پنجشنبه ۲۲/اسفند/۱۳۸۷ - ۱۲/مارچ/۲۰۰۹
سال گذشته داریوش آشوری بخش یکم بحثی را آغاز کرد با عنوان «پیجویی ریشهی چند لغت در شاهنامه» که به ترکیبی در شاهنامه میپرداخت به شکل «اختهزهار» و «آهختههار» در این بیتها:
به کردارِ گرگان به روزِ شکار ---------- بر آن بادپايانِ اختهزهار
سواران چو شيرانِ اختهزهار ---------- که باشند پُرخشم روزِ شکار
گزيد از سواران برون از هزار --------- بر آن بادپايانِ آهختههار
به کردارِ شيران به روزِ شکار --------- بر آن بادپايانِ آهختههار
در این بخش دنبال ریشه و معنای این ترکیب گشت. از جمله دکتر حیدری ملایری پیشنهاد کرد که زهار میتواند با Haar در آلمانی و hair در انگلیسی (هر دو به معنای «مو») همریشه باشد. اما در بخش دوم دکتر حیدری در نظر پیشین خود تردید کرد و گفت شاید زهار از -śikhará در سنسکریت گرفته شده باشد. هم چنین دکتر جلال خالقی مطلق نوشتند که در کهنترین دستنوشتهها بیت چنین است:
به کردار گرگان به روز شکار ------------- بر آن بادپايان هِختهزهار
هختن کوتاه شدهی هيختن و آن کوتاه شدهی آهیختن به معنی «کشيدن» است و هختهزهار یعنی «خایهکشیده» اما چون دربارهی شیر این معنا کاربرد ندارد در نسخههای دیگر «گشته نهار» یعنی «گرسنه مانده» محتملتر است. [نهار کوتاه شدهی ناهار است به معنای ناشتا.] در بخش سوم نظر دکتر جلیل دوستخواه و نیز دکتر کزازی مطرح شد که زهار را به معنای فرزندآور دانستند (از «زه» به معنای فرزند + آر = آورنده). اما پسوند «آر» به معنای آورنده نمونهی دیگر نداشت. هم چنین پس از نظرخواهی از دکتر کاوه فرخ دربارهی رفتار ایرانیان پیشااسلامی با اسب، احتمال اخته کردن اسب به کلی رد شد. در بخش چهارم دکتر حیدری پس از جستجوی بیشتر پیشنهاد کرد که شاید زهار از -góur* گرفته شده باشد به معنای موی تن جانور.
بالاخره در ماه گذشته داریوش آشوری بخش پنجم این جستار را منتشر کرد که در آن نظر آقای ابوالفضل خطیبی، عضو فرهنگستان زبان پارسی، منتشر شده است. آقای خطیبی تمام بخشهای قبلی را خلاصه کرده و سپس نظر خودش را مطرح کرده است. برای همین اگر وقت ندارید میتوانید تنها همین بخش را بخوانید.
اما دکتر حیدری ملایری در ادامهی جستجوی خویش یادداشتی تهیه کرده و لطف کرد و به من فرستاد. من هم این یادداشت را در اینجا منتشر میکنم.
یادداشتی کوتاه دربارهی زهار
محمد حیدری ملایری
پژوهش آقای ابوالفضل خطیبی دارای سه نتیجهی اصلی است:
۱) زهار به معنای «مو» نیست، بلکه به معنای «شرمگاه» است.
۲) هخته زهار به معنای «شکم برکشیده، چابک، تیزپا»ست.
۳) این واژه از پارسی میانه میآید به معنای «زهدان».
نتیجههای ۱ و ۲، که به معناشناسی مربوط میشوند، منطقی مینمایند و به دو پرسش مطرح شده در پژوهشهای داریوش آشوری پاسخ میدهند. نتیجهی ۳، که به ریشهشناسی مییپوندد، موفقیت موردهای ۱ و ۲ را ندارد، زیرا، چنانکه خواهد آمد، دلیلهای پیش نهاده خودآشکار نیستند. به نگر نویسندهی این یادداشت، حل مسئله، یعنی پی بردن به ریشهی زهار، به بررسی و پژوهش بیشتر نیازمند است.
