چهارشنبه ۳/شهریور/۱۳۸۹ - ۲۵/آگوست/۲۰۱۰
چند روز پیش کتابی را معرفی کردم دربارهی شاهنشاهی هخامنشیان که در آن نویسنده برای پاسخ به مشکل شکنجه در امریکا به جای رفتن به سراغ امپراتوری روم - که قبلهگاه غربیان است و در آن بردهداری و کشتن وحشیانهی انسانها به عنوان تفریح در استادیوم گلادیاتورها برای همگان شناخته شده است - این بار به سراغ شاهنشاهی هخامنشیان و داریوش و کورش رفته بود.
به نظر میرسد هرگاه در غرب رسوایی به بار میآید برای تقویت روحیه سری به تاریخ یونان باستان و شاهنشاهی هخامنشیان زده میشود. به تازگی نیز در بریتانیا به سراغ نمایشنامهای از اسخیلوس (Aeschylus ائسخُلوس، تلفظ انگلیسی: اسکیلس، تلفظ فرانسه: اِشیل) رفتهاند. به گزارش روزنامهی گاردین، تئاتر ملی ولز از میانهی ماه آگوست ۲۰۱۰ / امرداد ۱۳۸۹ نمایشنامهی «ایرانیان» را به صحنه برده است. این نمایشنامه را کیت اوریلی (Kaite O'Reilly) بازنویسی و مایک پیرسون (Mike Pearson) کارگردانی کرده است.
داستان در دهکدهی سیلینی (Cilieni) در استان برکن بیکنز ( Brecon Beacons) در ولز اجرا میشود. این روستا را در دوران جنگ سرد برای تمرین نظامی سربازان بریتانیا در صورت حملهی شوروی به آلمان غربی ساخته بودند و هنوز تانک و دیگر تجهیزات نظامی در آن دیده میشود. صحنهی اصلی نمایش در خانهای است که دیوار جلویی ندارد.
صحنهای از اجرای تازهی نمایش «ایرانیان» در ولز
شیان تامس (Sian Thomas) در نقش آتوسا، همسر داریوش بزرگ و مادر خشیارشا
دربارهی اسخیلوس
اسخیلوس (۵۳۵ تا ۴۵۶ پ.م.) شاعر و نمایشنامهنویس یونان باستان است که گفته میشود در نبرد ماراتن و نیز نبرد سالامیس شرکت داشته است. این نمایشنامه که در اصل یونانی Persai و در انگلیسی The Persians خوانده میشود بیشتر اثری شاعرانه و تخیلی است اما برای بسیاری (از جمله غربیان) رنگ واقعیت و تاریخی به خود گرفته است. البته مانند بسیاری آثار ادبی میتوان از آن اطلاعات تاریخی به دست آورد اما خود آن اثری تاریخنگارانه نیست. اسخیلوس بیشتر به خاطر دیگر نمایشنامههای خود مانند «پرومته در زنجیر» و «اورستیا» مشهور است.
ترجمهی نمایشنامه به زبان پارسی
بر پایهی اطلاعات کتابخانهی ملی ایران، این نمایشنامه تاکنون چند بار به زبان پارسی برگردانده شده است:
۱- قدیمیترین ترجمه را علیاصغر شمیم همدانی (۱۲۸۳ تا ۱۳۴۵ خ) در سال ۱۳۰۸ در ۶۱ صفحه انجام داده است.
۲- پس از وی کامیاب خلیلی در سال ۲۵۳۶ ش/ ۱۳۵۶ خ. از اصل یونانی در ۷۲ صفحه انجام داده و انتشارات سروش (رادیو تلویزیون ملی ایران) آن را منتشر کرد.
۳- ترجمهی بعدی اثر عطاءالله دیهیمی است که اطلاعات بیشتری دربارهی آن پیدا نکردم.
۴- تازهترین ترجمه را سهیل افنان در سال ۱۳۸۲ از اصل یونانی انجام داده و نشر اساطیر تهران آن را در ۱۱۲ صفحه منتشر کرده است.
