پنجشنبه ۱/مهر/۱۳۸۹ - ۲۳/سپتامبر/۲۰۱۰
پسوند «ـَک» در زبان پارسی دست کم دو کاربرد دارد:
کاربرد ۱: برای کِهِش یا کوچکسازی (تصغیر) به کار میرود: پسرک، دخترک، شاخک (شاخ کوچک). در این حالت گاه برای خوارسازی (تحقیر) و دشنام نیز به کار میرود مانند مردک! زنک! که در زبان گفتار به صورت «مرتیکه!» و «زنیکه!» درمیآید. به گمانم «تـ» در «مرتیکه» همان است که در اصل پارسی کهن واژه «مَرتیَه» (به معنای مرد یا مردم یا همان انسان) وجود داشته و در اینجا باز آشکار میشود.
شاید مشهورترین نمونه از این کاربرد «ـک» برای دشنام و خوارسازی قطعهی خاقانی شروانی در هجو رشیدالدین وطواط، دیگر شاعر همروزگار او، باشد:
این گربه چشمک، این سگک غوری، غُرَک ---------------- سگسارک، مخنثک و زشت کافرک
با من پلنگسارک و روباهطبعک است ------------ این خوک گردنک، سگک دمنه گوهرک
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من -------------- شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک
خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس ------------- این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک
خرگوشک است خنثی، زن و مرد در دو وقت ------------ هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک
این پشم سگ که .. سگش خوانم از صفت -------------- چو ..ن سگ برهنگک و سرخ پیکرک
چون یوزک قمی جهد از دمب آهوان ------------------ با دوستان رود گفتار در برک
گرد غزالکان و گوَزنان بزم شاه ----------------- فحلی کند چو گورخرک گرد مادرک
گر دست و پاش چون سگک کهف بشکنی ---------------- هم برنگردد از دمشان این سبکسرک
بینام هم کنونش چو بیدسترک خصی ----------------- این بدگهر شگالک و توسن رگ استرک
خاقانیا! گله مکن او از سگان کیست؟ ------------ خود صیدکی کند سگک استخوانخورک
سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی -------------- دم لابگک کند، بنشیند پسِ درک
میزان حکمتی و تو را بر دل است زخم ---------- زین شوله فعل عقربک شوم نشترک
هم شوله بود کو پس شوال زخم زد ----------- بر تارک مبارک پور طغان یزک
کاربرد ۲: نوازش (تحبیب): نمونههای نوازش نیز فراوان است. مانند بابک (بابا جان) و مامک (مادر جان). در شعر بزرگان نیز نمونه فراوان است و شاید بهترین نمونه غزل زیبای زیر از مولانای بلخی باشد:
ناگهان بستُد دلم دلدارکی ----------------- شوخکی، شنگولکی، عیارکی
چستکی، کم گویکی، پٌردانکی -------------- تُرککی، گلچهرکی، طرّارکی
شوخکی، شیرینکی، موزونکی --------------- جانکی، جانانکی، دلدارکی
خوبکی، زیبایکی، نیکویکی --------------- شورک انگیزی شکرگفتارکی
مستکی، جادویکی، گستاخکی --------------- سحرک آمیزی، و دل آزارکی
خرّمی افزایکی، غم کاهکی ----------------- شادمانی بخشکی، غمخوارکی
بویک زلفینک مشکینکش ------------------ مشکک افشانی و عنبربارکی
حسنک رخسارک چون ماهکش ----------------- دل نهانی دزدکی، مکارکی
غمزگک: خونریزکی، هاروتکی --------------- نرگسک: سرمستکی، بیمارکی
زلفکش را صد دل و جان و دلک -------------- زیرکی بربندکی امّارکی
لعلکش: سرچشمهی حیوانکی ---------------- قدّکش: کبک دری رفتارکی
زلفکش: مشکینکی، پُرچینکی ---------------- چشمکش: فتّانکی، خونخوارکی
خطّک پُرحسنک پُرتابکش ----------------- بندکی، زنجیرکی، و مارکی
پیشک رخسارک رنگینکش ----------------- ماهک و خورشید خدمتگارکی
سرچشمهی حیوان: چشمهی زنده، آب زندگانی، آب بیمرگی
فتّانک: فتنهانگیز
مولانا غزل دیگری به همین شیوه دارد:
رو رو! که نهای عاشق ای زلفک و ای خالک ------------ ای نازَک و ای خشمَک پابسته به خلخالک