ریشهشناسی پیش نهاد شده بر واژهی فارسی میانهی zahār استوار است به معنای «رحم، زهدان» که تنها مکنزی (۱۹۷۱) آن را ضبط کرده است. این واژه در فرهنگ پهلوی نوبری (۱۹۷۴) وجود ندارد، و در فرهنگ فرهوشی (۱۹۶۷)، که دربردارندهی پرشمارترین واژههای پهلوی است، دیسهی zahār دیده نمیشود. به جای آن در فرهنگ فرهوشی داریم: zahak «جنین، فرزند، نسل»، zahāk «زاده، فرزند، خانواده، نسل». همچنین بنا بر مکنزی zahag «فرزند». در فرهوشی همچنین داریم: zāk «فرزند، توالد، تولید»، که در فارسی به دیسهی «زاق» ضبط شده است «بچهی هر چیز را گویند» (برهان)، زاقدان «بچهدان و زهدان» (برهان). همهی این واژهها از zahitan یا zātan «زاییدن، زهیدن، متولد شدن» سرچشمه میگیرند. در ضمن zahitan در مکنزی و نوبری نیامده است.
نخست دربارهی ریشهی «زاییدن». این واژه، که ستاک مضارع آن زا-، زای- و ستاک گذشتهاش زاد- است، با ریشهی اوستایی -zan «زاییدن» پیوند دارد (مصدر zazāite و -zāta «زاده»). همریشه است با سنسکریت -jan «فرآوردن، آفریدن» (janati «فرامیآورد، تولید میکند»)، یونانی gignesthai «زاده شدن، شدن، روی دادن»، genos «زایش، نژاد»، لاتین gignere «زادن»، genus «زایش، نژاد»؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -gen* «فرآوردن، زادن». زهیدن (zahidan) و زاستن (zāstan) دیسههای دیگر زاییدن هستند، زیرا واک ِ -āy در -zāy به -āh و -ās تبدیل میشود. نمونهی دیگری از چنین ترادیسی «پاییدن / پاهیدن (گویشهای لاری و گراشی) / پاستن (pāstan) (گیلکی) / پاسیدن» است.
فزون بر نبود ِ همگرایی دربارهی دیسهی zahār در فارسی میانه، دشواری دیگر این است که پسوند ār-، چنانکه ابوالفضل خطیبی خود به آن اشاره میکند، نمونهی دیگری در فارسی میانه ندارد، و این نکته استواری ِ zahār در پهلوی را سست میکند.
اگر بپذیریم که زهار از زه- به معنای «زهیدن/زاییدن» میآید، که ویژهی مادینه است، باید توضیح دهیم که چرا زهار برای نرینه هم به کار میرود. داریوش آشوری در بحثی دربارهی کارکردهای فیزیولوژیک میکوشد زهار را با زهراب، پیشاب و زهیدن را با گمیزیدن، میختن/میزیدن، چامیدن، چُرّیدن پیوند دهد و از این راه ویژهی مادینه بودن آن واژه را از میان بردارد. مسئله این است که تا آنجا که نویسنده میداند زهیدن به معنای گمیزیدن نیامده است، نه در فارسی میانه و نه در فارسی نوین. اگر چنین رابطهای وجود میداشت یکی از جداشدههای زه که میتوانست معنای پیشاب / گمیز داشته باشد زهاب بود. چنین معنایی را فرهنگها ضبط نکرده اند: زهاب «تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب (برهان)، «آبی بوَد که از سنگی یا از زمینی همیزاید به طبع خویش، از اندک و بسیار» (لغت فرس)، «موضع چشمه» (برهان)، «چشمهای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد» (برهان). این واژه همچنین به دیسهی «آب زه» در فرهنگها آمده است. دانستنی است که واژهی زهاب از zahābag در فارسی میانه میآید به معنای «چشمه» (مکنزی).
نکتهای که فرهنگنویسان ترادادی از آن ناآگاه بودهاند این است که در فارسی دو زهیدن داریم که در هم آمیختهاند، با آنکه از دو ریشهی جداگانهاند. زهیدن ِ نخست دیسهای است از زاییدن، چنانکه ریشهاش در بالا آمد. زهیدن ِ دوم در فرهنگهای فارسی میانه دیده نشد، ولی جداشدهی آن zahābag «زهاب»، چنانکه اشاره رفت، در مکنزی آمده است. این زهیدن (zahidan) در فرهنگهای فارسی چنین تعریف شده است: «افتادن، روان شدن، چکیدن، تراویدن» (برهان)، همچنین زه «مکان جوشیدن و برآمدن آب» (برهان). چنانکه دیده میشود هیچ یک از این تعریفها به آن کارکرد فیزیولوژیک نزدیک نمیشود.
