چهارشنبه ۱/مهر/۱۳۸۸ - ۲۳/سپتامبر/۲۰۰۹
عارف قزوینی، شاعر بزرگ دوران مشروطه، در سال ۱۳۳۶ ق. / ۱۲۹۶ خ. / ۱۹۱۷ م. در استانبول بود. در همان روزها یکی از رجال سیاسی دولت رو به زوال عثمانی به نام «سلیمان نظیف» یاوههایی منتشر کرد که امروز پانترکان آنها را تکرار میکنند و میخواهند فرهنگ ایران را هم بدزدند. سلیمان نظیف با «ترکان جوان» نیز رابطه داشت که گروهی بودند نژادپرست و فاشیست که یکی از کارهایشان کشتار ارمنیان بود زیرا میخواستند تمام شهروندان عثمانی «ترک» باشند. دولت عثمانی شش سال پس از این تاریخ، در سال ۱۹۲۳ م. / ۱۳۰۲ خ. به دست مصطفا کمال پاشا، از افسران وابسته به «ترکان جوان»، منحل شد. مصطفا کمال بعدها به آتاترک یعنی «پدر ترک» مشهور شد.
سلیمان نظیف
عارف قزوینی با مشاهدهی این یاوهها، قصیدهی زیر را در استانبول سرود:
ز من بگو به «سلیمان نظیف» تیره ضمیر ------- که ای برونِ تو چون شیر و اندرون، چون قیر
فغانات از سر درد است، چون که میدانم ------------- فغان کند، به ته دیگ چون رسد کفگیر
اگر به مجلس صلح جهان به ترکان راه ----------- ندادهاند، ز ایرانیان بود تقصیر؟
نوشته دست قضا که: محکوماید ------------------- به مرگ، پنجه نشاید فکند با تقدیر
همیشه روح تمدن ز ترک منزجر است --------------- ز من مرنج، حقیقت چو بشنوی، بپذیر
تو را که کودک دیروزی است دولتتان -------------- کجا رواست که شوخی کند به دولت پیر
عشیرتی که ندارد درفش و عار و تبار ----------- رسیده است ز دزدی به کاخ و تاج سریر
نژاد ایران با ترک آن چنان ماند ----------------- که کس شبیه نماید حریر را به حصیر
خیال آذرآبادگانات اندر سر --------------- فتاده بود، تو زین پس بدین خیال بمیر!
ز خال لب، شکن طره، چین زلف، به سر ------------ خیال کرده که تا هندوچین کنی تسخیر
دگر کمان تو زه زد، زهی خجالت و شرم ------------- کمان بدار، کماندارِ سختِ بیتدبیر
تو گفتی: «ایرانی بگرفته راه ترکستان ------------ نمیرسد به کعبه، زان که نیست بصیر»
بدان که کعبهی ایران دو تا، یکی بلخ است --------- یکی همان که برون شد ز شستتان چون تیر
از این دو، من به یکی میرسم، تو راحت باش ---------- مراست هاتف غیبی در این امید بشیر
تو را به کعبه چو سگ راه نیست، ترکستان ---------- نگاهدار و ببر راه و پس، سرِ ره گیر
چنان به دست شما گشت مفتضح اسلام -------------- روا بود که یهودی کند وِرا تکفیر
مسیح بس که شکایتزنان به ختم رُسُل --------------- نمود، حضرت از حجب، سر فکند به زیر
پس از تفکر بسیار، داد پاسخ و گفت: ---------- «که نیستند مرا امت این گروه شریر.
بدان که رهبر این قوم هیز چنگیز است ------------- بخواه او را در هر جهنمیست اسیر»
دهان پاک بَرد نام شاه اسماعیل --------------- که نیست طعمهی هر مرغ لاشخوار، انجیر
خدا نکرده اگر من «سلیم» را گویم --------------- نبد سلامت، از من نمیشوی دلگیر؟
ادیب باید طرز ادب نگه دارد ---------------- نه هر چه لایق ریشاش بود، کند تحریر
تو را جسارت توهین به دولت ایران ----------- نبود، این همه بیعرضه گر نبود سفیر
در این قصیده عارف به فروپاشی دولت عثمانی و نیز جدا شدن کعبه و حجاز (بعدها: عربستان سعودی) اشاره میکند. هم چنین در طعنه به نام او یعنی «نظیف» [=پاکیزه] او را «تیره ضمیر» خوانده است.
