دوشنبه ۲۰/آبان/۱۳۸۷ - ۱۰/نوامبر/۲۰۰۸
شاید شما همین این شعر را دیدهاید که در اینترنت میچرخد و دست به دست میشود:
اسلام و ایرانیان
----------------
اين مکر و ريا گشت به گوش همه ياران
اين حيله بشد باور يک ملت نادان
ای وای از اين قوم و از اين ملت بيمار
لعنت به سر گور امام زاده مکار
ايرانی که بود تاج سر دانش دنيا
اينک قمه بر سر زدنش خنده دنيا
زنجير به سر و سينه زدن در غم تازی
از شب به سحر در غم و در گريه و زاری
شد سنت ايرانی پس از عمری شهامت
ای وای از آن قومی که شد خام ديانت
...
ايرانی بشد چاکر درگاه امامان
آن شيرزن خاک گهرپوش دلارا
شد زينب و زهرا و خديجه و سهيلا
از کوروش و از ايرج و کاوه و بابک
قربانعلی و غلامحسين آمده اينک
لعنت به من و ما که بيگانه ستائيم
پيشانی به سنگ در هر تازی بماليم
لعنت به من و ما که فرزند يلانيم
بيرونی بيگانه از اين خانه ندانيم
نفرين به چونين تيع که تيزش نتوانيم
لعنت به چونين دست که مشتش نتوانيم
اهريمن از اين خانه برون ما نتوانيم
اين ديو ستمکار از اين سفره نرانيم
لعنت به من و ما که خاموش نشستيم
که خاموش نشستيم
از سیمین بهبهانی
نميدانم اين ايرگان (ملـت) را چه شده است .......... جوانها بجای رفتن پی دانش از پی خرافات رفته اند
آن سه نقطه در میان شعر در اصل همین طور است و حذف به دست من نیست. هیچ کس هم این افتادگی را پر نکرده است.
البته بحث دربارهی تقابل اسلام و ایران و تاثیر این دو بر یکدیگر و نقش مهم و بزرگ ایرانیان در ترادیسی اسلام از دینی ساده به فرهنگ و تمدنی جهانی بحثی طولانی و پیچیده است و نباید از دو طرف بام افتاد و من در اینجا نمیخواهم در این باره چیزی بنویسم. پیشتر نوشتهام. اینجا میخواهم به موضوعی اخلاقی و فرهنگی بپردازم تا بحثی تاریخی.
متاسفانه کسانی که این شعر سست را در اینترنت میگردانند و دست به دست از راه رایانامه به هم میفرستند یک لحظه با خود فکر نمیکنند که منبع این نوشته چیست و کجاست. حتا کسانی آن را در وبلاگ خود گذاشتهاند و به به و چه چه کردهاند و دیگران نیز برای آنها نظر داده و به به و چه چه مشابهی کردهاند.
این هم مانند جریان نامهنگاریهای عمر ابن خطاب و یزدگرد سوم است که برخی ایرانیان لسآنجلسی به سبک نگارشی سست خود به جای این دو نفر نامه نوشتند و حرفهایشان را از زبان این دو نفر نوشتند. این بار این افکار بیپایه و این شعر سست و بیمایه به بانوی شعر معاصر پارسی خانم سیمین بهبهانی نسبت داده شده است. نمیدانم چه کسی این را شروع کرده است اما هر که هست انسان دروغگو و بیاخلاق و بیجراتی است که به جای پخش کردن این خزعبلات به نام خودش آنها را به شاعر مشهور و بزرگی چون سیمین بهبهانی نسبت داده است. سرودن چنین شعر به اصطلاح «بند تنبانی» که نه وزن درست حسابی دارد و نه قافیه و ردیف در آن رعایت شده است از کسی چون خانم بهبهانی بسیار دور است. چه طور میشود شاعری چون سیمین بهبهانی شعری چنین آبکی و بند تنبانی بسراید؟ در این شعر از راستی و شهامت و نادانی صحبت شده است. اما اگر کسی که این مزخرفات را نوشته به ایران پیش از اسلام باور دارد و آن را آرمانی میداند باید بداند که دروغگویی یکی از زشتترین کارها در میان ایرانیان بوده است. نسبت دادن این شعر به بهبهانی و پخش کردن آن نشانهای از تهمت زدن و نادانی است.
