Saturday, December 19, 2009

واحد مرکزی خبر

شنبه ۲۸/آذر/۱۳۸۸ - ۱۹/دسامبر/۲۰۰۹

در تاریخ دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۸ برابر ۱۴ دسامبر ۲۰۰۹ واحد مرکزی خبر وابسته به صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران خبر زیر را منتشر کرد:



بازنویسی متن خبر:

تهران / واحد مرکزی خبر / سیاسی ۲۳ / ۰۹ / ۱۳۸۸

ایران حفاری اولین چاه نفت خود را در دریای خزر ظرف دو روز آینده آغاز خواهد کرد.

به گزارش شبکه تلویزیونی الجزیره این در حالی است که پنج کشور مشرف به دریای خزر می‌کوشند هر چه سریع‌تر ثروت نفت و گاز موجود در آن را تقسیم کنند.

این حفاری با استفاده از یک سکوی شناور چهارده هزار تُنی انجام خواهد شد.

ایران پنجمین کشور صادرکننده نفت در جهان به شمار می‌رود و بخش اعظم ذخایر نفتی آن در جنوب شرقی کشور و خلیج عـ..ـی (فارس) قرار دارد.

دولت ایران اعلام کرد قدرت لازم را برای محافظت از آب‌های منطقه‌ای خود در دریای خزر دارد.

نشانی خبر بالا چنین بود

http://www.iribnews.ir/NewsRoom.aspx?ID=29682704

که امروز خبر برداشته شده است.

جالب است که «واحد مرکزی خبر» ایران باید خبرهای مهم ایران را از شبکه‌ی تلویزیونی عربی الجزیره نقل کند! و آن وقت هم «صداقت» حرفه‌ای‌شان اجازه نمی‌دهد که نام جعلی خلیج عـ..ـی را بردارند و برای حفظ امانت همان را نوشته‌اند و در کمانک نوشته‌اند فارس!

Monday, December 14, 2009

فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ

دوشنبه ۲۳/آذر/۱۳۸۸ - ۱۴/دسامبر/۲۰۰۹

می‌گویند وقتی مظفرالدین شاه قاجار به فرنگ رفت از دیدن کودکانی که به روانی به زبان مادری خود – فرانسوی – سخن می‌گفتند شگفت زده شد و به وزیرش گفت (نقل به مضمون): «جل‌الخالق! این کودک چه راحت به زبان فرانسه صحبت می کند!»

بیشتر ما این داستان را شنیده‌ایم و به احتمال زیاد به سادگی شاه قاجار لبخندی هم زده‌ایم. اما با گذشت بیش از صد سال از زمان این داستان، متاسفانه همین باور در بسیاری از ما به شکل پیشرفته‌تری (یا وخیم‌تری!) حضور دارد. حتما شما هم این پیغام را در تبیلغ‌ها و آگهی‌های آموزش زبان انگلیسی شنیده‌اید و بسیاری را دیده‌اید که باور دارند دانستن زبان انگلیسی کلید موفقیت و پیروزی و کامیابی در دنیای امروز است. و فرزندان خود را با تحمل هزینه‌های گزاف به کلاس‌های آموزش زبان انگلیسی می‌فرستند تا شاید در آینده فرزندان موفقی داشته باشند. یعنی این باور در بسیاری از ما لانه کرده که دانستن زبان انگلیسی برای موفقیت لازم (یا بدتر، کافی) است. البته در این حرفی نیست که دانستن زبان‌های گوناگون کمک مهمی در موفقیت و یادگیری است اما نه شرط لازم است نه شرط کافی. اگر استعداد و تلاش در کار نباشد دانستن هر تعداد زبان هیچ سودی نخواهد داشت.

مشکل وقتی روشن‌تر می‌شود که می‌بینیم حتا برخی از اندیشمندان و نویسندگان ما هم زبان‌های اروپایی را «زبان علم و فناوری» و آنها را «ماهیتا زبان علمی» می‌دانند. (زبان انگلیسی: زبان تجارت و فناوری، زبان فرانسه: زبان عشق و ادبیات و فلسفه، زبان آلمانی: زبان صنعت و فلسفه و ...)