زهیدن در این معنا به احتمال بسیار با واژهی اوستایی -uzah «بیرون انداختن، بیرون دادن» (یشت ۸:۳۹) وابستگی دارد. این واژه از دو بخش تشکیل شده: پیشوند -uz و -us به معنای «بیرون؛ از». دیسهی فارسی باستان این پیشوند -ud است و در فارسی میانه به همان دیسهی اوستایی -us-/uz دیده میشود. ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -eghs* «بیرون». در فارسی نوین این پیشوند در چند واژه بازمانده است: «از» (حرف اضافه)، «آزمودن»، «زدودن»، «ستردن»، «هزینه». بخش دوم آن -ah در اوستایی به معنای «انداختن» است (ahya «میاندازد»، -asta «انداخته، تیر»، -astra «تیرانداز»)، که همریشه است با سنسکریت -as «انداختن» (asayati «میاندازد»)، خُتنی -ah «انداختن، تیر پرتاب کردن». این واژه ممکن است در گویشهای فارسی به دیسهی -eš در ešāndan «انداختن» (همدانی)، -owš در owštan «پرتاب کردن، تیر انداختن با کمان» (لکی)، و šane «پرتاب» (لری) بازمانده باشد.
سخن کوتاه، پژوهشهای پیشین به این سو میگرایند که زهار به معنای «شرمگاه» از زهیدن/زاییدن برمیخیزد. اما از آنجا که زاییدن ویژهی مادینه است برای تعمیم این مفهوم به هر دو جنس به کارکرد فیزیولوژیک شرمگاه (گمیزیدن، چامیدن)، که مشترک مادینه و نرینه است، روی آورده شده است. چنین استدلالی نیازمند پیوند نزدیک میان زهیدن و گمیزیدن است. این یادداشت وجود چنین رابطهای را رد میکند. پرسش دیگری که بازمیماند این است که اگر زه در زهار با زاییدن پیوند داشته باشد چگونه در دورانهای گذشتهی مردسالاری این واژهی ویژهی مادینه توانسته است خود را همچون واژهی عام شرمگاه تحمیل کند؟
این یادداشت همچنین نشان میدهد که در فارسی دو زهیدن داریم از دو ریشهی گوناگون با معناهای دیگرسان. رابطهی هیچ یک از آنها با زهار خودآشکار نیست. سخن پایانی اینکه ریشهشناسی زهار به کوششهای بیشتری در آینده نیاز دارد.
4 نظر:
درود
به گمانم این بحث را بتوان با نگاهی به یکی از بیتهای ویس و رامین حل کرد. در بخش کشته شدن موبد میخوانیم:
خطا شد خشت او وان خوگ چون باد
به دست و پای خنگ شه درافتاد
به تندی زیر خنگ اندر بغرید
بزد یک و زهارش را بدرید
بیفتادند خنگ و شاه با هم
چو بسته گشته چرخ و ماه با هم
خنگ به هر حال اسب نرینه است. در رابطه با نظر استاد آشوری و شیران آخته زهار باز کاربرد دارد .
شیر و ببر و پلنگ و پیل همگی در ارتش ساسانیان کاربرد داشتند و شیران را آخته زهار میکردند تا بتوانند رامشان نگه دارند. همانطور که امروز سگان را آخته زهار میکنند تا رام باشند و از هوسکاری آنها بکاهد.
علی دوستزاده
پیروز باشید.
البته زهار در فرهنگ فروشی وجود دارد و به معنی شرمگاه و شکم آمده است
تحصیح:
بزد یشک و زهارش را بدرید
علی
در فهم این بیت دشواری چندانی نباید باشد:
هخته = متضاد آهخته (برکشیده) پس به معنی برچیده شده و یا غلاف شده
زهار = زه+آر = فرزند آر= آلت جنسی (چه زن چه مرد)
خلاصه: هخته زهار: جانوری که زهارش آهیخته نباشد، حال چه از ترس نعوظ نداشته باشد، چه اختهاش کرده باشند، خلاصه با توجه به اندازه زهار چارپایان که در حالت آهیختگی به طول پاهایشان میرسد جانور هخته زهار میتواند تعبیر دیگری از بسیار چابک باشد.
Post a Comment