با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک؟ ------------- بر چرخ کجا پرّد آن پرّک و آن بالک؟
ای نازک نازکدل! دل جو که دلت مانَد --------------- روزی که جدا مانی از زرّک و از مالک
اشکسته چرا باشی؟ دلتنگ چرا گردی؟ ---------- دل همچو دل میمک، قد همچو قد دالک
تو رستم دستانی، از زال چه میترسی؟ --------- یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک
من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد ------------- بر چرخ همیگشتی سرمستک و خوش حالک
میگشتی و میگفتی ای زُهره به من بنگر --------------- سرمستم و آزادم ز ادبارک و اقبالک
درویشی و آنگه غم؟ از مست نبیذی کم؟ ------------ رو خدمت آن مه کن مردانه یکی سالَک
بر هفت فلک بگذر! افسون زحل مشنو! ----------- بگذار منجم را در اختر و در فالک
من خرقه ز خور دارم چون لعل و گهر دارم ----------- من خرقه کجا پوشم از صوفک و از شالک
با یار عرب گفتم: «در چشم ترم بنگر» ----------- میگفت به زیر لب: «لا تخدعنی ذالک»
میگفتم و میپختم در سینه دو صد حیلت ----------- میگفت مرا خندان: «کم تکتم احوالک»
خامش کن و شه را بین چون باز سپیدی تو ---------- نی بلبل قوالی درمانده در این قالک
(در برخی نسخهها: بگذار منجم را در رملک و در فالک/ خندید مَهم یعنی: کم تکتم احوالک)
زال: پیر، پیرزن. کنایه از دنیا
زُهره: ستارهی ناهید (اناهیتا). رامشگر آسمان
نبیذ: مَی
لاتخدعنی ذالک: این مرا فریب نمیدهد. من فریب این (اشک چشمانت) را نمیخورم
کم تکتم احوالک: چه اندازه حال خود را پنهان میکنی
یا در داستان موسا و شبان:
دستک بوسم بمالم پایکت -------------- وقت خواب آید، بروبم جایکت
بیشتر ما با این کاربرد «ـَک» آشنا هستیم. اما گاه این پسوند با پسوند «ـو» جایگزین میشود که مشهورترین آنها در گویش شیرازی و کرمانی است مانند «پسرو» و «دخترو». در گویش تهرانی از «یارو» استفاده میشود که در خراسان به شکل «یرگی» (همان یارک) است. نمونههای دیگر جایگزینی «ـک» با «ـو» عبارتند از:
- سمنو (گویش تهرانی)، سمنک (گویش کابلی)
- هلو (گویش تهرانی)، هلک (گویش لری). در آمل «هُلی» گفته میشود. شکل دیگر آن خُلو و «خُلو گرده» است.
- گردو (زبان تازهتر)، گردک (زبان قدیمتر). گردک را بیشتر گردکان میگفتند. «تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است» (گلستان سعدی).
- شیرو: نام به معنای بچه شیر.
پسوند «ـو» در حالت نوازش و دلنوازی بر سر دو واژهی عربی هم درآمده:
- عمّ به معنای برادر پدر که عمّو شده و تشدید «ـمـ» هم برداشته شده و به صورت کوتاه عمو گفته میشود.
- خال به معنای برادر مادر که به صورت خالو درآمده و امروزه در گویش تهرانی بیشتر واژهی ترکتبار «دایی» به جای آن به کار میرود. خالو هنوز در برخی از شهرستانها کاربرد دارد.
میوهی آلو و دیگر عضوهای خانوادهی آن مانند آلوبالو (آلبالو) و شفتالو و خرمالو و ... به این ساختار ربطی ندارند و شاید از واژهی «آلی» به معنای سرخ آمده باشند زیرا آلوبالو را در گذشته آلیبالی نیز میگفتهاند و با توجه به سرخی آن شاید بتوان این ریشه را پذیرفت.
پسوندهای مشابه
در زبان پارسی پسوندهای دیگر نیز برای کوچکسازی به کار میرود:
- ـچه: مانند سراچه یعنی خانهی کوچک که برابر انگلیسی آن studio است. هنوز در انگلیسی به خانههای کوچک کرایهای studio گفته میشود و میتوان به جای آن در پارسی «سراچه» گفت.
- ـیزه: مانند آتشیزه یعنی آتش کوچک که همان کرم شبتاب است. آتشک نیز گفته شده. معنای دیگری که برای آتشک نوشتهاند کوفت یا آبله فرنگی یا همان syphilis است.
