شنبه ۱۷/مهر/۱۳۸۹ - ۹/اکتبر/۲۰۱۰
استانهای ارّان و شروان و ایروان و تالش و گرجستان و قفقاز در طی تجاوزهای روسیهی تزاری در زمان قاجار و پس از عهدنامههای ننگین گلستان و ترکمانچای (۱۲۴۳ ق. / ۱۲۰۶ خ. / ۱۸۲۸ م.) از ایران جدا شد. دولت تزاری و پس از آن دولت استالین آغاز کردند به فعالیت فرهنگی برای بریدن پیوندهای دیرینهی این بخش از ایران با دیگر بخشهای ایران. و بهترین راهی که یافتند ایجاد دشمنی بین ترکزبان و پارسیگویان بود. در آن زمان گذشته از پارسیگویان قفقاز حتا ترکزبانان قفقاز نیز برای نوشتار ادبی و علمی خویش زبان پارسی را به کار میبردند. کم کم زبان ترکی به عنوان زبان غالب جای زبان پارسی را گرفت و آموزش پارسی در مدرسهها محدودتر و محدودتر و سپس ناپدید شد. استالین برای پروژهی ملتسازی خود و از آنجا که به خطهی شیران آذربایجان ایران چشم طمع دوخته بود، نخست نام منطقهی شمال قفقاز را به «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» برگرداند. این کار با مخالفت ایرانیان آذری مانند احمد کسروی تبریزی روبرو شد. پس از مدتی افسانهی تقسیم «آذربایجان» به دو منطقهی «شمالی» و «جنوبی» در میان مردم ارّان رایج شد. در سال ۱۳۲۴ نیز نیروهای ارتش سرخ شوروی در پشتیبانی جعفر پیشهوری و دیگر عضوهای «فرقهی دموکرات» دوباره به ایران تجاوز کردند و آذربایجان را اشغال کردند. اما با کاردانی نخست وزیر وقت، قوام، نیروهای شوروی مجبور شدند که ایران را ترک کنند.
نظامی و شعر سرودن به ترکی
یکی از کارهای ویرانگر فرهنگی استالین «دزدیدن نظامی گنجوی» و ترک اعلام کردن او بود. وی گفت «نظامی گنجوی از شخصیتهای براداران آذربایجانی ما است و نباید به ایرانیان تسلیم شود». وی با تفسیر غلط و مغرضانهی این بیت در داستان «لیلی و مجنون» نظامی
ترکی صفت وفای ما نیست ----------- ترکانه سخن سزای ما نیست
این افسانه را ساخت که نظامی میخواسته این داستان را به زبان ترکی بگوید اما فرمانروای آن زمان او را وادار کرده است که به پارسی شعر بگوید! حال آن که «ترکانه سخن» هیچ ربطی به «شعر ترکی» یا «سخن به زبان ترکی» ندارد بلکه معنای آن «سخن پست» و شیوهی سخن ترکان است که در آن زمان کوچنشین و غیرشهری و بددهان بودند. زیرا بیدرنگ در بیت بعد میگوید:
آن کز نسب بلند زاید ------------ او را سخن بلند باید
پس از استالین پانترکانی چون «دکتر جواد هیات» تا آنجا پیش رفتند که گفتند زبان مادری نظامی ترکی بوده و نظامی برخی از مثلهای ترکی را به پارسی ترجمه کرده و در شعرهای خود آورده است مانند این مثل:
نمیخواهی که زیر افتی چو سایه ----------- مشو بر نردبان جز پایه پایه
به گفتهی جواد هیات لت دوم این شعر «ترجمهی پارسی» این «مثل ترکی» است: «نردبانی پیله پیله چیخارلار»! یا نظامی میگوید: «کس نگوید که دوغ من تُرُش است». به گفتهی جواد هیات این نیز «ترجمهی پارسی» این مثل ترکی است «هئچ کس اوز آیرانینا تُرُش دئه مز»! البته واضح و مبرهن است که «نردبان» و «پله» و «هیچ کس» و «ترش» همهی واژههای ناب ترکی هستند! باید از جناب دکتر پرسید «مگو حرفی که هشیاران بخندند» معادل کدام مثل ترکی بوده که نظامی به پارسی ترجمه کرده است؟
استالین بدین نیز بسنده نکرد و موضوع دیگری را نیز جعل کرد:
دیوان ترکی نظامی!
