Sunday, November 20, 2011

آیین نامه‌نگاری پهلوی

یک‌شنبه ۲۹/آبان/۱۳۹۰ - ۲۰/نوامبر/۲۰۱۱

یکی از آثار ادبی بازمانده از دوران ساسانیان نوشتاری است با نام «اَپَر آدوینگ نامگ نپیسشنیه» (Apar advenak-i namak-nipesishnih). نخست درباره‌ی معنای این نام:
- اَپَر همان اَبَر یا بَر است به معنای «درباره».
- آدوینک همان آیین است.
- نامگ همان نامه است.
- نپیسشنیه از دو بخش تشکیل شده است: نپیسشن که نام مصدر از نپیستن یا نپشتن است. و پسوند «ـیه» برای ساختن نام آهنجان یا انتراعی به کار می‌رود.

بنابراین کل نام اثر به پارسی امروزی می‌شود «اندر آیین نامه‌نگاری». استاد ملک الشعرای بهار در جلد یکم «سبک‌شناسی» (ص ۴۹) نام آن را به صورت «اَبَر ادوین نامک نپشتن» آورده است. در ویراستی که «ادوارد ویلیام وست» و «جاماسپ آسانا» در پایان سده‌ی نوزدهم میلادی (۱۸۸۵ م) منتشر کردند شماره‌ی واژه‌های این متن پهلوی ۹۹۰ است. این آیین‌نامه دارای ۴۲ بند است.

شاید معروف‌ترین خوانش و ترجمه‌ی این رساله یا آیین‌نامه، بر پایه‌ی ویراست وست و آسانا به زبان انگلیسی به دست رابرت چارلز زنر (Robert Charles Zaehner) باشد. زنر از پدر و مادری سویسی در سال ۱۹۱۴ م. در انگلستان زاده شد. وی در زمان جنگ جهانی دوم زیر نظر استاد هارولد ویلیام بیلی به آموختن زبان‌های ایرانی به ویژه پارسی کهن و میانه پرداخت. وی بین سال‌های ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۷ م. / ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۵ خ. در سفارت بریتانیا در تهران کار می‌کرد و این حضور در ایران برای درک و شناخت وی از ایران و زبان پارسی بسیار سودمند بود. در سال ۱۹۵۰ سخنران زبان پارسی در دانشگاه شد و باز در سال ۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ م. / ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ خ. در سفارت بریتانیا در تهران به سر برد. کار مهم دیگر زنر پژوهش وی در زمینه‌ی زُروان‌پرستی یا زُروانگرایی (Zurvanism) است که در ۱۹۵۵ م./ ۱۳۳۴ خ. منتشر شد. زنر در سال ۱۹۷۴ م. / ۱۳۵۳ خ. به مرگی ناگهانی در شصت سالگی درگذشت. از شاگردان سرشناس زنر می‌توان از خانم «آن لمبتون» (Ann K. S. Lambton) نام برد.

آیین نامه‌نگاری همان گونه که از نامش برمی‌آید راهنمایی است برای نامه‌نگاری در خطاب به کسان گوناگون در جایگاه‌های اجتماعی و سیاسی مختلف (مانند شاهان و فرمانروایان و پدر و برادر و فرزند) و نیز برای رخدادهای گوناگونی (چون پیروزی یا درگذشت نزدیکان یا برای درخواست کمک برای رفع مشکل و تنگدستی و مانند آن). به نوشته‌ی ویکی‌پدیای پارسی و به نقل از کتاب زنده‌یاد احمد تفضلی و استاد ژاله آموزگار، نمونه‌های الگوی این آیین‌نامه چنین اند:

- نمونه‌ی یک: با نام و لقب یا القاب مخاطب و جمله‌ای دعایی آغاز شده و غالباً با دعا به مخاطب، پایان می‌پذیرد.
- نمونه‌ی دو: با القاب ستایش‌آمیز آغاز می‌شود و به دنبال آن جمله‌ای دعایی و سپس نام مخاطب ذکر می‌شود.
- نمونه‌ی سه: تنها شامل القاب ستایش‌آمیز در آغاز و سپس نام مخاطب است.
- نمونه‌ی چهار: نخست القاب ستایش آمیز ذکر می‌شود و پس از آن نام مخاطب و سپس جمله‌ای دعایی می‌آید.
- نمونه‌ی پنج: با ستایش زرتشت آغاز می‌شود و به دنبال آن القاب ستایش‌آمیز و نام مخاطب ذکر می‌آید.
- نمونه‌ی شش: با جمله‌ای دعایی آغاز می‌شود که در آن نام و لقب مخاطب ذکر شده‌است

با سپاس از دوست گرامی «رفیق فردوسی» که خوانش و ترجمه‌ی زنر را برایم فرستاد. علاقه‌مندان و آشنایان به خط و زبان پهلوی می‌توانند برای دریافت متن پهلوی و خوانش و ترجمه‌ی زنر «آیین نامه‌نگاری» در قالب پی.دی.اف به من نامه بنویسند.

Saturday, November 19, 2011

شعر روباه و زاغ سروده‌ی چه کسی است

شنبه ۲۸/آبان/۱۳۹۰ - ۱۹/نوامبر/۲۰۱۱

چندی پیش دوستی نامه‌ای برایم فرستاد درباره‌ی شعر «روباه و زاغ» که در کتاب‌های دبستان بود. در این نامه هم طبق معمول این گونه نامه‌ها، نویسنده‌ی متن اصلی معلوم نیست و همین طور فقط از روی ذوق و شوق خوانندگان، دست به دست می‌شود بی آن که کسی درباره‌ی محتوای آن پرسشی بکند. این هم بخشی از متن آن نامه:

شعر معروف روباه و زاغ واقعاً سروده‌ی چه کسی است؟

همه شما درس «روباه و زاغ» دوران مدرسه را به یاد دارید... همان شعر معروفی که تا به امروز در ذهن اکثر ما مانده است و فکر می‌کردیم که این شعر سروده‌ی فردی به نام «حبیب یغمایی» است...



ولی این شعر در واقع در قرن هفده توسط یک شاعر فرانسوی به نام «ژان دو لا فونتن» سروده شده است...

متن اصلی شعر به زبان فرانسه و انگلیسی در اینجا آورده شده است:
La Fontaine's "Le corbeau et le renard":
A Fable of a (literally) "outfoxed" Crow!

