شنبه ۱/آبان/۱۳۸۹ - ۲۳/اکتبر/۲۰۱۰
آنچه امروزه ما در ادبیات به نام سَبک میشناسیم در گذشتهها با نام «شیوه» یا «طرز» شناخته میشده است. برای نمونه خاقانی شروانی میگوید:
مرا شیوهی تازهای هست و داشت ---------------- همان شیوهی باستان عنصری
یا در غزلی منسوب به حافظ شیرازی آمده:
استاد غزل (سخن) سعدی است پیش همه کس اما ------------ دارد غزل حافظ طرز غزل خواجو
در کتابهای معتبر و نوشتار ادبشناسان بزرگی چون ملکالشعرا بهار، فروزانفر و دیگران سبکهای شعر پارسی چنین تقسیم شدهاند:
- سبک خراسانی: سبکی که از سدههای سوم و چهارم اسلامی در شرق ایران آغاز شد و در دیگر جاها پیروی شد. از ویژگیهای این سبک سادگی سخن و فراوانی واژههای پارسی و کم بودن ترکیبهای عربی است. محتوای شعرها بیشتر توصیف طبیعت و مدح شاهان و داستان و حماسه و افسانه است. مانند شعرهای رودکی سمرقندی، فردوسی توسی، شهید بلخی، کسایی مروزی، ناصر خسرو و ...
- سبک عراقی: از سدهی ششم به بعد، به ویژه به دلیل تازش ترکان غُز به خراسان (که خاقانی سوگچامهای هم در این باره سروده و انوری هم قصیدهی معروفی در این باره دارد)، گرانیگاه شعر پارسی به سوی مرکز و غرب ایران میآید که در اصطلاح جغرافیایی قدیم «عراق عجم» خوانده میشد. شاعران از سبک ساده و روشن دور میشوند و به خاطر نزدیکی به مرکز خلافت اسلامی (بغداد) و گذشت زمان و چیرگی یافتن زبان عربی، ترکیبهای عربی و قرآنی در شعرها بیشتر میشود. محتوای شعرها نیز بیشتر مفهومهای عرفانی و دینی و فلسفی است. معروفترین شاعران این سبک جمالالدین عبدالزراق اصفهانی و پسرش کمالالدین اسماعیل، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، سعدی شیرازی، فخرالدین عراقی (همدانی)، عطار نیشاپوری، جلالالدین محمد بلخی (مولانا)، حافظ شیرازی، سلمان ساوجی، عبدالرحمان جامی و ...
- سبک اصفهانی/هندی: پس از مرگ جامی و از زمان صفویان، یعنی سدهی دهم هجری شعر پارسی نیز دچار دگرگونیهایی شد. از آنجا که پایتخت صفویان از زمان شاه عباس به اصفهان منتقل شد و دوران شکوفایی این سبک در همین زمان است به آن سبک اصفهانی میگویند. ویژگی این سبک نازکخیالی و پیچیدگی تعبیرها و توصیفها و به اصطلاح «ارسال تمثیل» است. برای نمونه:
صایب تبریزی:
دست طمع که پیش کسان میکنی دراز --------- پل بستهای که بگذری از آبروی خویش
یا
شد از فشار گردون مویم سپید و سر زد ------ شیری كه خورده بودم در روزگار طفلی
کلیم کاشانی:
بخیهی کفشم اگر دنداننما شد عیب نیست --------- خنده میآید وی را بر هرزهگردیهای من
عدهی فراوانی از شاعران ایرانی مانند صایب تبریزی، کلیم کاشانی و عرفی شیرازی در دوران صفویان به دربار گورکانیان هند (در انگلیسی: Mughal Empire) رفتند. از آنجا که برخی شاعران سرزمین هند زبان مادریشان پارسی نبود در تقلید از این سبک زیادهروی کردند و نازکخیالیهای شعرشان گنگ و نامفهوم و بیش از حد پیچیده شد. از این رو به گونهی رایج آن در هند، سبک هندی نیز گفته میشود.
- دورهی بازگشت: در پایان دوران قاجار سبک رایج شعری به انحطاط گراییده بود و شاعران تصمیم گرفتند به سبک ساده و بیپیرایهی خراسانی بازگردند و سخن را برای همگان فهمیدنی کنند. از این رو به این دوران بازگشت میگویند. شاعران این دوران سروش اصفهانی، صبوری (پدر بهار)، بهار و پروین اعتصامی و شهریار و دیگران هستند.
