دوشنبه ۱۰/آبان/۱۳۸۹ - ۱/نوامبر/۲۰۱۰
وامواژهها بخشی از هر زبان و رفتار طبیعی زبانها در نزدیکی با یکدیگر است و هیچ زبانی از وامواژهها گریزی ندارد مگر آن که زبان مردمی باشد که دور از اجتماع و دیگر مردمان باشند و هیچ نیازی به گفتوگو با دیگران نداشته باشند.
به خاطر نزدیکی و همسایگی ایران با فرهنگهای گوناگون و نیز به خاطر بودن در چهارراه و گذرگاه جهان، و از آنجا که به گفتهی نظامی گنجوی شاعر بزرگ ایرانی، «چون که ایران دل زمین باشد»، واژههای فراوانی از دیگر زبانهای ایرانی و غیرایرانی به زبان پارسی درآمده است. برای نمونه «چاو» به معنای چشم از کُردی وارد پارسی شده و در ترکیب عامیانه و گفتاری «چش و چار/چال» (چشم و چاو) به کار میرود. گویا واژهی «پیغام» از زبان ایرانی سغدی وارد زبان پارسی شده است و شکل دیگری از «پیام» است. از زبانهای غیرایرانی بیشترین سهم وامواژهها از آنِ زبان عربی است. همان گونه که زبان پارسی از زبان عربی واژههایی به وام گرفته زبان عربی نیز، به ویژه در دوران ساسانیان و در سالهای آغازین دوران اسلامی، واژههای فراوانی از پارسی به وام گرفته است (مانند جزیه: گزیت، هندسه: اندازه و ...) که خود نیاز به پژوهشی جداگانه دارد.
از سدههای هفتم هجری به بعد دخالت زبان عربی در زبان پارسی از حد وامواژههای طبیعی فراتر رفت و نویسندگان برای «فضلفروشی» و خودنمایی و فخرفروشی سیل واژگان عربی را به زبان پارسی درآوردند و از حد واژه گذشته به ترکیب و عبارت و جمله رسیدند.
این دخالت و نفوذ آنجا زیانبار شد که دستدرازی نویسندگان عربزده به میدان ساختارهای دستوری زبان رسید و برای نمونه جنس و شماره را - که جزو دستور زبان پارسی نو/دری نبود - به تقلید از زبان عربی وارد زبان پارسی کردند و عبارتهایی چون «بانوی محترمه» و «دولتَین محترمَین» (دو دولت محترم) را به کار بردند. حتا از این مرحله گذشته و نشانهای جمع و دیگر ویژگیهای دستوری زبان عربی را نیز بر زبان پارسی تحمیل کردند. رفتار طبیعی آن است که زبان وامگیرنده بُن یا ریشه یا واژه را به وام میگیرد و باقی ترکیبهای لازم را بر پایهی دستور زبان خود بسازد. دستور زبان و واژهسازی استخوانبندی هر زبان است. این گونه دخالتهای دستوری در حکم فلج کردن زبان است. همان گونه که در سدههای نخستین پس از اسلام از «فهم» عربی فعل «فهمیدن» را ساختند و دیگر ترکیبها مانند «فهمنده» و فهمیده و نمیفهمم را پدید آوردند. اما نویسندگان عربزده نه تنها از این رفتار طبیعی برای وامواژههای عربی پیروی نکردند بلکه هر وامواژهی عربی تمام خانوادهی مشتقها و صرف و نحو و استثناهای خود را هم به همراه آورد. این دخالتها از رعایت صرف و نحو عربی برای واژهها و ترکیبهای عربی گذشته به واژگان پارسی نیز رسید. برای نمونه در زمان صفویان و قاجار شاهد ترکیبهای شترگاوپلنگی چون «حسب الفرمایش» (به فرموده) و «ممهور» (مهر شده) و «مُکلا» (کلاهدار) هستیم. یعنی به جای این که واژههای عربی را با دستور زبان پارسی صرف کنند کار وارونه شد و واژههای پارسی مُهر و کلاه قربانی عربزدگی نویسندگان شدند و وارد بابهای زبان عربی شده و با دستور عربی صرف شدند و از آنها صفت مفعولی ساخته شد!!!
