Thursday, September 24, 2015

نمونه‌ای تاریخی از گرته‌برداری در واژه‌سازی

پنج‌شنبه ٢/مهر/١٣٩۴ – ٢۴/سپتامبر/٢٠١۵

پیشتر در جستاری دیگر به چند نمونه‌ی تاریخی از روش گرته‌برداری در واژه‌سازی اشاره کرده بودم. امروز به نمونه‌ی دیگری برخوردم که با خوانندگان در میان می‌گذارم.

در بحث دستور زبان، به ویژه زبان‌های هند-و-اروپایی، مفهومی هست به نام «وجه» یا «حالت» که در زبان انگلیسی آن را case می‌گویند که از cas در زبان فرانسه‌ای آمده است. خود واژه‌ی فرانسه‌ای از casus در زبان لاتین آمده که از فعل cadere به معنای «افتادن» است. پس casus به معنای «آنچه افتاده» یا «رخداد» است. جالب آن که در زبان پارسی نو هم «افتادن» به همین معنای «رخداد» به کار می‌رود. برای نمونه:

در عُنفُوان جوانی، چنان که افتد و دانی، نظر با رویی داشتم و گذر بر سر کویی (گلستان سعدی)

برو به کار خود ای واعظ! این چه فریادست؟؟ ---------- مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟؟ (حافظ)
خود casus لاتین در واقع گرته‌برداری از πτώσης یونانی (به خط لاتین: ptosis) است که از فعل πέφτω (به خط لاتین: péfto̱) به معنای «افتادن» است.

فعل لاتین cadere از ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -kad* به معنای «افتادن» است. دکتر محمد حیدری ملایری در فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک بازمانده‌های این ریشه در زبان‌ها و گویش‌های ایرانی را چنین می‌نویسد:
واژه‌های case «مورد»، cascade «آبشار»، decay «پوسیدن»، occasion «موقعیت» و بسی مشتق‌های دیگر سرانجام از cadere در لاتین می‌آیند به معنای «افتادن» (اسپانیایی: caer و caida). اصطلاح لاتین از ستاک پوروا-هند-و-اروپایی -kadi* به معنای «افتادن» سرچشمه می‌گیرد. جداشده‌های پارسی باستان و اوستایی آن ناشناخته‌اند اما معادل‌های پارسی در گویش‌های امروزین وجود دارند. برای نمونه،

در گیلکی (لنگرود و تالش): katan «افتادن»، bakatam «افتادم»،
dakatan «افتادن (در چاله و مرداب)»،
vakatan «از خستگی افتادن»،
fakatan «از شهرت و اعتبار افتادن».

در لکی: katen «افتادن»، kat «افتاد»، beko «بیفت!».

در تبری: dakətə «افتاده»، dakətən «فروپاشیدن»، dakət gu «گاو گمشده».
به همین دلیل برابر پیشنهادی دکتر حیدری ملایری برای case «کاته» است.

Tuesday, September 22, 2015

واژه‌شناسی: دقیقه و ثانیه

سه‌شنبه ٣١/شهریور/١٣٩۴ – ٢٢/سپتامبر/٢٠١۵

هر ساعت را به ۶٠ دقیقه و هر دقیقه را به ۶٠ ثانیه بخش می‌کنیم. اما دقیقه در زبان عربی در اصل صفت مادینه (مونث) از «دقیق» به معنای «باریک» است و «ثانیه» هم صفت مادینه از «ثانی» به معنای «دومین» است.

در زبان‌های اروپایی از جمله انگلیسی این دو را minute و second می‌گویند. بر پایه‌ی فرهنگ برخط ریشه‌شناسی انگلیسی، نخستین کاربردهای این دواژه در زبان انگلیسی به سده‌ی چهاردهم م./هشتم هجری می‌رسد.

واژه‌ی minute از راه زبان فرانسه‌ای به minuta در لاتین به معنای «خُرد، ریز، باریک» است که کوتاه شده‌ی pars minuta prima (بخش باریک نخستین) است. در زبان انگلیسی minute به عنوان صفت (با تلفظی دیگر) همچنان معنای «باریک و دقیق» را دارد.

واژه‌ی second هم باز از راه زبان فرانسه‌ای به secunda در لاتین به معنای «دومین» می‌رسد که آن هم کوتاه شده‌ی secunda minuta (بخش باریک دومین) است.



