آدینه ۲۱/اسفند/۱۳۸۸ - ۱۲/مارچ/۲۰۱۰
در سال ۱۹۹۹ میلادی برابر ۱۳۷۸ خورشیدی یونسکو - بخش فرهنگی سازمان ملل - روز ۲۱ فوریه برابر دوم اسفند هر سال را روز «بزرگداشت زبان مادری» نامید. اما چند سالی است که این روز بهانهای شده است برای مشتی تجزیهطلب که در قالب این روز ادعاهای بیپایه بکنند و برنامههای تجزیهطلبانهی خود را توجیه کنند.
اگرچه احترام و بزرگداشت زبان مادری لازم است اما باید توجه داشت که همهی زبانها توانایی و قابلیت کاربرد در زمینهی آموزش همگانی در مدرسه و دانشگاه را ندارند. اگر زبانی بخواهد برای آموزش در مرحلههای گوناگون به کار رود باید به میزان کافی تجربه و منبع و سابقهی کاربرد داشته باشد. زبانی که هنوز در مرحلهی گفتار روزمره قرار دارد و هیچ اثر ادبی یا تاریخی یا علمی بدان پدید نیامده است نیاز دارد که دههها و سدهها بر آن بگذرد تا بتواند برای آموزش به کار رود. برای نمونه سدهها طول کشید تا زبانهای اروپایی مانند انگلیسی و فرانسوی و آلمانی توانستند از حالت گفتاری و روزمره خارج شوند و برای کارهای آموزشی و عمومی به کار روند. و تنها پس از نوزایش (رنسانس) و انقلاب پروتستان بود که این زبانها شروع به شکلگیری کردند. پیشینه و قدمت زبانهایی مانند «انگلیسی کهن» (Old English) به سدهی دوازدهم میلادی میرسد حال آن که «پارسی کهن» (Old Persian) دست کم سدهی ششم پیش از میلاد است. یعنی زمانی که در سدهی دوازدهم م/ششم هجری زبان پارسی نو یا پارسی دری زبانی پخته شده بود و آثار فراوان و بزرگی چون دانشنامهی علایی ابنسینا و شاهنامهی فردوسی و «ذخیرهی خوارزمشاهی» را پدید آورده بود زبان انگلیسی تازه دوران نوپایی خود را طی میکرد. بسیاری از فیلسوفان و ریاضیدانان اروپایی (نیوتن، لایبنیتز و اسپینوزا و ...) تا سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی هم چنان به زبان لاتین مینوشتند. برای نمونه اسحاق نیوتن (سدهی هفده و هژدهم م/یازدهم و دوازدهم هجری) کتابهای خود را به زبان لاتین مینوشت و سدهها طول کشید تا زبان انگلیسی را به مرحلهای برسانند که توانایی کاربرد در زمینههای آموزشی و علمی را پیدا کند.
چندی پیش رادیو زمانه گزارشی منتشر کرد دربارهی نشستی در شهر تورنتوی کانادا که به مناسبت بزرگداشت روز زبان مادری برگزار شده بود. در این گزارش آمده است:
اجرای این حق سالها است که به یکی از اعتراضهای ایرانیان متعلق به اقوام و فرهنگهای گوناگون ایران - که مایلاند به زبان مادری خود نیز آموزش ببینند و صحبت کنند - تبدیل شده است.
در همین رابطه، روز ۲۱ فوریه «بنیاد ایرانی- کانادایی زبان و فرهنگ آذربایجان» - که شش سال پیش توسط چند تن از ایرانیان ترک زبان در کانادا تأسیس شد - یک جلسهی سخنرانی در بارهی اهمیت زبان مادری، در سالن اجتماعات یکی از کتابخانههای شهر تورنتو برگزار کرد.
در این برنامه که با حضور بیش از ۱۰۰ تن از ایرانیان و به زبان فارسی برگزار شد، دکتر رضا براهنی نویسنده و شاعر، دکتر رضا مریدی نمایندهی ایرانیتبار پارلمان اونتاریو، دکتر فریدون رحمانی رییس «خانهی کرد» در اونتاریو و دکتر عباس آزادیان رواندرمانگر شناخته شدهی جامعهی ایرانیان کانادا سخنرانی کردند.