استاد یکی دیگر از این قربانیان زبان پارسی است. شکلهای دیگر آن اوستاد، اوستا، اُستا، اوسا، و اوس (اوس ممد = استاد محمد) است. به نوشتهی دکتر محمد حیدری ملایری ریشهشناسی استاد چنین است: در زبان پهلوی اُستات بوده و از اوستایی -aibi-stāta* یا -auui-stāta* میآید به معنای «ایستاده یا ایستانده» یعنی کسی که به کاری گماشته شده یا کارگزار.
اما معناهایی که برای استاد نوشتهاند:
- ماهر، دانا، نیکدان، دانندهی صنعت یا حرفه:
فرستاد کس نزد آهنگران ----------- هر آن کس که استاد بود اندر آن (فردوسی)
- سرور یا رییس:
رودکی استاد شاعران جهان بود ---------- صدیک از وی تویی کسایی؟ پرگست! (کسایی مروزی)
پرگست/پرگس: هرگز! دور باد! مبادا!
- راهنما و پیشوا:
براندیش و از نام خود یاد کن ---------- خرد را بدین کار استاد کن (فردوسی)
- آموزگار:
بر سر لوح او نبشته به زر ------------- جور استاد بِه ز مهر پدر (گلستان سعدی)
در دستگاه آموزشی امروزه نیز در دانشگاههای ایران، استاد برابر اصطلاح انگلیسی professor است و پایههای آموزگاران دانشگاه چنین است: استادیار (assistant professor)، دانشیار (associate professor)، استاد تمام (full professor). البته پس از انقلاب از اصطلاح عربی «مُدرّس» نیز برای آموزگار استفاده میشود.
اتفاقاً واژهی استاد از وامواژههایی است که از زبان پارسی به عربی رفته است و به شکل «اُستاذ» درآمده و به نوشته «مُهذّب الاسماء» جمع عربی آن اساتذه و اساتیذ است. در «المعرب» هم دربارهی ریشهشناسی آن گفته شده که این واژه عربی نیست و هیچ کاربردی از آن در شعر جاهلی (پیش از اسلام) دیده نشده است و اگر قرار بود عربی باشد بایستی از ریشهی «السَتذ» میبود که چنین واژهای هم در عربی شناخته شده نیست. (فَامّا «الاستاذ» فَکلمة لَیسَت بعربیة ... و لاتُوجَد هذه الکلمة فی الشعر الجاهلی .. ولَو کان عربیاً، لَوَجَب اَن یَکون اشتقاقَه من «السَتذ» و لیس ذلک بمعروف).
متاسفانه در چند سال گذشته شاهد رشد بیاندازهی کاربرد غلط «اساتید» به جای جمع پارسی «استادان» هستیم.
نشان جمع در زبان پارسی تنها «ـها» و «ـان» است. اما عربزدگی و بیسوادیِ برخی کسان سبب شده که تمام نشانهای جمع عربی مانند «ـَین» و «ـین» و «ـات» و جمعهای شکسته (مُکسر) هم وارد زبان پارسی شده و ترکیبهای غلطی چون «فرمایشات مکرّمه» و «گزارشات واصله» و «نگارشات اداری»!! مانند نقل و نبات در دهان برخی میچرخد و از صداوسیما و ... پخش میشود!
پینوشت
در بخش نظرها، آقا/خانم ادبدوست نوشته که شاید استاد پارسی با studere لاتین و study انگلیسی همریشه باشد و با ستودن پارسی هم ربط داشته باشد. دکتر حیدری ملایری در نامهای توضیح دادند که ارتباط واژهی لاتین و انگلیسی با استاد را پیشتر دو ایرانشناس نامدار پاول هورن (Paul Horn) و یوهان هوبشمان (Johann Hubschmann) مطرح کرده بودند اما پژوهشهای تازه نشان داده که آن ریشهشناسی دیگر اکنون دیگر معتبر نیست و ریشهشناسی گفته شده در بالا درستتر است. دکتر حیدری هم چنین دربارهی ستودن نوشتهاند که در پارسی میانه (پهلوی) ستودن (studan) بوده که ریشهها و همخانوادههایش چنین اند:
اوستایی: -stav (ستودن)، -staotar (آوازخوان ستاینده)، -stut (آواز ستایش)، ختنی: -stav (ستودن)، و سانسکریت: -stav (ستودن، آواز خواندن، فراخواندن)، یونانی: steutai (قول دادن، ادعا کردن)
6 نظر:
با درود به شهر براز
برای منهم این واژه استاد همیشه پرسشی بوده است چون درهمه قاموسهای عربی آنرا آورده اند و صرف کرده اند .