چرا در تمام این سال‌ها هیچ کسی به ما نگفت که این شعر سروده‌ی یک فرانسوی است؟؟؟ و چرا حبیب یغمایی اعتراف نکرد که سراینده‌ی این شعر نیست بلکه فقط آن را ترجمه کرده؟؟؟

از نحوه‌ای که نام حبیب یغمایی را برده است برمی‌آید که اصلا این شخص جایگاه حبیب یغمایی در ادبیات و زبان پارسی و خدمت‌های او به زبان پارسی را نمی‌شناسد. حبیب یغمایی (۱۲۸۰ خ. تا ۱۳۶۳ خ.) شاعر و نویسنده و روزنامه‌نگار بزرگی بود که مجله‌ی ادبی یغما را پایه‌گذاری کرد که در طی سی سال یعنی از ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۷ خورشیدی جزو بهترین و مهم‌ترین مجله‌های ادبی ایران بود و بزرگان و استادانی چون جلال همایی و پرویز ناتل خانلری و دیگران در آن مقاله می‌نوشتند.

به نظر می‌رسد نویسنده‌ی اصلی این متن مشکل بزرگی در درک دو مفهوم دارد و به خیال خودش «کشف» بزرگی کرده و «مچ» گرفته است.

۱- ژان دو لافونتن، شاعری فرانسوی بوده است که شعر فرانسوی «روباه و زاغ» را سروده است و شعرش در سال ۱۶۷۸ م. چاپ شده است. خود داستان روباه و زاغ هم در اصل داستانی عامیانه (فولکلور) بوده است. اگر این شخص «مچ‌گیر» و «کاشف» کمی فرانسوی می‌دانست می‌فهمید که خود لافونتن هم تنها این داستان را به شعر درآورده است و خودش سازنده‌ی داستان نیست (در عنوان فرانسوی کتاب نوشته شده: Mises en vers par M. de la Fontaine یعنی لافونتن تنها آن را به نظم درآورده است).



آگاهی بیشتر درباره‌ی پیشینه‌ی این داستان را می‌توانید در این صفحه از ویکی‌پدیای انگلیسی بخوانید.

۲- حبیب یغمایی نزدیک ۲۵۰ سال پس از لافونتن در سال ۱۳۰۹ خ. / ۱۹۳۰ م. این «داستان» را - که لافونتن آن را به شعر فرانسوی درآورده بوده - به زبان پارسی ترجمه کرده و ترجمه‌اش به صورت شعری پارسی است.

یعنی این شخص انتفادکننده تفاوت بین سازنده، سراینده، مترجم و شاعر را نمی‌داند. شعر «روباه و زاغ» که ما به خط و زبان پارسی در کتاب‌های مدرسه خواندیم واقعا سروده‌ی پژوهشگر و شاعر سرشناس ایرانی حبیب یغمایی بود نه یک شاعر فرانسوی به نام لافونتن. آخر مگر لافونتن پارسی می‌دانسته که این شعر پارسی را بسراید؟

به گمانم، در همان زمان حبیب یغمایی هم مردم می‌دانستند که اصل این داستان در شعرهای لافونتن آمده است شاید آن موقع مردم «باسوادتر» بودند و بیشتر مطالعه داشتند و به ویژه با ادبیات کلاسیک فرانسه بیشتر آشنا بودند، چون زبان خارجی در مدرسه‌ها فرانسه بود! حالا این شخص (که شاید از جوانان یا نوجوانانی باشد که سال‌ها پس از مرگ حبیب یغمایی زاده شده) طوری سخن گفته است که انگار کشف ادبی قرن را کرده است و از رازی سر به مُهر پرده برداشته است!

حبیب یغمایی به چه چیزی باید اعتراف کند یا می‌کرد؟ در حضور چه کسی باید اعتراف می‌کرد؟ تازه مگر این شخص انتقادکننده همه‌ی نوشته‌ها و یادداشت‌های حبیب یغمایی را خوانده است؟ اگر خوانده است آیا در آنها «اعترافی» درباره‌ی این شعر پیدا کرده است؟ آیا حبیب یغمایی گفته این داستان ساخته‌ی خودم است؟

پی‌نوشت
در همان صفحه‌ی ویکی‌پدیا عکسی از دستنویس کتاب کلیله و دمنه در کتابخانه‌ی ملی فرانسه هست که گفته شده مربوط به داستان روباه و زاغ این کتاب است. یعنی شاید حبیب یغمایی داستان را از کلیله و دمنه گرفته است. من در کلیله و دمنه ترجمه‌ی نصرالله منشی نگاهی کوتاه کردم اما این داستان را نیافتم. شاید جست‌وجوی من اشتباه بوده است. شاید هم آنچه من دارم کامل نیست.

Thursday, November 17, 2011

سره‌گویی و زبان پارسی

پنج‌شنبه ۲۶/آبان/۱۳۹۰ - ۱۷/نوامبر/۲۰۱۱

سه سال پیش درباره‌ی واژه‌نامه‌ای نوشتم به نام «پارسی بگو» که گروهی از ایرانیان دلسوز زبان پارسی در کشور بلژیک فراهم کرده‌اند و برای بسیاری از واژه‌ها و عبارت‌های ناپارسی - خواه عربی خواه اروپایی - برابرهای پارسی پیشنهاده‌اند. به تازگی در یوتوب به گروه دیگری برخوردم که هدف‌شان سَره‌گویی و سَره‌نویسی است.

برنامه‌ی معرفی سره‌گویی در تلویزیون اندیشه



اما ایرادهای من به کار این گروه:

۱) سره‌گویی طبیعی نیست
من پیشتر هم گفته‌ام که با «سَره‌گویی» و سره‌نویسی مخالف ام. هیچ زبان توانمند و مطرحی وجود ندارد که در آن واژه‌های بیگانه نباشد. واژه‌ها میان زبان‌های جابجا می‌شوند و در زبان‌های دیگر معناها و بارها و سایه‌های معنایی دیگری می‌یابند. تنها زبان‌های قوم‌های دورافتاده و بیرون از ارتباط با جهان است که دست نخورده مانده و «پاک» است. از راه دادوستد زبانی است که مردم از همدیگر می‌آموزند.

۲) سره‌گویی راه حل مشکل ما نیست
اما مانند بسیاری چیزهای دیگر، این دادوستد زبانی باید دادمندانه و منصفانه باشد. یعنی حق زبان میزبان رعایت شود. مشکل ما این نیست که واژه‌هایی از زبان‌های عربی یا انگلیسی یا فرانسه وارد زبان ما شوند. مشکل آنجا است که واژه‌های مهمان یا وام‌واژه‌ها نباید واژه‌های زبان میزبان را بیرون بیاندازند و بدتر آن که دستور زبان و صرف و نحو خود را بر زبان میزبان تحمیل کنند.

