شنبه ۱۷/اسفند/۱۳۸۷ - ۷/مارچ/۲۰۰۹
نقد و سنجش باورها و رفتارهای یکی از مهمترین راههای پیشرفت و بهبود است. اما به شرط آن که نقد آگاهانه و دلسوزانه و به اصطلاح «سازنده» باشد نه آن که هدف از آن خردهگیری یا ریشخند کردن باشد و یا برای سرکوفت زدن انجام شود. نقد یا سنجش باید بر پایههای خاستگاههای علمی و مستند و معتبر باشد و سنجشگر نیز سواد و آگاهی کافی داشته باشد. سنجش باورهای تاریخی به ویژه نیاز به دقت و آگاهی بیشتری دارد. زیرا نخست باید سنجش بر پایهی منبعها و خاستگاههای معتبر تاریخی باشد و آن گاه تفاوت و فاصلههای تاریخی و زمانی و اجتماعی و هنجارهای امروز و دیروز را نیز در پیش چشم داشته باشد.
نمونهای از نقد مغرضانه را تابستان در مجلهی اشپیگل دیدیم که تلاش کرده بود از کورش بزرگ هخامنشی جلاد خونخوار و بیرحمی به تصویر بکشد. حال آن که نویسندهی آن (ماتیاس شولتز) اصلا تخصصی در تاریخ باستان به ویژه تاریخ هخامنشی نداشت. این نویسنده تمام سندها و مدرکهای معتبر و شناختهی تاریخی را رها کرده بود و این تصویر «خونخواری» را تنها بر پایهی ترجمهی غلطی از متنی اکدی گذاشته بود. من هم میگویم کورش بزرگ مانند هر انسانی ممکن است خطاهایی کرده باشد اما وقتی میخواهیم رفتار او را نقد کنیم باید ببینیم منبعهای معتبر تاریخی دربارهی او چه گفتهاند. آن گاه نکتهی مهمتر آن که در دوران باستان و همزمان کوروش رفتار دیگر کشورگشایان چه گونه بوده است.
پس از حملههای آشکار اشپیگل و دیلیتلگراف به تاریخ ایران، و حملههای پنهانی بی.بی.سی پارسی به خط و زبان پارسی، و برنامهی رادیو امریکا دربارهی زبان مادری، حالا نوبت رادیو فرانسه شده است که از ژانویهی ۲۰۰۹ م/ دی ۱۳۸۷ مجموعه برنامههایی به نام «نقد باورها» بر پا کند و در پوشش نقد بیشتر به ریشخند و سرکوفت زدن به تاریخ ایران بپردازد.
آثار علمی ایران باستان
در یکی از بخشهای برنامه، مجری آن یعنی آقای فرزاد جوادی خود به بیسوادی خود اعتراف میکند البته بیشتر برای شکستهنفسی. بعد میگوید «حالا از دکتر همایون کاتوزیان استاد دانشگاه، آن هم دانشگاه آکسفورد انگلستان، دعوت کردهایم تا به بحث بپردازد». موضوع بحث هم این بود: «از ایران باستان چه آثار علمی مکتوبی به جای مانده؟»
دکتر همایون کاتوزیان
خلاصهی باور آقای جوادی و کاتوزیان آن است که ایران پیشااسلامی هیچ اثر علمی و مکتوبی نداشته وگرنه چیزی از آن برجای میماند و کتابسوزی عربها افسانهای بیش نیست. حال آن که اگر به کتابهای تاریخی مانند نوشتههای ابوریحان بیرونی نگاه میکردند میدیدند که ابوریحان چنین میگوید:
«وقتی قتیبه بن مسلم باهلی، سردار حجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ در امان نمیگذاشت و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آن که مردم رفته رفته امی ماندند و از خط و کتاب بیبهره گشتند و اخبار آنان فراموش شد و از میان رفت.»
