Wednesday, January 25, 2017

واژه شناسی: کلک و کلک

چهارشنبه ۶/بهمن/١٣٩۵ - ٢۵/ژانویه/٢٠١٧

همان طور که پیشتر در جستاری درباره‌ی برخی ایرادها یا پیشنهادهای بهبودساز درباره‌ی فرهنگ دهخدا اشاره کردم، در فرهنگ‌های نوین، واژه‌های مشابه را که از ریشه‌های متفاوت باشند در درآیه‌های جداگانه می‌آورند. اما در فرهنگ دهخدا چنین نکرده‌اند و شاید یک دلیل آن کمبود یا در دسترس نبودن دانش ریشه‌شناسی درباره‌ی برخی درآیه‌ها بوده باشد.

در این جستار می‌کوشم به دو واژه‌ی کِلک و کلَک و معناهای گوناگون این دو بپردازم و پژوهش و جست‌وجوی خود درباره‌ی ریشه‌شناسی آنها را با خوانندگان در میان بگذارم.


واژه‌ی نخست: کِلک
===================

معنای نخست: نای/نی

واژه‌ی کِلک در زبان ادبی به معنای «قلم» به کار می‌رود. اما در اصل به معنای نوعی نای/نی است که برای نگارش به کار می‌رفته است:

نویسنده از کلک چون خامه کرد ------- سوی مادر روشنک نامه کرد (فردوسی)

مه بهمن و آسمان روز بود ---------- که کلکم بدین نامه پیروز بود (فردوسی)

نه هر کِلکی شکَر دارد، نه هر زیری زبَر دارد ------- نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد (مولوی)

هر که او نکند فهمی، ز این کلک خیال انگیز -------- نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد (حافظ شیرازی)
در گذشته «کلک فرنگی» هم به کار می‌بردند که در فرهنگ دهخدا به نقل از فرهنگ معین آن را خودنویس گفته است اما شرح آن بیشتر به مدادهای گرافیت می‌ماند:
- نوعی از قلم که آن را حاجت به دوات نباشد و آن چوبی میان تهی باشد و اندرون آن میلی از قسمی آهن مصنوعی یا از سرب محکم کرده می نهند که به وقت نوشتن میل مذکور به کاغذ سوده حروف مایل به سیاهی ظاهر گردد و پادشاهان و امرا اکثر بدان قلم بر عرایض مردم دستخط می‌نمایند. (آنندراج)

احوال دل به کلک فرنگی نوشته‌ایم ------------ خوش سرمه در گلوی قلم کرده‌ایم ما (ارادت خان واضح - آنندراج)
کاربرد دیگر این نای/نی برای ساختن تیرهای جنگی بوده است. از این رو کلک را به تیر هم گفته‌اند:
که پیروزنام است و پیروزبخت ---------- همی بگذرد کلک او از درخت (فردوسی - از آنندراج)

زره بود و خفتان و ببر بیان -------- ز کلک و زپیکان نیامد زیان (فردوسی)

ز پر و ز پیکان کلک تو شیر ---------- به روز بلا گردد از جنگ سیر (فردوسی)
این نوع نای/نی را برای ساختن نیزه هم به کار می‌بردند:
حلق درویش را بریده به کِلک ---------- مال و ملکش کشیده اندر سِلک (اوحدی مراغه‌ای)
این نای/نی را ریسندگان/جولاهگان هم در کار خویش به کار می‌برده‌اند:
نه هر کو کلک بردارد دبیر است -------------- که هم کلک است دست افراز جولاه (محمد بن نصیر)

درباره‌ی ریشه‌ی نهایی این واژه هنوز چیزی نیافته‌ام.

معنای دوم: دندان تیز یا نیش:

بردند موکلان راهش -------- از کلک سگان، به صدر شاهش (نظامی گنجه‌ای - از فرهنگ رشیدی)

به گمانم این معنای کِلک با معناهای پیشین فرق ریشه‌شناسی دارد و در نهایت به -kel* در زبان پوروا-هند-و-اروپایی می‌رسد که به معنای سیخ زدن (در انگلیسی: to prick) و خار است و با holly در زبان انگلیسی همریشه است که نام درختی خاردار است و نام آن در پارسی «خاس» یا «راج» است. منطقه‌ی هالیوود (Hollywood) در ایالت کالیفرنیا که محل فیلم‌سازی امریکا است به نام همین درخت نامیده شده است.