افراد بسیاری در ایران هستند که برای مثال گمان می‌کنند برای آموختن کار با رایانگر (کامپیوتر) یا اینترنت دانستن زبان انگلیسی کافی است. یعنی فکر می‌کنند اگر زبان انگلیسی می‌دانستند هیچ مشکلی در کار با اینترنت یا رایانگر نمی‌داشتند. برخی ایرانیان وقتی به کشورهای انگلیسی زبان می‌روند و می‌بینند کسانی هستند که زبان مادریشان انگلیسی است اما نه از رایانگر سر در می‌آورند و نه هرگز با اینترنت کار کرده‌اند و حتا بلد نیستند رایانامه (ای-میل) بفرستند تعجب می‌کنند! می‌گویند چه طور این شخص انگلیسی زبان است اما از رایانگر سر در نمی‌آورد یا تا حالا با اینترنت کار نکرده است.

حتا از دانشجویان ایرانی که برای تحصیلات تکمیلی (کارشناسی ارشد یا دکتری) به خارج می‌روند شنیده‌ام که می‌گویند:
- «من آنجا سعی می‌کنم با کسی همگروهی شوم که زبان مادریش انگلیسی است تا در انجام تمرین‌ها مشکل کمتری داشته باشم». یعنی فکر می‌کنند به صِرف انگلیسی زبان بودن دانشجوی مقابل، همه‌ی مشکل‌های درسی‌شان حل می‌شود یا مشکل کمتری خواهند داشت.

- یا «خوش به حال اینهایی که زبان مادریشان انگلیسی است چون در نوشتن مقاله و تمرین‌ها مشکلی ندارند».

- یا «با این که زبان مادری او انگلیسی است چرا در صحبت کردن در کلاس و ارائه‌ی مطلب مشکل داشت؟»

یعنی حتا در دانش آموختگان ما این فرض پذیرفته شده است که دانستن زبان انگلیسی به معنای دانستن تمام چیزها و نداشتن هیچ گونه مشکل درسی است و هر کسی زبان مادریش انگلیسی است به طور خودکار بایستی همه چیز را بداند و در درس خواندن مشکلی نداشته باشد. یعنی بین رسانه و دانش (بین ظرف و مظروف، بین دانستن زبان و درک دانش) تفاوت قائل نمی‌شوند. انگار انتظار داشته باشیم هر کسی زبان مادریش آلمانی است بتواند فلسفه‌ی هایدگر را برای ما تفسیر کند. شاید به همین خاطر است که بسیاری سعی می‌کنند در صحبت کردن خود (بیش از حد نیاز) از واژه‌ها و ترکیب‌های انگلیسی استفاده کنند تا نشان دهند که متخصص هستند و از دانش بهره‌ای دارند. یعنی زبان انگلیسی حالت معجزه‌گر یا شخصیت‌بخش یافته است.

فریاد ز افرنگ و دل‌آویزی افرنگ
فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ
عالَم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ
معمار حرم! باز به تعمیر جهان خیز!
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز!
از خواب گران خیز!
(محمد اقبال لاهوری)

پی‌نوشت:
این باور بر برتری ذاتی فرنگ جنبه‌ی تاسف‌آور دیگری نیز دارد و آن این که برخی گمان می‌کنند هر که در دانشگاه‌های غربی درس خوانده یا درس می‌دهد حتما آدم فهمیده و دانشمندی است. مثلا در توصیف فلان کس می‌شنویم که «بله! ایشان در دانشگاه‌های امریکا درس می‌دهند» و همین جمله باید دلیلی باشد بر این که هر چه آن شخص بگوید خود به خود از اعتبار علمی و تاریخی و زبانی و ... برخوردار است.

Saturday, December 12, 2009

کتاب اسواران ساسانی

شنبه ۲۱/آذر/۱۳۸۸ - ۱۲/دسامبر/۲۰۰۹

آقای دکتر کاوه فرخ خبر دادند که کتاب نخست ایشان یعنی «سواره‌نظام نخبه‌ی ساسانیان» با عنوان «اسواران ساسانی» به دست آقای یوسف امیری به زبان پارسی ترجمه و منتشر شده است. به امید انتشار کتاب‌های بیشتر در زمینه‌ی ایران‌شناسی و تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران.