این اتفاق در خوارزم و در زمان حجاج ابن یوسف ثقفی رخ داده است یعنی نزدیک ۱۰۰ سال پس از فتح ایران و در دورترین بخش ایران بزرگ. علت اصلی این کار نیز آن بود که عربهای مسلمان باور داشتند تا وقتی این خط و زبانها برجا هستند امکان از اسلام برگشتن ایرانیان هست. زیرا این اتفاق پس از فتح خوارزم برای دومین بار رخ داده است. بار اول که خوارزمیان مسلمان شدند پس از ستم دیدن از حاکمان مسلمان به دین زرتشتی بازگشتند. حال تصور کنید که در سالهای نخستین و در غرب ایران در تیسفون و گندیشاپور و استخر چه روی داده است.
لابد انتظار آقای فرزاد جوادی و همایون کاتوزیان آن است که ایرانیان در زمان پیش از اسلام کتابهای ضدآتش اختراع میکردند یا پس از سوختن کتابها، شرکتهای انتشاراتی ایران باستان از هر کتاب ۱۰.۰۰۰ نسخه بازچاپ کند تا کتابها از بین نرود. اصلا در نظر نمیگیرند که در آن زمان تولید کتاب زمانگیر و هزینهبر بوده است. هم چنین نقش تازشهای بعدی ترکان سلجوقی و ترکان اوغوز و نیز ویرانگریهای مغولان را نیز در نظر نمیگیرند.
هم چنین ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه» مینویسد: «در زمان ما، در «جِی» - که یکی از شهرهای اصفهان است - از تلهایی که شکافته شده، خانههایی یافتند که پُر بود از عدلهای بسیاری از پوست درختی که توز نام دارد و با آن کمان و سپر را جلد میکردند. این پوستهای درخت به کتابتهایی مکتوب بود که دانسته نشد چیست» (آثار الباقیه، ترجمهی اکبر داناسرشت، رویهی ۳۹)
ابن ندیم نیز در «الفهرست» آورده است: «در سال سیصدوپنجاه قمری سقفی خراب گردید .. زمانی که فرو ریخت از آن کتابهای زیادی به دست آمد که هیچ کس توانایی خواندن آن را نداشت» (الفهرست، رویهی ۲۴۰۰)
دکتر کاتوزیان تنها از اوستا و دینکرد و چند کتاب پهلوی دیگر بازمانده از دوران ساسانیان نام میبرد (مانند کارنامهی اردشیر بابکان و درخت آسوریک) و میگوید جز اینها چیز دیگری نمانده. کلیله و دمنه هم که هست برزویهی پزشک از هندوستان آورده شده است. ایشان از برزویه یاد میکند اما نمیگوید پزشک شدن او از کجاست. لابد برزویه هم در دانشگاه آکسفورد درس خوانده؟
گفتنی است دینکرد و اوستا تنها کتاب دینی نیستند، بلکه در آنها از موضوعهای دیگری چون پزشکی و اخترشناسی و آیین جنگ و مانند آن نیز سخن رفته است. هم چنین برای آگاهی با دانش پزشکی ایران باستان ن.ک. به
«کتاب راسته» در همین وبلاگ.
