دوشنبه ۱۰/تیر/۱۳۸۷ - ۳۰/جون/۲۰۰۸
این مطلبی است که پیشتر نوشته بودم اما اکنون با اندکی روزآمدسازی منتشر میکنم.
دوست ندارم کلی گویی کنم اما متاسفانه امروزه بسیاری از ما ایرانیان در برخورد با تاریخ کشور کهنسال خود بیتعادل هستیم:
الف) گروهی به مرز پرستش گذشتهی پیشااسلامی میرسند و هرچه پس از آن را انکار میکنند.
در میان این گروه سلطنتطلبان جای دارند و کسانی که دل خوشی از اسلام ندارند و گمان میکنند که تمام مشکلهای امروزی ایران از اسلام است. برخی از اینان - به ویژه خارجنشینان - نشان فروهر را به گردن خود میاندازند بدون آن که چیزی از تاریخ پیشااسلامی بدانند. تنها میدانند که کوروش و داریوش و شاهنشاهی هخامنشی ۲۵۰۰ سال پیش «تمدن داشتند و باقی دنیا وحشی بودند». اما اگر بپرسی کوروش چه سالی بابل را گرفت؟ در منشور کوروش دقیقا چه چیزی نوشته شده؟ چرا داریوش به یونان حمله کرد؟ و یا کلا هر سؤال دیگر تاریخی از آنان بکنی جواب مناسبی ندارند. از اشکانیان و ساسانیان چیز زیادی نمیدانند. زیرا مشکل اصلی آنان مطالعه نکردن است و این که تنها دوست دارند چیزها را از دیگران بشنوند. اگر بخواهند مطالعه کنند کی وقت میشود به چلوکباب برسند؟ و یا به کنسرتهای «ایرونی» با موسیقی ترکی استانبولی و رقص شکم عربی. اما برایشان موسیقی محلی ایرانی مانند لری و کردی و خراسانی افت دارد. با آن که به ایرانی بودن خود افتخار می کنند اما نامهای ایرانیشان را تغییر میدهند. جمشید میشود جیمی. فرهاد میشود فِرِدی. پدرام میشود پاتریک. و .... برخیشان هیج درکی از جامعهی امروزی ایران ندارند و نیز از نیازها و آرزوهای نسلهایی که در سی سال گذشته زاده شدهاند. هنوز دنبال آنند که اعلیحضرت همایونی شرف حضور بدان بدهد.
ب) گروه دیگری نیز از سوی دیگر بام می افتند و هر چه پیش از اسلام را رد میکنند و تنها بخش پسااسلامی تاریخ را قبول دارند.
مسلمانان متعصب و دوآتشه و نیز کمونیستها و نیروهای چپ در این دستهاند. به نظر اینان چون در زمان پهلویها به تاریخ پیشااسلامی پرداخته میشد بنابراین باید چیز بدی باشد و ضداسلام!
برخی به دنبال آرزوی «امت واحدهی اسلامی» هستند و به گمانشان باید ایران و ایرانی تا جای ممکن مانند باقی مسلمانان بشوند. برای همین حتا در روزنامهها مینویسند که ایرانیان از نژاد سامی هستند! گویا تنها عربان مسلمان هستند و مردم هندوستان و بنگلادش و اندونزی و مالزی مسلمان نیستند. و یا تاریخ ایران پیشااسلامی افسانهای است برای جدا کردن ایرانیان از دیگر کشورهای امت اسلامی.
رفقای چپ نیز به ساختار اجتماعی زمان ساسانی اعتراض دارند و مدام روضهی ظلمی را میخوانند که انوشیروان خبیث به مرد کفشگر کرد و دسترنج تودهی زحمتکش را غارت میکرد. یا وضعیت زنان در دوران ساسانیان برایشان نابخشودنی است. اینها نیز همه چیز را با عدسی و عینک حضرت لنین و استالین و دیگر رفقا - علیهم السلام - نگاه میکنند و همه چیز برایشان نشانی از استعمار و امپریالیسم دارد. برایشان تاریخ ایران پیشااسلامی ابزار امپریالیسم و کلنیالیسم و نمیدانم-چی-چیایسمهای دیگر است تا تودههای زجرکش و کوخنشیان و حاشیهنشیان و پرولتاریا به کمونیسم انترناسیونالیسم آرمانی نرسند.
حال آن که ایرانیان زمان ساسانی - که از دین زرتشتی کرتیری و نه زرتشت راستین خسته شده بودند - پیش از اسلام گروهی به دینهای مزدک و مانی و دین مسیح گراییده بودند و پس از مدتی نیز به تدریج دین اسلام را پذیرفتند اما سلطهی عرب را نه. زیرا خود را دارای فرهنگ و تمدنی بالاتر و قدیمیتر میدانستند و به قول پروفسور «ریچارد نلسون فرای» این دین عربی را دینی جهانی کردند. همین تمدن و فرهنگ بعدها روکشی اسلامی یافت و پیشرفتهای بسیاری کرد به طوری که میوههایی چون فردوسی توسی، ابوریحان بیرونی، محمد خوارزمی، ابن سینای بخارایی، جمشید کاشانی، خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و سعدی شیرازی و حافظ شیرازی و هزاران کس دیگر را به بار آورد که خود را مسلمان و ایرانی میدانستند. (البته کسانی هم چون امام محمد غزالی بودند که چندان با نوروز و ... میانهی خوبی نداشتند).
بنابراین میتوان مسلمان بود و به تاریخ و تمدن و فرهنگ پیشااسلامی خود افتخار کرد. همان طور که پس از اسلام هر شاهی و سلسلهای تلاش میکرد نسب خود را به گونهای به ساسانیان برساند. حتا شاه اسماعیل صفوی - که مذهب شیعهی دوازده امامی یا به اصطلاح اثنی عشری را مذهب رسمی ایران کرد - خود را از یک سو از نسل ساسانیان و از سویی از نسل امام موسای کاظم میدانست.
این رفقا فراموش میکنند که ساسانیان نزدیک ۱۴۰۰ سال پیش برافتادند و در طول ۴۰۰ سالی که شاهنشاهی آنان برقرار بود رومیان - که تنها قدرت برتر آن دوران بودند - نه تنها نتوانستند آنان را نابود کنند بلکه چندین بار به دست شاهان ساسانی مانند شاپور یکم و شاپور دوم و خسرو انوشیروان و اسپهبدانی چون رستم سورن-پهلو و شهربراز و دیگران شکست خوردند. و خاطرهی شکوه و ابهت آنان از همان زمان فروافتادنشان تا همین زمان در میان ایرانیان برقرار بوده و هست. وشمگیر زیاری میخواست «بیخ عرب از این خاک برکند و شکوه ساسانیان را زنده کند». پناهخسرو (فناخسرو) عضدالدولهی دیلمی شاه شیعهی ایرانی «آرزو داشت که مانند ساسانیان از رومیان هدیه دریافت کند». عضدالدوله پایتخت اردشیر پاپکان پایهگذار سلسلهی ساسانیان را - که در اصل «خوره اردشیر» نام داشت اما به تدریج به طور کوتاه شدهی «گور» درآمده بود - بازسازی کرد و نام «پیروزآباد» یا «فیروزآباد» بر آن نهاد که هنوز نیز در استان فارس به همین نام برپاست. (ن.ک. تاریخ دیلمیان نوشتهی عباس پرویز چاپ ١٣۴٢) ....
این خاطرهها و شکوه هیچ ربطی به حکومت پهلوی و امپریالیسم و دیگر ایسمهای مورد علاقهی شما ندارد. آخر لرهای بختیاری و کردان و دیگران ایرانیان سراسر «ایران بزرگ» در ده ها و روستاها و شهرها چه گونه در طول ۱۴۰۰ سال گذشته زیر نفوذ امپریالیسم و کلونیالیسم مورد نظر شما بودهاند؟
در ضمن، هنجارهای اجتماعی تابع زمان هستند. نمیتوان با سنجیدار (معیار)های امروزین به داوری هزاران سال پیش نشست. با سنجیدارهای امروز حتا نمیتوان ۵۰ سال پیش را داوری کرد چه برسد به ۱۸۰۰ سال پیش. اینان توقع دارند در ۱۸۰۰ سال پیش همهی مردم ایران کتابهای لنین را خوانده بودند و پرولتاریا بر ضد سرمایهداران خونخوار کثیف قیام میکرد و خواهران در کنار برادران مشت محکمی به دهان استکبار ساسانی میزدند و تخت سلطنت را که بر گردهی زحمتکشان بودند واژگون میکردند. اما تصور ساختاری جز آنچه بود برای ایران در آن زمان دور از خرد است. تا همین ۳۰ سال پیش حجت الاسلام فلسفی در بالای منبر میگفت: زنبورها شاه و ملکه دارند. ما هم باید شاه داشته باشیم. (البته ایشان پس از انقلاب نظرشان عوض شد).
به هیچ وجه نمیخواهم از نظام شاهی و سلطنتطلبی و جامعهی ساسانی دفاع کنم اما باید عاقل بود و هر چه را با مقتضیات زمان خودش سنجید. در عین حال باور دارم که جامعهی ساسانی مشکلهایی نیز داشت مانند هر جامعهی بشری در هر دورهای از تاریخ. جامعهی آرمانی تنها در ذهن فیلسوفان وجود دارد.
اینان پس از هفده سال هنوز طنین پرصدای فروپاشی کعبهی آمالشان - اتحاد مقدس جماهیر شوروی - را نشنیدهاند و هنوز به دنبال کمونیسم هستند.
پ) و اما گروهی نیز از سوی سوم بام! افتادهاند و در هوای امروزی شدن و «مدرنیته» و «پستمدرنیته» و «پستاستراکچرالیسم» و «پستکلنیالیسم» و ... بر هر چه گذشته خط بطلان میکشند و آن را بیاهمیت میدانند و در هوای جهانی شدن، «دل و دین باخته دیوانهی رویی» هستند که ندیدهاند اما وصف آن را شنیدهاند.
برای اینان هویت چیز مسخره و سنتی است. اینها مدرن هستند، پست مدرن هستند. همهشان «جهانوطن» یا به اصطلاح «خارجی» کاسموپولیتن اند اما از شهر خودشان بیرون نرفتهاند و به هیچ زبانی جز زبان خیابان خود تسلط ندارند و بلد نیستند یک خط چیز بنویسند. البته شاید برخیشان خیلی کتابهای سخت سخت خوانده باشند اما مهم این است که معتقدند تاریخ بیمعناست. فرهنگ غالب امروز فرهنگ غربی است و باید بلد بود انگلیش اسپیک کرد. اینها اولترا انتلکتوئل هستند.
شاید برخیشان خارج هم رفته باشند. حتا در خارج هم زندگی کنند. در این صورت سعی میکنند اسیمیلیت بشوند در هوست کامیونیتی مبادا معلوم شود که «ایرونی» و «جهان سومی» و «میدل ایستی» هستند.
در واقع شمار کسانی که مطالعه کنند و بیطرفانه به تاریخ (چه پیشااسلامی و چه پسااسلامی) نگاه کنند نسبت به تمام جمعیت ایرانیان اندک است.
البته به تازگی گروهچههای دلقکی نیز سربرآورده اند که بیشتر به درد تفریح و سرگرمی میخورند و ارزش ندارد بیشتر دربارهشان بگوییم آن وقت خیال میکنند خیلی مهم شدهاند. همه میدانیم که منظورم کیست و جواب آنان در جاهای دیگر آمده است.
Monday, June 30, 2008
برخورد ایرانیان امروز با تاریخ
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:33 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , تاریخ میانی , روزانه , غرولند
Sunday, June 29, 2008
دکتر منوچهر ستوده
یکشنبه ۹/تیر/۱۳۸۷ - ۲۹/جون/۲۰۰۸
دکتر «منوچهر ستوده» در 28 تیر 12۹۶ خ/جولای ۱۹۱۷ م. در گیلان زاده شد. و سپس همراه خانواده به تهران آمدند و از کالج امریکاییها (دبیرستان البرز) دیپلم گرفته و سپس از دانشسرای عالی لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت. در سال ۱۳۲۹ نیز دکتری خود را در همین رشته از دانشگاه تهران دریافت کرد.
