پنجشنبه ۸/مهرماه/۱۳۸۹ - ۳۰/سپتامبر/۲۰۱۰
گاهی دربارهی زبان پارسی میانه یا همان پهلوی گفته میشود که زبانی مرده است. به نظر من این سخن بیشتر به خاطر ناآشنایی با زبان پارسی میانه است. از این رو در این نوشتار میکوشم با آوردن برخی متنهای نمونه به این پرسش پاسخ دهم.
یکی از مانعهای آشنایی ما با زبان پهلوی خط آن است. برای نمونه به این چند جمله از آغاز کتاب «ارداویرافنامگ» نگاه کنید. داستان ارداویرافنامگ به آغاز دوران ساسانیان (نزدیک ۳۰۰ م.) بازمیگردد و به احتمال زیاد، متن ارداویرافنامگ در شکل کنونی خود به دوران خسرو یکم انوشیروان (۵۶۰ م.) بازمیگردد.
روشن است که اگر به این متن نگاه کنیم برایمان چیز غریب و «مُرده»ای خواهد بود. حال بگذارید چند بند آغاز این کتاب را با حرفهای آشنای خودمان ترانویسی کنم:
پد نام ی یزدان
ایدون گویند کو ایو-بار اَهلَو زَردُخشت دین پذیرفت اندر گیهان رواگ بکرد تا بَوَندَگیه سه سد سال دین اندر اَبیزَگیه اُد مردم اندر اَبیگومانیه بودهِند.
اُد پَس گیزیستگ گُنناگ مینوگ دُروَند گمان کردن مردمان پد این دین رای آن گیزیستگ اَلِکسَندَر هرومیگ موزراییگ-مانیشن ویابانَنید. اُد پَد گران سِزد اُد نبرد اُد ویشیگ اُ اِران-شهر فرستید. اوش اوی ایران-دِهیبَد اُزَد. اُد در اُد خوداییه ویشفت اُد اَویران کرد.
اُد این دین چیون اَبِستاگ اُد زَند اَبَر گاو پوستایهای ویراستگ پَد آب ی زرّ نبشتَگ اندر ستخر ی پابگان پَد دژ ی «نبشت» نِهاد ایستاد. اوی پتیارگ وَد-بَخت اَهلومَغ دُروَند اَناگ-کردار اَلِکسَندَر هرومیگ موزراییگ-مانیشن اَبَر آورد اُد بسوخت. اُد چند دستوَران اُد دادوَران اُد هیربَدان اُد موبَدان اُد دینبُرداران اُد اَبزارمَندان اُد داناگان ی اِران-شهر رای بکوشت.
میبینید که خیلی بهتر شد. حال چند واژه در این متن را توضیح میدهم:
- پَد: حرف اضافه که امروزه به صورت «به» کوتاه شده است. اگر پس از آن «ا» بیاید دوباره به همان صورت قدیمی بازمیگردد مانند بدو=به او، بدین=به این، بدان=به آن، بدیشان=به ایشان و ..
- ی: نشان اضافه که امروزه به صورت زیر (کسره) نوشته میشود.
- اَبیزگیه: اَ پیشوند منفیساز. بیزگ = بیخته. مخلوط شده. ایه: پسوند اسمساز که امروزه به شکل «ـی» کوتاه شده.
- ابیگومانیه: اَبی=بی. گومان=گمان.
- اُد: حرف پیوند که امروزه به شکل ـُ کوتاه شده اما به شکل «وُ» نوشته میشود. گاهی برخی کسان به اشتباه و برای لفظ قلم آن را «وَ» (va) میخوانند و گمان میکنند ـُ عامیانه است! حال آن که در شاهنامه و تمام آثار ادب زبان پارسی این حرف ربط ـُ خوانده میشود.
به روز نبرد آن یل ارجمند ------------ به تیغ و به خنجر، به گرز و کمند
بُرید و درید و شکست و ببست --------- یلان را سر و سینه و پا و دست
- موزرایه: مصر. موزراییگ-مانیشن: آن که مان یا خانهاش در مصر باشد=مصرنشین
- اران-شهر: کشور ایرها. ایرانشهر. ایران
- ایر: آزاده. آریایی. ایرانی
- شهر: سرزمین پهناور که امروزه کشور میگوییم.
- دیهیبد: دیهبد = بزرگ دیه یا سرزمین
- استخر ی پابگان: استخر شهر پابک.
- ایها: نشان جمع که امروزه به شکل «ها» ساده شده است. گاو پوستایها = پوستهای گاو
- دستوَر: وزیر، موبد بزرگ
- دادوَر: آن که داد بدهد = قاضی
- دینبُردار: آن که برنده یا حامل دین باشد
بازنویسی این متن به پارسی نو یا زبان امروزی ما چنین است:
چنین گویند که پس از آن که زرتشت نیکوکار دین پذیرفت آن را در جهان رواج داد. تا سرآمدن سیصد سال، دین در بیآمیختگی (=پاکی) بود و مردمان در بیگمانی بودند.
