Saturday, December 29, 2007

تاریخ سربه‌داران

شنبه ۸/دی/۱۳۸۶ - ۲۹/دسامبر/۲۰۰۷

کتابی خواندم به نام «نهضت سربداران خراسان» نوشته‌ی یک پژوهش‌گر روسی به نام «پتروشفسکی» که زنده‌یاد «کریم کشاورز» آن را ترجمه کرده است.

ايليا پاولويچ پتروشفسکي (I. P. Petroushevsky) خاورشناس روسی در سال 1898 م/۱۲۷۷ خ. در شهر «کی‌يف» در اوکراین چشم به جهان گشود و به سال 1977 م./۱۳۵۶ خ. رخت از جهان بربست. البته چون وی در زمان حکومت شوروی می‌زیست زیر تاثیر ایده‌های کمونیستی، تاریخ را گاهی به صورت جنگ بین طبقه‌ی زحمت‌کش و کارگر (Proletariat) و کاسب‌کار (بورژوا) و زمین‌دار (فئودال) می‌بیند.

در سال‌های آغازین دهه‌ی ۱۳۶۰ خ/۱۹۸۰ م. در تلویزیون ایران مجموعه‌ی تلویزیون (سریالی) به نام «سربداران» پخش می‌شد که جالب بود.

درباره‌ی سبب نام‌گذاری «سربه‌دار» چند روایت را آورده است. یکی آن که وقتی ایرانیان سبزوار بر مغولان شوریدند گفتند «سر به دار می‌دهیم اما تن به ذلت نمی‌دهیم.»
دیگر آن که «دار» را به معنای درخت گرفته‌اند و گفته‌اند که اینان دستار خود را بر سر درختی انداختند بدین معنا که سر مغولان را از تن برخواهند گرفت.

ابتدا «شیخ خلیفه‌ی مازندرانی» علیه مغولان موعظه می‌کرد. مغولان وی را در مسجد حلق آویز کردند اما شایع کردند که وی خودکشی کرده است. بعد شاگرد وی «شیخ حسن جوری» جای وی را گرفت و مردم را برای قیام آماده می‌کرد.

سربه‌داران از نظر داخلی به دو گروه تقسیم می‌شدند: گروه اول مردم عادی و پیشه‌وران؛ و گروه دوم اعیان و زمین‌داران. این دو دستگی در آخر یکی از دلیل‌های شکست جنبش سربه‌داران شد.

نویسنده می‌گوید اگر سربه‌داران قدرت می‌گرفتند امکان داشت که دیگر مغولان نتوانند در ایران حکومت کنند. آنان با بزرگ‌ترین امیر خراسان - معزالدین حسین کرت، حکمران هرات - جنگیدند و شکست خوردند. این رباعی را شاهد می‌آورد:

گر خسرو کرت بر دلیران نزدی ----------------- وز تیغ یلی، گردن شیران نزدی
از بیم سنان سربداران تا حشر --------------------- یک ترک دگر خیمه به ایران نزدی

سربه‌داران شهر سبزوار را پایتخت خود کردند و گویا حکومت‌شان بسیار مردمی بود و مردم هرگاه می‌خواستند می‌توانستند در کارها نظر بدهند و از زمام‌داران پرسش کنند.

«خواجه شمس‌الدین علی» (فرمان‌روا بین 748 تا 753 ق.) برجسته‌ترین زمامدار سربه‌داران بود.
میرخواند («روضة الصفا» ص 1086) می‌نویسد: در سبزوار هیچ کس را یارای آن نبود که نام بنگ و شراب بر سر زبان راند. شمس‌الدین علی فحشا را ممنوع ساخت و فرمود 500 روسپی را زنده به چاه افکنند.

این آمار شاید نشان‌گر وضعیت عمومی مردم و گرایش آنان به «لذت‌های دنیوی» نیز باشد.

«علی موید» (فرمان‌روا بین 766 تا 773 ق.) امر کرد هر بامداد و شام اسب زین کرده‌ای از دروازه‌ی شهر بیرون ببرند تا چنان چه حضرت امام عصر (عج) ظهور کند بی مرکب نماند. و به نام امام دوازدهم سکه زدند. فرمود که مقبره‌ی «شیخ خلیفه» و «شیخ حسن جوری» را در میدان سبزوار - که تا آن زمان زیارتگاه بود - خراب ساختند و مزبله‌ی [زباله‌دان] بازار کردند. (میرخواند، ص 1088)

داستان اسب یدک را در تیتراژ سریال «سربداران» می‌دیدیم. (البته امروز نیز برخی بزرگ‌راه می‌سازند تا در زمان ظهور حضرت، راه مناسب برای اسب وجود داشته باشد!)

تیمور لنگ در سال 785 ق. سبزوار را گشود و قیام‌کنندگان را زنده به گور کرد. وی دست و پای مردم را می‌بست و آنها را به ردیف در کنار یکدیگر قرار می‌داد و رویشان ملات می‌ریخت و دیوار می‌ساخت. (میرخواند)

و بدین ترتیب حکومت مردمی و ایرانی سربه‌داران در هم پیچیده شد تا دوباره فرمان به دست مغولان و تاتاران بیفتد. حکومتی که شاید می‌توانست استقلال و یک‌پارچگی ایران را برگرداند.

زنده‌یاد کریم کشاورز در چند پانویس یادآور می‌شود که نویسنده‌ی روسی در درک برخی واژه‌ها دچار اشتباه شده. مانند «کُلو» (خلاصه‌شده‌ی کلان) به معنای بزرگ. «کلو اسفندیار آهنگر» بزرگ و رییس صنف آهنگران بود. نویسنده در جایی «ابوبکر کلوی بزاز» را به صورت «ابوبکر کُلَوی» خوانده و دنبال نسب برای وی گشته است! و یا «سر فلان کس را به چهارسو آویختند» چهارسو را به چهار طرف تعبیر کرده است نه چهارراه یا تقاطع. شاید باید نتیجه گرفت که بهتر است خودمان بیشتر به تاریخ خودمان بپردازیم.

می‌توانید این کتاب را در وبگاه فرهنگ ایران به این نشانی در قالب پی.دی.اف بخوانید.

0 نظر: