Saturday, April 26, 2014

روزنامه‌ی مشرق نیوز و جشن پوریم

شنبه 6/اردیبهشت/1393 - 26/اپریل/2014

امروز نوشتاری از روزنامه‌ی مشرق نیوز به دستم رسید درباره‌ی جشن پوریم که در میان یهودیان جهان رایج است. در بخش نخست این نوشتار چنین آمده است:

از جشن پوریم یهودیان چه می دانید؟ هولوکاست واقعی را یهودیان در کجا و علیه چه کسانی اجرا کردند؟ آیا از کشتار ده ها هزار ایرانی به دست یهودیان اطلاعی دارید؟ آیا روز "13 به در" نوروز و خروج از خانه ها ریشه در قتل عام ایرانیان باستان دارد؟ با گزارش ویژه مشرق از پایکوبی صهیونیست ها در سالروز کشتار ایرانیان همراه شوید...
گروه گزارش ویژه مشرق: جشن «پوریم» یکی از سنت‌های قدیمی قوم یهود است که در دهه‌های اخیر و پس از تشکیل رژیم جعلی اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی، رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفته است. این به اصطلاح جشن که همزمان با سیزدهمین روز از سال جدید خورشیدی برگزار می‌شود، در حقیقت جشن و پایکوبی بر خون ده‌ها هزار نفر از مردم ایران است که با توطئه و دسیسه دو یهودی نفوذی در دربار خشایارشاه کشته شدند.
رویکرد من در این جستار تنها از دید تاریخی است و به جنبه‌های اعتقادی و سیاسی و ... جشن پوریم و انگیزه‌ی برخی کسان و کشورها از برگزاری آن کاری ندارم.

من پیشتر در سال 1386 و 1387 خ. / 2008 م. در دو جستار به این داستان پرداختم. در جستار نخست به سُست بودن داستان و غیرواقعی بودن آن اشاره کردم و در جستار دوم به پژوهش شادروان دکتر امیرحسین خُنجی (درگذشته: 1392 خ. / 2013 م.) اشاره کردم که واقعیت تاریخی این داستان را پژوهیده بود و نشان داده بود که اصل این ماجرا در زمان هخامنشیان اما در سرزمین مصر رخ داده است و یهودیان شماری از مصریان را کشتند اما بعدها برای مهم جلوه دادن خودشان این داستان را به یکی از پایتخت‌های شاهنشاهی هخامنشیان یعنی شهر شوش منتقل کردند و داستان‌پردازی و خیال‌پردازی کردند و بدان شاخ و برگ‌های فراوانی دادند.

می‌توانید پژوهش دکتر امیرحسین خُنجی را در این نشانی بخوانید.

اما به نظر می‌رسد که برخی این داستان را جدی گرفته‌اند و زیر جوّ سیاسی و انگیزه‌های سیاسی به تفسیرهای ناتاریخی و خطرناک دست می‌زنند. از جمله، کسی به نام ناصر پورپیرار که بر پایه‌ی همین داستان ناتاریخی، ادعاهای مسخره و یاوه‌ای می‌کند و می‌گوید به خاطر این «نسل‌کشی»، سرزمین ایران تا چند سده پیش خالی از مردمان بوده است و در دو سه سده‌ی گذشته، باستان‌شناسان و تاریخ‌نویسان یهودی برای پنهان کردن این «جنایت» خود، برای ایرانیان دست به تاریخ‌سازی زده‌اند و شاهنشاهی هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و ... را «اختراع» کرده‌اند. ...

به راستی که به گفته‌ی داریوش بزرگ: خداوند این سرزمین را از دشمن و دروغ و خشکسالی بپایاد و دور داراد! ایدون باد!

Friday, April 18, 2014

ابوسعید سیرافی و ابوبِشر متا و نقد ارسطو

آدینه 29/فروردین/1393 - 18/اپریل/2014

سیراف یکی از بندرهای مهم ایران بر خلیج پارس بوده است که تا سده‌ی چهارم هجری / یازدهم م. از اعتبار فراوانی برخوردار بود. به نوشته‌ی فرهنگ دهخدا این واژه در اصل «شیلاب» بوده است و «سیراف» شکل عربی شده‌ی آن است و امروزه بندر طاهری در استان بوشهر جای آن را گرفته است.

یکی از دانشمندان سرشناس این شهر در دوران اسلامی، ابوسعید حسن پسر عبدالله پسر مرزبان سیرافی بوده است که در سال 284 ق. / 897 م. در سیراف زاده شد. وی در عمان فقه آموخت و سپس به بغداد رفت و در آنجا قاضی شد. وی مدت 40 سال فتوادهنده (مفتی) بود و به کار داوری (قضاوت) و نویسندگی پرداخت. وی در سال 368 ق. / 978 م. به سن 84 سالگی در بغداد درگذشت. وی معتزلی بود و کتاب‌های زیر را نوشته است: «اخبار النحویین البصریین»، «الاقناع»، «شرح مقصوره ابن دُرید»، «صنعةالشعر»، «البلاغة»، «شرح المقصورة» و «شرح کتاب سیبویه».

ابوبِشر متا پسر یونس در سال 256 ق. / 870 م. در نزدیکی بغداد زاده شد و در سال 328 ق. / 940 م. در سن 70 سالگی در بغداد درگذشت. وی یکی از مترجمان بزرگ دوران عباسیان است. وی به خاطر این که مسیحی بود و با زبان سُریانی آشنا بود بیشتر ترجمه‌هایش از سُریانی به عربی است. از جمله ترجمه‌ی آثار ارسطو از سُریانی به عربی مانند ترجمه‌ی «فن شعر» یا «مبحث شعر» ارسطو (به خط یونانی: Περὶ ποιητικῆς به خط لاتین: Peri Poiitikis). یکی از شاگردان برجسته‌ی او، فیلسوف بزرگ ایرانی ابونصر فارابی است.

در سال 320 ق. / 932 م. در مجلس ابوالفتح جعفر ابن فرات، وزیر خلیفه‌ی عباسی مناظره‌ای میان ابوسعید سیرافی و ابوبشر متا روی داد که در آن سیرافی ایرادهایی بر کار ابوبشر متا و نیز منطق و فلسفه‌ی ارسطو وارد کرده است. این مناظره در کتاب «الامتاع و الموانسه» نوشته‌ی ابوحیّان توحیدی ثبت شده است. آقای فارِس پورآرین این مناظره را در زمستان سال 1366 خ. / 1987 خ. در مجله‌ی «مشکوة» به پارسی برگردانده است. در زیر بخش‌هایی از این مناظره را می‌آورم:

ابوسعید سیرافی: درباره‌ی منطق با من صحبت کن. منظورت از منطق چیست؟ اگر مُراد و مقصود تو را از منطق بفهمم در این صورت در مورد درست بودن یا نادرست بودن آن به روش‌های قانع‌کننده و روشن با تو سخن خواهم گفت.

ابوبشر متا: منظور من از منطق آن ابزاری از ابزارهای سخن گفتن است که به وسیله‌ی آن درست یا نادرست بودن سخن و معنای فاسد از معنای صالح آن شناخته می‌شود. منطق همانند ترازویی است که به وسیله‌ی آن کفه‌ی راجح را از کفه‌ی ناقص می‌شناسم.

ابوسعید: اشتباه می‌کنی. چون درست بودن یا نادرست بودن سخن - چنانچه عربی صحبت کنیم - به وسیله‌ی روش‌های معمول و قواعد صرف و نحو شناخته شده و معنای فاسد از معنای صالح نیز از طریق عقل فهمیده می‌شود. به فرض آن که به واسطه‌ی وزن کردن، کفه‌ی راجح را از کفه‌ی ناقص بتوانی تشخیص دهی، آن شیء وزن شده را چه گونه خواهی شناخت؟ چه گونه می‌توانی بفهمی که آن آهن است یا طلا، آن مس است یا سرب؟ ...

از این گذشته، اگر منطق را مردی از یونان به زبان مردم آن سرزمین و طبق عادات و آداب و خصوصیت‌های آنها وضع کرده، چرا ترکان و هندیان و ایرانیان و عربان باید به آن پایبند باشند و آن را قاضی و داور خود قرار دهند و آنچه را که او گواهی کند بپذیرند و آنچه را که گواهی نکند نپذیرند؟

ابوبشر: این امر به این خاطر لازم شده است که چون منطق از معقولات و معانی ادراکی بحث می‌کند و اندیشه‌های پروازکننده و آنچه را که در ذهن خطور می‌کند مورد بررسی قرار می‌دهد و مردم در معقولات یکی هستند. آیا نمی‌بینی که معادله‌ی «چهار به علاوه‌ی چهار مساوی هشت» در نزد تمام ملت‌ها یکی است؟ دیگر امور عقلی نیز چنین هستند.

ابوسعید: اگر خواسته‌های عقلی و مذکورات لفظی با این همه وسعت و راه‌های مختلف آنها به روشنی «چهار و چهار مساوی هشت» بود که این اندازه اختلاف نظر به وجود نمی‌آمد...

ابوبشر: آری این بیان تو را تایید می‌کنم.