محتوای نمایشنامه
این نمایشنامه نزدیک ۱۰۸۰ بند دارد که در ترجمهی انگلیسی هربرت اسمیت (Herbert Weir Smyth) در سال ۱۹۲۲ م. نزدیک ۱۰ هزار واژه (۲۵ صفحه) است.
در آغاز نمایش چند تن از بزرگان هخامنشی بر صحنه میآیند که نگهبانان شاهنشاهی خوانده میشوند. از زبان این بزرگان گفته میشود که تمام آسیا برای جنگ با یونانیان بسیج شدهاند و خشیارشا با پل بستن بر تنگهی هلسپُنت [=داردانل امروزی] میخواهد یوغ بندگی را بر گردن یونانیان بیفکند.
سپس آتوسا - همسر داریوش بزرگ و مادر خشیارشا - به صحنه میآید و میگوید دیشبی خوابی دیدهام. در خواب آتوسا دو دختر زیبا یکی با پوشاک ایرانی و یکی با پوشاک یونانی به گردونهی خشیارشا بسته شدهاند. دختر ایرانی رام و رهوار است اما دختر یونانی سرکشی میکند و یوغ و لگام را پاره میکند و گردونهی خشیارشا را واژگون میکند. سپس آتوسا از این بزرگان میخواهد که برایش خوابگزاری (تعبیر خواب) کنند.
آتوسا از نگهبانان شاهنشاهی میپرسد که آتن کجاست؟ در پاسخ بدو میگویند آتن دورترین جایی است که خدای ما خورشید بر آن پرتو میافکند. آتوسا میپرسد چرا پسر من میخواهد این شهر را بگیرد؟ پاسخ میدهند در آن صورت تمام یونان زیر فرمان او خواهد آمد. آتوسا میپرسد: شبان این رمه و سرور لشکرشان کیست؟ در پاسخ میشود آتنیان برده و زیرفرمان کسی نیستند. آتوسا میگوید پس چه گونه در برابر حملهی دشمنان مقاومت میکنند؟ میگویند همان گونه که لشکر دلیر داریوش شاه را تارومار کردند.
سپس پیکی از صحنهی نبرد از راه میرسد و خبر میدهد که تمام مردان آسیا کشته شدهاند و خشیارشا باعث سرافکندگی و شرمساری همگان شده است.
پس از آن روان داریوش بزرگ از دنیای مردگان فراخوانده میشود و به او گفته میشود که خشیارشا برای تلافی شکست تو در ماراتن به آتن لشکر کشید اما شکست افتضاحآوری خورده است. در پایان نیز خود خشیارشا خسته و درهم شکسته وارد میشود و نمایش به پایان میرسد.
تمام این نمایشنامه پر است از ستایش از آتن و یونان و ترحم و افسوس خوردن بر حال مردم آسیا که ناشایستگی و بیکفایتی خشیارشا سبب سرافکندگی آنان شده است. تمام زنان و نوعروسان در شهرهای شوش و هگمتانه (دو پایتخت مهم هخامنشیان) ماتمدار همسران و پسران خود هستند و نسل ایرانیان از میان رفته است!
برای اسخیلوس این نبردها نه میان شهر آتن و نیروی اعزامی از ایران هخامنشی بلکه نبرد میان اروپا و آسیا است. ایرانیان در این نمایشنامه بیشتر «یونانی» اند تا ایرانی. اسخیلوس میگوید که خشیارشا (مانند دیگر پارسیان) از نسل پرسیوس (Perseus) خدای یونانی است. در جای دیگر نیز نسل مادها را به مدیوس () دیگر خدای یونانی میرساند. جالب آن که در این نمایشنامه آتوسا و بزرگان پارسی و دیگران خود را «بربر» میخوانند (!) حتا روان داریوش در سرزمین مردگان (هادس) است و برای فراخوانی روان او آتوسا مانند یونانیان قربانی میکند. داریوش هخامنشی به زئوس سوگند میخورد و از درست بودن سخن وخشور (oracle) دلفی میگوید.
به باور اسخیلوس چون خشیارشا بر تنگهی هلسپُنت پل زده است - یعنی کاری که خدایان به عمد برای جدا کردن آسیا از اروپا انجام داده بودند - سزاوار شکست و سرافکندگی جاودانی است. این باور را پس از وی در نوشتههای هرودوت نیز میبینیم.