پرسش من این است که آیا ادارهی گسترهی پهناوری از هند و چین تا رود فرات و از آسیای میانه تا یمن بدون داشتن علم و فناوری مناسب آن زمان ممکن و شدنی است؟ برای جمعآوری مالیات آیا نیازی به دانستن حساب و کتاب نیست؟ نمیگویم انتگرالهای دوگانه و حساب دیفرانسیل و مانند آن. همان حساب معمولی در حد قدیم. برای اخترشناسی چه طور؟ آیا برای ساختن راهها و پل و مانند آن نیاز به دانستن هندسه و مهندسی نیست؟ برای ساختن ایوانها و چارتاقیها و دیگر بنای معماری نیازی به دانستن ریاضی نیست؟ برای ساختن دیوار بزرگی چون دیوار گرگان چه طور؟ اگر ایران باستان از علم و دانش مناسب زمان خود خالی بود، ساسانیان چه طور میتوانستند ۴۲۰ سال بر این گستره فرمان برانند؟ برای ساخت جنگافزارها به دانستن فلزگری و فلزکاری نیازی نیست؟ چرا وقتی امپراتور متعصب مسیحی روم شرقی (در دوران خسرو یکم انوشیروان ساسانی) مدرسههای فلسفی یونان را بست فیلسوفان یونانی به ایران ساسانی و دانشگاه گندیشاپور آمدند؟ نکند این آقایان یونانپرست نمیدانند که زمانی در یونان مدرسهها بسته میشد؟ نکند با شنیدن این موضوع در ایمان بیقید و شرطشان به یونان خدشه وارد میشود و خوابشان نمیرود؟ خود فرزاد جوادی میگوید که ایران پیشااسلامی نزدیک ۱۲۰۰ سال دارای تمدن بوده است. چه طور میتوان بدون علم و دانش و فناوری مناسب آن روزگار ۱۲۰۰ سال تمدنی را بر پا نگه داشت؟ در ضمن در همان ۱۲۰۰ سال وضع علمی باقی مردم دنیا چه بوده است؟ آیا هر سال برای تعطیلات تابستانی به سفرهای فضایی میرفتند؟
عقب ماندگی تاریخی ایرانیاندر بخش دیگری از این مجموعه برنامه، آقای جمال هاشمی، نویسندهی کتاب «بالندگی و بازندگی ایرانیان»، به
نشانههای «عقب ماندگی» ایرانیان از دوران باستان پرداخته است. یعنی ایرانیان همواره در طول تاریخ تا امروز عقب ماندهاند!
جمال هاشمی
آقای فرزاد جوادی، مجری، در آغاز این برنامه میگوید:
در خیال و تصور بسیاری از ما دوران باستان کشورمان دورانی فوقالعاده باشکوه و مردمی و دورانی متمدن بود و از همه لحاظ همتراز تمدنهای بزرگ روم و یونان بود. خیلی از ما ایرانیها گمان میکنیم قبل از تهاجم اعراب این کشور مهد تمدن بود. در حالی که بین کشورگشایی و زور شمشیر و تمدن و اندیشههای فلسفی و انسانی تفاوت بسیار است.
من نمیدانم آقای جوادی «حکومت مردمی» را از کجا آورده است. وی از همان آغاز تمدنهای روم و یونان را بزرگ میداند اما تاریخ ایران را تنها در کشورگشایی خلاصه میکند.
آقای هاشمی هم در ادامه میگوید:
از پیش از هخامنشیان از زمان مادها، علائم عقب افتادگی ایران مشاهده میشود. از ابتدای تاریخ ایران «قدرتگرایی» و «قدرتنمایی» تنها ارزش والا از دیدگاه پادشاهان و هیأتهای حاکمهی این کشور بوده است.
من آقای هاشمی را نمیشناسم. این برنامه او را مورخ و پژوهشگر معرفی میکنند. گذشته از این که این گونه ادعاهای مطلق ارزش علمی ندارند، انگار در همان دورهی مادها و هخامنشیان هیات حاکمهی دیگر نقطههای دنیا با انتخابات آزاد بر سر کار آمده بودند و هرگز به قدرت توجهی نداشتند و در راه رضای خدا حکومت میکردند! قصد دفاع از حکومت پادشاهی را ندارم اما پرسش من این است که آیا آقای هاشمی همهی هیاتهای حاکمهی همهی تاریخ را بررسی کرده و تنها مادها و هخامنشیان بودند که قدرتگرا بودند؟ همین امروز آیا هیاتهای حاکمهی جهان قدرتگرا نیستند؟
ادامهی سخنان آقای هاشمی نشان داد که وی چه قدر با تاریخ آشنا است. آقای هاشمی در این گفتگو میگوید:
در ایران باستان داریوش نوشته کسانی را که نافرمانی میکردند دست و پایشان را بریدم و به دار آویختم. این کارها در زمان خسرو پرویز هم بوده. در زمان ساسانیان هم بوده. این قابل مقایسه، مثلا با آن قانونمندی که فرض کنید در یونان بوده، نبوده. مثلا ما مجسمهی شاپور یکم را داریم که چند سال پایش را میگذاشته پشت ژولین، امپراتور اسیر روم، و سوار اسب میشده است.