در زبان لاتین که به طور شگفت انگیزی همانند پارسی است واژه
"STUDERE"
برابر با بدنبال چیزی بودن ، مشغول چیزی بودن و مشتاق چیزی بودن و انرا جستن و البته نیز مطالعه کردن است
ما در پارسی دری واژه ستودن را داریم که بایستی با ان (و نیز استادی کردن) همریشه باشدوپس به گمان من واژه استاد را باید با همخوانواده لاتینش و نیز "ستودن" پارسی بهتر و بیشتر بازنمود تا آنچه استاد ملایری در این باره گفته اند
با سپاس
ادب دوست
شهربراز عزیز،
تردیدی نیست درج این گونه مطالب به بالا بردن سطح آگاهی کمک می کند؛ اما شخصاً معتقدم آگاهی خصوصی، نه عمومی. بسیاری از تغییر و تبدیل های زبانی را بهتر است در بستر زبان شناسی - و گاه جامعه شناسی- بررسی کنیم، نه از منظر ادبیات. غلط و درست زبان غلط و درست پزشکی نیست. نمی توان به راحتی به مردمی که ارتباط برقرار می کنند گفت غلط می گویید.
غلط می گویم؟!
به سینون
درود.
بحث من ادبیاتی نبود بلکه زبانشناختی بود. این گونه عادتهای بد زبانی باعث آشفتگیهای زبانی و به هم ریختن ساختار درونی زبان میشود.
اتفاقاً همان گونه که وزارت بهداشت به تندرستی مردم رسیدگی میکند زبان نیز نیاز به پزشک دارد و باید به تندرستی زبانی مردم نیز توجه داشت به ویژه که در وضع کنونی در دستگاه آموزشی به زبان پارسی چندان توجهی نمیشود.
پزشک به بیمار میگوید که باید این دارو را بخوری. اگر بیمار نخورد تصمیم با خودش است.
شاید در این باره مطلبی جدا بنویسم.
با سپاس
شهربراز
حتماً این کار را بکنید. باب جدیدی بگشایید. وبلاگ معتبر و خوانندگان مشتاق دارید. پژوهش می کنید و با پژوهندگان آشنایید. چه بسا بتوانید یک میز گرد رنگین راه بیندازید. بحث های جدی و جان دار کم داریم. مگر نه این که می خواهیم توجه نشان دهیم؟
پرتوان باشید.
بادرود
شهر براز گرامی از اینکه نگرش مرابررسی کردید سپاسگذارم هرچند رای(منطق)استاد ملایری با انکه نگرش او را همواره ارج نهاده ام نتوانست مرا به پذیرش گفتارشان بیانجامد چون دانشپژوهان (برخلاف میوه فروشان)از تازگی و کهنگی به استوار نمودن راستیها نمیرسند البتهدر زمینه ریشه شناسی و همه آنچه به دانشگری باز بسته است هر چه بگوییم گمانی بیش نیست و هر سخنی جای بررسی دارد مگر آنکه یکسره از رایمندی و خرد به دور باشد
من چنین میپندارم که در ریشه شناسی همواره هم-آوایکها (کنسنانتها) بهتر ریشه را نشان میدهند تا آوایکها (وکالهاو ما در این جا سه حرف
S,T,D
را داریم که با یستی به گمان بسیار بهتر با گفتاری که آنرا با
"stud."
و نیز ستودن پارسی همبسته باز میشمارند جور بیاید دیگر آنکه استاد همواره در پارسی با فرا نگرش و گرامی داشت همراه بوده است و تنها به کسانی گفتهمیشده که در پیشه ای ازموده وورزیده گشته اند، پس ستودگی نیز در اینجا فراخور میآید و اینکه آنرا تنها با گماشتگی بسته بدانیم کمتر پذیرفتنی مینماید
با آرزوی بهروزی برایتان
ادب دوست
به ادبدوست
منظور دکتر حیدری تازگی و کهنگی نبود. بلکه منظور پژوهشهای تازهتر بود زیرا در هر دانشی به ویژه زبانشناسی و ریشهشناسی و واژهشناسی همواره پژوهشهای تازه باعث میشود که برخی دانستههای گذشته بیاعتبار یا کماعتبارتر شوند. برای همین متن پینوشت را اندکی تغییر دادم تا این موضوع بهتر بیان شود.
با سپاس
شهربراز
Post a Comment