واقعیت تاریخی آن است که در ماراتن (۴۹۰ پ.م) تنها نیروی ده-بیست هزار نفره به فرماندهی داتس (Datis) به سوی آتن رفت تا هیپپیاس (Hippias) - فرمانروای سابق آتن را که به هخامنشیان پناهنده شده بود و در شهر ساردیس میزیست - به قدرت برگرداند زیرا هیپپیاس قول داده بود که آتن را باجگزار ایران کند (هرودوت دفتر ششم). و در این ماجرا سخن از داریوش و شکست او بیمعنا است. همین طور لشکرکشی خشیارشا (سال ۴۸۰ پ.م) را به انتقام و تلافی شکست داریوش در ماراتن دانستن دروغی گزاف و بیپایه است.
با این همه دروغها و خیالپردازیها و لافهای اسخیلوس و ستایش از آتن جالب است که نویسندهی روزنامهی تلگراف لندن مینویسد که
در چنین شرایطی آدم انتظار دارد شاهد غلیان احساسات میهنپرستانه در نمایشنامه باشد، اما اسخیلوس با ترحم خارقالعادهای بر ایرانیان شکست خوردهای تمرکز کرده است که در خانه منتظر خبری هستند و بالاخره با این واقعیت تلخ روبرو میشوند که خشیارشای جوان آنان را به شکستی شرمآور راهنمون شده است.
«ایرانیان» اسخیلوس نمایشی بیزمان و نوین است و قدرتی بکر دارد و سفری هیجانانگیز و مرموز برای بینندگانش به حساب میآید.
یا نویسندهی تلگراف نمایشنامهی اسخیلوس و لافهایش دربارهی آتن را نخوانده یا آنها برایش واقعیت است. و مدرن بودن نمایش هم به خاطر تفسیرهای امروزی از آن است. حتا نویسندهی تلگراف اشاره هم میکند این نمایش به دغدغههای امروزی ما دربارهی جنگ در عراق و افغانستان هم میخورد!
متاسفانه برخی از پایگاههای اینترنتی ایرانی (مانند این) نیز گویا بیخبر از محتوای دروغ و اهانتآمیز این نمایشنامه دربارهی ایران هخامنشی، خبر اجرای این نمایش را با خوشحالی و بدون نقد و نظری منتشر کردهاند.
نمایش «ایرانیان» اسخیلوس شکل باستانی فیلم «۳۰۰» است. و جالب آن که در نشست نقدی که سه سال پیش (خرداد ۱۳۸۶ خ) در دانشگاه تهران دربارهی این فیلم هالیوودی برگزار شد استاد جلالالدین کزّازی و دکتر رضا داوری اردکانی نیز بدین موضوع اشاره کرده اند و نقدی از این نمایشنامه هم شده است که خواندن آن سودمند است.
2 نظر:
شهر براز عزیز در مورد تار نمای شما باید بگویم
"آنچه خوبان همه دارند تویکجا داری"
و درباره نمایشنامه اسخیلوس و از این دست گفتنی است که در ان روزگار (دقیقا همانند جهان کنونی)ر ایرانیبودن پدیده ای ناگوارشپذیربوده که با الگوهای ارزشی مردمان پیرامون ایرانیان جور نمی امده است چرا؟ من انرا در ارمانگرایی نهادی مرد ایرانی میدانم در برابر مادیگری و پراگماتیسم بیشتر مردمان روی زمین چه در غرب و چه در شرق، خوب یونانیان و فنیقیها و خرده -تمدنهای بین النحرین همه در یکچیز با هم همخوانی داشته اند و ان خود خواهی و بیرحمی در برابر ملتهای دیگر بوده است(و شگفت اینکه نوادگان ایشان نیز همچنیند)و ناگهان مردمی از ایران برمیخیزند که نظامی نوین را برپا میکنند که بر ارزشهای مطلق بنیاد گذاشته شده است بگونهای قانون مندی مدنی جهان مدرن را ایرانیان در ان روزگار پایه نهادند و این البته به چشم یونانیان و دیگر ملتها خوش نمیامده است چیزی که از ان سخنی به میان نیست خیل پناهندگان سیاسی یونانی در میان ایرانیان انروز بوده است و شمار انان ان اندازه انبوه بوده که شاهان ایران حتی در لشگر کشی های خود سپاهی از یونانیان هم در زیر فرمان خود داشته بوده اند و در ادبیات یونانی و لاتین ضربالمثل شده بود که "قانون پارسیان و مادها" که منظورشان قانون مطلق و استوار بوده است و رابطه ایشان با فرهنگ ایران
