Sunday, March 29, 2015

نقدی بر مقاله‌ی حداد عادل درباره‌ی واژه‌گزینی

یک‌شنبه ٩/فروردین/١٣٩۴ - ٢٩/مارچ/٢٠١۵

سرمقاله‌ی سال ۶ شماره‌ی ٢ «نامه‌ی فرهنگستان» به قلم آقای غلامعلی حداد عادل «درآمدی بر واژه‌گزینی مردمی» نام دارد. این سرمقاله در امرداد ١٣٨۴ خ. / آگوست ٢٠٠۵ نوشته شده است و من به تازگی آن را خواندم.

در اینجا به چند نکته و ایرادی که به نظر من در این سرمقاله هست اشاره می‌کنم. از آنجا که آقای حداد عادل رییس فرهنگستان زبان فارسی است به گمانم همین ایرادهای رویکردی و نظری وی یکی از سرچشمه‌های ناکارایی فرهنگستان کنونی در زمینه‌ی واژه‌سازی می‌توانند باشند.

در همان بند نخست سرمقاله چنین آمده است:

تولید واژه‌های نو – که ما آن را اصطلاحاً واژه‌گزینی می‌نامیم – از دو طریق صورت می‌گیرد که یکی مردمی و دیگری رسمی است. واژه‌گزینی مردمی همان فرایند طبیعی و عادی و عمومی است که در اصل باعث پیدایش خود زبان بوده و جلوه و نتیجه‌ی استعدادی است که در انسان برای زبان داشتن وجود دارد. اما واژه‌گزینی رسمی عملی است آگاهانه و برنامه‌ریزی شده که نتیجه‌ی مدیریت فرد یا موسسه‌ای است که در این باب مسئولیتی بر عهده دارد. این نوع واژه‌گزینی بر پایه‌ی قواعدی صورت می‌گیرد که از پیش وضع شده است.
١- نخستین ایراد همین «واژه‌گزینی» است. واژه‌گزینی همان طور که از بخش دوم آن برمی‌آید یعنی گزیدن واژه و برای گزیدن واژه هم باید واژه‌ها وجود داشته باشند. اما ساخت واژه‌های نو یعنی واژه‌سازی. به نظر می‌رسد رییس فرهنگستان در تعریف پایه‌ی این دو مفهوم هم مشکل دارد. من در این جستار، به جز جاهایی که گفتاورد (نقل قول) باشد «واژه‌سازی» را به کار خواهم برد.

٢- واژه‌سازی «مردمی» هم به نظر من اصطلاح غلطی است و تعریف گفته شده علمی نیست.

٣- گفته شده واژه‌سازی «رسمی» آگاهانه است. آیا واژه‌سازی «مردمی» ناآگاهانه است؟ اصلا آیا بی آگاهی از زبان و دستور آن می‌توان واژه ساخت؟

۴- گفته شده واژه‌سازی رسمی بر پایه‌ی «قاعده‌های از پیش وضع شده» انجام می‌شود. آیا واژه‌سازی «مردمی» بیقاعده است؟ نام این «قاعده‌های از پیش وضع شده» دستور زبان و ساختارهای واژه‌سازی است.

هر گونه واژه‌سازی در زبان به صورت آگاهانه و بر پایه‌ی دستور زبان و ساختارهای واژه‌سازی انجام می‌شود. بهتر بود «واژه‌سازی برنامه‌ریزی شده» و «واژه‌سازی برنامه‌ریزی نشده» به کار می‌رفتند.

وی در ادامه می‌نویسد:
شاید بتوان گفت که هر صنف و گروه خاص، در واژه‌گزینی مردم صاحب یک سنت زبانی نامکتوب و اعلام نشده است که بر اساس آن عمل می‌کند و از آن عدول نمی‌کند. آیا می‌توان سازوکار و آیین‌مندی‌های این نوع واژه‌گزینی را به نحو پسینی کشف کرد و به نوعی نظم و نظام و رده‌بندی در این واژه‌ها دست یافت؟
به راستی جای شگفتی است! رییس فرهنگستان زبان فارسی به دنبال «کشف» شیوه‌های واژه‌سازی زبان فارسی است!! این شیوه‌ها همان ساختارهای واژه‌سازی و دستوری زبان فارسی است که صدها سال است در کتاب‌ها ثبت شده و حتا پس از شکل‌گیری «زبان‌شناسی» به صورت جداگانه و مفصل بررسیده شده‌اند. پژوهشگران فراوانی در این زمینه کار کرده‌اند و ده‌ها و بلکه صدها کتاب در این زمینه هست. وقتی رییس فرهنگستان کسی است که در زمینه‌ی زبان‌شناسی و زبان و پژوهش‌های علمی تخصص ندارد و آموزش ندیده است، نتیجه همین می‌شود. ایشان تازه به دنبال «کشف پسینی» شیوه‌های واژه‌سازی است!