برای نمونه، مشکل ما با زبان عربی آن است که در زبان و نوشتار برخی از نویسندگان، زبان عربی تمام سازوکارهای زبانی و ساختاری خویش را بر زبان پارسی تحمیل کرده است. یعنی نه تنها برای ساختن نام کننده (اسم فاعل) و دیگر شکل‌ها و صرف‌های کنش‌ها، از دستور و صرف و نحو عربی پیروی می‌شود و همراه با «علم»، واژه‌های «تعلیم» و «تعلم» هم وارد شده و جای دانش و آموختن و آموزاندن را گرفته است بلکه نام کننده‌ی «تعلیم» هم بر پایه‌ی صرف زبان عربی «مُعلّم» شده است و جای «آموزگار» پارسی را گرفته است. این دست‌درازی‌ها به واژگان زبان پارسی هم رسیده و برای نمونه، واژه‌های پارسی را به صورت نر و ماده یا مذکر و مونث درآورده است! حال آن که در زبان پارسی جنس معنا ندارد. مثلا «دهه‌ی مبارکه»! به جای «دهه‌ی مبارک» یا «دهه‌ی فرخنده». یا ساختن صفت «ممهور» از «مُهر» به جای «مهرشده». یا «دوشیزه‌ی محترمه» به جای «دوشیزه‌ی محترم» یا «دوشیزه‌ی گرامی». مشکل دیگر، جمع بستن واژگان پارسی با پسوندهای جمع عربی است مانند نگارشات! پیشنهادات! گزارشات! فرمایشات! و یا کاربرد زشت تنوین با قیدهای پارسی مانند گاهاً، خواهشاً و ...

۳) کم‌دانشی زبانی یا کم‌توجهی سره‌گویان
رفتار بیشتر کسانی که به دنبال سره‌گویی و سره‌نویسی هستند واکنشی است و از دانش زبانی و واژگانی کافی برخوردار نیستند. نمی‌توان هر واژه‌ای را به سادگی با واژه‌ی دیگر جایگزین کرد. برای نمونه این بانو در برنامه‌ی تلویزیونی می‌گوید به جای «جامعه» از واژه‌ی «چپیره» استفاده کنیم! حال آن که واژه‌ی چپیره دست کم دو ایراد دارد: نخست آن که ریشه‌ی آن مشخص نیست که از چه زبانی آمده است. در فرهنگ‌ها به دو صورت چپیره و جبیره آمده است و روشن نیست شکل درست آن کدام است. ایراد دوم آن به معناشناسی برمی‌گردد. یعنی چپیره بر پایه‌ی کاربردش در شاهنامه‌ی فردوسی و گرشاسپنامه‌ی اسدی توسی، به معنای انبوه و توده‌ای از مردم است مانند شماری از سپاهیان که در جایی جمع شده باشند و این مفهوم با «جامعه» بسیار فرق دارد.

۴) وضعیت کنونی زبان پارسی
در نوشتارهای دیگرم گفته‌ام که در وضعیت کنونی، ما باید زبان پارسی را از تاخت و تاز زبان انگلیسی به ویژه به دست خود مردم پاس بداریم. یعنی جلوی ورود نالازم و آشفته‌ی و سیلاب‌وار واژگان انگلیسی را به زبان طبیعی بگیریم. بیرون راندن واژه‌هایی که صدها سال پیش به زبان پارسی وارد شده‌اند اولویت کمتری دارد.

همین بانو هم درباره‌ی هدفشان می‌گوید که ما با خودمان فکر کردیم که اگر فردا این نسل مهاجر و به ویژه نسل دومی‌های زاده شده یا بزرگ شده در کشورهای اروپایی و امریکای شمالی که به ایران برگردند هیچ کدام به زبان پارسی تسلط ندارند و زبان پارسی‌شان نصفه و نیمه است و نیمه‌ی دیگر زبانشان انگلیسی یا فرانسه یا ایتالیایی و ... خواهد بود. اما در عمل تغییر دادن واژه‌های قدیمی و عربی‌تبار رایج در زبان پارسی (مانند جامعه) برایشان اولویت پیدا کرده است.

بهتر است هدف خود را همان آموزش پارسی طبیعی به ایرانیان ساکن در بیرون از ایران و به ویژه نسل دومی‌ها قرار دهند نه زدودن واژه‌های رایج در پارسی رایج در ایران! برای نمونه برخی از پدرمادرهای ایرانی که در بیرون از کشور زندگی می‌کنند زمان سخن گفتن با فرزندان خود می‌گویند: جوس استرابری می‌خواهی؟! خب اگر هدف آن است که فرزند شما انگلیسی بیاموزد از او بپرسید: do you want strawberry juice? و اگر می‌خواهید با او به زبان پارسی سخن بگویید بپرسید آب توت فرنگی می‌خواهی؟ «جوس استرابری می‌خواهی» به چه زبانی است؟!

متاسفانه این شترگاوپلنگ زبانی از راه شبکه‌های بی‌دروپیکر ماهواره‌ای دارد به زبان مردم ایران هم وارد می‌شود و در منوی برخی آبمیوه‌فروشی‌ها و بستنی‌فروشی‌ها می‌بینیم که نوشته «میلک شیک» (milkshake) و «دو اسکوپ بستنی» (scoop) !!!

Wednesday, November 16, 2011

باز هم زبان پارسی

چهارشنبه ۲۵/آبان/۱۳۹۰ - ۱۶/نوامبر/۲۰۱۱

ماه گذشته مطلبی درباره‌ی زبان پارسی در تهران نوشتم و دوست گرامی مسعود لقمان آن را در پایگاه ایرانشهر بازپخش کرد. در پایگاه ایرانشهر، نظرها و پیغام‌هایی که برخی خوانندگان در پای آن مطلب گذاشتند برایم جالب و در عین حال افسوس‌آور بود.

یکی از خوانندگان چنین گفته است:

دوست عزیز، امروز را با آن موقع که [نام] «هیلمن» را به فارسی روی ماشین می‌نوشتند مقایسه نکنید. آن موقع شاید ۵% مردم ایران با حروف انگلیسی آشنا بودند. الان شاید ۶۰ تا ۷۰ درصد.