روشن است که این تقسیمبندی زمانی تنها برای آسانی کار و آموزش است. وگرنه این طور نبوده که در یک روز مشخص، مثلاً صبح سهشنبه سوم شوال سال ۵۴۳ قمری، شاعری در شهر اصفهان از خواب بیدار شود و بگوید خب از امروز به بعد من میخواهم به سبک عراقی شعر بگویم! سبکهای شعری و تغییرهای زبانی تدریجی هستند و در منطقههای گوناگون رخ میدهد. برای نمونه شعری از سید حسن غزنوی را بخوانیم که در سدهی پنجم میزیسته اما به نازکخیالی شعرهای سبک اصفهانی میماند:
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن ----------- تا بر لب تو بوسه دهم چون که بخوانیش!
میگویند وقتی ابوسعید ابوالخیر این بیت را شنید چندان بر دلش نشست که برای آفرین گفتن به سیدحسن با مریدان خود به خانهی او رفت. علی دشتی نیز در کتاب «خاقانی شاعری دیرآشنا» به رگههای از شکلگیری سبک اصفهانی در شعر خاقانی اشاره میکند. مانند این بیت خاقانی
شده است آیینهی زانو بنفش از شانهی دستم ---------- که دارم چون بنفشه سر به زانوی پشیمانی
که خم شدن بنفشه را حالت خود میداند که از پشیمانی سر به زانو نهاده است. این تعبیر را حافظ از خاقانی گرفته و در غزل خود آورده است:
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال ----------- همچون بنفشه بر سر زانو نهادهایم
این تقسیمبندیها جنبهی جغرافیایی نیز ندارد. برای نمونه با این که عطار در نیشاپور یا سنایی در غزنین خراسان یا مولانا در قونیه میزیستهاند اما سبک شاعری آنها عراقی است. یا با آن که قطران تبریزی در آذربایجان میزیسته سبک شعری او خراسانی است.
روسها کاشف سبک آذربایجانی؟
این تقسیمبندی در میان همهی استادان و سخنوران زبان پارسی در همه جا پذیرفته بود تا این که پس از جدایی قفقاز از ایران در جنگهای ایران و روس و پس از امضای عهدنامههای گلستان و ترکمانچای در سدهی نوزدهم م.، دولت روسیهی تزاری و پس از آن دولت کمونیستی شوروی برای بریدن پیوندهای این سرزمین با ایران، پروژهی ملتسازی را آغاز کرد. پس از آن که نام آذربایجان ایران را دزدیدند و بر اران و شروان و قفقاز نهادند و نظامی گنجوی را «شاعر آذربایجانی» خواندند، ناگهان سخن از «سبک آذربایجانی» به میان آوردند. همهی اینها برای ایجاد هویت جعلی برای سرزمینی بود که با نام اران و شروان و قفقاز پیوسته بخشی از ایران بود و هرگز نام آذربایجان نداشت. از این رو، خاورشناس روسی ای.یی. برتلس (Bertels) بر پایهی تقسیمبندیهای جغرافیایی زمان خویش و ناحیههای زیر نفوذ شوروی، برای شعر پارسی سبکها و نامهای تازهای آفرید به نام سبک «آسیای میانه» (Central Asian)، سبک تراقفقازی (Transcaucasian)، سبک ایرانی (؟؟!!)(Persian)، سبک هندی (Indian)! مفهوم ضمنی از نامگذاری سبکی به نام «ایرانی» نیز آن است که آن سبکهای دیگر ربطی به ایران ندارند و شاعران آن دوران نیز ایرانی نبودهاند یعنی مثلا رودکی ایرانی نبوده و سبک شعریش نیز خراسانی نیست بلکه «آسیای میانه» است!
آنچه برتلس سبک تراقفقازی خواند اندکی بعد نام «سبک آذربایجانی» به خود گرفت. خانم دکتر سکینه برنجیان (درگذشته تیرماه ۱۳۵۰ خ./ جولای ۱۹۷۱ م.) نیز در اثری به نام «آثار ادبی آذری و پارسی در سدهی بیستم در آذربایجان ایران» (Azeri and Persian literary works in twentieth century Iranian Azerbaijan) نوشت که سبک تراقفقازی برتلس در نوشتههای رضازاده شفق (تاریخ ادبیات ایران، ص ۲۱۲)، ذبیحالله صفا (تاریخ ادبیات ایران، جلد ۲ ص ۳۴۱)، و فروزانفر (سخن و سخنوران، جلد ۲ ص ۱۳۴) «سبک آذربایجانی» خوانده شده است و شاعران معروف این سبک را قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و دیگر شاعران اران و شروان دانسته است. من به کتابهای اشاره شده نگاه کردم اما در هیچ یک نشانی از اصطلاح «سبک آذربایجانی» ندیدم و هر سه استاد، شاعران اران و شروان و قفقاز و آذربایجان را بخشی از سبک عراقی دانستهاند.