دکتر منوچهر ستوده - سال ۱۳۸۶ خ
یکی از کارهای مهم دکتر «منوچهر ستوده» کتاب گرانسنگ «از آستارا تا استارباد» است که در ۱۰ جلد و طی ۳۰ سال (یعنی از سال ۱۳۴۹ خ/۱۹۷۰ م تا ۱۳۸۰ خ/۲۰۰۱ م) نگاشته و چاپ و پخش شده است. همان طور که از نام کتاب برمیآید دکتر ستوده برای این تحقیق سنگین و معتبر جغرافیایی/فرهنگی/تاریخی از گوشهی باختری (غربی) دریای مازندران در آستارا آغاز کرده و تا خلیج حسینقلی در استارباد (استراباد) در خاور (شرق) این دریا را مطالعه و بررسی کرده است. و نتیجهی تحقیق نیز به طور مرتب هم زمان با تحقیق چاپ و منتشر میشده است.
اگر در کارنامهی اين دکتر زبان و ادبيات فارسی، تنها به اثر ارزندهای چون «از آستارا تا استارباد» اشاره شود نيز، بسندهی نماياندن بزرگی اين مرد خواهد بود. منوچهر ستودهای که تصحيح سه کتاب پايهی تاريخ گيلان (تاريخ گيلان عبدالفتاح، گيلان و ديلمستان مرعشی و تاريخ خانی ميرشمسالدين)، جمعآوری نخستين واژهنامهی گيلکی و قلاع اسماعيليه در رشته کوه های البرز، نيز تصحيح و تحشيهء «حدود العالم» همچنين تصحيح و تحشيهء «تاريخ رويان» تنها گوشهای از کارنامهی کاری وی به حساب میآيد.
- بنده هم از آستارا گرفتم همينطوری حاشيهی دريا را مطالعه کردم، رفتم تا خليج حسينقلی که اين حدودا 22 تا 23 سال طول کشيد.
- آيا زرتشتیگری در اينجا نفوذ کرده بود؟ نه! برای اينکه شما از خود توالش تا فومنات بياييد و بعد وارد رشته کوه البرز شويد، پنج-شش جور دفن میبينيد. دفن، جزء دين زرتشت نيست. زرتشتی دفن نمیکند. برای مثال، اين صفحات هرزويل را که بررسی میکردم، ديدم همهاش اينجوری است که طاقهای مدور بالای آن، زيرش صاف، تابوت را درسته بکنند تویاش و جلوش را ببندند.
آمدم به صفحات ديلمان، دو تا تخته سنگ عمودی و يک تخته سنگ رویاش. دفنی ما نداريم. دفن بايد جايی باشد که نشان بدهد دين زرتشت وجود نداشته. حالا اينجا چه دينی داشته من نمیدانم. ... احتمال است که ميتراييسم به اينجاها اثر کرده باشد.
- توتميسم را شما اگر بخواهيد بررسی کنيد و برويد و دقيق شويد، درست از همان آستارا تا خليج حسينقلی، درخت مسلما ارزش داشته. رابينو نوشته اينجا درخت است، من آمدم بررسی کردم ديدم امامزاده شده است. اينها هست ولی کسی بررسی کامل نکرده است.
- اينجا تا زمان شاه عباس ديوها زندگی میکردند. ديوها چه زبانی داشتند، بنده يک مقاله تنظيم کردم حالا در يکی از يادنامههای آقايان چاپ میشود. به اين نتيجه رسيدم که ديوان مازندران در آن تاريخ تمام زبانهای زندهی دنيا را بلد بودند، چينی میدانستند، ژاپنی میدانستند و... چهطور شد تمدن به اينجا رسيده که يارو پنج زبان را بلد بوده! و حتا فردوسی میگويد که به ايرانيان آموختند، اين نشان میدهد که سطح تمدنشان خيلی بالا بوده است. ... مردمی هم بودند، متکلم به اين زبان بودند. قبل از آريايیها، متکلم به اين زبان بودند. آريايیها که میخواهند جای اينها را بگیرند، حالا با جنگ و جدال يا پيشروی، نمیدانم چه جوری شده، ولی جای اينها را گرفتند؛
- غار ديو سفيد هم هست. خود ديو سفيدش هم هست! الان شما از نوشهر بخواهيد برويد به طرف محمودآباد، دست راست در سينهی کوه بايد برويد تماشایاش کنيد. يک غار عجيب و غريبیست. و يک خندقی کندهاند به عمق پانزده-شانزده متر. ديدنیست. ... اينها يک مردی میخواهد که يک خرده حواساش جمع باشد و بنشيند و شاهنامهی جغرافيايی را پياده کند. و میشود؛ به قول دکتر کيا به شرطی که کج نگاه نکند. يک دفعه مازندران را نبرد شام! مازندران به شام ربطی ندارد برادر! مازندران به همين سرزمين ايران مربوط است.
فهرست برخی آثار دکتر منوچهر ستوده:
۱) فرهنگ گیلکی. با مقدمه پور داود، تهران، نشریه انجمن ایرانشناسی، 1332 خ.
2) فرهنگ سمنانی–سرخهای–لاسگردی-سنگسری–شهمیرزادی. ج اول، تهران، دانشگاه تهران، 13۴2
۳) فرهنگ سمنانی، امثال و اصطلاحات و اشعار. (مجلد دوم)، تهران، ۱۳۵۶.
۴) قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز. تهران، دانشگاه تهران، 13۴۵.
۵) تاریخ گیلان و دیلمستان. تألیف ظهیرالدین بن نصیر الدین مرعشی، با تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، تهران، 13۴7.
۶) تاریخ رویان. تألیف مولانا اولیاءالله آملی، تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، تهران، 13۴8
۷) تاریخ گیلان: وقایع سالهای 923-1038 هجری قمری. تألیف ملا عبدالفتاح فومنی گیلانی، به تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، تهران، 13۴9
۸) تاریخ مازندران. تألیف ملا شیخعلی گیلانی، تصحیح و تحشیه منوچهر ستوده، تهران، 13۵2
۹) از آستارا تا استارباد. در ۱۰ جلد
خاستگاه:
گفتگویی با دکتر منوچهر ستوده در مجلهی اینترنتی «ورگ» برگرفته از مجلهی «گیلهوا» سال ۱۳۸۶ خ / ۲۰۰۷
م.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:40 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی فرهنگ
Thursday, June 26, 2008
دربارهی جامی
پنجشنبه ۶/تیر/۱۳۸۷ - ۲۶/جون/۲۰۰۸
«نورالدین عبدالرحمان پسر احمد پسر محمد دشتی» مشهور به جامی از استادان مسلم نظم و نثر فارسی در سدهی نهم خ/پانزدهم م است.
او در قصیدهای که مختصری از احوال خود را به نظم آورده گوید:
به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی ------------ که زد ز مکه به یثرب سرادقات جلال
ز اوج قلهء پروازگاه عز و قِدَم ------------ بدین حضیض هوان سست کردهام پر و بال
هم چنین به نوشتهی «رضی الدین عبدالغفور» - از شاگردان نزدیک وی - ولادت وی در خرجرد جام بوده است شب چهارشنبه ۲۳ شعبان 817 ه.ق که برابر است با ۲۴ آبان ۷۹۳ ه.خ یا ۱۶ نوامبر ۱۴۱۴ م.
پدر جامی «احمد پسر محمد دشتی» از مردم «دشت» اصفهان بوده و از آنجا به خرجرد جام رفتهاند و جامی در آنجا به دنیا آمده و به اعتبار موطن اصلی خود ابتدا تخلص به «دشتی» میکرده و بعدها به جامی تخلص کرد:
مولدم جام و رشحهء قلمم ---------- جرعهء جام شیخ الاسلامی است
لاجرم در جریدهء اشعار ------------- به دو معنی تخلصم جامی است
تحصیلات جامی:
جامی در کودکی همراه پدر خود به هرات رفت و در مدرسهی نظامیهی آن شهر اقامت کرد و به درس «جنید اصولی»، «مولانا خواجه علی سمرقندی» - که از شاگردان بزرگ «میر سید شریف جرجانی» بوده - و سپس به درس «مولانا شهاب الدین محمد جاجرمی» - که در سلسلهء شاگردی به «سعدالدین تفتازانی» میرسید - درآمده و علوم ادب عربی را در محضر این استادان فراگرفت.
پس از آن که به سمرقند آمد به درس «قاضی زاده» - که از محققان عصر بود - درآمد و به هیات و نجوم اشتغال پیدا کرد و به مرتبهای از فضل رسید که شهرت وی همه جا را فراگرفت و در فنون ادبی و علوم عقلی و نقلی و معارف یقینی ماهر گردید.
و خود وی در قصیدهء پیشین گوید:
درآمدم پس از آن در مقام کسب علوم ------------ ممارسان فنون را فتاده در دنبال
و علومی را که به تحصیل آن پرداخته چنین بیان کرده: نحو و صرف و منطق و حکمت مشائی و حکمت اشراقی و حکمت طبیعی و حکمت ریاضی و علم فقه و اصول فقه و حدیث و قرائت قرآن و تفسیر آن.
آنگاه مراحل سیر و سلوک خود را یکایک شرح داده پس از آن به ذکر شاعری خویش وارد شده و گوید:
ز طور طور گذشتم ولی نشد هرگز -------------- ز فکر شعر نشد حاصلم فراغت بال
هزار بار از این شغل توبه کردم لیک ---------- از آن نبود گریزم چو سایر اشغال
وی در فنون طریقت پیرو سلسلهء نقشبندیه و از مریدان «سعدالدین محمد کاشغری» خلیفهء «شیخ بهاءالدین عمر نجاری» (متوفی 791 ه.ق) مؤسس یا مجدد سلسلهء نقشبندیه بوده و شرف دامادی کاشغری را یافت.
فرزندان و خویشان جامی:
جامی چهار پسر داشت که اولی یکروزه و دومی یکساله و چهارمی چهلروزه بود که از دنیا رفتند. و فرزند سوم ایشان «خواجه ضیاءالدین یوسف» بود که در شب چهارشنبه نهم شوال 882 ه.ق . به دنیا آمد.
جامی برادری داشته به نام محمد و ظاهراً مرد فاضلی بوده و در موسیقی مهارتی داشته و در زمان جامی از جهان درگذشته و او در وفات برادر مرثیهای به شکل ترکیب بند ساخته است.
جامی هم چنین خواهری داشته که نام وی را نمیدانیم اما خواهرزادهاش «ملا عبداﷲ هاتفی خبوشانی جامی» (درگذشته به سال ۹۲۷ ه.ق) نام داشت. هاتفی چهار کتاب «لیلی و مجنون»، «شیرین و خسرو»، «هفت منظر»، «تمرنامه [=تیمورنامه؟] یا ظفرنامه» را به تقلید «پنج گنج» نظامی و نیز دایی خود جامی به نظم کشیده است. وقتی شاه اسماعیل صفوی به شهر جام رسید با هاتفی دیدار کرد و هاتفی مامور نظم فتوحات شاهی شد و نزدیک 21 هزار بیت آن را به نظم آورد، اما توفیق اتمام آن را نیافت.
سفرهای جامی:
جامی سفرهای فراوانی کرده است از جمله سفر در کودکی از جام به هرات برای تحصیل، نیز سفر به مرو و سمرقند. طولانیترین سفر او عبارت بود از سفر به حجاز از خراسان و عبور از همدان، کردستان، بغداد، کربلا، نجف، مدینه، مکه، دمشق، حلب، تبریز.
طبع شعر:
جامی در فن شعر و شاعری شهرهی روزگار و استاد مسلم زبان پارسی بوده و به حق به «خاتم الشعراء» لقب یافته است، زیرا دستگاه شعر و شاعری به اسلوب استادان قدیم خراسان و فارس و عراق به مرگ او برچیده شد و تا سدهی سیزدهم خورشیدی ستارهی درخشانی که از قدر اول شمرده شود در افق ادب پارسی طلوع نکرد.
همان طور که در مطلبی پیشین نوشتم، جامی آدم شوخ طبعی بوده است. روزی نیز برای آزمایش خواهرزادهاش هاتفی، بدو میگوید که این قطعه شعر فردوسی را پاسخ گوید:
درختی که تلخ است وی را سرشت ---------- وگر برنشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب ------- به بیخ، انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد ------------ همان میوهء تلخ بار آورد
هاتفی گفت:
اگر بیضهء زاغ ظلمت سرشت --------------- نهی زیر طاووس باغ بهشت
به هنگام آن بیضه پروردنش ------------- ز انجیر جنت دهی ارزنش
دهی آبش از چشمهء سلسبیل --------------- بدان بیضه گر دَم دمد جبرئیل
شود عاقبت بیضهء زاغ، زاغ ------------- برد رنج بیهوده طاووس باغ
جامی به مزاح گفت: نیک گفتهای ولی چند جا بیضه گذاشتهای (بیضه گذاشتن: تخم گذاشتن. به اصطلاح امروزی تهرانی: زاییدی!)