استالین هم چنین گفت «نظامی بیشتر کارهایش را به زبان پارسی نوشته است». یعنی کارهایی هم به زبانی جز پارسی دارد. اما در طول تاریخ ادبیات این پهنهی گسترده از زمین، هیچ گاه نشانی از اثر دیگری از نظامی به زبان دیگری به دست نیامده بود. خود نظامی نیز در تمام شعرهای خود به همهی آثار خویش اشاره کرده است و تنها از پنج گنج و یک دیوان غزل و قصیده نام برده است. برای همین گشتند و گشتند تا این که دیوان نظامی قونیوی را یافتند که چند سده پس از نظامی گنجوی در شهر قونیه زندگی کرده بود. این دیوان را به نام دیوان شعرهای ترکی نظامی گنجوی چاپ و پخش کردند! امروزه نیز هنوز برخی باور کردهاند که این دیوان سرودهی نظامی گنجوی است.
در راستای دزدیدن نظامی دروغهای فراوانی ساخته شد که دوست گرامی «دکتر علی دوستزاده» در مقالهی مفصلی در پایگاه ارزشمند آذرگشنسپ به همهی آنها پرداخته است. من در اینجا با کمی طنز به داستان زن نظامی میپردازم که شاید در آن مقاله کمتر بدان پرداخته شده باشد.
داستان زن نظامی
بر پایهی پژوهش استاد سعید نفیسی و نوشتههای خود نظامی و زمان سروده شدن کتابهایش، نظامی در سال ۵۴۰ ق. / ۵۳۴ خ. / ۱۱۴۵ م. در شهر گنجه زاده شد. گویا در زمان سرودن نخستین اثر خود یعنی «مخزنالاسرار» (سال ۵۷۲ ق. / ۵۵۵ خ. / ۱۱۷۶ م.) پیران بر جوانی او رشک برده و او را میآزردند. به طوری که مجبور شد بسراید:
در کهن انصاف نَوان کم بوَد --------- پیر هواخواه جوان کم بوَد
نظامی در آثار خود چندین بار به زن و فرزند خویش اشاره کرده است. فرمانروای شهر «دربند» در ارّان دختر ترکی را به او میفرستد و نظامی با آن دختر ازدواج میکند. از این زن نخست، نظامی دارای فرزندی به نام محمد میشود. محمد نظامی در زمان سروده شدن کتاب سوم نظامی یعنی «لیلی و مجنون» در سال ۵۸۴ ق. / ۵۶۷ خ. / ۱۱۸۸ م. چهارده ساله بوده است (ای چارده ساله قرة العین). بنابراین زمان تولد این پسر ۵۷۰ ق. / ۵۵۳ خ. / ۱۱۷۴ م. بوده و ازدواج نظامی با این همسر باید پیش از ۵۷۰ ق. یعنی پیش از سرودن مخزنالاسرار بوده باشد. نظامی این زن خویش را بسیار دوست میداشت اما شوربختانه اما این زن جوانمرگ میشود و نظامی در پایان داستان دوم خود یعنی «خسرو و شیرین» در سال ۵۷۶ ق. پس از سرودن بخش جوانمرگ شدن شیرین به یاد جوانمرگ شدن همسر خویش میافتد و چنین میسراید:
در این افسانه شرط است اشک راندن --------- گلابی تلخ بر شیرین فشاندن
به حکم آن که آن کم زندگانی ----------- چو گل بر باد شد روز جوانی
سبکرَو چون بُت قبچاق من بود ------------ گمان افتاد خود کآفاق من بود
همایون پیکری نغز و خردمند -------------- فرستاده به من دارای دربند
پرندش درع و از درع آهنینتر ----------- قباش از پیرهن تنگآستینتر
سران را گوش بر مالش نهاده ------------ مرا در همسری بالش نهاده
چو ترکان گشته سوی کوچ محتاج --------------- به ترکی داده رختم را به تاراج
اگر شد ترکم از خرگه نهانی ------------- خدایا ترکزادم را تو دانی!