توی دنیای امروز هر کسی که به مدرسه رفته باشه حداقل به ۲ یا ۳ زبان دنیا آشنایی یا تسلط داره. اگر هم نرفته باشه که حتی فارسی را هم نمی‌تونه بخونه. بنابراین چه روی ویترین مغازه‌ها فارسی نوشته باشند چه انگلیسی، حالیش نمی‌شه.

اون مادرهایی که به قول شما برای فرستادن بچه‌هاشون به کلاس انگلیسی مثل آب جوش غل غل می‌زنند از سرعته [=سرعتِ] زندگی امروزی خبر دارند.

اگر نمی‌دونید، بدونید که تا ۲۰ یا ۳۰ ساله [=سالِ] دیگه، اگه کسی انگلیسی رو ندونه بی‌سواد محسوب می‌شه. این رَوَندیه که کشورهای پیشرفته جهان به ان پی برده‌اند و در کشور ما یه چند سالی طول می‌کشه.

اینها نه برای از بین بردن زبان و فرهنگ فارسی است، بلکه جامعه مدرن امروزی این را درخواست می‌کنه

- نخست آن که کاش منبع این آمارهای گوناگون درباره‌ی میزان آشنایی مردم ایران با خط و زبان انگلیسی در دو دوره‌ی یاد شده (یعنی ۵٪ و ۶۰ یا ۷۰٪) را هم می‌دادند.

- دومین پرسش من مربوط به ادعایی است که هر کسی به مدرسه رفته باشد دست کم به دو یا سه زبان آشنا یا مسلط است! در کدام کشور دنیا چنین است؟ آیا صرف این که ما بتوانیم الفبای انگلیسی را بشناسیم به معنای آشنایی با آن زبان است؟

- سوم این که با نظر ایشان، میزان کاربرد خط و زبان پارسی در ایران به آن بستگی دارد که چند درصد از مردم با خط و زبان انگلیسی آشنا هستند. اگر همه‌ی مردم با خط انگلیسی آشنا باشند، پس لابد باید دیگر خط و زبان پارسی را ببوسیم و کنار بگذاریم. اصطلاحی هست که می‌گوید «در خانه ماندن بی‌بی از بی‌چادری است، نه از حجب و حیا!»

- واقعا ادعای ارتباط زبان انگلیسی و سواد جای شگفتی دارد. من نمی‌دانم منبع چنین ادعایی کجا است؟ اکنون در روی کره‌ی زمین، نزدیک ۷ میلیارد انسان زندگی می‌کنند که تنها درصد کمی از آنها به زبان انگلیسی آشنا هستند. تا ۲۰ یا ۳۰ سال دیگر معلوم نیست این شماره به چند برسد. شاید ۸ یا ۹ میلیارد یا بیشتر؟ با حساب ایشان، تمام آن جمعیتی که زبان انگلیسی نمی‌دانند «بیسواد»اند؟! یعنی مردم فرانسه و آلمان و همه‌ی قاره‌ی امریکای مرکزی و جنوبی و قاره‌ی افریقا و چین و هند و ... بیسواد اند؟ چرا هنوز در کشورهای «پیشرفته»ی اروپایی این قدر «بیسواد» وجود دارد؟ یعنی صِرف دانستن زبان انگلیسی برابر با سواد داشتن است و نیازی به دانستن باقی علم‌ها و دانش‌ها نیست؟ یعنی هر کسی که زبان مادری‌اش انگلیسی است، خود به خود «باسواد» و دانشمند است حتا اگر دزد و آدمکش یا معتاد باشد، اما اگر ریاضیدان بزرگ یا شیمی‌دان بزرگی باشد و انگلیسی نداند «بی‌سواد» است؟! آیا ما به معنای سخنانی که می‌گوییم توجه داریم؟

خواننده‌ی دیگری چنین گفته است:
در جهانی که در حال تبدیل شدن به دهکده جهانی است نباید از این نالید که چرا مردم به فراگیری زبان خارجی روی آورده‌اند.

متاسفانه شما به طور شدیدی نسبت به زبان فارسی تعصب دارید که تا مقدار زیادی درست است، ولی وقتی از حد خارج می‌شود در آن صورت هیچ تفاوتی بین شما و تندروهای دینی نیست. چون شما هم مانند آن‌ها فقط و فقط خودتان را قبول دارید و سعی می‌کنید از همه افراد دنیای خارج دوری کنید.

دوست خوبم به جای این که مردم را سرزنش کنید که چرا از زبان انگلیسی استفاده می‌کنند تلاش کنید قدمی مفید برای رشد و گسترش و اعتلای زبان فارسی و معرفی آن به دنیا بردارید و از این تعصب‌های بیجا و مخرب دوری کنید.

سخن من با این شخص آن است که در این دهکده‌ی جهانی، مسئولیت ما به عنوان ایرانی چیست؟ آیا نباید از فرهنگ و زبان خود دفاع کنیم؟ آیا نباید نماینده‌ی این فرهنگ و زبان باشیم؟

من کجا گفته‌ام که از افراد دنیای خارج باید دوری کرد؟ اصلا سخن من از فراگیری زبان خارجی نیست. اتفاقا من از طرفداران سرسخت فراگیری زبان‌های بیگانه‌ام و خودم هم تلاش می‌کنم هر چه بیشتر بیاموزم. تنها سخن من آن است که هر چیزی به جای خویش. چرا ما باید روی شیر و ماست و دستمال کاغذی و فیلم‌های ایرانی که مصرف‌کننده‌ی بیش از ۹۰ درصد آنها مردم ایرانی هستند تنها با خط انگلیسی چیز بنویسیم؟! مشکل این است که اصلا خط و زبان پارسی جایش را به خط و زبان انگلیسی (آن هم خیلی وقت‌ها با غلط‌ها و اشتباه‌های فاحش و زشت) داده است. آیا این نشانه‌ی آن است که ما به دهکده‌ی جهانی وصل شده‌ایم؟ در این دهکده‌ی جهانی چرا تنها خط و زبان انگلیسی باید استفاده شود؟ در این دهکده‌ی جهانی آیا تنها معیار، دانستن زبان انگلیسی است؟ این بیشتر همگون‌سازی و امریکایی‌سازی است تا جهانی شدن.