در بخش ۴ یکی از این دست «کشف»های وی چنین است:
اعداد نیز منشاء بسیاری از واژگان مردمی است. اعداد گاه مشخصاً شمار چیزی را بیان می‌کنند و گاه، در مرتبه‌ی خاصی، دلالت بر کثرت دارند: دوتکّه، سه‌راهی، چهارشاخه، پنجه، شش گوشه، هفته، هشتی، دهه، چلّه، سده، هزارپا، و امثال آن.
آیا معنای عدد جز این است که شمار چیزی را بیان کند؟! در این میان تنها «هزارپا» است که در آن «هزار» معنای دقیق عددی ندارد و تنها برای برای نشان دادن شمار زیاد است. در انگلیسی هم به این حشره centipede یعنی «صدپا» می‌گویند که آن هم عدد دقیق نیست. در نام «هزاردستان» (به معنای بلیل) نیز «هزار» معنای دقیق عددی ندارد. «هزار» در زبان ایتالیایی نیز چنین کاربردی دارد برای نمونه عبارت mille grazie به معنای «هزار سپاس» نیست بلکه به معنای «سپاس فراوان» است.

یا می‌نویسد که واژگان مردمی با استفاده از کدام یک از الگوهای دستوری ساخته می‌شوند و سپس به چند ساختار واژه‌سازی اشاره می‌کند که باز هم جای پرسش است که آیا اینها هم از «کشف‌های پسینی» اند؟ مانند استفاده از گونه‌های مختلف «یا» (شباهت، نسبت، مجاورت، و ...) یا پسوند «هـ»ی غیرملفوظ، یا استفاده از پسوند «ـک» برای بیان تشبیه و تصغیر و ...

در بخش ۵ می‌نویسد:
در واژه‌گزینی مردمی کلماتی دیده می‌شود که ذهن هرگز از تحلیل لفظی آن کلمات به درک مقصود و مصداق آنها نائل نمی‌تواند شد.
برای نمونه هم از سینه‌پهلو و پیچ گوشتی و پایاب و شبیخون نام می‌برد.

در اینجا رییس فرهنگستان زبان فارسی به جای بررسی ریشه‌شناسیک این واژه‌ها، به این «کشف پسینی» رسیده است. جالب است که اگر فرهنگ دهخدا یا معین را ورق می‌زدند می‌دیدند که برای نمونه «پایاب» یعنی جایی در رودخانه و دریا که پا بتواند زمین را بیابد.
پایاب: بن آب که پای بر زمین رسد.
آبی که پا به ته آن رسد و به پا از آن توان گذشت بی سفینه و شنا (فرهنگ رشیدی).
آبی که پای بر زمین آن رسد و از آنجا پیاده توان گذشت بر خلاف غرقاب (برهان).
آبی را گویند که پای به بن آن برسد و آن ضد غرقاب است (جهانگیری)
و یا
شبیخون: تاختن به شب هنگام بر دشمن
گویا مشکل آقای حدادعادل در درک بخش دوم این واژه بوده است و لابد آن را با «خون» اشتباه گرفته‌اند. به گمان من و دکتر محمد حیدری ملایری، شاید بخش دوم این واژه با «زدن» (در معنای اصلی اوستایی و پهلوی به معنای کشتن) ربط داشته باشد.

باید توجه داشت که در همه‌ی زبان‌ها واژه‌هایی هستند که هم اکنون ریشه‌ی آنها شناخته شده نیست و شاید در آینده ریشه‌ی آنها شناخته شود.

به نظر من اگر این مقاله را یک دانش‌آموز دبیرستانی نوشته بود ایرادی نداشت اما اگر رییس فرهنگستان زبان فارسی چنین مقاله‌ای بنویسد و درک و شناختش از زبان و زبان‌شناسی در این حد باشد به راستی جای افسوس است و هیچ شگفت نیست که وضع فرهنگستان و واژه‌سازی در زبان فارسی چنین است.