آقای فرزاد جوادی هم ادامه میدهد:
و ما این را همیشه جزو افتخاراتمان دانستهایم و مظهر تمدنمان معرفی کردهایم. در حالی که وقتی اسکندر مقدونی ایران را فتح کرد و سلسلهی هخامنشی را برانداخت با همسر و فرزندان داریوش سوم پادشاه شکست خوردهی ایران با نهایت احترام رفتار کرد.
این هم چند اشتباه کوچک در گفتار آقای پژوهشگر:
۱- خسرو پرویز هم از شاهان ساسانی بوده و از ساسانیان جدا نبوده که میگوید در زمان خسرو پرویز این طور بوده در زمان ساسانیان هم همین طور بوده.
۲- شاپور یکم والریانوس (Valerianus) را اسیر کرد و نه ژولین را! اگر منظورشان از ژولین همان یولیانوس مرتد (Julian the Apostate) باشد او در جنگی با شاپور دوم ساسانی یعنی نزدیک ۱۲۰ سال پس از شاپور یکم کشته شد.
۳- چه طور میشود از روی مجسمهای فهمید که شاپور یک بار پایش را روی پشت والریانوس (یا به قول این «پژوهشگر»: ژولین) میگذاشته یا چند سال هر روز این کار را میکرده است؟
۴- اصلا چنین مجسمهای وجود خارجی ندارد. بلکه صخرهکندهای در نقش رستم استان فارس است. آن هم صحنهی تسلیم شدن والریانوس و زانو زدن او در برابر شاپور یکم است نه این که شاپور روی دوش او سوار شده باشد.
تسلیم شدن والریان به شاپور یکم ساسانی - نقش رستم
۵- حتا ادوارد گیبون (Edward Gibbon)، تاریخنگار اروپامرکز (Eurocentric) انگلیسی (درگذشته به سال ۱۷۹۴ م/ ۱۱۷۳ خ) در کتاب خود به نام «سقوط و انحطاط امپراتوری روم» (Decline and Fall of Roman Empire) دربارهی افسانهی رفتار خوارکنندهی شاپور مینویسد:
این داستان آموزنده و حزنانگیز است اما به اغلب احتمال در صحت آن باید تردید داشت. نمیتوان تصور کرد پادشاهی، از سر رشک حتا در مقام معامله با رقیب خویش، شأن پادشاهان را علنا چنین خوار کند.» (ص ۲۵)
آقای هاشمی که «مورخ و پژوهشگر» است و این قدر به تاریخ و فرهنگ و تمدن روم افتخار میکند چه طور این نوشتهی ادوارد گیبون، تاریخنگار سرشناس اروپایی و متخصص تاریخ روم، را نخوانده است؟ این کتاب اثری تازه نیست که بگوییم شاید ایشان از آن خبر ندارد، کتابی است که دست کم ۲۲۰ سال از نوشتن آن میگذرد!
دربارهی ادعای آقای جوادی هم من نمیدانم چه کسی داستان شاپور و والریان را «مظهر تمدن» ما معرفی کرده است. آیا ایشان از باقی کارهای اسکندر در فتح ایران چیزی شنیده است؟ یا تنها رافت و انساندوستی اسکندر در چشمش میآید. و به نظرش «هر چه هست از قامت ناساز و بیاندام ما است»؟
به نظر میرسد این دو بیشتر به نقد تصورهای بیپایهی خود پرداختهاند تا به نقد تاریخ و باورهای ایرانیان.