من مردم را سرزنش کرده‌ام که هویت خود را از دست می‌دهند و در برابر فرهنگ بیگانه خودباخته می‌شوند نه این که از زبان انگلیسی استفاده می‌کنند. اصلا مشکلی که من مطرح کرده‌ام کاربرد زبان انگلیسی نیست. سخن من از خودباختگی فرهنگی است. این که فکر کنیم «وای! من عقب ماندم. پس بهتر است همه چیز را به خط و زبان انگلیسی بنویسم و بگویم تا نشان بدهم که نه خیر، خیلی هم پیشرفته ام».

کاش ایشان به این وبلاگ هم سر می‌زد و می‌دید که موضوع سخن من چیست. اتفاقا من در این وبلاگ کتاب‌های فراوانی به زبان انگلیسی و دیگر زبان‌ها معرفی کرده‌ام. بنابراین هیچ مشکلی با زبان انگلیسی و دانستن و کاربرد آن ندارم. بسیاری از جستارها و نوشتارهای من بر پایه‌ی منبع‌ها و مقاله‌ها و کتاب‌هایی است که به زبان انگلیسی (یا دیگر زبان‌های اروپایی) می‌خوانم. موضوع بر سر این است که عده‌ی بسیاری از هموطنان ما، دانستن زبان انگلیسی را با «سواد» یکی می‌دانند. ابزار انتقال دانش را با خود دانش یکی گرفته‌اند. برای همین فکر می‌کنند اگر انگلیسی بپرانند یعنی باسواد و پیشرفته اند.

این هم دو نمونه از نتیجه‌های چنین پندار باطل و خطرناک:


تابلوی خوشامدگویی با ترجمه‌ی آشفته به زبان انگلیسی

متن پارسی: ورود شما مسافران محترم را به خاک جمهوری اسلامی ایران گرامی می‌داریم.

متن انگلیسی:
Login to your honorable passengers soil Islamic Republic of Iran have celebrated.

جمله‌ی انگلیسی بسیار بی‌معنا و آشفته و یاوه است. این گونه کارها بیشتر آبروریزی است. بیگانه‌ای که به ایران بیاید و این تابلو را ببیند با خود می‌گوید عجب کشوری که در آن یک نفر هم نبوده که زبان انگلیسی را به درستی بداند. (شاید این نمونه‌ای از آشنایی و تسلط مردم به زبان انگلیسی است که در بالا گفته شده بود!) حتا اگر فرض کنیم این تابلو واقعی نبوده و با فتوشاپ درست شده باشد، باز هم نشان می‌دهد که مردم شیفتگی بی‌موردی به زبان انگلیسی دارند.

یا این یکی که قرار بوده است پیامی اخلاقی برای بیننده داشته باشد:



متن پارسی: آخرین خانه
متن انگلیسی:
The finally house


حتا وضع به جایی رسیده که استاد شجریان - که قاعدتا به خاطر انس و نزدیکی و همدمی با گنجینه‌ی غنی ادبیات پارسی بایستی بیشتر به زبان پارسی توجه داشته باشد - چندی پیش در لندن برنامه‌ای داشت که در نام آن به جای «کارگاه» از واژه‌ی انگلیسی workshop اما با خط پارسی یعنی «ورک‌شاپ» استفاده شده بود! آن هم کارگاه موسیقی سنتی ایرانی! یعنی مفهوم تازه یا موضوع بیگانه‌ای نیست که مجبور باشیم از واژه‌ی بیگانه استفاده کنیم.

Monday, November 14, 2011

بی.بی.سی پارسی: اکثر ایرانیان نژاد آریایی ندارند

دوشنبه ۲۳/آبان/۱۳۹۰ - ۱۴/نوامبر/۲۰۱۱

در این هفته بی.بی.سی پارسی خبری منتشر کرد با این عنوان که «اکثر ایرانیان نژاد آریایی ندارند».در متن گزارش چنین آمده است:

گروهی از محققین ژنتیک در دانشگاه پورتسموت [پورتسموث Portsmouth] انگلیس، به سرپرستی یک محقق ایرانی به نتایج جالبی درباره[ی] نژاد ایرانیان رسیده‌اند. این گروه معتقدند اکثر ایرانیان، بر خلاف آنچه تصور می‌شود، نژاد آریایی ندارند. بلکه به نژادی تعلق دارند که حدود ده هزار سال پیش ساکن ایران بوده‌اند. این تحقیقات که قسمتی از تحقیقات جهانی ژنتیک است به سرپرستی دکتر مازیار اشرفیان بناب سال‌ها پیش در دانشگاه کمبریج شروع شده و در دانشگاه پورتسموت به نتیجه رسیده است.

باید پرسید تعریف ژنتیک «نژاد آریایی» چیست؟ داده‌های ژنتیک ایرانیان امروزی با کدام گروه مرجع به عنوان «نژاد آریایی» مقایسه شده است؟ آیا در این بررسی، منظور از نژاد آریایی، مردمان آلمانی بوده است؟ دکتر اشرفیان می‌گوید که ایرانیان امروز با مردم آسیای میانه شباهت ژنتیک ندارند. باید یادآور شد به خاطر مهاجرت‌ها و جنگ‌ها و دگرگونی‌های قومی، امروزه ساکنان آسیای میانه و تراقفقاز دیگر با باشندگان نخستین آن در دوران باستان و زمان تاریخی آریایی‌ها یکسان نیستند و ترکیب قومی و زبانی این دو منطقه بسیار تفاوت کرده است. یعنی باشندگان این دو منطقه، امروزه بیشتر مردمان آلتایی و ترکان زردپوست اند. و البته که ایرانیان با ترکان آلتایی فرق دارند. حالا این گروه با پژوهش ژنتیک ثابت کرده است که ایرانیان امروز با مردم آسیای میانه و تراقفقاز ریشه‌ی ژنتیک مشترک ندارند.

نظریه‌ی مهاجرت آریاییان از بیرون به درون پشته‌ی ایران تنها یکی از نظریه‌های مطرح در این زمینه است. یعنی درباره‌ی خاستگاه اصلی آریاییان یا ایرانیان نظریه‌های گوناگونی مطرح است:
۱) آریاییان از آسیای میانه به پشته‌ی ایران آمدند.
۲) آریاییان از تراقفقاز و جنوب روسیه‌ی امروزی و ارمنستان به پشته‌ی ایران آمدند
۳) اساسا آریاییان از فلات ایران به بیرون مهاجرت کرده‌اند نه بر عکس!