خانم برنجیان به درستی اشاره میکند که «آذری» نام یکی از گویشهای ایرانی است که پیش از مغولان در آذربایجان ایران رواج داشته و در سدهی نوزدهم م. به اشتباه به ترکی رایج در آذربایجان داده شد. وی سپس «سبک آذربایجانی» را با سبک خراسانی میسنجد و بیشتر ویژگیهای سبک عراقی را به «سبک آذربایجانی» میدهد مانند ورود ترکیبهای عربی و مثال و نقل قول و ...
او همچنین ویژگی دیگری برای محتوای «سبک آذربایجانی» معرفی میکند به نام «تصویرسازی و نمادگرایی مسیحی» (Christian imagery and symbolism) و میگوید بدون آشنایی داشتن با این تصویرها و نمادها نمیتوان «سبک آذربایجانی» به ویژه شعر خاقانی و نظامی را دریافت. حال آن که این تصویرسازی و نمادگرایی مسیحی تنها در برخی از شعرهای خاقانی دیده میشود و علت آن نیز دو چیز است:
- یکی این که مادر خاقانی مسیحی نسطوری بوده که از روم شرقی (بیزانس، و به احتمال زیاد از گرجستان) به عنوان بَرده به شروان آورده شده و در آنجا مسلمان و آزاد شده بود. خود خاقانی در این باره میگوید:
نسطوری و موبدی نژادش ---------- اسلامی و ایزدی نهادش
مولد بُده خاک ذوعطابش ------------ فیلاقوس الکبیر بابش
پس کرده گزین به عقل و الهام ------------- بر کیش کشیش دین اسلام
بگریخته از عتاب نسطور -------------- آویخته در کتاب مسطور
کدبانو بوده چون زلیخا ------------ بَرده شده باز یوسفآسا
از روم ضلالت آوریده --------------- نـخّاس هُدیش پروریده
تا مصحف و «لااله» دیده ------------ ز انجیل و صلیب دررمیده
- دوم این که تنها چند قصیدهی خاقانی پُر است از نمادهای مسیحی از جمله این قصیده:
فلک کژروتر است از خط ترسا ----------- مرا دارد مسلسل راهبآسا
که به قصیدهی «ترساییه» مشهور است و در عنوان آن گفته شده «در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم روم عزالدوله قیصر» یعنی خاقانی این قصیده را خطاب به قیصر (سزار) روم شرقی، آندرونیکوس کُمنِنوس (Andronicus Comnenus) ، سروده تا پادرمیانی کند و او را از زندان رهایی بخشد. از این رو تمام توان و دانش مسیحی خود را در این قصیده به کار برده است تا قیصر را شگفت زده کند و او را برای آزادی خویش برانگیزاند. بسیاری از شاعران مسلمان که از مفهومهای مسیحی چندان آگاهی نداشتهاند در درک این قصیده نیازمند شرح و تفسیر بودهاند. در دوران ما نیز ایرانشناس بزرگ روس، ولادیمیر مینورسکی مقالهای در سی صفحه دربارهی همین قصیده و معرفی قیصر روم و شرح قصیده به زبان انگلیسی نوشته است. اما مینورسکی که از ایرانشناسان ایراندوست بود به خاطر این قصیده خاقانی را شاعر «سبک آذربایجانی» معرفی نکرده است! در چند قصیدهی دیگر نیز خاقانی صنعت «التزام» را با «مریم» و «عیسا» به کار برده که بیشتر هدفش هنرنمایی بوده است. وگرنه خاقانی چندین قصیدهی بلند در وصف سفر خویش به مکه و مدینه و در ستایش پیامبر اسلام و کعبه و ... دارد. آیا اینها را نباید جزو مشخصات «سبک آذربایجانی» خواند؟ یا در چند قصیده از اشتیاق به سفر به خراسان میگوید. یا نظامی از عشق به ایران میگوید. آیا اینها را هم نباید جزو «سبک آذربایجانی» شمرد؟ در شعرهای نظامی گنجوی و خاقانی شروانی توجه فراوانی به تاریخ ایران باستان به ویژه دوران ساسانیان شده است. آیا اینها را نیز نباید بخشی از «سبک آذربایجانی» دانست؟
من در شعر نظامی و مجیرالدین بیلقانی ندیدهام و نیز در شعر دیگر شاعران اران و شروان و قفقاز که جزو شاعران «سبک آذربایجانی» خوانده شدهاند کسی را نشنیدهام که چندان تصویرسازی و نمادهای مسیحی به کار برده باشد که - آن گونه که در تعریف «سبک آذربایجانی» ادعا شده - شعرش بدون آشنایی با این تصویرسازی و نمادهای مسیحی فهمیدنی نباشد.