آقای هاشمی میگوید:
ایرانیان در ظاهر انعطافپذیر بودند و تمدن دیگران را میپذیرفتند اما در باطن خیلی سمج بودند و رفتارشان را تغییر نمیدادند. برخی رفتارهایشان حتا تا زمان رضا شاه نیز ادامه یافت. شاهان و پهلوانان ایران برای خود نسبتراشی میکردند. وی سپس از جنگ رستم و اسفندیار یاد میکند که در آن اسفندیار گفت من پسر گشتاسپ هستم و او پسر لهراسپ است. رستم هم گفت من پسر زال هستم و او پسر سام نریمان است.
خب این که از واقعیتهای این افسانهی پهلوانی است. رستم پسر زال پسر سام پسر نریمان بود. اسفندیار هم پسر گشتاسپ پسر لهراسپ بود. این کجایش نسبتراشی است؟ اگر تاریخ اسلام را خوانده باشید (و کمی هم عربی بدانید) در جنگهای مسلمانان نیز پیامبر اسلام و حضرت علی و دیگران در رجزهای جنگی خود از همین گونه سخنان گفتهاند؟ البته به نظر میرسد شما بیشتر به تاریخ یونان و روم - که نخواندهاید - علاقه دارید! حتا در همان یونان خردگرا و مردمسالار و فلسفهپرور - که قبلهگاه شبانهروزی شما است - هرکول پسر زئوس بود! جولیوس سزار خود را نه پسر خدا بلکه خود خدا میدانست! دست کم رستم خود را پسر زال میدانست نه خدا!
بعد آقای هاشمی و جوادی هر دو غصه و افسوس خوردند که چرا ایرانیان پس از ۱۰۰ سال حکومت سلوکیان یونانی در ایران از آنان «دموکراسی» و آزادی و فلسفه و تمدن را یاد نگرفتند و در اولین فرصت به همان نظام شاهنشاهی و کشورداری خود برگشتند!
آن قدر در این برنامهها حرفهای بیپایه و غلط زده شده که گوش کردن به ادامهی آن تلف کردن وقت است. آقای جمال هاشمی در برنامهی دیگری نیز شرکت کرده که به تاریخ ایران پس از اسلام پرداخته. البته شنیدن آن را توصیه نمیکنم! آدم از ناآگاهی و مغرض بودن این دو تن و اعتماد به نفس بیاندازهشان و نیز از طرفداری بیقیدوشرطشان از یونان و روم و سرکوفت زدن به ایران شگفت زده میشود. آقای هاشمی حتا نام تاریخنویس مشهور ایرانی «دینوَری» (dinvari) را به غلط دِینوری (daynuri) میگوید!
آخر این چه طرز داوری است؟ این چه شیوهی نقد باورها است؟ شما کدام کشور دیگر را سراغ دارید که «نویسندگان» و «پژوهشگران» آن این قدر ناآگاه باشند و چنین به دشمنی با تاریخ و فرهنگ خود و جانبداری از دیگران به پا خاسته باشند؟ به قول معروف «شاه میبخشد، اما شاه غلام نمیبخشد!» ادوارد گیبون - که از طرفداران سرسخت برتری امپراتوری روم است - میگوید باید در صحت این داستان شک کرد اما آقای هاشمی حتا مجسمهای هم برای این داستان میتراشد! آیا این چیزی جز اروپاپرستی و اروپامرکزی و نفرت از خویش است؟
دشمن دانا بلندت میکند ------------ بر زمینت میزند نادان دوست
خداوند ایران را از دروغ و دشمن و خشکسالی دور نگه دارد.
ایدون باد!