- ـیژه: شکل دیگری از ـیزه است مانند نایژه یعنی نای کوچک یا میژه یعنی موی کوچک که امروزه مژه میگوییم.
- ـول/ـوله/ـولو: مانند موچول (در لری به معنای ریزنقش و ریزه)، زنگوله (زنگ کوچک)، کوتوله (آدم کوتاه)، گولوله یا گلوله (گوی کوچک)، گوله (گوی کوچک)، تُنگوله (تُنگ کوچک)، مَشکوله (مشک کوچک)، سوسوله (در لری: سوسک کوچک)، چوکوله (در لری به معنای چوب کوچک)، کوچولو، گولو (گود کوچک، در تیلهبازی). این پسوند با ulus- و ula- در لاتین همانند است و به همین خاطر دکتر محمد حیدری ملایری برای formula واژهی دیسول را پیشنهاد کرده است.
15 نظر:
سلام،
خوشحالم که زوزد زود قلم نوازش به وبلاگتان می کشید. یکی دو نکته به نظرم رسید که بد نیست به مطلبتان اضافه کنید.
یکم، کاف تشبیه- عروسک، چوبک (چوب بلال)، رقاصک (در ساعت)، عینک، و....
دوم- در گویش بعضی مناطق ایران "مرتیکه" و " زنیکه" را همان "مردکه" و زنِکه" می گویند. می توان فرض کرد "ت" و "ی" برای سهولت تلفظ اند. شبیه "ببرتش(ببردش)" و "نیگاه" در محاوره.
برقرار باشید!
به سینون
با سپاس از مهرتان.
دربارهی عینک پیشتر مطلبی نوشتهام به این نشانی:
http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/06/blog-post_25.html
دربارهی عروسک (در قدیم: لُعبَتک) و چوبک به گمانم همان کاربرد کوچکسازی باشد.
شهربراز
درود
جالب اینکه شاید هر کدام از ان کوچک کنند( اگر دوستان بپذیرند نام انها را کهوند" بگذاریم)بار ویژهای به برداشت واژه میدهند برای نمونه -ک و یا که(که شاید خود فشرده کک باشد)یا به چیزها بسته میشود که خردی اندازه را مینماید یا به کسان و اگر انرا درباره کسان بگویند از ان یا خواستنی ویا ناخواستنی بودن کسی رادر میابند پس حسنک وزیر برابر با حسن وزیر دلخواه است و بابک و مامک برابر با پدر و یا مادر دوستداشتنی است و دیگر اینکه ییز را میتوان کهوند ضریفی باز دانست مانند کنیز =کن /گن/ زن ضریف ،
دوشیزه از دوش که به گمانم از "دوس" آریایی به مفهوم جهاز یا کابین بوده و برابر با دخترک جهاز دار یا دختر دم بخت است و دیگر میتوان مویز را نام برد
و من بسیار شدنی میدانم که همین واژه ریز از ر+یز به مفهوم (-ر- در لاتین نیز برابر با چیز است) چیز کوچک باشد
که موی(انگور)کوچک را مینماید
البته بیشتر همه واژگان پارسی دری که به -ه پایانند در گذشته -اک بوده برای نمونه انوشک روان را پس از ان در پارسی دری گفته اند انوشه-روان یا انوشروان
البته سنجش درستی و نادرستی گفته ام را به شهربراز گرامی و دوستان وامیگذارم
با سپاس
به ادبدوست
دربارهی دوشیزه درست گفتید که از دوش+ایزه تشکیل شده اما دربارهی معنای بخش نخست باید پژوهش کنم.
بخش پایانی «ـَگ» را با «ـَک» اشتباه مکنید. انوشگروان در قالب کوچکسازی نیست. مانند «نامگ» به معنای کتاب که امروزه «نامه» شده است یا «ستارگ» که امروزه «ستاره» شده است.
شهربراز
تا جایی هم که بنده اطلاع دارم حروف «ک» و «گ» که گاهی در زبان پهلوی کاربرد داشته، تدریجاً به «ه» تبدیل شده است.