حتا اگر این پژوهش درست باشد، می‌شود از آن نتیجه گرفت که آریاییان از بیرون به ایران نیامده‌اند. البته گفتم اشکال اصلی این است که گویا در این پژوهش، داده‌های ژنتیک ایرانیان امروز با ساکنان امروز آسیای میانه مقایسه شده‌اند نه با ساکنان آسیای میانه در سه هزار سال پیش. و روشن نیست که داده‌های ژنتیک آریاییان نخستین را از کجا آورده‌اند که ایرانیان امروز را با آنان مقایسه کرده‌اند.

باید توجه داشت که از سده‌ی ششم میلادی و به ویژه از سده‌ی نهم دهم میلادی یعنی پایان دوران ساسانیان و آغاز دوران اسلامی، قوم‌های آلتایی یعنی ترکان زردپوست (و بعدها مغولان) وارد آسیای میانه شده‌اند و با قوم‌های ایرانی آن ناحیه درآمیخته‌اند. به طوری که پیشتر هم در معرفی کتاب «فرهنگ سکایی در پادشاهی ختن» نوشته‌ی هارولد بیلی گفتم، برای نمونه مردم ختن - که از شاخه‌ی ایرانیان سکایی بودند - گرچه با مردم آلتایی درامیخته‌اند اما برپایه‌ی پژوهشی همچنان ویژگی‌های ظاهری ایرانی خود را حفظ کرده‌اند. درباره‌ی منطقه‌ی تراقفقاز هم باید به یاد داشت که از دوران مغولان، ترکان زیادی در اینجا ساکن شدند و با مردم ایرانی و دیگر قوم‌های ساکن در قفقاز با هم درآمیختند. بنابراین ساکنان امروزی این دو منطقه از نظر ژنتیک با مردم ایران فرق دارند. البته معنای این سخن آن نیست که ساکنان امروزی این دو منطقه همان آریایی‌های نخستن اند و چون مردم ایران با آنان فرق دارند پس ایرانی‌ها آریایی نیستند!

از بحث ژنتیک و زیستی که بگذریم، از جنبه‌ی زبانی باید گفت که واژه‌ی «ایرانی» شکل دیگری از «آریایی» است یعنی ایر = آریایی. ایران = آریاییان. آریایی یعنی نژاده، نجیب، بااصالت. ایرانیان خود را ایر = نژاده می‌خواندند و نام اصلی کشور ما به ویژه از زمان ساسانیان «ایران شهر» (Eran-shahr) بود به معنای کشور ایرها یا کشور آریایی‌ها. پس از اسلام این نام به صورت «ایران» کوتاه شده است. این نام در شاهنامه به خاطر وزن، به صورت «شهر ایران» یا «ایران زمین» درآمده است. بنابراین گفتن این که ایرانیان آریایی نیستند یعنی ایرانیان ایرانی نیستند! مگر آن که منظورشان از «آریایی» همان بحث آلمانی‌ها باشد.

اما در سده‌ی نوزدهم و آغاز بیستم میلادی، آلمانی‌ها بحث «نژاد پاک آریایی» را مطرح کردند حال آن که بحث آریایی هیچ ربطی به آنان نداشت و آنان ژرمن بودند. آریایی مفهومی قومی و فرهنگی و زبانی است. اما از زمان آلمانی ها شد مفهوم نژادی با تعریف امروزی و اروپایی یافت. البته از قرن بیستم و زمان جنگ جهانی عده‌ای در ایران، زیر تاثیر آلمانی‌ها و اروپاییان، خیلی به موضوع «نژاد آریایی» توجه کردند و متاسفانه اکنون هم گروه‌های خاصی به ویژه در بیرون از کشور، این بحث نژادی را علم کرده‌اند که برای منافع ملی ما بسیار خطرناک است. چون هیچ پایه‌ای ندارد و سودی هم ندارد. مهم‌ترین عامل پیوند ما ایرانیان (و حتا با کشورهای حوزه‌ی فرهنگی ایران بزرگ یعنی افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان و کازاخستان و اران و قفقاز و ...) فرهنگ و پیشینه و زبان مشترک است. نه «نژاد» آریایی. البته بیشتر مردم ایران این حس را داشته‌اند که با ترکان و عربان فرق دارند. یعنی هویت قومی جداگانه‌ای برای خویش می‌شناختند و می‌شناسند.

اکنون پان‌ترکان از ترک زبان بودن مردم آذربایجان سواستفاده می‌کنند و می‌گویند اینان هم ترک اند و «افسانه‌ی گرگ خاکستری» (بوز قورت) را به برخی جوانان ایرانی آموزش می‌دهند. یعنی چیزی که هرگز در میان ایرانیان شناخته شده نبوده است. مردم آذربایجان ایرانی اند نه ترک و منظورم هم از ترک به معنای مردمانی آلتایی با ویژگی چشمان تنگ مانند ترکمان و ازبک و ... دیگر قوم‌های آلتایی است. مردم آذربایجان ایرانیانی هستند که به مرور و به ویژه از زمان صفویان ترک زبان شده‌اند. حتا مردم امروز ترکیه نیز حاصل درآمیزی ترکان آلتایی با مردم یونانی و ارمنی و کرد ساکن در آناتولی هستند و به همین خاطر بیشترشان ویژگی‌های ظاهری ترکان را از دست داده‌اند. حتا به فرض هم که مردم آذربایجان ایران از نظر قومی ترک باشند اما از نظر فرهنگی ایرانی اند یعنی نوروز و چهارشنبه سوری و یلدا را جشن می‌گیرند. شاهنامه‌ی فردوسی و دیوان حافظ می‌خوانند. البته از آنجا که گفتن هر یاوه‌ای از پان‌ترکان دور نیست ادعا می‌کنند که نوروز هم جشنی ترکی بوده است که ایرانیان هم آن را جشن می‌گیرند!

ایرانی مفهومی فرهنگی است و برای ایرانیان، نژاد به معنای اروپایی آن هرگز مطرح نبوده است. هنوز هم ایرانیان از هر قوم و زبان و دین با یکدیگر و در کنار هم با صلح و دوستی و آرامش زندگی می‌کنند و با هم ازدواج می‌کنند و در هم آمیخته‌اند.

