دوشنبه ۱۰/فروردین/۱۳۸۸ - ۳۰/مارچ/۲۰۰۹
یکی از شاعران زبان پارسی که متاسفانه کمتر بدو توجهی میشود فخرالدین اسعد گرگانی است. فخرالدین اسعد گرگانی در سدهی پنجم هجری/یازدهم میلادی میزیسته است و مهمترین اثری که از وی برجای مانده است کتاب «ویس و رامین» است.
در کتاب «ویس و رامین» از سلطان «ابوطالب طغرل بیک پسر میکائیل پسر سلجوق» (فرمانروا بین ۴۲۵ تا ۴۵۵ هجری) یاد میکند و از پیروزیهای پیاپی و چیرگیهای او بر فرمانروایان خوارزم و خراسان و طبرستان و گرگان و ری و اصفهان سخن میراند. و فخرالدین مینویسد که او در فتح اصفهان و توقف چندماهه در آن شهر با سلطان همراه بوده است و پس از آن که سلطان از اصفهان به قصد تسخیر همدان خارج شد، فخرالدین تا زمستان ۴۴۳ ق. که عمید ابوالفتح مظفر نیشابوری از جانب سلطان در اصفهان بود همانجا ماند. در یکی از ملاقاتهای فخرالدین و عمید ابوالفتح مظفر، از داستان «ویس و رامین» یاد میشود و فخرالدین چنین میگوید:
مرا یک روز گفت آن قبلهی دين ---------- چه گویی در حديث ویس و رامین
که مىگویند چیزى سخت نیکوست ---------- در این کشور همه کس داردش دوست
بگفتم کان حدیثى سخت زیباست -------- ز گردآوردهی شش مرد داناست
ندیدم زان نکوتر داستانی --------- نماند جز به خرّم بوستانی
ولیکن پهلوى باشد زبانش ------------- نداند هر که برخواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند --------- و گر خواند همى معنی نداند
...
چو بشنود این سخنها خواجه از من --------- مرا بر سر نهاد از فخر گرزن
ز من درخواست او کاین داستان را ------------ بیارا همچو نیسان بوستان را
بدان طاقت که من دارم بگویم ----------- وزان الفاظ بی معنی بشویم
کجا آن لفظها منسوخ گشته است ----------- ز دوران روزگارش در گذشته است
بسیاری از وقایع که او در آغاز کتابش ذکر کرده مربوط به بعد از سال ۴۴۳ ق. است. مثلاً داستان هدیه فرستادن پادشاه شام مربوط به سال ۴۴۶ ق. است که طغرل شهر ملاذگرد را در محاصره گرفته بود. بنابراین نظم داستان «ویس و رامین» باید بعد از سال ۴۴۶ صورت گرفته باشد. و چون غیر از طغرل بیگ اسم پادشاه دیگری در این کتاب نیست، نظم داستان باید پیش از سال ۴۵۵ (مرگ طغرل) به پایان رسیده باشد. و از همین نکته هم روشن میشود که درگذشت فخرالدین اسعد پس از سال ۴۴۶ ق و گویا در پایان عهد طغرل سلجوقی اتفاق افتاده است.
ویس و رامین از چند جهت اهمیت دارد:
- همان طور که در بالا گفته شد اصل آن به زبان پارسی میانه یا پهلوی بوده است. دکتر محمود امیدسالار گفته منظور از «پهلوی» در اینجا یعنی لهجهی مرکز و غرب ایران. اما به نظر من در بیتهای بالا گفته شده که «نداند هر که برخواند بیانش» و «نه هر کس آن زبان نیکو بخواند» و «آن لفظها منسوخ گشته». بنابراین اگر بحث لهجهای در ایران بود از «خواندن» و «بیان» (گزارش یا تفسیر و ترجمه) صحبت نمیشد و آن لهجه منسوخ نشده بود. دلیل دیگر این که در این داستان واژههای پهلوی فراوانی دیده میشود مانند «داشن» (پاداش نیک) و پادافراه (پاداش بد و مجازات) و دشتان (عادت ماهیانه) و ... دیگر این که فخرالدین در یکی دو مورد از ریشهشناسی صحبت میکند. مانند بیت معروف زیر:
زبان پهلوی هر کو شناسد ------------ خراسان یعنی آنجا کو «خور آسد»
«خور آسد» پهلوی باشد «خور آید» ----------- خور از آنجا سوی ایران برآید
- این داستان یکی از زیباترین داستانهای عشقی در ادبیات پارسی دری است و شاید نخستین داستان عشقی سرودهی این دوران باشد که به طور کامل به دست ما رسیده است. پیش از وی عنصری بلخی داستان عربی «وامق و عذرا» را به شعر پارسی سروده است اما بیتهای زیادی از آن به ما نرسیده است.