به نوشته‌ی فرهنگ برخط ریشه‌شناسی، این دو اصطلاح را بطلمیوس ریاضی‌دان برای بخش‌های دایره به کار برده است. اما تقسیم دایره به بخش‌های شصتگانی ریشه‌ای بابِلی و میان‌رودانی (بین‌النهرینی) دارد.

حال باید دید که آیا نخست ریاضیدانان مسلمان این دو اصطلاح «دقیقه» و «ثانیه» را بر پایه‌ی متن‌های ریاضی یونانی به صورت گرته‌برداری به عربی برگردانده‌اند یا این که ریاضیدانان اروپایی در ترجمه‌ی آثار ریاضیدانان شرقی که به زبان عربی بوده است این دو اصطلاح را به صورت گرته‌برداری به لاتین برگردانده‌اند.

Saturday, September 19, 2015

پاسخی به «گفتن پدر سوخته ممنوع»

شنبه 28/شهریور/1394 - 19/سپتامبر/2015

یکی از کارهایی که به نظر می‌رسد سرگرمی تازه‌ی برخی در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی شده باشد یاوه‌پراکنی درباره‌ی ریشه‌شناسی و تاریخچه‌ی واژه‌ها و عبارت‌ها است. یکی از متن‌هایی که تازگی به دستم رسیده است چنین است:

ریشه‌ی عبارت «پدر سوخته»

وقتی که در زمان یزدگرد عرب‌ها به ایران حمله کردند و ایران را فتح کردند، مردم ایران را - که دارای دین زرتشت بودند - آتش پرست و کافر نامیدند و آنها را مجبور کردند که به دین اسلام روی بیاورند.

در این میان، گروهی خودشان به دین اسلام گرویدند و گروهی هم از ترس مسلمان شدند، چون می‌دیدند که افرادی را که مسلمان نشوند می‌کشند.

اعراب افرادی را که مسلمان نمی‌شدند، مردها و سرپرست خانواده را در آتش می‌سوزاندند تا دیگران یاغیگری نکنند، و بر اساس دستورات شریعت اسلام زنان آنها را به کنیزی و بچه‌ها را برای نوکری و کلفتی می‌بردند چرا که آنها را غنیمت جنگی می‌دانستند.

این بچه‌ها بزرگ شدند و در خانه‌ی اعراب کار می‌کردند و خود اعراب هم بچه‌هایی هم سن آنها داشته‌اند. وقتی از صاحبخانه می‌پرسیدند که این بچه‌ی تو است (کلفت و نوکرها)، می‌گفته: «نه، این پدر سوخته است» یعنی بچه‌ی ما نیست، نوکر و کلفتی است که پدرش در جریان فتح ایران سوزانده شده است و به این نوکر و کلفت ها می‌گفته‌اند: «پدر سوخته».

منبع : لغت نامه دهخدا
این متن سراپا یاوه و بی‌پایه و دروغ است به ویژه دروغ بزرگ آن یادکردن از لغت‌نامه‌ی دهخدا به عنوان خاستگاه است. زیرا در فرهنگ دهخدا درایه‌ی «پدرسوخته» چنین است
پدرسوخته: دشنامی است. و مجازاً در تداول عامیانه به مردم خبیث و بدسرشت گویند.
این جمله‌ی کوتاه کجا و آن همه یاوه کجا؟؟

خبیث و بدسرشت و نابکار کجا و این داستان مسخره درباره‌ی ایرانی‌تبار بودن کجا؟؟ گویا نویسنده‌ی این یاوه معنای «پدرسوخته» را هم نمی‌دانسته است.

اگر کسانی را که مسلمان نمی‌شدند می‌کشتند چه گونه تا همین امروزه در ایران هم زرتشتی داریم و هم مسیحی و یهودی؟

اگرچه بر پایه‌ی سندهای تاریخی مانند تاریخ طبری و تاریخ واقدی و دینوری و دیگر کتاب‌های «فتوحات»، فاتحان مسلمان در ایران کشتار و ویرانی کردند اما معلوم نیست بازبرد (مرجع) این متن کدام کتاب است. البته با نوشتن «دهخدا» بار مسئولیت را از دوش خود برداشته است.