پس اهریمن (انگره مینوی) گناهکار گجستهی دروغگوی برای به گمان انداختن مردمان به این دین، آن اسکندر رومی مصر-نشین را از راه به در کرد. او را با وحشیگری و خشونت و هراس فراوان به سوی ایران-شهر فرستاد. او فرمانروای سرزمین آزادگان را زد (=کشت) و آن پادشاهی را آشفت و ویران کرد.
و اوستا و زند این دین را بر پوستهای گاو پرداخته به آب زر نوشته بودند و در استخر پابگان در دژی (به نام) «نبشت» نهاده بودند. اسکندر رومی مصر-نشین بدکارهی بدبخت زشتکار دروغگوی بدکردار آنها را برآورد و بسوخت. و چند دستور و دادور و هیربد و موبد و دینبردار و توانایان و دانایان ایران-شهر را بکشت.
نمونهی دیگری از متنهای پارسی میانه را از جلد نخست کتاب «سبکشناسی» نوشتهی استاد شادوران ملکالشعرا محمدتقی بهار را میآورم.
شعری به نام «در ستایش درخت نور» از یافتههای تورفان (Turfan) متعلق به پیروان مانی که گویا بخشی از کتاب «شاهپورگان» مانی باشد. یعنی زمان آن به آغاز دوران ساسانیان (۲۴۰ م.) میرسد:
خورشیت ی روشن اُد پورماه ی بَرازاگ
روژِندا برازند از تنوار ی اوی درخت
مُروان ی بامیوان اوی وازِند شادیها
وازِند کبوتر [اُد] فرَشَهمُرو ی وسپ [گونگ]
سراویند اُد آواژند ... کنیگان
بِستایند [هماگ] تنوار ی اوی [درخت]
- پورماه: ماه پُر. ماه کامل
- مُرو: مرغ. پرنده
- فرشه مرو: مرغ جنگلی، تاووس، قرقاول
- بامیوان: بامی. بامدادی. (صفت شهر بلخ نیز بامیان است به همین معنای روشن و بامدادی)
- وازند: واجند. از واجیدن یا واژیدن به معنای سخن گفتن. واژه از همین ریشه است. باباطاهر نیز در دوبیتیهای خود گوید: چه واجُم؟ از چه واجُم؟ با که واجُم؟
- وسپ: کوتاه شدهی هرویسپ. اما ما بخش نخست آن یعنی «هر» را به کار میبریم. ویسپ گونگ = هر گونه.
بازنویسی به زبان امروزی:
خورشید روشن و ماه پُر برازنده
روشنی دهند و برازندگی کنند از تنهی آن درخت
مرغان بامدادی سخن گویند به شادی
سخن گویند کبوتران و مرغان وحشی و همه گونه مرغان
سرود گویند و آواز برکشند ... دختران
بستایند همگی تنهی آن درخت را.
نمونهی دیگر ترانهی «درخت آسوریک» یا درخت آشوریگ است. آسوریک یا آشوریگ صفت نسبی آشور/آسور است که در زبان پهلوی به میانرودان و به ویژه شمال آن گفته میشده یعنی آنچه امروز کردستان عراق خوانده میشود. این منطقه بعدها در زبان پارسی «شهرآشور» و به صورت کوتاه شده «شهرَزور» درآمده که فلسفهدان و پزشک بزرگ ایرانی یعنی «شمسالدین محمد شهرَزوری» از بستگان شهابالدین یحیا سهروردی از همین منطقه برخاسته است.
این هم بخشی از درخت آسوریک:
درختی رُست است تَراَو شَترو آسوریک
بُنَش خوشک است، سرش هست تر
وَرگش کنیا (نَی) مانَد، بَرَش مانَد انگور.
شیرین بار آورد.
مرتومان وینای آن ام درخت ی بولند
بوژ اَواَم نپردت کو از هچ تو اوَرتَر اَم پت وَس گونَگ هیر.
توضیح برخی واژهها:
- تراو: ترا. آن سو. (شبیه پیشوند trans در لاتین) امروزه به صورت پیشوند به کار میرود مانند ترابری. ترادیسی
- شترو: کوتاه شدهی آن امروزه «شهر» است. سرزمین
- بوژ: بز
- پت: پد. به
- وس: بسی
بازنویسی به زبان امروزی:
درختی رسته است آن سوی سرزمین آشور
بن (ریشه)اش خشک است و سرش تر است.
برگش به نی میمانَد (شبیه است) و بر (میوه)اش به انگور.
بار شیرین میآورد
مردمان بینی/گویا من آن درخت بلندم
بُز با من نبرد (رقابت) کند که من از تو برترم به بسی گونه چیز.
هم چنین نگاه کنید به نوشتاری پیشین دربارهی کتاب «شهرستانهای ایرانشهر» که از دوران ساسانیان به یادگار مانده است.