در سالهای ۱۳۱۴ خ. / ۱۹۳۵ م. که مرحوم حسن وحید دستگردی (درگذشته 1321 خ.) نخستین چاپ ویراستهی آثار نظامی را بر پایهی ۳۰ دستنویس خطی منتشر کرد برداشتش از این بیت چنین بود که نام زن نظامی «آفاق» بوده است. حال آن که در گذشته بیشتر مردم و به ویژه شاعران کمتر نام همسر خویش را در نوشتههایشان میآوردند. استاد سعید نفیسی نیز همان زمان این برداشت را نادرست دانست و در دیباچهی دیوان غزلها و قصیدههای نظامی که خود در سال ۱۳۳۶ خ. / ۱۹۵۷ م. منتشر کرد دوباره یادآوری کرد که
مرحوم وحید دستگردی استنباط عجیبی کرده و نام این کنیزک و همسر نظامی را «آفاق» دانسته است و متوجه نبوده که مراد وی [=نظامی] از «گمان افتاد خود کآفاق من بود» این نیست که نامش آفاق بوده بلکه مقصود این است که چنان به او دل بسته بوده است که او را همه چیز خود میدانسته و در نزد او جانشین همهی آفاق و در برابر همهی آفاق بوده است. البته در زمان ما معمول شده است که نام زنان را «آفاق» بگذارند اما در زمان نظامی این کلمه در نام زنان معمول نبوده و نظیر آن در جای دیگر دیده نشده است و بسیار بعید مینماید که نام این همسر نظامی آفاق بوده باشد.
نظامی باز هم زن میگیرد اما زنهای دیگرش نیز پیش از خودش میمیرند و از آنها دارای فرزندی نشد. خود وی در پایان دفتر نخست اسکندرنامه یعنی اقبالنامه چنین میگوید:
مرا طالعی طُرفه هست از سخن --------- که چون نو کنم داستان کهن
در آن عید کآن شکرافشان کنم ----------- عروسی شکرخنده قربان کنم!
چو حلوای «شیرین» همیساختم ----------- ز حلواگری خانه پرداختم
چو بر گنج «لیلی» کشیدم حصار ----------- دگر گوهری کردم آنجا نثار
کنون نیز چون شد عروسی به سر ------------ به رضوان سپردم عروسی دگر!
ندانم که با داغ چندین عروس ------------- چه گونه کنم قصهی روم و روس
بِه ار نارم اندوه پیشینه پیش ------------- بدین داستان خوش کنم وقت خویش
یعنی در کل نظامی سه بار زن گرفته و هر سه زن جوانمرگ شدهاند.
عاشقان سینهچاک استالین یعنی پانترکان نیز از برداشت اشتباه وحید دستگردی ذوق زده شدند و به اصطلاح «بُل» گرفتند. اما آفاق نام ترکی نبود. به همین خاطر برای این نام ریشهسازی ترکی نیز کردند! و آن را در اصل «آپ آق» (ap aq/ak) یعنی «بسیار سپید» دانستند. اما مشکل اینجا بود که نظامی مانند دیگر پارسیزبانان میتوانسته راحت «آپ آق» را بگوید و نیازی به تبدیل آن به «آفاق» نداشته. همان گونه که قپچاق را نیز گفته است. از این رو در شکلی که پانترکان مینویسند (از جمله در نوشتههای جواد هیات) قپچاق نیز به شکل «قفچاق» نوشته شده است تا همه چیز جور درآید!!
حال اگر قرار باشد نام زن نظامی را «آفاق» بدانیم این بیتهای نظامی را چه گونه باید تفسیر کرد؟
۱) خسرو و شیرین
ز عشق آفاق را پردود کردم ----------- خرد را دیده خوابآلود کردم
در ماه عسل که اول عشق بوده یک بار نظامی خواب آلود بوده و در زمان آشپزی دود زیادی در چشم آفاق خانم میکند.
جوابش داد کای از مهتران طاق ----------- ندیدم مثل تو مهمان در آفاق
آفاق خانم یکی از دوستانش را به مهمانی دعوت کرد و نظامی در زمان خداحافظی به او گفت: ما در مهمانهای آفاق خانم تاکنون مانند شما نداشتیم.
گهی گفت: «ای سحر! منمای دندان! ---------- مخند! آفاق را بر من مخندان!»
یک نفر به نام سحر (خواهر کوچک نظامی یا شاید زن مزاحم همسایه؟) دندانش را نشان میداده و نظامی را مسخره میکرده و آفاق خانم را هم به خنده میانداخته.