ابوسعید: پس تو ما را به آموختن علم منطق دعوت نمی‌کنی. بلکه به آموختن زبان یونانی دعوت می‌کنی در حالی که تو زبان یونانی را نمی‌دانی. پس چه گونه ما را به آموختن زبانی دعوت می‌کنی که خود از آن بی اطلاعی؟ این زبان مدت‌ها پیش از بین رفته و مردم آن نیز از بین رفته و منقرض شده‌اند. تو از زبان سُریانی برای ما می‌خوانی پس نظرت درباره‌ی معانی‌ای که از زبان یونانی به زبان سُریانی ترجمه شده و از زبان اخیر به زبان عربی برگشته چیست؟

ابوبشر: یونان اگر هم با زبان خود از بین رفته، لیکن ترجمه مقاصد را نگه داشته و معنای و حقایق را رسانده است.

ابوسعید: اگر قبول کنیم که ترجمه درست است و هیچ اشتباهی یا تحریفی در آن صورت نگرفته و معادل آن بدون زیادت و نقصان و تقدیم و تاخیر آورده شده و هیچ اخلالی در معنای خاص و عام و در معنای اخص خاص و اعم عام حاصل نشده باشد - هرچند که این کار غیرممکن است و لغت‌ها و معانی از عهده‌ی چنین کاری برنمی‌آیند. اما گویی تو مدعی هستی که هیچ برهان و حقیقتی خارج از آنچه که عقل‌های یونانی بپذیرند وجود ندارد.

ابوبشر: خیر، لیکن یونانیان از بین تمام امت‌ها به حکمت و تحقیق راجع به ظاهر و باطن جهان و هر آنچه که مربوط به این جهان است یا از آن جدا است توجه کرده‌اند و به برکت این توجه، آنچه را که از انواع علوم و صنعت‌های مختلف می‌بینی پیدا شده است و ما این را از غیر آنها نمی‌بینیم.

ابوسعید: اشتباه می‌کنی و از روی تعصب و هوا سخن می‌گویی چون علم جهان در بین تمام مردم جهان منتشر و پخش شده است. صنعت‌ها نیز در بین تمام مردم جهان پخش شده است. لذا می‌بینیم که هر جایی به یک نوع علمی اختصاص یافته و هم چنین صنعتی در یک مکان و صنعتی دیگر در مکانی دیگر رواج یافته است و این یک امر روشنی است و زیاد پرداختن بدان وقت تلف کردن است.

با وجود این، سخن و ادعای تو در صورتی صحیح و درست بود که ملت یونان از میان تمام ملت‌ها به عصمت و تیزهوشی و درایت مشهور باشند، به نحوی که الطاف الهی بر آنان فرود آمده و حق آنها را تضمین کرده باشد و اگر هم خواسته باشند مرتکب اشتباه شوند و یا دروغ بگویند هم نمی‌توانستند و اشتباه از ساحت آنان به کلی دور شده و بزرگواری‌ها مختص آنان گشته و پستی‌ها از جوهر و نژاد آنان دور مانده است. و مسلماً اگر کسی چنین تصویر در مورد آنان داشته باشد نادان است و اگر چنین ادعایی را روا دارد انسان لجبازی است.

ملت یونان هم مانند ملت‌های دیگر بودند. چیزهایی را درست می‌گفتند و چیزهایی را اشتباه؛ چیزهایی را می‌دانستند و چیزهایی را جاهل بودند؛ در مسائلی راست می‌گفتند و در مسائلی دروغ. در بعضی مواقع خوب عمل می‌کردند و در بعضی مواقع بد.

واضع منطق هم که تمام یونان نیست. بلکه یک مردی از آنها که خود نیز از قبل خودش گرفته، همان طوری که بعد از او آمدند و از او گرفتند و این مرد که نمی‌تواند بر تمام خلایق حجت باشد. هم در میان خود یونانیان و هم در میان غیریونانیان مخالفانی برای او می‌بینیم.

از طرفی، اختلاف در نظر و رای و مباحثه و اشکال کردن یک چیز طبیعی است. پس چه گونه می‌تواند مردی چیزی را آورده باشد که اختلاف نظرها را بردارد یا در رفع اختلاف آراء کمک کند؟ چنین چیزی محال و غیرممکن است. جهان به همان وضعی که قبل از منطق او بود بعد از منطق او هم باقی ماند و منطق تاثیری بر روی آن نگذاشته است. پس بهتر است از جست‌وجو راجع به چیزی که امکان ندارد روی گردانی.

Thursday, April 10, 2014

کتاب «کمبوجیه و دختر فرعون»

پنج‌شنبه ۲۳/فروردین/۱۳۹۳ - ۱۰/اپریل/۲۰۱۴

یکی از راه‌های آشناسازی مردمان با تاریخ گذشته، داستان‌های تاریخی است. شاید نخستین کسی که در دوران معاصر، موفق شد که از راه داستان‌های تاریخی مردم را با تاریخ گذشتگان آشنا سازد، گئورگ ایبرس (Georg Ebers)، مصرشناس آلمانی است. در این جستار به کتابی از وی درباره‌ی تاریخ هخامنشیان می‌پردازم.


