Friday, December 31, 2010

گیلاس

آدینه ۱۰/دی ماه/۱۳۸۹ - ۳۱/دسامبر/۲۰۱۰

گیلاس در زبان پارسی نام میوه‌ای است از خانواده‌ی آلو و از رده‌ی آلبالو (آلوبالو) که معمولاً شیرین است. شکل آن را در زبان پارسی میانه (پهلوی) و پارسی کهن پیدا نکردم اما در زبان یونانی به درخت این میوه kerasos گفته می‌شود که شباهت نزدیکی به واژه‌ی گیلاس دارد. ریشه‌ی واژه‌ی یونانی را از زبان‌های آسیای کهتر (فروگیه یا فریگیه Phrygian) دانسته‌اند.

اما از هفتاد هشتاد سال گذشته واژه‌ی گیلاس به اشتباه برای نامیدن جام نیز به کار رفته است و به ویژه به جای جام شراب از «گیلاس شراب» استفاده می‌کنند. این اصطلاح اشتباه در فرهنگ دهخدا نیز آمده است. در فرهنگ انگلیسی-فارسی سلیمان حییم نیز برای glass پس از جام و لیوان اصطلاح «گیلاس» آمده است و در فرهنگ فرانسه-فارسی سعید نفیسی هم در برابر verrs علاوه بر جام و لیوان و استکان همین «گیلاس» آورده شده است. ملک الشعرای بهار در قطعه‌ای می‌گوید:

گر بیش خورم می از سه گیلاس --------- بیم است که قلب گیرد آماس

به نظر من، این اشتباه به خاطر تلفظ غلط واژه‌ی انگلیسی glass است که در پارسی بایستی همان جام گفته می‌شد و یا حتا آوانویسی آن به صورت گلس یا گلاس است نه گیلاس.

اما میوه‌ی گیلاس در زبان انگلیسی cherry گفته می‌شود که آن هم نتیجه‌ی برداشت اشتباه انگلیسی زبانان از واژه‌ی اصلی فرانسوی یا لاتین است. این واژه در زبان انگلیسی وام‌واژه‌ای است از زبان فرانسه یعنی cerise (در فرانسه‌ی کهن: cherise) و در انگلیسی کهن به شکل ciris بوده است. انگلیسی زبانان آن را جمع پنداشته و مفرد آن را به صورت cherry درآورده و در زبان خود به کار می‌برند.

نکته‌ی جالب دیگر درباره‌ی این میوه آن که در فرهنگ‌های پارسی تعریف آن را «آلبالوی شیرین» نوشته‌اند اما در زبان انگلیسی به آلبالو «گیلاس ترش» (sour cherry) گفته می‌شود!

Thursday, December 30, 2010

واقعه‌ی عاشورا و تاریخ آنگلوساکسون

پنج شنبه ۹/دی ماه/۱۳۸۹ - ۳۰/دسامبر/۲۰۱۰

من قصد ندارم درباره‌ی موضوع‌های دینی و مذهبی چیزی بنویسم اما به تازگی نظرم به مطلبی جلب شد درباره‌ی نبرد کربلا و واقعه‌ی عاشورا و ربط داده شدن آن به رخدادی در کتاب تاریخ آنگلوساکسون.



کتاب «سالنامه‌ی آنگلوساکسون» (Anglo-Saxon Chronicle) در سده‌ی نهم میلادی در زمان آلفرد بزرگ از شاهان انگلستان نوشته شده است و رخدادهای مربوط به انگلستان از سال ۶۰ میلادی (دوران فرمانروایی رومیان بر بریتانیا) تا سال ۱۱۵۶ م. (زمان گشوده شدن انگلستان به دست نُرمن‌ها) را در بر می‌گیرد. اصل این کتاب شامل ۶۴ برگه (folio) یا ۱۲۸ صفحه است و به زبان انگلیسی کهن (Old English) در طی دوره‌های طولانی نوشته شده است. در آن برای هر سال یک جمله و گاه یک بند (پاراگراف) تا یک صفحه نوشته شده و از مهم‌ترین رخدادهای آن سال خلاصه‌ای گفته شده است.

این کتاب نخستین بار در سال ۱۶۴۴ م. در کمبریج چاپ شد. نخستین ویراست علمی و انتقادی آن را پدر جیمز اینگرام (Reverend James Ingram) در سال ۱۸۲۳ م. منتشر کرد و علاقه به آن در دهه‌ی ۱۹۸۰ م./ ۱۳۶۰ خ. شدت یافت. به تازگی نیز چاپ‌هایی از آن پخش شده است. آگاهی بیشتر درباره‌ی آن را می‌توانید در این نشانی ببینید. و متن کتاب در بخش «کتاب‌های گوگل» در دسترس است.

اما طبق مطلبی که در سایت‌های مختلف منتشر شده و از راه رایانامه دست به دست می‌گردد در سخنرانی خواهر امام حسین در کوفه از خون باریدن آسمان در رخداد عاشورا یاد شده است و سپس در کتاب تاریخ آنگلوساکسون سالی پیدا شده که در آن از آسمان خون باریده شده است.

A.D. 685: .... This year there was in Britain a bloddy rain, and milk and butter were turned to blood.


گذشته از این که اصطلاح «خون باریدن آسمان» در سخنرانی مزبور عبارتی است که در فن بیان بدان «استعاره» گفته می‌شود و لزوماً به معنای لفظی کلمه نیست، در این برابریابی یک اشتباه تاریخی نیز وجود دارد و آن این که رخداد عاشورا در تاریخ دهم محرم سال ۶۱ هجری قمری برابر با دهم اکتبر سال ۶۸۰ میلادی (در تقویم یولی یا Julian) یعنی در ماه آذر و فصل پاییز در نزدیکی رود فرات روی داده است. اما در تاریخ آنگلوساکسون سال خون باریدن آسمان ۶۸۵ میلادی یاد شده است و هیج روز و ماهی نیز آورده نشده است. درباره‌ی باران خون در انگلستان اطلاع بیشتری داده نشده است اما نمی‌توان پذیرفت که پنج سال طول کشیده تا آسمان بریتانیا از رخداد سرزمین کربلا خبردار شده باشد. در ضمن در تاریخ آنگلوساکسون از تبدیل شدن شیر و کره به خون نیز سخن رفته است و این موضوع در سخنرانی زینب کبری نیامده است.

حتا اگر خون باریدن آسمان را هم به همین معنای لفظی بپذیریم، به نظر من زیبنده‌ی مسلمانان و شیعیان نیست که برای تایید باورهای دینی خود به هر منبعی دست یازند. اگر در این کتاب «سالنامه‌ی آنگلوساکسون» مطلبی منفی درباره‌ی دین اسلام آمده بود باز هم حاضر بودیم آن را برای تایید خون باریدن در روز عاشورا بپذیریم؟ برخی برای تایید بزرگی و اهمیت شاعران و کتاب‌های ایرانی از نویسندگان فرنگی نقل قول می‌کنند و تایید فرنگیان را نشانه‌ی درستی باور خود می‌دانند. اما آیا این قدر خودباوری و اعتماد به نفس ما پایین آمده است که حتا برای باورهای دینی‌مان هم باید از منبع‌های انگلیسی و فرانسوی تایید بیاوریم تا دیگران باورمان کنند؟ آیا همان منبع‌های شیعه و سنی که واقعه‌ی خون باریدن آسمان در آنها آمده است برایمان کافی نیست؟

Tuesday, December 28, 2010

زبان پارسی هدف تازش‌ها

سه‌شنبه ۷/دی ماه/۱۳۸۹ - ۲۸/دسامبر/۲۰۱۰

زبان پارسی به عنوان بُردار فرهنگ ایرانی از دیرباز بخش مهمی از هویت ایرانیان بوده است. پس از شکست ارتش ساسانیان به دست تازیان، مهم‌ترین جنگ افزار ایرانیان زبان و فرهنگشان بود و تازیان می‌کوشیدند این دو را نیز از چنگ ایرانیان بیرون کنند. به نوشته‌ی زنده‌یاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب

آنچه از تامل در تاریخ برمی‌آید این است که عربان هم از آغاز حال، شاید برای آن که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند، و آن را همواره چون حربه‌ی تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد برآمدند زبان‌ها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبان‌ها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنان را در بلاد دورافتاده‌ی ایران به خطر اندازد. به همین سبب هر جا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند. رفتاری که تازیان در خوارزم با خط و زبان مردم کردند بدین دعوی حجت است. نوشته‌اند وقتی قتیبة بن مسلم باهلی، سردار حجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود هر کس را که خط خوارزمی می‌نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی‌دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتاب‌هایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آن که رفته رفته مردم اُمّی ماندند و از خط و کتاب بی‌بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت. ....

شاید بهانه‌ی دیگری که عرب برای مبارزه با خط و زبان ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قرآن می‌شمرد. در واقع ایرانیان، حتا آنها که آیین مسلمانی را پذیرفته بودند، زبان تازی را نمی‌آموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمی‌توانستند به تازی بخوانند...

با چنین علاقه‌ای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند شگفت نیست که سرداران عرب زبان ایران را تا اندازه‌ای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از میان بردن و محو کردن خط و زبان پارسی کوششی ورزیده باشند. (کتاب «دو قرن سکوت»، ص ۱۱۵ و ۱۱۶)

اما ایرانیان توانستند، برخلاف بسیاری از ملت‌های چیره شده‌ی اسلامی، هم چنان زبان خویش را پاس دارند و هر گاه حکومت‌های محلی به دست ایرانیان افتاد، مانند صفاریان و سامانیان و زیاریان، در گسترش و توانمندسازی زبان پارسی بکوشند و آثار فراوانی به زبان پارسی پدید آورند. بزرگترین نمونه و شاهکار زبان پارسی هم به دست توانای فرزانه‌ی توس آفریده شد که هر که رای و هُش و دین دارد پیوسته بر او آفرین خواند.

خلیفه‌های مسلمان در دمشق و بغداد هم چنان به این دشمنی با زبان پارسی ادامه می‌دادند و دست نشاندگان و چاپلوسان آنان (همچون محمود غزنوی و برخی از درباریانش) زبان دیوان خود را به تازی برمی‌گرداندند و در گسترش زبان تازی می‌کوشیدند.

با تمام سختی‌ها و دشمنی‌ها، زبان پارسی توانست چندان ببالد و گسترش یابد که به زبان دوم دنیای اسلام ترادیسد و در گستره‌ی پهناوری جای خویش را باز کند و آثار فراوانی بدین زبان آفریده شد. پس از برافتادن خلافت عباسیان زبان پارسی آزادتر شد و در گستره‌ی بزرگتری رشد و نمو کرد به طوری که دربار گورکانیان هند (در انگلیسی: Mughal Empire) و دربار سلطان‌های عثمانی از مرکزهای گسترش زبان پارسی و فرهنگ ایرانی بود.

دولت بریتانیا نیز پس از دست یافتن بر هندوستان و دریافتن نفوذ و اهمیت زبان پارسی در غرب آسیا، زبان پارسی را مانعی برای کار خود می‌دید و مبارزه با آن را آغاز کرد و زبان انگلیسی را جایگزین آن کرد.

زبان پارسی امروز
به نظر من امروزه از چندین سو به زبان پارسی تاخته می‌شود و هر یک از این کسان انگیزه‌ی خود را دارد:

۱) جالب آن که دشمنی عربان با زبان پارسی هم چنان در زمان ما نیز ادامه یافته است و پس از ۱۴۰۰ سال هنوز دولت وهابی عربستان سعودی با تبلیغ‌های خود در تاجیکستان به ایرانیان تاجیک می‌گوید که زبان پارسی را رها کنید، نام‌های ایرانی را از خود بردارید و نوروز را فراموش کنید!

۲) در همین ایران خودمان، یک روحانی در سخنرانی خود درباره‌ی فردوسی و شاهنامه چنین گفت: «مرد خاسر زیان‌ بُرده‌ی تهیدست‌ که‌ در برابر لغت‌ قرآن‌ و زبان‌ عرب‌ - که‌ زبان‌ اسلام‌ و زبان‌ رسول‌ الله‌ است - سی سال‌ عمر خود را به‌ عشق‌ دینارهای‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ به‌ باد داده‌ و شاهنامه‌ی افسانه‌ای‌ را گرد آورده‌ است».

شاید در راستای همین باور، امروزه در مدرسه‌های ایران دانش آموزان می‌توانند نیم ساعت به زبان عربی تواشیح از بر بخوانند و جایزه بگیرند و تشویق شوند اما حفظ کردن یک حکایت از بوستان سعدی یا چند بیتی از شاهنامه برایشان سخت شده است و البته ایرادی هم ندارد. زیرا برای مسئولان مدرسه نیز اهمیتی ندارد که در طول سال دانش آموزان یک قطعه شعر پارسی حفظ نشوند.

صداوسیما نیز سیل واژگان و ترکیب‌های عربی را وارد زبان پارسی می‌کند و در برخی از پیدارها (سریال‌ها) ولنگاری زبانی و بی‌توجهی به زبان پارسی آشکار است. حتا به تازگی در پیداری از عبارت‌هایی چون «ریلکس» و «یستردی» و ... استفاده می‌شود و این عبارت‌های بی‌معنا و ناضرور ورد زبان بچه‌ها شده است.

۳) دشمنی با زبان پارسی تنها به عربستان سعودی محدود نمی‌شود. در کشور افغانستان نیز قوم حاکم پشتون (با تحریک بریتانیا) با ایجاد «وزارت کالچر» (!) و «پشتو تولَنَه» (فرهنگستان پشتو) می‌خواهد زبان پارسی را کنار بگذارد و زبان قبیله‌ای و گوالش نیافته‌ی پشتو را به شهروندان خود تحمیل کند.

۴) گروه دیگری از دشمنان امروزی زبان پارسی گروه‌های تجزیه‌طلب اند. اینان که به خوبی به نقش زبان پارسی در اتحاد و یکپارچگی مردم ایران از هر قوم و مذهب پی برده‌اند نوک حمله‌ی خود را متوجه این زبان کرده‌اند. به بهانه‌ی آموزش زبان مادری می‌خواهند زبان پارسی را نابود یا محدود کنند و به جای آن زبان‌ها و گویش‌هایی را بگذارند که نه تجربه‌ی نوشتاری و ادبی دارند و نه خط و گنجینه‌ای نوشتاری به آن زبان و گویش وجود دارد.

۵) آوردگاه تازه‌ی دشمنان زبان پارسی شبکه‌های درپیتی ماهواره‌ای است. در بیشتر این شبکه‌ها، با آن که ادعا می‌کنند برای ایرانیان برنامه پخش می‌کنند اما نوشته‌ها به خط و زبان انگلیسی است. نام بسیاری از برنامه‌ها به خط و زبان انگلیسی است و حتا در ترانه‌های مبتذل و پیش پاافتاده که هم خواننده ایرانی است و هم سراینده و نوازنده و هم بیننده و شنونده، نام و مشخصات ترانه به خط و زبان انگلیسی نوشته می‌شود!! برخی از این شبکه‌ها (مانند فارسی۱) آشکارا در خدمت دشمنان ایران و فرهنگ و زبان ایرانی هستند. گذشته از این که در زبان انگلیسی کاربرد واژه‌ی «فارسی» اشتباه است و باید به جای آن Persian گفت، اینها حتا عددها را نیز به انگلیسی می‌گویند از جمله «وان»! مگر عدد یک در زبان پارسی وجود ندارد؟

این شبکه‌های مبتذل از کیفیت بسیار پایینی برخودارند و ترجمه‌هایشان نیز تعریفی ندارد و پر است از واژه‌های انگلیسی. گویا اینها توان خرید یک فرهنگ دوزبانه‌ی انگلیسی به پارسی را ندارند. حتا فرهنگ جیبی نیز می‌تواند بسیاری از مشکل‌های آنان را حل کند. سخن گفتن شترگاوپلنگی و بیسوادانه‌ی لوس آنجلسی‌ها از راه این شبکه‌های درپیتی در میان مردم ایران پخش می‌شود.

۶) شگفت‌انگیز آن که برخی از دشمنان زبان پارسی امروزه خود ایرانی اند! در میان این گروه کسانی هستند که فکر می‌کنند واژه‌های انگلیسی «ترجمه‌ناپذیر»ند. امروزه در قهوه‌فروشی‌ها - یا به اصطلاح کافی شاپ‌ها - وقتی فهرست نوشیدنی‌ها را به دست شما می‌دهند دهانتان باز می‌ماند که این چیزها چیست؟ یک «اسکوپ» بستنی یعنی چه؟ «میلک شیک بنانا» یا «فراپه‌ی استرابری» چه نوع نوشیدنی است؟ بسیاری از کارگران این مغازه‌ها جوانان روستایی یا شهری کم سوادی هستند که خودشان معنای این نام‌ها را نمی‌دانند و صاحبان مغازه نیز برای «کلاس» این نام‌های مسخره را انتخاب می‌کنند تا بتوانند کالای خود را گرانتر بفروشند.
- در رستوران‌ها به جای «خرچنگ دریایی» دیگر «لابستر» «سرو» می‌شود
- در «فست فود»ها «چیکن برست» و «استریپس» مرغ فروخته می‌شود
- پیتزا را به جای تنور در «آون» می‌پزند.
- به جای کباب هم دیگر «باربیکیو» می‌فروشند.
- «آرتیست»‌ها به دنبال «اسپانسر» می‌گردند تا «شو» بگذارند.

آدم احساس می‌کند در پاکستان یا بنگلادش راه می‌رود که این همه واژه‌های انگلیسی در میان سخنان مردم رایج شده است. در همین راستا، در و دیوار شهر و تابلوهای فروشگاه پر شده است از واژگان انگلیسی و حتا نام مغازه‌ها تنها به خط انگلیسی نوشته می‌شود حال آن که (متاسفانه) در کشور ما چندان مسافر و گردشگر خارجی رفت و آمد ندارد و نیازی به این همه نوشته‌های چشم‌آزار نیست. دیگر بگذریم از این که زمان‌نمای چراغ‌های راهنمایی بیشتر به خط لاتین هستند و گویا برای مسئولان اصلا مهم نیست که بر در و دیوار شهر ما عددها به خط لاتین باشند!