پرسش من این است که مشخصا کدام قوم در ایران است که به زبان مادری خود صحبت نمیکند که این گزارش از خواستهی آنها نام برده است؟ آیا رادیو زمانه نیز بلندگویی شده است برای دروغهای پانترکان مبنی بر ممنوع بودن سخن گفتن به زبان ترکی آذری در ایران؟ آیا هرگز در خیابانهای تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان قدم زدهاند؟ آیا سخن گفتن به زبان ترکی ممنوع است؟ آیا در کردستان سخن گفتن به زبان کردی ممنوع است؟ آیا در گیلان سخن گفتن به زبان گیلکی ممنوع است؟ آیا در لرستان سخن گفتن به زبان لری ممنوع است؟
چرا این بنیاد «ایرانی-کانادایی» نامش «زبان و فرهنگ آذربایجان» است؟ مگر آذربایجان جدای از ایران است؟ آیا شما دیدهاید گروهی از استان باواریای آلمان به امریکا بروند و خانهی «فرهنگ باواریا» درست کنند؟ دیگر این که برگزاری سخنرانی به زبان پارسی نشان میدهد که وجود زبان مشترک لازم است وگرنه این گروه چه گونه میتوانستند با مخاطبان خود ارتباط برقرار کنند؟
یکی از سخنرانان دکتر رضا مریدی بوده است:
رضا مریدی:
در تمام دنیا، کمتر از ۲۰۰ کشور عضو سازمان ملل متحد هستند. یعنی ما دردنیا ۲۰۰ کشور هستیم، در حالی که تقریبا ۶۰۰۰ زبان داریم. این نشان میدهد که هیچ کشوری در دنیا نیست که در آن فقط یک زبان صحبت بشود.
اگر مسالهی زبان بین ملتها و ملیتها حل نشود و ملیتها زبانهای همدیگر را نپذیرند، این مساله تبدیل به یک تنش سیاسی در کشورهای مختلف میشود و صلح جهانی را به خطر میاندازد. در تاریخ دنیا جنگهای بسیاری بر مبنای همین اختلافات قومی و فرهنگی اتفاق افتاده است».
امیدوارم در وطن عزیز ما ایران هم موضوع و معضل زبان هرچه زودتر حل شود. همهی زبانها آزاد شوند تا مردم ما با راحتی و آسایش بتوانند با هم راحت باشند و همه بتوانند زبانهای دیگر را یاد بگیرند.
واقعا استدلال جالبی کردهاند. «هیچ کشوری در دنیا نیست که در آن فقط یک زبان صحبت شود». در کشور عربستان و اردن و آلمان و فرانسه و ایتالیا و پرتغال چند زبان هست؟ شما که به قول معروف در «جهان اول» زندگی میکنید و «دکتر» هم هستید چرا آگاهیتان از جهان در این سطح است؟
چه استدلالی میگوید اگر مسئلهی زبان بین ملتها حل نشود این مسئله تبدیل به یک تنش سیاسی در کشورهای مختلف میشود؟ من منظور ایشان را از این جمله نمیفهمم. در کجای تاریخ دنیا، جنگ بر سر زبان بوده است؟ میشود یکی دو نمونه را بفرمایید.
در وطن عزیز ما - که آقای مریدی احتمالا سالهای فراوانی از آن دور بودهاند - کدام زبان آزاد نیست؟ اگر کسانی که از کشور ایران آگاهی ندارند دربارهی ایران اظهار نظر نابجا نفرمایند و خدای ناکرده قصد دروغگویی نداشته باشند مردم ایران سدههای فراوانی است که «با راحتی و آسایش با هم راحت هستند».
البته همان طور که همواره گفتهام من با آموزش زبانهای محلی ایران هیچ مشکلی ندارم و خودم خیلی علاقه دارم که این زبانها را بیاموزم. اما آنچه این افراد به دنبال آن هستند تنها آموزش زبانهای محلی در کنار زبان پارسی نیست. بلکه داستان طولانیتر است و بیشتر دشمنی با زبان پارسی است.