پی‌نوشت

دوست گرامی، یاغِش کاظمی در نامه‌ای یادآور شده است:
در "بخش ۴"، به درستی می‌توان واژه‌ی "هشتی" را لیست کرد در شمار واژگانی که عدد در آنها شمار چیزی را بیان نمی‌کند. "هشت" یا "هشتی" در معماری سنتی ما، هر چند که بیشتر مواقع شکل آن هشت-ضلعی است، اما به مفهوم عدد ٨ نیست و هشتی‌هایی به شکل مربع و دیگر شکل‌ها داریم. منظور از "هشت" یا "هشتی" یک فضای واسط بین داخل خانه و بیرون خانه است.

در "بخش ۵ " هم واژه‌ی "پایاب" به درستی در شمار واژگانی که از ظاهرشان نمی‌توان مقصود و مصداق را درک کرد لیست شده است. "پایاب" در معماری سنتی ما، کوره‌ای است که به صورت مورّب از سطح زمین به قنات گشوده شده و با پله‌هایی به مجرای زیرزمینی قنات وصل می‌شود. در کف "پایاب" خانه‌ها، اغلب یک حوض است و طاقچه‌هایی هم جهت قرار دادن مواد خوراکی در آنجا در نظر می‌گرفته‌اند و موادی مانند گوشت را هم با سبد از زنجیری بر بالای حوض مذکور معلق می‌داشتند.
در پاسخ باید بگویم:

درباره‌ی هشتی، همان گونه که به درستی یادآوری شده، معنای اصلی آن جای هشت گوش بوده است و بعدها به ورودی با هر چند گوشه گفته شده است. چنین تغییر معناهایی در همه‌ی زبان‌ها هست و در فرهنگ‌های تکزبانه یا فرهنگ‌های ریشه‌شناسیک هر زبانی می‌توان نمونه‌های فراوانی از آن دید. در زبان انگلیسی بدان sense development یا گسترش معنایی می‌گویند.

درباره‌ی پایاب هم معنای مسیر به قنات در فرهنگ دهخدا هم آمده و معنای دوم یا سوم است و این هم نمونه‌ی دیگری از همان گسترش معنایی است. در زبان‌شناسی این پدیده شناخته شده است و نمی‌بایستی برای «رییس فرهنگستان زبان فارسی» جای شگفتی می‌بود. یا دست کم می‌بایستی پس از فهرست کردن این نمونه‌ها، توضیح زبان‌شناسیک داده می‌شد نه این که ابزار شگفتی شود یا به دنبال «کشف پسینی» می‌بودند.

Friday, March 27, 2015

تبعیض طبقاتی ساسانیان؟

آدینه ٧/فروردین/١٣٩۴ - ٢٧/مارچ/٢٠١۵

گاهی شنیده می‌شود که در زمان ساسانیان «تبعیض طبقاتی» فراوانی بوده است. همان گونه که دکتر تورج دریایی، استاد کارشناس تاریخ ساسانیان در دانشگاه کالیفرنیا گفته است این جریان تبعبض طبقاتی در زمان ساسانیان، بیشتر زیر سر تاریخ‌نویسان کمونیست شوروی و توده‌ای‌های ایرانی است چون از دیدگاه آنان هر تغییر تاریخی باید به شکاف طبقاتی و ستم طبقه‌ی بورژوا بر طبقه‌ی کارگر مربوط باشد.
مسلمانان و اسلامگرایان هم برای طرفداری از اسلام و توجیه ساده‌انگارانه‌ی ورود اسلام به ایران، از این دیدگاه کمونیستی خوششان آمد و آن را گسترش دادند و پخش کردند.

البته در دوران ساسانیان اختلاف طبقاتی بوده، اما به نظر من این گونه اختلاف‌ها در تاریخ به ویژه در دوران باستان بسیار هم طبیعی بوده اما به این شدت که تبلیغ می شود و این که باعث برافتادن آنها باشد دروغ است. بحث «تبعیض» به معنای امروزی و کمونیستی و سیاسی امروز نبوده است.

در سی چهل سال گذشته، پژوهش در تاریخ ایران پیش از اسلام خیلی پیشرفت کرده است. نهادهایی که ساسانیان پدید آوردند تا چندین سده الگوی مسلمانان بود، از جمله نهاد «وقف» که پیشتر در جستاری بدان پرداخته‌ام. در زمینه‌ی تمدن و فرهنگ ایران ساسانی و تاثیر آن در دوران پس از اسلام، پیشتر کتاب شش جلدی شادروان دکتر محمد محمدی ملایری به نام «تمدن و فرهنگ ایران ساسانی در زمان انتقال به عصر اسلامی» را معرفی کرده‌ام. از نظر «فقهی» هم قانون‌های ایران ساسانی خیلی تاثیرگذار بوده است و نیاز به بررسی و پژوهش در این زمینه هست.