برخی دیگر هم چنان دچار خودکم‌بینی شده‌اند که خیال می‌کنند صرف دانستن زبان انگلیسی نشانه‌ی پیشرفت و سواد است و مشکل خود را زبان پارسی می‌دانند. برخی پدرومادران کودکان بیچاره‌ی خود را - که هنوز زبان مادریشان را به خوبی نیاموخته‌اند و نمی‌توانند خط پارسی را بخوانند - به کلاس‌های فشرده و نافشرده‌ی آموزش زبان انگلیسی می‌فرستند! تازه افتخار هم می‌کنند که فرزندانشان به جای آب پرتقال «اورنج جوس» می‌خواهد!!

۷) برخی از ایرانیان امروز هیچ تعصب و غیرتی به زبان خویش ندارند. از این رو وقتی به خارج می‌روند تلاشی نمی‌کنند که فرزندانشان در دیار بیگانه زبان پارسی را بیاموزد یا از آن پاسداری کند حتا خوشحال هم می‌شوند که با فرزندان خود به زبان بیگانه سخن بگویند. باید از اسپانیایی زبانان یا چینی زبانان بیاموزند که در خانه‌ی بیشترشان سخن گفتن جز به زبان مادری ممنوع است.

گروه دیگری نیز با آن که در اینترنت امکان نوشتار به خط و زبان پارسی هست و گیرنده و فرستنده هر دو ایرانی هستند به خط و زبان بیگانه با هم نامه‌نگاری می‌کنند!

متاسفانه در برابر این همه تازش و دشمنی سنگر بزرگ و پرتوانی نیست که از زبان پارسی دفاع کند و فرهنگستان زبان پارسی نیز بسیار ضعیف و ناتوان است. تنها می‌توان به برخی دلسوزان امیدوار بود و به توانایی زبان پارسی که ققنوس‌وار در همه‌ی تاریخ خود پایدار بوده است و پایدار خواهد ماند.

این هم چند بیتی از یکی از سروده‌هایم:

ای زبان پارسی پاینده باش ------- همچو خورشیدی تو، پس تابنده باش
ای زبان پارسی ای خوش بیان -------- استخوانی در گلوی دشمنان
چون که ایران خوار شد در زیر پا --------- شد وجودت کیمیا در دست ما
تازیان نابودیت را خواستند --------- بهر جنگت لشکری آراستند
حیله‌ی حجاج و دیوان خراج ----------- حمله‌ی خوارزم و کشتار و حراج
لیک چون بودی تو ما را تار و پود -------- حاصلی از لشکر دشمن نبود
رویگر زاده یل آن یعقوب گرد --------- بر سرود پارسی چون پا فشرد
ققنوس ما سر زد از خاکسترش --------- و آن چنان بالید کز فرّ پرش
سایه‌ای گسترد بر خلقی عظیم --------- فکر و ذهن مردمی را شد ندیم

پی‌نوشت ۱
من با ورود وام‌واژه‌ها هیچ مشکلی ندارم و سخنم در اینجا بر سر وام‌واژه‌ها نیست. زیرا به طور طبیعی هر گاه دو زبان در کنار هم قرار گیرند با هم دادوستد می‌کنند مانند زبان پارسی که از تازی چیزها گرفته و زبان تازی که واژه‌های فراوانی از پارسی گرفته است. اما مسئله در اینجا دخالت و دست‌اندازی و سیل واژگان ناضرور است. برای نمونه ما نیازی به «چیکن برست» یا «اسکوپ» یا «میلک شیک» نداریم زیرا در زبان خودمان واژه‌های پارسی برای این مفهوم‌ها هزاران سال است که وجود دارند. همان گونه که خواننده‌ای یادآوری کرده است، موضوع مهم‌تر در این باره دستور زبان است. زبان تازی ساختار دستوری زبان پارسی را به هم زده است و هر وام‌واژه‌ی تازی تمام همخانواده‌ها و صرف و نحو خودش را هم به همراه آورده است.

پی‌نوشت ۲
دودیگر این که من با یادگیری زبان‌های بیگانه، نه تنها عربی و انگلیسی، بلکه فرانسوی و ایتالیایی و روسی و آلمانی و ....، مشکلی ندارم هیچ، بلکه بر آموختن زبان‌های دیگر پافشاری هم می‌کنم. هم‌میهنان ما که در بیرون از ایران زندگی می‌کنند باید بتوانند به زبان‌های کشور میزبان خود به آسانی و روانی سخن بگویند. حتا دانش‌آموزان و دانشجویان ما در درون کشور هم باید به زبان‌های بیگانه مسلط باشند و در آموزش خود از آنها بهره ببرند.

منظور من پاسداشت زبان پارسی است و این که هر چیز باید به جای خود باشد: زمانی که شما در ایران هستید باید به زبان پارسی سخن بگویید و بنویسید و بشنوید. زمانی که شما با ایرانی دیگری روبرو هستید چرا باید به زبان بیگانه با او سخن بگویید؟! شنیده‌ام در کشوری بیگانه ایرانیان گرد هم می‌آیند و برای همدیگر به زبان بیگانه درباره‌ی کشور دیگری سخنرانی می‌کنند!! و مطلب به زبان انگلیسی یا فرانسه دست به دست می‌شود! حتا دیده‌ام که در همین تهران برخی «آموزگاران» در دانشگاه‌ها دانشجویان خود را مجبور می‌کنند که تکلیف و تمرین خود را به زبان انگلیسی انجام دهند و اگرچه متن آنها به انگلیسی غلط و خراب و افتضاح هم باشد باز از تمرین درست به پارسی بیشتر نمره می‌گیرد! حال آن که موضوع درس آنان هیچ ربطی به زبان تخصصی ندارد.

زبان‌های بیگانه باید در کنار زبان پارسی آموخته شوند نه به جای آن و اهمیت باید به زبان پارسی داده شود.

هم چنین است مورد زبان‌ها و گویش‌های محلی و بومی. من خود از شیفتگان و عاشقان یادگیری زبان‌ها و گویش‌های ایرانی و انیرانی هستم. و باور دارم که باید اینها نگهداری و پاس داشته و آموزش داده شوند. خواننده‌ای گفته بود خود را به جای کسانی بگذارید که می‌خواهند زبان مادریشان را بیاموزند اما با «تهاجم زبان پارسی» مواجه‌اند.

نخست این که از گذشته‌های دور یعنی همان زمان ساسانیان و پس از اسلام، و نه آن گونه که در میان برخی از هموطنان ما به دروغ تبلیغ شده است از زمان پهلوی، زبان پارسی زبان مشترک همه‌ی ایرانیان بوده است و ابوریحان بیرونی - که زبان مادریش خوارزمی بوده - و عنصرالمعالی کیکاووس زیاری - که زبان مادریش طبری بوده - و قطران تبریزی - که زبان مادریش پهلوی بوده - و همه و همه در گوشه کنار ایرانشهر بزرگ و پهناور آثار خود را به زبان پارسی دری نوشته‌اند تا دیگر ایرانیان بتوانند بخوانند و بیاموزند و دریابند. زبان پارسی هیچ گاه بر کسی به زور تحمیل نشده است. حتا زمانی که ترکان و ترک‌زبانان و مغولان بر این سرزمین و دیگر سرزمین‌های همسایه فرمان رانده‌اند زبان مشترک و رسمی و اداری و نگارشی زبان پارسی دری بوده است. پیشتر نامه‌ی خان مغول و نوه‌ی چنگیز به بابای مسیحیان (پاپ) را آوردم که به زبان پارسی بوده است.

اینجا هم باز مخالفت من با رقابت و جایگزینی این زبان‌ها و گویش‌ها با زبان پارسی است. ما نباید به بهانه‌ی آموزش زبان مادری و بومی هر منطقه، زبان پارسی را کنار بگذاریم. زبان پارسی زبان مشترک و پیونددهنده‌ی تمام مردمان این سرزمین بوده و هنوز است و میراث مشترکی با کشورهای همسایه دارد. زبان‌های بومی و محلی هم باید در کنار زبان پارسی آموخته شوند نه به جای آن! و اهمیت باید به زبان پارسی داده شود.

پی‌نوشت ۳
ویراست بلندتری از این نوشتار به همت دوست گرامی مسعود لقمان در پایگاه ایرانشهر پخش شده است.

Tuesday, December 07, 2010

ریشه‌شناسی قالی

سه‌شنبه ۱۶/آذرماه/۱۳۸۹ - ۷/دسامبر/۲۰۱۰

متاسفانه به خاطر نبود یا ناآگاهی از دانش زبان‌شناسی در گذشته و کمبود آگاهی از ریشه‌شناسی علمی، برخی از واژه‌هایی که در زبان پارسی هستند دارای ریشه‌ی ترکی دانسته شده‌اند. همان گونه که برخی از واژه‌های پارسی دارای ریشه‌ی عربی دانسته شده‌اند. حال آن که واژه‌های مورد نظر در اصل پارسی/ایرانی بوده و پس از عربی شدن دوباره به پارسی برگشته‌اند. برای نمونه واژه‌ی «خاویار» («خایه آر» به معنای ماهی تخم‌ریز) را ترکی دانسته‌اند. (خاگینه نیز خوراکی است که از خایه یا تخم مرغ درست می‌شود.) یا واژه‌های «خاتون» و «ترخان» را که در اصل از زبان ایرانی سُغدی به زبان ترکی رفته، واژه‌های ترکی دانسته‌اند.

نمونه‌ی دیگری از چنین ترکی دانستن‌ها واژه‌ی قالی است. نخست چند نمونه از کاربرد آن در ادبیات کهن پارسی نو را می‌آورم:

نپرد بلبل اندر باغ جز بر بُسّد و مینا ------- نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی پرنون (رودکی سمرقندی)

نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسد و مینا -------- نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی و پرنون (منوچهری دامغانی)

هرچند که پشم است اصل هردو --------- بسیار به است از پلاس قالی (ناصر خسرو)

به قالی داد پرنون دشت سامان را کنون آمد ------- به کاخ خسرو از سامان بدل قالی و پرنون را؟ (قطران تبریزی)

خار مغیلان مرا چو قالی رومی است ------- برگ درختان مرا دیبه مرقون (مسعود سعد سلمان)

مرد ره را بوریا قالین بود ------------- باز خشتش زیر سر بالین بود (خواجه عبداﷲ انصاری)

چون مرا سندس است و استبرق ----------- شاید ار قالی مرندی نیست (خاقانی شروانی)

خونت برای قالی سلطان بریختند ---------- ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش (سعدی شیرازی)

گر آزاده ای بر زمین خسب و بس ----------- مکن بهر قالی زمین بوس کس (سعدی شیرازی)

مرد ره را بوریا قالین بود -------- زانکه خشتش عاقبت بالین بود (عطار نیشاپوری)

گونه‌های دیگر نگارش این نام چنین است: غالی، قالین، غالین، و خالی (ربطی با خالی به معنای تهی ندارد)

پس از گفت‌وگو با دکتر حیدری ملایری پیشنهاد ایشان این است که قالی/قالین باید واژه‌ای ایرانی باشد به معنای پشم یا پرز که گونه‌های دیگر آن در زبان‌ها و گویش‌های ایرانی مانند لری و لکی و کردی و طبری چنین است:

لری و لکی: هوری (hôri با ـُ بلند)

کردی: هیری (hiri). در فرهنگ کردی-فرانسه‌ی آگوست ژابا (Auguste Jaba) چاپ شده در سال ۱۸۷۹ م./ ۱۲۵۸ خ. این واژه با erion در یونانی به معنای پشم همریشه دانسته شده است.

کردی: خوری (xuri). ترادیسش هـ به خـ در زبان‌های ایرانی شناخته شده است مانند هور/خور = خورشید. در فرهنگ دهخدا نیز تعریف خوری به «نوعی پارچه» آمده است.

طبری: هِری (heri).

واژه‌ی کردی «خوری» که دکتر حیدری نوشته است مرا به یاد بافته‌ی دیگری انداخت که آن را هم دارای ریشه‌ی ترکی دانسته‌اند و آن «خولی، خاولی، حوله، یا هوله» است. شاید حوله نیز همان خوری باشد.

متاسفانه در زبان پارسی نوشتاری و استانده (استاندارد) واژه‌ی همخانواده‌ی هیری/خوری فراموش شده است. البته اصطلاح «خرسک» به معنای فرش با کیفیت پایین یا «فرش و پلاسی پشم‌دار» نیز در همین خانواده‌ی واژگانی جای دارد. واژه‌ی گلیم نیز به قالین بسیار نزدیک است و باید جزو همین خانواده باشد.

درباره‌ی ترادیسش هـ/خـ به قـ دکتر حیدری مثالی از زبان لری به دست داد که در آن خرچنگ را قرژنگ می‌گویند. شاید هم خـ در خوری به گـ در گلیم دگرگون شده و از آنجا به قـ رسیده است مانند گوژ -> کوژ/کوز -> قوز.

درباره‌ی ریشه‌شناسی قالی برخی آن را به شهر «قالی-قلا» در ارمنستان (آناتولی) ربط داده‌اند. اما نمی‌دانیم در چه زمانی از این شهر به ایران قالی وارد کرده‌اند. حال آن که ایران از دوران‌های بسیار کهن مرکز بافت فرش و قالی بوده است! از زمان هخامنشیان فرش ایرانی به مصر و یونان صادر می‌شده است و کهن‌ترین فرش جهان یعنی فرش پازیریک ایرانی است. بنابراین گرفتن نام فرش و قالی از دیگر شهرهای بیرون ایران چندان عاقلانه به نظر نمی‌رسد. این شهر در زبان ارمنی کارین (Karin) خوانده می‌شده و در دوران امویان به دست مسلمانان افتاد و نامش «قالی-قلا» شد و دوران اوج آن در زمان سلجوقیان بود. حال آن که همان گونه که در بالا نمونه آوردیم در شعرهای رودکی و ناصر خسرو و منوچهری و قطران از قالی یاد شده است و این شاعران پیش از سلجوقیان و به ویژه پیش از ورود سلجوقیان به آناتولی زیسته‌اند. نام ارمنی بعدی این شهر یعنی «آرتزن» (Artzen) بعدها به نام «ارزنة الروم» و امروزه به شکل «ارز روم» (Erzerum) درآمده است.

در پاسخ به ادعای ترکی بودن واژه‌ی قالی بد نیست به نوشته‌ی جیمز ردهاوس (James W. Redhouse) در کتاب «واژه‌نامه‌ی ترکی و انگلیسی» (A Turkish and English Lexicon) چاپ شده در شهر استانبول به سال ۱۹۲۱ م./ ۱۳۰۰ خ. اشاره کنیم که نوشته است واژه‌ی «قالی» در زبان ترکی از زبان پارسی وام گرفته شده است.

در زبان ارمنی به فرش یا قالی «گرگ» (gorg) می‌گویند که از واژه‌ی کورک (koork) یا کورکاس (koorkas) گرفته شده است و به نظر من کورک با کُرک در زبان پارسی همریشه است.

Saturday, December 04, 2010

نخستین فرهنگ طیفی (تزاروس!) پارسی

شنبه ۱۳/آبان/۱۳۸۹ - ۴/دسامبر/۲۰۱۰

در سال ۱۸۵۲ م./ ۱۲۳۱ خ. (زمان ناصرالدین شاه قاجار) پزشک و واژه‌شناس انگلیسی به نام پیتر مارک رُژه (Peter Mark Roget) فرهنگ واژگانی را در زبان انگلیسی پدید آورد که به جای شیوه‌ی معمول که در آن در برابر هر واژه معنای آن نوشته می‌شد در این کتاب در برابر هر واژه تمام واژه‌های هم‌معنا و مرتبط با آن نوشته شده بود. او مفهوم «خوشه‌های معنایی» را تعریف کرد و نام کتاب خود را «گنجینه‌ی واژه‌ها و عبارت‌های انگلیسی» (the Thesaurus of English Words and Phrases) گذاشت.

یکی از نخستین کتاب‌هایی که در زمینه‌ی مترادف‌ها در زبان پارسی نگاشته شده است کتاب «فرهنگ مترادفات و اصطلاحات» نوشته‌ی «محمد پادشاه» صاحب «فرهنگ آنندراج» است که در هندوستان می‌زیسته است. کتاب بعدی در همین زمینه که به روش امروزی و علمی‌تر نوشته شده است «فرهنگ بیان اندیشه‌ها» کار دکتر محسن صبا است که در سال ۱۳۶۶ خ./ ۱۹۸۷ م. منتشر شد.

سپس در سال ۱۳۷۷ خ/ ۱۹۹۸ م. آقای جمشید فراروی کتاب مفصل‌تر و روشمندتری در این زمینه نگاشت و آن را با هزینه‌ی خودش چاپ کرد. در سال ۱۳۸۷ خ./ ۲۰۰۸ م. چاپ دوم آن به دست انتشارات هرمس به بازار آمد. به تازگی نیز نسخه‌ی برخط آن را از راه «شورای عالی اطلاع‌رسانی» در اینترنت پخش کرده است. در این فرهنگ ۴۵ هزار واژه و ۹۲ هزار معنا و وابستگی هر واژه نشان داده شده است. این واژه‌ها زیر ۹۹۱ خوشه‌ی اصلی و حدود ۷۵۰۰ زیرخوشه مرتب شده‌اند.



نام کتاب: فرهنگ طیفی
نویسنده: جمشید فراروی
ناشر: انتشارات هرمس، تهران
سال: ۱۳۸۷ خ/ ۲۰۰۸ م.
صفحه: ۷۴۷ صفحه + مقدمه در بیست و چهار صفحه

درباره‌ی نویسنده و زمینه‌ی کاری و کارهای دیگرش و نیز پیشینه‌ی آموزشی او آگاهی مناسب پیدا نکردم. روشن است که برای نوشتن این کتاب زحمت و تلاش فراوانی شده است اما متاسفانه، برای چنین مفهومی به جای واژه و اصطلاح فنی مناسب، تعریف آن را به کار برده‌اند و آن را «فرهنگ طیفی» یا حتا «تزاروس»! خوانده‌اند. یعنی همان روش درازنویسی و درازگویی که urology را «تخصص امراض کلیوی» یا به سادگی «اورولوژی» «ترجمه» می‌کند. کاش کمی هم تلاش و دقت می‌کردند و اصطلاح فنی مناسب را می‌یافتند یا می‌ساختند.