بنابراین اگر بخواهیم به بی.بی.سی بدبین باشیم این خبر شاید تنها خوراکی برای تجزیه‌طلبان است. واگر هم خوش‌بین باشیم خبر دقت تاریخی و فرهنگی ندارد. یعنی به موضوع فرهنگی از جنبه‌ی ژنتیک پرداخته است. از جنبه‌ی مثبت، این خبر ثابت می‌کند که مردم ایران، به ویژه ایرانیان آذربایجان با ترکان آلتایی آسیای میانه و ترکان قفقاز هیچ گونه پیوند ژنتیک ندارند و ادعاهای پان‌ترکان بر ترک بودن مردم آذربایجان بی‌پایه است.

پی‌نوشت
هم چنین نگاه کنید به این نوشتار با نام بی.بی.سی و ایرانیان غیرآریایی

Friday, November 11, 2011

دولت باکو و دزدی نظامی گنجوی

آدینه ۲۰/آبان/۱۳۹۰ - ۱۱/نوامبر/۲۰۱۱

یکی از کارهایی که دولت تزاری روسیه و به ویژه دولت کمونیستی شوروی در انجام آن مهارت ویژه‌ای داشت بازنویسی تاریخ و تحریف واقعیت بود. یکی از مهم‌ترین پروژه‌های دوران استالین هویت‌سازی و مهندسی قومی بود. بدین ترتیب که برای هر یک از «جمهوری» نوساخته‌ی شوروی تاریخ مستقل و «ملی» ساختند و «شخصیت‌های ملی» هم تراشیدند. این پروژه‌ی تحریف تاریخ بسیار موفق بود و در شخصیت ساکنان این جمهوری‌ها به ویژه نسل‌های دوم و سوم پس از انقلاب روسیه تاثیر ژرفی گذاشت و دروغ‌های دوران استالین به عنوان حقیقت‌های مسلم تاریخی دانسته شدند. یکی از هدف‌های استالین و دیگر سران روسیه و شوروی بریدن ارتباط و پیوند تاریخی و فرهنگی سرزمین‌های قفقاز از ایران بود. یعنی سرزمین‌هایی که در سده‌ی نوزدهم و در جریان دو جنگ ایران و روسیه و عهدنامه‌های ننگین گلستان و ترکمان‌چای از خاک ایران جدا شدند. استالین در جشن سالگرد هشت صد سالگی نظامی گنجوی، شاعر بزرگ ایرانی و پارسی‌زبان، او را «شاعر بزرگ برادران آذربایجانی» دانست که به هیچ وجه نباید او را به ایران «تسلیم» کنند! از آن زمان دولت باکو به پیروی از فرمان رفیق استالین، تبلیغات سنگینی برای «آذربایجانی» کردن نظامی گنجوی در پیش گرفته است. پس از فروپاشی دولت شوروی در سال ۱۹۹۱ م./ ۱۳۷۰ خ. و باز شدن فضای بسته‌ی شوروی به جهان بیرون، موج و گنداب این تحریف‌ها و بازنویسی‌های تاریخی به کشورهای دیگر رسید.

دولت باکو، جسارت و گستاخی خود در زمینه‌ی «آذربایجانی» بودن نظامی گنجوی را به جایی رسانده است که وقتی در ایران، نظامی گنجوی را شاعر بزرگ ایرانی دانستند، با نادیده گرفتن مرزهای تاریخی و با انکار هویت صد و چندساله‌ی خود، مرزهای امروزی را به هشت صد سال پیش اعمال کرده و برآشوبید و به ایران اعتراض کرد. یعنی دزدان به صاحب مال اعتراض می‌کنند! حال آن که بنا به همان هشت صد تاریخی که از زمان نظامی گنجوی می‌گذرد همه‌ی صاحب نظران و کارشناسان و مردم عامی نظامی را شاعری ایرانی و پارسی زبان می‌دانند و خود نظامی نیز عشق و وابستگی خود را بارها به ایران آشکار کرده است که مشهورترین بیت وی چنین است:

همه عالم تن است و ایران دل ----------- نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد ---------------- دل ز تن بِه بوَد، یقین باشد

در سال‌های پس از فروپاشی شوروی، دولت باکو در اقدام‌های تبلیغاتی مجسمه‌ی نظامی گنجوی را در شهرها و کشورهای مختلف جهان نصب می‌کند و او را «شاعر بزرگ آذربایجانی» می‌خواند حال آن که در زمان نظامی گنجوی، کشوری به نام آذربایجان وجود نداشته است و گنجه مرکز سرزمین ارّان و بخشی از ایران بوده است. دیگر این که تمام شعرهای نظامی به زبان پارسی است و مربوط به فرهنگ ایرانی است و هیچ ربطی به زبان و فرهنگ ترکی و آلتایی ندارد. بیشتر این سیاست‌بازان و دزدان فرهنگی کشور الهامستان با نام دزدی «جمهوری آذربایجان» حتا توانایی خواندن شعرهای نظامی به زبان اصلی را ندارند.

به تازگی نیز دولت باکو تصمیم گرفته است به مناسبت بیستمین سالگرد «استقلال» خود، مجسمه‌ی نظامی گنجوی، شاعر بزرگ ایرانی، را در کشور مکزیک نصب کند و او را «شاعر ملی آذربایجان» اعلام کند. واقعا جای سازمان و دولتی دلسوز برای فرهنگ ایران خالی است که به این یاوه‌گویان و غارتگران فرهنگی پاسخی مناسب بدهد. نیاکان این ترکان شهرهای و مردمان ایران را غارت می‌کردند و خود اینان فرهنگ ایران را.

پی‌نوشت
روشن است که موضوع سخن من هرگز دشمنی با ترکان و ترکی نیست! من به ترکان و زبان ترکی و ایرانیان ترک‌زبان بسیار احترام می‌گذارم. موضوع سخن من در اینجا و همه‌ی نوشتارهای مشابه در این وبلاگ، «پان‌ترکان» و تجزیه‌طلبان و هویت‌دزدان هستند. بحث قیّم بودن گروهی از ایرانیان بر دیگران هم نیست. تنها موضوع غارت میراث فرهنگی ایران به دست دولت باکو است! اگر آنها به فرهنگ ایران احترام می‌گذاشتند و به واقعیت اقرار می‌کردند که حرفی نبود. می‌توانند بگویند نظامی شاعری ایرانی است اما میراث مشترک هر دو کشور است. ایراد در این است که آنان نظامی را شاعری «آذربایجانی» می‌دانند که ایران می‌خواهد آن را «تصاحب» کند! یعنی واقعیت را ۱۸۰ درجه وارونه کرده‌اند!