تا آنجا که من جستوجو کردم در کتابهای تذکره و تاریخ ادبیات ایران تا دههی ۱۳۷۰ خ. سخنی از سبک شعری جداگانه به نام «سبک آذربایجانی» ندیدهام. همه جا قطران را جزو سبک خراسانی و نظامی و خاقانی را جزو شاعران سبک عراقی دانستهاند. حتا حافظ نیز شعر خود را با نظامی گنجوی مقایسه میکند و از دیوان خاقانی و نظامی بسیار سود برده است:
چو سِلک دُرّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ ---------- که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی
حافظ مثنوی «ساقینامه»ی خود را نیز زیر تاثیر ساقینامههای نظامی گنجوی در کتاب «اسکندرنامه» سروده است. حافظ نیز شعر خود را سبک عراقی میداند:
غزلیّات عراقی است سرود حافظ ---------- که شنید این ره جانسوز که فریاد نکرد؟
با فروپاشی شوروی در سال ۱۳۷۰ خ. / ۱۹۹۱ م. و باز شدن آن به دنیای بیرون و سرازیر شدن نوشتارهای آنان به ایران، عدهای با «سبک آذربایجانی» بیشتر آشنا شدند و کوشیدند این کشف روسها در ادبیات پارسی را به دیگر ایرانیان نیز آگاهی دهند. در سال ۱۳۷۶ خ. شخصی به نام «دکتر احمد ذاکری» عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی (کدام شهر و شعبه؟) در شمارهی خرداد و تیرماه کیهان فرهنگی مقالهای نوشت به نام «سبک آذربایجانی در شعر فارسی». او نیز برخلاف تمام آثار ادبی گذشته و حتا بر خلاف گفتههای خود این شاعران، سبک نظامی و خاقانی را سبک آذربایجانی مینامد اما به نکتهی جالبی اشاره میکند:
این سرایندگان گمان میکردند که موجِد [=آفرینندهی] سبک عراقی هستند نه سبک آذربایجانی!...
یعنی خود خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مجیر بیلقانی و فلکی شروانی و ... فکر میکردهاند که به سبک عراقی شعر میگویند اما ما پس از هشت صد سال به یاری روسها فهمیدیم که آنها اشتباه کردهاند و خودشان حالیشان نبوده! خاقانی به روشنی خود را جانشین سنایی غزنوی میداند که از بزرگان سبک عراقی است و حتا نام خود را که «بدیل» بوده به همین خاطر میداند:
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را ------------ بدین دلیل پدر نام من «بدیل» نهاد
یا
چون زمان دور سنایی درنوشت ---------- آسمان چون من سخن گستر بزاد
چون به غزنین شاعری شد زیر خاک -------- خاک شروان ساحری دیگر بزاد
جالب این که خود نویسنده (آقای احمد ذاکری) نیز از این کشفِ تازه شگفتزده شده و بیتهایی هم از این شاعران نقل میکند که خودشان به روشنی و صراحت سخن خود را سبک عراقی خواندهاند. وی در ادامه چنین مینویسد:
موضوع در خور مداقّه و جالب توجه در این نقد و داوریها آن است که همهی سرایندگان آذربایجانی طرز خود را طرز عراقی نامیدهاند و تاکنون هیچکدام نام سبک آذری یا آذربایجانی را بر شعر خود ننهادهاند.
خاقانی شروانی:
پادشاه نظم و نثرم در خراسان و عراق ------- که اهل دانش را ز هر لفظ امتحان آوردهام
ذوالفقار شروانی:
گرچه بر طرز عراق است ضمیرش مشعوف ----------- در سخن خجلت ابنای خراسان باشد
نظامی گنجوی:
گنجه گره کرده گریبان من -------------- بی گرهی گنج عراق آن من (مخزن الاسرار)
چرا گشتی در این بیغوله پابست ------------- چنین نقد عراقی بر کف دست (خسرو و شیرین)
مجیرالدین بیلقانی:
داند خدایگان که سخن ختم شد به من ----------- تا در عراق صنعت طبعم سخنوری است
این که شاعران مزبور هرگز نام سبک خود را آذری یا آذربایجانی ننوشتهاند به خاطر این است که آنان میدانستند آذربایجان کجا است و شهر خودشان جزو آذربایجان نیست و تا زمان استالین آن منطقه هرگز آذربایجان نام نداشته و آذربایجان جنوب رود ارس بوده است. من نمیدانم با این همه تاکیدی که خود شاعران داشتهاند و سبک خود را عراقی میدانستهاند و خود آقای ذاکری نیز به آن اعتراف میکند، چه اصراری به جعل کردن سبک تازهای برای آنان دارند. البته آقای ذاکری انصاف هم دارد و «سبک آذربایجانی» را چیزی جدای از سبک عراقی نمیداند و مینویسد:
با این همه داوریها [ی خود شاعران دربارهی عراقی بودن سبکشان]، عقیدهی شخصی نگارنده آن است که سبک آذربایجانی گوشهای از سبک عراقی است که با سبک عراقی مشترکات اصولی دارد.