دشنام «پدر سوخته» از چه زمان و دوره‌ی تاریخی رایج شده است؟

به فرض هم که در زمان ورود اسلام به ایران، مردان ایرانی را به آتش می‌سوزاندند و فرزندانشان را به بردگی به خانه‌شان می‌بردند. اما چرا این عربان به بردگان ایرانی خود به زبان پارسی «پدرسوخته» می‌گفتند؟؟؟

Thursday, September 17, 2015

فلوطین (پلوتینوس) و فلسفه‌ی ایرانی

پنح‌شنبه ٢۶/شهریور/١٣٩۴ - ١٧/سپتامبر/٢٠١۵

یکی از فیلسوفان باستان فلوطین نام دارد که نام اصلی او در یونانی پلوتینوس (Plotinus) است. فلوطین از بنیانگذاران فلسفه‌ی نوافلاتونی (Neoplatonism) است که بر پیروان هر سه دین اسلام و مسیحیت و یهودیت تاثیر گذاشته است از جمله بر گروهی از عارفان ایرانی و مسلمان. در اینجا نمی‌خواهم به فلسفه‌ی او بپردازم بلکه تنها به نکته‌ی جالبی اشاره می‌کنم که در زندگی‌نامه‌ی او بدان برخوردم.

فلوطین نزدیک سال 204 م. در مصر زاده شد و در شهر اسکندریه در نزد فیلسوفی به نام «آمونیوس سکایی» (Ammonius Saccas) فلسفه آموخت. درباره‌ی استادش چیز زیادی دانسته نیست. خود فلوطین چند سال بعد به روم رفت و در آنجا به آموزش فلسفه پرداخت. فلوطین در سال 270 م. درگذشت.



یکی از شاگردان وی «پورفوریوس صوری» (Porphyry of Tyre) خوانده می‌شد (زاده: 234 م.؛ مرگ: 305 م. در شهر صور بر ساحل مدیترانه). نام اصلی پورفوریوس «مَلِک/مَلِخ» (در یونانی: Malechus) به معنای «شاه» بود و استادش در آتن او را «پورفوریوس» به معنای «ارغوانی‌پوش» خواند که با توجه به شنل ارغوانی شاهان هخامنشی در زبان یونانی همان معنای «شاه» را یافته بود. در زمان ترجمه‌ی آثار یونانی به عربی نام او را «فورفوریوس» نوشتند.

پورفوریوس بعدها آثار فلوطین را گردآوری کرد و آنها را 54 بخش کرد. هر 9 بخش را در یک جلد قرار داد و نام این مجموعه‌ی شش جلدی را «نُه‌گانه‌ها» (در یونانی: Enneads در ترجمه‌های عربی: تاسوعات) گذاشت. پورفوریوس کتابی هم دارد به نام «زندگی‌نامه‌ی فلوطین» (Vita Plotini) نوشت که به نام «اندر زندگی پلوتینوس» (در انگلیسی: On the Life of Plotinus) هم منتشر شده است.

در فصل سوم این کتاب پورفوریوس می‌نویسد:

پلوتیونس مشتاق شد که با شیوه‌های فلسفی ایرانی (Persian philosophical discipline) و آنچه در هند رواج داشت آشنا بشود.
از این رو به همراه گوردیانوس ()، امپراتور روم، در کارزار او با ایران ساسانی در زمان شاپور یکم ساسانی به سوی ایران آمد. اما گوردیانوس در جنگ با شاپور کشته شد و سپاه رومیان به هم ریخت. سپس فیلیپ عرب از سرداران گوردیانوس به امپراتوری برگزیده شد و پس از درخواست صلح و زنهار از شاپور یکم سپاهیان خود را به روم برگرداند و فلوطین هم همراه آنان به روم رفت.

در این متن، به نظر من از آنجا که فلوطین در مصر بوده است اگر به فلسفه‌ی هند علاقه‌مند شده بود راه دستیابی به مصر نیازی به گذشتن از ایران نداشت و بنابراین هدف اصلی او رسیدن به ایران و دستیابی به فلسفه‌ی ایرانی بوده است.

جالب آن که کسانی وجود دانش فلسفه در ایران پیش از اسلام را انکار می‌کنند. از سوی دیگر هم اروپاییان تاثیر فلسفه‌ی شرقی بر یونانیان را انکار می‌کنند. در همین زمینه کتابی یافتم به نام «نوافلاتونی‌گرایی و فلسفه‌ی هندی» که به تاثیر فلسفه‌ی هندی بر افلاتون و فلوطین و نوافلاتونی‌گرایی پرداخته است.