نام کتاب: شاهدُخت مصری (Eine ägyptische Königstochter)
نویسنده: گئورگ ایبرس (Georg Moritz Ebers)
سال: ۱۸۶۴ م. / ۱۲۴۳ خ.
صفحه:



گئورگ ایبرس در سال ۱۸۳۷ م. / ۱۲۱۶ خ. در شهر برلین زاده شد و در سال ۱۸۶۸ م. / ۱۲۴۷ خ. در دانشگاه شهر ینا (Jena) در آلمان به مقام استادی رسید. وی در سن ۲۷ سالگی کتاب «شاهزاده‌ی مصری» را نوشت که با استقبال فراوانی روبرو شد و در مدت کوتاهی به زبان‌های انگلیسی و فرانسه ترجمه شد. بسیاری از دانشمندان و تاریخ‌دانان در آن زمان به ایبرس اعتراض کردند که داستان (رُمان) و تاریخ، دشمن یکدیگر اند و دانشمند نباید به کار داستان‌پردازی وارد شود. از این رو ایبرس ناچار شد در پیشگفتار چاپ دوم کتاب خود در سال ۱۸۶۸ م. / ۱۲۴۷ خ. به ایرادهای وارد شده پاسخ دهد. وی در پاسخ نوشت که داستان هیچگاه دشمن تاریخ نیست همان گونه که نقاشی از گل و گیاه دشمن طبیعت و رشته‌ی گیاه‌شناسی نیست. به نظر ایبرس، نوشتن داستان‌های تاریخی می‌تواند سبب شود که برخی از مردم به آموختن تاریخ تشویق شوند و به سوی دانش و پژوهش روی آورند.

کتاب «شاهدخت مصری» داستان عشق کمبوجیه، پسر کورش بزرگ، و نیتِتیس (Nitetis)، دختر فرعون مصر، است. ایراد جالب دیگری که به این کتاب گرفته شد این بود که عشق رُمانتیک در میان «کافران» و نامسیحیان وجود نداشته است و عشق رُمانتیک از دستاوردهای دین مسیحیت است! ایبرس در پاسخ به این ایراد گفت که عشق در میان همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی دوران‌ها بوده است.

ایبرس در سال ۱۸۷۳ م. / ۱۲۵۲ خ. در سن ۳۶ سالگی سفری به مصر کرد و یکی از مهم‌ترین پاپیروس‌های مصری درباره‌ی پزشکی مصر را کشف کرد و آن را پس از ویرایش و ترجمه به زبان آلمانی منتشر کرد. این پاپیروس به نام «پاپیروس ایبرس» (Ebers Papyrus) شناخته می‌شود.

پس از کامیابی و استقبال فراوان از کتاب «شاهدخت مصری»، ایبرس داستان‌های تاریخی دیگری نوشت و این تعداد کتاب به بیست عنوان رسید که برخی از عنوان‌ها دست کم ۲ یا ۳ جلد بودند.

افزون بر کتاب‌های داستان تاریخی، ایبرس کتاب‌های تاریخی و پژوهشی دیگری هم نوشته است از جمله همان «پاپیروس‌های ایبرس»، «توصیف و تصویر مصر» در دو جلد که به تاریخ مستند مصر باستان پرداخته است. مجموع آثار ایبرس در زبان آلمانی به ۲۵ جلد می‌رسد.

گئورگ ایبرس در سال ۱۸۹۸ م. / ۱۲۷۷ خ. در سن ۶۱ سالگی در اثر بیماری درگذشت.

از نکته‌های مثبت کتاب‌های ایبرس مستند بودن و اشاره به منبع‌های تاریخی‌ای است که در نوشتن کتاب‌هایش از آنها استفاده کرده است. یعنی هر جا در متن که لازم بوده است به منبع تاریخی (سندهای تاریخی دست اول یا کاوش‌های باستان‌شناسیک) اشاره کرده است. متاسفانه در برخی ترجمه‌های انگلیسی، به خاطر این که خواننده را ناکارشناس فرض کرده‌اند و این گونه منبع‌‌ها را از ترجمه‌ی انگلیسی حذف کرده‌اند.

کتاب «شاهدخت مصری» در سال ۱۳۸۷ خ. / ۱۹۹۸ م. پس از نزدیک ۱۳۵ سال به زبان پارسی ترجمه شده است.