سخنران بعدی آقای فریدون رحمانی بوده که چند جملهی ایشان نیز تاملبرانگیز است:
فریدون رحمانی:
اکثر حقوقدانان، جامعهشناسان و محققین معتقدند برای بالا بردن سطح دموکراسی باید سطح مشارکت سیاسی اجتماعی سیاسی را به طور آزاد و آگاهانه بالا ببریم، بنابراین اینجا است که رابطهی دموکراسی و زبان مادری مشخص میشود... یعنی برای این که بتوانیم در جامعهای مانند ایران، تمام آحاد ملی را در تعیین سرنوشت خودشان، در تصمیمگیریهای سیاسی و آگاهی بخشی در مسائل سیاسیشان امکانپذیر کنیم، تنها راهش این است که امکان بحثهای سیاسی اجتماعی مردم را به زبان اصلی و اولیهای که راحتتر میتوانند به آن تکلم کنند، فراهم کنیم».
از جملهی نخست ایشان دربارهی رابطهی زبان مادری و دموکراسی من چیزی نفهمیدم. ایشان معتقدند اگر بخواهیم اشتراک مردم را در سرنوشت سیاسیشان بالا ببریم باید همه به زبان اصلی و اولیهای که راحتتر هستند صحبت کنند. خب اگر هر کسی به زبانی صحبت کند که خودش راحتتر است و لابد دیگران کمتر میفهمند به گفتهی سخنران دیگر - یعنی آقای دکتر رضا مریدی - امکان دارد که زبان همدیگر را نفهمند و نپذیرند و خدای ناکرده باعث اختلاف و تنش شود. آن وقت چه طور میشود به تفاهم رسید؟ مگر نه آن است که نیاز به زبان مشترک است؟
سخنران بعدی نیز سخنان جالبی فرمودند:
عباس آزادیان:
وقتی تاثیر زبانها را بر همدیگر بررسی کردند، زبان انگلیسی به عنوان جانی و مقصر اصلی در نظر گرفته شد. ۹۰درصد زبانهایی که زبان انگلیسی در ارتباط با آنها قرار میگیرد، در نهایت از بین میروند. زبان فرانسه زبان بسیار بهتر و ملایمتری از این لحاظ است. حدود ۵۰درصد زبانهایی که در ارتباط با زبان فرانسه قرار میگیرند، از بین میروند. در مورد زبان فارسی، آماری نداریم.
ایشان زبان انگلیسی را به عنوان جانی اصلی در نظر گرفته و بعد زبان فرانسه را نشانده. ناگهان در این میان پای زبان پارسی را هم به وسط میکشد و میگوید در بارهی این زبان آماری نداریم. بفرمایید زبان پارسی کدام زبان را از بین برده است و چه ربطی بین زبان پارسی و زبان انگلیسی است؟
و اما میرسیم به آقای رضا براهنی:
دکتر براهنی در ادامهی بحث خود، با اشاره به داستان رستم و سهراب شاهنامهی فردوسی، نبرد میان ایرانیان و تورانیان، زبانهای متفاوت مردمان این دو کشور، رابطهی رستم و تهمینه، به وجود آمدن سهراب و انتقال هویت و شخصیت رستم به فرزند او توسط مادرش با زبانی غیر از زبان فارسی، به اهمیت زبان مادری قهرمانان داستان رستم و سهراب اشاره کرد:
قصه به رغم غمانگیز بودناش بسیار لذتبخش است. یک چیز بزرگتر، یک روایت بهمراتب مهمتر از خود رستم و سهراب بر آن حاکم است. ما از آن زبان، صرف زبان – تورانی و ایرانیاش فرقی نمیکند − لذت میبریم. در پشت سر این زبان و قصهای که در این زبان روایت میشود، جدا از این که زبان متعلق به کدام قوم است، یک نفر دیگر هم ایستاده و او عبارت از آن کسی است که هم مادر رستم است و هم مادر سهراب.