تاثیر استادان سخن در جامی:
جامی بدون شک تحت تاثیر استادان پیش از خود بوده و با مطالعهی سخنان وی به خوبی معلوم میشود که تا چه پایه قوت طبع و کمال شاعری او مرهون مطالعهی دیوان و آثار شاعران بزرگ بوده است. خود وی نام بعضی از استادان شعر را با ادب و حرمت نام برده چنانکه غزلسرائی خویش را به اسلوب «کمال خجندی» منسوب داشته و در پایان یکی از غزلهای خود بدان اشاره کرده:
یافت کمالی سخنش تا گرفت ----------- چاشنیای از سخنان «کمال»
و از خاقانی نیز در قصیدهای که به پیروی از وی گفته چنین یاد میکند:
سخن آن بود کز اول نهاد استاد خاقانی ----------------- به مهمانخانهء گیتی پی دانشوران خوانش
هم چنین از نظامی گنجهای و امیرخسرو دهلوی در مثنویات با حرمت نام برده و در شعری که تحول دوران شاعری خود را شرح داده روش مثنوی سرائی خویش را به این دو استاد منسوب دانسته و گوید:
نظامی که استاد این فن وی است -------------- در این بزمگه شمع روشن وی است
ز ویرانهء گنجه شد گنج سنج ----------------- رسانید گنج سخن را به پنج
چو خسرو به آن پنج هم پنجه شد ------------- وز آن بازوی فکرتش رنجه شد
و همچنین از «مولانا جلال الدین محمد بلخی» به احترام یاد کرده و به طور کلی در مثنوی از استادانی مانند: فردوسی توسی، خاقانی شروانی، انوری ابیوردی، عنصری بلخی، ظهیر فاریابی، کمالالدین اسماعیل اصفهانی، سعدی شیرازی، حافظ شیرازی، کمال خجندی، و بعضی دیگر از شاعران به احترام نام برده است.
تنگ شد قافیهی عمر شریف ----------------- دم به دم میشودش مرگ ردیف
سر به جیب و همه شب قافیهجوی ---------------- تنت از معنی باریک چو موی
بین! که چون سهم اجل را قوسی ------------- کرد گردون ز پی «فردوسی»
با دل شقشده چون خامهی خویش ------------- ماند سرریز ز شهنامهی خویش
ناظم گنجه، «نظامی» که به رنج -------------- عدد گنج رسانید به پنج،
روز آخر که ازین مجلس رفت ---------------- گنجها داده ز کف مفلس رفت
گرچه میرفت به سحرافشانی --------------- بر فلک دبدبهی «خاقانی»
گشت پامال حوادث دبهاش ------------------ بیصدا شد چو دبه دبدبهاش
«انوری» کو و دل انور او ---------------- حکمت شعر خردپرور او
کو «ظهیر» آن که چو خضر آب حیات -------------- کلک او داشت نهان در ظلمات
هر «کمالی» که سپاهانی داشت --------------- که به کف تیغ سخنرانی داشت،
شد ازین دایرهی دیر مسیر -------------------- آخرالامر همه نقصپذیر
کرد حرفی که رقم زد «سعدی» ------------------- بر رخ شاهد معنی جعدی
صرصر قهر چو شد حادثهزای ----------------------- آمد آن جعد معنبر در پای
«حافظ» از نظم بلند آوازه ----------------- ساخت آیین سخن را تازه
لیک روز و شباش از پیشه کمند ----------------- ز آن بلندی سوی پستی افگند
پخت از دور مه و گردش سال ------------------- میوهی باغ خجندی به «کمال»
لیک باد اجل آن میوهی پاک ---------------- ریخت در خطهی تبریز به خاک
کام بگشا! که شگرفان رفتند ----------------- یک به یک نادرهحرفان رفتند
از بعضی اشعاری که به وی نسبت داده شده میتوان گفت از تعصبات جاهلانه تا اندازهای برکنار بوده از جمله رباعی زیر:
ای مغبچهء دهر! بده جام میام --------------- کآمد ز نزاع سنی و شیعه قیام
گویند که جامیا چه مذهب داری؟ ------------ صد شکر که سگ سنی و خر شیعه نیام
و نیز گوید:
ز هفتاد و دو مذهب رو به سوی تو --------------- بلی عاشق نداند مذهبی جز ترک مذهبها
آثار جامی:
جامی نزدیک ۳۰ اثر در تفسیر قرآن، حدیث، عرفان، تاریخ، و البته ادبیات دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
- «هفت اورنگ» که به تقلید از «پنج گنج» نظامی سروده و شامل مثنویهای زیر است:
«سلسلة الذهب»، «سلامان و ابسال»، «تحفةالاحرار»، «سبحةالابرار»، «خردنامهء اسکندری»، «مجنون و لیلی»، «یوسف و زلیخا»
- بهارستان: که برای فرزندش ضیاءالدین یوسف در وقتی که ده ساله بوده به روش گلستان سعدی نوشته است
- دیوان اشعار شامل قصائد و غزلیات و قطعات و رباعیات: نزدیک ۸۷۵۰ بیت
- تاریخ هرات
- تفسیر القرآن
- اشعة اللُمَعات: شرح کتاب لمعات «شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی مشهور به عراقی» است
- شرح «فصوص الحکم» کتاب معروف «محییالدین ابن عربی»
- نفحات الانس من حضرات القدس: شرح حال عارفان
مرگ:
جامی پنجشنبه ۱۷ محرم 898 ه.ق. برابر ۲۷ آبان ۸۷۱ خ یا ۱۷ نوامبر ۱۴۹۲ م در سن هشتاد و یک سالگی در هرات درگذشت. شعر زیر دربارهی تاریخ وفات او سروده شده است:
سلطان ملک دانش، جامی که یافت در خلد ---------- از بادهء وصالش ارواح قدس جامی
تاریخ فوت او را از عقل خواستم، گفت: ------------ «آه از فراق جامی»، «آه از فراق جامی»
اگر «آه از فراق جامی» را با حساب ابجد به عدد تبدیل کنیم همان سال ۸۹۸ ق میشود.
در مطلب داستان عینک نیز گفتم که جامی در داستان «سلامان و ابسال» - که در سن هفتاد سالگی آن را سروده - به پیری و عینکی شدن خود اشاره کرده است:
از دو چشم من نیاید هیچ کار --------------- از فرنگی شیشه ناگشته چهار
جالب توجه آن که مرگ جامی یک ماه پس از رسیدن کریستف کلمب به قارهی امریکا بوده است (یعنی یک ماه پس از مهرماه ۸۷۱ خ یا اکتبر ۱۴۹۲ م).
خاستگاه:
فرهنگ دهخدا و «هفت اورنگ» جامی.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:06 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ادبيات
Wednesday, June 25, 2008
داستان عینک
چهارشنبه ۵/تیر/۱۳۸۷ - ۲۵/جون/۲۰۰۸
به نوشتهی ویکیپدیا نخستین بار «حسن ابن هیثم بصری» (زاده: ۳۵۴ ه.ق = ۳۴۳ ه.خ = ۹۶۵ م/مرگ: ۴۳۰ ه.ق = ۴۱۳ ه.خ = ۱۰۳۹ م) در سدهی پنجم قمری/یازدهم میلادی در کتاب فیزیک نور خود به نام «کتاب المناظر» (۴۱۱ ه.ق = ۳۹۹ خ = ۱۰۲۱ م) به خاصیت عدسیها در بهبود بینایی اشاره کرد. این کتاب نزدیک ۱۰۰ سال بعد از نگارش به لاتین ترجمه شد و نزدیک ۱۰۰ سال پس از آن نیز در سدهی سیزدهم م در ایتالیا بر اساس آن دستگاهی ساخته شد که ما امروزه به نام عینک میشناسیم.
نقاشی سدهی پانزدهم م. (۱۴۰۳ م=۷۸۲ خ) - اثر کُنراد فُن سوئست (Conrad von Soest)
دربارهی علت نامگذاری این ابزار به «عینک» در زبان پارسی برخی معتقدند که ریشهی آن «عین» عربی به معنای چشم است. پس عینک یعنی چشم کوچک. برخی نیز معتقدند که در اصل «آیینهاک» است یعنی آیینههای کوچک. زندهیاد استاد سعید نفیسی در کتاب «پای سخن استاد» با اشاره به ابزار دیگری برای بهبود شنوایی که در پارسی «سمعک» خوانده میشود طرفدار نظریهی اول است و نظریهی دوم را درست نمیداند.
در نامهنگاریهایی که با دکتر محمد حیدری ملایری در همین زمینه داشتم ایشان طرفدار نظریهی دوم است یعنی عینک در اصل آیینهاک بوده است. ایشان پس از بازخوانی نظر سعید نفیسی معتقد است که سمعک بسیار جدیدتر از عینک است بنابراین احتمال دارد که در پارسی امروزی در قیاس با عینک و با این گمان که عینک از عین عربی (=چشم) است این ابزار را هم سمعک (=گوش کوچک) نامیدهاند. پس به فرهنگ دهخدا مراجعه کردیم. در فرهنگ دهخدا درآیهی عینک دو مترادف دیگر آن را چنین آورده است:
عینک: چشم فرنگی. آیینهء فرنگی.
بعد هم به عنوان شاهد چند شعر زیبا از شاعران سدهی یازدهم هجری مانند صائب تبریزی (اصفهانی) و سید حسین خالص اصفهانی آورده است:
همنشین مردم محتاج هم در زحمتند ---------- دیده بیمار است، بینی بار عینک میکشد
صائب تبریزی (درگذشته ۱۰۸۱ ق = ۱۰۴۹ خ = ۱۶۷۰ م)
کجنهادان با کمال حسن ظاهر ناقصند ------------ چشم عینک هر کجا دیدیم یک مژگان نداشت
سیدحسین خالص (درگذشته ۱۱۲۲ ق = ۱۰۸۸ خ = ۱۷۱۰ م)
صبح پرّی چو گشت دیده گداز ---------- عینک دیده دیدهء دل ساز
مکتبی شیرازی (درگذشته نزدیک ۹۲۰ ق)
اما اشارهای به این ابزار را در شعر «نورالدین عبدالرحمان جامی» شاعر ایرانی سدهی نهم (زادروز: چهارشنبه ۲۳ شعبان 817 ه.ق = ۲۴ آبان ۷۹۳ ه.خ = ۱۶ نوامبر ۱۴۱۴ م. - مرگ: پنجشنبه ۱۷ محرم 898 ه.ق. = ۲۷ آبان ۸۷۱ خ = ۱۷ نوامبر ۱۴۹۲) یافتم که شاید قدیمیترین در شعر پارسی باشد. جامی در آغاز داستان عشقی «سَلامان و اَبسال» که یکی از اورنگهای «هفت اورنگ» است و آن را در نزدیک هفتاد سالگی سروده (نزدیک ۸۸۶ ق = ۸۶۰ خ = ۱۴۸۱ م) در بیان پیری خود میگوید:
از دو چشم من نیاید هیچ کار ------------- از فرنگی شیشه ناگشته چهار
که در آن به روشنی اشاره میکند که دیگر از چشمهایم کاری برنمیآید و با این شیشهی فرنگی (عینک) نیز دو چشم من چهار چشم نمیشود که بتوانم بهتر ببینم. بدین ترتیب شاید جامی نخستین شاعر عینکی ایرانی باشد!
در واقع مترادفهای دهخدا و این بیت جامی نظر دکتر حیدری را تقویت میکند که در اصل آیینهاک بوده است. زیرا آیینه یا آبگینه در پارسی به معنای شیشه نیز هست. هم چنین ایشان مینویسد که پسوند «-اک» در این مورد به معنای کوچک نیست بلکه به معنای صفت نسبی است مانند «دستک»، پشتک، ناخنک.
البته هنوز به دنبال پیدا کردن قدیمیترین اشاره به خود واژهی «عینک» هستم.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
3:44 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Monday, June 23, 2008
انتشارات امیرکبیر
دوشنبه ۳/تیر/۱۳۸۷ - ۲۳/جون/۲۰۰۸
انتشارات امیرکبیر یکی از بزرگترین و موثرترین انتشارات ایران در گسترش آگاهی و فرهنگ و تاریخ ایران زمین بوده و هست. شاید بسیاری از ما از مردی که پشت سر این انتشارات بود چندان چیزی ندانیم اما آقای «عبدالرحیم جعفری» از مهمترین شخصیتهای تاریخ نشر ایران است. ایشان زندگی و سرگذشت شخصی و کاری خود را در کتابی به نام «در جستجوی صبح» منتشر کرده است.