نام کتاب: کمبوجیه و دختر فرعون
نویسنده: گیورگ ایبرس
مترجم: جواد سیداشرف
سال ۱۳۸۷ خ. / ۱۹۹۸ م.
صفحه: ۶۱۰
ناشر: زرین

این کتاب برای آشنایی با دوران کمبوجیه و انتقال قدرت به داریوش بزرگ آگاهی‌های جالبی به دست می‌دهد. اما از آنجا که پایه‌ی اصلی آگاهی‌های تاریخ‌دانان در آن دوران بیشتر نوشته‌های یونانیان بوده است، جهت‌گیری‌هایی نسبت به یونانیان در کتاب دیده می‌شود. به ویژه آن که شخصیت‌های یونانی داستان (مانند فانس هالیکارناسوسی: Phanes of Halicarnassus و کروسوس: Croesus) شخصیت‌های خردمند و آگاه و معتدل اند، اما کمبوجیه پادشاهی استبدادمند (مستبد) و هیجانی و به ویژه در پایان دوران عمر خودش، تا حدی دیوانه و نامتعادل نشان داده شده است. هرچند داریوش بزرگ و بردیا به صورت شخصیت‌های مثبت و دوست داشتنی و خردمند توصیف شده‌اند.

باور بر این است که کمبوجیه برای محکم کردن پیوندهای سیاسی با مصر، از آماسیس دوم (Amasis) فرعون مصر خواست که دخترش را به زنی به او بدهد. اما آماسیس چون دخترش را خیلی دوست داشت، له جای دختر خودش، دختر ناتنی‌اش را که دختر فرعون پیشین (به نام هوفرا: Hophra در یونانی: Apries) بود به کمبوجیه داد. فانس یونانی به خاطر دشمنی با پسامتیک (Psamtik)، پسر فرعون، از مصر می‌گریزد و به ایران می‌آید. پزشکی مصری به نام «بنخاری» () - که آماسیس او را به ایران فرستاده بود - از روی دشمنی با آماسیس به یاری فانس، ماجرا را برای کمبوجیه فاش می‌کند. از آنجا که برای ایرانیان بزرگ‌ترین گناه و خطا دروغ بوده است، کمبوجیه از این جریان خشمگین می‌شود و در سال ۵۲۵ پ.د.م. () برای مجازات فرعون به مصر لشکر می‌کشد. در این فاصله، آماسیس درگذشته بود و پسرش پسامتیک فرعون شده بود. کمبوجیه در نبرد پلوسیوم (Battle of Pelusium) فرعون را شکست می‌دهد و مصر را به قلمرو شاهنشاهی هخامنشیان می‌افزاید.


شکست پسامتیک به دست کمبوجیه

در بند ۱۰ سنگ‌نبشته‌های بیستون داریوش بزرگ نوشته است که کمبوجیه برادرش بردیا را کُشت و به مصر لشکرکشی کرد. اما در این داستان، بردیا در بخش بزرگی از داستان حضور دارد و در زمان لشکرکشی هم زنده است اما پس از آن کشته می‌شود. ایبرس در پیشگفتار خود می‌نویسد که به نظر من، نوشته‌ی داریوش زمان دقیقی برای مرگ بردیا تعیین نکرده است و ماجرای مطرح شده در کتاب ایرادی با نوشته‌ی داریوش ندارد.

متن انگلیسی کتاب را می‌توانید در سایت پروژه‌ی گوتنبرگ به نشانی زیر بخوانید:
http://www.gutenberg.org/ebooks/5460

Thursday, April 03, 2014

درخت آسوریگ

آدینه ١۵/فروردین/١٣٩٣ - ٣/اپریل/٢٠١۴

یکی از شعرهای بازمانده از دوران پیش از اسلام شعر «درخت آسوریک» است. درخت آسوریگ یا درخت بابِلی شعری است که به زبان پارسی میانه‌ی اشکانی سروده شده است و دارای 120 بند است. در این شعر - که نخستین نمونه‌ی به دست آمده از صنعت مناظره‌ی ادبی است - درخت خرما و بُز به مناظره می‌پردازند. به نظر برخی درخت خرما نماد فرهنگ کشاورزی و بُز نماد فرهنگ شهرنشینی است. به نظر برخی درخت خرما نماد مردمان سامی (ساکنان آشور و بابِل) و دین چندخدایی آنان و بُز نماد ایرانیان مزداپرست است.

می‌دانیم که پس از گشودن بابِل به دست کورش بزرگ، سرزمین‌های آشور و بابِل بخشی از شاهنشاهی ایران شدند و تا زمان اسلام، بخشی از ایران باقی ماندند. سرزمین آشور (آسور) در دوران ساسانیان، آسورستان خوانده می‌شد و پس از اسلام هم، به صورت «شَهر آسور» یا «شهرَزور» درآمد که فیلسوف و پزشک بزرگ ایرانی، شهرَزوری از همین سرزمین برخاسته است.

