شنبه ۱۱/آذر/۱۳۹۱ - ۱/دسامبر/۲۰۱۲
در ماه ربیعالثانی ۱۲۷۳ قمری برابر فروردین ۱۲۳۵ خورشیدی یا مارچ ۱۸۵۷ م. یعنی در زمان ناصرالدین شاه قاجار، ارتش ایران قاجاری و امپراتوری بریتانیا در خوزستان با هم درگیر شدند. علت این درگیری آن بود که بریتانیا برای حفاظت از هندوستان در برابر روسیهی تزاری، افغانها (پشتونها) را پشتیبانی کرد و کشوری به نام پشتونستان یا افغانستان به وجود آورد و سپس هرات را که بخشی از خراسان ایران بود از ایران جدا کرد. ایران هرات را محاصره کرد اما بریتانیا برای فشار آوردن به ایران برای چشمپوشی از هرات، نیروی دریایی خود را وارد عمل کرد. ناصرالدین شاه هم عقبنشینی کرد و پیمان پاریس به سال ۱۸۵۷ م. را با بریتانیا امضاء کرد.
احمد کسروی در کتاب «تاریخ پانصدسالهی خوزستان» به عنوان پیوست کتاب، کتابچهی مرحوم خانلرمیرزای احتشامالدوله در باب جنگ ایران و انگلیس را هم چاپ کرده است. در زیر دو بند از این کتابچه را میآورم در شرح حال برخی از سربازان و لافهای سرکردگان فوج در پیش نواب والا.
اما چه سرباز؟ از حالت آنها نمیتوان آنچه دیده شد نوشت. اما چنان معلوم شد که ابداً توجهی کسی به حالت آنها نکرده، نه از جیره، نه از مواجب، و نه از ملبوس و تفنگ. چنان فهمیدم بیاغراق که اگر از آنها کسی میپرسید: جیره مواجب چه دادند به شما؟ نمیدانستند جیره مواجب چه چیز است. چرا که اسمش را کسی پیش آنها نبرده. منحصر به سرباز نبود. بلکه سلطان یا نایبی هم که بود همین حالت را داشتند.سلطان: درجهای ارتشی در زمان قاجار که صد تن سپاهی در زیر فرمان وی بود برابر سروان امروزی
یک صفه نظام بسته بودند، چون که زیاده از پنجاه شصت نفر نبودند. تفنگهاشان از ده تا دو تا سرنیزه نداشت، چقماق نداشت. سنبه نداشت. بعضی از اصل تفنگ نداشتند. بعضی نصف قنداق داشت نصفی نداشت. از ملبوسشان هم: از ملبوس نظام گذشته، که نداشتند. غیرنظام هم نداشتند. بعضی یکتای پیراهن و بعضی هم پای برهنه. با وجود این که ماه قوس [=دی] بود.
ص ۲۹۸
نایب: درجهی ارتشی در دوران قاجار برابر ستوان امروزی
در همین حال بشنوید لافهای فرماندهان و سرداران را:
یکی دیگر میگفت: سگ کیست انگلیس [که] بتواند در روی آب بیاید؟ مقابل این آبها دعوا کند. او مثل وزغ است. ننگ ما است که او را مقابل خود دشمن قرار بدهیم.
یکی میگفت: او مثل مُرده است. سوار تابوت است. از تابوت چه برمیآید؟
یکی میگفت: او اسب چوبی است. چه قابلیت دارد که اسم او را ببرد؟
موسی خان یاور میگفت: قربانت شوم! اینها چه قابل دارند؟ یک دست به قلیان، یک دست به شمشیر، فردا است که اترام میمونباز را مثل میمون قلاده کرده میان اردو میآورم.
یکی دیگر میگفت: نواب والا اذن بدهند، من کشتی [انگلیس] را بغل گرفته بیاورم اینجا.
محمدحسن خان سپهسالار یک روز عرض کرد: قربانت شوم! فکر کردم این کشتیها[ی] دودی حمام خوب میشود. عهد کردم یکی از آنها [را] بیاورم حمام کنم و شما را مهمان کنم.
ص ۳۰۸
1 نظر:
ظاهرا" این لافهای تاریخی دوباره سربرمی آورند
!!
Post a Comment