در بی.بی.سی پارسی دو سه مقاله در همین باره وجود دارد که بخشهایی از آن را در اینجا میآورم به همراه نشانی صفحهی اصلی برای کسانی که میخواهند تمام مطلب را بخوانند.
از رویا تا واقعیت: دربارهی کتاب «در جستجوی صبح». به تاریخ ۲۹/تیر/۱۳۸۳ - ۱۹/جولای/۲۰۰۴
او راه بسيار سختی را از کارگری چاپخانه در اواخر دههی ۱۳۱۰ شمسی تا بنيان انتشارات امیرکبیر طی کرد. اما او که می خواست گالیمار و لاروس ايران باشد، فرصت چندانی برای لذت بردن از امپراتوری عظيمش نيافت و پس از انقلاب، انتشارات امیرکبیر، توسط رژيم مصادره شد و به قول جعفری «به دست آسانخواران افتاد».
حتی اگر فقط تنها کار مثبت او را در حوزه نشر، سامانمند کردن نشر و پخش کتابهای درسی بدانيم، سه نسل از مردم ايران مدیون تدبیر و تلاش اويند.
در سال ۱۲۹۸ زاده میشود .... با آروزی ايجاد يک انتشاراتی معتبر و انتشار کتابهای ارزشمند و بدون غلط چاپی، با ده دوازده هزار تومان پس انداز در ۲۸ آبان ۱۳۲۸ تاسيس موسسه امیرکبیر را اعلام میکند و در اتاقی در طبقهء دوم چاپخانه آفتاب واقع در خيابان ناصر خسرو، انتشارات امیرکبیر متولد میشود.
هرچه دست او خالی است، دلش پر از آرزوهای بزرگ در حوزه نشر است، از همين روست که افتخار چاپ ۱۹۶۱ عنوان کتاب از جمله فرهنگ لغت معين، فرهنگ فارسی عميد، شاهنامه فردوسی، فرهنگ پنج جلدی انگليسی به فارسی و صدها عنوان کتاب در حوزه ادبيات و فرهنگ را در کارنامهاش دارد.
نشانوارهی انتشارات امیرکبیر
شاهنامه اميرکبير چنان نفيس است که فرح پهلوی خواستار آشنايی با ناشر و هنرمندانی می شود که آن را تهيه کردهاند.
موارد اتهامیاش مانند
انتشار کتاب های صادق هدايت و بزرگ علوی،
انتشار جلد چهار «تاريخ اجتماعی ايران»،
انتشار کتاب «مردان خودساخته» که در آن به رضاشاه به عنوان يکی از مردان خودساخته پرداخته شده بود،
انتشار کتاب های علی دشتی،
انتشار کتاب «شاه جنگ ايرانيان»،
نوشتن نامه به شاه برای دريافت طلب های شرکت طبع و نشر کتاب های درسی ايران،
تصويری از او و همکارانی که در تهيه و نشر شاهنامه اميرکبير سهيم بودند در کنار فرح پهلوی،
و داشتن سهام شرکت سهامی افست که سهامدار عمده اش سازمان شاهنشاهی بود
آقای عبدالرحیم (تقی) جعفری - صاحب و مدیر انتشارات امیرکبیر
گفتگویی با آقای جعفری
۲۹ خرداد ۱۳۶۲ روزی است که انتشارات امیرکبیر از دست عبدالرحیم جعفری، مالک آن درآورده و به سازمان تبلیغات اسلامی واگذار شد.
میگویند یا صلح نامه را امضا کن یا این که بدیم پرونده دوباره به جریان بیفتد و ... پسرت را به دادگاه بکشیم و ... مدتی بگو مگو میکنم و در این میانه روحانی بلندپایهای هم که در جلسه بودند و گفتگو را بر سر صلح نامه میشنود، ناگهان به میدان میآید و با تحکم میگوید: «این مرد از ارکان حکومت گذشته است. باید اعدام میشد، چطور تا حالا زنده است و اعدام نشده!؟»
وقتی این سخنان را شنیدم ابتدا به پاسخی که دفتر اسناد ملی به استعلام دادگاه انقلاب داده بود فکر کردم. «طبق صفحه ۱۹۵ پرونده پس از استعلام دادگاه انقلاب از دفتر اسناد ملی جواب میدهند عبدالرحیم جعفری در رژیم گذشته کتابهای ضدرژیم چاپ میکرده و با افراد ضدرژیم سروکار داشته.»
سخنان او مرا به وحشت میاندازد و نمیفهم که چه میکنم. مدتی در راهرو به انتظار مینشینم تا این که دوباره صدایم میکنند و هرچه میگویند بدون کلمهای اعتراض انجام میدهم. نوشتهای را جلویم میگذارند و به این خیال که همان حکم یک سوم و دوسوم دادگاه را اجرا میکنند، امضایش میکنم. چون قبلا به من قول داده بودند که اگر یک سوم اموالم را بدهم، دوسومش برای خودم میماند.
هم چنین خاطرهی آقای جعفری از انتشار فرهنگ دکتر محمد معین را نیز بخوانید.
جعفری پس از شرح چگونگی امکانات چاپ در آن زمان و مقايسه آن با حال، مینويسد که فرهنگ معين با دست حروفچينی شده و محاسبه میکند که برای حروفچينی بدون غلطگيری اين لغتنامه بيشتر از بيست ميليون بار دست حروفچين برای برداشتن و گذاشتن حروف حرکت کرده است.
او در خاطراتش می نويسد: «سرانجام پس از پنج سال تلاش و کوشش، در تابستان سال ۱۳۴۲ جلد اول لغات در ۱۵۸۰ صفحه با تصاوير و عکسها و تابلوهای رنگی، همان طور که دلخواه و آرزوی ديرينهام بود آماده انتشار شد. چه روز بزرگ و پرشکوهی بود...»
جعفری شبهای متوالی يک نسخهء فرهنگ معین را بالای سرش میگذارد و در حال تماشای آن به خواب میرود.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:21 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Thursday, June 19, 2008
یای نکره، ساختی نکره
پنجشنبه ۳۰/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۹/جون/۲۰۰۸
در بیشتر زبانها، از نظر دستوری اسم بر دو نوع است: مَعرِفه (شناخته، در انگلیسی: definite) و نَکَره (ناشناخته، در انگلیسی indefinite). مثلا در زبان انگلیسی اسمهای نکره با a/an نشان داده میشوند و اسمهای معرف با the (در فرانسه un/une برای نکره و la/le برای معرفه). در زبان پارسی نشان نکره حرف «ی» است که در پایان اسم افزوده میشود مانند:
«مردی را در خیابان دیدم».
«در کلاسمان پسری هست که درسخوان نیست».
«در عقد بیع سرایی مُرَدد بودم» (گلستان سعدی)
هم چنین در نوشتههای قدیمیتر از «یکی» نیز استفاده میشده است:
یکی روستایی سقط شد خرش -------------- عَلَم کرد بر تاک بستان سرش (بوستان سعدی)
وقتی که اسم نکرهی پس از «یکی» شخص باشد «یکی» به تنهایی به کار میرود:
یکی بر سر شاخ، بُن میبرید ---------- خداوند بستان نظر کرد و دید (بوستان سعدی)
یکی روبهی دید بی دست و پای --------- فروماند در لطف و صنع خدای (بوستان سعدی)
اما «یک» به تنهایی هیچ وقت نشان نکره نبوده است. حتا در مثل معروف میگوییم «یک آشی برایت بپزم که رویاش یک وجب روغن باشد». «یک» نخست نشانهی نکره است و همراه «آشی» آمده است نه «آش». «یک» دوم واحد شمارش است.
متاسفانه در سالهای اخیر، شاید به خاطر بیدقتی مترجمان و بیشتر شدن آثار ترجمه نسبت به نوشتههای داخلی، و نیز به خاطر کمکاری در آموزش زبان پارسی در مدرسهها (و نیز آموزش زبانهای خارجی)، در پارسی به جای «یای» نکره از «یک» استفاده میشود و ساخت «ی» دارد ساختی ناشناس (نکره) میشود. حال آن که «یک» واحد شمارش است نه نشانهی نکره. مثلا «برادرم خانهای در شیراز خریده است» با «برادرم یک خانه در شیراز خریده است» فرق دارد. جملهی اول پاسخی است برای «برادرت چه خریده است؟» و در آن از چند و چون خانه چیزی نمیدانیم. تنها میدانیم که خانهای خریده است. اما جملهی دوم پاسخی است برای «برادرت چندتا خانه خریده است؟» و داریم دربارهی تعداد خانههای برادرم صحبت میکنیم. جملهی دوم میتواند این معنا را در خود داشته باشد که برادرم چندین خانه دارد که یکی از آنها در شیراز است. شاید در جاهای دیگر نیز خانه داشته باشد. در واقع فرق «ی» و «یک» در پارسی مانند فرق a/an در انگلیسی با one است. اگر بخواهیم معادل انگلیسی این دو جمله را بنویسیم میشود گفت:
My brother bought a house in Shiraz برای اولی و
My brother bought one house in Shiraz برای دومی.
در پایگاههای اینترنتی و بیشتر کتابهای ترجمه این اشتباه دیده میشود. به جای «امروز روزی تاریخی است» مینویسند «امروز یک روز تاریخی است». «میتوانید یک متغیر تعریف کنید»، «پس از اجرای این دستور یک صفحه باز میشود» و ... که باید نوشت «میتوانید متغیری تعریف کنید» یا «پس از اجرای این دستور صفحهای باز میشود»
گاهی این بیدقتی نتیجههای خندهآوری به بار میآورد. برای نمونه، دکتر محمد ملکی، استاد پیشین دانشگاه تهران و فعال سیاسی، در نامهای نوشته است که «من یک استاد دانشگاه نیستم». و اشاره کرده است که این عنوان از کتاب «من یک مسیحی نیستم» نوشتهی «برتراند راسل» (Bertrand Russell) گرفته شده است. در واقع همین جا تاثیر ترجمه را میبینیم. میتوان پرسید: «پس چندتا استاد دانشگاه هستید؟ دو تا، سه تا؟» در این جمله اصلا نیازی به «یک» نیست. برای تاکید میتوانست بنویسد «من دیگر استاد دانشگاه نیستم». (عنوان کتاب برتراند راسل در انگلیسی چنین است: Why I Am Not a Christian که میتوان به پارسی گفت: «چرا من مسیحی نیستم»)
بد نیست در اینجا به انواع «ی» در زبان پارسی اشارهی کوتاهی کنم:
۱- یای صفتساز:
- جنگی
سر مرد جنگی خرد نسپرد -------------- که هرگز نیامیخت کین با خرد (فردوسی)
- پرتابی
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی ------------ هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست (حافظ)
- ز پوشیدنی هم ز گستردنی -------- ز هر سو بیاورد آوردنی (فردوسی)
- ایرانی، تبریزی، اهوازی، پولادی
۲- یای فعلی:
- ضمیری: کجا رفتی؟
- صرف «بودن»: چه طوری؟
- نشان استمراری: مانند گفتمی در این بیت
مسلمانان مرا وقتی دلی بود --------- که با وی گفتمی گر مشکلی بود (حافظ)
- بیان آرزو: مانند نبودی در این بیت
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی -------- یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی (غزلیات سعدی)
یا نزادی و بدادی در این بیت
مرا خود کاشکی مادر نزادی -------- وگر زادی به خورد سگ بدادی (خسرو و شیرین نظامی)
(این شکل بعدها تغییر کرده است. به طوری که ۳۰۰ سال پس از نظامی، عبدالرحمان جامی شاعر سدهی نهم همین بیت را بدین شکل سروده است:
مرا خود کاشکی مادر نمیزاد -------------- وگر او زاد، کس شیرم نمیداد)
۳- یای نشان مصدر: نیکی و بدی در این بیت
نیکی و بدی که در نهاد بشر است ------- شادی و غمی که در قضا و قدر است (خیام)
۴- یای جزو واژه: کاشکی، دی، علی
۵- یای نکره: مانند مردی را دیدم. یا شادی و غمی در این بیت
نیکی و بدی که در نهاد بشر است ------- شادی و غمی که در قضا و قدر است (خیام)
۶- یای کثرت یا فزونی: مانند بسی و چندی و خیلی.
بسی شکر و بسی شکرانه کردند --------------- جهانی وقف آتش خانه کردند (نظامی)
شاید بتوان این را هم یای نکره دانست.