ایشان از کجا و بر پایهی کدام مدرک تاریخی یا باستانشناختی به این نتیجه رسیده که زبان سهراب و مادرش «غیر از زبان فارسی» بوده است؟ نکند کشته شدن سهراب به دست رستم به همین خاطر بوده است که سهراب به زبانی «غیر از فارسی» صحبت میکرده؟ حتما به قول ایشان تورانی و منظورش هم لابد ترکی است! پس از ترک شدن شخصیتهای واقعی فرهنگ ایران مانند فارابی و ابوریحان چشممان به ترک شدن پهلوانان حماسی ایران هم روشن شد. (راستی چه کسی است که هم مادر رستم است و هم مادر سهراب؟ تا آنجا که من میدانم و در شاهنامه آمده مادر سهراب تهمینه بود و مادر رستم رودابه.)
دکتر براهنی در باره ابداع دو واژهی «زبانیت» و «اُمییت» توسط خود او و مفاهیمی که این دو کلمه در شناخت ادبی و اهمیت زبان ایفا میکنند بحث کرد
دربارهی «ابداع» واژهی چندشآور «زبانیّت» هم پیشتر نوشتهام.
آقای براهنی، پس از سهراب به سراغ مولانا میرود:
تصور کنید که پدر مولانای بزرگ او را از بلخ با عبور از سراسر ایران آن زمان و بخش اعظم کشورهای عربی و ترکیهی آن زمان عبور نمیداد و نهایتاً مولوی در قونیه رحل اقامت نمیافکند و در محلی که همه ترکنشین و ترک بودند، زبان فارسی قدغن میشد.
یا در فارس که مدتها ترکان بر آن حکومت کردند، زبان فارسی را قدغن میکردند، آیا سعدی و حافظی در کار میبود؟ و اگر سلطان محمود میخواست زبان مادری خود را در سراسر خطهی ایران حاکم کند، شما شعر خراسانی داشتید؟
ایشان به جای این که بگوید «ترکیهی امروزی» میگوید «ترکیهی آن زمان». آن زمان نام این منطقه روم و آناتولی بوده است. نام ترکیه نام جدیدی است. قونیه در زمان مولانا ساکنان ایرانی داشته مانند صلاحالدین زرکوب و حسام چلبی (کُرد اورمیه) و بیشتر ساکنان آن زبان پارسی را میفهمیدند. شاهدش هم تمام کتاب «فیه مافیه» مولانا که سخنرانیهای او پای منبر است و نشان میدهد که عوام و پامنبریهای مولانا هم پارسی را به راحتی میفهمیدند. اگر هم مدرک باید گفتهی یک فرنگی باشد که باورتان شود به مقالهی آقای «اسپیروس وریونیس» نگاه کنید با مشخصات زیر:
The Economic and Social Worlds of Anatolia in the Writings of the Mawlawi Dervish Eflaki, by Speros Vryonis, Jr.
Cultural Horizons, A Festschrift in Honor of Talat S. Halman, edited by Jayne L. Warner, Syracuse University Press, 2001
در صفحهی ۱۹۲ این مقاله آمده که زبان گفتاری و نوشتاری قونیه و بیشتر شهرهای آناتولی در این زمان پارسی بوده است. و زبان مادری سلطان العلما (پدر مولانا) و شخص مولانا و سلطان ولد (پسر مولانا) و امیرعارف (نوهی مولانا) پارسی بوده و از راه آموزش عربی نیز میدانستند.
