چهارشنبه ۶/دی/۱۳۹۱ - ۲۶/دسامبر/۲۰۱۲
در زبان پارسی واژهی «لیس» به معنای «کشیدن زبان بر چیزی» و فعل آن هم «لیسیدن» است. این واژه با lick در انگلیسی همریشه است. این فعل در هلندی liken و در آلمانی lecken است. در پورا-هندواروپایی *leigh- است و در سانسکریت ledhi به معنای «میلیسد» و در ارمنی lizum به معنای «میلیسم» و در یونانی leikhein به معنای «لیسیدن» و در لاتین lingere «لیسیدن» است.
در فرهنگ دهخدا «گاولیسیده» به کسی گفته میشود که مغرور باشد. اما امروزه در زبان گفتار به کسی میگویند که بخشی از موهایش (به ویژه بالای پیشانی) مادرزادی به بالا سیخ شده باشد. اتفاقا در انگلیسی هم به این حالت cowlick میگویند (از دههی ۱۵۹۰ م.)
«لیس» معنای دیگری هم دارد که در یکی از بازیهای مردمی با سکه یا سنگ هم به کار میرود. نام این بازی در تهران «لیس پس لیس» است. در این بازی ابتدا نفر اول سکهای را میپرتابند که به آن «لیس» میگویند. به دنبال آن سکهی دیگری را میپرتابند («پس لیس») و سعی بر آن است که سکهی دوم هر چه بیشتر به سکهی نخست نزدیک باشد. بعد نوبت نفر دوم (و سوم ...) میشود. اگر نفر دوم بتواند سکهی خود را به سکهی نخست («لیس») نزدیکتر بیاندازد او برنده میشود. در فرهنگ دهخدا این «لیس» چنین تعریف شده است:
لیسبازی: قسمی بازی افکندن با سکه (در فرانسوی: jeu de polet). بازیای که با مسکوکات کنند با فکندن آن به فاصله و سپس با مسکوکی دیگر آن را هدف کردن.البته معنای دوم «لیسبازی» را «شیر یا خط بازی» نوشته که به نظر من اشتباه است. دست کم امروزه این دو بازی با هم خیلی فرق دارند. معنای دیگری که برای «لیس» نوشته شده سنگی است که در قزوین برای گردوبازی (جوزبازی) به کار میرود.
لیس: در اصطلاح و تداول مردم قزوین، سنگی صاف و نازک قدرِ بدَستی که اطفال در بازی جوز، جوزها را از درون خطی دایره شکل با پرتاب کردن آن بیرون کنند و گاه بدون جوز، با دو لیس بازی آغازند و این اخیر را «لیس پشت لیس» نامند.بدَست: آنچه در دست جا شود.
این بازی را در تهران «گردوبازی» میگویند. همان گونه که گفته شده در یک دایرهی کوچک گردوها را میگذارند. بعد از دور هر کس سنگ صاف خود را میپرتابد. هر که به دایره نزدیکتر باشد، با سُراندن یا پرتاب سنگ خود میکوشد گردوها را از دایره بیرون بیاندازد و آنها را برنده شود.
در زبان گفتار، معمولا «لیس» در معنای نخست را با «لِفت» به صورت «لِفت و لیس» (و گاه «لُفت و لیس») به کار میبرند. «لِفت» هم با فعل lap در انگلیسی به معنای «با زبان نوشیدن» (مانند شیر خوردن گربه و آب خوردن جانوران) همریشه است. در هلندی lepel و در آلمانی Löffel از همین مریشه و به معنای «قاشق» است. در یونانی فعل laptein و در لاتین فعل lambere از همین خانواده اند.
لفت و لیس کردن: کاسه لیسی کردن. به بازماندهی هر چیز راضی شدن و خوردن.ترکیب دیگر «لِفت و لعاب دادن» است به معنای «سخن را با الفاظ و عباراتی دراز و متملقانه گفتن».
سرکیسه کردن و از چیزها که در اختیار اوست برداشتن نه آشکارا.
اما «لفت دادن» در دهخدا به دو معنای آمده است:
۱- به هم زدن، زیر و رو کردن، جنبانیدن از جای خود:
«انگورها را لفتش مده، غُجمه مِرَه»: در گویش خراسانی یعنی «انگورها را زیر و رو مکن و مجنبان که حبه حبه خواهد شد و حبهها از خوشهها جدا میشوند.
۲- بیفایده و علت، کاری یا سخنی را به درازا کشیدن. بیش از حد لزوم گفتن. اغراق در امری درآوردن.