اسواران ساسانی
نگارش: دکتر کاوه فرخ
تصویرگر: آنگس مک‌براید
برگردان به پارسی: یوسف امیری
سال انتشار: ۱۳۸۸ خ/ ۲۰۰۹ م.
ناشر: گل آفتاب (مشهد)
قطع رقعی، ۱۶۵ صفحه

برای آگاهی بیشتر می‌توانید به نشانی زیر نگاه کنید:
http://asvaran.blogspot.com

Tuesday, December 08, 2009

شعر حافظ در مهد کودک امریکا

سه‌شنبه ۱۷/آذر/۱۳۸۸ - ۸/دسامبر/۲۰۰۹

تاکنون چند باری از دوستان رایانامه (ای-میل)ای دریافت کرده‌ام که در آن بر روی دیوار مهد کودکی - که گویا در امریکا است - شعری از حافظ نوشته شده است.



متن این شعر انگلیسی چنین است:



Even after all this time
The Sun never says to the Earth
"You owe me"
Look what happens
With a love like that
It lights the whole sky!

که ترجمه‌ی آن چنین می‌شود:
حتا پس از این همه وقت
خورشید هرگز به زمین نمی‌گوید که «تو به من مدیونی»
ببین با عشقی چنین چه روی می‌دهد
تمام آسمان روشن می‌شود!


در اینجا دو مسئله مطرح است. یکی این که مهد کودک‌های ما چه وضعی دارند و مهد کودک‌های غربی چه وضعی. دیگر این که آیا این شعر از حافظ هست یا نه.

متاسفانه وضعیت آموزشی و فرهنگی ما چندان تعریفی ندارد و «یکی داستانی است پر آب چشم». در مدرسه‌ها و مهد کودک‌ها نشانی از فرهنگ ملی و بومی نیست. همه جا پر شده از کارتون‌های خارجی و سی.دی و دی.وی.دی.های سیندرلا و سپیدبرفی و پوکومون و هزار شخصیت بیگانه. دریغ از یک آشنایی کوچک با افسانه‌های محلی خودمان مانند ماه پیشونی و ... برای نمونه این عکس:



اما برویم سراغ بحث دوم که این کدام شعر حافظ است؟ متاسفانه این شعر اصلا از حافظ نیست. حتا مضمونی نزدیک به این هم در دیوان حافظ دیده نمی‌شود. تا آنجا که حافظه‌ی من از دیوان حافظ یاری می‌کند (و با دیوان هم مقایسه کردم و با نسخه‌های برخط هم) بیت‌هایی که نزدیکی واژگانی با این شعر دارند چنین‌اند:
لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست ----------- تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن --------------- زمین به اختر میمون و طالع مسعود
ز این آتش نهفته که در سینه‌ی من است -------------- خورشید شعله‌ای است که در آسمان گرفت
طالب لعل و گوهر نیست وگرنه خورشید -------------- همچنان در عمل معدن و کان است که بود

این شعر انگلیسی در واقع اثر یک شاعر امریکایی است به نام دانیل لادینسکی (Daniel Ladinsky) که در سال ۱۹۹۹ م/ ۱۳۷۸ خ کتاب شعری منتشر کرد به نام «هدیه: شعرهایی از حافظ استاد بزرگ صوفی» (The Gift: Poems by Hafez the Great Sufi Master). این کتاب شامل ۲۵۰ قطعه شعر است که به حافظ نسبت داده شده‌اند.

این هم عکسی از آقای لادینسکی


بخش‌هایی از این کتاب را می‌توانید در این نشانی بخوانید.

در صفحه‌ی ۲ پیشگفتار این کتاب آقای لادینسکی ادعا کرده است که
حافظ شیرازی بین پانصد تا هفتصد غزل سروده و این تنها ده درصد از سروده‌های او است. باقی سروده‌های او را حاکمان و متعصبان مذهبی در دوره‌های مختلف نابود کرده‌اند! وی همچنین در صفحه‌ی ۳ از کسانی مانند رومی، کبیر (؟)، شمس و لائوتسه نام می‌برد که به وحدت وجود رسیده‌اند.

درست است که آنچه از حافظ به دست ما رسیده همه‌ی آن چیزی نیست که سروده اما این به خاطر سختگیری خود حافظ است که ترجیح داده تنها بهترین کارهایش برجا بماند. اما نمی‌دانم آقای لادینسکی این عدد ۱۰٪ را از کجا و بر اساس چه معیاری یا پژوهشی به دست آورده است. همچنین از دانش و آگاهی وی در زمینه‌ی ادبیات ایران همین بس که او رومی (مولوی) را با «کبیر» در یک سطح آورده است. یعنی فکر کرده «دیوان کبیر» - که نام دیگری برای دیوان شمس تبریزی یا سروده‌های مولانا است - متعلق به شخصی به نام کبیر است!