این روزها در میان برخی ایرانیان، به دوران ساسانیان خیلی ستم می شود، در صورتی که ساسانیان نقش بسیار مهمی در تاریخ و فرهنگ و هنر ایران داشته اند و بسیار تاثیرگذار بودند. گفتیم که درباره‌ی ساسانیان خیلی سیاه‌نمایی شده است تا پیروزی مسلمانان را توجیه کنند، در صورتی که شکست ایران از مسلمانان دلیل‌های فراوانی داشته که اختلاف طبقاتی جزو آنها نیست. پس از اسلام، به ویژه در دوران عباسیان خیلی از کشورداری و شیوه‌های ساسانیان پیروی می‌شد. محبوبیت و جایگاه ساسانیان در دوران پس از اسلام، به ویژه در ایران، همچنان برقرار بود تا زمان قاجار و تا پیش از روزگار ما و تاریخ‌نویسان کمونیست. اگر ساسانیان محبوب نبودند شاه اسماعیل صفوی ۹۰۰ سال پس از اسلام خودش را به ساسانیان وصل نمی کرد. نظامی گنجه‌ای هم در داستان خسرو و شیرین، پس از بیان تنبیه (سیاست) کردن خسرو پرویز به دست پدرش هرمز، چنین می‌گوید

سیاست بین که می‌کردند ازین پیش ---------------- نه با بیگانه، با دردانه ی خویش
کنون گر خون صد مسکین بریزند ----------------- ز بند یک قراضه برنخیزند
کجا آن عدل و آن انصاف سازی؟ ---------------- که با فرزند از اینسان رفت بازی

جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم --------------- که بادا زین مسلمانی تو را شرم
مسلمانیم ما، او گبر نام است --------------- گر این گبری، مسلمانی کدام است؟

نظامی بر سر افسانه شو باز ----------------- که مرغ پند را تلخ آمد آواز

Wednesday, March 25, 2015

شاهنامه‌ی فردوسی ویراست دکتر خالقی مطلق در دوجلد

چهارشنبه ۵/فروردین/١٣٩۴ - ٢۵/مارچ/٢٠١۵

برای شاهنامه‌دوستان و دوستداران ادب پارسی و حماسه‌ی ملی ایرانیان، نخستین خبر خوش امسال شاید چاپ ویراست دوجلدی شاهنامه‌ی فردوسی دستاورد استاد دکتر جلال خالقی مطلق باشد.

این کتاب دوجلدی را انتشارات سخن در ٢٣۶٠ صفحه منتشر کرده است. این چاپ نسخه بدل‌ها را ندارد و برای خوانندگان عمومی است.

پژوهندگان برای دانستن ضبط‌های دیگر و نسخه بدل‌ها باید همچنان به چاپ هشت جلدی دایره‌المعارف اسلامی نگاه کنند. یادداشت‌های دکتر خالقی مطلق - که در امریکا به صورت چهار جلد چاپ شده بود - به دست دایره‌المعارف اسلامی در سه جلد چاپ شده است.

امیدواریم این کتاب دو جلدی هر چه زودتر جای نسخه‌ی مسکو را برای همه‌ی فارسی زبانان بگیرد.

البته این چاپ همچنان که خود استاد خالقی مطلق گفته است چاپ «فعلاً نهایی» است و بیت‌هایی از آن را شاهنامه‌پژوهان پیوسته برمی‌رسند و دیدگاه‌های تازه به دست می‌دهند.

ویراست دکتر خالقی مطلق فعلا پیراسته‌ترین چاپ شاهنامه است.

Monday, March 23, 2015

نوروز ١٣٩۴ خجسته باد

دوشنبه ٣/فروردین/١٣٩۴ - ٢٣/مارچ/٢٠١۵


آمد بهار و جان ما شد تازه از دیدار او -------------- وز پرچم نوروز و گل، برخاست در ما های‌وهو
مست ایم از بوی سمن، وز مقدم گل در چمن -------------- سوسن گشاده صد دهن، با لاله‌ها در گفت‌وگو

(شهربراز)

سال دیگری آغاز شد و گیتی از نو جوان شد. امید آن که دل و اندیشه‌ی ما نیز چون بوستان و باغ از دم بهار تازه و سرزنده شوند و در سال نو خبرهای خوب درباره‌ی فرهنگ و هنر و دانش و اقتصاد میهن عزیز بشنویم.