۷- یای عزیز کردن: بیشتر در زبان گفتار مانند: بابایی! (=بابا جان)، حسنی! (=حسن جان)
هم چنین باز بر اثر ترجمه از زبانهای انگلیسی و فرانسه، و ناآشنایی ما با دستور زبان خودمان، «یای صفتساز» در مورد «صفت لیاقت» نیز جای خود را به «قابل» داده است. مانند قابل خوردن (edible) به جای خوردنی. قابل حمل (portable) به جای حمل شدنی، قابل اجرا (executable) به جای اجراشدنی و سدها نمونهی دیگر.
پینوشت:
این هفته داشتم کتاب «غلط ننویسیم» آقای ابوالحسن نجفی را میخواندم که دیدم ۲-۳ صفحه در همین باره نوشته و ایشان نیز این کاربرد «یک» به جای «ی» نکره را اشتباه شمرده و گفته از آن خودداری کنید.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
2:48 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان
Wednesday, June 18, 2008
خط پارسی - ۲
چهارشنبه ۲۹/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۸/جون/۲۰۰۸
پس از آن که در پایگاه خبری بی.بی.سی پارسی، زبان پارسی «زبانی عقیم» خوانده شد (ن.ک. نوشتهی قبلیام با عنوان «زبانی پربار» در همین باره) این هفته نوبت گیر دادن به خط پارسی شده است. گفتگویی با دکتر باطنی انجام شده و عنوان آن (موذیانه) چنین انتخاب شده است: «خط فارسی را نمی توان اصلاح کرد» در حالی که در این گفتگو تنها دو پرسش دربارهی خط پارسی است و بیشتر گفتگو به واژهسازی و بحثهای دیگر مربوط میشود.
آقای دکتر باطنی میگوید:
می توان گفت که خط فارسی معایب ذاتی دارد و به هیچ نوع سامان پذیر نیست. در واقع یا باید خط را عوض کرد یا با همین خط ساخت تا این که زمان برای تغییر آن فرا برسد.
آیا تمام خطهای دنیا بیعیب و نقصاند و تنها خط پارسی است که عیب دارد؟ آن هم «معایب ذاتی»؟ نمیدانم منظورشان از «زمان برای تغییر آن فرا برسد» چیست؟ جالب این که بعد خود ایشان مثال خط عبری و کشور اسراییل را میزند که توانستند با پشتوانهی دولتی، یک خط و زبان مرده را زنده کنند. همین خط عبری به مراتب از خط پارسی مشکلدارتر است. در این خط، مانند عربی صدر اسلام، نقطههای حرفها گذاشته نمیشود و تنها در مرحلههای آموزشی نقطهگذاری میشود. بنابراین اگر بخواهیم مثالی از پارسی بزنیم «تب»، «بت»، «تت» (عید ویتنامی)، «پت» (صدای آتش، در برخی لهجهها به معنای «بینی») و مانند آن همه بدون نقطههای بالا و پایین حرفها و همه به یک شکل نوشته میشوند و فرقی ندارند و زیر و زبر نیز گذاشته نمیشود. باید با توجه به متن و باقی جمله فهمید که کدام واژه مورد نظر بوده است. در سخن خود ایشان هم چنین میبینیم که اسراییل برای نشان دادن هویت خود یک خط و زبان مرده را زنده میکند و مردمی که هر یک از گوشهای از دنیا به اسراییل میآیند باید با همین خط و زبان جدید زندگی کنند اما کسانی (مانند ایشان) میخواهند خط و زبان زندهی پارسی را به زور بکشند و زنده به گور کنند و منتظرند تا فرصت پیش بیاید و «زمان مناسب فرابرسد».
آقای جلال متینی در مقالهای ۱۸ صفحهای با عنوان «زبان و خط ِ ما» در مجلهی «ایرانشناسی» (چاپ امریکا، سال ۷، شماره ۲ تابستان ۱۳۷۴ خ/۱۹۹۵ م) پاسخ کافی و مناسب به این گونه ادعاها داده است.
برخی کسان فکر میکنند اگر خط پارسی تغییر کند تمام مشکلهای آموزش زبان برطرف میشود. در حالی که چنین نیست. نمونهی زنده و پیش چشم کشور ژاپن است که با همان الفبا و خط تصویری خود جزو پیشرفتهترین کشورهای جهان است و بیش از ۹۹ درسد مردم آن باسواد اند و تمام برنامههای رایانهای را به خط و زبان خودشان تولید میکنند و تبدیل کردهاند. اکنون نیز کشور چین با همان خط تصویری خود دارد به قویترین اقتصاد دنیا تبدیل میشود.
دو کشور تاجیکستان و ترکیه نیز نمونههای زندهای هستند از کسانی که به زور خطشان تغییر داده شده تا به گمان استالین و آتاترک پیشرفت کنند اما ارتباط هر دو کشور با تاریخ و فرهنگ گذشتهشان بریده شده است. (البته تاجیکان که به زیان این تغییر خط و گسست هویت تاریخی و فرهنگیشان و قطع ارتباط نوشتاری با دیگر پارسیزبانان از جمله در ایران و افغانستان پی بردهاند، پس از استقلال به رهبری کسانی چون استاد محمدجان شکوری بخارایی در تلاش اند تا خط سیریلیک را کنار گذاشته و به خط پارسی برگردند. اما حضور برخی نیروهای روسپرست مانعهایی ایجاد کرده است.)
بامزه آن که برخی کسان در خارج از ایران برای خودشان خط جدید پارسی هم طراحی میکنند و ادعا میکنند که این خط همهی مشکلهای ما را حل خواهد کرد. تنها مشکل این است که کسی خط آنها را بلد نیست! یا میگویند بچههای ما اینجا با خط لاتین آشنا میشوند و تحصیل میکنند. اگر خط پارسی هم لاتین بشود دیگر این نسل دومیها مشکلی ندارند یا خارجیها (منظورشان غیرایرانیها است!) که میخواهند زبان ما را یاد بگیرند راحتترند.
اصولا هیچ خطی (به جز الفبای آواییک یا phonetic) بدون مشکل نیست وگرنه نیازی به آموزش املا یا نگارش (یا دیکته) نبود. در کشورهای انگلیسیزبان مانند امریکا و کانادا هر ساله مسابقههای هجی کردن (spelling-bee) برگزار میشود و در آن توانایی دانش آموزان برای هجی کردن و نوشتن واژههای انگلیسی آزموده و به نفر برتر جایزه داده میشود. کودکان و نوجوانان (هم چنین گونهای برای بزرگسالان و حتا سالمندان وجود دارد) زمان زیادی صرف یادگیری هجی کردن میکنند. اگر خط انگلیسی سرراست و آسان بود این همه زحمت برای چه؟ برای نمونه در زبان انگلیسی سه واژهی bomb (بمب)، comb (شانه)، و tomb (گور) که هر سه به یک شکل نوشته میشوند سه تلفظ کاملا متفاوت دارند.
در آغاز سدهی بیستم میلادی در امریکا بحث اصلاح (و نه تغییر) خط انگلیسی مطرح شد. نظرهای مختلفی بیان شد اما به نظر من قطعهی کوتاهی از مارک تواین پاسخ جالبی بدانان بود:
A Plan for the Improvement of English Spelling
by Mark Twain
For example, in Year 1 that useless letter "c" would be dropped to be replased either by "k" or "s", and likewise "x" would no longer be part of the alphabet. The only kase in which "c" would be retained would be the "ch" formation, which will be dealt with later.
Year 2 might reform "w" spelling, so that "which" and "one" would take the same konsonant, wile Year 3 might well abolish "y" replasing it with "i" and Iear 4 might fiks the "g/j" anomali wonse and for all.
Jenerally, then, the improvement would kontinue iear bai iear with Iear 5 doing awai with useles double konsonants, and Iears 6-12 or so modifaiing vowlz and the rimeining voist and unvoist konsonants.
Bai Iear 15 or sou, it wud fainali bi posibl tu meik ius ov thi ridandant letez "c", "y" and "x" -- bai now jast a memori in the maindz ov ould doderez -- tu riplais "ch", "sh", and "th" rispektivli.
Fainali, xen, afte sam 20 iers ov orxogrefkl riform, wi wud hev a lojikl, kohirnt speling in ius xrewawt xe Ingliy-spiking werld.
البته همان طور که در نوشتهای پیشین گفتم من معتقدم باید خط پارسی را اصلاح کرد اما نباید آن را تغییر داد. بعد بیشتر خواهم نوشت.
Monday, June 16, 2008
غزلی از سعدی
دوشنبه ۲۷/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۶/جون/۲۰۰۸
چند وقت است که میخواهم دربارهی غزلی از سعدی بنویسم که همیشه برایم جالب بوده است. در این غزل، سعدی هم خشم و ناراحتیاش را از اتفاق ناگواری نشان میدهد که در رابطهی عاشقانهاش برای دلدارش افتاده، هم شرم و حُجب و حیای خود را با کنایهها و در پرده سخن گفتنها و در واقع نوعی دشنام دادن، و هم استادیاش در سخنسرایی را.
ای لعبت خندان! لب لعلت که مَزیده است؟ ------------- وی باغ لطافت! بِهِ رویت که گَزیده است؟
زیباتر از این صید همه عمر نکرده است -------------- شیرینتر از این خربزه هرگز نبریده است
ای خضر! حلالت نکنم چشمهء حیوان ------------------ دانی که سکندر به چه محنت طلبیده است؟!
آن خون کسی ریختهای؟ یا می سرخ است؟ ------------ یا توت سیاه است که بر جامه چکیده است؟
با جمله برآمیزی و از ما بگریزی ----------- جرم از تو نباشد، گنه از بخت رمیده است
نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد --------------- تا هیچ کس این باغ نگویی که ندیده است
بسیار توقف نکند میوهء بر بار ------------------- چون عام بدانست که شیرین و رسیده است
گل نیز در آن هفته دهن باز نمیکرد ------------------- و امروز نسیم سحرش پرده دریده است
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی ---------------- کشتی رَود اکنون که تَتَر جَسر بریده است
رفت آن که فُقاع از تو گشایند دگر بار --------- ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده است
سعدی در بُستان هوای دگری زن ----------------- و این کشته رها کن که در او گله چریده است
مزیدن: مزه کردن. مکیدن
گزیدن: گاز زدن
چشمهی حیوان: چشمهی آب زندگی/حیات
تتر: تاتار، مغول
جَسر: پُل
جسر بریدن: اشاره به گشودن بغداد به دست مغولان و ویران کردن برخی پلهای رودخانهی دجله
فُقاع: (عربیدهی فوگان پارسی) آب جو. بوزه.
فقاع گشادن: نازیدن و لافیدن و بالیدن. (شاید «برای کسی نوشابه باز کردن» در زبان گفتار شکل امروزی آن باشد!)
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:41 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Saturday, June 14, 2008
شنگ
شنبه ۲۵/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۴/جون/۲۰۰۸
در گشت و گذاری در فرهنگ دهخدا به درآیهی «شنگ» رسیدم.
شَنگ:
- شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا (برهان).
- شوخ و بی حیا (رشیدی) (انجمن آرا).
- شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم (اوبهی). شوخ و ظریف (غیاث اللغات).
- به مجاز به معشوق اطلاق کنند (غیاث) (فرهنگ نظام).
- قشنگ، ظریف، لوند، ملوس، شاهد شوخ شیرین منش، زیبا
عید شد دیگر که آن دلدار شنگ ---------------- بهر کشتن جامهها پوشد ز رنگ
ابوالمؤید بلخی
عالمی شد واله و حیران و دنگ --------------- زان کرشمه زان دلال نیک شنگ
مولوی
پیشتر آ ای صنم شنگ من ------------------- ای صنم همدل و همرنگ من
مولوی
- بیحیا و نابکار و بیشرم و وقیح:
به یک اندازهاند بر در بخت ---------------- مرد فرهنگ با مقامر شنگ
ناصرخسرو
مشنگ: تابع مهمل شنگ است مثل نان مان و باغ ماغ (فرهنگ نظام) شنگ و مشنگ: به معنی شنگ مشنگ
شنگول: سخت شادان و خرم. (آدمی) سرخوش و نیم مست. بانشاط. باروح. دل زنده. فیران. کسی که بر اثر خوردن شراب یا به علت توفیق یافتن در کار و پیروز شدن بر مشکلات خویش خوشحال و بانشاط شده باشد. (فرهنگ عامیانهء جمالزاده). شوخ و ظریف و زیبا (برهان). شوخ و زیبا (غیاث اللغات)
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه ------------- که شنگولان سرمستت بیاموزند کاری خوش
صبا زان لولی شنگول سرمست --------------- چه داری آگهی؟ چون است حالش؟
[در اصطلاح عامیانه، نوشیدنی الکلی را «آب شنگولی» نیز میگویند به همین معنا. شهربراز]
شنگولی: دزد و راهزن.