شلغم
در فرهنگ دهخدا درآیهی مستقلی برای «لِفت» پارسی در این معناها نیامده است. اما یک درآیهی «لِفت» هست که عربیتبار و به معنای «شلغم» است.
شلغم واژهای پارسی است که گونههای دیگر آن در فرهنگ دهخدا چنین آمدهاند: «شَملَغ، شَملَخ، شَلَم، شَلجَم». همچنین «شالغَم، شَنجَم، شَرجَم» هم آمده اما اینها درآیههای جداگانه برای خود ندارند. شاید گونههای گویشی بودهاند.
اما «شَلجَم» عربی شدهی «شلغم» است. پس اصل واژهی پارسی شاید «شَلگم» بوده باشد. شکل دیگر «شلجم» را «سَلجَم» نوشتهاند اما در این درآیه نوشته شده که «ثَلجم» و «شلجم» اشتباه است! به نظر من منظور «ثلجم» بوده اما رونویسگر (کاتب) به اشتباه «شلجم» را هم افزوده است.
دربارهی ریشهی این «لِفت» عربی به معنای «شلغم»، ابوریحان بیرونی در کتاب داروشناسی «صَیدَنه» گوید:
شلغم را به تازی «لِفت» گویند و معلوم نیست که آن عربی است یا نه. به سریانی او را «لِفتا» و به یونانی «غلفولیدن» و به هندی «کنکلو» گویند.در دهخدا گفته شده که در زبان آشوری به آن «لایتو» (شاید «لاپتو» با «پ» نه «ی») و در زبان آرامی «لاپتا / لاپتی» میگویند.
هم چنین گفته شده که در یونانی این نامها را دارد: «عنغلی / عنقلی/ عنقیلی». دو شکل نخست به صورت درآیهی مستقل در فرهنگ دهخدا وجود ندارند. اما عُنقیلی درآیهی جداگانه دارد. هم چنین درآیههای «غُنقُلی» و «غُنقیلی» هم دیده میشوند اما درآیهی «غُنغلی» نیست.
در یونانی شلغم را γογγύλι (به حرف لاتین gongyli گُنگولی) میگویند. در نتیجه خوانش درست در صیدنه باید «غُنغولیون» (ghongholion) باشد. و «غُنقُلی» و «غُنقیلی» هم شکلهای کوتاه شدهی عربی آن اند. در نتیجه «عنقلی / عنغلی / عنقیلی» شکلهای اشتباه اند.
شلغم پارسی به زبان ترکی و اردو هم وام داده شده است.
در فرهنگ دهخدا درآیهی «بوشاد» گفته شده که در یونانی «شلغم خام» را گویند. اما برای آن چیزی نیافتم.
در پنجابی امروز به شلغم «گونگلو» میگویند. بنابراین شکل درست هندی در صیدنه هم باید «گونگلو» باشد نه «کنکلو». شاید این واژه از سانسکریت به هندی (و از آنجا به پنجابی) رسیده باشد و با واژهی یونانی همریشه باشد و شاید هم «گونگلو» در هندی وامواژهای یونانی باشد.
این هم چند نمونه از کاربرد شلغم در ادب پارسی:
در مکن در گرد شلغم پوز خویش / تا نگردد با تو او هم طبع و کیش (مولوی)از آنجا که شلغم مزهی خوبی هم ندارد در پارسی مثلی هست که میگوید: «حرام خوری آن هم شلغم؟» یعنی دست کم اگر گناه میکنی گناهی کن که از آن لذتی هم ببری!
در بیابان فقیر سوخته را / شلغم پخته بِه که نقرهی خام (سعدی - گلستان)
و آن که را دستگاه و قوت نیست / شلغم پخته مرغ بریان است (سعدی - گلستان)
4 نظر:
درپزشکی و بافتشناسی- به زبان انگلیسی و فرانسوی- به سازمانهای تودهای و توپی شکل گانگلیون گفته میشود. شاید با این قضیهی شلغم بی ارتباط نباشد.
به مهدی
با سپاس از پیغام شما. می شود آن نام را به خط انگلیسی هم بنویسید تا ریشه شناسی آن را نگاه کنم؟
شهربراز
Ganglion
درود
من ریشه شناسی این واژه را دیدم. به معنای «غده» و «توده» است و جالینوس آن را برای «توده ی عصب» به کار برده است. اما ربطی ریشه شناسیک به نام شلغم در یونانی ندارد.
ganglion: from Gk. ganglion "tumor," used by Galen for "nerve bundle." Of unknown origin;
با سپاس
شهربراز
Post a Comment