برای همه‌ی دوستان و خوانندگان این وبلاگ، از خداوند بزرگ بهترین آرزوها را خواستار ام و امیدوارم در این سال بتوانم جستارهای سودمندتری در این وبلاگ پخش کنم.

Thursday, March 19, 2015

ناصر انقطاع و هفت سین

پنج‌شنبه ٢٨/اسفند/١٣٩٣ - ١٩/مارچ/٢٠١۵

امروز یکی از دوستان متنی درباره‌ی هفت‌سین نوشته‌ی آقای ناصر انقطاع برایم فرستاده بود و نظرم را خواسته بود:

هفت سین‌ها باید دارای این ویژگی‌ها باشند:

۱- نام آنها پارسی باشد.
۲- با بندواژه (حرف) سین آغاز شود.
۳- دارای ریشه‌ی گیاهی باشند.
۴- خوردنی باشند

سیب. سیر. سماغ. سرکه. سمنو. سبزی (یا سبزه) و سنجد

بر این پایه:
- سنبل (نه خوراکی است نه پارسی) تازی است
- سکه (نه خوراکی است نه پارسی) تازی است
- سماور (نه خوراکی است نه پارسی) روسی است

در بیست میلیون واژه‌های پارسی، نمی‌توان هشتمی را برای هفت سین های نوروزی پیدا کرد که دارای این ویژگی‌ها باشند.

هر یک از سین‌های هفت سین، نماد یکی از سپنتاهای (هفت ابرفرشته) کیش زرتشت است.
سیر نماد اهورا مزدا
سبزه فرشته اردیبهشت نماد آبهای پاک است
سیب فرشته سپندارمذ، فرشته زن ، نماد بارداری و پرستاری است
سنجد فرشته خورداد نماد دلبستگی
سرکه فرشته امرداد نماد جاودانگی
سمنو فرشته شهریور نماد خواربار
سماغ فرشته بهمن نماد باران

سماغ واژه‌ی پارسی است و نباید با بندواژه "ق" نوشته شود.

این متن تا حد زیادی درست است اما من نشنیده بودم کسی سماور در سفره‌ی هفت سین بگذارد!

1) برای شرط‌های گفته شده منبع یا خاستگاه یاد نشده است.

2) امشا سپنتا (amsha spanta) از سه بخش ساخته شده است: اَ (پیشوند منفی‌ساز) + مشا (از ریشه‌ی مَر به معنای مردن) + سپنتا (وَرجاوند، مقدس) و در کل به معنای «وَرجاوندان جاویدان»، «مقدسان جاویدان» و «مقدسان نامیران» است. بنابراین امشاسپنتا به معنای «اَبَرفرشته» نیست. در پارسی نو، گاهی آنان را «مِهین فرشتگان» می‌گویند که باز هم دقیق نیست. بهتر است همان امشاسپنتا یا «وَرجاوندان جاویدان» بگوییم.

شش امشاسپندان عبارت اند از:

وهومن (vohuman) یا «بهمن» به معنای «اندیشه‌ی نیک»
اشه وهیشته (asha vahishta) یا «اردیبهشت» به معنای «بهترین راستی»
خشئره وائیریه (xshathra vairya) یا «شهریور» به معنای «گزینش نیکو»
سپنته ارمئیتی (spanta armaiti) یا «سپندارمذ» (اسفند) به معنای «آرامش وَرجاوند»
هئوروتات (hauvartat) یا «خرداد» به معنای «درستی، تندرستی»
امرتات (amaretat) یا «امرداد» به معنای «بیمرگی»

امشاسپنتای هفتم در اصل «سپنتا مینیو» (spanta mainiyu) به معنای «خرد وَرجاوند» است. این هفت امشاسپنتا جلوه‌ها یا صفت‌های اهورا مزدا بودند. اما گاه به اشتباه امشاسپنتای هفتم را خود اهورا مزدا گفته‌اند. (ن.ک. مقاله‌ی «هفت» نوشته‌ی شادروان دکتر محمد معین)

مطمئن نیستم که آیا هفت سین نماینده‌ی هفت امشاسپنتای زرتشتی باشند. برای ارتباط و نمایندگی‌های گفته شده هیچ منبعی یاد نشده است.

