آدینه ۱۶/مهر/۱۳۸۹ - ۸/اکتبر/۲۰۱۰
میدانیم که زبان پارسی نو یا دری - که فرزند و دنباله و فرگشتهی طبیعی پارسی میانه (پهلوی) است - پس از اسلام هم چنان در میان مردم جاری و روان بود اما در کارهای اداری و دولتی کم کم جای خود را به عربی داده بود. داستان برگردان دیوان از پارسی به عربی در زمان «حجاج ابن یوسف ثقفی» و خودداری «زادان فرخ» از این کار شناخته است («دو قرن سکوت» استاد زرینکوب، ص ۱۱۹) و شاید آن را در مطلبی جداگانه بنویسم.
پس از پاگیری دولتهای محلی ایرانی به ویژه با صفاریان و زیاریان زبان پارسی دوباره به صحنه بازگشت. این که در تذکرهها آمده محمد بن وصیف سگزی (سگستانی=سیستانی) نخستین کسی است که شعر پارسی گفت بیشتر جنبهی رسمی و تاریخی دارد. وگرنه اگر شعر سرودن به زبان پارسی در میان مردم آشنا نبود، وصیف سگزی نمیتوانست به محض این که یعقوب لیث در پاسخ چکامهی عربی او فرمود «از آن سخن که من اندرنیابم چه سود؟» از فردا قصیدهی پارسی بگوید!
تا زمانی که دولتهای ایرانی بر سر کار بودند زبان پارسی در نوشتن آثار بیشماری در زمینههای گوناگون از دولتداری و نامهنگاری و پزشکی و ریاضی و تاریخ و جغرافی و تفسیر و ... به کار میرفت. اما با قدرت گرفتن غزنویان و سلجوقیان و نفوذ دوبارهی خلیفگان عباسی نوشتن کتابهای علمی به پارسی کم شد.
یکی از کتابهای مهم و مشهور جغرافی در دوران سامانیان کتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» یا «کرانههای جهان از خاور تا باختر» نام دارد که متاسفانه نام نویسندهاش دانسته نیست اما میدانیم که در سال ۳۷۲ ق. / ۳۶۱ خ. / ۹۸۲ م. نوشته شده و به «ابوالحارث محمد ابن احمد» یکی از امیران «آل فریغون» یا «آل اَفریغ» یا «اَفریغیان» در گوزکانان (نزدیک بلخ) تقدیم شده است. به نوشتهی استاد بهار «این خاندان از خاندانهای کهن و نجیب و ادبپرور و علمدوست بودند که ممدوح شاعران و مقصد عالِمان اطراف از تازی و دهقان [=ایرانی] بودهاند». به نظر دکتر پرویز اذکایی همدانی واژهی «افریغ» در اصل «اپ-آریگ» بوده یعنی «از نسل آریایی» و همان گونه که در زیر از حدود العالم آورده آنان خود را فرزندان شاه فریدون میدانستند.
در این کتاب نام تمام ناحیههای شناخته شده در آن دوران را با شرح موقعیت جغرافیایی، آب و هوا، مردم، زبان، دین، فرآوردههای کشاورزی و دستی و ... برشمرده است. همانگونه که از نامش پیدا است از هند و چین گرفته تا روم و مصر و لیبی و شمال افریقا را گفته است. اینک بخشهای از کتاب را برای سود خوانندگان میآورم.
مقدمه:
سپاس خدای توانا[ی] جاوید را، آفریننده[ی] جهان و گشاینده[ی] کارها و راه نماینده بندگان خویش را به دانشهاء گوناگون. و درود بسیار بر محمد و همه[ی] پیغمبران.