عارف قزوینی در غزل دیگری که تاریخ ۲۷ حوت [=اسفند] ۱۳۰۳ خ. را دارد در دفاع از ایرانی بودن آذربایجانیان و دفع حملهی پانترکان و به ویژه همین «سلیمان نظیف» این بار در طعنه به نام او، یعنی «سلیمان»، وی را «دیوخوی» میخواند و چنین میگوید:
شمارهی ۸۱: این غزل را در آذربایجان ساخته و شب اول کنسرت در پردهی دوم خوانده شد
ز عشق، آتش ِ پرویز آن چنان تیز است --------- که یک شرارهی سوزان سوار شبدیز است
سوار باد چو آتش شود، کجا محتاج ------------ دگر به نیش رکاب است و نوک مهمیز است؟
ز عشق آذرآبادگانم آن آتش -------------- نهان به سینه و در هر نفس شررریز است
چه سان نسوزم و آتش به خشک و تر نزنم؟ -------- که در قلمرو زردشت حرف چنگیز است
زبان سعدی و حافظ چه عیب داشت کهاش --------- بدل به ترک زبان کردی؟ این زبان هیز است!
رها کُنش که زبان مغول و تاتار است ------------- ز خاک خویش بتازان که فتنهانگیز است
دچار کشمکش و شر فتنهای زین آن -------------- الی الابد به تو تا این زبان گلاویز است
به دیوخوی «سلیمان نظیف» گوی که خوب -------- درست غور کن! انقوره نیست تبریز است
ز استخوان نیاکان پاک ما این خاک ------------ عجین شده است و مقدستر از همه چیز است
صبا به مجلس خائنپرست تهران گوی ------------ پناه عارف، تبریزی است و تبریز است
انقوره: نام شهری که امروز با تلفظ ترکی جدید آن یعنی آنکارا شناخته میشود. نام باستانی انقوره در اصل یونانی انکورا (Ànkyra) بود. پس از اسلام نام آنجا انقوره یا انقره خوانده شد و یکی از کسان سرشناس این شهر اسماعیل اَنقَرَوی است که از مشایخ طریقت مولوی است و بر شش دفتر مثنوی شرح نوشته است.
پینوشت
روشن است که روی سخن عارف قزوینی در این شعرها با ترکان عثمانی و پانترکان و بازماندگان چنگیز است نه ایرانیان ترکزبان. بازماندگان چنگیز نیز در جنایتها او نقش و تقصیری ندارند و نباید آنان را نکوهید، البته آنان هم نباید به چنگیز بنازند!
3 نظر:
مطلبتون بسيار عالی بود، ممنون. من عضو بالاترين نيستم كه بتونم اونجا توی مطلب داغتون نظر بدم، اما مطمئن هستم كه خيلی زود پانتركها با قمه و شمشير میريزن اونجا و سروصدا راه میاندازن. باز هم دست شما درد نكنه
به بینام:
من نگفتهام که چنگیز نیای ترکان، به ویژه ترکان ترکیه، است. خطاب من با کسانی است که پانترک هستند و خود را با چنگیز و تیمور و ... همتبار میدانند و بدانان افتخار میکنند. وگرنه از نظر تاریخی به خوبی میدانم که مردم ترکیه ترکیبی از ساکنان اصلی آناتولی و دیگر مهاجران هستند. من دوستان نزدیکی از کشور ترکیه دارم و آنان را مردم آگاهی میدانم. مشکل ما با عدهای بیریشه و بیهویت است که ادعاهای بیپایه میکنند و نژادپرستی را رواج میدهند.
در ضمن نژاد یا قومی به نام «خاورمیانهای» نداریم. این اصطلاح اشتباه است و تنها از زمان پس از جنگ جهانی دوم رایج شده است.
پیروز باشید
شهربراز
خدا شفا بدهد به همه مریضهای روحی و روانی از جمله عارف و نظیف وشما
Post a Comment