شهربراز درباره انوشگروان شما درست میگویید من تنها میخواستم بگویم
که به طور همسان که شماری از اسم مفعولها و نامهای خاص که در گذشته با ک و گ میامده اند نیز شماری از کهوندها با همین روش امروزه از ک و گ را در زبان پارسی دری به(ه ) برگردانیده اند برای نمونه ما واژه گوشک(یا گوشگ)را داشته ایم که امروزه گوشه میگوییم البته چون شما به زبان پهلوی ازموده ترید برای همین انرا با شما درمیان گذاشتم درضمن در نگرش پیشینم چند واژه را از یاد بردم تا یاد کنم که شاید جالب باشد
گشنیز=گشن(=شاخ و برگ) + ایز
و شاید کاریز را بتوان کار(غار)+ایز برابر باغار یا سوراخ کوچک بر روی زمین دانست و همچنین دهلیز که بایستی دالان +ایز باشد
با سپاس
پسوند ک برای معرفه سازی هم بکار می رود
گاهی مانند هاء بجای الف و لام(ال) عهد ذهنی یا ذکری عرب آید: پسرک ، دخترک ، زنک ، مردک : پسرک میگفت ، دخترک نزدیک بود بحوض بیفتد. زنک را طلاق گفته . مردک آمد شما نبودید
کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان
جوانی دژم ره زده بر در است
که گویی بچهر از تو نیکوتر است
اسدی
از لغت نامه
بنظرم بعضی از مثال هایی که برای پسوند ک به عنوان کوچکساز ارائه می شود در واقع کاربر معرفه سازی این پسوند است
چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد چرکین جامه بقدر دوانزده ساله ، اما سخت نیکوروی و طرفه و زیبا بود، تمام خلقت ، معتدل قامت ، عنان بازکشید و گفت این پسرک را پیش من آرید
(نوروزنامه
که بنظرم پسرک در اینجا می تواند معرفه ذکری باشد
در فارس تهرانی هم ما بجای ک امروزه از ه استفاده می کنیم
مثلا وقتی می پرسیم
کتابه رو خریدی از ه بعنوان پسوند معرفه ساز که دلالت بر کتاب معینی می کند استفاده کردیم
در لهجه شیرازی کتابو و در بوشهر کتابکو
آرش
آفرین.
مرتیا معنی مرداد، مردنی، انسان فانی نیز میدهد و با
mortal
انگلیسی هم ریشه است
درود؛
تنها از برای اطلاع میگویم که خالو در گویشهای گونهگون لری به ریخت هالو یا هُلو هم گفته میشود.
یک نکته؛ فرمودید دایی ریشهٔ ترکی دارد حال آنکه بیشتر مینماید همریشه با دای و دایه به معنای شیرده کودک و نگهدارندهٔ او و مادر باشد. dayı در ترکی استانبولی به احتمال بسیار ایرانیاست و دای که در برخی سرزمینهای شمال آفریقا لقب بزرگان شاهان بوده است هم باید چیزی درمایهٔ اتابک و عنوانی تشریفاتی باشد از همین ریشه.
مويژه و نايژه به نظر مي آيد از "موي" و " ناي" به علاوه "ژه" درست شده باشند كه اين "ژه" همان "چه" است. وگرنه "يژه" كمي عجيب است.
با درود به دوستان
به آریوبرزن
دایه در ریشه اش ترکی نیست بلکه واژه ای آریایی اصیل است در زبانهای آنگلو ساکسون امروزه هم "
dairy"
برابر با فراورده های شیری است که از داگه یا دایه به معنی کنیز خانه دار گفته میشده که شیر هم میدوشیده است و انها را به فراورده های شیری درمیاورده است و آنهم از داگ به معنی خمیر کردن و ساختن بوده است
dough<deigh<diz/dig/dag...
همگی از ریشه فراهمساختن میایند
امروزه پانترکها حتی واژگان راستین آریایی را هم ترک میدانند
با سپاس
نکته خوبی بود. شایان توجه
"هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت"
کتاب کاف نامه کسروی که تحقیقی در مورد پسوند ک است را می توانید از نشانه زیر بارگذاری کنید
http://www.4shared.com/document/Jjz2p4ed/964-Ahmad_Kasravie-Kaf_nameh.html
آرش
با سلام
نکته ای رو باید یادآوری کنم
در راستای آنچه دوستان گفتند دایی کاملا فارسی است و مونث آن دایزه است که معنی خاله میدهد و یاد هست که در اشعار عامیانه قدیمی این واژه بکار میرفت
افزون براین
درباره ی ایز و ایزه باید همزمان با زبانهای اروٰایی مثل فرانسوی پژوهش بیشتری کرد و
سوم اینکه
پسوند ک تحبیب در شعر سعدی در بوستان
پدری که دخترش را بابک دلفروز خطاب میکند نمونه ی جالبی است
در این نمونه همانند بابجون و ننجون بخش اول کوتاه میشود
آیا واژه «نوشتک» به معنی نوشته کوتاه صحیح است؟
Post a Comment