به فرخی و پیروزی و نیکاختری امیر السید الملک العادل «ابی الحرث محمد ابن احمد» امیرالمومنین - اطال الله بقاه - و سعادت روزگار وی، آغاز کردیم این کتاب را اندر صفت زمین، در سال سیصد و هفتاد و دو از هجرت پیغمبر صلوات الله علیه. و پیدا کردیم اندر وی صفت زمین و نهاد وی، و مقدار آبادی و ویرانی وی، و پیدا کردیم همه[ی] ناحیتهاء زمین و پادشاهیهای وی آنچ معروف است با حال هر قومی کاندر ناحیتهاء مختلفه [است] و رسمهاء ملوک ایشان چونانک اندر این روزگار هست. با هر چیزی کی از آن ناحیت خیزد. و پیدا کردیم همه[ی] شهرهای جهان را که خبر او بیافتیم اندر کتابهاء پیشینگان، و یادکرد حکیمان، با حال آن شهر به بزرگی و خُردی و اندکی و بسیاری نعمت و خواسته و مردم و آبادانی و ویرانی و نهاد هر شهری از کوه و رود و دریا و بیابان....
سخن اندر ناحیتها
ناحیتی از ناحیتی به چهار روی جدا گردد: یکی به اختلاف آب و هوا و زمین و گرما و سرما. و دوم به اختلاف دینها و شریعتها و کیشها. و سیّم به اختلاف لغات و زبانهای مختلف. و چهارم به اختلاف پادشاهیها. و حد ناحیتی از ناحیتی دیگر به سه چیز جدا شود: یکی به کوهی خُرد یا بزرگ که میان دو ناحیت بگذرد. دوم به رودی خُرد یا بزرگ که میان دو ناحیت برود. و سوم به بیابانی خُرد یا بزرگ که میان دو ناحیت اندر باشد.
اما رومیان گفتند که همه[ی] آبادی جهان سه قِسم است: یک قسم آن است که مشرق وی دریای اقیانوس شرقی است و حد تغزغز و خرخیز [=قرقیز]، و جنوب آن بحر اعظم است تا به قُلزُم، و مغرب وی ناحیت شام است و روم تا به خلیج قسطنطنیه و حدود صقلاب. و آخر حدود آبادانی جهان است. و این قِسم را «آسیه الکُبریٰ» خوانند. و این قِسم دو سِیَک همه[ی] آبادانی است که اندر ناحیت شمال است.
قسم دوم: مشرق وی اول حدود مصر است از خط استوا تا به دریای روم. و جنوب او بیابان است که میان بلاد مغرب است و میان بلاد سودان، و مغرب وی دریای اقیانوس مغربی است، و شمال او دریای روم است و این قسم را لوبیه خوانند و این قسم دوازده یک آبادانی همه[ی] جهان است اندر شمال.
و قسم سیّم مشرق او خلیج قسطنطنیه است و جنوب وی دریای روم است و مغرب وی دریای اقیانوس مغربی است و شمال وی آخر آبادانی جهان است اندر شمال و این قسم را ازونی خوانند و این قسم چهاریک آبادانی جهان است.
بحر اعظم=اقیانوس هند
خرخیز: سرزمین قرقیزان
قُلزُم=دریای سرخ
خلیج قسطنطنیه=دریای سیاه
صقلاب=اسلاو. سرزمین روسها و اوکراین
آسیه الکبری = آسیای مِهتر یا مِهین. در برابر آسیای کهتر یا کهین (آناتولی)
دو سِیَک: دو سوم (سیک = سه یک. یک سوم)
دریای روم: مدیترانه
بلاد مغرب: کشور مغرب یا آنچه به اشتباه امروزه در ایران مراکش خوانده میشود. مراکش نام یکی از شهرهای مغرب است. در انگلیسی این نام به شکل Morroco درآمده است!
اقیانوس مغربی: اقیانوس اطلس
ازونی: به احتمال اروپی (اروپا) بوده است.
اما وصف بخشهایی از خراسان
خراسان:
ناحیتی است مشرق وی هندستان است و جنوب وی بعضی از حدود خراسان است و بعضی بیابان کرکس کوه. و مغرب وی نواحی گرگان است و حدود غوز و شمال وی رود جیحون است و این ناحیتی است بزرگ با خواسته[ی] بسیار و نعمتی فراخ و نزدیک میانهی آبادانی جهان است. اندر وی معدنهای زر است و سیم و گوهرهایی که از کوه خیزد و از این ناحیت اسب خیزد و مردمانی جنگی...این ناحیت است با هوای درست و مردمان با ترکیب قوی و تن درست. و پادشای خراسان اندر قدیم جدا بودی و پادشاه ماوراءالنهر جدا، و اکنون هر دو یکی است. و میر خراسان به بخارا نشیند و ز آل سامان است و از فرزندان بهرام چوبین اند و ایشان را ملک مشرق خوانند.