بگفت: «ار من کنم در وی نگاهی؟» --------- بگفت: «آفاق را سوزم به آهی»
خسرو پرویز از فرهاد میپرسد: اگر من به شیرین نگاه کنم تو چه کار میکنی؟ فرهاد هم میگوید من هم چنان آهی میکشم که زن راوی داستان یعنی آفاق خانم را بسوزانم! شاید اینجا نظامی میخواهد مردن زنش را به گردن فرهاد بیندازد!
۲) در لیلی و مجنون
نظامی دوباره یاد زنش میافتد و میگوید:
صاحب هنری به مردمی طاق ----------- شایستهترین جمله آفاق
آفاق خانم صاحب هنر و در مردمداری تک و شایستهترین همسر بود. شاید بتوان نتیجه گرفت که آفاق خانم فارغالتحصیل رشتهی هنرهای زیبا از دانشگاه باکو بوده!
۳) در هفت پیکر
چندین سال پس از مرگ آفاق، بالاخره نظامی گنجوی در بهرامنامه یا هفتپیکر دربارهی چگونگی مرگ یا در واقع کشته شدن آفاق خانم در یک بیت فشرده، پرده از راز هولناکی برمیدارد:
از پی جاندرازی شه شرق ---------- کردم آفاق را به شادی غرق
شاه شرق - یعنی همان شاهی که نظامی را مجبور کرده بود لیلی و مجنون را به جای ترکی به زبان پارسی بسراید - بالاخره نظامی را شستوشوی مغزی میدهد و او را با ترکان بد میکند. نظامی هم که اینک یک «پانفارس شوونیست» شده بود برای جاندرازی یا همان طول عمر پادشاه به خانه میآید و با شادی تمام، زن ترکش یعنی «آفاق» خانم را در وان حمام غرق یا خفه میکند!
3 نظر:
با درود
جالب اینجاست که پان ترکان از یک طرف میگویند که زبان ترکی کامل ترین زبانهای جهان است و به گفته شخصی و منبعی نامعلوم!ترکی با قاعده ترین گویش است و....
و از طرف دیگر که میبینند مولانا و یا نظامی برای سروده های پارسی شان مشهور همه جهانند ادعا میکنند که ان بزرگواران در اصل ترک بوده اند، خوب اکنون چند پرسش پیش میاید :
یکی اینکه اگر ترکی ان اندازه که شما میگویید کامل و زیبا است پس جرا هیچ کدام از انهایی که شما بزور میخواهید ترکشان کنید به ترکی هیچ دیوانی ننوشت
و اگر زبان ترکی بی وجود ایشان همچنان کامل و زیبا است پس چرا سروده های براستی ترکی ترک زبانان را کسی رغبت خواندنش را نمیکند وخواستنی همه جهان نمیگردند آنچنان که اندک دفتر شعری از شاعری دست دوم پارسی گوی چون خیام را همه جهانیان میشناسند و میخوانند و دوست دارندش
و شاعران عثمانی ترک نیز الگویشان پارسی گویان بود
پس : نخست عیب از خود زبان ترکی است که نمی تواند زیباییها و ژرفنگریهای جان و خرد را بازگو کند
و دیگر اینکه اگر برای مثال نظامی فرضا ترک بود و به ترکی مینوشت اصلا مشهور نمیشد و شما دیگر امروزه ادعایش را نمیکردید
بقول مردم کوچه وبازار
"برو بابا خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه"
با سپاس
من كه بسي خنديدم..
اين تفسسيرهايي كه براي شعرها زدي بسيار جالب بود به خصوص بيت آخري،آخرش بود..
هنوزم از اين پانتركان متعجبم! دنبال چه هستند!جالب است كه اكثريتشان هم به دنبال تجزيه آذربايجان اند و گرفتن امور سياسي آذربايجان..
كساني كه در حالت عادي از هيچ گونه جعلي براي رسيدن به اهداف خود فروگذار نيستند اگر امور سياسي رو در دست بگيرند با زير دستان خود چه خواهند كرد...
قلمت پايدار شهر براز..
با تشكر
يا حق
سلام
آقا اخیرا پست های شما تو بالاترین رای می آرند و بالا می آن.
این یعنی هزاران بیننده!
لطفا یه فونت زیباتر انتخاب کنید
من که همه پست های شما رو دنبال می کنم خیلی از ظاهر وبلاگتون خوشم نمی آد!
سپاس!
Post a Comment