واژه‌ی thesaurus در لاتین به معنای «گنج» است و در فرهنگ آریان‌پور برای آن «گنج واژ» و «واژگنج» آمده است. این واژه در انگلیسی به صورت treasure و در فرانسه به شکل trésor درآمده است. به نظر من بهتر است در زبان پارسی، همان گونه که در انگلیسی از واژه‌ای لاتین یاری گرفته شده، ما نیز از اصطلاحی در زبان پارسی میانه (پهلوی) یاری بگیریم و به جای آن «گنز» بگوییم که شکل پهلوی «گنج» است و چندان هم ناشناس نیست. این واژه‌ی پهلوی به زبان عربی رفته و به شکل «کنز» درآمده و جمع آن «کُنوز» شده است! خواجه عبدالله انصاری نیز کتابی دارد به نام «کنز السالکین» یا گنج رهپویان. در پارسی کهن (زمان هخامنشیان) نیز این واژه به شکل «گنزه» یا گزه (با نون دماغی/غُنّه) بوده است.

این گنز زبان پارسی یا آن گونه که در صفحه‌ی عنوان آن آمده است «فرهنگ طیفی (تزاروس) فارسی: نسخه‌ی رقومی» (!) به صورت چهار پرونده‌ی در قالب برنامه‌ی «وُرد» شرکت مایکروسافت عرضه شده است:
- پاره‌ی یکم: شامل ۱۸۱ صفحه دوستونه
- پاره‌ی دوم: شامل ۱۲۲ صفحه دوستونه
- نمایه‌ی پاره‌ی یکم: شامل ۱۲۶ صفحه پنج ستونه
- نمایه‌ی پاره‌ی دوم: شامل ۱۳۰ صفحه پنج ستونه

یک راهنمای سه صفحه‌ای نیز همراه آن است. نشانی اینترنتی برای دستیابی به این گنز در شورای عالی اطلاع‌رسانی چنین است:

http://www.scict.ir/Portal/File/ShowFile.aspx?ID=5345d719-8f3e-4339-b313-cfd41e496328

درباره‌ی چاپ‌های پیشین می‌توانید به نشانی‌های زیر نگاه کنید:
http://www.PersianThesaurus.info/ و
http://www.teyfi.com/

Wednesday, December 01, 2010

بربر و بربری

چهارشنبه ۱۰/آذرماه/۱۳۸۹ - ۱/دسامبر/۲۰۱۰

یونانیان باستان به دیگرانی که به زبان خودشان سخن نمی‌گفتند، به ویژه به ایرانیان، عنوان «بربر» یا «بربری» (در یونانی: بربروس barbaros، در انگلیسی: barbarian) داده بود. واژه‌ی «بربر» در پوروا-هندواروپایی به صورت -barbar* و در سانسکریت به شکل -barbara است و به معنای «گرفتن زبان» (stammer) است. معنای دیگر این واژه در سانسکریت به معنای «ناآریایی» است. بربر همریشه است با آنچه که امروزه در زبان پارسی به شکل «وِروِر» و «ور زدن» به کار می‌رود، یعنی سخن بیهوده و بی‌معنا گفتن. واژه‌ی دیگری که با بربر/ورور پیوند دارد «ورّ» یا «برّ»، به ویژه در زبان لری، است به معنای کسی که زبانش بگیرد و «لال» باشد. می‌دانیم که معنای اصلی «لال» یعنی کسی که زبانش بگیرد. کسی که توانایی سخن گفتن نداشته باشد در پارسی «گنگ» خوانده می‌شود. امروزه به اشتباه به جای گنگ از لال استفاده می‌شود. (انوری ابیوردی نیز در قطعه‌ای ابتکاری از زبان پیرزنی لال سخن گفته است که پیشترمعرفی کرده‌ام.)

از آنجا که رومیان نیز به یونانی سخن نمی‌گفتند خودشان «بربر» بودند. اما رومیان واژه‌ی بربر را از یونانیان گرفتند و آن را برای نامیدن هر قوم و مردم دیگری به جز خودشان به کار بردند و منظورشان از بربر همان «بی‌تمدن» بود.

اما نام قبیله و گروهی در شمال افریقا، به ویژه در الجزایر و مغرب (مراکش) و تونس، نیز بربر (Berber) است. اینان بر خلاف بیشتر مردم افریقا پوست روشنی دارند. نظامی گنجوی بربری را با زنگی (اهل زنگبار = سیاه پوست) در صنعت تضاد به کار برده است:

ببین تا به هنگام کین گستری --------- چه خون راندم از زنگی و بربری

البته گویا امروزه خود آنان اصطلاح «قبیل» (Kabyle به معنای «اهل قبیله») را به کار می‌برند. شاید این بربر یادگاری از دوران رومیان باشد. در کتاب «حدود العالم» (نوشته ۳۷۲ ق.) آمده است:
و این بربریان مردمانی اند اندر بیابان‌های مغرب همچون عرب اندر بادیه. خداوندان چهارپای اند و با زر بسیارند. ولکن عرب به چهارپای توانگرترند و بربریان به زر توانگرترند.

فردوسی نیز در بخش «رزم کاووس با شاه هاماوران» می‌گوید:
بدان تا فرستد هم اندر زمان ----------- به مصر و به بربر چو باد دمان

به نوشته‌ی کتاب حدود العالم، یکی از ویژگی‌های سرزمین این بربرها پلنگ آنجا بوده است:
بیشتر از ناحیت بربریان پلنگ خیزد که بربریان شکار ایشان کنند و پوست ایشان به شهرهای مسلمانان آرند

به این گونه‌ی پلنگ «بربری» می‌گفته‌اند و فردوسی نیز چندین بار در شاهنامه از آن یاد کرده است:
پلنگی که خوانی همی بربری --------- ازو چارصد پوست بُد بر سری

در داستان زادن زال نیز، پدرش سام چنین می‌گوید:
چه گویم که این بچه‌ی دیو چیست؟ ------- پلنگ دورنگ است و گر بربریست

لت (مصراع) دوم یعنی: این بچه پلنگ دورنگ است یا پلنگ بربری است؟ به خاطر ویژگی ظاهری زال یعنی موهای سپید و تن نقره‌فام. این خوانش و ویراست دکتر خالقی مطلق است. در ویراست‌های دیگر از جمله چاپ مسکو، لت دوم بدین شکل آمده است:
چه گویم که این بچه‌ی دیو چیست؟ ------- پلنگ و دورنگ است وگرنه پری است

اما معنای دیگر واژه‌ی بربر در واقع نام گروهی بوده است که در شرق ایران و در مرز امروزی ایران و افغانستان زندگی می‌کردند. اسدی توسی در گرشاسپ‌نامه می‌گوید:
ز بربر زمین تا به خاور درون -------- ز یک ماهه ره داشت کشور فزون

گویا در دوران‌های بعدی قوم هزاره در این منطقه ساکن شدند و به آنان نیز بربر گفته شد. نان بربری نیز در اصل دست پخت این قوم است که در زمان قاجار به تهران آورده شدند. در زمان رضا شاه، با توجه به وارد شدن واژه‌ی «بربری» از زبان‌های فرنگی و یافتن بار معنایی منفی، نام خانوادگی این گروه از «بربری» به «خاوری» برگردانده شد.

خاستگاه:
- فرهنگ دهخدا
- فرهنگ ریشه‌شناسی انگلیسی
- خبری در بی.بی.سی درباره‌ی معرفی کتاب ««مردم هزاره و خراسان بزرگ» نوشته‌ی آقای محمدتقی خاوری

Monday, November 22, 2010

اُلگ فدرویچ آکیموشکین

دوشنبه ۱/آذرماه/۱۳۸۹ - ۲۲/نوامبر/۲۰۱۰

دکتر اُلِگ فِدُرُویچ [=پسر فِدُر] آکیموشکین (Oleg Fedorovich Akimushkin)، خاورشناس برجسته‌ی روسی و خبره‌ی دست‌نویس‌های [نسخه‌های] خطی ایرانی و از پژوهشگران ارشد بُنداد [موسسه‌ی] خاورشناسی سن‌پیترزبورگ روسیه در تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۱۰ برابر ۹ آبان ماه ۱۳۸۹ در سن ۸۲ سالگی درگذشت.

Oleg Akimushkin
الگ آکیموشکین - عکس از وبلاگ آقای رضا سجادی، سفیر ایران در مسکو

اُلگ آکیموشکین در سال ۱۹۲۸ م./۱۳۰۷ خ. زاده شد و در سال ۱۹۵۳ م./۱۳۳۲ خ. در سن ۲۵ سالگی در بخش واژه‌شناسی (یا زبان‌شناسی تاریخی) زبان‌های ایرانی (Iranian Philology) در دانشگاه لنینگراد مشغول پژوهش شد. [شهر سن پیترزبورگ پس از انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۲۴ م. به «لنینگراد» یا «لنین آباد» تغییر نام یافت و پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ م. دوباره به همان نام پیشین خود بازگشت.] سپس علاقه‌اش به دستنویس‌های ایرانی دوران اسلامی جلب شد و تا پایان عمر خود در این زمینه فعالیت کرد و به یکی از استادان برجسته‌ی این زمینه تبدیل شد و آثار فراوانی در این زمینه پدید آورد. از سال ۱۹۷۱ م./۱۳۵۰ خ. آکیموشکین مدیر بخش خاورمیانه‌ی دانشگاه لنینگراد (سن‌پیترزبورگ) شد.

دکتر آکیموشکین شش کتاب تک‌نگاشت (monograph) و بیش از ۲۵۰ مقاله در زمینه‌ی تاریخ و فرهنگ ایران منتشر کرد از جمله در زمینه‌های زیر:
- دست‌نویس‌شناسی (codicology) دست‌نوشته‌های اسلامی
- تاریخ‌نگاری ایران (از سده‌ی دهم تا هژدهم میلادی/چهارم تا دوازدهم هجری)
- مینیاتورهای ایران (از سده‌ی چهاردهم تا نوزدهم میلادی/هشتم تا سیزدهم هجری)
- عرفان و تصوّف
- تاریخ ایران و آسیای میانه و ترکستان شرقی (از سده‌ی دهم تا هژدهم میلادی/چهارم تا دوازدهم هجری)

آکیموشکین در زمینه‌ی عرفان و فرقه‌های آن در ایران بزرگ (ایران امروزی، آسیای میانه، افغانستان امروزی) و شمال هند پژوهش‌های فراوانی کرد و مدت ۱۴ سال (از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۰ م./ ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ خ.) در زمینه‌های عرفان و تصوّف و دست‌نویس‌های دوران اسلامی در دانشگاه لنینگراد (سن‌پیترزبورگ) آموزش می‌داد و سخنران بود. دستاورد این پژوهش‌ها بیش از چهل مقاله‌ی چاپ شده است. وی هم چنین در سال ۱۹۹۱ م./۱۳۷۰ خ. در اتحاد شوروی کتاب دانشنامه‌مانندی به نام «اسلام» منتشر کرد. پس از فروپاشی شوروی نیز در تهیه‌ی مجموعه‌ای چندجلدی به نام «اسلام در سرزمین‌های پیشین امپراتوری روسیه» (چاپ شده بین سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ م./ ۱۳۷۶۷ تا ۱۳۸۲ خ.) به عنوان مشاور و اندرزگر همکاری کرد و چندین مقاله نیز در آن منتشر کرد.

آکیموشکین هم چنین ویراستار چندین نشریه و مجله‌ی علمی و بین سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۰ م./ ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ خ. آموزگار و استاد چندین نسل از خاورشناسان و ایران‌شناسان در دانشگاه دولتی لنینگراد (سن‌پیترزبورگ) روسیه بود.

منبع: بُنداد خاورشناسی روسیه در سن‌پیترزبورگ

آکیموشکین در مقاله‌ای به زبان انگلیسی به نام «تاریخچه و اهمیت کتابخانه‌ی اردبیل» - منتشر شده در همایشی به نام «مطالعه‌ی فرهنگ ایرانی در غرب» به سال ۲۰۰۴ م./۱۳۸۳ خ. - می‌نویسد که در ۲۴ مارچ ۱۷۵۹ م. / ۴ فروردین ۱۱۳۸ خ. / ۲۵ رجب ۱۱۷۲ ق. در کتابخانه‌ی مقبره‌ی شیخ صفی‌الدین اسحاق اردبیلی (نیای صفویان) در اردبیل تعداد ۹۷۲ جلد کتاب دستنویس وجود داشته که ۲۲۸ جلد آن کتاب غیردینی بوده است. از این ۲۲۸ جلد هم اکنون ۱۶۶ جلد در کتابخانه‌ی ملی روسیه در سن‌پیترزبورگ است و تنها ۴۰ جلد آن در موزه‌ی ایران باستان تهران است! نکته‌ی جالبی که در این مقاله یادآوری شده آن که در گذشته در ایران «کتابخانه» نه تنها جای نگهداری کتاب بلکه دارای کارگاهی برای ساخت و تولید کتاب نیز بوده است. هم چنین کتابخانه‌ها از مال وقف به مراجعه‌کنندگان قلم و کاغذ می‌دادند تا اگر کسی خواست، بتواند از کتاب‌های موجود برای خودش نسخه‌ای دستنویس کند.

متاسفانه چون بیشتر آثار او به زبان روسی است دسترس ما به آنها دشوار است. پس از جست‌وجو در صفحه‌های روسی نام و نشانی برخی از کتاب‌های او را به دست آوردم:

۱- «وقایع‌نگاری» نوشته‌ی شاه محمود پسر میرزا فاضل خوراسه. پایان‌نامه برای دریافت درجه‌ی دکتری در واژه‌شناسی از فرهنگستان علوم روسیه، سن پیترزبورگ، سال ۱۹۷۰ م.

۲- آثار تاریخی شاه محمود خوراسه (Churasa)، سن پیترز‌بورگ، سال ۱۹۷۳ م.

۳- گزارش سفری بازرگانی به ایران (از اکتبر ۱۹۷۱ تا فوریه ۱۹۷۲)، چاپ ۱۹۷۳ م.

۴- «وقایع‌نگاری» نوشته‌ی شاه محمود پسر میرزا فاضل خوراسه. متن انتقادی، ترجمه به روسی و شرح و یادداشت از الگ آکیموشکین. سال ۱۹۷۶
این کتاب در سال ۱۹۸۲ در ژاپن (بدون متن پارسی) به زبان انگلیسی و در سال ۱۹۸۹ به دست ولی قربان (Vale Kurban) در چین به زبان اویغوری ترجمه شده است.

۵- توصیف نسخه‌های خطی «تاجیکی» (!) و فارسی بُنداد خاورشناسی فرهنگستان علوم روسیه، ۱۹۹۳ م.
(تاجیکی همان پارسی است. «زبان تاجیکی» عنوانی ساختگی و جعلی بود که از زمان استالین برای پروژه‌ی ملت‌سازی بر گویش پارسی ایرانیان آسیای میانه گذاشته شد. بنابراین نسخه‌های خطی تاجیکی یعنی نسخه‌های خطی که از زمان استالین تولید شده باشد که روشن است منظورشان این کتابها نبوده است.)

۶- مرقّع سن‌پیترزبورگ (به پایین‌تر نگاه کنید)، (به زبان ایتالیایی)، چاپ میلان، ۱۹۹۴ م.

۷- از بغداد تا اصفهان: دستنویس‌های اسلامی در سن‌پیترزبورگ، (به زبان ایتالیایی)، چاپ میلان، ۱۹۹۴ م.

۸- ایران در دوران میانه: تاریخ، فرهنگ و واژه‌شناسی (زبان‌شناسی تاریخی)، سال ۲۰۰۴ م.

۹- تاریخ کاشغر: فرمانرویان ترک در ترکستان شرقی در پایان سده‌ی هژدهم، چاپ ۲۰۰۱ م.

در دانشنامه‌ی ایرانیکا نیز از دو اثر او به زبان روسی به نام‌های زیر یاد شده است:

- آلبوم نگارگری‌های هندی و ایرانی از سده‌ی پانزدهم تا هفدهم، به همراه آناتول ایوانُف (Anatol Ivanov) و ت. و. گرک (T. V. Grek) چاپ مسکو، سال ۱۹۶۲ م./۱۳۴۱ خ.

- نگارگری‌های ایرانی: سده‌های چهاردهم تا هفدهم م. به همراه آناتول ایوانُف، چاپ مسکو، سال ۱۹۶۸ م./۱۳۴۷ خ.

فهرست کامل آثار آکیموشکین به زبان روسی.

کتاب‌هایی که من از وی به زبان انگلیسی در سایت آمازون یافتم چنین است:



نام: «مرقع سن‌پیترزبورگ: گردآیه‌ای از نگارگری‌های ایرانی و هندی از سده‌ی شانزدهم تا هژدهم میلادی و نمونه‌هایی از خوشنویسی پارسی».
(The St. Petersburg Muraqqa: Album of Indian and Persian Miniatures from the 16th Through the 18th Century and Specimens of Persian Calligraphy)
نویسنده: الگ آکیموشکین
سال: ۱۹۹۷ م./ ۱۳۷۶ خ.
ناشر: Art Books Ltd
صفحه: ۳۵۲

(جالب آن که در سایت آرامکو وابسته به دولت سعودی مطلبی مربوط به سال ۱۹۹۵ دیده می‌شود که در آن - با آن که عنوان این کتاب «نگارگری‌های ایرانی و هندی» است - از «کارشناسی» به نام ولش نام برده که مردم را به بازدید از این گونه اثرها دعوت کرده است و گفته: با خودتان نگویید که «من چیزی از اسلام نمی‌دانم و نمی‌توانم عربی بخوانم!» به دیدن این آثار بروید و ببینید که چه گونه انسان‌ها و فضا در آنها زنده اند و با ما حرف می‌زنند.)

کتاب دیگری که در پایگاه آمازون از آکیموشکین و چند نویسنده‌ی دیگر معرفی شده «صفحه‌های کمال: نقاشی‌ها و خوشنویسی‌های اسلامی از فرهنگستان علوم روسیه در سن‌پیترزبورگ» (Pages of Perfection: Islamic Paintings and Calligraphy from the Russian Academy of Sciences, St. Petersburg) نام دارد که در سال ۱۹۹۵ م./۱۳۷۴ خ. منتشر شده است.