شما که این همه دم از حکومت هزاران سالهی ترکان بر ایران میزنید چرا در این دوران ترکان زبان خودشان را در ایران رسمی نکردند و تمام تاریخها و آثار به زبان پارسی بود؟ آیا آن موقع هم «پانفارس»ها و «فارسهای شوونیست» مانع این کار بودند؟ آیا آن موقع هم رضا شاه زبان پارسی را رسمی کرده بود؟ اگر ترکان زبان پارسی را قدغن میکردند چه طور میخواستند بر این سرزمین فرمان برانند؟ ترکان تنها فاتحان بودند و فرمانروایی آنان بدون کمک ایرانیان و زبان و فرهنگ ایرانی یک سال هم دوام نمیآورد. همان طور که میبینیم سلجوقیان روم بر خود نامهای ایرانی هم چون «سلطان کیقباد» و مانند آن گذاشتند. اینها چه طور میتوانستند زبان پارسی را قدغن کنند؟ شاید مشاورانی هوشمندی چون شما و دکتر ضیا صدرالاشرافی نداشتند! در دوران سلطان محمود غزنوی زبان ترکی در سطحی نبود که بتواند برای کارهای اداری و کشورداری به کار رود. زبان ترکی نه تنها در سراسر خطهی ایران که حتا در همان دربار و گروه اندک درباریان نیز کاربرد نداشت و دور و بر محمود پر بود از پارسیزبانان. چرا تاریخ تخیلی میسازید؟
اگر سلطان محمود نبود ابن سینا مجبور نمیشد از شهر و دیار خود بگریزد و به جرم قرمطی بودن آوارهی کوه و بیابان نمیشد. اگر سلطان محمود نبود ابوریحان در دربار مامونیان خوارزم به پژوهش و زندگی آرام میپرداخت. اگر سلطان محمود نبود کتابخانهی بزرگ ری و نیشاپور در آتش نمیسوخت. همان سلطان محمودی که «از بهر قدر عباسیان انگشت درکرده در همهی جهان و قرمطی میجست».
در اینجا دو نمونه از نظرهای خوانندگان رادیو زمانه و پرسشهای بجایشان از رضا براهنی را هم میآورم:
رضا براهنی گمان نکنم از این که فرزند یا فرزندانش در کانادا و در تاروپود زبان انگلیسی یا فرانسوی پرورش مییابند ناخرسند باشد، که هیچ، بسیار هم خرسند است که آنها با زبانهایی جهانی با جهان رویارو میشوند. به ادبیات و هنر علم و دانش جهان سرراست دسترسی دارند و البته در خانه هم برای خالی نبودن عریضه شاید با پدرومادر گپی هم به ترکی میزنند.
چرا ایرانیانی که در جهان به اصطلاح آزاد و دموکراتیک زندهگی میکنند از حکومتهای این کشورها نمیخواهند فرزندانشان به زبان ترکی، کردی، بلوچی، ترکمنی، لری، گیلکی، طبری، طالشی، و از این هم پیش تر برویم، گنبدی، بیرجندی، یزدی، کرمانی، جهرمی،وووووو درس بخوانند؟! و چرایش را لابد نمیدانیم که میگوییم «شما زبان زن را تعطیل کردهاید یعنی دو سوم زنان کشور میزبان مادریشان فارسی نیست و شما مجبور میکنید که فرزندانتان پس از درس خواندن با آن بیگانه شوند». چرا که این نکته در مورد مادرانی که در کانادا و آمریکا ووووو زندهگی میکنند هم صادق است!! پس چرا برای زبان این مادران دل نمیسوزانید و با آغوش باز فرزندان خود را دو دستی تقدیم فرهنگ و زبان این کشورها میکنید تا هر جور میخواهند پرورششان بدهند؟!
تازه نمیدانم چرا رضا براهنی در این سالها به ترکی چیز ننوشته و نمینویسد؟ مگر در کانادا هم فارسی زبانان مجبورش می کنند به فارسی بنویسد؟
اگر زبان پارسی نبود رضا براهنی چه میکرد؟ آیا رضا براهنی شاعری و نویسندگی خود را به زبان پارسی مدیون است یا زبان ترکی آذری؟ چند اثر به زبان ترکی آذری آفریده است؟ این پرسشی است که خوانندهی دیگری از براهنی کرده است:
هیچکس هم نیست بپرسد: سید! تو خودت در این چند دهه «شوپنیدن» چقدر به ترکی آذری نوشتی؟ هیچ از ادبیات غنی آذربایجان ترجمه کردی؟
دربارهی سینه چاک دادنهای برخی که دلبستگیهای سیاسی به ترکیه و باکو دارند نیز چند پرسش آمده است:
در این جمهوری جعلی که در آن قومیتهای مختلف یعنی تاتی - تالشی- ارمنی - گرجی و روسی زندگی میکنند امکان تحصیل به زبان مادری خویش را دارند؟
لابد میدانید در قیام مردم تالش برای ایفای حقوق قومی که در دهه نود رخ داد هزاران تن کشته
و بسیاری توسط همانانی که ایشان به حالشان قبطه میخورد به دریای مازندران افکنده شدند. برای نمونهء دیگر شما را ارجاع میدهم به وضعیت کردها در ترکیه (ترکهای کوهستانی!!!)
