفته شده ، کشوری که از تنها امپراطوری های باستان بوده که تا حدود زیادی زبان خودش را نگهداشته ، کشوری که مخترع باتری های الکتریکی امروزی و پست امروزی بوده ، کشوری که برده داری را دوهزار سال پیش از جهان غرب از میان برده ، کشوری که ....

این کشور افتخار ندارد؟

paymane said...

نه این که تنها در باره تاریخ ایران بی اطلاع هستند ، درباره تاریخ هیچ کشور دیگری هم اطلاع ندارند

در چین هم کارهای اشتباه زیادی انجام شد ، به گونه ای که به قحطی عمدی انجامید که جان 50 میلیون چینی را گرفت ، در چین هم انقلاب فرهنگی انجام شد و صدمه زیاد به این کشور وارد شد

در انگلیس معادل امیرکبیر شاید
سر تامس مور بود که اعدام شد در انقلاب فرانسه هم لاووازیه به گیوتین سپرده شد و تنها گناهش این بود که مامور مالیاتی دولت لویی شانزدهم بود
انگلیسی ها ، ناپلیون بناپارت را تبعید کردند و در فرانسه آب از آب تکان نخورد ، حالا فرانسوی ها بیایند تمام کشفیات و افتخارات خود را انکار کنند و صبح تا شب تو سر خودشان بزنند و هیچ امیدی و هیچ اعتمادی نداشته باشند؟

adab doost said...

با درود به همه دوستان
ببینید این جور دیدگاههای اینچنینی را تنها با تاریخ و منطق نمیتوانپاسخ دادزیراکه بسیاری مهاجران ایرانی در خارج در میان دو فرهنگ گیر کرده اند و برای آرام کردن تضاد درونی خودشان میکوشند تا غرور ایرانیشان را سرکوب بکنند تا شاید بیشتر در جامعه نوینی که در ان هستند جابیافتند و پذیرفته و پذیرا شوند و نیز این مهاجرت و دلکندگی خود را به هر راه حتی با سیاهنمایی تاریخ و زبان و جامعه و.. توجیه کنند شماری از همینها هم با صداقت بیشتری میگویند که نمیخواهند کاری با ایران داشته باشند و بس.
بر این باورم که کلا جامعه ایرانی چه در درون ایران و چه در بیرون از ان پس از انقلاب مشروطه دچار همین سردرگمی دوفرهنگینی شده است وبسیاری از دشواری های ما با حل کردن تضاد درونی فردی خودمان حل میشود .
تا نیمه پر لیوان و نیکیهای فرهنگ و زبانمان را هم بتوانیم با چشمی باز ببینیم.
با سپاس از شهربراز

Anonymous said...

سلام شهربراز عزیز .. همیشه وبلاگ شما خوندنی و سودمنده .. دقیقا درست فرمودین و یه ژست شبه روشنفکری برای آدمهای کم سواد که نیاز به مطرح شدن در جمع دارند ،همین کوبیدنِ سرزمین مادری هست .
خدارو شکر که درک ملی و توجه دوباره به میهن-دوستی بعنوان یه راهکار اصلی برای پیشبرد و نجات ایران هر روز قوی تر میشه و اما این وسط آدمهای ناتوانی که جز غر زدن کاری بلد نیستند برای مطرح شدن بلافاصله از مردم ایران (و گاهی هم از تاریخش) مایه میذارن .. بعضی از این افراد ایران رو بعنوان کوزه ی تو موزه دوست دارن(!) و درکی از میهن دوستی (با دوست داشتن همین مردم که جزء شون هستیم و تلاش برای بهبود مادی و معنویمون) ندارند .. بیخبران دیگه ای هستند که همین رو هم دوست ندارند .. به هرحال همه جا سنگ و مانع هست و وظیفه ی ماست تلاش برای بهبودمون .. باز هم از وبلاگ بسیار عالیت سپاسگذارم :)

Anonymous said...