امیخته ای از کینه و عشق بوده( از زنوفون یونانی نویسنده پرورش کوروش گرفته تا گوته المانی که به فرهنگ ایرانی عشق میورزیدهاند)و هست دیگر انکه همین که امروزهما آسیا میدانیم در انروزگار تنها به قلمرو ایرانیان گفته میشده و بس و اگر در ادبیات کلاسیک از شاه آسیا سخن بیاید منظورشان فرمانروای ایران بوده نه انچه که امروزهما به مفهوم قاره آسیا باز میشناسیم و انچه که به نام شرق میشناسیم و نیز در ان روزگار میشناختند شاید تنها به ایران درست بیاید چون کدام فرهنگ را شما سراغ دارید که در برابر فرهنگ جهانگیر و مادیگرای غربی ایستاده است بجز ایران ؟میخواهم بگویم این ستیزشگری غرب و شرق تنهادر ستیزشگری همه جهان غربزده و ایران پابرجا به ارزشهای فرهنگ مطلق گرای خود خلاصه شده است انها اگاهند و از ان میترسند که ارزشهای ایرانی توان جهانگیر شدن را دارند پس با همه توان همه بسیج شده اند که چنان ایرانیان و فرهنگشان را زشت بنمایند تا کسی گرایشی به ارزشهای انسانی فرهنگ ایراننکند چون میگویند هنگامی که اسکندر مقدونی ایران را گرفت چنان شیفته همه چیز ایران شده بود که پوشاک ایرانی میپوشید و با ایرانیان گفتگو میکرد و به فرماندهان سپاهش دستور داده بود تا زن ایرانی بگیرند و ..از اینرو شماری از یونانیان
دریافتند که روح ایرانی چیزی فراتر از سرزمین خاکی ایرانشهر است پس بر ان شدند تا اسکندر ایرانی شده را از میان بردارندو با تبلیغات و سیاهنماییها هرچه که مربوط به ایران میشود در چشم غربیان خوار کنند و همچنان بکارند
..
در باره تارنمای شما شهر براز عزیز باید بگویم
"انچه خوبان همه دارند تو یکجا داری"
و درباره نمایشنامه اسخیلوس
گفته اند که هنگامی که اسکندر مقدونی بزرگترین اسطوره و قهرمان نبرد غرب بر ضد شرق/آسیا (که در انروزگار تنها قلمرو ایران را آسیا میخوانده اند)به سرزمین ما تاخت و ایران را گرفت پس از گذشت زمانی او را دیدند که پوشاک ایرانی میپوشید و با ایرانیان دوستی میکرد و همه ایین ایرانیان را بجا میاورد و به سران سپاه یونان دستور داده بود تا همسر ایرانی بگذینند و ایرانی شوند و یونانیان متعصب چنان بر اشفتند که نخست او را از میان برداشتند و سپس تبلیغات ضد ایرانی را چندین برابر افزودند تا هیچ یونانی دیگر گرایشی به فرهنگ پر مغز ایرانی نداشته باشد و انچه امروز میبینیم دنباله همان منش ایران هراسی انان است البته اکنون خاستگاه همه این تبلیغات ضد ایرانی از همان بردگان پیشینی است که ایرانیان انها را با سخاوت ازاد کردند وبا انها خوش رفتاری نشان دادند ه ونوادگان ایشان امروزه صاحب تقریبا همه بانکها و گرداننده عمور مالی جهانند وبا حسادت و کینه نهادیشان ایران را مانع جهانگیریشان میدانند
قدیمیهایمان میگفتند
یا رب مبادا گدا معتبر شود که گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود
Post a Comment