کتاب سوم وی در آمازون «اثر تاریخی شاه محمود خوراس» (The historical work of Shah-Mahmud Churas) نام دارد که در سال ۱۹۷۳ م./۱۳۵۲ خ. منتشر شده است.

رایزنی فرهنگی ایران در مسکو نیز چند اثر دیگر از آکیموشکین را در زمینه‌ی فرهنگ ایرانی چنین معرفی کرده است:

- ترجمه‌ی دفتر نخست مثنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

- درباره‌ی نسخه‌های خطی و صنعت جلدسازی در کتاب‌های خطی آسیای میانه

- «طوطی‌نامه»ی نخشبی به همراه شجره‌نامه‌ی او: در زمینه‌ی ارتباط‌های فرهنگی هند و ایران.

- پیشگفتاری بر ترجمه‌ی کتاب «تعالیم صوفیه در اسلام» از عماد بن محمد (اصل کتاب به زبان پارسی بوده و که به انگلیسی برگردانده شده و سپس از انگلیسی به روسی ترجمه شده است).

- پیشگفتاری بر «جواهر الآثار» که آن را «نوری عثمانف» از فارسی به روسی ترجمه کرده

Friday, November 19, 2010

رگ بی‌بی: نقش برجسته یا کوه‌نگاره‌ی ساسانی

آدینه ۲۸/آبان/۱۳۸۹ - ۱۹/نوامبر/۲۰۱۰

در سال ۲۰۰۴ م./۱۳۸۳ خ. دکتر جاناتان لی (Jonathan Lee)، تاریخ‌دان بریتانیایی، سفری به شمال افغانستان کرد و اهالی روستای شامرق (Shāmarq) او را به کوه‌نگاره‌ای (rock relief) راهنمایی کردند که در اصطلاح محلی بدانجا «رگِ بی‌بی» (Rag-i Bibi) گفته می‌شد. اهالی آنجا به یاد داشتند که گروه دیوانه و افراطی طالبان در سال ۲۰۰۱ م./ ۱۳۸۰ خ. چه گونه «خنگ بت و سرخ بت» یا همان دو بودای شهر بامیان را - که از آثار باستانی گرانبها و ارزشمند فرهنگ ایرانی بود - با بمب‌های کینه و نادانی خویش نابود کردند. از این رو برای حفظ این اثر باستانی شامرق از دستبرد و نابودی، دانشمند بریتانیایی را بدانجا راهنمایی کردند. جاناتان لی نیز در بازگشت خود به لندن با باستان‌شناس فرانسوی فرانتس گرِنِه (Frantz Grenet) روبرو شد. فرانتس گرنه رهبری تیم باستان‌شناسی را به دوش گرفت و در سال ۲۰۰۷ م./۱۳۸۶ خ. گزارش مفصلی در ۲۱ صفحه با عکس در این باره منتشر ساخت که من در این نوشتار از آن سود برده‌ام.

«رگ بی‌بی» در چند کیلومتری جنوب پُل خُمری، مرکز ولایت [=استان] بَغلان در شمال شرق کشور افغانستان امروزی است. این اثر تاریخی در مسیر بلخ یا در پارسی کهن و سنگ‌نبشته‌های داریوش بزرگ هخامنشی باختریش (Baxtris در انگلیسی Bactria) به سوی کابل و در ۲۵ کیلومتری سرخ کُتَل، پایتخت شاهان کوشانی قرار دارد.


موقعیت استان بغلان در افغانستان


موقعیت کوه نگاره نسبت به جاده

متاسفانه به خاطر دستبرد زمانه و به احتمال زیاد زمین لرزه و دخالت دست انسان بخش هایی از این اثر از میان رفته است. این نگاره ۶.۵ متر درازا و ۴.۹ متر بلندا دارد. در این نگاره یک سوارکار شاهانه با آرایش ساسانی و دو نژاده با پوشاک کوشانی دیده می‌شوند.


کوه‌نگاره‌ی رگ بی‌بی



با توجه به آرایش مو و صحنه‌آرایی و آذین‌های لگام اسب، نظر فرانتس گرنه آن است که سوارکار شاهانه همانا شاپور یکم ساسانی است. و می‌دانیم که شاپور یکم در سال‌های ۲۶۰ م. پادشاهی کوشان را زیردست خود کرد و یک شاهزاده‌ی ساسانی را فرمانروای آنجا کرد و بدین ترتیب پادشاهی کوشان را بخشی از شاهنشاهی ایران ساسانی ساخت.

کوشان‌ها خود قومی ایرانی بودند که در شرق ایران بزرگ و در مرز میان دنیای ایرانی و هندی و چینی قرار داشتند. از کوشان‌ها در شاهنامه به صورت کُشانی نام برده شده است و اشکبوس و کاموس کُشانی از پهلوانان آنان بوده‌اند.

در این کوه‌نگاره کرگدن تک‌شاخی نیز دیده می‌شود که از جانوران هندوستان است و در واقع شاپور یکم ساسانی با این کرگدن به گونه‌ای نمادین چیرگی خود بر سرزمین هندوستان را نشان داده است. باید به یاد داشت که تا سال ۱۹۴۷ م./۱۳۲۶ خ. پیشاور و لاهور و کراچی و ... همه بخشی از هندوستان بودند و کشور پاکستان وجود خارجی نداشت و تنها پس از اِفراز و بخش‌بندی هندوستان (Partition of India) پدید آمد.


سر کرگدن در زیر پای اسب


همبری (مقایسه‌ی) کوه‌نگاره‌ی رگ بی‌بی و شاپور یکم در نقش رستم

شاپور در سنگنبشته‌ی روی «دژ نپشت» یا به اصطلاح «کعبه‌ی زرتشت» - که به سال ۲۶۲ م. نویسانده است - می‌گوید که «کوشان‌شهر تا فراز پشکابور = پیشاور» (Kušānšahr tā frāz ō Pašākbûr) را گرفته است و پسرش نرسه را شاه سند و سیستان و توران می‌خواند.

عکس‌های بیشتری از کوه‌نگاره‌ی رگ بی‌بی را می‌توانید در وبگاه شخصی فرانتس گرنه در نشانی زیر ببینید:

http://frantz.grenet.free.fr/2bgal/disp_serie.php?id_album=6

گزارش فرانتس گرنه (به زبان فرانسه) نیز در نشانی زیر در دسترس است:

http://www.persee.fr/web/revues/home/prescript/article/crai_0065-0536_2005_num_149_1_22838

درباره‌ی نام «رگِ بی‌بی» فرانتس گرنه آن را به معنای «رگ بی‌بی فاطمه» (la veine de la Dame [Fatima]) دختر پیامبر اسلام دانسته است. درباره‌ی بخش «بی‌بی» در این نام به نظر من شاید در اصل این نگاره تصویری از اناهیتا وجود داشته است. می‌دانیم که ایرانیان باستان اناهیتا را گرامی می‌داشتند و پرستشگاه‌های اناهیتا در سراسر ایران فراوان بوده است و سرشناس‌ترین آنها در کنگاور بوده است. نامجاهایی که در آنها دختر و بی‌بی دیده می‌شود به اناهیتا مربوط اند مانند کوه بی‌بی شهربانو در نزدیکی تهران یا «پُل دختر» در ایلام و «قلعه‌ی دختر» در نزدیکی شهر باکو در ارّان. پس از اسلام ایرانیان برای حفظ آثار گذشتگان خود از نابودی، آنها را به شخصیت‌های اسلامی نسبت می‌دادند. برای نمونه، قبر کورش بزرگ هخامنشی به نام «مشهد مادر سلیمان» شناخته می‌شد. یا باور به پاکیزه نگه داشتن آب - که اناهیتا ایزد نگهبان آن بود - به شکل این مَثَل رایج درآمد که «آب مهریه‌ی فاطمه زهرا است» (البته این مَثَل برای آسان‌گیری در کار آغاز زناشویی نیز به کار می‌رود یعنی مهریه باید سبک و در دسترس باشد مانند آب).


آناهیتا و بهرام در نقش رستم

درباره‌ی بخش رگ به نظر من باید جست‌وجوی بیشتری کرد. چون رگ به معنای رایج آن یعنی «راهی در تن جانوران برای خون» در این ترکیب معنایی ندارد. البته در فرهنگ دهخدا یکی از معناهای رگ را «شهر» دانسته است و همان واژه‌ای است که در نام شهر ری (شکل باستانی: رگا یا رغا) و در مراغه (مَه رگا/رغا = شهر بزرگ) دیده می‌شود. باید دید که در گویش‌های محلی بغلان آیا رگ معنای خاصی دیگری دارد.

متاسفانه به نظر می‌رسد این اثر مهم باستانی ساسانیان در میان ایرانیان امروز زیاد شناخته نشده است و جست‌وجوی من در صفحه‌های پارسی اینترنت تنها یک صفحه‌ی اصلی (در وبلاگ «باستان‌شناسی ایران» و چند صفحه‌ی رونویس یا کُپی آن) را نشان داد که در همان سال ۲۰۰۷ م/ ۱۳۸۶ خ. به صورت ترجمه‌ای از خبر سپاخ (SPACH = انجمن پاسداری میراث فرهنگی افغانستان) را ترجمه کرده بود و این اثر را تنها برای «تاریخ افغانستان» مهم دانسته بود و از گسترش نفوذ ساسانیان در «افغانستان» در دوران شاپور سخن گفته بود!

با سپاس از دکتر حیدری ملایری که مرا با این نگاره و گزارش فرانتس گرنه آشنا کرد.

پی‌نوشت
درباره‌ی بخش «رگ» دکتر حافظیان گفته است که شاید «رگ» شکل دیگری از «رج» باشد. به نظرم پیشنهاد خوبی است چون رج به همان معنای رده و رسته و رشته و ردیف است و منظور کسانی است که کنار هم صف کشیده‌اند و در این کوه‌نگاره نیز گفتیم که نژادگانی در کنار شاپور صف کشیده‌اند. در فرهنگ دهخدا، درآیه‌ی رج چنین آمده است:

رج: صف. رسته. رده. رجه. قطار (ناظم الاطباء). ردیف. راسته. رگه. مردف. (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه
رج بستن: رده بستن، صف زدن، صف بستن.

در عکس زیر هم که در سایت فرانتس گرنه آمده، دست کم از این زاویه‌ی دید، تصویر بانویی به چشم می‌رسد که گویا شرم‌آلود سر به زیر افکنده است که شاید در چشم مردم منطقه «بی‌بی» باشد.

Thursday, November 18, 2010

عدم و کاربردهای آن

پنج‌شنبه ۲۷/آبان/۱۳۸۹ - ۱۸/نوامبر/۲۰۱۰

عدم واژه‌ای است عربی به معنای «نیستی و نابودی» و در حالت فعل معنای آن «نابود شدن» است. گونه‌ی تراگذاری یا متعدی آن «اعدام» است به معنای «نابود کردن». «عدم» مخالف «وجود» است. سعدی در قصیده‌ای می‌گوید:

دُنیی آن قدر ندارد که بر او رشک بَرَند ------ تا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
یا
شرف مرد به جود است و کرامت، نه سجود ------ هر که این هر دو ندارد، عدمش به ز وجود!

عدم به معنای جهان نیستی هم به کار می‌رود (در برابر وجود به معنای جهان هستی). برای نمونه حافظ می‌گوید:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود ------- بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
یا
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم ---------- تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

از آنجا که در زبان عربی واژه‌سازی تنها بر پایه‌ی ترکیب واژگان است و پسوند و پیشوند ندارد برای منفی‌سازی از واژه‌ی «عدم» استفاده می‌کنند برای نمونه
- «صحة» یعنی تندرستی و «عدم صحة» یعنی ناتندرستی
- «کفایة» یعنی بسندگی و «عدم کفایة» یعنی نابسندگی
- صلاحیة یعنی شایستگی و عدم صلاحیة یعنی ناشایستگی
- «تساوی» یعنی برابری و «عدم تساوی» یعنی نابرابری

در زبان پارسی برای این گونه ترکیب‌ها همان طور که در بالا آمده، می‌توان پیشوند «نا-» یا «بی-» را به کار برد. متاسفانه این ساختار عربی نیز بر زبان پارسی تحمیل شده است و گذشته از ترکیب‌های عربی، واژه‌ی «عدم» بر سر واژه‌ها و ترکیب‌های پارسی نیز آورده می‌شود. به نظر من شاید شناخته‌ترین و مسخره‌ترین ترکیب «عدم سوء پیشینه» باشد که خیلی آسان می‌توان آن را «خوش پیشینگی» یا «پاکدستی» گفت. پاکدست را فردوسی نیز به کار برده است:
نبیره ی جهاندار هوشنگ هست --------- همان راد و بینادل و پاکدست

سنایی نیز در قصیده‌ای می‌گوید:
سر به سر دعوی ست مردا، مرد معنی دار کو؟ -------- تیزبینی، پاکدستی، رهبری عمخوار کو؟

بسیاری از ترکیب‌های دیگر را می‌توان با «بی-» ساخت:
- عدم توجه = بی‌توجهی
- عدم دقت = بی‌دقتی

ترکیب پادگو (متناقض) دیگری هم امروزه رایج است و آن «عدم وجود» است که بسیار بی‌معنا است. می‌توان به آسانی به جای آن گفت «نبود». به جای «عدم وجود امکانات» می‌توان گفت «نبود یا نداشتن امکانات».

هرچند وقتی واژه‌های پارسی نیستی و جهان نیستی را داریم بهتر است آنها را به کار ببریم اما اگر هم می‌خواهیم «عدم» را به کار ببریم بهتر است آن را به همان دو معنای اصلی یعنی نیستی و جهان نیستی به کار ببریم و از به هم ریختن ساختار نحوی و واژه‌سازی زبان پارسی خودداری کنیم.

مورد مشابه دیگر، حرف اضافه‌ی عربی «بدون» است که به جای آن هم می‌توان از پیشوند پارسی «بی-» استفاده کرد. برای نمونه
بدون توجه = بی توجه
بدون استفاده = بی‌کاربرد، بی‌استفاده

به جای «گزارشگران بدون مرز» به آسانی می‌توان گفت «گزارشگران بی‌مرز» یا به جای «پزشکان بدون مرز» می‌توان گفت «پزشکان بی‌مرز».

Monday, November 15, 2010

وال و نهنگ

دوشنبه ۲۴/آبان/۱۳۸۹ - ۱۵/نوامبر/۲۰۱۰

پیشتر درباره‌ی پستاندار دریایی که در انگلیسی whale و در زبان پارسی از گذشته‌ها ماهی وال یا بال خوانده می‌شده و ریشه‌شناسی آن نوشتم. هم چنین نوشتم که امروزه به اشتباه به این جانور «نهنگ» گفته می‌شود. در گذشته‌ها نهنگ به جانوری گفته می‌شده که امروزه سوسمار یا تمساح گفته می‌شود و در زبان انگلیسی بدان crocodile (تلفظ انگلیسی: کروکودایل، تلفظ فرانسه: کروکودیل) می‌گویند. این واژه‌ی انگلیسی از واژه‌ای یونانی گرفته شده که آن را نخستین بار هرودوت در توصیف جانوری به کار برده که در رود نیل در کشور مصر دیده بود. آن واژه‌ی یونانی krokodilos است که گویا از دو بخش kroke به معنای سنگریزه و drilos به معنای کرم تشکیل شده است. یعنی کرمی که بر روی سنگریزه‌ها چرت می‌زند.

تفاوت نهنگ و وال/بال به خوبی برای گذشتگان ما روشن بوده است. جالب آن که در کتاب «حدود العالم» نیز درباره‌ی رود نیل گفته شده است: «اندر رود نیل نهنگ است بسیار». روشن است که در رود نیل ماهی وال نبوده است. یا فرخی سیستانی در شعری می‌گوید:

تا به بحر اندر است وال و نهنگ ---------- تا به گردون بر است رأس و ذنب

یکی از ویژگی‌های این جانور دندان‌های بزرگ و تیز او است. رودکی در جای دیگری به نهنگ این گونه اشاره می‌کند:
یَشک نهنگ دارد، دل را همی شخاید --------- ترسم که ناگوارد، کایدون نه خُرد خاید

(همی‌شخاید: صرف مضارع شُخودَن: خراشیدن. خاییدن: زیر دندان نرم کردن.) یَشک واژه‌ای است پارسی و به دندان نیش گفته می‌شود. فردوسی نیز گوید:
یکی زشت‌رو بود و بالادراز ----------- سر و گردن و یشک همچون گراز

باز روشن است که نهنگ دارای دندان نیش است نه ماهی وال/بال.

خاقانی شروانی نیز تیغ و شمشیر را به نهنگ و تیزی آن را به دندان نهنگ تشبیه کرده و گفته:
ماهی چرخ بفکند دندان -------- از نهنگ زبان‌وَر تیغش

همین تیزی دندان نهنگ باعث شده که «نهنگ سیاه» کنایه از تیغ و شمشیر آبدار باشد. نظامی گنجوی گوید:
چو دارای روم آن سپه را بدید --------- نهنگ سیاه از میان برکشید

رودکی می‌گوید:
به آتش درون بر مثال سمندر -------- به آب اندرون بر مثال نهنگا

در لت نخست این بیت، در فرهنگ دهخدا به اشتباه به جای «سمندر» - که جانوری است که با آتش رابطه دارد - سکندر نوشته شده است اما سکندر یا اسکندر هیچ ربطی به درون آتش رفتن ندارد.

ریشه‌شناسی نهنگ
امروزه حرف نخست «نهنگ» را با صدای زبَر می‌گوییم یعنی «نَهنگ» اما در زبان پارسی میانه (پهلوی) حرف نخست با صدای زیر بوده است یعنی «نِهنگ». از نظر ریشه‌شناسی نیز نِهنگ از دو بخش تشکیل شده است:

پیشوند «نـِ» که نشان‌دهنده‌ی به سوی پایین است مانند «نِشستن» و «نِهشتن» و «نِهادن» و مانند آن. این پیشوند در زبان‌های دیگر هندواروپایی نیز دیده می‌شود مانند بخش دوم واژه‌ی beneath (در زیر) در زبان انگلیسی، یا نام کشور هُلند که در زبان هلندی Nederland و در زبان انگلیسی the Netherlands (به معنای زمین پست و فرو) گفته می‌شود. جالب آن که در زبان فرانسه این نام ترجمه شده و به شکل les Pays Bas (سرزمین‌های پست) گفته می‌شود. خود نام هلند (Holland) شاید از عبارت هلندی holt lant به معنای «سرزمین پرچوب» آمده باشد.

