دوشنبه ۵/اسفند/۱۳۸۷ - ۲۳/فوریه/۲۰۰۹
در زمان خلافت امویان ستم فراوانی بر بیشتر مردم زیر فرمانشان به ویژه ایرانیان میشد. از این رو مردم بشوریدند. سردار بزرگ ایرانی «بهزادان پسر وندادهرمز» مشهور به ابومسلم خراسانی به یاری دیگران خلافت امویان را برانداخت و سفاح از نوادگان عباس پسر عبدالمطلب را به خلافت نشاند (عباس عموی پیامبر اسلام بود) و بدین ترتیب خلافت عباسیان در نزدیک سال ۱۲۸ خ/ ۷۵۰ م. آغاز شد. اما پس از مدتی چون ابومسلم محبوبیت و قدرت فراوانی یافته بود خلیفه طرحی ریخت و ناجوانمردانه او را کشت.
یکی از سرهنگان ابومسلم خراسانی مردی ایرانی بود از شهر مرو که نام او را هاشم یا هشام یا عطاء نوشتهاند و نام پدرش را حکم یا حکیم. در «تاریخ بخارا» آمده که پدر وی از سرهنگان امیر خراسان بود. هاشم در آغاز عمر به شغل گازُری (رختشویی) روزگار میگذراند. چون عباسیان پس از به قدرت رسیدن همچنان ستم بر مردم را ادامه دادند شورشها نیز ادامه یافت. از جمله هاشم نیز از سرداران شورشی بود. پس از قتل ابومسلم، هاشم ادعا کرد که روح ابومسلم در تن او آمده است و او را مامور مبارزه کرده است. روح ابومسلم نیز از علی بدو رسیده و آن هم از پیامبر اسلام. برای همین میگویند هاشم ادعای پیامبری و سپس خدایی کرد.
هاشم بر روی خود نقابی از پرند (دیبای) سبز میانداخت که سر و دوشش را نیز میپوشاند. از این رو بدو لقب «المُقَنّع» (نقاب یا مقنعهزده) داده بودند. طرفدارانش میگفتند نقاب برای آن است که شدت درخشش پرتوی خداییاش را بپوشاند. اما دشمنانش میگفتند که به خاطر زشتی روی و کوری یک چشم و دیگر عیبهایی است که بر وی مینهادند. روشن است که گفتههای دشمنانش برای از بین بردن محبوبیت و وجههی وی بوده است. کار مقنع بالا گرفت و از آنجا که رنگ رسمی پوشش و سپاه عباسیان سیاه بود مقنع و پیروانش جامهی سپید بر تن کردند و به سپیدجامگان معروف شدند. ابوبکر نرشخی، نویسندهی «تاریخ بخارا»، نیز در چندین نوبت وی و پیروانش را «سپیدجامه» خوانده است. شهرستانی نیز گاه آنان را اسپیدجامکیه و گاه «مُبیّضه» میخواند. اشپولر نیز سپیدجامگان را بقایای مزدکیانی میداند که در بخارا بودند. به نوشتهی «تاریخ بخارا»، کار مقنع چنان بالا گرفت که پادشاه بخارا نیز مسلمانی از دست نهاد و دین مقنع را گرفت. خلیفهی عباسی در آن زمان مهدی نام داشت (پدربزرگ هارون الرشید). چندین بار لشکر به شکستن سپیدجامگان و کشتن مقنع فرستاد اما هر بار لشکر خلیفه شکست خورد. میگویند مهدی از دست او به ستوه آمد و به گریه افتاد. مقنع به دژی پناه برده بود که سخت نفوذناپذیر بود. تا آن که بالاخره پس از ۴ سال (به نوشتهی ابوریحان بیرونی: ۱۴ سال) مقاومت در برابر خلیفه، سپاه مقنع شکست خورد. وقتی مقنع دید نزدیک است به دست دشمن بیفتد خود را در تنور افکند تا بدنش نابود شود اما سربازان خلیفه سررسیدند و سر از تن مردهاش جدا کرده و برای خلیفه فرستادند.
ماه نخشب
نرشخی مینویسد که مقنع پس از گازُری به علم آموختن مشغول شد و
«از هر جنسی علم حاصل کرد و علم نیرنجات [=نیرنگ ها] و طلسمات بیاموخت و شعبده نیک دانسته... در سنه صد و شصت و هفت از هجرت، نیرنجات بیاموخت و به غایت زیرک بود و کتابهای بسیار از علم پیشینیان خوانده بود و در جادوی به غایت استاد شده بود.»