ما لولی و شنگولی، بی مکسب و مشغولی --------------- جز مال مسلمانان مال که بریم آخر؟
مولانا
شنگل و منگل. یعنی دزد و راهدار. (از حاشیهء لغت فرس اسدی نخجوانی). در داستانهای کودکان «شنگول و منگول» به همراه «حبهی انگور» نام سه بچهی بزبز قندی است (فرهنگ عامیانهی جمالزاده)
یکی از معناهای شَنگ ظاهراً همان شنگینه باشد.
شنگینه: گُواز. چوبی که خر و گاو بدان رانند
اگر با من دگر کاوی، خوری ناگه -------------- به سر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه
فرالاوی
شنگینه بر مدار ز چاکر --------------- تا راست باشد او چو ترازو
لبیبی
چنبه و چوب گندهای که پس در اندازند. چوبی باشد که از پس در افکنند تا در قوی باشد. چوبی باشد که زنان چون جامه شویند بدان کوبند. چوب گازران بود که بر جامه کوبند.
گواز: در اوستایی گُوازه = گُو (گاو) + آز (راندن) به معنی گاوران، سُتورران. چوبی که بدان گاو و خر زنند، و خرگواز نیز گویندش.
در توضیح شنگول «فیران» نیز آمده است:
فیران: در حال فیریدن. فیرنده
اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد ----------- ز بهر خر نمیگردد به نیسان دشت چون بستان
ناصرخسرو
فیریدن: خرامیدن (برهان). خرامیدن با ناز
نیسان: نام ماهی در تقویم سریانی برابر اردیبهشت ماه
دَنان: در حال دنیدن، خرامیدن
شِنگ: قسمی سبزی بهاره خوردنی صحرایی که با سرکه خورند و هم در آشها کنند. مانند تره است.
نوعی از غله باشد و آن از باقلی کوچکتر و از عدس بزرگتر است و دانههای آن در غلاف طولانی دراز باشد و آن غلاف را با دانه شنگ خوانند. قسمی از خیار که در شیراز کَلوَنده خوانند.
شُنگ: بینی یا خرطوم پیل که با shund در سانسکریت هم معنا است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:22 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Thursday, June 12, 2008
پسوندهای «-ال» و «-اوله»
پنجشنبه ۲۳/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۲/جون/۲۰۰۸
یکی از پسوندهای زبان پارسی که امروزه کمتر به کار میرود پسوند «-ال» است که صفت نسبی میسازد. نمونههای قدیمی آن عبارتند از:
- چنگال: منسوب به چنگ
- گودال
- کندال: جای کنده. کانال
- پوشال
- توفال
- کاخال یا کاچال: اسباب خانه. (فرانسه: مبلمان، انگلیسی furniture)
- چپال: چپ دست
دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی آن را برابر پسوند «al» در انگلیسی میداند و آن را در ساختن «اندرکشورال» (international) به کار برده است. دکتر محمد حیدری ملایری نیز آن را در ساخت «نِشال» (signal) از ریشهی «نش» (به معنای نشان دادن) به کار برده است.
یکی دیگر از پسوندهای پارسی «-اول/-اوله» است که برای کوچکسازی به کار میرود. نمونههای قدیمی آن عبارتند از:
- زنگوله: زنگ کوچک
- کوتوله: کوتاه کوچک
- مَشکوله: مَشک کوچک، (خیکچه و مَشکیزه نیز گویند)
- تُنگوله: تُنگ کوچک
- گلوله، گوله: گوی کوچک
- جاشوله: (در کردی) خر کوچک
- موچول: کوچک و ریز
دکتر محمد حیدری ملایری در فرهنگ خود از این پسوند در ساخت «دیسول» یا دیسوله در برابر فرمول لاتین استفاده کرده است.
در زبان گفتاری تهرانی نیز این پسوند کاربرد دارد مانند واژههای
- «زینگول» (زنگ یا تماس تلفنی کوتاه). یه زینگول به من بزن.
- «شوتول» (کسی که کمی شوت یا پرت است): یارو شوتول اه!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:41 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان , واژهسازی
Wednesday, June 11, 2008
سالمرگ شهربراز
چهارشنبه ۲۲/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۱/جون/۲۰۰۸
بر اساس نوشتههای تاریخی، این هفته سالمرگ «فَرُخان شهربراز» (Farrokhan Shahrbaraz)، بزرگ اسپَهبَد ایران ساسانی در زمان خسرو پرویز، است.
فرخان، که او را «رومیزان» نیز میگفتند، از ارتشتاران بزرگ و هوشمندی بود که توانست پیروزیهای شایان و فراوانی برای ایران به دست آورد. از این رو بدو لقب «شهروَراز» یا «شهربَراز» به معنای «گُراز کشور» (Boar of the Realm/Empire) داده شد. گراز (که شکل پارسی میانه یا پهلوی آن Waralz یا Baraz است) در ایران باستان نمادی از ایزد بهرام (مریخ در عربی یا مارس در رومی) بود که خدای جنگ و پیروزی است. حافظ در غزلی میگوید:
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن ------------- به لعب زُهرهی چنگی و مریخ سلحشورش
برخی او را به اشتباه «اران اسپهبد» (Eran-Spahbad) یا «ایران اسپهبد» میخوانند اما باید به یاد داشت که از زمان خسرو یکم انوشیروان مقام «اران اسپهبد» برداشته شد و شاهنشاهی به چهار «کوست» (kust) یا چهار ناحیه تقسیم شد و هر کوست یک اسپهبد داشت.
از جمله پیروزیهای مهم اسپهبد شهربراز، گشودن شام (سوریه) در سال ۶۱۳ م. و فلسطین و اورشلیم در سال ۶۱۴ م. است. این هر دو از استانهای مهم امپراتوری روم شرقی (بیزانس) بودند و از دست رفتن آنها ضربهی بزرگی بر بیزانس بود. این پیروزیهای بزرگ و پرطنین در قرآن نیز یاد شده است در سورهای که با نام روم شناخته میشود: الم «1» غُلِبَتِ الرُّومُ «2» فِي أَدْنَى الْأَرْضِ (الف.لام.میم. روم در سرزمین نزدیک [=شام] شکست خورد)
پس از گشودن اورشلیم یا بیتالمقدس (که در پارسی دژهوخت گنگ نیز گفته میشده)، شهربراز «چلیپای راستین» (True Cross) یا صلیبی را که مسیحیان میگفتند عیسا بر آن به دار کشیده شده به پایتخت ایران یعنی شهر تیسپون فرستاد و این نیز ضربهی روحی دیگر بر رومیان مسیحی بود. شهربراز سپس به سوی مصر - که آن هم از استانهای امپراتوری روم شرقی بود - رفت و در سال ۶۱۶ م مصر را نیز گرفت و دوباره قلمروی ایران به همان گستردگی زمان کمبوجیه و داریوش بزرگ هخامنشی رسید. پس از گشودن مصر، شهربراز به کنستانینوپل روی آورد (به پارسی: شهر کنستانتین یا کنستانتینآباد یا آنچه با تلفظ عربی قسطنطنیه نامیده میشود). و به همراه «اسپهبد شاهین» عرصه را بر رومیان تنگ کرد. اما امکان گذر از دریا را نداشت.
از سوی دیگر شهربراز به خاطر پیروزیهای فراوانش، محبوب ارتش و مردم ایران شده بود و میگویند خسرو پرویز - که تجربهی «اسپهبد بهرام چوبین» و پدر خودش هرمز را خوب به یاد داشت - بر او رشک برد و در صدد برآمد که او را ناتوان کرده یا از بین ببرد. هراکلیوس (که در زبان عربی بدو هرقل میگویند)، امپراتور روم شرقی، از این شرایط استفاده کرد و نامهای را که گویا تقلبی بود و هراکلیوس ادعا میکرد در میان راه گرفته به شهربراز نشان داد. در این نامه خسرو پرویز به سپاهیان ایران دستور داده بود شهربراز را بکشند. شهربراز با دیدن این نامه، دل سرد شد و ارتش خود را کنار کشید و از جنگ دور شد و بدین ترتیب روم از سقوط حتمی نجات یافت.
در همین زمان خسرو پرویز بیمار شد و طی توطئهای درباری کشته شد و کواد دوم مشهور به شیرویه پسر او به جایش نشست. شیرویه نیز پس از چندی یا کشته شد یا بر اثر بیماری درگذشت و اردشیر سوم، پسر خردسالش، به جای وی نشست. در اوضاع بحرانی کشور، مردم و ارتشیان به سوی شهربراز روی آوردند و دست به دامان او شدند و از وی خواستند که نایب السطنهی اردشیر شود. شهربراز نیز پذیرفت و در سال ۶۲۸ م. وارد تیسپون شد. اما در اپریل ۶۳۰ م. اردشیر سوم کشته شد. برخی آن را کار شهربراز میدانند اما علت واقعی معلوم نیست. سپس شهربراز به تقلید از بهرام چوبین به تخت شاهی نشست. وی برای بهبود شرایط کشور با هراکلیوس امپراتور رومیان صلح کرد و چیزی را به رومیان پس داد که به عنوان «چلیپای راستین» پذیرفته شد. اما درباریان، و به ویژه خاندان ساسان، او را پادشاهی غاصب و ناحق میدانستند. برای همین پس از ۴۴ روز پادشاهی، طی توطئهای، ماهیار، اندرزبَد «اسواران»، به همدستی «زاذان فرخ» و «پوس فرخ» و دو برادر «پوس فرخ» که هر سه از نگهبانان پادشاهی (گارد شاهی) بودند شهربراز را در تاریخ چهارشنبه ۹/جون/۶۳۰ میلادی برابر ۱۸/خرداد/۹ هجری خورشیدی کشتند. و دختر خسرو پرویز به نام پوراندخت را به تخت شاهی نشاندند.
خاستگاه:
۱- «سایهها در بیابان: ایران باستان در جنگ» نوشتهی دکتر کاوه فرخ
۲- فرهنگ دهخدا درآیهی «شهروراز»
۳- تاریخ ایران و جهان در چنین روزی نوشتهی دکتر نوشیروان کیهانیزاده
۴- «ایران در زمان ساسانیان» نوشتهی آرتور کریستنسن، ترجمهی زنده یاد رشید یاسمی
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:22 AM |
پيوند دایمی
5 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , ساسانیان
Tuesday, June 10, 2008
دربارهی قومهای ایرانی
سهشنبه ۲۱/خرداد/۱۳۸۷ - ۱۰/جون/۲۰۰۸
گفتگوی جالبی را خواندم از آقای «احسان هوشمند»، دانشور کُرد ایرانی، دربارهی بحث قومهای ایرانی. تاریخ گفتگو ۳/نوامبر/۲۰۰۷ برابر ۱۲/آبان/۱۳۸۶.
این هم بخشهای کوتاهی از آن.
به عنوان این که مثلا فرض کنید قومی به نام قوم فارس در ایران هست محل تردید است و این هم از آن خطاهایی است که برخی از کسانی که درگیر مطالعات قومی هستند متاسفانه به آن توجه نکردهاند. ما در ایران قومی به نام قوم فارس نداریم و زبان فارسی نمادی از تعامل تاریخی ایرانیان و زبان همهء اقوام ایرانی است نه زبان یک قوم به نام فارس.
اقوام ایرانی گروههایی هستند كه در عین اشتراکات عمیق فرهنگی با ديگر ساکنان اين سرزمین، اسطورههای مشترک، آداب، رسوم، سنن، تاریخ مشترک، سرگذشت مشترک، منافع مشترک، در كنار آن گاه از ويژگیهای زبانی و البته گاه هم از ويژگیهای مذهبی خاص خودشان برخوردارند. ... پس لزوما هويت قومی را تنها نبايد با زبان تعريف كرد؛ هويت را با زبان، مذهب و با گذشتهء طولانی مشترک، تاريخ، سرنوشت و دردها و شادیها و رنجها و جشنها و به هر حال نمادها و نهادهای متعدد اجتماعی فرهنگی مشترک بايد تعريف كرد.