نشابور: بزرگترین شهری است اندر خراسان و بسیارخواستهتر. یک فرسنگ اندر یک فرسنگ است و بسیارها مردم است و جای بازرگانان است و مستقر سپاه سالاران است و او را قُهَندِز است و رَبَض است و شهرستان است و بیشتر آب این شهرها از چشمهها است که اندر زمین بیاوردهاند...
سبزوار: شهرکی است خُرد بر راه ری و قصبهی روستای بیه است.
سبراین: شهری است آبادان و بانعمت.
باورد: اندر میان کوه و بیابان است جایی بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی.
طوس: ناحیتی است و اندر وی شهرکها است چون طوران، نوقان، بروغون، رایکان و بنواذه. اندر میان کوهها است و اندر کوههای وی معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سُرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان و شلواربند و جورب خیزد. به نوقان مرقد مبارک علی ابن موسی الرضا است و آنجا مردمان به زیارت شوند و هم آنجا گور هارون الرشید است.
گوزکانان: ناحیتی است آبادان و بانعمت بسیار و با داد و عدل و ایمن و این ناحیتی است که مشرق او حدود بلخ است و تُخارستان تا به حدود بامیان، و جنوب وی آخر حدود غور است و حد بُست، و مغرب وی حدود غَرچستان است و قصبهی بشین است تا به حدود مرو، و شمال وی حدود جیحون است. و پادشای این ناحیت از ملوک اطراف است و اندر خراسان او را «ملک کوزکانان» خوانند و از اولاد افریدون است ...
خواسته: دارایی. ثروت. بسیارخواستهتر: ثروتمندترین. داراترین
بیه: بیهق
سبراین: اسفراین
باورد: ابیورد
طوران: طابران. زادگاه فردوسی توسی
شبه: سنگ خرمهره
سنگ فسان: سنگ تیزکن.
جورب: عربی شدهی گورب. جوراب
قُهَندِز: معماری شهرهای قدیم ایرانی سه بخش داشته است: کهندژ که مرکز اداری و حکومتی بوده است. شهرستان یا شارستان: یعنی بخش شهری و مردمنشین. ربض: به معنای باروی شهر و منظور بخشی است که درون بارو باشد. کهندژ معمولا بر جای بلندی ساخته میشده است.
کمی هم وصف دیلمان:
سخن اندر ناحیت دیلمان و شهرهای وی
... مستقر سپهبدان به لشکرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر. و اندر وی مسلماناناند و بیشتر غریباند و پیشهور و بازرگانان، زیراک مردمان این ناحیت جز لشکری و برزیگر نباشند. و به هر پانزده روزی اندر وی روز بازار باشد. و از همه[ی] این ناحیت مردمان و کنیزکان و غلامان آراسته به بازار آیند و با یکدیگر مزاح کنند و رود زنند و دوستی گیرند. و رسم این ناحیت چنان است که هر مردی که کنیزکی را دوست گیرد، او را بفریبد و ببرد و سه روز بدارد، هر چون که خواهد. آنگه به بر پدر کنیزک کس فرستد تا او را به زنی به وی دهد. و اندر نواحی وی چشمههای آب است که به یک سال اندر چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند آراسته با نبید و رود و سرود و پای کوفتن. آنجا حاجتها خواهند از خدای و آن را چون تعبّدی دارند و باران خواهند به وقتی کشان بیاید و آن باران بیاید.
سپهبدان: خاندان اسپهبد از بازماندگان اشکانیان در طبرستان. زیاریان از خاندان اسپهبد بودند.
کنیزک: دخترک.