هم چنین ن.ک. به
کشمکش بر سر نظامی گنجوی و
سیاسی‌سازی نظامی گنجوی

Wednesday, November 09, 2011

ایران و قطر

چهارشنبه ۱۸/آبان/۱۳۹۰ - ۹/نوامبر/۲۰۱۱

در خبرها آمده است که گویا قرار است پروازهای داخلی ایران به خط هواپیمایی شیخ‌نشین قطر داده شود. از سوی دیگر هم شنیده‌ام این خط هوایی پروازهایی از امریکای شمالی به قطر گذاشته است و ایرانیان ساکن امریکای شمالی به این پرواز علاقه نشان داده‌اند زیرا دیگر لازم نیست با چند پرواز و ساعت‌ها انتظار از راه اروپا به ایران بیایند.

شاید از دید کاسبکارانه و به اصطلاح امروزی برخی ایرانیان «بیـــــزیــــنس» این موضوع طبیعی باشد اما برای من جای پرسش است که چه گونه برخی از همین ایرانیان، به ویژه در لوس آنجلس و امریکا شبانه‌روز به عرب‌ها دشنام می‌دهند و از «نژاد آریایی» سخن می‌گویند و گلویشان را برای «خلیج همیشه فارس» پاره می‌کنند اما وقت عمل که می‌رسد ناگهان یاد آرامش خیال و آسودگی سفر و «بیــــــزیـــــنس» می‌افتند.

همچنین باید از مسئولان پرسید چرا کار کشور ما به جایی رسیده است که حتا پروازهای داخلی را هم باید به شیخ‌نشین کم‌جمعیت و اما پررو و گستاخی چون قطر بسپاریم که طبق آمارها، سال‌های سال است که چندین برابر حق خود از حوزه‌های مشترک نفتی پارس جنوبی، نفت و گاز استخراج می‌کند و به فروش می‌رساند و حق مردم ایران را در روز روشن می‌خورد. و از سوی دیگر برای ایران شاخ و شانه می‌کشد و با صرف همین پول‌های دزدیده شده از مردم ایران، بر خلاف همه‌ی پیمان‌های جهانی و نام‌های رسمی و پذیرفته شده در سازمان ملل، نامی جعلی را برای «خلیج فارس» تبلیغ می‌کند. و باز هم پا را از این فراتر گذاشته، مالکیت ایران را بر جزیره‌های ایرانی تنب کوچک و بزرگ و ابوموسا به چالش می‌کشد و علیه ایران بیانیه صادر می‌کند.

به قول ناصر خسرو:
زی تیر نگه کرد، پر خویش برو دید ----- گفتا «ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست»

Tuesday, November 01, 2011

پاسخ به فیلم اسکندر

سه‌شنبه ۱۰/آبان/۱۳۹۰ - ۱/نوامبر/۲۰۱۱

در سال ۲۰۰۴ م./ ۱۳۸۳ خ. اولیور استون، کارگردان مشهور امریکایی، فیلمی از زندگی اسکندر مقدونی ساخت که در همان زمان هم نقدهای فراوانی به آن شد. مشاور تاریخی این فیلم فردی است به نام دکتر رابین لین فاکس (Robin Lane Fox) که از «اروپامحوران» (Eurocentricist) مشهور است و در کتاب خود درباره‌ی تاریخ یونان و روم باستان با لحن تند و بد و تحقیرآمیز از ایرانیان و هخامنشیان یاد کرده است. دکتر کاوه فرخ در همان زمان نقدی بر فیلم اولیور استون نوشت که می‌توانید آن را در وبگاه شخصی او بخوانید.

به تازگی هم به کتابی برخوردم که در سال ۲۰۱۰ م. / ۱۳۸۹ خ. در پاسخ به مضمون و ادعاهای مطرح شده در این فیلم نگاشته شده است.


نام کتاب: پاسخ‌هایی به فیلم اسکندر ساخته‌ی اولیور استون
ویراستاران: پاول کارتلج (Paul Cartledge) و فیونا رُز گرینلند (Fiona Rose Greenland)
ناشر: دانشگاه ویسکانسین
سال: ۲۰۱۰ م. / ۱۳۸۹ خ.
صفحه: ۳۷۰

این کتاب مجموعه‌ی مقاله‌هایی با مشخصات زیر:


پیشگفتار

پاره‌ی نخست: فیلم اسکندر اولیور استون
۱- اسکندر اولیور استون و تراداد [=سنت] فیلم‌های حماسی
نوشته‌ی جوآنا پاول

۲- پذیرش عمومی فیلم اسکندر
نوشته‌ی جون سولومون

پاره‌ی دوم: پیشینیان فیلم اسکندر
۳- داستان اسکندر روی صحنه: ارزیابی انتقادی «داستان ماجراجویانه» اثر رتینگن
نوشته‌ی رابین لین فاکس

۴- ظهور تاریخ: «اسکندر بزرگ» ساخته‌ی رابرت راسن
نوشته‌ی کیم شهاب‌الدین

پاره‌ی سوم: همدمان اسکندر: جنسیت و مسائل جنسی
۵- فیلم اسکندر و مسائل جنسی در یونان باستان: برخی سگالش‌های نگریک
نوشته‌ی مارلین اسکینر

۶- اولمیپاس و اولیور: رابطه‌ی جنسی، کلیشه‌سازی جنسیت، و زنان در فیلم اسکندر اولیور استون
نوشته‌ی الیزابت کارنی

۷- بخت با مردان مو بلوند است: کالین فرل در فیلم اسکندر
نوشته‌ی مونیکا سیلویرا سیرینو

۸- کیش هفایستیون
نوشته‌ی جین ریمز

پاره‌ی چهارم: رویای اسکندر: مقدونیان و بیگانگان

۹- اولیور استون، فیلم اسکندر، و اتحاد انسان‌ها
نوشته‌ی تامس هریسون

۱۰- «ای افرودیت! کمکم کن!» بازنمایش زنان شاهانه‌ی ایران در فیلم اسکندر
نوشته‌ی لوید لولین جونز

پاره‌ی پنجم: شیوه‌های نگاه به اسکندر

۱۱- نگاه به گذشته: تفسیرهای سینمایی از مغاک‌های مقدونیه
نوشته‌ی وریتی پلات

۱۲- فیلم پرفروش! پاسخ موزه‌ها به اسکندر بزرگ
نوشته‌ی جان شری

پسگفتار: اولیور استون


بخش‌های فراوانی از این کتاب را می‌توانید در این نشانی در بخش کتاب‌های گوگل بخوانید.