او هم چنین ادعا می‌کند که وقتی ترجمه‌ی دیوان حافظ را از متن پارسی آغاز کرده بود دوستی از هند برایش ترجمه‌ی انگلیسی حافظ متعلق به سده‌ی نوزدهم میلادی را فرستاد و او کارش را بر اساس آن انجام داده است. یعنی ادعا کرده آن قدر به زبان پارسی تسلط دارد که خود می‌توانسته حافظ را به انگلیسی ترجمه کند اما در نهایت کار او بر اساس ترجمه‌ی انگلیسی دیگری از حافظ است و نه متن پارسی حافظ. وی از اصطلاح اشتباه Farsi استفاده کرده اما در کمانک نوشته Persian تا شاید نشان دهد که این اندازه با زبان آشنا است. البته اهل فن هیچگاه از Farsi استفاده نمی‌کنند.

پس از جستجوی بیشتر درباره‌ی آقای لادینسکی به این صفحه رسیدم که می‌گوید وی در سال ۱۹۴۸ م./۱۳۲۷ خ. در ایالت میسوری در امریکا زاده شده و شش سال در شمال هند در یک درمانگاه روستایی به فقیران کمک می‌کرده و با خانواده‌ی «مهربابا» زندگی کرده است. مهربابا یکی از صوفیان هندی است. من نشانی از تحصیلات آقای لادینسکی پیدا نکردم و جایی نگفته است که زبان پارسی را کجا آموخته و تا چه حد با آن آشناست. وی تا کنون سه کتاب منتشر کرده که ادعا می‌کند ترجمه‌ی شعرهای حافظ است. نام این سه کتاب چنین است:

- هدیه (The Gift)
- سخن امشب بر سر عشق است (The Subject Tonight is Love)
- شنیدم خدا می‌خندد (I Heard God Laughing)

اما هیچ یک از این شعرها ترجمه‌ی سروده‌ی حافظ نیست یا بر اساس شعرهای حافظ نیستند. بلکه اینها در واقع سروده‌های خود او است که به نام حافظ قالب و منتشر کرده است. با خواندن چند نمونه از شعرها در همان کتاب «هدیه» می‌توان به درستی ادعای او پی برد. برای نمونه:


Why
Just show you God's menu?
Hell, we are all
Starving -
Let's
Eat!

چرا فقط فهرست غذای خدا را به تو نشان بدهم؟
به درک! ما همه داریم از گرسنگی می‌میریم
بیا غذا بخوریم!


Looking For Good Fish

Why complain about life
If you are looking for good fish
And have followed some idiot
Into the middle of the copper market
...
Then Hafiz will lean over and offer you
All the warmth in my body
In case God is busy
Doing something else
Somewhere

به دنبال ماهی خوب [=آدم حسابی]

چرا از زندگی گله می‌کنی
اگر به دنبال ماهی خوب [=آدم حسابی] هستی
و ابلهی را تا میانه‌ی بازار مسگران دنبال کرده‌ای
...
آنگاه حافظ به سوی تو خم خواهد شد و
تمام گرمای بدنش را به تو عرضه خواهد داشت
شاید خدا سرش جایی به کار دیگری گرم باشد


This Sane Idea

Let your
Intelligence begin to rule
Whenever you sit with others

Using this sane idea:

Leave all your cocked guns in a field
Far from us,

One of those damn things
Might go
Off

این فکر سالم

هر وقت که با دیگران نشستی
بگذار هوش تو آغاز به راهبری کند
و از این فکر سالم استفاده کن:

همه‌ی تفنگ‌های مسلح شده‌تان را در میدانی
دور از ما بگذارید و بیایید

شاید
از یکی از آن چیزهای لعنتی
تیری
در شود!

به نظر من کسی باید نقد محکمی در این باره بنویسد و از معرفی شدن این شعرهای سست به نام حافظ، غزلسرای بزرگ زبان پارسی، دفاع کند و نگذارد حافظ بازیچه‌ی دست هر کسی شود.