بخش دوم نام نهنگ یعنی «هنگ» به معنای کشیدن است و در لولهنگ (لوله‌ای برای کشیدن آب)، دودهنگ (دودکش)، فرهنگ (برکشیدن)، فرهیختن، آهیختن و آهختن و آختن (بیرون کشیدن) ... دیده می‌شود. گونه‌ی دیگر فعل آهختن آهنجیدن است و دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی آهنجیده را برابر اصطلاح فلسفی abstract (در عربی: انتزاعی = بیرون کشیده) گذاشته است.

بنابراین نِهنگ یعنی جانوری که شکار و طعمه‌ی خود را به درون آب فرو می‌کشد و این شناخته‌ترین ویژگی رفتاری این جانور است. شکل پوروا-ایرانی (Proto-Iranian) این نام -ni-thanj* است.

هرچند قافیه‌های شعری مدرک محکم و استواری نیست اما از برخی شعرهای فردوسی و سعدی می‌توان چنین برداشت کرد که شاید آنان هم این جانور را «نِهنگ» می‌خواندند:
فردوسی:
جهان را مخوان جز دلاور نِهنگ ---------- بخاید به دندان چو گیرد به چنگ
ور ایدونکه ایدر به جنگ آمدی ----------- به دریا به کام نِهنگ آمدی

سعدی:
غواص اگر اندیشه کند کام نِهنگ ---------- هرگز نکند دُر گرانمایه به چنگ

با سپاس از دکتر محمد حیدری ملایری به خاطر پیش کشیدن ریشه‌شناسی نهنگ و یاری در یافتن ریشه‌شناسی درست آن و پیشنهاد شکل پوروا-ایرانی.

Saturday, November 13, 2010

درباره‌ی ماهیچه

شنبه ۲۲/آبان/۱۳۸۹ - ۱۳/نوامبر/۲۰۱۰

در تن مردم و جانوران توده‌هایی از گوشت دیده می‌شود که در زبان پارسی بدانها مایچه یا ماهیچه (ماهی کوچک) و در زبان عربی به آن عَضَلَه و در تلفظ ایرانیان عَضُلِه (گویا به معنای چیز پیچیده و همریشه با مُعضل = پیچیدگی و گرفتاری) گفته می‌شود. اما در زبان انگلیسی و فرانسه به آن muscle می‌گویند (تلفظ انگلیسی: ماسِل، تلفظ فرانسه: موسکل). این واژه‌ی انگلیسی یا فرانسوی خود از واژه‌ی لاتین musculus گرفته شده که از دو بخش mus به معنای «موش» و پسوند کوچک‌ساز culus تشکیل شده و به معنای «موش کوچک» است. شکل دیگر این پسوند لاتین در انگلیسی و فرانسه icle است که با ulus لاتین ربط دارد و آن هم همان گونه که پیشتر نوشته‌ام شبیه اول/اوله در پارسی (زنگوله، کوتوله، ...) است.

نکته‌ی جالبی که امروز دریافتم این که در زبان پارسی به ماهیچه، «موشک» و «موش گوشت» نیز گفته می‌شود! به ویژه به ماهیچه‌ی پا «موشک ساق» نیز گفته‌اند. و این نمونه‌ی دیگری از شیوه‌ی مشترک نگاه زبان‌های هندواروپایی به مفهوم‌ها را بازتاب می‌دهد.

درباره‌ی واژه‌ی ماهیچه باید یادآوری کنم که یک معنای دیگر آن خوراک یا آشی است که در آن آرد را با چیزهای دیگر می‌آمیختند و آن را به رشته می‌کشیدند و مانند ماهیچه می‌کردند. بعد آن را در روغن سرخ می‌کردند. ابواسحاق اطعمه‌ی شیرازی در این باره می‌گوید:

به خال نان که تا در سفره شد بی خورد و بی خوابم ------- به زلف رشته کز این چرخ چون ماهیچه در تابم

Sunday, November 07, 2010

ماهی وال و عنبر

یک‌شنبه ۱۶/آبان ماه/۱۳۸۹ - ۷/نوامبر/۲۰۱۰

بزرگترین پستاندار دریایی موجودی است که در زبان در فرانسه «بالِن» (baleine)، در انگلیسی «وِیل» (whale) و در آلمانی وال (Wal) می‌گویند. در زبان پارسی معمولا به این موجود «وال» یا «نهنگ» می‌گویند. در گذشته و در ادبیات پارسی واژه‌ی «نهنگ» بیشتر نام جانوری است که امروزه با نام سوسمار یا با نام عربی «تمساح» خوانده می‌شود (البته سوسمار هم گونه‌ی کوچکتری از «نهنگ» بوده است که در عربی ضب خوانده می‌شود و آن را می‌خورند. نام دیگر سوسمار کرباسه یا چلپاسه است). من گمان می‌کردم که «وال» وام‌واژه‌ی تازه و گونه‌ی دیگری از نام انگلیسی این موجود است. اما امروز به گونه‌ای تصادفی دریافتم که این واژه بیش از هزار سال در زبان پارسی پیشینه دارد و در شعر شاعران گذشته نیز به کار رفته است. از جمله اسدی توسی، همشهری فردوسی بزرگ، در شعری چنین سروده است:

یکی مُرده ماهی همان روزگار ---------- برافکند موجش به سوی کنار
که گز سیصدی بود بالای او ----------- فزون از چهل بود پهنای او
کشیدند از آب اندرون هم گروه --------- به کشتی به خشکی مر آن پاره کوه
بسی گوهر و زر بُد اوباشته ---------- همه سینه‌اش عنبر انباشته
دگر هرچه ماند از بزرگان و خرد ---------- ز بهر خورش پاره کردند و برد
بماند از شگفتی سپهبد به جای ---------- بدو گفت مهراج فرخنده رای
که آن ماهی است این که خوانند وال -------- وزین مه بس افتد هم ایدر به سال

همیدون یکی ماهی دیگر است ------- که زین وال تنش اندکی کمتر است

یعنی اسدی درازای این ماهی را ۳۰۰ گز (نزدیک ۳۰۰ متر) و پهنای آن را ۴۰ گز (نزدیک ۴۰ متر) می‌داند که جنازه‌اش را موج دریا به سوی کناره و خشکی انداخته بوده است.

در فرهنگ‌ها نیز وال یا بال چنین تعریف شده است:
وال یا بال: ماهی بزرگی باشد که کشتی را فرو برد (لغت فرس اسدی). ماهی که پولک آن درشت باشد. نوعی از ماهی فلوس‌دار بسیار بزرگ باشد و آن در دریای زنگ به هم می‌رسد و فساد بسیار می‌کند و گوشت آن خوشمزه بود (برهان قاطع). بال نام نوعی از ماهی است. در عربی شاید وال مُبدَل آن است (فرهنگ نظام).

دریای زنگ: دریای زنگبار، دریای سرخ که به آن قُلزُم (عربی شده‌ی Colossum لاتین به معنای کلان)

این ماهی را پولک‌دار، فلس‌دار، فلوس‌دار (غیاث اللغات)، و درم‌دار (انجمن آرا) توصیف کرده‌اند. در یک فرهنگ هم (آنندراج) «درم‌دار» به اشتباه «ورم‌دار» خوانده شده است! به جز اسدی توسی، شاعران دیگری هم از این ماهی بزرگ یاد کرده‌اند:
ماهی وال است طمع دور دار ---------- زود به دم درکشدت وال وار (ناصر خسرو قبادیانی)

گر خیال تیغ تو بر بحر قُلزُم بگذرد ----------- گردد اندر بحر قلزم بی روان ز اهوال وال (قطران تبریزی)

به رحل همت بر من عطا فرستد شاه ---------- که کرگدنش نتابد نه نیز ماهی وال (غضایری رازی)

تا به بحر اندر است وال و نهنگ ---------- تا به گردون بر است رأس و ذنب (فرخی سیستانی)

زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد --------- همچو خیش از پر مه ریزه شود ماهی وال (فرخی سیستانی)

چو گرم گردد آب از هوای آتش طبع ---------- پشیزه نرم شود بر مسام ماهی وال (ازرقی هروی)

دریای گندنا رنگ از تیغ شاه گلگون -------- لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش (خاقانی شروانی)

دین ز درویشان طلب نز خواجگان باشکوه -------- ز آنکه گوهر از صدف یابی نه از ماهی وال
(کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی)

پشیزه: پولک
مسام: (عربی) سوراخ بُن مو، رُستنگاه مو
گندنا: تره

رضاقلی‌خان هدایت، شاعر زمان ناصرالدین شاه و از نیاکان صادق هدایت، در «انجمن آرای ناصری» نوشته است:
در بعضی کتب دیده شد که بال عظیم‌ترین ماهیان است و چون بال خود را برآرد به بزرگی بادبان و شارع کشتی است و سبب این نام همین است.

چون چندی به خوردن ماهیان مشغول شود ماهیان به خداوند بنالند. اشک نام ماهیی کوچک را خدا بر وی غالب کند که به مغز سرش رفته کاوش کند و چندان سر و بال بر کوه، زمین و دریا زند که هلاک شود. چنانکه در این معنی گفته‌ام:

هر که را گوش پر شد از باطل ---------- سخن حق محال خواهد بود
سخن حق به گوش هر نادان ------------- قصه‌ی اشک و بال خواهد بود

و هم در «بحرالحقایق» گفته شده:

چون ز خردی بزرگ را خللی است --------- قصه‌ی اشک و بال خوش مثلی است

درباره‌ی ریشه‌شناسی آن دکتر محمد معین در درآیه‌ی «بال» می‌نویسد:
بال و وال از لاتینی بالنا (balaena) به معنی «در آب رونده» و در یونانی فالایینا (falaina)، در فنیقی «بعلیم» به معنای «آقای دریا» است.

به گمان من شاید «بعلیم» در اصل «بعل یَم» باشد که بعل خدای فنیفیان بوده است و شهر «بعلبک» لبنان نیز معبد بعل بوده است. بعل یم یعنی خدای دریا. شاید واژه‌ی لاتین و یونانی نیز از همین واژه‌ی فنیقی گرفته شده باشند. . در فرهنگ ریشه‌شناختی فرانسه شکل لاتین آن را ballaena و ballena و شکل یونانی آن را نیز fallaina (هر دو با دو L) نوشته‌اند. در فرهنگ ریشه‌شناختی انگلیسی چیزی در این باره گفته نشده اما آن را با squalus در لاتین همریشه دانسته است که جانور دریایی بزرگی بوده به معنای «خوک دریایی». (به پی‌نوشت نگاه کنید)

در قدیم همان گونه که در شعر اسدی توسی نیز گفته شده «عنبر» را - که از ماده‌های خوشبو و عطرآگین بوده - از مثانه‌ی این جانور دریایی می‌گرفته‌اند (همان گونه که مُشک را از ناف آهوی ختن می‌گرفتند و به همین دلیل به آن «نافه» نیز می‌گفتند). به خاطر عنبر این موجود را ماهی عنبر یا گاو عنبر یا گاو دریایی نیز می‌گفته‌اند.

خود واژه‌ی عنبر نیز در اصل پارسی است و در زبان پارسی میانه به صورت اَنبَر یا اَمبَر بوده است. این واژه وارد زبان عربی شده و به صورت «عنبر» به پارسی برگشته است. نام دیگر عنبر در پارسی شاهبویه است که آن هم در عربی به «سید الطیب» (سرور بوهای خوش) ترجمه شده است. متاسفانه در فرهنگ دهخدا «عنبر» واژه‌ای عربی دانسته شده است. عنبر رنگ‌های گوناگونی داشته است که معروف‌ترین و بهترین آن خاکستری بوده و در پارسی به آن عنبر سارا (ساره = سَره = ناب) گفته می‌شده است و در اصطلاح شاعری کنایه از گیسوی دلدار است: حافظ گوید:
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان ---------- مضطرب حال مگردان من سرگردان را

واژه‌ی عنبر از زبان عربی به زبان‌های اروپایی رفته و در انگلیسی به صورت amber و در فرانسه به صورت ambre درآمده است. در فرهنگ‌های ریشه‌شناسی انگلیسی و فرانسه نیز آن را عربی دانسته‌اند. عنبر سارا را در عربی عنبر اَشهَب (عنبر خاکستری) می‌گفتند. عنبر اشهب در زبان فرانسه ambre gris خوانده می‌شده و این ترکیب در زبان انگلیسی به صورت ambergris درآمده است. امروزه در انگلیسی عنبر را همان ambergris می‌گویند و واژه‌ی amber به تنهایی به کهربا گفته می‌شود. در گذشته برای جدا کردن عنبر از کهربا در زبان‌های انگلیسی و فرانسه از رنگ استفاده می‌کردند یعنی amber jaune (فرانسه: عنبر زرد) یا yellow amber (انگلیسی: عنبر زرد). کهربا همان ماده‌ی زرد رنگی است که بر اثر مالش توان ربودن کاه و دیگر چیزهای سبک را می‌یابد (کهربا=رُباینده‌ی کاه. جذب‌کننده‌ی کاه و چیزهای سبک). کهربا را در یونانی الکترون می‌گفتند و دانشمند فیزیکدان انگلیسی به نام ویلیام گیلبرت نام خاصیت فیزیکی را الکتریک یعنی کهربایی گذاشت. بعدها از این خاصیت مفهوم electricity (تلفظ فرانسه: الکتریسیته) یا کهربایگی پدید آمد. جالب آن که در زبان عربی به این پدیده کهرباییة می‌گویند اما ما در زبان پارسی به آن برق یا الکتریسیته می‌گوییم!!

پی‌نوشت
از دکتر محمد حیدری ملایری درباره‌ی ریشه‌شناسی وال/بال در زبان‌های هندواروپایی و نیز ریشه‌ی بالنای لاتین (ballaena) و فالاینای یونانی (fallaina) پرسیدم. ایشان نیز نتیجه‌ی جست‌وجوی خود را در اختیار من گذاشت. با سپاس از ایشان، در اینجا این یافته‌ها را برای آگاهی دوستان نقل می‌کنم.

واژه‌ی وال/بال پارسی دری در زبان اوستایی -kara به معنای «نوعی ماهی بزرگ» است و در پهلوی به شکل «کَر ماهیگ» (kar māhig) در کتاب بُندَهشن (Bundahišn به معنی آفرینش پایه و نُخستین) و نیز در «مینوی خرد» (Mēnōg ī Xrad) آمده است. این ماهی را سرور و شاه ماهیان گفته‌اند و زنده‌یاد مهرداد بهار در بندهشن آن را «نهنگ» (با معنای امروزی) نوشته است. در پارسی امروزی به شکل «کولی ماهی» و در گیلکی نیز به شکل «کولی» درآمده است. یولیوس پُکُرنی (Julius Pokorny)، زبان‌شناس اتریشی (درگذشته به سال ۱۹۷۰ م./۱۳۴۹ خ.) با آن که منبع بسیار معتبری است اما در این مورد به اشتباه واژه‌ی اوستایی را -kora نوشته است.

در دیگر زبان‌های هندواروپایی شکل این واژه چنین است:

PIE (s)kwalo-
Old Icelandic: hvalr
Old English: hwæl
English: whale
Old High Germanic: hwal
Old Prussian: kalis
Latin: squalus

اما دو واژه‌ی بالنا و فالاینا از ریشه و تبار دیگری هستند یعنی ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی (PIE) آنها -bhel* است به معنای «باد کرده» و «ورم کرده». دیگر واژه‌های یونانی مربوط به این ریشه عبارتند از phellos به معنای چوپ پنبه، phullon به معنای گل و برگ. شاید با phallos (در لاتین: phallus) به معنای چیز بادکرده و در معنای ویژه «نرّه‌ی باد کرده» هم ربط داشته باشند.

از این ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی در زبان انگلیسی فعل‌های blow (وزیدن، باد کردن) و inflate (باد کردن، ورم کردن) و deflate (خوابیدن باد) گرفته شده است.

پس از این ریشه‌شناسی به فکر رسیدم شاید این که در آنندراج نوشته «ماهی ورم‌دار» به این معنا ربطی داشته باشد و در واقع خوانش «درم‌دار» اشتباه باشد! و شاید هم «ورم‌دار» تصادفی باشد.

Friday, November 05, 2010

ویلم فلور و کارنامه‌اش

آدینه ۱۴/آبان ماه/۱۳۸۹ - ۵/نوامبر/۲۰۱۰

ویلم فلور در سال ۱۹۴۲ م. / ۱۳۲۱ خ. در هلند زاده شد و بین سال‌های ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ م./ ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۶ خ. در زمینه‌ی اقتصاد گوالش (توسعه) و «جامعه‌شناسی [جامعه‌های] غیرغربی» (Non-western sociology نام بیطرفانه‌ی اصطلاح قدیمی‌تر «جامعه‌شناسی جهان سوم») دانش آموخته است. وی در دانشگاه اوترخت هلند اسلام‌شناسی و زبان‌های پارسی و عربی را فراگرفت. در سال ۱۹۷۱ م. / ۱۳۵۰ خ. مدرک دکتری خود را با عنوان «پیشه‌ها و حرفه‌های ایرانیان در دوران قاجار» از دانشگاه لیدن هلند دریافت کرد. وی گذشته از زبان مادری خود (هلندی) و پارسی و عربی، زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، روسی و یونانی را می‌داند و اندکی هم با زبان اوستایی و پهلوی و ترکی آشنایی دارد. از سال ۱۹۸۳ م. / ۱۳۶۲ خ. در بانک جهانی به عنوان کارشناس انرژی کار کرده است و در تمام این مدت به عنوان دانشور مستقل در زمینه‌ی تاریخ ایران فعالیت کرده و کتاب‌ها و مقاله‌های فراوانی منتشر کرده است.