Neoplatonism and Indian Philosophy
Paulos Gregorios
SUNY Press, 2002
275 pages

Tuesday, September 15, 2015

ترجمه‌ی رستم و سهراب به زبان بلغاری

سه‌شنبه ٢۴/شهریور/١٣٩۴ - ١۵/سپتامبر/٢٠١۵

چندی پیش دوست گرامی «رفیق فردوسی» (داود خزایی) خبر ترجمه‌ی داستان رستم و سهراب از شاهنامه‌ی فردوسی به زبان بلغاری را برایم فرستاد. این ترجمه در سال ٢٠١٢ م. / ١٣٩١ خ. و به دست انتشارات اماس (Emas به خط سیریلیک: Emac) منتشر شد و در نمایشگاه کتاب سوفیه (Sofia)، پایتخت بلغارستان، در دسامبر آن سال برنده‌ی جایزه‌ی بهترین کتاب شده است.


شاهنامه به زبان بلغاری (روی جلد به خط سیریلیک نوشته شده: Шах – наме = shah name)

متن خبر به زبان بلغاری در این نشانی آمده است:

http://www.abk.bg/articles/view/259


Thursday, September 10, 2015

واژه‌شناسی: برابر پارسی «دُشَک» چیست؟

پنج‌شنبه ١٩/شهریور/١٣٩۴ – ١٠/سپتامبر/٢٠١۵

امروزه در زبان پارسی برای نامیده بخشی از بستر که در زیر قرار می‌گیرد و روی آن می‌خوابیم واژه‌ی ترکی‌تبار «دُشک» یا «تُشک» را به کار می‌بریم. گونه‌های دیگر نگارش این واژه «دوشک» یا «توشک» است.

خود واژه‌ی «بستر» در اصل «وَستر» بوده که گونه‌ی دیگری از «گستر» است یعنی آنچه «گسترده» شود.

واژه‌ی پارسی برابر «دُشک» که در شاهنامه و دیگر نوشتارهای پارسی قدیمی به کار رفته است «نِهالین» است که به صورت «نِهالی» کوتاه شده است:

اگر شاه باشیم و گر زردهشت ----- نهالین ز خاک است و بالین ز خشت (فردوسی)

نهالی بیفکند و مسند نهاد ----------- ز دیدار او میزبان گشت شاد (فردوسی)

نهالی همه خاک دارند و خشت ------------ خُنُک آن که جز تخم نیکی نکشت (فردوسی)

نهالیش در زیر دیبای زرد -------------- پس پشت او مسندی لاژورد (فردوسی)
«نهالین» صفت از «نهال» است که خود از فعل «هِلیدن» به معنای «گذاشتن» است و پیشوند «نـ» به معنای «پایین و فرو» است. در کل به معنای «آنچه فرو نهاده شده» است.

واژه‌های دیگر به همین معنا را «برخوابه» و «شادگونه» نوشته‌اند. «برخوابه» که به معنای چیزی است که بر آن می‌خوابند اما در فرهنگ‌های قدیمی به اشتباه آن را «برخوانه» و «بزجوانه»!! و در نتیجه «بزغاله»!! خوانده‌اند.

همچنین «توشک» ترکی را به اشتباه «پوشک»/پُشَک (در گویش فرارود) به معنای «پیشی» یا گربه خوانده‌اند و در فرهنگ دهخدا همه‌ی این بدخوانی فهرست شده‌اند.

در زبان عربی (به احتمال بر پایه‌ی «بستر» یا «گستر» پارسی) واژه‌ی «مطرح» را به کار می‌برند که از فعل «ط/ر/ح» به معنای «گستردن و در پیش افکندن» دارد.

واژه‌ی «مطرح» عربی از راه زبان ایتالیایی در جزیره‌ی سیسیلی به صورت matracium وارد زبان لاتین شده و از آنجا در ایتالیایی به صورت materasso درآمده است. این واژه‌ی ایتالیایی در سده‌ی دوازدهم م. (ششم هجری) وارد زبان فرانسه‌ای کهن شده و materas گفته شده و از آنجا وارد انگلیسی شده و امروزه به شکل mattress نوشته می‌شود. امروزه در فرانسه‌ای آن را matelas می‌گویند.

دُشک را در ترکی استانبولی به صورت döşek می‌نویسند. واژه‌ی ترکی دیگر در همین پیوند، yatak به معنای «تخت» است که «یاتاقان» در مکانیکی از آن گرفته شده است.