نخستین بار ایران‌شناس آلمانی کریستیان بارتولومه (Christian Bartholomae) زبان این شعر را پارسی میانه‌ی اشکانی دانست که در زمان ساسانیان برخی واژگان آن با پارسی میانه‌ی ساسانی جایگزین شده‌اند. پس از وی، امیل بنونیست (Emile Benveniste)، ایران‌شناس سرشناس فرانسوی به این نتیجه رسید که این متن در قالب شعر است و پس از وی هم والتر هنینگ (Walter Henning)، ایران‌شناس آلمانی، درباره‌ی آن پژوهش‌هایی کرد.

هنینگ در مقاله‌ای به سال ۱۹۵۰ م. / ۱۳۲۹ خ. می‌گوید که چون زمان دقیق سروده شدن این شعر دانسته نیست، تلفظ و بازخوانی دقیق برخی واژه‌ها آسان نیست و نمی‌دانیم آیا باید آنها را مانند دوران نخستین اشکانیان بخوانیم یا مانند دوران پایان اشکانیان یا دوران میانه‌ی ساسانیان. در ادامه وی می‌گوید که با در نظر گرفتن بخش‌ها یا سیلاب‌ها و شمارش آنها، می‌توان بدین نتیجه رسید که هر بیت به طور میانگین ۱۲ بخش است. نشانی مقاله‌ی هنینگ چنین است:

Henning. W. B. (1950) A Pahlavi Poem. Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 13, No. 3. , pp. 641-648.
در زیر بازنویسی برخی بیت‌ها را از مقاله‌ی هنینگ می‌آورم:

1 draxt-ē rust est ----------- tar ō šahr asūrīg
2 bun-aš hušk est ----------- sar-aš est tarr
3 warg-aš nāy mānēd ---------- bar-aš mānēd angūr
4 šīrēn bār āwarēd ---------- mardōhmān wasnād

6 gyāgrōb až man karēnd ---------- kē wirāzēnd mēhan ud mān

11 rasan až man karēnd ----------- kē tō pāy bandend
12 čob až man karend ----------- kē tō grīw māzēnd

15 tābistān sāyag hēm ----------- pad sar šahrdārān
16 šir hēm varzīgarān ------------ angubēn āzādmardān
17 tabangōk až man karēnd -------- dārūgdān wasnād
šahr ō šahr barēnd ---------- bižišk ō bižišk
18 āšyān hēm murwīžagān ----------- sāyag kārdāgān
19 astag bē abganēm ------------ pad nōg būn rōyēd
kad hirzēnd mardumag ------------ kum bē nē wināsēnd
20 bašn-um est (?) zargōn ---------- yad ō rōž yāwēd
hawiž mardumag ----------- kēš nēst may ud nān
až man bār xwarēnd ---------- yad amburd ōštēnd

27 wāžēnd-um pad afsān ---------- pārsīg mardōhm
ku wāš a’i ud wad-xrad ------------ abē-sūd draxtān
28 yad tū bār āwarē ----------- mardōhmān wasnād
gušn-at abar hirzēnd ------------ pad ēwēn čē gāwān
29 xwad gumānīg ahēm ------------ ku rūspig-zādak a’i
30 abēžag Dēn Māzdēsnān --------- čē čāšt xwābar Ohrmazd
31 yud až man kē buz hēm ---------- yaštan nē šahēd keč
32 čē jīw až man karēnd ----------- andar yazišn yazdān
Gōš-urwa, yazd --------- harwīn čahārpāyān
hawiž Hōm tagīg ------------ nērōg až man est
33 hawiž bār-yāmag --------- čē pad pušt dārēm
yud až man ke buz hēm ------ kardan nē šahēd
34 kamar až man karēnd ----------- kē āznāyēnd pad murwārīd
35 mōžag hēm saxtag ----------- āzādān wasnād
angustbān husrōgān ---------- šāh hāmhirzān
36 mašk-um karēnd ābdān --------- pad dašt ud viyābān
pad garm rōž ud rabīh ----------- sard āb až man est
37 maškīžag až man karēnd ----------- kē sūr abar wirāzēnd

39 nāmag až man karēnd ------------ frawardag dibīwān
daftar ud pādaxšīr ------------ abar man nibēsēnd

42 ambān až man karēnd ---------- wāžārgānān wasnād
kē nān ud pust ud panīr -------------- harwīn (?) rōγn-xwardīg
kāpūr ud musk syā(w) -------------- ud xaz tuxārīg
pad ambān āwarēnd ---------- frāž ō šahr čē Ērān

49 kad buz o wāžār barēnd --------- ud pad wahāg dārēnd
harw kē dah drahm nē dārēd ------------ frāž ō buz nē āsēd
amrāw pad dō pašīž --------------- kōdagān xrīnēnd
dān ud astag tō šowē ---------- frāž ō kōy murdān
به نظرم بیشتر واژه‌های متن آشنا و همان اند که در پارسی امروزی به کار می‌روند.