البته یادآور میشوم که زبان پارسی میانه زبانی است که به مدت هشت صد سال (از ۲۰۰ پیش از میلاد و زمان اشکانیان تا ۶۰۰ م. در پایان دوران ساسانیان) در ایران رواج داشته و در طول زمان تغییرهایی کرده است. اما همان گونه که میبینید این زبان بسیار به زبان امروزی ما نزدیک است. حتا برخی از ساختارهای دستوری و گونههای پهلوی واژهها در برخی زبانهای دیگری ایرانی (لری، کردی، گیلکی، مازندرانی و ...) و گویشهای شهرهای ایرانزمین برجا مانده است.
نمیخواهم تفاوتهای دستوری و واژگانی زبان پارسی میانه و پارسی نو را نادیده بگیرم. این گونه تغییرهای واژگانی و دستوری و تغییر معنای واژگان در هر زبانی، به ویژه در درازنای تاریخی مانند این، طبیعی و پذیرفتنی است و به گفتهی استاد بهار «ناموس تطوّر» (قانون فرگشت یا evolution) همواره در کار است. اما به نظر من شباهت و پیوستگی بسیار بیشتر از تفاوت و گسستگی است. به همین خاطر نیز استاد دکتر پرویز ناتل خانلری در کتاب تاریخ زبان پارسی مینویسد که زبانهای پارسی کهن و پارسی میانه (پهلوی) نمردهاند بلکه در کالبد زبان پارسی نو به زندگی خود ادامه میدهند.
نکته در اینجا است که چون زبان پارسی میانه یا پهلوی با خطی متفاوت نوشته میشود بسیاری ما از آن بیخبریم و این گمان در ما پدید آمده که زبانی است بسیار متفاوت و «مُرده» که ما هیچ از آن نمیفهمیم. اگر متنهای پهلوی را با حرفهای پارسی امروزی ترانویسی کنیم، خواهیم دید که چه اندازه افسانهی «مُرده بودن» این زبان بیپایه است. زمانی پیش از آمدن رایانگر به ایران و رواج آن در میان مردم و بسیار پیش از پدید آمدن اینترنت و مجبور شدن مردم به نوشتن زبان پارسی به خط لاتین، عدهای برای سر به سر گذاشتن دوستان جملههای پارسی را با خط انگلیسی مینوشتند و یکی از آنها چنین بود: zur nazan farsi neveshtam! (زور نزن! فارسی نوشتم.) حال داستان زبان پهلوی و زبان امروزی ما تا اندازهای شبیه این زور زدنها است! منظورم این است که خط نباید با زبان اشتباه شود و متفاوت بودن خط نباید شبههی متفاوت بودن زبان را سبب شود.
به نظر من یکی از پیامدهای مهم پذیرفتن زنده بودن زبان پهلوی، روی آوردن بیشتر مردم امروز به میراث ادبی این زبان و آشنا شدن با آن است. پیامد دیگر، باز شدن گنجینهی این بخش از زبان برای کاربرد در واژهسازی برای زمینههای علمی و فنی تواند بود.
پی نوشت
دوست خوانندهای در بخش نظرها گفته که کاش فرهنگستان به توانایی زبان پهلوی در واژهسازی توجه کند. متاسفانه فرهنگستان کنونی بسیار از خود لَختی و کندی نشان میدهد و محافظهکارانه عمل میکند و برای زدودن برخی ساختارهای تحمیلی زبان عربی به زبان پارسی واکنشی نشان نمیدهد. موضوع توجه به زبانهای ایرانیِ دیگر، به ویژه زبان پهلوی، چیزی است که نزدیک هشتاد سال پیش استاد ابراهیم پورداوود بدان اشاره کرد. حتا چهل سال پیش نیز دکتر صادق کیا و دکتر محمد مقدم در فرهنسگتان دوم همین کار را دنبال کردند. اما به کارشان انگ «باستانگرایی» زده شد. امروزه نیز همان گونه که پیشتر نوشتهام دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی و دکتر محمد حیدری ملایری همین روش را پی گرفتهاند و دستاوردهای بزرگی داشتهاند. ولی کسانی چون داریوش آشوری کار آنان را «دلیرانه» اما غیرعملی و ناکاربردی میداند و ترجیح میدهد خود به ساختن ترکیبهای شترگاوپلنگی چون «مدرنیّت» و «سیستمانه» بپردازد. خوشبختانه نسل امروزی دانشجویان و دانشگاهیان به اهمیت دیدگاه پورداوود و کارهای دکتر ادیب سلطانی و دکتر حیدری ملایری پی برده و به پیشواز آنها رفته است.
هم چنین ن.ک. «دلشورههای واژهسازی»پاسخ من به برخی نظرهای داریوش آشوری دربارهی کارهای دکتر ادیب سلطانی و دکتر حیدری ملایری و نیز «با خشت و کاهگل نمیتوان آسمانخراش ساخت» نوشتهی دکتر حیدری ملایری در همین وبلاگ دربارهی واژهسازی.