در فرهنگ ایرانی لااقل در فرهنگ متاخر ایرانی مفهوم قومیت نشاندهندهء نزدیکی است. بر خلاف آنچه در فرهنگ غربی گفتيم قومیت يادآور جدایی و فاصله، تنفر، گروههای كافر، گروههای غيرخودی و مهاجر است. ما الان هم میبینیم كسی كه فوت میکند در پايان اطلاعيهء ترحيم گفته میشود از تمامی کسان و خويشان و اقوام تشكر میکنيم يا کسان و خویشان و اقوام آن فرد دارند پیام تسلیت يا فراخوان برای مجلس ترحیم را اعلام میکنند. طبيعتا در تبارشناسی مفهوم قومیت در ادبیات ایرانی بار مثبت معنایی آن كاملا مشهود است و نزدیکی و پيوند را نشان میدهد بر خلاف آنچه در فرهنگ غرب دوری، فاصله، جدایی را به تصوير میکشد.
برای اولین بار بحث سیاسیشدن اقوام برمیگردد به گفتمان مارکسیستهای ايران. کمونیستهای ايران تحت تاثیر گفتمان لنینی-ماركسی كه صحبت از حقوق خلقها به میان میآيد، تحت تاثیر گفتمان ماركسیسم، تعريفهایی را ارائه میکنند...
اما امروز خوشبختانه با باز شدن درهای آرشیوهای حزب کمونيست شوروی در باكو و مسکو و همچنین بریتانیا، ایالات متحده و امثال آن، كمكم به صراحت و روشنی میتوان نه تنها رد پا بلكه دخالت آشكار و روشن عناصر خارجی را هم در اينجا ديد.
در این اسناد كاملا مشاهده میشود كه نیروهای شوروی دو هدف را تعقيب میكردند: 1- الحاق آذربایجان و بخشی از مناطق كردنشین ایران و آذربایجان به شوروی 2- در مرحلهء بعد از سال ۱۳23 به بعد اگر الحاق دست نیافتنی يا غیرممکن است حداقل به دست گرفتن امتیاز نفت شمال. در اين خصوص حزب توده وارد عمل میشود.
خواندن تمام آن را به شما هم توصیه میکنم.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:58 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , روزانه , فرهنگ
Monday, June 09, 2008
زبانی پربار
دوشنبه ۲۰/خرداد/۱۳۸۷ - ۹/جون/۲۰۰۸
امروز متوجه شدم که پایگاه خبری بی.بی.سی پارسی بدون هیچ دلیل و مناسبتی، هفتهی پیش (دوشنبه ۱۳/خرداد/۱۳۸۷ برابر ۲/جون/۲۰۰۸) مقالهای تخصصی از دکتر محمدرضا باطنی را که ۱۹ سال پیش چاپ شده با عنوان «فارسی: زبانی عقیم» منتشر کرده است.
نمیدانم که آیا اصل مقاله نیز همین عنوان را داشته یا نه. چنین عنوانی برای مقالهای که بحثی تخصصی دربارهی توانایی زبان پارسی در زمینهی واژهسازی علمی است میتواند برای خوانندگان عادی و کسانی که حوصلهی خواندن تمام مقاله را ندارند گمراهکننده باشد. بی.بی.سی میتوانست عنوان دیگری برگزیند یا توضیحی به شکل «زیرعنوان» (یا به قول فرانسوی دوستان: سوتیتر) بیافزاید. مخاطب اصلی این مقاله نویسندگان و مترجمان و ادیبان و زبانشناسان و کسانی هستند که به بحث واژهسازی و تواناییهای زبان پارسی علاقهمندند.
این مقاله با آوردن چند مثال نشان میدهد که برای این که بتوانیم از زبان پارسی در زمینههای علمی و فنی استفاده کنیم نیازمندیم که محدودیت «سماعی» (شنیداری) بودن واژهسازی را برداریم و به شیوهی «قیاسی» (قانونمند) و سامانهمند و بر اساس الگوهای واژهسازی روی آوریم. و در طی دهههای گذشته (و به ویژه ۲۰ سال گذشته) بسیاری از این پیشنهادها عملی شده است. همان طور که خود دکتر باطنی در مقالهاش اشاره میکند زندهیاد دکتر غلامحسین مصاحب و گروهش در سالهای ۱۳۳۰ خ/۱۹۵۰ م با به کارگیری تواناییهای پسوند و پیشوندهای پارسی از واژهی پایهی «یون» واژههای یونیدن، یونش، یونیده، یونگر، اتاقک یونیده و ... را ساختند که امروزه کاملا جا افتاده است.
زندهیاد پروفسور محمود حسابی نیز در دههی ۱۳۷۰ خ/۱۹۹۰ م در مقالهای نشان داد که با استفاده از ریشهها و پسوند و پیشوندهای زبان پارسی میتوان چند سد میلیون واژه ساخت. این مقاله را میتوانید در این نشانی بخوانید.
تنها زبان پارسی نیست که در زمان حاضر برای واژهسازی علمی نیازمند بازنگری است بلکه زبانهای دیگر (از جمله عربی و ترکی و صدها زبان دیگر) نیز همین مشکل را دارند. حتا زبان فرانسه نیز در مواردی از واژههای انگلیسی استفاده میکند. اما خوشبختانه زبان پارسی به خاطر این که زبانی هندواروپایی است میتواند از همان ساختار و سبک زبانهای علمی دیگر چون انگلیسی و فرانسه سود ببرد. مثلا همان طور که در مقالهی پروفسور حسابی آمده است:
کلمهی Permeability كه میتوان آن را در فارسی با کلمهی «تراوایی» بيان كرد، در فرهنگهای عربی چنين ترجمه شده است: «امكان قابلية الترشح» و یا برای خود كلمهی Mollusque كه در فارسی «نرمتنان» گفته میشود، در عربی یک جمله به كار میرود: «حيوان عادم الفقار» [=جانور بدون ستون مهره]
یا به نقل از دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی، در فرهنگ فرانسه-عربی ژان باتیست بلو (Jean-Baptiste Belot) معادلهای زیر نوشته شده است: esthetique: (اسم) علم سنن الجمال، (صفت) متعلق به علم سنن الجمال (پارسی: اسم: زیباشناسی، صفت: زیباشناختی/زیباشناسانه)
زبان پارسی از پایههای یکپارچگی و اتحاد ملی ایرانیان است و از نظر ادبی و فرهنگی از غنیترین زبانهای جهان است. با ادای احترام به دقیقی توسی اصطلاح «درختی گَشن بیخ و بسیار شاخ» را به کار میبرم. روشن است که هدف دکتر باطنی از این مقاله که ۲۰ سال پیش نوشته شده حمله به زبان پارسی نبوده و تنها یک بحث کارشناسی و برای بهبود و نیرومندسازی زبان بوده است. اما اقدام بی.بی.سی پارسی - که نه رسانهای تخصصی بلکه رسانهای با مخاطب همگانی است - به ویژه در زمانی که کوتهفکرانی به خیال خود دون کیشوتوار به زبان پارسی حمله میکنند میتواند حربهی پوسیدهای در دست آنان باشد. بی.بی.سی در توجیه این گزینش چنین مینویسد:
ما این مقاله را به عنوان یکی از مقالات دکتر باطنی در زمینهء زبانشناسی انتخاب کردهایم تا نمونهای از کارهای او برای کسانی به دست داده باشیم که با کارهای او آشنایی ندارند. گفتن این نکته نیز ضرورت دارد که مقاله در اصل خود مفصلتر از چیزی است که در اینجا آمده است. آن را مقداری کوتاه کردهایم.
انگار دکتر باطنی تنها همین یک مقاله را داشته که برای آشنایی مردم با وی چاپ شود.
کسانی مانند همهترکانگاران (pan-Turkist) که این مقاله را نشان ضعف زبان پارسی (و لابد برتری زبان ترکی) میدانند و از دیدن عنوان «فارسی: زبان عقیم» دچار لذت شدید میشوند سطح فهم و دانش خود را نشان میدهند و مانند کسی هستند که مقالهی پزشکی در زمینهی دستگاه تولید مثل انسانها را به عنوان داستان سکسی بخواند و لذت برد!
پینوشت:
هم چنین نگاه کنید به
۱- مقالهای قدیمی از دکتر محمد حیدری ملایری به نام «بحثی دربارهء صرف فعل در زبان علمی فارسی» که در سال ۱۳۵۲ خ/۱۹۷۳ م دربارهی فعلهای پارسی نوشته شده است.
۲- «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» اثر دکتر محمد حیدری ملایری خود نمایندهای از زایایی و توانایی زبان پارسی در زمینههای علمی است.
۳- «فرهنگ حسابی» اثر پروفسور دکتر محمود حسابی نیز نشان دیگری از توانایی زبان پارسی در بیان مفهومهای علمی است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
4:05 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی پانترکان , تجزیهطلبان , روزانه , زبان , واژهسازی
Sunday, June 08, 2008
تموچین مغول
یکشنبه ۱۹/خرداد/۱۳۸۷ - ۸/جون/۲۰۰۸
برای ما ایرانیان و بسیاری مردم دیگر در جهان، مغولان و به خصوص شخص «تموچین» (گویا شکل مغولی «دمیرچی» در ترکی به معنای آهنگر) معروف به «چنگیزخان مغول» نماینده و مظهر و نماد وحشیگری و ویرانگری است. در تمام کتابهای تاریخ ما که از زمان حملهی مغولان تا همین امروز نوشته شده همواره از مغولان به نام «فتنهی مغول» و با صفت خونخوار و ویرانگر و ... یاد شده است، کسانی که آمدند و کشتند و ویران کردند و به هیچ کس و هیج چیز رحم نکردند. حتا در کتابهای تاریخی که در زمان حکمرانی جانشینان چنگیز در ایران به دست تاریخنگاران ایرانی نوشته شده که خود در دربار مغولان کار میکردند همواره از ویرانگری و خونخواری و آدمکشی مغولان و چنگیز یاد شده است. برای نمونه نگاه کنید به این صفحه در «آذرگشنسپ».
حمدالله مستوفی، مورخ نامدار سدهی هشتم قمری، در منظومهی خود به نام «ظفرنامه» توصیفی گويا از جنایتها و ویرانگریهای مغول در زادگاه خود، شهر «قزوین» ارائه كرده است:
مغول اندر آمد به قزوین دلیر --------- سر همگنان آوریدند زیر
ندادند كس را به قزوين امان ------------ سرآمد سران را سراسر زمان
هر آن کس كه بود اندر آن شهر پاک ------------- همه کشته افکنده بُد در مغاک
ز خرد و بزرگ و ز پیر و جوان ------------ نماندند كس را به تن در روان
زن و مرد هر جا بسی کشته شد -------------- همه شهر را بخت برگشته شد
بسی خوبرویان ز بیم سپاه ---------------- بکردند خود را به تیره تباه
ز تخم نبی بیکران دختران -------------------- فروزنده چون بر فلک اختران
ز بیم بد لشکر رزمخواه ------------------ نگون درفکندند خود را به چاه
به هم برفکنده به هر جايگاه -------------- تن کشتگان را به بیراه و راه
نماند اندر آن شهر جای گذر ----------------- ز بس کشته افکنده بیحد و مر
ز بيم سپاه مغول هر كسی ---------------- گريزان برفتند هر جا بسی
برفتند چندی به جامع درون ----------------- پر اندوه جان و به دل پر ز خون
چو بودند از آن دشمن انديشهناک ---------------- فراز مقرنس نهان گشت پاک
به مسجد، مغول اندر آتش فکند ------------------- زمانه برآمد به چرخ بلند
به آتش سقوف مقرنس بسوخت --------------------- وز آن کار کفر و ستم برفروخت
در فرهنگ دهخدا درآیهی «چنگیز» چنین میگوید:
مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجه به بخارا ریختند و هستی اهل شهر را غارت کردند. بعد از فتح بخارا مغولان به طرف سمرقند تاختند و آن شهر را در ۶۱۷ ه.ق بگشودند و اهالی را از دم تیغ گذراندند. عدهء کشته شدگان بخارا را از ۵۰۰/۰۰۰ تا ۷۰۰/۰۰۰ نفر گفتهاند. ... در سال ۶۱۸ ه.ق. شهر مرو را پس از پنج روز محاصره گشودند. و نیشابور را که در ردیف مرو و بلخ و هرات بود و یکی از چهار شهر بزرگ خراسان محسوب میشد در دهم صفر ۶۱۸ فتح کردند. مردان را کشتند و زنان را به اسیری بردند. بعد از قتل عام نیشابور طوس را ویران کردند و شهر مشهد را به باد غارت دادند... چنگیز در سال ۶۱۹ ه.ق. بعد از فرار سلطان جلالالدین و کشتار وحشت انگیزی که در سراسر ایران کرد، برای فرونشاندن شورشی که در چین شمالی و تبت به ظهور رسیده بود به مغولستان برگشت و در آنجا بر اثر بیماری مرد.