Tuesday, September 08, 2015

واژه‌شناسی: قلم و مداد

سه‌شنبه ١٧/شهریور/١٣٩۴ – ٨/سپتامبر/٢٠١۵

با توجه به نزدیک شدن پاییز و فصل مدرسه، در این جستار به ریشه‌شناسی چند واژه‌ی مربوط می‌پردازم:

- قلم: این واژه شکل عربی شده‌ی واژه‌ی calamus در لاتین یا kalamos در یونانی (به خط یونانی: κάλαμος) است که خود به معنای «نای» (در انگلیسی: reed) است و در پوروا-هند-و-اروپایی *kole-mo- به معنای علف و نی است.



امروزه با اختراع قلم‌های جدید دیگر به این قلم‌های «قلم نی» می‌گویند و نام «قلم» به معنای قلم‌های امروزی است. این قلم‌های در انگلیسی «قلم‌های فواره‌ای» (fountain pen) می‌گویند.



- مداد: این واژه در عربی در اصل به معنای «مُرکب» است یعنی مایعی که بدان می‌نوشته‌اند. در حدیثی آمده که «مِداد العلما افضل من دماء الشهدا» یعنی «مرکب دانشمندان از خون شهیدان والاتر است». اما در دوران معاصر در زبان پارسی به ابزاری گفته می‌شود که از جنس چوب است و در میان آن گرافیت است.



- اتود: این واژه از زبان فرانسه‌ای etude به معنای «مطالعه» یا «طرح نخستین» است (همان study در انگلیسی). در زبان انگلیسی بدان «مداد مکانیکی» () یا «مداد تقتقی» () می‌گویند. علت آن که در پارسی بدان «اتود» می‌گوییم آن است که در طراحی و رسم فنی، به ویژه در هنرستان‌های فنی و هنری، و نیز در نقشه‌کشی، طرح نخستین یا به اصطلاح «اتود» را با این مداد می‌کشند و سپس با مُرکب آن را نهایی می‌کنند. از این رو بدان «مداد اتود» می‌گفته‌اند که به «اتود» کوتاه شده است.



- مُرکب: مایعی سیاه رنگ که برای نوشتن به کار می‌رود. در اصل به معنای «ترکیب شده» و از ریشه‌ی «ر/ک/ب» به معنای «سوار شدن» است که دیگر شکل‌های آن «ترکیب» و «رکاب» است. گاهی به مرکب، «جوهر» هم می‌گویند که خود عربی شده‌ی «گوهر» پارسی است.

- دوات: به معنای مُرکب‌دان است. نام‌های دیگر آن سیاهی‌دان، دوده‌دان، مداددان و لیقه‌دان است. واژه‌ی پارسی آن «آمه» است.

- لیقه: ماده‌ای از جنس پشم یا ابریشم که در دوات می‌گذارند که مرکب را جذب کند و از ریختن آن پیشگیری کند.

در زبان انگلیسی واژه‌های مربوط و ریشه‌شناسی آنان چنین اند:

- قلم: pen این واژه از pene در فرانسه‌ای کهن به معنای «پَر» آمده است که خود از penna در لاتین به همین معنا است. زیرا در گذشته با پَر پرندگان می‌نوشته‌اند. در زبان فرانسه‌ای معنای آن «شاه‌پَر» یا «پَر بلند پرندگان» بوده است. در زبان فرانسه‌ای به پَری که برای نوشتن به کار می‌رفته plume می‌گویند و اصطلاح «nom de plume» به معنای «نام قلمی/نام مستعار» نویسندگان از همین جا آمده است و در زبان انگلیسی هم به کار می‌رود.

- مداد: pencil این واژه در فرانسه‌ای کهن pincel بوده به معنای «قلم‌موی نقاشان» (در فرانسه‌ای امروزه pinceau) بوده است که خود از penicillus در لاتین آمده که شکل کوچک شده‌ی peniculus است که خود شکل کوچک penis به معنای «دُم» است زیرا قلم‌موی نقاشان را از موی دم جانوران از جمله شتر می‌ساخته‌اند. در گذشته برای نوشتن از قلم‌موهای کوچک برای نوشتن استفاده می‌کردند اما بعدها که در سده‌ی شانزدهم م. مدادهای چوبی/گرافیتی درست شد این نام همچنان به ابزار جدید داده شد.

- مُرکب: ink از enca در لاتین است enkauston یونانی به معنای «سوخته» است.

- دوات: inkwell که به معنای مُرکب‌دان است.