غلامان: پسران
دوست گیرد: خوشش بیاید
هر چون: هر گونه
رود: ساز. رود زنند: ساز مینوازند
اما وصف روس:
سخن اندر ناحیت روس و شهرهای وی
ناحیتی است که مشرق وی کوه بجناک است و جنوب وی رود روتا است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی ویرانی شمال است. و این ناحیتی بزرگ است و مردمانی بدطبع اند و بزرگ و ناسازنده و شوخروی و ستیزهکار و حربکن. و ایشان با همه[ی] کافران که ز گرد ایشان اند حرب کنند و بهتر آیند. ... اندر گروهی از ایشان مروت است. و طبیبان را بزرگ دارند. و ده یک همه[ی] غنیمتها و بازرگانیهای خویش هر سالی به سلطان دهند.... کلاههای پشمین به سر برنهاده دارند دُم از پس قفا فروهشته. و مرده را با هرچه با خویشتن دارد از جامه و پیرایه به گور فرونهند. و طعام و شراب با ایشان به گور نهند.
بجناک: شاید کوه اورال
روتا: شاید رود دُن
ویرانی شمال: شاید قطب شمال یا سیبری
گویا کلاههای دمدار روسی از قدیم رایج بوده است!
میبینیم که زبان پارسی به چنان بلندی و پختگی رسیده بوده است که پس از هزار سال هم چنان برای ما فهمیدنی و آشنا است. و این نمیتواند نتیجهی سد سالی باشد که از زمان یعقوب لیث گذشته است.
دستنویسها و چاپهای حدود العالم
آنچه امروزه در دست است بر پایهی دستنویسی است که در سال ۶۵۶ ق. / ۶۳۶ خ. / ۱۲۵۸ م. تهیه شده است. این نسخه را روسها در سال ۱۸۹۲ م. / ۱۲۷۰ خ. / ۱۳۰۹ ق. در شهر بخارا یافتند. در سال ۱۹۳۰ م. / ۱۳۰۹ خ. خاورشناس روسی «بارتولد» تصویر آن را منتشر کرد. هفت سال بعد در سال ۱۹۳۷ م. / ۱۳۱۶ خ. خاورشناس روسی «ولادیمیر مینورسکی» آن را به انگلیسی ترجمه کرد.
گویا نخستین گونهی چاپی آن در سال ۱۳۱۳ خ. / ۱۹۳۴ م. در تهران به دست آقای سیدجلالالدین تهرانی انجام شده است. در سال ۱۳۴۰ خ. / ۱۹۶۱ م. نیز استاد منوچهر ستوده این کتاب را با کمک انتشارات طهوری در تهران به زیور چاپ آراست. به تازگی نیز در سال ۱۳۸۳ خ. / ۲۰۰۴ م. سه تن به نامهای غلامرضا ورهرام، میرحسین شاه، و مریم میراحمدی یادداشتهایی بر این کتاب افزودهاند و کار خود را به نام «تعلیقات بر حدود العالم من المشرق الی المغرب، تالیف ۳۷۲ ق.» به دست انتشارات دانشگاه الزهرای تهران منتشر کردهاند.
متنهای نقل شده در بالا از جلد نخست کتاب ارزشمند «هزار سال نثر پارسی» در سه جلد به کوشش زندهیاد کریم کشاورز (انتشارات آموزش، چاپ نخست ۱۳۴۵ خ.) و نیز جلد دوم کتاب سبکشناسی استاد بهار برداشته شده است.
پینوشت
امروز به طور تصادفی به این صفحه در اینترنت برخوردم. به نظر میرسد عربان کتاب حدود العالم را از پارسی به تازی ترجمه کرده و هیچ سخنی هم نگفتهاند که اصل آن کجایی است و به چه زبانی بوده است!!
عنوان:حدود العالم
نویسنده: يوسف الهادی!
ناشر: دار الثقافية
زبان: عربی!!
نشر: ۲۰۰۶
بعد هم ترجمهی دیباچه را به عربی گذاشتهاند! بدون هیچ توضیحی.
0 نظر:
Post a Comment