چرا این قدر اینان مغلطه میکنند؟ آیا مرگ تنها برای همسایه خوب است؟
در همین زمینه اما چند ماه پیشتر، ایرانی میهندوستی به نام علی تیزقدم در اعتراض به گفتههای رضا براهنی نامهای به مجلهی شهروند در همان شهر تورنتو در کانادا نوشت. اما شخصی به نام آقای علی قرهچهلو با پرخاش به او پاسخ داد و از رضا براهنی و دیگر پانترکان تجزیهطلب چنین دفاع کرد. بدون این که بخواهم وارد بحثهای سیاسی بشوم این بخش را از سخنان آقای علی قرهچهلو نقل میکنم:
میرحسین موسوی اهل تبریز، یعنی ترک تبریزاند. صحبت کردن ایشان به ترکی، به زبان مادری خود، و با مردم خود و در شهر خود، طبیعیترین انتظاری است که میشد از ایشان در جریان فعالیتهای «انتخاباتی»شان داشت. مسلماً اگر ایشان گیلک و یا کُرد بودند و قرار میشد در شهر رشت و یا سنندج سخنرانی انتخاباتی کنند، طبیعیترین انتظار این میبود که ایشان به گیلکی و یا کردی صحبت میکردند. البته سخنرانی ایشان نیز میتوانست به فارسی ترجمه و از طریق رسانهها در اختیار فارسی زبانان قرار بگیرد.
ایشان میگوید میرحسین موسوی با «مردم خود» باید به زبان مادری خود صحبت کند. آیا مردم ایران «مردم» آقای موسوی نیستند؟ حق باقی ایرانیان چه میشود؟ آیا قرار بود آقای موسوی تنها رییس جمهور استان آذربایجان یا شهر تبریز شود؟ یعنی زبان پارسی را - که همهی مردم ایران متوجه میشوند - کنار بگذارند و به زبان ترکی آذری صحبت کنند آن وقت این گفته را به زبان پارسی ترجمه کنند که دیگران هم بفهمند.
ایشان نظرات مشعشع دیگری نیز ابراز کردهاند:
آیا میدانید که رسمی بودن زبان پارسی (فارسی) در ایران (که زبان رسمی است) و نیز رسمی بودن مذهب شیعه، به معنای غیررسمی بودن و بیشتر از آن ممنوع بودن زبانهای غیرفارسی و مذاهب غیرشیعی در ایران است؟
آیا میدانید زبان ترکی در ایران در نزد دولتهای ایران زبانی بیگانه تلقی شده و میشود؟ آیا میدانید که صدا و سیمای استانهای آذربایجان و ترکنشین ایران را با بخشنامه وادار میکنند که ۵۰% لغات مورد استفاده خود را از فارسی انتخاب کنند؟ آیا میدانید در سراسر آذربایجان و دیگر مناطق ترک نشین ایران (از جمله تهران) حتی یک مهد کودک به زبان ترکی آذربایجانی نیست؟
دربارهی اجبار به پارسی بودن ۵۰٪ واژههای به کار رفته در صداوسیما مدرک معتبری نیاوردهاند. اما پرسش من از ایشان این است که آیا در زمان حکومت ترکان سلجوقی و دیگر ترکان نیز بخشنامه باعث میشده که شعر «حسن اوغلو» - که نخستین شعر ثبت شدهی ترکی است - این گونه باشد:
من اؤلسم سن بت-ى شنگول، صوراحى ائیله مه غولغول!
