شنبه ١۶/سپتامبر/٢٠٠۶ - ٢۵/شهریور/١٣٨۵
دربارهی شاه اسماعیل صفوی صحبتهای زیادی شده است. این هم یک نظری متفاوت با آنچه رایج است و شاید ناگفتههای تاریخ؟
در سدهی شانزدهم میلادی/دهم خورشیدی سرنوشت ایران به دست یک کودک نامتعادل روانی به نام اسماعیل صفوی افتاد که خود را شاه ایران مینامید و با زور شمشیر و پشتیبانی تاتاران قزلباش (سرخسر یا سرخکلاه) مردم ایران را به مذهب شیعه گردانید.
اسماعیل در آن زمان دوازده سال بیش نداشت و ادعا میکرد که امامان شیعه پشت و پناه او هستند و خدا و پیامبر اسلام نگهبان او. از یک سو نسب خود را به امام موسی کاظم امام هفتم شیعیان میرساند و از سوی دیگر خود را وارث پادشاهان ساسانی ایران میدانست.
پدر وی سلطان جنید در جنگ با سنیان کشته شده بود و مادرش - که مارتا نام داشت و مسیحی بود - کینهی سنیان را در او پروده بود. مارتا نیز خود شاهزادهی یونانی بود که از ترکان عثمانی کینه داشت. اسماعیل در ذهن کوچک خود گمان میکرد سنیان ایران همان کسانی هستند که علی و خاندانش را از حق خلافت بر مسلمانان مرحوم کردهاند.
وی در راه تبدیل مذهب ایرانیان از سنی به شیعه کشتارهای فجیعی و جگرخراشی کرد و مردم را با شکنجههای وحشیانه مجبور به تغییر مذهب کرد. شکنجههایی چون مالیدن عسل به بدن و در قفس آهنی گذاشتن شخص و رها کردن مورچه بر او. شکنجههایی که بازگویی آنها هم شرمآور است: دختران و زنان مردم را در خیابان برهنه کرده و آنها را زیر خر نر میگذاشتند و به خانواده میگفتند که به عمر و ابوبکر و عثمان و عایشه لعنت و دشنام بگویند!
در جنگ با محمد شاهیبیک - (شیبک) خان ازبک - پس از آن که شیبک خان کشته شد اسماعیل به قزلباشان گفت هر که مرا دوست دارد باید گوشت شیبک خان را بخورد. قزلباشان گوشت جنازهی شیبک خان را خام خام به دندان کشیدند و در این کار با هم به رقابت میپرداختند. سپس کاسهی سر شیبک خان خالی شد و به زر گرفته شد تا اسماعیل در این کاسه شراب بنوشد!
بلای قزلباشان تاتار که هیچ احساسی به ایران و فرهنگ ایرانیان نداشتند و شهرهای ایران را صرفا شکارگاه و مکانی برای تاراج و غارت میدیدند زخم سترگی بر پیکرهی ایران گذاشت و ایرانیان را خموده و خمیده کرد. اسماعیل صفوی و پسرش تهماسب برای شیعه کردن ایرانیان و حقانیت بخشیدن به حکومت خود از آخوندهای فقیر شیعهی دوازده امامی جبل عامل دعوت کردند تا به ایران بیایند و آنان نیز در امواج گسترده به ایران سرازیر شدند تا در این خوان یغما شریک شوند.
برگرفته از وبگاه ایرانتاریخ دکتر امیرحسین خنجی.
دربارهی تارج و غارتگری تاتاران و ترکان، عبدالرحمان جامی میگوید:
این شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید---------- گفت با واعظ که «آنجا غارت و تاراج هست؟»
گفت «نی»، گفتا «بدتر باشد ز دوزخ آن بهشت -------- کاندرو کوته بود از غارت و تاراج دست»
پینوشت:
اندکی ویرایش برای روشنتر کردن نقل قول از دکتر خنجی.
5 نظر:
شاهزاده اشکانی یا دست نشاندگان یونانی
زرشک اومدی از ایران طرفداری کند
شاهزاده ایرانی یا دست نشانده های یونانی
زرشک، اومدی از ایران تعریف کنی
اقلا تاریخ رو بخون بعد
تو یا کرد هستی یا سنی که دل خونی از اینا داری
برای اینکه آبروت نره به اسم اشکانی اومدی که بگی من ایرانی اصیلم و پشت این نقاب دیگرون رو با این دروغ ها بکوبی
ههههه
درود.
من نه کُردم نه سنی نه شاهزادهی اشکانی نه دستنشاندهی یونانی. من ایرانیام. ادعای ایرانی «اصیل» بودن هم (که نمیدانم منظورتان چیست) نکردهام.
اگر دقیقتر میخواندید میدیدید که من تنها از نوشتهی دکتر خنجی نقل قول کردهام بدون جهتگیری. برای پیشگیری از سوءتفاهمهای بعدی کمی ویرایش کردم که نقل قول بهتر دیده شود. تاریخ سیاه و سپید نیست. خاکستری است. هیچ کسی خوب مطلق یا شر مطلق نیست.
(در ضمن مگر کرد یا سنی بودن چه ایرادی دارد؟ کردها و سنیان ایرانی نیز هموطن ما هستند.)
خواهشمندم یک طرفه و بدون نگاه به دیگر نوشتههای وبلاگ نظر ندهید.
شهربراز
در ضمن اگر منظورتان از «شاهزادهی اشکانی» اشاره به شهربراز بوده است، باید بگویم که شهربراز شاهزادهی اشکانی نبود بلکه سردار و شاه ساسانی بود و اتفاقا به خاطر این که از نسل شاهی نبود به دست درباریان ساسانی کشته شد.
شهربراز
Post a Comment