کس به میدان در نمی‌آید، سواران را چه شد؟

Saturday, December 05, 2009

رضا براهنی در صدای امریکا

شنبه ۱۴/آذر/۱۳۸۸ - ۵/دسامبر/۲۰۰۹

روز هفتم آذر در ایران روز نیروی دریایی نامیده شده تا یادبودی باشد بر دلاوری‌ها و دلیری‌های شیرمردان نیروی دریایی ایران که توانستند در همان آغاز جنگ تحمیلی نیروی دریایی عراق نابود کنند و مجال هر گونه تحرک دریایی را از بعثیان بگیرند. در این روز پرسنل رشید و جنگاور نیروی دریایی به ویژه افسران و سربازان ناوچه‌ی پیکان دلیری‌ها کردند. یاد و خاطره‌ی آنان گرامی باد.

عمدی یا بی هیچ عمد، در سالروز این حماسه در هفته‌ی پیش شنبه ۷ آذر ۱۳۸۸ برابر ۲۸ نوامبر ۲۰۰۹ تلویزیون صدای امریکا میزبان رضا براهِنی بود و او با مهدی فلاحتی در برنامه‌ی «رو در رو» درباره‌ی زندگی و شعرهای خود گفت‌وگو کرد و زمزمه‌های تجزیه‌طلبی و دشمنی با فرهنگ و زبان ایران را تکرار کرد. درباره‌ی کاردانی آقای فلاحتی نکته‌ی جالب این که پیوسته نام خانوادگی میهمان را «براهَنی» می‌گفت و آقای براهنی هم در هر فرصت می‌گفت «براهِنی» ولی فلاحتی توجهی نمی‌کرد!


رضا براهنی در صدای امریکا

اما آنچه در این گفت‌وگو برای من جالب بود بخش خاطره‌های آقای براهنی بود:

فرقه‌ی دموکرات
آقای براهنی با حسرت و شادمانی از دوران یکساله‌ی حکومت فرقه‌ی دموکرات در آذربایجان یاد می‌کرد. آقای براهنی می‌گفت ما بچه که بودیم چند خانواده در یک خانه زندگی می‌کردیم. فلاحتی از او پرسید آیا این به خاطر فقر بود یا رسم بود؟ براهنی هم پاسخ داد که به خاطر فقر بود. بعد براهنی گفت اما پس از مدتی [بدون گفتن نام فرقه‌ی دموکرات] ما توانستیم در خانه‌ی فردی زندگی کنیم که فراری شده بود. آن خانه چند حیاط داشت. آن دوران خیلی به ما خوش گذشت. پس از یک سال صاحبان خانه برگشتند و ما هم مجبور شدیم به خانه‌ی خود برگردیم.

یعنی از زندگی در خانه‌هایی که فرقه‌ی دموکرات مصادره کرده بود خاطره‌های خوش دارند. پرسش من این است که اگر آقای براهنی به عنوان کودک این موضوع را درک نمی‌کرده که آن خانه‌ها مال مردم بوده و به زور از آنان گرفته شده بود. امروزه پس از گذشت شصت و چند سال به عنوان مردی هفتاد ساله باید این موضوع را بهتر درک می‌کرد.

زبان پارسی
آقای براهنی سپس به زبان پارسی حمله کرد و آن را زبانی تحمیلی خواند. اما باید به او یادآور شد که شهرت خود به عنوان شاعر و نویسنده را مدیون زبان پارسی است نه زبان ترکی. گویا ایشان دشمنی خود با رژیم پهلوی را به دشمنی با زبان پارسی تبدیل کرده و از فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم صحبت می‌کرد. براهنی سپس به فرهنگستان زبان پارسی حمله کرد و کار آن را بیهوده دانست و گفت نیازی به فرهنگستان نیست. بگذارید مردم هر چه خواستند بگویند.
آیا موافقند همین توصیه را برای وضعیت بهداشت و درمان و آموزش و دیگر جنبه های زندگی و فرهنگ هم اجرا کنند؟ نیازی به درمانگاه نیست بگذارید مردم هر طور خواستند خودشان را مداوا کنند؟ نیازی به مدرسه و دانشگاه نیست بگذارید مردم خودشان هر طور خواستند درس بخوانند؟ نیازی به ارتش و نیروهای مسلح نیست بگذارید مردم هر طور خواستند از کشورشان دفاع می کنند؟ ایشان چه طور رییس انجمن نویسندگان بوده اما ضرورت وجود فرهنگستان زبان را درک نمی کنند؟ یا شاید فرهنگستان برای زبان پارسی خوب نیست اما برای زبان فرانسه و دیگر زبانها درست است؟