و یا این نقل قول در صفحهی چنگیزخان در ویکیپدیای پارسی از کتاب «ایرانیان: ایران، اسلام و روح یک ملت» (The Iranians: Persia, Islam and the Soul of a Nation) نوشتهی ساندرا مککی (Sandra MacKey) دربارهی حملهی مغولان به نیشاپور:
حملهء چنگیزخان مغول چنان دهشتناک و بیرحمانه بود که خیابانهای نیشابور «که مهد علم و دانش و نوآوری آن زمان بود، تبدیل به جویبارهای خون گردید، و از سر مردان و زنان و کودکان هرمهایی ساخته شد، و حتی به سگها و گربههای شهر نیز رحم نکردند.»
دیروز در یک مجلهی سینمایی خواندم که در سال گذشته (۲۰۰۷ م/۱۳۸۶ خ) فیلمی به نام «مغول» در روسیه ساخته شده دربارهی زندگی تموچین به نویسندگی عارف علیاف و سرگئی بُدروف. این فیلم قرار است بخش یکم از یک سهگانه (trilogy) باشد که به تمام زندگی تموچین میپردازد. این فیلم پیشتر در جشنوارههای مختلف به نمایش درآمده و از این ماه (جون/خرداد-تیر) در سینماهای امریکای شمالی به نمایش عمومی درمیآید.
من هنوز فیلم را ندیدهام و نقد آن را نیز نخواندهام اما از نظرها و نوشتههای اینترنتی به نظر میرسد از نظر فیلمسازی و فیلمبرداری، طبیعت زیبا و تکنیک بالایی در آن دیده میشود اما گویا از نظر محتوا تلاشی است برای بازنویسی تاریخ. زیرا در معرفی فیلم در پایگاه اینترنتی فیلم (IMDB=Internet Movie Database) نوشته شده که در این فیلم شخصیت چندبعدی چنگیزخان نشان داده میشود نه به صورت یک شرور خونخوار و وحشی بلکه به عنوان رهبری الهامبخش، بیپروا و ژرفبین (visionary)!
نمیدانم اگر چنگیزخان مغول، وحشی و ویرانگر و خونخوار نباشد دیگر چه کسی در این جهان برازندهی چنین صفتهایی است؟ لابد باید منتظر پروژههای بعدی ماند دربارهی «تیمور لنگ» و بصیرت و رهبری او و نیز «آتیلای هون» و رحم و شفقت او. آیا اگر کسی فیلمی بسازد و به نبوغ و بیپروایی و الهامبخشی و ژرفبینی «آدولف هیتلر» بپردازد با همین واکنش و تحسینها مواجه میشود؟
یاد خبری از «نیویورک تایمز» به سال ۱۹۳۶ م/۱۳۱۵ خ افتادم که آن را هم در پایگاه «آذرگشنسپ» دیدم با عنوان «ترکان نظریههای تازه میآموزند» و در آن آتاترک ادعا کرده بود که ترکان آسیای میانه مردمی بودند که به فرهنگ بسیار درخشان و بالایی دست یافته بودند و در «مهاجرت»شان به کشورهای همسایه - که عقبماندهتر (!!!) بودند - آنان را با فرهنگ والای خود آشنا کردند (!) این همان ادعا است که میگوید سومریان و فنیقیان و ... ترک بودند و ترکان بنیانگذار فرهنگ و تمدن در سراسر دنیا بودهاند.
پینوشت
هم چنین ن.ک. نوشتار تازهای در همین باره.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:48 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاریخ میانی , روزانه , فيلم
Wednesday, June 04, 2008
داستان کر و همسایهی رنجورش
چهارشنبه ۱۵/خرداد/۱۳۸۷ - ۴/جون/۲۰۰۸
مولانا عبدالرحمان جامی، شاعر بزرگ ایرانی سدهی نهم خ، دربارهی شاعر و عارف بزرگ ایرانی، مولانا جلالالدین محمد بلخی و کتاب گرانسنگ «مثنوی» گفته است:
من چه گویم وصف آن عالیجناب ------------ نیست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی ------------------- هست قرآن در زبان پهلوی
یکی از داستانهای زیبای مثنوی معنوی در دفتر یکم، داستان آن کری است که به بازدید همسایهی رنجور و بیمارش میرود.
آن کری را گفت افزون مایهای ------------ که: «ترا رنجور شد همسایهای»
گفت با خود کر که: «با گوش گران ------------ من چه دریابم ز گفت آن جوان؟
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد -------------- لیک باید رفت آنجا، نیست بُد
چون ببینم کان لبش جنبان شود ------------ من قیاسی گیرم آن را هم ز خود
چون بگویم: «چونی ای محنتکشم؟» ------------ او بخواهد گفت: «نیکم یا خوشم»
من بگویم: «شکر! چه خوردی ابا؟» ---------------- او بگوید «شربتی یا ماش با»
من بگویم: «صحه! نوشت! کیست آن ------------ از طبیبان پیش تو؟» گوید «فلان»
من بگویم: «بس مبارکپاست او -------------- چونک او آمد، شود کارت نکو
پای او را آزمودستیم ما --------------- هر کجا شد میشود حاجت روا»
این جوابات قیاسی راست کرد -------------- پیش آن رنجور شد آن نیکمرد
گفت: «چونی؟» گفت: «مُردم» گفت: «شکر!» ------------ شد ازین رنجور پرآزار و نُکر
کـ«این چه شُکرست؟ او مگر با ما بدست؟» ---------- کر قیاسی کرد و آن کژ آمدست
بعد از آن گفتش: «چه خوردی؟» گفت: «زهر» --------- گفت: «نوشت باد!»، افزون گشت قهر
بعد از آن گفت: «از طبیبان کیست او -------------- که همیآید به چاره پیش تو؟»
گفت: «عزرائیل میآید، برو!» --------------- گفت: «پایش بس مبارک! شاد شو!»
کر برون آمد، بگفت او شادمان ------------ «شکر! کهاش کردم مراعات این زمان»
گفت رنجور: «این عدو جان ماست ---------------- ما ندانستیم کهاو کان جفاست»
بُد: (عربی) گزیر. (لابد: ناگزیر)
ابا: (عربی) پدر
ماش با: آشی که با ماش درست کنند
صحه: (عربی) به سلامتی!
نُکر: (عربی) سختی
این داستان میتواند تمثیلی باشد از کسانی که با حواس محدود و ناتوان خود نمیتوانند واقعیتها را درک کنند. و یا کسانی که از پیش خود فرضهایی مینهند و کارهایی میکنند به گمان این که خدمتی میکنند.
همان طور که در شعر نیز آمده کر در اینجا به معنای کسی است که گوشش سنگین است یا شنواییاش کم است. ناشنوای کامل را در پارسی «کالیو» نیز میگویند. سعدی در بوستان در داستان حاتم طایی که خود را به ناشنوایی میزد میگوید:
فرامینمایم که مینشنوم -------------------- مگر کز تکلف مبرا شوم
چو کالیو دانندم اهل نشست ------------------ بگویند نیک و بدم هر چه هست
همان طور که به کسی که زبانش میگیرد لال میگویند مانند داستان زن لال که از انوری ابیوردی نوشتم. کسی که توان سخن گفتن ندارد گنگ خوانده میشود.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:58 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ادبيات
Tuesday, June 03, 2008
نشانی از دانش
سهشنبه ۱۴/خرداد/۱۳۸۷ - ۳/جون/۲۰۰۸
یکی از ادعاهای مسخرهی همهترکانگاران (pan-Turkist) دربارهی نظامی گنجوی، شاعر بزرگ ایرانی، آن است که وی ترک (یا به قول خودشان: تورک) بوده و میخواسته داستان «لیلی و مجنون» را نیز به ترکی بسراید اما پادشاه (لابد شوونیست فارس!) او را مجبور کرد که آن را به پارسی بنویسد. این گونه ادعاها پیشتر به تمامی در کتاب/مقالهی دوست گرامی دکتر «علی دوستزاده» با عنوان سیاسیسازی پیشینهی نظامی گنجوی: تلاش اتحاد شوروی در ایرانیزدایی یک شخصیت تاریخی ایرانی به تمامی پاسخ داده شده و بنیاد آنها بر باد است.
اما آنچه برای من جالب بود این که این افراد هرجا سه حرف ت-ر-ک را ببینند از دانش بیکران خود آن را «تُرک» میخوانند. در همین داستان «لیلی و مجنون»، نظامی در پایان کتاب برای دعا و اندرز پادشاه چند بیتی سروده بدین ترتیب:
زین ناصح نصرت الهی ----------------- بشنو دو سه حرف صبحگاهی:
داد و دهشت کران ندارد ----------------- گر بیش کنی زیان ندارد
قادر شو و بردبار میباش ----------------- می میخور و هوشیار میباش
بیدار شهی به کاردانی ----------- بیدارتَرَک شو ار توانی
این دانشمندان - که سطح دانش تاریخ و جغرافی و ... خود را پیشتر نشان دادهاند - این بار نیز دانش و سطح آشنایی خود با ادبیات پارسی و به ویژه آثار نظامی گنجوی را نیز نشان دادند. اینان لت (مصرع) دوم را به این صورت میخوانند:
بیدار تُرک شو ار توانی
تفسیر آن را باید از خودشان پرسید. تُرک بیدار چه صیغهای است، من نمیدانم. تازه نظامی میگوید اگر میتوایی. پس لابد «تُرک بیدار شدن» کار سختی است! باید به این بیسوادان گفت: نخست این که بیدارتُرک در وزن بیت «سکته» ایجاد میکند. بعد هم بابا جان! نظامی به پادشاه میگوید تو در کاردانی پادشاه بیداری هستی. اگر میتوانی اندکی بیدارتر شو.
آدم نمیداند یاد کدام داستان مثنوی مولانا بیفتد: «کنیزک و خر خاتون» یا کری که به بازدید همسایهی بیمارش رفت.
علم دیگ و آتش ار نبود ترا ------------- از شرر نه دیگ ماند نه ابا
چون ندانی دانش آهنگری ----------------- ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
[ابا: با، آش]
لابد اگر این بیت نظامی را میدیدند که میگوید
به تَرک عاشقان گفتن دلت داد؟ ----------- چه دل داری؟ که رحمت بر دلت باد!
به این نتیجه میرسیدند که نظامی بر دل ترکان رحمت فرستاده است!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:34 AM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ادبيات , پانترکان , تجزیهطلبان , تفریح , نظامی گنجه ای
Monday, June 02, 2008
سند هویت خلیج پارس؟
دوشنبه ۱۳/خرداد/۱۳۸۷ - ۲/جون/۲۰۰۸
پس از آسیبی که به سنگنبشتهی خارک رسید ناگهان موج طرفداران و کارشناسان از گوشه و کنار پیدا شد و ادعاهای عجیب و غریب اظهار شد. یکی از بیپایهترین این ادعاهای این است که میگویند سند هویت خلیج پارس از دست رفت. مانند این خبر در پایگاه خبری «انتخاب». آخر سنگنبشتهی خارک چه ربطی به هویت خلیج پارس دارد؟ در سنگنبشتهی خارک هیچ نامی از خلیچ پارس نیست.
از خیلج پارس در سنگنبشتههای داریوش بزرگ با نام «دریای پارس» یاد شده است و سند هویت آن هزاران هزار کتاب و نوشته و نقشه است که از زمانهای باستان تا همین امروز رایج بوده و هست و هر کسی آن را میشناسد.
اصلا به نوشتهی دکتر رضا مرادی غیاثآبادی، هنوز این سنگنبشته به تمامی خوانده نشده بود و در آن حروفی دیده شده بود که پیشتر در سنگنبشتههای پارسی باستان به چشم نخورده بود. بنابراین هنوز از متن کامل آن خبری نیست.
این سنگنبشته ۵ سطر (و به احتمال تنها ۵ واژه) بیشتر ندارد و هنوز به تمامی دانسته نشده اما بامزه آن که یکی از همین پایگاهها بخشی از سنگنبشته را نیز نقل کرده است!! «این سرزمین خشک و بی آبی بود، شادی و آسایش را آوردم.» (نگاه کنید به این خبر در خبرگزاری میراث فرهنگی و یا این خبر در بی.بی.سی پارسی) لابد به نویسنده حس داریوش هخامنشی بودن دست داده و «فی البداهه و ارتجالا کتیبهای اصدار فرمودند!»
خداوند ایران زمین را از دشمن و دروغ و خشکسالی دور نگه داراد!
ایدون باد!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:24 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی روزانه