دوشنبه ۲۱/اردیبهشت/۱۳۸۸ - ۱۱/می/۲۰۰۹
داشتم کتاب «چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع، فلسفه و اقتصاد» نوشتهی محمدعلی همایون کاتوزیان را میخواندم که در مقالهی نخست دربارهی محمدعلی جمالزاده به حکایت جالبی برخوردم.
کاتوزیان از قول جمالزاده میگوید که زمانی جمالزاده در سفارت ایران در برلین کار میکرد. روزی «فلانالسلطنه»ای به عنوان سفیر جدید آمد آلمان. فلانالسلطنه به جمالزاده میگوید شنیدهام شما نویسندهاید. نامهای به مرکز بنویسید و بگویید برای ما ذغال بفرستند. جمالزاده میگوید خیالتان راحت باشد. چند روز پیش من به زیرزمین رفتم و انبار ذغال پر بود. فلانالسلطنه مانند باروت منفجر میشود و میگوید: تو میخواهی دزد مرا بگیری؟ بعد شروع میکند به هتاکی و فحاشی از جمله این که شما «زاده»ها میخواهید جای ما «دوله»ها و «سلطنه»ها را بگیرید اما این آرزو را به گور خواهید برد. جمالزاده هم در همان حال، بیتوجه به او از اتاق خارج میشود و استعفایش را مینویسد و دیگر به سفارت برنمیگردد.
نکتهی جالب در اینجاست. چندی بعد، سید حسن تقیزاده میآید پیش جمالزاده و خاطرهای را تعریف میکند بدین مضمون:
زمانی که ما با سرعت طاقتفرسایی قانون اساسی مشروطه را مینوشتیم شهرت داشت که حال مظفرالدین شاه خوب نیست و به زودی خواهد مُرد. ما میترسیدیم که پیش از این که شاه (و به تأسی از او - محمدعلی میرزا) قانون اساسی را بپذیرند و امضا کنند مظفرالدین شاه بمیرد و پسرش هم هرگز قانون اساسی را تایید نکند. پس من که تقیزاده باشم با «میرزا محمدعلی خان تربیت» به دیدن پزشک انگلیسی [درست: اسکاتلندی] شاه رفتیم. نگرانی خود را صریحا به او بازگفتیم و خواهش کردیم بکوشد که شاه را تا هنگام پایان یافتن قانون اساسی سر پا نگاه دارد. دکتر شاه جواب داد: شاه بیمار نیست اما بینهایت ضعیف و علیل است به خاطر این که در هر کاری ناپرهیزی و زیادهروی میکند. از جمله، این پسره عبدالعلی هر روز در زیر کرسی پهلو شاه مینشیند و در چند نوبت آلتش را مالش میدهد تا حالت انزال به او [=مظفرالدین شاه] دست دهد. من [پزشک] هرچه میگویم این پسره عبدالعلی را از او دور کنند سودی نمیبخشد.
جمالزاده میگوید تقیزاده به من گفت که آن پسره عبدالعلی همین «فلانالسلطنه» است!
خاستگاه:
«چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع، فلسفه و ادبیات»
نویسنده: محمدعلی همایون کاتوزیان
نشر مرکز، ۱۳۷۵، ص ۱۹ و ۲۰
1 نظر:
هنوز هم در بر همان پاشنه می چرخد.
Post a Comment