زبان مادری
آقای براهنی باز همان داستان زبان مادری را علم کرد و پان‌ترکان نیز خوشحال شدند. همان طور که پیشتر گفته‌ام و دوستان دیگر نیز نوشته‌اند ما هیچ مشکلی با آموزش زبان مادری در منطقه‌های مختلف ایران نداریم. موضوع این است که تجزیه‌طلبان می‌خواهند آموزش تنها به زبان مادری باشد! که در کشوری مانند ایران این کار غیرممکن و ناسودمند و زیانبار است. زیرا زبان پارسی زبان ملی و عمومی و مشترک همه‌ی قوم‌های ساکن ایران است. اگر کسی این زبان را نیاموزد در عمل دست خود را بسته است زیرا تنها در همان منطقه‌ی خود محدود می‌شود.

نکته‌ی مهم دیگر این است که تجزیه‌طلبان می‌خواهند در آموزش به زبان مادری آموزه‌های ایران‌ستیزانه و تجزیه‌طلبانه تدریس شود. اگر محتوای آموزش به زبان مادری تاریخ جعلی و برنامه‌های باکو نباشد مشکلی نیست. اما زبان اصلی آموزش باید زبان پارسی باشد. زبان‌های محلی و قومی در کنار زبان پارسی آموخته می‌شوند. این اصلی است که هزار سال است در تمام ایران جاری بوده است. تمام نویسندگان ایران در طول تاریخ آثار خود را به زبان پارسی (و زبان علمی مشترک دوران اسلامی یعنی عربی) تولید کرده‌اند. بدون آن که هیچ «تحمیلی» در کار باشد.

خلاصه در این یک ساعت آن قدر مایه داشت و موضوع مطرح شد که می‌شود یک ساعت درباره‌ی آن حرف زد! اگر وقت شد بیشتر درباره‌ی آن خواهم نوشت.

شعر
برویم سر بخش شاعری برنامه. بازی‌های زبانی و بازی با آواها - مانند آنچه آقای براهنی در این برنامه خواند - کار تازه‌ای نیست. این کار در شعر پارسی سابقه‌ی فراوانی دارد از جمله غزل‌های مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، قطعه‌ای از انوری که از زبان زن لال (دارای لکنت زبان) نقل شده یا این شعر از عمادالدین نسیمی که پیشتر هم از آن یاد کرده‌ام.

اگر او او نماید ید رخ چون مه مه و خور خور ---- شود ود از جمالش لش مه و خور خور منور ور
منش مه مه نگویم یم که مه مه را نباشد شد ----- دو گیسو سو مسلسل سل دو طره ره معنبر بر
یکی چینی ز جعدش دش اگر گر گر گشاید ید ------- شود ود از نسیمش مش دماغم غم معطر طر
رخانش نش چو لاله له دو چشمش مش چو نرگس گس ----- دهانش نش چو پسته ته لبانش نش چو شکر کر
عرق رق می‌کند گل گل ز رویش یش به بستان تان ------ خجل جل می‌شود ود ود ز قدش دش صنوبر بر
مرادم دم جز او او او نباشد شد که باشد شد ------- وصالش لش به عمرم رم دمی می می میسر سر
دلم لم خوش نخواهد هد شدن دن با کلامش مش -------- مشرف رف اگر گردد به تحسین سین دلبر بر
از این سان سان غزل‌ها ها نسیمی می بگفتا تا ---- موشح شح مسجع جع مرصع صع مکرر رر

اما نگاه خیلی کوتاهی به یکی از دو شعر آقای براهنی بیاندازیم. شعر موسیقی با این خط آغاز می‌شود:

پیانو می‌شوپند
یک شوپن به پشت پیانو
و ما نمی‌شنویم

ایشان از نام شوپن (Chopin)، استاد پیانو، فعل شوپنیدن را ساخته که منظور نواختن استادانه مانند شوپن است. اما آیا پیانو می‌تواند بشوپند؟ من نمی‌دانم. برداشت دیگر می‌تواند این باشد که یک شوپن به پشت پیانو می‌شوپند. در این باره و نیز درباره‌ی شعر بعدی یعنی شعر دف زیاد بحث نمی‌کنم. فقط آقای فلاحتی از آقای براهنی نقل قول کرد که «یک شعر خوب مانند یک عشق بازیِ کامل است» (!) اما خودش شعر دف آقای براهنی را در میانه‌ی آن قطع کرد!

می‌توانید بخش‌هایی از این شعرخوانی را در این نشانی در یوتوب گوش کنید.