از همه مسخرهتر خط آخر است که معلوم نیست آن وسط چه کار میکند. و نه شعر است و نه نثر.
بد نیست آدم پیش از پخش کردن هر مطلبی که به صورت رایانامه به دستش میرسد کمی دربارهی درستی و نادرستی آن جستجویی و تلاشی کند و کمی هم فکر کند یا از دیگران نظر بخواهد.
3 نظر:
درود
دوست عزیز
شوربختانه متنی را که خواسته بودید ، ندارم .
ما ایرانی ها هم عادت داریم بالاخره از یک طرف بوم بیفتیم .واقعا بلاهت دو گروه متعصب ایران دوست و اسلام دوست است که ایران باستان را با قوانین امروز قیاس می کنند . بی شک در ایران باستان نکات افتخارآمیزی وجود داشته است . ولی این نکات باید نسبت به جوامع و حکومت های همزمان با پیشینیمان سنجیده شود. متعصبین اسلام گرا نیز ، قوانین سخت وندیداد و حکومتهای پیش از اسلام را به عنوان سندی بر جهالت ایرانیان و برتری اسلام می آورند . در حالی که همین قوانین بسیار برتر و منطقی تر از قوانین امروز جوامع عربی است!
من هم گمان نمی کنم این شعر ضعیف ، سروده خانم بهبهانی باشد .
شاد باشید
دیدگاههای دودویی از نگر من برای ایران زیانبار است و بازدارندهی همبستگی هممیهنان میباشد. راه چاره، سود بردن از هر آنچه داریم است، چه پیش و چه پس از اسلام. بالیدن به هر آنچه در دوران باستان روی داده یا درست دانستن هر آنچه در دوران اسلامی رخداده، هر دو پسروی است. یک طرف باید به این بیاندیشد که پیروزی عربها بر ساسانیان حکایتی دیگر است از: «از ماست که بر ماست». و طرف دیگر به اینکه اگر اعراب صدر اسلام را هدفی جز غارت بود چرا به فرستادن مبلغ مذهبی بسنده نکردند؟! همه باید به سوی خردمندی پیش برویم. نمونههای این عقلانیگی را در برخی از مسئولهای جمهوری اسلامی هم میتوان مشاهده کرد. من از کسانی بودم که به درستی داستان عرب-ایرانی و اسبش دودل بودم، تا اینکه آن را از زبان آقای ولایتی در برنامهی «دو قدم مانده به صبح» شبکهی چهار شنیدم. ایشان در این برنامه طی نشستهای بسیار و با چیرگی فراوان به سهم تمدن ایرانی و اسلامی در تاریخ مردمان پرداخت. در یکی از برنامهها حرف از هَنایش (تاثیر) سودمند اسلام بر پیشروی دانش در ایران بود. وی نکاتی را اشاره کرد ... و در آخر گفت: «البته این را هم میدانیم ...» و داستان عرب و اسب ایرانی را تعریف کرد. به همهی دوستان پیشنهاد میکنم که بیایید آشتی کنیم. راه دیگری جز رواداری و پذیرفتن راستی نیست.
با سلام چه خوب بود که فقط کسانی که اطلاعات کافی در مقوله های متفاوت و بخصوص زبان و ادبیات دارند اظهار نظر میکردند و آگاهی میدادند .. بسیار مفید و آموزنده بود و بسهم خود بسیار ممنونم که از بیراهه رفتن ما پیشگیری کردید . با سپاس
Post a Comment