يكشنبه ٢٠/اسفند/١٣٨٥-١١/مارچ/٢٠٠٧
كتابی در اينترنت پيدا كردم به صورت فايل پی.دی.اف.
ايستاده بر آرمان: روايت فروپاشی يك انقلاب نويسنده: علی غريب تاريخ انتشار: دی ماه ١٣٨٥ انتشارات انقلاب اسلامی متن كتاب |
اين انتشارات متعلق است به ابوالحسن بنیصدر و كتاب نيز در مورد انقلاب سال ١٣٥٧/١٩٧٩ ايران است از ديد بنیصدر. تازه خواندن آن را شروع كردهام. اين قسمت برايم جالب بود:
من مخالف آمدن آقای خمينی به پاريس بودم. چون پاريس چهارراه اطلاعات و افكار بود. در اين چهارراه اگر كم و زياد بكنی رفتی. اگر يك حرف نابجا بزنی و يك صحبتی بكنی كه بشود آن را مايه كرد، اينها بُرد را باخت میكند. بعدها كه اسناد سفارت آمريكا و كتاب «سوليوان» منتشر شد ديديم «شريف امامی» اسباب تبعيد خمينی را از نجف به پاريس فراهم آورد... به اين اميد كه وقتی او میآيد پاريس، چند تا خزعبلات میگويد و چند مصاحبه میكند. در آنجا سئوالهای كذايی را از او میپرسند و او هم جوابهايی را كه آنها دلشان میخواست میدهد و بدين ترتيب كار ايشان [=خمينی] تمام میشود و مردم دور و بر او را رها میكنند و موج میخوابد. نشستم ١٩ سئوال و جواب كه به اصطلاح سئوالهای اصلی راجع به انقلاب ايران بود طرح كردم و بردم پيش خمينی ... گفتم آنها يك سئوالهايی را مطرح میكنند كه شما را بپيچونند و از شما جوابی را كه میخواهند بگيرند و بعد آن را میگذارند توی بوق و بيچارهتان میكنند. اين سئوالات اينجاست. اين هم جوابهايش. ...(تاكيدها از من است نه بنیصدر)
خمينی كه تا ديروز مردم را ناقص و نيازمند حاكم قيم میخواند و ورود زنان را به ادارات موجب فلج شدن آن اداره میشمرد به يكباره گويی استحاله پيدا كرده بود....
ما يك چيز را موفق شديم كه تا آن زمان كسی موفق نشده بود و آن اين كه همين بيان از اسلام را از زبان يك مرجع تقليد گفتيم. بيان ”اسلام دين آزادی است و اسلام بيان آزادی است“ را از زبان او گفتيم... ما باور داشتيم كه مرجع تقليد خالی از هوی است و كشش به قدرت ندارد. غافل بوديم از اين كه فلسفهای كه اينان میآموزند همين فلسفهی قدرت بر مبنای ثنويت تكمحوری افلاتونی است....
در پاريس هر روز احمد آقا پيش من میآمد و میگفت «آيا تحليل شما واقعا شما را به اين نتيجه رسانده است كه شاه میرود؟ نكند در پاريس زمينگير شويم؟»...
وقتی از هواپيما خواستيم بيرون بياييم مثل اين كه برادر او [=خمينی] بود و آقای مطهری ايشان را گرفتند در وسط خود و بردند. مثل اين كه وظيفه روشنفكرها تمام شد و تا پای پلكان هواپيما بود. مثل اين كه از همانجا يك جريان پايان يافت و جريان ديگر شروع شد.
به عبارت ديگر بنیصدر و ديگر ”روشنفكران“ میخواستند از خمينی و نفوذ يك مرجع تقليد در مردم مذهبی براي شوراندن عوام و ”ايجاد موج“ استفاده كنند تا حكومت را ساقط كرده و به قدرت و هدف خودشان برسند كه ظاهرا تاسيس «جمهوری اسلامی» بود با تفسير خودشان از اسلام. اما در نهايت خمينی با زيركی همهشان را غافلگير كرده و حكومت اسلامیای را ايجاد كرد كه در آن فقيه ولايت مطلقه دارد.
بنیصدر كه به اعتراف خودش در بالا باعث ورود خمینی به داستان انقلاب و تحكيم موقعيت وی به عنوان ”رهبر انقلاب“ شده بود به بازرگان انتقاد میكند كه:
بازرگان آمد ٤ نفر از روحانيون را معاون وزراتخانهها كرد. خامنهای در وزارت دفاع، باهنر در آموزش و پرورش، رفسنجانی در وزارت كشور. چهارمی بهشتی براي وزارت دادگستری كه قبول نكرد. من خيلی مخالفت كردم. چقدر به بازرگان گفتم آقا اينها را نبريد با وزارت آشنا كنيد. اينها با اين چيزها خو نكردهاند. شما اينها را میبريد مزه وزارت را بهشون میچشانی و ديگر نمیشود آنها را از آنجا كَند. محال است اگر كسی قدرت را چشيد ول كند. خيلی عارف میخواهد كه به قدرت بگويد ”نه!“
به بازرگان و دولت موقت گفتم تمام اين نهادهايی كه شما میسازيد مثل سپاه پاسداران و كميته انقلاب، تمام ستونهای استبداد جديد را داريد میسازيد.
بنیصدر كه در سال ١٣٦١ به پاريس گريخت هنوز نيز خود را رييس جمهور منتخب ايران میداند و در پاريس روزنامهای منتشر میكند به نام «انقلاب اسلامی در هجرت».
به نظر من بنیصدر و ديگران ”روشنفكر“ (intellectual) نبودند بلكه بيشتر فعال سياسی (activist) بودند.
اصطلاح روشنفكر يا به اصطلاح فرانسه «اَنتلكتوئل» را گفتم ياد حرفی از احسان نراقی افتادم. در مصاحبهای كه ابراهيم نبوی با وی كرد و در ايران به صورت كتاب چاپ شد نراقی گفته بود كه شاه از روشنفكران بدش میآمد و به جاي انتلكتوئل به آنها میگفت ”گُه تلكتوئل“!
0 نظر:
Post a Comment