سلام شهربراز عزیز .. همیشه وبلاگ شما خوندنی و سودمنده .. دقیقا درست فرمودین و یه ژست شبه روشنفکری برای آدمهای کم سواد که نیاز به مطرح شدن در جمع دارند ،همین کوبیدنِ سرزمین مادری هست .
خدارو شکر که درک ملی و توجه دوباره به میهن-دوستی بعنوان یه راهکار اصلی برای پیشبرد و نجات ایران هر روز قوی تر میشه و اما این وسط آدمهای ناتوانی که جز غر زدن کاری بلد نیستند برای مطرح شدن بلافاصله از مردم ایران (و گاهی هم از تاریخش) مایه میذارن .. بعضی از این افراد ایران رو بعنوان کوزه ی تو موزه دوست دارن(!) و درکی از میهن دوستی (با دوست داشتن همین مردم که جزء شون هستیم و تلاش برای بهبود مادی و معنویمون) ندارند .. بیخبران دیگه ای هستند که همین رو هم دوست ندارند .. به هرحال همه جا سنگ و مانع هست و وظیفه ی ماست تلاش برای بهبودمون .. باز هم از وبلاگ بسیار عالیت سپاسگذارم :)

Anonymous said...

نخست، از وبلاگ بسیار آموزنده‌تان سپاسگزارم.
سپاس از آن که در پیراستن اندیشه‌های طرح شده می‌کوشید.
اما در کل٬ به گمان من٬ بیش‌ترِ این گونه نوشته‌ها یا دیدگاه‌ها و تحلیل‌های مثلاً تاریخی – اجتماعی (مانند کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» نوشته‌ی حسن نراقی) برآمده از خواست‌های درونی پدیدآورندگانِ آنها برای اصلاح جامعه است و می‌توان آنها را «دستورهای اخلاقی / راهبردی برای بهبود جامعه» شمرد. کسانی مانند حسن نراقى — که به گفته‌ی خودش «در سرتاسر کتاب [= جامعه‌شناسی خودمانی] بر این نکته تأکید دارد که تمامی دردها و مشکلات جامعه‌ی ایرانی و راز عقب‌ماندگی‌های ما در طول تاریخ، اثرات همین صفات [بد ایرانیان] بوده است و باید ریشه‌ی همه‌ی مشکلاتمان را در خلق و خو و شخصیت خودمان جستجو کنیم، نه در عوامل ثانویه‌ای مانند استعمار و استثمار که آنها نیز مرهون همین خلق و خوی پُرنقص ایرانی هستند» — در حقیقت اندرزگویانی اند که در جامه‌ی سخنان پُرطمطراق٬ «پندنامه»‌ای برای بهکردِ وضع مردم‌شان نگاشته‌اند. اما نوشته‌های ایشان٬ به هیچ رو٬ ارزش تحلیلی٬ تاریخی یا جامعه‌شناختی ندارد. سخنان‌شان را شاید بتوان همگونه با نوشته‌هایی دانست که در روزگار مشروطه در میان ایرانیان پدید آمد و دست به دست می‌گشت (مانند «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» از جیمز موریه٬ با ترجمه‌ی میرزا حبیب اصفهانی).
در این گونه نوشته‌ها٬ آنچه که در پوشش رویداد تاریخی یا تحلیل اجتماعی ارایه می‌شود٬ بواقع٬ فرافکنی آرزوها و نگرش اصلاحیِ فرد (بر تاریخ یا جامعه) است؛ گوینده صرفاً می‌خواهد بگوید که برای رسیدن به ایرانی بهتر (و شاید مُدرن)٬ باید چنان روش‌هایی را پیش گرفت یا چنان اصلاح‌هایی را به انجام رسانْد.
این گونه نوشته‌ها و گسترش چشمگیر کنونی‌شان را نشانه‌ای از خواستِ پُرنیروی جامعه‌ی امروز برای تغییر و اصلاح می‌دانم — تغییر و اصلاحی که هر کس دوست دارد٬ به شیوه‌ای که می‌پسندد٬ انجام گیرد. این مطالب معمولاً ارزش چندانی از دید افزایش آگاهی ندارند و بیش‌تر٬ بر بازی با عواطف پایه‌گذاری شده‌اند.
سرانجام، باید با آگاهی‌بخشی درستْ است که می‌توان در برابر این اندیشه‌های ناپخته ایستاد.