3) درباره‌ی خاستگاه نام «هفت سین» نظرهای گوناگونی آورده شده است از جمله:

- هفت سین در اصل هفت سینی بوده است، یعنی در هفت سینی چیزهای گذاشته می‌شده و بر سفره نهاده می‎شدند.
- هفت سین در اصل هفت چین بوده است، یعنی هفت محصول کشاورزی چیده شده

ابوریحان بیرونی هم در کتاب «آثار الباقیه» تنها گفته است
هفت قسم سبزه بوده که بر هفت استوانه در کنار خانه به نوروز سبز می‌کردند. (آثارالباقیه ترجمه‌ی فارسی ص ٢۴۵)
در اینجا هیچ شرطی برای این هفت سبز کردنی گفته نشده است. به گمان من، شرط این که نام آنها با «سین» آغاز شود بعدها افزوده شده است. همچنین به نظر من، جمله‌ی ابوریحان بیرونی هر دو نظر بالا درباره‌ی ریشه‌ی هفت‌سین را تایید می‌کند.

البته به اشتباه برخی می‌گویند که هفت سین در دوران پیش از اسلام «هفت شین» بوده و از آن جمله «شراب» بوده است که پس از اسلام به خاطر حرام شدن شراب، سفره را به هفت سین تغییر داده‌اند. اما این کسان توجه نمی‌کنند که «شراب» واژه‌ای عربی است و نمی‌تواند در دوران پیش از اسلام کاربرد داشته باشد!!

هم چنین دکتر معین از قول جاحظ، نویسنده‌ی سرشناس عرب، می‌نویسد که در دربار ساسانیان برای نوروز و مهرگان سفره‌ای می‌چیدند که در آن شاخه‌های هفت درخت ارجمند و مقدس مانند زیتون و انار و ... چیده می‌شده است.

4) گفته شده که شمار واژه‌های پارسی ۲۰ میلیون است. نمی‌دانم این عدد را از کجا آورده است.

در ضمن، در فرهنگ دهخدا، چنین آمده است:
معمولاً بین اشیاء ذیل:
- سیب
- سیاهدانه
- سنجد
- سماق
- سیر
- سرکه
- سبزه (دانه‌های گندم و امثال آن که قبلاً در بشقابی کاشته و سبز کرده‌اند)
- سبزی
- سمنو
هفت چیز را انتخاب می‌کنند
بنابراین، گزینه‌های دیگری برای هفت سین هست.

5) ایراد دیگر در متن بالا اصطلاح «بندواژه» به جای «حرف» است که دقیق و درست نیست. به جای «حرف» در زبان‌شناسی و نیز دانش نرم‌افزار از «نویسه» استفاده می‌شود که بهتر است.

Tuesday, March 17, 2015

چهارشنبه سوری در آلمان

سه‌شنبه ٢۶/اسفند/١٣٩٣ - ١٧/مارچ/٢٠١۵

امروز دوست گرامی، رفیق فردوسی (داود خزایی)، برایم مطلب جالبی فرستاد درباره‌ی جشنی در آلمان و هلند به نام «بیکه‌برنن» (Biikebrennen) که بخش دوم آن به معنای «سوختن» است و با burn انگلیسی همریشه است. بخش نخست هم در زبان فریسیایی (Frisia) است و با bake (پختن) در زبان انگلیسی همریشه است و شاید به معنای «بوته/بته» باشد.

این جشن در روز ٢١ فوریه / یکم اسفند هر سال برگزار می‌شود و در آن بته‌هایی گرد آورده شده و سوزانده می‌شوند. در ویکی‌پدیای انگلیسی نوشته شده که ریشه‌ی این جشن دانسته نیست. در صفحه‌ی آلمانی ویکی‌پدیا آگاهی بیشتری داده شده است و گفته که

ریشه‌ی این رسم دانسته نیست. اما در دوران میانه (قرون وسطا) برای دور کردن ارواح بد آتش افروخته می‌شد و همچنین در دانمارک زنان در جزیره آتش می‌افروختند تا به مردان خبر بدهند که به کمک‌شان برای کارهای خانه و «دیگر کارها» نیاز دارند. تنها از میانه‌ی سده‌ی نوزدهم میلادی است که روز ٢١ فوریه به عنوان این جشن اعلام شد و آتش‌های بزرگ به این شکل افروخته می‌شوند و مردم در کنار آن به جشن و پایکوبی می‌پردازند.

در سایت رادیوی آلمان (دویچه وله) گفته شده که:
ریشه‌ی این رسم در سنتی از منطقه‌ی فریسیا برمی‌گردد که برای خشنودسازی وُتَن (Wotan یا اُدین Odin)، ایزد اروپاییان پیشامسیحی بوده است. بعدها این آتش برای بدرودگویی به دریانوردانی برگزار می‌شد که برای شکار وال (نهنگ) می‌رفتند. امروزه این رسم بیشتر جاذبه‌ی گردشگری است و مردم گرد هم می‌آیند تا آواز بخوانند و برقصند و بنوشند.