ویلم فلور

ویلم فلور پژوهشگر پرکاری است و از وی تا کنون نزدیک بیست کتاب «تک‌نگاشت» (monograph) و نزدیک سد مقاله در زمینه‌ی تاریخ ایران - بیشتر از زمان صفوی به بعد - منتشر شده است. زمینه‌ی کاری وی بیشتر تاریخ اجتماعی و موضوع‌های مردمی و اجتماعی و اقتصادی است. شیوه‌ی کار وی نیز چنین است که معمولا بدون نظریه‌ی پیش ساخته و پیش اندیشیده وارد موضوع می‌شود و به گردآوری داده‌ها می‌پردازد. سپس به اصطلاح می‌گذارد که «داده‌ها سخن بگویند» و از روی داده‌ها به نتیجه‌گیری می‌پردازد.

نام و نشان کتاب‌های او به ترتیب تاریخ انتشار چنین است:

۱- ستیزهای بازرگانی میان ایران و هلند سال‌های ۱۷۱۲ تا ۱۷۱۸
Commercial conflict between Persia and the Netherlands, 1712-1718
صفحه: ۶۲
ناشر: دانشگاه دورهام، مرکز مطالعات خاورمیانه و مطالعات اسلامی
سال: ۱۹۸۸

۲- شرکت هند شرقی هلند و دیول-سند در سده‌های هفدهم و هژدهم بر پایه‌ی سندهای اصلی هلندی
The Dutch East India Company (VOC) and Diewel-Sind (Pakistan), in the 17th and 18th centuries: Based on original Dutch records
صفحه: ۹۷
ناشر: با همکاری لُک ویرسا (Lok Virsa)
سال: ۱۹۹۳

۳- اشغال ایران صفوی به دست افغان (پشتون)ها از ۱۷۲۱ تا ۱۷۲۹ م.
The Afghan Occupation of Safavid Persia 1721-1729

صفحه: ۳۸۹
ناشر: پیترز (Peeters Publishers)
سال: ژانویه ۱۹۹۸

۴- تاریخ مالیاتی ایران در دوران صفویان و قاجار: ۱۵۰۰ تا ۱۹۲۵ میلادی
A Fiscal History of Iran in the Safavid and Qajar Periods, 1500-1925
صفحه: ۵۷۳
ناشر: بیبلوتکا پرسیکا (Bibliotheca Persica)
سال: سپتامبر ۲۰۰۰ م.

۵- بنیادهای حکومت صفویان
Safavid Government Institutions

صفحه: ۳۴۰
ناشر: انتشارات مزدا (کالیفرنیا)
سال: می ۲۰۰۱ م.

۶- پیشه‌های سنتی در ایران قاجاری: ۱۸۰۰ تا ۱۹۲۵ م.
Traditional Crafts in Qajar Iran, 1800-1925

صفحه: ۵۰۷
ناشر: انتشارات مزدا
سال: فوریه ۲۰۰۳ م.

۷- کشاورزی در ایران قاجار
Agriculture in Qajar Iran

صفحه: ۶۹۲
ناشر: میج (Mage Publishers)
سال: مارچ ۲۰۰۳ م.

۸- نخستین ستیزهای بازرگانی ایران و هلند: آفند به جزیره‌ی قشم در سال ۱۶۴۵ م.
The First Dutch-Persian Commercial Conflict: The Attack on Qishm Island, 1645

صفحه: ۲۸۰
ناشر: انتشارات مزدا
سال: ژانویه ۲۰۰۴

۹- بهداشت همگانی در ایران قاجاری
Public Health In Qajar Iran

صفحه: ۲۷۰
ناشر: میج
سال: می ۲۰۰۴ م.

۱۰- تاریخ تئاتر در ایران
The History of Theater in Iran

صفحه: ۳۴۰
ناشر: میج
سال: ژوئن ۲۰۰۵ م

۱۱- نقاشی‌های دیواری و دیگر هنرهای پیکرین دیواری در ایران قاجاری
Wall Paintings And Other Figurative Mural Art in Qajar Iran

صفحه: ۲۲۱
ناشر: مزدا
سال: اکتبر ۲۰۰۵

۱۲- خلیج فارس: تاریخ سیاسی و اقتصادی پنج شهر بندری ۱۵۰۰ تا ۱۷۳۰ میلادی
The Persian Gulf: A Political and Economic History of Five Port Cities 1500-1730

صفحه: ۶۶۰
ناشر: میج
سال: سپتامبر ۲۰۰۶

۱۳- خلیج فارس: پاگیری شیخ‌نشین‌های عرب خلیج فارس
The Persian Gulf: The Rise of the Gulf Arabs

صفحه: ۳۸۸
ناشر: میج
سال: اکتبر ۲۰۰۷

۱۴- تاریخ اجتماعی رابطه‌های جنسی در ایران
A Social History of Sexual Relations in Iran

صفحه: ۴۸۰
ناشر: میج
سال: آگوست ۲۰۰۸

۱۵- کار و صنعت در ایران: ۱۸۵۰ تا ۱۹۴۱ میلادی
Labor and Industry in Iran, 1850-1941

صفحه: ۲۱۲
ناشر: میج
سال: ژانویه ۲۰۰۹ م.

۱۶- صنف‌ها، بازرگانان و عالمان دینی در ایران سده‌ی نوزدهم میلادی
Guilds, Merchants, & Ulama in Nineteenth-century Iran

صفحه: ۲۹۲
ناشر: میج
سال: اپریل ۲۰۰۹

۱۷- پاگیری و فروافتادن نادرشاه: گزارش‌های شرکت هند شرقی هلند ۱۷۳۰ تا ۱۷۴۰ میلادی
The Rise and Fall of Nader Shah: Dutch East India Company Reports, 1730-1747

صفحه: ۲۹۲
ناشر: میج
سال: می ۲۰۰۹

۱۸- واردات بافته‌ها [منسوجات!] به ایران قاجاری: روسیه در برابر بریتانیای بزرگ و نبرد برای چیرگی بر بازار ایران
Textile Imports into Qajar Iran: Russia Versus Great Britain, The Battle for Market Domination

صفحه: ۲۱۲
ناشر: مزدا
سال: ژوئن ۲۰۰۹

۱۹- خلیج فارس: پاگیری و فروافتادن بندر لنگه، مرکز پخش برای ساحل عرب‌نشین
The Persian Gulf: The Rise and Fall of Bandar-e Lengeh, The Distribution Center for the Arabian Coast, 1750-1930


صفحه: ۲۰۰
ناشر: میج
سال: آوریل ۲۰۱۰

نخستین کتاب وی که سند تاریخی مهم و معتبری است مجموعه‌ی سندهای دولتی هلندیان درباره‌ی رابطه‌ی ایران صفوی و هلند در همان دوران است. وی درباره‌ی چگونگی نوشتن این کتاب می‌گوید: «محل کار من در بانک جهانی روبروی سازمان بایگانی راکد هلند بود. ظهرها وقت ناهار به سازمان بایگانی می‌رفتم و یادداشت‌برداری می‌کردم. روزهای شنبه (تعطیل آخر هفته) را هم به سازمان بایگانی می‌رفتم. سپس این یادداشت‌ها را دسته‌بندی و سازمان‌دهی کردم و سندها را به صورت کتاب منتشر کردم».

نمونه‌ی دیگر کتابی است که درباره‌ی بهداشت همگانی در زمان قاجار نوشته است. درباره‌ی این کتاب نیز می‌گوید: «در دانشگاه لیدن ابزارهاى متعددى از آرایشگران دوره‌ی قاجار بود که من در ماه ژوئن سال ۲۰۰۲ آنها را دیدم. فکر کردم که این ابزارها مى‏توانند موضوع جالبی برای نگارش مقاله‌ای درباره‌ی حرفه‌ی آرایشگری در آن دوران باشد. می‌خواستم مقاله‌ای ۱۰ صفحه‏اى در این باره بنویسم اما ناگهان متوجه شدم کتابی ۳۰۰ صفحه‏اى نوشته‌ام! پژوهش‌های من بیشتر نتیجه‌ی دیدن آثار دیگران یا به دلیل موافق نبودنم با آثار دیگران است یا از این جهت است که فکر می‌کنم جنبه‌های مهمى در آن پژوهش‌ها فراموش شده‌اند یا به دلیل آن است که من آن موضوع را درنمی‌یابم. من دوست دارم کارى را که انجام مى‏دهم و چیزهاى جدیدى را که یاد مى‏گیرم، به چالش بکشم. من حقیقت تاریخى را خیلى بیشتر از شکل رسمى آن دوست دارم. هنگام نوشتن کتاب بهداشت همگانی در دوران قاجار بیش از آن که از کتاب‏هاى پزشکى استفاده کنم (که بیشتر نظری هستند) در منبع‌هایى جست‌وجو کردم که واقعیت‌های آن دوران را به من بگویند نه این که بگویند در آن دوران چیزها می‌بایستی چه گونه باشند».

ویلم فلور ترجمه‌هایی نیز از پارسی و دیگر زبان‌ها به زبان انگلیسی کرده است که عبارتند از:

۱- دستور الملوک: دستنامه‌ی دولتی صفویان
نویسنده: محمد رفیع‌الدین انصاری
ترجمه: ویلم فلور و محمد حسن فغفوری

Dastur al-Moluk: A Safavid State Manual

صفحه: ۳۵۵
ناشر: مزدا
سال: آگوست ۲۰۰۶

۲- سفرهایی در شمال ایران: ۱۷۷۰ تا ۱۷۷۴ میلادی
نویسنده: ساموئل گوتلیب گملین (روس)

Travels Through Northern Persia 1770-1774

Author: Samuel Gottlieb Gmelin
صفحه: ۳۸۱
ناشر: میج
سال: ژانویه ۲۰۰۷

۳- عنوان‌ها و پاداش‌ها در ایران صفوی: سومین دستنامه‌ی اداری صفویان
Titles & Emoluments in Safavid Iran: A Third Manual of Safavid Administration

نویسنده: میراز نقی ناصر
صفحه: ۳۳۷
ناشر: میج
سال: آوریل ۲۰۰۸

۴- سفرهایی در ایران و قفقاز در سال‌های ۱۶۴۷ و ۱۶۵۴ میلادی
نویسنده: اولیا چلبی [نویسنده‌ی عثمانی]
ترجمه: ویلم فلور و حسن [صدر حاج سید] جوادی

Travels in Iran & the Caucasus in 1647 & 1654

Author: Evliya Chelebi
صفحه: ۲۷۹
ناشر: میج
سال: ژانویه ۲۰۱۰

۵- «تادیب النساء» و «معایب الرجال» [=آموزش زنان و بدی‌های مردان]: دو رساله‌ی دوران قاجار
The Education of Women & the Vices of Men: Two Qajar Tracts

ترجمه: ویلم فلور و حسن [صدر حاج سید] جوادی
Translator: Willem Floor, Javadi Hasan
صفحه: ۱۷۶
ناشر: انتشارات دانشگاه سیراکیوز نیویورک
سال: سپتامبر ۲۰۱۰

ویلم فلور در سال ۱۳۷۸ جایزه‌ی کتاب سال را از دست رییس جمهور ایران محمد خاتمی دریافت کرد.

برخی از کتاب‌های او به زبان پارسی ترجمه شده‌اند. مانند:

- صنعتی شدن ایران از ۱۹۰۰ تا ۱۹۴۱
(ترجمه‌ی کار و صنعت در ایران از ۱۸۵۰ تا ۱۹۴۱؟)
ترجمه: دکتر ابوالقاسم سری
سال ۱۳۸۱ خ.

- دیوان و قشون در عصر صفوی
(ترجمه‌ی بنیادهای حکومت صفوی)
ترجمه: کاظم فیروزمند
ناشر: آگه
سال: ۱۳۸۸

- سلامت مردم در ایران قاجار
ترجمه: ایرج نبی پور
الهام صیدالی (ویراستار)
ناشر: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی بوشهر
سال ۱۳۸۷

- برازجان
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: عبدالرسول خیراندیش
ناشر: آباد بوم
سال ۱۳۸۸

- ظهور و سقوط بوشهر
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: حسن زنگنه
ناشر: طلوع دانش
سال ۱۳۸۸

- نظام قضایی عصر صفوی
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: حسن زندیه
ناشر: پژوهشکده حوزه و دانشگاه
سال ۱۳۸۵

- نظام قضایی عصر قاجار و پهلوی
(عنوان انگلیسی؟)
ترجمه: امین بنانی، حسن زندیه
محمدمهدی معلمی (ویراستار)
ناشر: پژوهشکده حوزه و دانشگاه
سال: ۱۳۸۸

Wednesday, November 03, 2010

عهدنامه‌ی ترکمانچای امسال به اتمام می‌رسد؟!

چهارشنبه ۱۲/آبان/۱۳۸۹ - ۳/نوامبر/۲۰۱۰

به تازگی نامه‌ای دست به دست می‌شود درباره‌ی عهدنامه‌ی ننگین ترکمانچای که مدت آن سد سال بوده است و امسال مهلت آن سرمی‌آید. شاید به گمان برخی این تاکتیک خوبی باشد برای پاسخ به دروغ‌ها و زیاده‌خواهی‌های دولت باکو که بیشرمانه بر خاک ایران ادعا دارد و بخش بزرگی از خاک ایران را با اصطلاح استالین-ساخته‌ی «آذربایجان جـ.*.*.بی» از آن خود می‌دانند. این بیشرمی تا حدی است که شبکه‌ای تلویزیونی با همین نام بر پا کرده‌اند و تبلیغات زهرآگینی علیه یکپارچگی سرزمین ایران به راه انداخته‌اند و در کتاب‌ها و نقشه‌های جعلی خود نه تنها بر یخش پهناوری از خاک ایران (از رود ارس تا زنجان و همدان!) بلکه بر میرات فرهنگی ایران نیز چنگ می‌اندازند. عهدنامه‌ی گلستان و ترکمانچای به این دروغگویان و زیاده‌خواهان یادآوری می‌کند که منطقه‌ی ارّان و شروان و نخجوان و داغستان و قفقاز تا همین سده‌ی نوزدهم میلادی بخشی از خاک ایران بوده و تنها مدت نسبتاً کوتاهی است که به دلیل تجاوز روسیه‌ی تزاری از ایران جدا شده است و هرگز نام آن منطقه «آذربایجان» نبوده است. هر کشوری (از جمله دولت باکو) وطیفه دارد مرزهای بین‌المللی را محترم بشمارند اما اگر قرار است کسی در این میان ادعایی داشته باشد حق ملت ایران است که سرزمین‌های از دست رفته‌شان را پس بخوانند.

اما این نامه دست کم دو مشکل اساسی دارد که در همان نگاه نخست به چشم می‌رسد و من تعجب می‌کنم که چرا دوستان بدون توجه به آن، نامه را برای دیگران می‌فرستند:

۱- عهدنامه‌ی ننگین ترکمانچای در ماه فوریه ۱۸۲۸ م. یولی / پنجم شعبان ۱۲۴۹ ق. / دوم اسفند ۱۲۰۷ خ. امضا شده است. بنابراین امسال سدمین سال آن نیست. بلکه سد و هشتاد و دو سال از آن تاریخ می‌گذرد. اتفاقا تاریخ ۱۲۴۹ ق. در متن قرارداد هم آمده که بخشی از نامه است.

۲- باز در همین نامه که دست به دست می‌شود در فصل پنجم متن قرارداد چنین می‌گوید:

فصل پنجم- اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران برای اثبات دوستی خالصانه که نسبت به اعلیحضرت امپراطور کل ممالک روسیه دارد به این فصل از خود و از عوض اخلاف و ولیعهدان سریر سلطنت ایران تمامی اُلکا و اراضی و جزایری را که در میانهء خط حدود معینه در فصل مذکورهء فوق و قلل برفدار کوه قفقاز و دریای خزر است و کذا جمیع قبایل را چه خیمه‌نشین چه خانه‌دار، که از اهالی و ولایات مذکوره هستند واضحاً و علناً الی الابد مخصوص و متعلق به دولت روسیه می‌داند.

یعنی در هیچ جای این قرارداد نه تنها سخنی از قرارداد سدساله نیست بلکه برعکس، «اعلیحضرت کیوان‌رفعت خورشید رایت، خسرو نامدار، پادشاه اعظم بااقتدار ممالک ایران» یعنی همان فتح‌علی‌شاه قاجار، از طرف خودش و جانشینانش تمام سرزمین‌ها و حتا ساکنان این سرزمین‌ها را «واضحاً و علناً الی الابد مخصوص و متعلق به دولت روسیه» دانسته است.

بررسی متن این عهدنامه - که یکی از ستمگرانه‌ترین پیمان‌ها و از نقطه‌های نشیب تاریخ ایران است - فرصتی جداگانه می‌خواهد.

هم چنین یکی از دوستان یادآوری کرد که نزدیک سد سال پس از این عهدنامه‌ی ننگین، یعنی در سال ۱۹۲۱ م. / ۱۳۰۰ خ. پس از انقلاب اکتبر روسیه، پیمان دوستی (مودّت) میان دولت وقت ایران و جمهوری سوسیالیستی روسیه امضاء شد که تمام پیمان‌های «ظالمانه»ی پیشین میان دو «خلق» ایران و روسیه باطل اعلام شد اما روسیه در همین پیمان تکرار کرد که مرزها بر سر جای خود هستند و سرزمین‌هایی که دولت «استعمارگر» (colonizing) تزار به چنگ آورده هم چنان به «پرولتاریا» و «خلق» روسیه تعلق دارد! وگرچه در همین پیمان بر «دوستی» دو دولت و ملت تاکید شده بود اما روسیه در همان سال نام آذربایجان ایران را دزدید و منطقه‌ی ارّان و شروان را «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» نامید و چندی بعد از گروه تجزبه‌طلب «فرقه‌ی دموکرات آذربایجان» پشتیبانی کرد و «غائله‌ی آذربایجان» را پدید آورد و .... که خود داستان مفصل دیگری است. متن کامل این پیمان «دوستی» در این نشانی در قالب پی.دی.اف (۸ صفحه و ۴۲۷ کیلوبایت) در دسترس است.

پی‌نوشت
عهدنامه‌ی ترکمانچای به دو زبان پارسی و روسی نوشته شده است و در قریه‌ی ترکمان‌چای به امضاء رسیده است. متن کامل پارسی آن در این نشانی و متن روسی آن در این نشانی در دسترس است.