معنای سوم: صمغی بسیار تلخ است که از درخت جهودانه می‌گیرند.

حاسدان تو کِلک و تو رطب ای ---------- از قیاس رطب نباشد کلک (سوزنی - فرهنگ رشیدی)

واژه‌ی دوم: کلَک
===============

این واژه در شش هفت معنا به کار می‌رود که از نظر ریشه‌شناسی در واقع به ریشه‌های جداگانه می‌رسند و ربط معنایی به هم ندارند.

معنای نخست: فریب
- کلک: به معنای فریفتن. این واژه بیشتر در زبان گفتاری به کار می‌رود و از آن فعل «کلک زدن» و «کلک خوردن» ساخته شده است.

این واژه در نهایت به -kel* در زبان پوروا-هند-و-اروپایی می‌رسد که به معنای «فریفتن» (در انگلیسی: to deceive و confuse) و پنهان کردن است. همریشه‌های آن در یونانی فعل kelein به معنای فریفتن و گول زدن است، فعل calvi در لاتین هم از همین ریشه و به همین معنا است که از آن نام calumnia را ساخته‌اند که در انگلیسی امروزی به صورت calumny درآمده است. در زبان پارسی واژه‌ی «کلاه» نیز از این ریشه آمده است که در واقع سر را می‌پوشاند.

در زبان گفتاری ترکیب‌های فراوانی با کلک ساخته شده‌اند از جمله:

- دوز و کلک

- کلک بر سر کسی بستن: بلا بر سر کسی درآوردن، جنجال بر سر کسی درآوردن. سر و صدا و افتضاح راه انداختن و جنجال کردن

خنده بر برق زند گرمی خاکستر ما ------------ چه کلک بسته ای ای آتش می بر سر ما؟ (محسن تأثیر - آنندراج)

- کلک جور کردن: مقدمه چیدن

- کلک چیزی را کندن: محو کردن، نابود کردن

- کلک درآوردن: حقه زدن

- کلک کاری را کندن: کاری را به آخر رسانیدن

- کلک کسی را کندن: او را کشتن

معنای دوم: قایق

- چوب و نی و علفی بوَد که بر هم بندند و مشکی چند را پرباد کرده بر آن نصب کنند و بر آن نشسته از آبهای عمیق بگذرند (برهان). نوعی کشتی است که در رودخانه‌های عراق بدان سوار شوند و «طوف» نیز گویند

گر ز جمله چوب و نی که اندر جهان است --------------- دست تقدیر خدا بندد کلک
ز آب چشمم کی کند هرگز عبور ---------------- وحش و طیر و آدم و جن و ملک
ابوالعلاء گنجوی (از آنندراج)

نه در کشتی آمد نه اندر کلک ---------- ورا یار بادا نجوم فلک (حکیم زجاجی - از آنندراج)

در کردی کِلِک (تخته بندی که از تیرهای درختان یا کنده‌های چوب به هم پیوسته مثل قایق بر روی آب رانند). دزفولی کَلَک (به همین معنی)

به گمانم این معنای کلک به -klau* در زبان پوروا-هند-و-اروپایی می‌رسد به معنای «قلاب، بستن» (در انگلیسی: hook) است. برخی واژه‌هایی که از این ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی ساخته شده‌اند چنین اند:

- در لاتین: clavis کلید، clavus = میخ. در فرانسه‌ای: clef = کلید. claustrum = فضای بسته که در انگلیسی از آن claustrophobia = ترس از فضای بسته را ساخته‌اند.

- در پارسی: کُلان، کُلون: ابزاری برای بستن درها. کلید (در پارسی میانه: kelil)، اِشکِلَک: چوب کوچکی که برای تنبیه میان انگشتان دزدان یا خلافکاران بگذارند و فشار دهند.

معنای سوم: انجمن

جالب آن که یک معنای «کلک» را در فرهنگ‌ها «گروهی از مردم» هم نوشته‌اند:

انجمن و مجمع مردم را نیز گرفته‌اند (برهان)

- کلک زدن: در هر انجمن در آمدن و به هر اجتماعی از مردم رفتن (ناظم الاطباء).