نه غولغول!؟ غولغول-ى باده. نه باده!؟ باده-یى احمر
باشیمدان گئچمه دى هرگیز، سنینله ایچدیییم باده
نه باده!؟ باده-یى مستی. نه مستی!؟ مستی-یى ساغر!
شها! شیرین سؤزون قیلیر، میصیرده هر زامان کاسید
نه کاسید!؟ کاسید-ى قیمت. نه قیمت!؟ قیمت-ى شکر!
(برای متن کامل این شعر به پایگاه ارزشمند آذرگشنسپ نگاه کنید.)
ایشان تهران را جزو «مناطق ترکنشین ایران» میداند و طبق آماری - که احتمالا خالهی همسایهشان در تورنتو از «سراسر ایران» گرفته است - اعلام کرده است که حتا یک مهد کودک نیز به زبان ترکی آذری وجود ندارد.
اگر این اظهار نظر را بتوان به حساب دوری ایشان از وطن و دلتنگی و دسترس نداشتن به آمار گذاشت نظر بعدی ایشان دربارهی کانادا را - که محل زندگیشان است - باید به چه حسابی گذاشت؟
لابد میدانید زبان کوچکترین قبائل بومی کانادا که تعدادشان به چند صد نفر هم نمیرسد، زبان رسمی تلقی شده و تحت حمایت قانونی و مالی دولت فدرال کاناداست. و مسلماً میدانید که اگر شما یک دوجین خانواده را از هر ملیتی دور هم جمع کنید، میتوانید از دولت ایالتی بخواهید که وسایل تحصیل به زبان مادریتان را برای فرزندانتان فراهم کند.
من هر چه جست وجو کردم که ببینم این زبانهای قبیلههای بومی که زبان رسمی کانادا هم هستند کدامند چیزی پیدا نکردم. تا آنجا که من فهمیدم زبانهای «رسمی» در کانادا - که به گفتهی ایشان به معنای غیررسمی بودن دیگر زبانها است - تنها زبانهای انگلیسی و فرانسوی است و این دو هم زبان قبیلههای بومی کانادا نیستند. گویا ایشان هنوز معنای «زبان رسمی» را نمیفهمد. در ضمن به قول همان خوانندهی رادیو زمانه، چند نفر از شما از همین امکان دولت کانادا استفاده کردهاید و برای فرزندان خود با پول دولت فدرال کانادا مدرسه به زبان ترکی آذری ایجاد کردهاید؟
ایشان نه تنها در درک اصطلاح «زبان رسمی» دچار مشکل هستند بلکه مفهومهای دیگر را نیز غلط فهمیدهاند. برای نمونه این بند را بخوانید:
مگر نه این است که ما طرفدار آزادی بیان، آزادی اندیشه و وجدان، آزادی تجمع و آزادی تشکل هستیم؟ پس فکر و اندیشهء تجزیه نیز به عنوان یک باور سیاسی مشمول آزادیهای دموکراتیک و آزادیهای بنیادین است
ربط دادن تجزیهطلبی به آزادی بیان و آزادی تجمع و تشکل تنها به ذهنهای پریشان و آشفتهای مانند ایشان میرسد. انگار بگوییم مگر نه این که آزادی تجمع داریم پس جمع بشویم و برویم چند نفر را دار بزنیم یا شیشهی مغازهها را بشکنیم. شما چرا از این آزادی تشکل بنیادین خودتان در همان کانادا استفاده نمیکنید و شهر تورنتو را تجزیه نمیکنید و یک دولت ترکزبان تشکیل نمیدهید؟ بالاخره هر چه باشد کشور کانادا کشوری است دموکراتیک و پیشرفته و جهان اولی و با ایران استبدادزدهی عقب مانده و جهان سومی خیلی فرق دارد؟
راستی اصلا شما و دوستان عزیزتان به این کشور غیردموکراتیک ایران چه کار دارید؟ در همان کانادای دموکراتیک با کمکهای دولت فدرال زندگی خوشتان را بکنید و بگذارید ما هم در ایران با نداشتن «آزادی تجزیهطلبی» در کنار دیگر هموطنانمان - مانند سدههای گذشته - در آرامش و دوستی زندگیمان را بکنیم.
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!