توضیح برخی واژه‌ها
کَرِند: صرف اشکانی فعل «کردن» که در پارسی میانه‌ی ساسانی و پارسی نو به صورت «کنند» صرف می‌شود.
اود: حرف پیوند «و»
خط 2- هوشک: خُشک
خط ۶- گیاگروب: جاروب؛ ویرازند = بپیرایند
خط ۱۲- گریو: گردن (امروز تنها در گریوه = گردنه برجا مانده)؛ مازند = مالند
خط ۱۸- کارداگ: کوچ‌نشین
خط ۱۹- استگ: هسته
خط ۲۰- یاوید: جاوید
خط ۲۸- ایوین: آیین؛ تا تو بار آوری، به آیین گاوان باید تو را گُشن دهند
خط ۳۳- باریامگ: بارجامه
خط ۳۴- آزنایند: آژند؛ آزیدن، آجیدن.
خط ۳۵- سختگ:
خط ۳۷- مَشکیزگ: سفره‌ی چرمی
خط ۳۸- دیبیوان: جایگاه نوشته‌ها. بعدها به شکل «دیوان» درآمد
خط ۴۲- توخاریگ: صفت تُخارستان
خط ۴۹- آسد = آید

احسان طبری در کتاب «سفر جادو» بر پایه‌ی ترجمه‌ی ماهیار نوابی، این شعر پارسی میانه را به پارسی نو / دری بازنویسی کرده است. در زیر برگردان احسان طبری را می‌آورم:
درختی رُسته اندر کشور آسور زشت آیین
بُنَش خشک و سرش تَر، برگ آن ماننده‌ی زوبین
بَرِ آن چون بَرِ انگور، در کام کسان شیرین.
شنیدستم که شد با بُز، درخت اندر سخن‌بازی

که: «از تو برتر و والاترم در چاره‌پردازی
به «خونیرَس» - که مرز چارم گیتی است – همسان نیست
درخت دیگری با من به زیبایی و طنّازی.

چو بارِ نو برآرم، شه خورَد زان بارِ خوبِ من
فَرَسبِ بادبان و تخته‌ی کَشتی است چوب من
سرای مردمان را برگ و شاخم هست جارویی
برنج و جو فروکوبد، گواز غله‌کوب من
همیدون موزه بهرِ پای برزیگر ز من سازند
دم آهنگران، بر کوره‌ی آذر ز من سازند
رَسَن بر گردن تو در بیابان در، ز من سازند
مر آن چوبی که کوبیدت شبان بر سر، ز من سازند

تَبَنکو بهرِ داروی پزشکان زمین باشم
به دهگان شیر و مر آزادگان را انگبین باشم
به تابستان به فرقِ شهریاران جاگزین باشم
چو آتش را برافروزم سراپا آتشین باشم

به مرغان آشیانم، سایبانم بهرِ ره‌پویان
ز تخم من به بوم تو درختی نو شود رویان
اگر مردم نیازارندم این گیسوی جادویم،
به جاویدان درخشان است چون گیسوی مه‌رویان

هر آن کسی بی می و نان ماند و بی‌تدبیر می‌گردد
ز بارم می‌خورد چندان، که تا خود سیر می‌گردد»

بجنبانید سر آن بز، که «با این هرزه‌پردازی
کجا هر ناکسی در رزم بر من چیر می‌گردد؟»

پاسخ بز به درخت خرما:
«درازی همچو دیو و کاکُلت ماند به یال او
که در دوران جمشیدی و آن فرّ و جلال او
همه دیوان پُر آزار در بند بشر بودند
سرت شد زردگون، گویا به فرمان و مثال او

اگر در نزد گفتارت بپرهیزم ز آشفتن
(که دانا نزد نادان بُردباری را نهد برتر)
چه سان آخر توانم دعوی خام تو بشنفتن؟
وگر پاسخ دهم، آن نیز کاری هست نادرخور
مرا ننگی گران باشد به گفتت پاسخی گفتن.

ز مرد پارسی بشنیده‌ام افسون کار تو
که خود باشی گیاهی بی‌خرد، بی‌سود بار تو

چو گاوانت گُشن باید نهادن، تا به بار آیی
که تو خود روسپی‌زادی و با نر، در کنار آیی
مرا، هرمزد ورجاوند و دادار است پشتیبان
عبث با چون منی، ای دیو، سوی کارزار آیی

ستایم کیش مزدا را، که ایزد داد تعلیمش
به «گوشورون» و گاه «هوم نوشیدن» منم نیرو
که شیر از من بوَد، وقت نماز و گاه تکریمش

ز من سازند بهرِ زاد و توشه، کیسه و خورجین
ز چرم من کمر سازند زیبا و گُهرآگین
به پای مرد آزاده، منم آن موزه‌ی چرمین