- کلک کردن: انجمن کردن و کنکاش نمودن (ناظم الاطباء).

این معنا را در انگلیسی conclave می‌گویند که در اصل لاتین به همان clavis به معنای کلید می‌رسد یعنی گروهی که در جای بسته باشند و در به روی آنان قفل شده باشد. نمونه‌ی کاربرد آن هم انجمن برگزیدن پاپ جدید در میان کاتولیکان است.

معنای چهارم: نشتر

در دل خیال غمزه‌ی تیرت چو بگذرد ----------- گویی زدند بر دل پرخون من کلک (ضیاء بخشی - از فرهنگ نظام)

به نظر می‌رسد این کلَک هم از همان -kel* به معنای «تیزی و خار» گرفته شده است که در بالا دیدیم.

معنای پنجم: آتشدان

این واژه به احتمالی در پارسی میانه (پهلوی) kalag به معنای «کل کوچک» بوده است و به معنای آتشدان گِلی و سفالی باشد. در گیلکی آن را «کله» می‌گویند و به گفت‌وگوهایی که در کنار این آتش می‌شود «کله گپ» می‌گویند. در بیت زیر از سنایی غزنوی، به ضرورت وزن حرف «ل» ساکن شده است.

چونان نمود کلک اثیری اثر به کوه ---------- که اجزای او گرفته همه رنگ لاله زار (سنایی غزنوی - فرهنگ رشیدی)

مثلی هم که با این واژه هست چنین است: ای فلک به همه منقل دادی به ما کلک: منقل آتشدانی است که از آهن و برنج یا دیگر فلزها ساخته باشند اما کلک آتشدان سفالین/گِلی باشد. این شکایتی است که دنیا و روزگار به دیگران شرایط خوب داده است و به ما شرایط بدتر.

به گمانم این معنای کلک به آتش و گرما ربط داشته باشد و آن هم به -kel* در پوروا-هند-و-اروپایی می‌رسد که به معنای گرما است مانند calor در لاتین به معنای «گرما» که در فرانسه‌ای chaude شده است به معنای «گرم» و نیز calorie به معنای گرما است. در زبان فرانسه‌ای chauffage = گرمایش، chauffeur = راننده (در اصل به معنای کسی که موتور را گرم می‌کند) هم از همین ریشه اند.

معنای ششم: شوم و نامبارک

گویا در این معنا کلِک است و شاید از ریشه‌ی دیگری باشد.

ز این می خوری گردی ملِک، ز آن می خوری دیوی کلِک ------------ ز این می ابوبکری شوی، گردی از آن می بوالحکم (مولوی - فرهنگ رشیدی)

چون برخی جغد را شوم و بدشگون می‌دانستند این معنای شوم و بدشگون بودن به پرنده‌ی جغد هم داده شده و بدین ترتیب به جای خود پرنده هم به کار رفته است.

در زیر شش ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی را می‌آورم که دو سه مورد آنها را در بالا نوشتم. اما

PIE root *kel- "to drive, set in motion." (clonus)
PIE root *kel- (1) "to strike, cut" (see holt)
PIE root *kel- (2) "to cover, conceal" (see cell)
PIE root *kel- (4) "to project, be prominent" (see hill)
PIE root *kel- (5) "to prick" (see holly)
PIE root *kel- (6) "to deceive, confuse" (see calumny)

(تاریخ نگارش اصلی: آدینه ٧/اسفند/١٣٩۴ – ٢۶/فوریه/٢٠١۶)

3 نظر:

Sâm said...

در زبان کردی هنوز به جای کلید، کلیل می‌گویند
همچنین در زبان کردی، کِلِک به معنای انگشت است.

Unknown said...

با سپاس

آیا فعل خلیدن هم از همین ریشهٔ هند و اروپایی گرفته شده؟
و اینکه آیا واژگانی مانند خلال یا خلل ممکنه وام‌واژهٔ فارسی باشن؟

Muhammed said...

درزبان تبری کَلِک تیرهایی از چوب هستندکه یک هر کدام از سرهایشان در یک نبردبان قرار ممیگیرد و نقش دروازه با بازی میکند . اما دروازه هایی که لولا یا پاشنه دارند را لُش مینامند.یک