به نظرم، شاید این رسم آتش‌افروزی ریشه باورهای ایرانیان داشته باشد. زیرا در سده‌ی نوزدهم م. آلمانیان خیلی از ایران باستان تاثیر گرفتند. پیشتر جستاری درباره‌ی تاثیر ایران باستان بر گاهشماری انقلاب فرانسه نوشته بودم.

جالب است که در اروپا، سنت‌های پیشامسیحی روزآمد می‌شوند و جاذبه‌های گردشگری می‌شوند اما در کشور ما - که به احتمال زیاد ریشه‌ی این سنت است - به جرم «آتش پرستی» آن را «حرام» کرده‌اند و مردم هم چنان چهارشنبه سوری را تحریف و خراب می‌کنند و آن را ترسناک و خسارت‌آفرین می‌کنند که باعث گریز و دوری برخی از آن می‌شوند.

Wednesday, March 11, 2015

دروغ‌ها و اشتباه‌هایی درباره‌ی «حاجی فیروز»

چهارشنبه ٢٠/اسفند/١٣٩٣ - ١١/مارچ/٢٠١۵

برخی از کسانی که شناخت و دانش کافی درباره‌ی استوره‌ها و فرهنگ ندارند، با نزدیک شدن مناسبت‌ها دست به همسنجش و مقایسه‌ی رسم‌های ایرانی با رسم‌های اروپایی و امریکایی می‌زنند و به خیال خودشان به دنبال توجیه یا توضیح اختلاف‌ها می‌گردند.

در دو مناسبت متن‌هایی درباره‌ی حاجی فیروز به دستم رسیده که نخست هر دو متن را می‌آورم و بعد به چند ایراد آنها اشاره می‌کنم:

نخست به مناسبت کریسمس:

قابل توجه آنهایی که می‌گویند چرا حاجی فیروز ما گدایی می‌کند و بابا نویل غربی‌ها کادو می‌دهد

عمو نوروز از زمان‌های بسیار قدیم وجود داشته و برای مردم پیام بهار و هدیه و عیدی می‌داد، خیلی قبل‌تر از به وجود آمدن بابا نوئل غربی‌ها.

و اما حاجی فیروز همان طور که از حاجی بودنش پیدا است بعد از ورود اعراب و اسلام به ایران پدیدار گشت و گفته شده که برای تمسخر اعراب این شخصیت به عید ایرانی‌ها اضافه گشته و با مرور زمان تبدیل به سنت شده، به همین دلیل اسمش «حاجی فیروز» و صورتش «سیاه» مانند اعراب و لباسش قرمز مانند «سپاهیان صدر اسلام» می‌باشد و گدایی می‌کنند، چون ایرانی‌ها این حاجی را برای تمسخر اعراب به سنت اضافه کردند.

پس ما یک عمو نوروز باستانی داریم با نوید بهار و عیدی و یک حاجی فیروز داریم برای ....

بیاید این مطلب را این قدر به اشتراک بگذاریم که دیگر همه‌ی ایرانی‌ها حکمت حاجی فیروز را بدانند.
(بخش حذف شده اهانت‌آمیز بود)

متن دوم به مناسبت نزدیک شدن نوروز:
در جریان باشید که حاجی فیروز در فرهنگ باستانی ما کسی بود که در آتشکده نگهبان آتش بود و نمی‌گذاشت آتش خاموش بشود.

روی سیاه او به خاطر دود ناشی از آتش بود نه چیز دیگری. در ضمن گدایی هم نمی‌کند بلکه با عجله پیشتر از همه می‌آمد به کوچه و خیابان‌ها و شروع به جار زدن این موضوع که: مردم آگاه باشید که بهار چند روز دیگر می‌رسد. در واقع نویدبخش آمدن بهار بود.

و مردم به خاطر این خبر خوش به او مژدگانی می‌دادند، اگر هم لباسش قرمز است به خاطر این است که در فرهنگ میترایسم نگهبان آتش لباسی قرمز داشت و باید بدانید که فرهنگ مسیحیت و کریسمس برگرفته از آیین میترایسم است.

نمی دانم نویسندگان این گونه متن‌ها، از کجا این یاوه‌ها را می بافند و چرا اصرار دارند که همه آن را پخش کنند. گویا چون جایگاه دانش و پژوهش از بین رفته است، هر کسی به خودش اجازه می‌دهد بی مطالعه و پژوهش کافی درباره‌ی هر موضوعی نظر بدهد.