باید توجه داشت که تاریخ امضای قرارداد دهم فوریه ۱۸۲۸ تقویم روسی است و در آن دوران روسیه از تقویم مسیحی یولی (Julian) استفاده می‌کرده و نه تقویم مسیحی گریگوری (Gregorian تقویم اروپای غربی). به همین خاطر است به تقویم گریگوری در واقع روز امضای قرارداد ترکمانچای ۲۲ فوریه ۱۸۲۸ تقویم مسیحی گریگوری خواهد بود. همان گونه که انقلاب اکتبر روسیه به تقویم گریگوری در ماه نوامبر است.

Monday, November 01, 2010

استاد و اساتید؟

دوشنبه ۱۰/آبان/۱۳۸۹ - ۱/نوامبر/۲۰۱۰

وام‌واژه‌ها بخشی از هر زبان و رفتار طبیعی زبان‌ها در نزدیکی با یکدیگر است و هیچ زبانی از وام‌واژه‌ها گریزی ندارد مگر آن که زبان مردمی باشد که دور از اجتماع و دیگر مردمان باشند و هیچ نیازی به گفت‌وگو با دیگران نداشته باشند.

به خاطر نزدیکی و همسایگی ایران با فرهنگ‌های گوناگون و نیز به خاطر بودن در چهارراه و گذرگاه جهان، و از آنجا که به گفته‌ی نظامی گنجوی شاعر بزرگ ایرانی، «چون که ایران دل زمین باشد»، واژه‌های فراوانی از دیگر زبان‌های ایرانی و غیرایرانی به زبان پارسی درآمده است. برای نمونه «چاو» به معنای چشم از کُردی وارد پارسی شده و در ترکیب عامیانه و گفتاری «چش و چار/چال» (چشم و چاو) به کار می‌رود. گویا واژه‌ی «پیغام» از زبان ایرانی سغدی وارد زبان پارسی شده است و شکل دیگری از «پیام» است. از زبان‌های غیرایرانی بیشترین سهم وام‌واژه‌ها از آنِ زبان عربی است. همان گونه که زبان پارسی از زبان عربی واژه‌هایی به وام گرفته زبان عربی نیز، به ویژه در دوران ساسانیان و در سال‌های آغازین دوران اسلامی، واژه‌های فراوانی از پارسی به وام گرفته است (مانند جزیه: گزیت، هندسه: اندازه و ...) که خود نیاز به پژوهشی جداگانه دارد.

از سده‌های هفتم هجری به بعد دخالت زبان عربی در زبان پارسی از حد وام‌واژه‌های طبیعی فراتر رفت و نویسندگان برای «فضل‌فروشی» و خودنمایی و فخرفروشی سیل واژگان عربی را به زبان پارسی درآوردند و از حد واژه گذشته به ترکیب و عبارت و جمله رسیدند.

این دخالت و نفوذ آنجا زیانبار شد که دست‌درازی نویسندگان عرب‌زده به میدان ساختارهای دستوری زبان رسید و برای نمونه جنس و شماره را - که جزو دستور زبان پارسی نو/دری نبود - به تقلید از زبان عربی وارد زبان پارسی کردند و عبارت‌هایی چون «بانوی محترمه» و «دولتَین محترمَین» (دو دولت محترم) را به کار بردند. حتا از این مرحله گذشته و نشان‌های جمع و دیگر ویژگی‌های دستوری زبان عربی را نیز بر زبان پارسی تحمیل کردند. رفتار طبیعی آن است که زبان وام‌گیرنده بُن یا ریشه یا واژه را به وام می‌گیرد و باقی ترکیب‌های لازم را بر پایه‌ی دستور زبان خود بسازد. دستور زبان و واژه‌سازی استخوان‌بندی هر زبان است. این گونه دخالت‌های دستوری در حکم فلج کردن زبان است. همان گونه که در سده‌های نخستین پس از اسلام از «فهم» عربی فعل «فهمیدن» را ساختند و دیگر ترکیب‌ها مانند «فهمنده» و فهمیده و نمی‌فهمم را پدید آوردند. اما نویسندگان عرب‌زده نه تنها از این رفتار طبیعی برای وام‌واژه‌های عربی پیروی نکردند بلکه هر وام‌واژه‌ی عربی تمام خانواده‌ی مشتق‌ها و صرف و نحو و استثناهای خود را هم به همراه آورد. این دخالت‌ها از رعایت صرف و نحو عربی برای واژه‌ها و ترکیب‌های عربی گذشته به واژگان پارسی نیز رسید. برای نمونه در زمان صفویان و قاجار شاهد ترکیب‌های شترگاوپلنگی چون «حسب الفرمایش» (به فرموده) و «ممهور» (مهر شده) و «مُکلا» (کلاهدار) هستیم. یعنی به جای این که واژه‌های عربی را با دستور زبان پارسی صرف کنند کار وارونه شد و واژه‌های پارسی مُهر و کلاه قربانی عرب‌زدگی نویسندگان شدند و وارد باب‌های زبان عربی شده و با دستور عربی صرف شدند و از آنها صفت مفعولی ساخته شد!!!

استاد یکی دیگر از این قربانیان زبان پارسی است. شکل‌های دیگر آن اوستاد، اوستا، اُستا، اوسا، و اوس (اوس ممد = استاد محمد) است. به نوشته‌ی دکتر محمد حیدری ملایری ریشه‌شناسی استاد چنین است: در زبان پهلوی اُستات بوده و از اوستایی -aibi-stāta* یا -auui-stāta* می‌آید به معنای «ایستاده یا ایستانده» یعنی کسی که به کاری گماشته شده یا کارگزار.

اما معناهایی که برای استاد نوشته‌اند:

- ماهر، دانا، نیک‌دان، داننده‌ی صنعت یا حرفه:
فرستاد کس نزد آهنگران ----------- هر آن کس که استاد بود اندر آن (فردوسی)

- سرور یا رییس:
رودکی استاد شاعران جهان بود ---------- صدیک از وی تویی کسایی؟ پرگست! (کسایی مروزی)
پرگست/پرگس: هرگز! دور باد! مبادا!

- راهنما و پیشوا:
براندیش و از نام خود یاد کن ---------- خرد را بدین کار استاد کن (فردوسی)

- آموزگار:
بر سر لوح او نبشته به زر ------------- جور استاد بِه ز مهر پدر (گلستان سعدی)

در دستگاه آموزشی امروزه نیز در دانشگاه‌های ایران، استاد برابر اصطلاح انگلیسی professor است و پایه‌های آموزگاران دانشگاه چنین است: استادیار (assistant professor)، دانشیار (associate professor)، استاد تمام (full professor). البته پس از انقلاب از اصطلاح عربی «مُدرّس» نیز برای آموزگار استفاده می‌شود.

اتفاقاً واژه‌ی استاد از وام‌واژه‌هایی است که از زبان پارسی به عربی رفته است و به شکل «اُستاذ» درآمده و به نوشته «مُهذّب الاسماء» جمع عربی آن اساتذه و اساتیذ است. در «المعرب» هم درباره‌ی ریشه‌شناسی آن گفته شده که این واژه عربی نیست و هیچ کاربردی از آن در شعر جاهلی (پیش از اسلام) دیده نشده است و اگر قرار بود عربی باشد بایستی از ریشه‌ی «السَتذ» می‌بود که چنین واژه‌ای هم در عربی شناخته شده نیست. (فَامّا «الاستاذ» فَکلمة لَیسَت بعربیة ... و لاتُوجَد هذه الکلمة فی الشعر الجاهلی .. ولَو کان عربیاً، لَوَجَب اَن یَکون اشتقاقَه من «السَتذ» و لیس ذلک بمعروف).

متاسفانه در چند سال گذشته شاهد رشد بی‌اندازه‌ی کاربرد غلط «اساتید» به جای جمع پارسی «استادان» هستیم.

نشان جمع در زبان پارسی تنها «ـها» و «ـان» است. اما عرب‌زدگی و بیسوادیِ برخی کسان سبب شده که تمام نشان‌های جمع عربی مانند «ـَین» و «ـین» و «ـات» و جمع‌های شکسته (مُکسر) هم وارد زبان پارسی شده و ترکیب‌های غلطی چون «فرمایشات مکرّمه» و «گزارشات واصله» و «نگارشات اداری»!! مانند نقل و نبات در دهان برخی می‌چرخد و از صداوسیما و ... پخش می‌شود!

پی‌نوشت
در بخش نظرها، آقا/خانم ادب‌دوست نوشته که شاید استاد پارسی با studere لاتین و study انگلیسی همریشه باشد و با ستودن پارسی هم ربط داشته باشد. دکتر حیدری ملایری در نامه‌ای توضیح دادند که ارتباط واژه‌ی لاتین و انگلیسی با استاد را پیشتر دو ایران‌شناس نامدار پاول هورن (Paul Horn) و یوهان هوبشمان (Johann Hubschmann) مطرح کرده بودند اما پژوهش‌های تازه نشان داده که آن ریشه‌شناسی دیگر اکنون دیگر معتبر نیست و ریشه‌شناسی گفته شده در بالا درست‌تر است. دکتر حیدری هم چنین درباره‌ی ستودن نوشته‌اند که در پارسی میانه (پهلوی) ستودن (studan) بوده که ریشه‌ها و همخانواده‌هایش چنین اند:
اوستایی: -stav (ستودن)، -staotar (آوازخوان ستاینده)، -stut (آواز ستایش)، ختنی: -stav (ستودن)، و سانسکریت: -stav (ستودن، آواز خواندن، فراخواندن)، یونانی: steutai (قول دادن، ادعا کردن)

Monday, October 25, 2010

حرف ربط در زبان پارسی

دوشنبه ۳/آبان/۱۳۸۹ - ۲۵/اکتبر/۲۰۱۰

حرف ربط یا حرف پیوند در دستور زبان به حرفی گفته می‌شود که دو نام یا دو جمله را به هم ربط دهد. در زبان پارسی کهن (زمان هخامنشی) این حرف «اوتا» (utā) بوده است (شاید با und در آلمانی و and در انگلیسی ربط داشته باشد). در پارسی میانه (پهلوی) حرف ربط «اوتا» به شکل «اود» یا «اُد» (ud) کوتاه شده است. اندک اندک این حرف در پارسی نو (پس از ساسانیان) به شکل «اُ» ساده شد اما برای راحتی آن را به شکل «وُ» می‌نویسیم. اگرچه این حرف به شکل «و» نوشته می‌شود اما در تمام ادبیات پارسی نو، از زمان رودکی و فردوسی تا امروز همواره به شکل «اُ» (o) تلفظ شده و هنوز هم می‌شود. مشهورترین نمونه از صنعت «لفّ و نشر مرتب» که من همواره نقل می‌کنم چنین است:

به روز نبرد آن یل ارجمند -------------- به تیغ وُ به خنجر، به گرز وُ کمند
برید وُ درید وُ شکست وُ ببست ------------ یلان را سر وُ سینه وُ پا وُ دست

در زبان گفتار نیز صدای اُ همچنان نگه داشته شده است: من وُ تو، خسرو وُ شیرین، «دیگه با اونا رفت‌وُآمد نداریم». حتا گاه این حرف ربط «اُ» در ترکیب‌ها حدف شده است مانند: گفتگو، جستجو، و شستشو که در اصل گفت‌وُگو، جست‌وُجو، و شست‌وُشو بوده‌اند و بهتر است به همین شکل اصلی نوشته شوند.

در شاهنامه‌ی خالقی نیز لت‌ها و بیت‌هایی که با «و» آغاز می‌شوند با نشان «وُ» نوشته شده‌اند تا بر این نکته تاکید شود.

متاسفانه شکل این حرف یعنی «و» و این که در زبان عربی هم حرف ربط به همین شکل «و» نوشته می‌شود اما وَ (wa) تلفظ می‌شود باعث اشتباه و سردرگمی بسیاری شده است به طوری که برخی برای ادبی و «لفظ قلم» سخن گفتن حرف ربط پارسی را هم به جای اُ به صورت عربی «وَ» می‌گویند. مثلا به جای «خسرو وُ شیرین» می‌گویند «خسرو وَ شیرین». تصور کنید که دو بیت بالا را بخواهید با وَ بخوانید!

این اشتباه به کار خاورشناسان نیز راه یافته و در حرف‌نویسی (transliteration) متن‌های پارسی به انگلیسی، حرف ربط پارسی را به صورت va می‌نویسند و برای نمونه همان کتاب «خسرو وُ شیرین» نظامی را به صورت Khusrow va Shireen می‌نویسند. حتا در ترانویسی شعرها هم، چون پارسی زبان مادریشان نیست، توجه نمی‌کنند که گفتن «وَ»ی عربی وزن شعر را بر هم می‌زند. برای نمونه اگر بخواهیم شعر بالا را به این روش حرف‌نویسی کنیم!

برید وُ درید وُ شکست وُ ببست
borid va darid va shekast va bebast

امروزه نیز ایرانیانی که به هر دلیل به جای خط پارسی از خط لاتین استفاده می‌کنند در نوشتن این حرف ربط به جای o از va استفاده می‌کنند که اشتباه است. برای همین، پیشنهاد می‌کنم به همان روش طبیعی و اصلی زبان‌مان حرف ربط را «اُ» تلفظ کنیم و گمان نکنیم که «عامیانه» سخن گفتن است. در حرف‌نویسی لاتین نیز o را به کار ببریم.

پی‌نوشت
استاد جلیل دوستخواه یادآوری کردند که دو بیت بالا تنها در نسخه‌ی ژول مُل از شاهنامه‌ی فردوسی آمده و در ویراست دکتر خالقی مطلق و دکتر دبیرسیاقی و دیگر دستنویس‌ها نیامده است. با سپاس از ایشان، برای همین من نام فردوسی را از سر شعر برداشتم و تنها آن را به عنوان نمونه‌ای برای نشان دادن شیوه‌ی درست خواندن حرف ربط پارسی آوردم.

نمونه‌ی دیگر که در دیوان‌های حافظ آمده است (و گویا از آنِ امیر معزّی نیز دانسته شده است):
سال وُ فال وُ مال وُ حال وُ اصل وُ نسل وُ تخت وُ بخت -------- بادت اندر شهریاری برقرار و بردوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش ----------- اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

Saturday, October 23, 2010

سبک ساختگی «آذربایجانی»!

شنبه ۱/آبان/۱۳۸۹ - ۲۳/اکتبر/۲۰۱۰

آنچه امروزه ما در ادبیات به نام سَبک می‌شناسیم در گذشته‌ها با نام «شیوه» یا «طرز» شناخته می‌شده است. برای نمونه خاقانی شروانی می‌گوید:

مرا شیوه‌ی تازه‌ای هست و داشت ---------------- همان شیوه‌ی باستان عنصری

یا در غزلی منسوب به حافظ شیرازی آمده:
استاد غزل (سخن) سعدی است پیش همه کس اما ------------ دارد غزل حافظ طرز غزل خواجو

در کتاب‌های معتبر و نوشتار ادب‌شناسان بزرگی چون ملک‌الشعرا بهار، فروزانفر و دیگران سبک‌های شعر پارسی چنین تقسیم شده‌اند:

- سبک خراسانی: سبکی که از سده‌های سوم و چهارم اسلامی در شرق ایران آغاز شد و در دیگر جاها پیروی شد. از ویژگی‌های این سبک سادگی سخن و فراوانی واژه‌های پارسی و کم بودن ترکیب‌های عربی است. محتوای شعرها بیشتر توصیف طبیعت و مدح شاهان و داستان و حماسه و افسانه است. مانند شعرهای رودکی سمرقندی، فردوسی توسی، شهید بلخی، کسایی مروزی، ناصر خسرو و ...

- سبک عراقی: از سده‌ی ششم به بعد، به ویژه به دلیل تازش ترکان غُز به خراسان (که خاقانی سوگچامه‌ای هم در این باره سروده و انوری هم قصیده‌ی معروفی در این باره دارد)، گرانیگاه شعر پارسی به سوی مرکز و غرب ایران می‌آید که در اصطلاح جغرافیایی قدیم «عراق عجم» خوانده می‌شد. شاعران از سبک ساده و روشن دور می‌شوند و به خاطر نزدیکی به مرکز خلافت اسلامی (بغداد) و گذشت زمان و چیرگی یافتن زبان عربی، ترکیب‌های عربی و قرآنی در شعرها بیشتر می‌شود. محتوای شعرها نیز بیشتر مفهوم‌های عرفانی و دینی و فلسفی است. معروف‌ترین شاعران این سبک جمال‌الدین عبدالزراق اصفهانی و پسرش کمال‌الدین اسماعیل، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، سعدی شیرازی، فخرالدین عراقی (همدانی)، عطار نیشاپوری، جلال‌الدین محمد بلخی (مولانا)، حافظ شیرازی، سلمان ساوجی، عبدالرحمان جامی و ...

- سبک اصفهانی/هندی: پس از مرگ جامی و از زمان صفویان، یعنی سده‌ی دهم هجری شعر پارسی نیز دچار دگرگونی‌هایی شد. از آنجا که پایتخت صفویان از زمان شاه عباس به اصفهان منتقل شد و دوران شکوفایی این سبک در همین زمان است به آن سبک اصفهانی می‌گویند. ویژگی این سبک نازک‌خیالی و پیچیدگی تعبیرها و توصیف‌ها و به اصطلاح «ارسال تمثیل» است. برای نمونه:
صایب تبریزی:
دست طمع که پیش کسان می‌کنی دراز --------- پل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویش
یا
شد از فشار گردون مویم سپید و سر زد ------ شیری كه خورده بودم در روزگار طفلی
کلیم کاشانی:
بخیه‌ی کفشم اگر دندان‌نما شد عیب نیست --------- خنده می‌آید وی را بر هرزه‌گردی‌های من

عده‌ی فراوانی از شاعران ایرانی مانند صایب تبریزی، کلیم کاشانی و عرفی شیرازی در دوران صفویان به دربار گورکانیان هند (در انگلیسی: Mughal Empire) رفتند. از آنجا که برخی شاعران سرزمین هند زبان مادریشان پارسی نبود در تقلید از این سبک زیاده‌روی کردند و نازک‌خیالی‌های شعرشان گنگ و نامفهوم و بیش از حد پیچیده شد. از این رو به گونه‌ی رایج آن در هند، سبک هندی نیز گفته می‌شود.