به دست خسروان انگشت‌بان، مَشک ام به دشت اندر
که آب سرد از آن ریزند در هر جام و هر ساغر

ز من دستارخوان سازند و بر آن سور آرایند
مر آن سور کلان و سُفره‌ی پرنور آرایند
به پیش شهریاران پیشبندم چون که دَهیوپَد
بیاراید سر و رو را، هماره در بَرَش آید

ز چرمم – نامه و طومار باشد – دفتر و پیمان
بر آن گردد نبشته: مایه‌ی آرایش دیوان
ز من زه بر کمان است و کمان بر شانه‌ی مردان
برک از من کنند و جامه‌های فاخر اعیان
دوال از من کنند و بند و زین و زینت اسبان
نشیمنگه به ژنده پیل بهرِ رستم دستان
و یا اسفندیا گو چو گردد عازم میدان

نبگشاید مر آن بندی که از چرمم شود محکم
نه از «بلکن»، نه «کشکنجیر»، کآن دژها زند بر هم
همان انبان بازرگان ز من سازند، کاندر آن،
به هر سو می‌کشد «پُست» و پنیر و روغن و مرهم

در آن انبان به نزد شهریار آرند زی بستان
ز کافور و ز مُشک و خز که آید از تُخارستان
فراوان جامه‌ی شهوار، اندر بر نگارستان

ز پشم من تشکوک و کُستی در تن موبد
کنیزان را به تن از من، بسی دیبای زنگاری
ز موی من رسن بر گردن گاوان پرواری

مرا شاخی گَشَن بر پشت همچون شاخ آهویان
به سوی بحر «وَرکش» می‌روم از مرز هندویان
از این کُه تا بدان کُه، زین زمین تا آن زمین پویان

به هر جا مردمی یابم، نژاد و چهره رنگارنگ
گهی سگسار، گه بر چشم، گه بر آب، گه بر سنگ

مکان بگزیده هر یک در بسیط تیره خاک خود
گهی از گوشت، گه از شیر من جُسته خوراک خود

ز من این قوم کار روزیِ خود، راست می‌سازند
ز من «افروشه» و شیر و پنیر و ماست می‌سازند

فراوان است و گوناگون، همی محصول و بار از من
ببین چون بهره یابد شهریار و کوهیار از من

ز دوغم کشک می‌سازند بهرِ کاخ سلطانی
چو هنگام پرستش گشت در درگاه یزدانی

به روی پوستم مزداپرستان «پادیاب» آرند
ز من، وز چرم من باشد چو گاه دست‌افشانی
به شادی چنگ بنوازند و تنبور و رباب آرند
بهای من، بهای تو، نه یکسان است، خرما را
پشیزی نیز بس باشد، ولی با ده درم نتوان
خریدن چون منی را از شبان، چون تو نی ام ارزان
مرا این سود و نیکی و دهش باشد به بوم اندر
سخن زرینه راندم نزدت ای خرمابُن بی‌بر
چه سود از این سخن، گویی برافشاندم دُر و گوهر
به نزدیک گرازی، یا نوازم چنگ جان‌پرور
به پیش اُشتر مستی، که جز شیون نکرد از بر
که هر کس از نهاد خویش دارد طینتی دیگر
چراگاهم همه خوشبو، به کُهسار فلک‌فرسا
گیاه تازه آنجا می‌چرم، وارسته از غم‌ها
ز آب سرد چشمه تشنه‌کامِ من برآسوده
تویی، چون میخ جولاهان، به خاکی گرم کوبیده»

پیروزی بُز در مناظره
بدین گفتار خویش پیروز شد بز بر حریف خود
مر آن خرمابُن بیچاره خامُش شد به لیف خود

پایان
خوشا آن کس که از بر کرد این زیبا سرود من
و یا بنوشت آن را، او است در خورد درود من
به گیتی دیر بادا زیستش، خصمش فنا بادا!
تنش شاد و دلش شاد و روانش بی بلا بادا!


واژه‌ها:
===========
فرسپ: دیرک کشتی
گواز: افزار غله‌کوبی، دنگ، هاون
تنبکو: صندوق
گشن نهادن: آمیزش مصنوعی دادن
ورجاوند: مقدس
گوشورن: عید مذهبی
هوم: عصاره‌ی گیاه مقدس
انگشت‌بان: انگشتانه‌ی چرمین برای تیراندازی
دستارخوان: سفره
دَهیوپد: فرمانده کشور
بلکن: قلعه‌کوب
کشکنجیر: قلعه‌کوب، افکن
پُست: حلوا
تشکوک: جامه‌ی سفید
کُستی: کمربند مذهبی
ورکش: دریای خزر
افروشه: نوعی از لبنیات
پادیاب: وضو

برگرفته از «سفر جادو» نوشته‌ی احسان طبری