پینوشت ۱:آقای کاتوزیان همچنین میگوید که در زمان ساسانیان، در ایران تنها ترانه و چکامه وجود داشته است. خب ایشان به عنوان استاد تاریخ ادبیات حتما خواندهاند و شنیدهاند که رسمی کردن قالب رباعی را به رودکی نسبت میدهند که روزی در کوچه میرفت و کودکان گردوبازی میکردند و میخواندند «غلتان غلتان همیرود تا بُن ِ گو» (گو= گودال، گولوی بازی). دوبیتی هم همان ترانه است. ضمن آن که ترانه در قالب مثنوی نیز گفته میشده. چکامه نیز میتوانسته همان قصیده یا در قالب مثنوی باشد. غزل هم که در سدههای بعدی از قصیده جدا شد. است. پس دیگر چه میماند؟
در کارهای اسکندر مقدونی اشارهی گذرایی کردم. یادآوری میکنم که گفتهاند اسکندر مقدونی نیز - که مجری برنامه شیفتهی مرام و مهربانی او است - کتابهای ایران از جمله اوستا را سوزاند که با خط زرین بر ۳۱ نَسک [پوست گاو] نوشته شده بود.
پینوشت ۲کورش جوشنلوی گرامی نوشته که موضوع اصلی بحث دکتر کاتوزیان آن است که از ایران باستان چه میراث علمیای برجای مانده است.
پرسش نخست من آن بود که وضع علمی دیگر کشورهای جهان در آن دوران چه طور بوده است؟ که ایران از آن تهی بوده. دیگر این که آقای کاتوزیان در همین زمینهی تاریخ ادبیات پارسی نیز بر برخی دانسته چشم میبندد. ایراد این گونه بحثها اروپامحوری کارشناسان است. حتا یک بار نشنیدهام این کارشناسان ایران را با هند یا چین یا بابـِل مقایسه کنند. همیشه این است که «بله، در روم و یونان هزاران دانشمند و فیلسوف وجود داشت اما در ایران هیچ کس نبوده است». برای وجود کتاب و میراث نوشته نیز چند قول از ابوریحان و ابن ندیم آوردم. اما پرسیدم که اگر علم مناسب وجود نداشته چه طور میشده آن کارها را انجام داد؟
دربارهی میراث علمی ایران باستان من آگاهی کافی ندارم. کاری است که نیاز به پژوهش دارد. به قول معروف ندیدن دلیل بر نبودن نیست. آیا ما همه جا را جستهایم؟ برای نمونه همه میگویند ما پیش از ورود اروپاییان در سدهی هژدهم م. از هخامنشیان خبر نداشتیم. اما من مطلبی نوشتم و شاهد آوردم که ابوریحان بیرونی فهرست تمامی شاهان هخامنشی را در کتاب «آثار الباقیه» به دست داده است. یا میگویند ساسانیان از هخامنشیان بیخبر بودند. اما شادروان استاد علیرضا شاپور شهبازی نشان داد که خبر داشتهاند. دکتر کاوه فرخ نیز بر اساس ساختار ارتش و پوشاک و مانند آن نشان داده که ساسانیان از هخامنشیان و کارهایشان باخبر بودهاند.
من هم دانشآموزی هستم در این راه. از همهی دوستان و آگاهان هم دعوت میکنم که این بحث را مطرح کنند. هر کسی که علاقه دارد در زمینهی خبرگی خود به این پرسش و پژوهش بپردازد. من هم حاضرم یافتههای دوستان را مطرح کنم.
اگر واقعا قصد رادیو فرانسه «نقد باورها» است بهتر است اول از کسان آگاه و باسواد دعوت کند نه کسی مثل جمال هاشمی که در همین صحبت ۵ دقیقهای نشان داد نه نام تاریخنویسان را درست میگوید نه به موضوع تسلط کافی دارد. هم چنین از طرف دیگر ِ باور نیز دعوت کنند تا گفتگویی دوسویه باشد نه این که مجری و میهمان هر دو همعقیده باشند و به موضوع حمله کنند. مجری باید بیطرف باشد نه سمت و سو دهنده به حمله!