وی نیز مانند خانم دکتر برنجیان ویژگیهایی از شعر خاقانی و نظامی را برداشته و به برشماری ویژگیهای «سبک آذربایجانی» میپردازد و ده ویژگی را نقل میکند مانند خودستایی و حکمت و واژگان و ترکیبهای تازه و ... که در دیگر سبکهای شعری نیز هست (مانند شعرهای منوچهری و انوری و ..). و نیز چیزهایی را نقل میکند که آنها هم در شعر دیگر شاعران سبک عراقی دیده میشود مانند
- چیزی که وی به آن نام «قافیههای افقی» داده است و در شعرهای مولانا فراوان دیده میشود. نمونه از خاقانی:
صبح است گلگون تاخته، شمشیر بیرون آخته --------- بر شب شبیخون ساخته، خونش به عمدا ریخته
نمونه از مولانا:
خامُش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم -------- کاغذ بدر، بشکن قلم، ساقی درآمد، الصلا!
- «همگونی واژگان» که نویسنده تاکید میکند که با جناس فرق دارد. این ویژگی نیز شبیه جناس و سجع و مراعات نظیر است.
- سیاقة الاعداد یعنی پشت هم آمدن عددها که شاید بتوان آن را هم نوعی مراعات نظیر دانست.
متاسفانه در همان سال ۱۳۷۶ خ. زیر تاثیر ادبیات وارداتی از باکو و شوروی پیشین، همایشی در دانشگاه اورمیه برگزار شد به نام «کنگرهی بازشناخت سبک آذربایجانی» که نتوانستهام به مقالههای آن دست یابم تا ببینم در آنها چه چیزهایی به عنوان «سبک آذربایجانی» مطرح شده است.
گذشته از این واقعیت مهم که خود این شاعران سبک خود را عراقی میدانستهاند و منطقهی شمال رود ارس نیز در گذشتهها - به ویژه در زمان خاقانی و نظامی و مجیر و ... - هرگز نام آذربایجان نداشته، به نظر من این گرایش به نامگذاری «سبک آذربایجانی» به خاطر نداشتن درک مناسب از اصطلاحهای مربوط به سبکهای ادبی و شعری در زبان و ادبیات پارسی و نیز زیر تاثیر «منطقهگرایی» و تحریک رقابتهای بیهوده برای بازنویسی تاریخ است. لابد چند سال دیگر خواهند گفت هر شاعری به سبک شهر خود شعر میسروده و باید شاهد سبک ساوهای، شیرازی، کرمانی، سیستانی، یزدی، هراتی، سبزواری، نشاپوری، بافقی، مشهدی، تبریزی، و مراغهای و ... در تاریخ ادبیات ایران باشیم.
3 نظر:
مقاله ي جالبي بود...
موفق باشي شهربراز..
شهربراز عزیز،
مطلب جالبی بود مخصوصا برای من زیرا در مورد آن چیزی نمیدانستم. سپاس از شما.
موفق و پیروز باشید.
شهربراز گرامی
نوشته ات را خواندم. مثل همیشه خوب بود و جذاب. فقط یک نکته به نظرم می رسد آذری زبان نباشد. البته منظورم آن زبان نیست که امروزه آذری نامیده می شود که ترکی فارسی است. منظورم زبانی است که در گذشته در آذربایجان رواج داشته است. آثار مکتوب به این زبان نشان می دهند که آن یک گویش یا یک گونۀ زبانی از زبان فارسی است. دربارۀ پرسشهایت از بنده، بهترین کسی که می تواند پاسخ دهد دوستم دکتر سجاد آیدنلوی ارومیه ای است. ایمیل شما را برای او فرستادم و خواهش کردم با دقت به پرسهای شما پاسخ گوید.
ارادتمند خطیبی
Post a Comment