در فاصلهی سه روزه راه از سمرقند شهری بود به نام نخشب. در ۲ فرسنگی نخشب چاهی بود که مقنع به شعبده از آن ماه بیرون میآورد! هشت سده پس از وی، قزوینی در «آثار البلاد» در این باره مینویسد: «عوام آن را سحر میشمردند و آن خود عمل هندسه [=مهندسی(؟)] بود که شعاع قمر منعکس میشد در قعر چاه بر طاسی [=تشت] کلان پر از سیماب. و به هر تقدیر امر عجیب را اختراع کرده بود». خواجه نظامالملک توسی نیز در سیاستنامه مینویسد: «مقنع مَروزی در ماوراءالنهر طلسمی بساخت و از کوهی بر مثال ماه چیزی برآورد هر روز هم بر آن وقت که ماه برآمدی...»
مقنع در زبان پارسی به شعبده مشهور شد و انوری ابیوردی نامش را در کنار سامری برده است: «در سخن خواهی مقنع باش و خواهی سامری». هم چنین ماه نخشب به فراوانی در شعر و ادبیات پارسی تکرار شده است. از جمله نظامی گنجوی در صحنهی مشهور داستان خسرو و شیرین یعنی جایی که خسرو شیرین را در حال آبتنی میبیند، با اشاره به ترفند مقنع در استفاده از سیماب، چنین مینویسد:
نه ماه، آیینهی سیماب داده -------------- چو ماه نخشب از سیماب زاده
نظامی بار دیگر در پایان داستان خسرو و شیرین (در انجام کار خسرو و پادشاهی شیرویه) به فن مقنع اشاره میکند:
اگر جای تو را بگرفت بدخواه --------------- مقنع نیز داند ساختن ماه
ولی چون چاه نخشب آب گیرد --------------- جهان از آهنی کی تاب گیرد
به نظر من در واقع مقنع به علم ریاضی و فیزیک آشنا بود. وی با ریختن سیماب (ژیوه یا جیوه) و دیگر مواد در آن چاه توانسته بود آینهای کاو (=مقعر) بسازد. بر اساس فیزیک نور و آینهها میدانیم که در آینههای کاو تصویر مجازی در بیرون آینه تشکیل میشود. برای همین وقتی ماه برمیآمد تصویر مجازی آن در بالای چاه پدید میآمد و مردم گمان میکردند که مقنع از چاه به شعبده ماه درمیآورد!
مقنع در غرب
مقنع و ماه نخشب نه تنها الهامبخش شاعران ایرانی بود بلکه در سدهی نوزدهم م / سیزدهم خ. نیز شاعری ایرلندی به نام تامس مور (Thomas Moore درگذشته ۱۸۵۲ م/۱۲۳۱ خ) در سال ۱۸۱۷ م/ ۱۱۹۶ خ کتابی نوشت به نام «لاله رخ» (Lalla Rookh) و در آن داستان مقنع را در کنار چند داستان دیگر شرقی نقل کرد. وی مقنع را «پیامبر نقابدار خراسانی» (The Veiled Prophet of Khorasan) ترجمه کرد و در واقع وی را الگویی برای مبارزهی ایرلندیان در برابر نفوذ انگلیسیها قرار داد. برای آگاهی بیشتر روی تصویر زیر کلیک کنید که صفحهی اول این کتاب است.
متن کامل کتاب «لاله رخ» در این نشانی به شکل آراسته همراه با تصویر تامس مور و دیگر نقاشیهای کتاب در دسترس است.
با الهام از کتاب مور گروهی نیز در امریکا هر ساله نمایشگاهی به نام «پیامبر نقابدار» برپا میکنند و به جشن و پایکوبی و راهپیمایی میپردازند. از جمله در شهر سن لوییس که میتوانید در اینجا ببینید.
خاستگاه:
- «دو قرن سکوت» نوشتهی عبدالحسین زرینکوب
- فرهنگ دهخدا درآیههای مقنع و ماه نخشب
- «المقنع: نقابدار نخشب» نوشتهی حبیب نیکخواه بهرامی در كیهان فرهنگی دی ۱۳۸۳ خ/ ۲۰۰۴ م
- تاریخ بخارا، ابوبکر نرشخی
پینوشت:
در این نشانی در پایگاه ارزشمند آذرگشنسپ هم پژوهشی است دربارهی مقنع و سپیدجامگان. (در قالب پی.دی.اف. اندازه: ۱۵ صفحه / ۱.۵ مگابایت)
1 نظر:
ازین پستا دوباره بزارین خیلی جالبن
سیمین
Post a Comment