- دوره‌ی بازگشت: در پایان دوران قاجار سبک رایج شعری به انحطاط گراییده بود و شاعران تصمیم گرفتند به سبک ساده و بی‌پیرایه‌ی خراسانی بازگردند و سخن را برای همگان فهمیدنی کنند. از این رو به این دوران بازگشت می‌گویند. شاعران این دوران سروش اصفهانی، صبوری (پدر بهار)، بهار و پروین اعتصامی و شهریار و دیگران هستند.

روشن است که این تقسیم‌بندی زمانی تنها برای آسانی کار و آموزش است. وگرنه این طور نبوده که در یک روز مشخص، مثلاً صبح سه‌شنبه سوم شوال سال ۵۴۳ قمری، شاعری در شهر اصفهان از خواب بیدار شود و بگوید خب از امروز به بعد من می‌خواهم به سبک عراقی شعر بگویم! سبک‌های شعری و تغییرهای زبانی تدریجی هستند و در منطقه‌های گوناگون رخ می‌دهد. برای نمونه شعری از سید حسن غزنوی را بخوانیم که در سده‌ی پنجم می‌زیسته اما به نازک‌خیالی شعرهای سبک اصفهانی می‌ماند:
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن ----------- تا بر لب تو بوسه دهم چون که بخوانیش!

می‌گویند وقتی ابوسعید ابوالخیر این بیت را شنید چندان بر دلش نشست که برای آفرین گفتن به سیدحسن با مریدان خود به خانه‌ی او رفت. علی دشتی نیز در کتاب «خاقانی شاعری دیرآشنا» به رگه‌های از شکل‌گیری سبک اصفهانی در شعر خاقانی اشاره می‌کند. مانند این بیت خاقانی
شده است آیینه‌ی زانو بنفش از شانه‌ی دستم ---------- که دارم چون بنفشه سر به زانوی پشیمانی

که خم شدن بنفشه را حالت خود می‌داند که از پشیمانی سر به زانو نهاده است. این تعبیر را حافظ از خاقانی گرفته و در غزل خود آورده است:
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال ----------- همچون بنفشه بر سر زانو نهاده‌ایم

این تقسیم‌بندی‌ها جنبه‌ی جغرافیایی نیز ندارد. برای نمونه با این که عطار در نیشاپور یا سنایی در غزنین خراسان یا مولانا در قونیه می‌زیسته‌اند اما سبک شاعری آنها عراقی است. یا با آن که قطران تبریزی در آذربایجان می‌زیسته سبک شعری او خراسانی است.

روس‌ها کاشف سبک آذربایجانی؟
این تقسیم‌بندی در میان همه‌ی استادان و سخنوران زبان پارسی در همه جا پذیرفته بود تا این که پس از جدایی قفقاز از ایران در جنگ‌های ایران و روس و پس از امضای عهدنامه‌های گلستان و ترکمان‌چای در سده‌ی نوزدهم م.، دولت روسیه‌ی تزاری و پس از آن دولت کمونیستی شوروی برای بریدن پیوندهای این سرزمین با ایران، پروژه‌ی ملت‌سازی را آغاز کرد. پس از آن که نام آذربایجان ایران را دزدیدند و بر اران و شروان و قفقاز نهادند و نظامی گنجوی را «شاعر آذربایجانی» خواندند، ناگهان سخن از «سبک آذربایجانی» به میان آوردند. همه‌ی اینها برای ایجاد هویت جعلی برای سرزمینی بود که با نام اران و شروان و قفقاز پیوسته بخشی از ایران بود و هرگز نام آذربایجان نداشت. از این رو، خاورشناس روسی ای.یی. برتلس (Bertels) بر پایه‌ی تقسیم‌بندی‌های جغرافیایی زمان خویش و ناحیه‌های زیر نفوذ شوروی، برای شعر پارسی سبک‌ها و نام‌های تازه‌ای آفرید به نام سبک «آسیای میانه» (Central Asian)، سبک تراقفقازی (Transcaucasian)، سبک ایرانی (؟؟!!)(Persian)، سبک هندی (Indian)! مفهوم ضمنی از نامگذاری سبکی به نام «ایرانی» نیز آن است که آن سبک‌های دیگر ربطی به ایران ندارند و شاعران آن دوران نیز ایرانی نبوده‌اند یعنی مثلا رودکی ایرانی نبوده و سبک شعریش نیز خراسانی نیست بلکه «آسیای میانه» است!

آنچه برتلس سبک تراقفقازی خواند اندکی بعد نام «سبک آذربایجانی» به خود گرفت. خانم دکتر سکینه برنجیان (درگذشته تیرماه ۱۳۵۰ خ./ جولای ۱۹۷۱ م.) نیز در اثری به نام «آثار ادبی آذری و پارسی در سده‌ی بیستم در آذربایجان ایران» (Azeri and Persian literary works in twentieth century Iranian Azerbaijan) نوشت که سبک تراقفقازی برتلس در نوشته‌های رضازاده شفق (تاریخ ادبیات ایران، ص ۲۱۲)، ذبیح‌الله صفا (تاریخ ادبیات ایران، جلد ۲ ص ۳۴۱)، و فروزانفر (سخن و سخنوران، جلد ۲ ص ۱۳۴) «سبک آذربایجانی» خوانده شده است و شاعران معروف این سبک را قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و دیگر شاعران اران و شروان دانسته است. من به کتاب‌های اشاره شده نگاه کردم اما در هیچ یک نشانی از اصطلاح «سبک آذربایجانی» ندیدم و هر سه استاد، شاعران اران و شروان و قفقاز و آذربایجان را بخشی از سبک عراقی دانسته‌اند.

خانم برنجیان به درستی اشاره می‌کند که «آذری» نام یکی از گویش‌های ایرانی است که پیش از مغولان در آذربایجان ایران رواج داشته و در سده‌ی نوزدهم م. به اشتباه به ترکی رایج در آذربایجان داده شد. وی سپس «سبک آذربایجانی» را با سبک خراسانی می‌سنجد و بیشتر ویژگی‌های سبک عراقی را به «سبک آذربایجانی» می‌دهد مانند ورود ترکیب‌های عربی و مثال و نقل قول و ...

او همچنین ویژگی دیگری برای محتوای «سبک آذربایجانی» معرفی می‌کند به نام «تصویرسازی و نمادگرایی مسیحی» (Christian imagery and symbolism) و می‌گوید بدون آشنایی داشتن با این تصویرها و نمادها نمی‌توان «سبک آذربایجانی» به ویژه شعر خاقانی و نظامی را دریافت. حال آن که این تصویرسازی و نمادگرایی مسیحی تنها در برخی از شعرهای خاقانی دیده می‌شود و علت آن نیز دو چیز است:

- یکی این که مادر خاقانی مسیحی نسطوری بوده که از روم شرقی (بیزانس، و به احتمال زیاد از گرجستان) به عنوان بَرده به شروان آورده شده و در آنجا مسلمان و آزاد شده بود. خود خاقانی در این باره می‌گوید:
نسطوری و موبدی نژادش ---------- اسلامی و ایزدی نهادش
مولد بُده خاک ذوعطابش ------------ فیلاقوس الکبیر بابش
پس کرده گزین به عقل و الهام ------------- بر کیش کشیش دین اسلام
بگریخته از عتاب نسطور -------------- آویخته در کتاب مسطور
کدبانو بوده چون زلیخا ------------ بَرده شده باز یوسف‌آسا
از روم ضلالت آوریده --------------- نـخّاس هُدیش پروریده
تا مصحف و «لااله» دیده ------------ ز انجیل و صلیب دررمیده

- دوم این که تنها چند قصیده‌ی خاقانی پُر است از نمادهای مسیحی از جمله این قصیده:
فلک کژروتر است از خط ترسا ----------- مرا دارد مسلسل راهب‌آسا

که به قصیده‌ی «ترساییه» مشهور است و در عنوان آن گفته شده «در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم روم عزالدوله قیصر» یعنی خاقانی این قصیده را خطاب به قیصر (سزار) روم شرقی، آندرونیکوس کُمنِنوس (Andronicus Comnenus) ، سروده تا پادرمیانی کند و او را از زندان رهایی بخشد. از این رو تمام توان و دانش مسیحی خود را در این قصیده به کار برده است تا قیصر را شگفت زده کند و او را برای آزادی خویش برانگیزاند. بسیاری از شاعران مسلمان که از مفهوم‌های مسیحی چندان آگاهی نداشته‌اند در درک این قصیده نیازمند شرح و تفسیر بوده‌اند. در دوران ما نیز ایران‌شناس بزرگ روس، ولادیمیر مینورسکی مقاله‌ای در سی صفحه درباره‌ی همین قصیده و معرفی قیصر روم و شرح قصیده به زبان انگلیسی نوشته است. اما مینورسکی که از ایران‌شناسان ایران‌دوست بود به خاطر این قصیده خاقانی را شاعر «سبک آذربایجانی» معرفی نکرده است! در چند قصیده‌ی دیگر نیز خاقانی صنعت «التزام» را با «مریم» و «عیسا» به کار برده که بیشتر هدفش هنرنمایی بوده است. وگرنه خاقانی چندین قصیده‌ی بلند در وصف سفر خویش به مکه و مدینه و در ستایش پیامبر اسلام و کعبه و ... دارد. آیا اینها را نباید جزو مشخصات «سبک آذربایجانی» خواند؟ یا در چند قصیده از اشتیاق به سفر به خراسان می‌گوید. یا نظامی از عشق به ایران می‌گوید. آیا اینها را هم نباید جزو «سبک آذربایجانی» شمرد؟ در شعرهای نظامی گنجوی و خاقانی شروانی توجه فراوانی به تاریخ ایران باستان به ویژه دوران ساسانیان شده است. آیا اینها را نیز نباید بخشی از «سبک آذربایجانی» دانست؟

من در شعر نظامی و مجیرالدین بیلقانی ندیده‌ام و نیز در شعر دیگر شاعران اران و شروان و قفقاز که جزو شاعران «سبک آذربایجانی» خوانده شده‌اند کسی را نشنیده‌ام که چندان تصویرسازی و نمادهای مسیحی به کار برده باشد که - آن گونه که در تعریف «سبک آذربایجانی» ادعا شده - شعرش بدون آشنایی با این تصویرسازی و نمادهای مسیحی فهمیدنی نباشد.

تا آنجا که من جست‌وجو کردم در کتاب‌های تذکره و تاریخ ادبیات ایران تا دهه‌ی ۱۳۷۰ خ. سخنی از سبک شعری جداگانه به نام «سبک آذربایجانی» ندیده‌ام. همه جا قطران را جزو سبک خراسانی و نظامی و خاقانی را جزو شاعران سبک عراقی دانسته‌اند. حتا حافظ نیز شعر خود را با نظامی گنجوی مقایسه می‌کند و از دیوان خاقانی و نظامی بسیار سود برده است:
چو سِلک دُرّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ ---------- که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی

حافظ مثنوی «ساقی‌نامه»ی خود را نیز زیر تاثیر ساقی‌نامه‌های نظامی گنجوی در کتاب «اسکندرنامه» سروده است. حافظ نیز شعر خود را سبک عراقی می‌داند:
غزلیّات عراقی است سرود حافظ ---------- که شنید این ره جانسوز که فریاد نکرد؟

با فروپاشی شوروی در سال ۱۳۷۰ خ. / ۱۹۹۱ م. و باز شدن آن به دنیای بیرون و سرازیر شدن نوشتارهای آنان به ایران، عده‌ای با «سبک آذربایجانی» بیشتر آشنا شدند و کوشیدند این کشف روس‌ها در ادبیات پارسی را به دیگر ایرانیان نیز آگاهی دهند. در سال ۱۳۷۶ خ. شخصی به نام «دکتر احمد ذاکری» عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی (کدام شهر و شعبه؟) در شماره‌ی خرداد و تیرماه کیهان فرهنگی مقاله‌ای نوشت به نام «سبک آذربایجانی در شعر فارسی». او نیز برخلاف تمام آثار ادبی گذشته و حتا بر خلاف گفته‌های خود این شاعران، سبک نظامی و خاقانی را سبک آذربایجانی می‌نامد اما به نکته‌ی جالبی اشاره می‌کند:
این سرایندگان گمان می‌کردند که موجِد [=آفریننده‌ی] سبک عراقی هستند نه سبک آذربایجانی!...

یعنی خود خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مجیر بیلقانی و فلکی شروانی و ... فکر می‌کرده‌اند که به سبک عراقی شعر می‌گویند اما ما پس از هشت صد سال به یاری روس‌ها فهمیدیم که آنها اشتباه کرده‌اند و خودشان حالی‌شان نبوده! خاقانی به روشنی خود را جانشین سنایی غزنوی می‌داند که از بزرگان سبک عراقی است و حتا نام خود را که «بدیل» بوده به همین خاطر می‌داند:
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را ------------ بدین دلیل پدر نام من «بدیل» نهاد
یا
چون زمان دور سنایی درنوشت ---------- آسمان چون من سخن گستر بزاد
چون به غزنین شاعری شد زیر خاک -------- خاک شروان ساحری دیگر بزاد

جالب این که خود نویسنده (آقای احمد ذاکری) نیز از این کشفِ تازه شگفت‌زده شده و بیت‌هایی هم از این شاعران نقل می‌کند که خودشان به روشنی و صراحت سخن خود را سبک عراقی خوانده‌اند. وی در ادامه چنین می‌نویسد:
موضوع در خور مداقّه و جالب توجه در این نقد و داوری‌ها آن است که همه‌ی سرایندگان آذربایجانی طرز خود را طرز عراقی نامیده‌اند و تاکنون هیچکدام نام سبک آذری یا آذربایجانی را بر شعر خود ننهاده‌اند.

خاقانی شروانی:
پادشاه نظم و نثرم در خراسان و عراق ------- که اهل دانش را ز هر لفظ امتحان آورده‌ام

ذوالفقار شروانی:
گرچه بر طرز عراق است ضمیرش مشعوف ----------- در سخن خجلت ابنای خراسان باشد

نظامی گنجوی:
گنجه گره کرده گریبان من -------------- بی گرهی گنج عراق آن من (مخزن الاسرار)
چرا گشتی در این بیغوله پابست ------------- چنین نقد عراقی بر کف دست (خسرو و شیرین)

مجیرالدین بیلقانی:
داند خدایگان که سخن ختم شد به من ----------- تا در عراق صنعت طبعم سخنوری است

این که شاعران مزبور هرگز نام سبک خود را آذری یا آذربایجانی ننوشته‌اند به خاطر این است که آنان می‌دانستند آذربایجان کجا است و شهر خودشان جزو آذربایجان نیست و تا زمان استالین آن منطقه هرگز آذربایجان نام نداشته و آذربایجان جنوب رود ارس بوده است. من نمی‌دانم با این همه تاکیدی که خود شاعران داشته‌اند و سبک خود را عراقی می‌دانسته‌اند و خود آقای ذاکری نیز به آن اعتراف می‌کند، چه اصراری به جعل کردن سبک تازه‌ای برای آنان دارند. البته آقای ذاکری انصاف هم دارد و «سبک آذربایجانی» را چیزی جدای از سبک عراقی نمی‌داند و می‌نویسد:
با این همه داوری‌ها [ی خود شاعران درباره‌ی عراقی بودن سبک‌شان]، عقیده‌ی شخصی نگارنده آن است که سبک آذربایجانی گوشه‌ای از سبک عراقی است که با سبک عراقی مشترکات اصولی دارد.

وی نیز مانند خانم دکتر برنجیان ویژگی‌هایی از شعر خاقانی و نظامی را برداشته و به برشماری ویژگی‌های «سبک آذربایجانی» می‌پردازد و ده ویژگی را نقل می‌کند مانند خودستایی و حکمت و واژگان و ترکیب‌های تازه و ... که در دیگر سبک‌های شعری نیز هست (مانند شعرهای منوچهری و انوری و ..). و نیز چیزهایی را نقل می‌کند که آنها هم در شعر دیگر شاعران سبک عراقی دیده می‌شود مانند

- چیزی که وی به آن نام «قافیه‌های افقی» داده است و در شعرهای مولانا فراوان دیده می‌شود. نمونه از خاقانی:
صبح است گلگون تاخته، شمشیر بیرون آخته --------- بر شب شبیخون ساخته، خونش به عمدا ریخته
نمونه از مولانا:
خامُش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم -------- کاغذ بدر، بشکن قلم، ساقی درآمد، الصلا!

- «همگونی واژگان» که نویسنده تاکید می‌کند که با جناس فرق دارد. این ویژگی نیز شبیه جناس و سجع و مراعات نظیر است.

- سیاقة الاعداد یعنی پشت هم آمدن عددها که شاید بتوان آن را هم نوعی مراعات نظیر دانست.

متاسفانه در همان سال ۱۳۷۶ خ. زیر تاثیر ادبیات وارداتی از باکو و شوروی پیشین، همایشی در دانشگاه اورمیه برگزار شد به نام «کنگره‌ی بازشناخت سبک آذربایجانی» که نتوانسته‌ام به مقاله‌های آن دست یابم تا ببینم در آنها چه چیزهایی به عنوان «سبک آذربایجانی» مطرح شده است.

گذشته از این واقعیت مهم که خود این شاعران سبک خود را عراقی می‌دانسته‌اند و منطقه‌ی شمال رود ارس نیز در گذشته‌ها - به ویژه در زمان خاقانی و نظامی و مجیر و ... - هرگز نام آذربایجان نداشته، به نظر من این گرایش به نامگذاری «سبک آذربایجانی» به خاطر نداشتن درک مناسب از اصطلاح‌های مربوط به سبک‌های ادبی و شعری در زبان و ادبیات پارسی و نیز زیر تاثیر «منطقه‌گرایی» و تحریک رقابت‌های بیهوده برای بازنویسی تاریخ است. لابد چند سال دیگر خواهند گفت هر شاعری به سبک شهر خود شعر می‌سروده و باید شاهد سبک ساوه‌ای، شیرازی، کرمانی، سیستانی، یزدی، هراتی، سبزواری، نشاپوری، بافقی، مشهدی، تبریزی، و مراغه‌ای و ... در تاریخ ادبیات ایران باشیم.