این هر دو متن مانند بیشتر متن‌هایی از این دست که در شبکه‌های اجتماعی گردانده و دست به دست می‌شود، نه منبع و خاستگاهی دارد و نه خاستگاه معتبری دارد. نویسندگان این گونه متن‌ها هیچ نیازی در خود نمی‌بینند که به کتابی اشاره کنند و هر چه به ذهن‌شان برسد می‌نویسند.

نخست آن که حاجی فیروز هیچ ربطی به عربان ندارد. این کسان به صرف دیدن «حاجی» آن را به اسلام و عربان ربط داده‌اند. لابد اگر «موسیو فیروز» بود برای احترام به مردم فرانسه این نام را بر این شخصیت گذاشته بودند!!!

دوم آن که سپاهیان صدر اسلام سرخ نمی‌پوشیدند. سپاهیان صدر اسلام لباس خاصی نداشتند. یعنی به اصطلاح «یونیفورم» نداشتند. که رنگ آن هم سرخ باشد.

سوم آن که حاجی فیروز در اصل «میر نوروزی» بوده و خیلی قدیمی است. حاجی فیروز امروزی ترکیبی از میر نوروزی است و چند شخصیت دیگر. نام «حاجی فیروز» نامی تازه است. در شعرهای حافظ هم از «میر نوروزی» یاد شده است:
سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی --------- که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

میر نوروزی از دوران باستان در میان‌رودان (بین النهرین) رایج بوده است و در کتاب سینوهه هم از آن یاد شده است. میر نوروزی دلقکی بوده که در هر سال نو به مدت ١٠ یا ١۵ روز به عنوان فرمانروای شهر نصب می شده و دستورهای مسخره می داده. در دوران باستان گاهی هم کشته می شده است. در دوران تازه‌تر، شاید در ١٠٠ سال گذشته به جای «میر نوروزی» از «حاجی فیروز» استفاده می شود.

نویسندگان این متن‌ها چون آگاهی تاریخی و استوره‌ای ندارند، با توجه به هنجارهای امروزی گمان می‌کنند که «سیاه» بودن حاجی فیروز نشانه‌ی «اهانت» به سیاه‌پوستان است و از این رو به دنبال توجیه برای رنگ سیاه او می‌گردند.

«حاجی فیروز» ربطی به آتشکده‌ها نداشته است. نویسنده‌ی این متن آتشکده‌ی زرتشتیان را با گلخن گرمابه‌های قدیمی اشتباه گرفته است و شاید هم با کارگران لکوموتیو قطارهای قدیمی و خیال کرده که کسی که در آتشکده کار می‌کرده صورتش سیاه می‌شده است!

سیاهی روی این شخصیت هم به خاطر مرگ است و این که از دنیای مردگان آمده است و لباس سرخش هم نشانه‌ای از زندگی و شادابی و زنده شدن زمین پس از زمستان طولانی است.

مهرداد بهار، شخصیت حاجی فیروز را مربوط به جشن‌های سیاوش دانسته و چنین گفته که احتمالا از یکی از اسطوره‌های تموز، الهه ی کشاورزی و احشام در میان‌رودان باستان گرفته شده‌است. او بعدها ادعا کرد که چهره ی ‌سیاه ‌شده ی حاجی فیروز نشان‌دهنده ی بازآمدن او از سرزمین مردگان است و لباس سرخ او نشان از سرخی خون سیاوش دارد؛ او بیان کرده که نام سیاوش می‌تواند معنی «مرد سیاه» یا «مردی با چهره سیاه» داشته باشد.

کتایون مزداپور، استاد زبان‌های باستانی و اسطوره‌شناس در مصاحبه‌ای، خبر از ترجمهٔ لوحی اکدی داده و آن‌را تاییدی بر نظریهٔ مهرداد بهار دانسته و گفته که در آن لوح چنین آمده که دوموزی (شوهر الههٔ تموز) در نیمی از سال با لباس قرمز و در حال نواختن دایره، دنبک، ساز و نی‌لبک به دنیای زیرزمین رود تا همسر خود را بازگرداند که آغاز دوبارهٔ باروری در روی زمین است
درست است که دین مسیحیت و جشن کریسمس از مهرپرستی تاثیر گرفته است اما این تاثیر ربطی به ادعای این دو متن ندارد.

برای آگاهی بیشتر درباره‌ی میرنوروزی و دیگر رسم‌های مربوط به آن می‌توانید به مقاله‌ی زیر در دانشنامه‌ی ایرانیکا نگاه کنید:

http://www.iranicaonline.org/articles/haji-firuz