- تاثیر مهم دیگر این داستان آن است که الهامبخش نظامی گنجوی در سرودن خسرو و شیرین بوده است. نظامی وزن «ویس و رامین» (مفاعیلن مفاعیلن فعولن) را برای «خسرو و شیرین» برگزیده و اصولا این وزن، همان وزن دوبیتی (فهلویات) است که از دوران پیش از اسلام نیز در ایران رایج بوده است. و نیز میدانیم «خسرو و شیرین» نطامی خود الهامبخش شاعران فراوان دیگری شد که به تقلید از وی همان داستان را بازسرایند.
- این داستان حاوی اطلاعات جالبی از دوران پیشااسلامی است. از رسمها و جنگها و باورها. برای نمونه سوگند به ستارگان و خدایان آریایی در آن دیده میشود. آداب رفتن به آتشکده و جشن و مانند آن. با توجه به شواهد و قراینی که در داستان هست زمان آن به دوران اشکانیان بازمیگردد.
- شاید مهمترین ویژگی این داستان به اصطلاح «صراحت لهجه» در بیان عشق زمینی است و نیز اشاره به برخی موضوعهایی که در آن دوران جزو «مگو» (taboo)ها بوده است. مانند ازدواج خواهر و برادر در ابتدای داستان. وقتی ویس به سن ازدواج میرسد مادرش او را به برادرش میدهد:
نمیبینم تو را جفت و برابر ------------- به جز ویرو که او هستت برادر
دیگر این که صحنهی کامیابی ویس و رامین - البته پس از پیمان بستن و سوگند به نام یزدان - به روشنی توصیف شده است.
چو گل یک روزه بادا جان آن کس ------------- که از ما بشکند پیمان ازین پس
چو زین سان هر دوان سوگند خوردند ------------ به مهر و دوستى پیمان بکردند
گوا کردند یزدان جهان را ------------------- همیدون اختران آسمان را
در آورده به ویسه دست رامین ------------- چو زرین طوق گرد سرو سیمین
گر ایشان را بدیدى چشم رضوان ------------- ندانستی که نیکوتر ازیشان
همه بستر پر از گل بود و گوهر -------------- همه بالین پر از مشک و ز عنبر
شکرشان در سخن همراز گشته --------------- گهرشان در خوشى انباز گشته
لب اندر لب نهاده روى بر روى ------------ در افگنده به میدان از خوشى گوى
ز تنگى دوست را در بر گرفتن ------------ دو تن بودند در بستر چو یک تن
اگر باران بر آن هر دو سمن بر ------------- بباریدى نگشتی سینه شان تر
دل رامین سراسر خسته از غم -------------- نهاده ویس دل بر وى چو مرهم
ز نرگس گر زیان بودى فراوان --------------- زیانی را ز شکر خواست تاوان
به هر تیرى که ویسه بر دلش زد --------------- گزاران بوسه رامین بر گُلش زد
چو در میدان شادى سرکشى کرد -------------------- کلید کام در قفل خوشى کرد
بدان دلبر فزونتر شد پسندش --------------------- کجا با مُهر یزدان دید بندش
چو تیر از زخمگاه آهیخت بیرون --------------- نشانه بود و تیرش هر دو پُرخون
به تیرش خسته شد ویس دلارام -------------- بر آمد دلش را زان خستگى کام
چو کام دل بر آمد این و آن را ----------------- فزون شد مهربانی هردوان را
وزان پس همچنان دو مه بماندند ----------------- به جز خوشى و کام دل نراندند
به همین خاطر با توجه به رسوم اجتماعی و محافظهکاری جامعه چندان به این داستان روی آورده نشده. به طوری که صادق هدایت در کتاب «توپ مرواری» آنجا که سخن از بازگشت کریستف کلمب از قارهی امریکا و آوردن زنان بومی به اروپا است به این موضوع چنین اشاره میکند:
هنوز چندان از ساحل دور نشده بود که معلوم نبود چه شیطانی زیر جلد این موجودات معلومالحال مادینه رفت. افتضاح غریبی به پا شد. زنهای فاجره لوله را از لای نمد درآوردند و روزها کتاب «ویس و رامین» و «کاما سوترا» و «اَلفیه و شَلفیه» میخواندند و شبها با لولهی این توپ الله کلنگ بازی و کرمکشی میکردند. به طوری که کشیش و جادوگر و ملوانان اخلاقشان پاک فاسد شد و از صراط مستقیم به کلی منحرف گردیدند.
- هم چنین گفته میشود که این داستان الهامبخش داستان مشابهی در ادبیات آنگلوساکسون است به نام «تریستان و ایزولد» (Tristan and Iseult).
1 نظر:
درود بر شما!
از این مطلب شما متشکرم. گزشته از آن چون نام من هم رامین است، بسیار برایم جالب بود.
با سپاس فراروان.
Post a Comment