شنبه ٥/اسفند/١٣٨٥-٢٤/فوريه/٢٠٠٧
هفتهي پيش در شبكه تلويزيوني الجزيره در قطر گفتگويي بين هاشمي رفسنجاني به نمايندگي از شيعيان و شيخ يوسف قرضاوي به نمايندگي از سنيان برگزار شد و هدف نزديكسازي يا به اصطلاح ”تقريب“ دو مذهب شيعه و سني بود.
متن كامل گفتگو در اين صفحه ديده ميشود.
به گفتهي مجري الجزيره ”این برنامه پیش از آن که مناظره باشد یک گفتوگوی دوجانبه است که با هدف ایجاد وحدت هر چه بیشتر میان اهل تسنن و اهل تشیع به خصوص با توجه به شرایط فعلی عراق انجام گرفته است.“
شيخ قرضاوي ميگويد: ”... مشکل ما با اهل تشیع و مخالفت ما با آنها نسبت به صحابهی پیامبر است. من هم چنان بر حساسیت این موضوع تاکید و اصرار دارم. ممکن نیست که ما دست در دست هم بگذاریم و شما هم چنان بگویید لعنت الله بر ابوبکر، عمر و عایشه .... چه کسی ایران را از پرستش آتش آزاد ساخت؟ همین صحابهی پیامبر بودند.“
رفسنجاني نيز كه همين برداشت را دربارهي ايرانيان پيش از اسلام و ”آزاد شدن“ ايران توسط اعراب دارد در پاسخ بدون هيچ گونه اعتراضي به اين بيدانشي و جهالت ديني-تاريخي همتاي خود و اهانت وي به ايرانيان و زرتشتيان، ميگويد ”به اعتقاد من کارهایی که از سوی عوام و افراط گرایان انجام میگیرد نباید بر ما تاثیر بگذارد و نباید منجر به ایجاد تفرقه میان ما شود. باید هم چنان به وحدت خود متمسک بمانیم؛ در حال حاضر خطر بزرگتر خطر اسراییل و آمریکا است... ما در تمامی خطبههاي جمعه میگوییم صلوات بر محمد و آل محمد و اصحاب محمد (ص)(!) نباید به حقوق دیگران تجاوز کنیم (!).“
سوال مجري: آقای قرضاوی! بعضی از کشورهای عربی و اسلامی که از اکثریت سنی برخوردارند این کشور اسلامی [=ايران] را حمایت نمیکنند و در برخی از اوقات موضعگیریهایی را اتخاذ میکنند که با موضعگیری آمریکا در قبال ایران موازی و حتی نزدیک است. نظر شما در این مورد چیست؟
قرضاوی: من وکیل سازمان یا کشور عربی یا کشور مشخصی نیستم اما در بسیاری از موارد موضعگیریهایی بر خلاف حکام و رهبران این کشورها اتخاذ کردهام. درست است که ما در برخی از موارد چون نقش ایران در عراق یا موضوع صحابه اختلاف نظر داریم اما اگر روزی به ایران تجاوزی انجام گیرد مطمئنا ما موضعگیری مخالف با این تجاوز خواهیم گرفت و در کنار ایران خواهیم ایستاد و از این کشور حمایت خواهیم کرد.“
حتما منظورش از مخالفت با تجاوز به ايران و ماندن در كنار ايران، مانند دوران تجاوز عراق به ايران است كه همهي اعراب، حتا ياسر عرفات و معمر قذافي كه پول مفت به جيب ميزدند و حق ملت ايران را بالا ميكشيدند، يك صدا از صدام حسين حمايت كردند و او را قهرمان ملت عرب ميدانستند و صدام نيز خود را سردار قادسيه ميدانست و شايد مانند نياكان خود تجاوز به ايران را براي ”آزاد كردن“ ايرانيان از آتش پرستي ميدانست. وي همچنان به ايرانيان ميگفت مجوس و در روزهاي پاياني عمر خود بيشرمانه از تجاوز به ايران با افتخار ياد كرد!
خبر در بي.بي.سي: من متجاوزان و ایرانیها را نابود کردم. من دشمنان عراق رانابود کردم…
Saturday, February 24, 2007
باز هم آتشپرست!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:34 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر
Friday, February 23, 2007
علي شريعتي
جمعه ٤/اسفند/١٣٨٥-٢٣/فوريه/٢٠٠٧
علي شريعتي از شخصيتهاي تاثيرگذار در تاريخ سدهي چهاردهم خورشيدي ايران است و در اين شكي نيست.
پروژهي وي كه ”پروتستانيزم اسلامي“ ناميده شده منشا تغييرات شديد و عميقي بوده است و به همين خاطر طرفداران و مخالفان زيادي پيدا كرده است.
متاسفانه ما ايرانيان بيشتر عادت كردهايم كه همه چيز را سفيد و سياه ببينيم. اين عادت در ضرب المثل معروف ”يا رومي روم يا زنگي زنگ“ نمود پيدا كرده است. يعني يا بايد مانند روميان روم سپيد بود يا مانند زنگيان زنگبار (افريقا) سياه بود.
به نظر من يكي از نكات مثبت علي شريعتي تلاش براي نگاه جديد به اسلام و داشتن مطالعهي زياد بود. خود من در نوجواني كه مطالب او را ميخواندم از حجم مطالعات او تعجب ميكردم. فكر ميكنم او در زمان خود باعث كتابخواني جوانان زيادي شده باشد.
اما يكي از بزرگترين اشكالات علي شريعتي تفسير غيرواقعي اسلام و به خصوص شيعه زير تاثير فضا و دنياي زمان خودش و آموزههاي جامعهگرايانه (سوسياليست) و ماركسگرايانه است. پوشاندن لباس فرنگي و نوين (مدرن) بر مفاهيم سنتي و تلاش براي باوراندن آن به جواناني كه گاه شناخت واقعي از فرهنگ غرب نداشتند. به بياني ديگر ايدئولوژيك كردن اسلام كه مذهبي سنتي بود. مثلا كتاب ”شيعه يك حزب تمام“ تلاش دارد حركت تاريخي شيعيان را با مفاهيم مدرن حزب (party) در سدهي معاصر توجيه كند. حال آن كه شيعيان در طول تاريخ هيچ درك و شناختي از حزب به معناي امروزي آن نداشتند. نه تنها شيعيان بلكه هيج انسان و گروه مذهبي ديگري در گذشته چنين دركي نداشته است. زيرا اينها نشانهي پيشرفت جامعهي بشري است.
سه سال پيش ابراهيم نبوي در دو مقاله نوشتههايي از شريعتي را نقل كرد كه باب ميل طرفداران شريعتي نبود و مثل هميشه اتهام ”نقل قول خارج از متن“ را به او چسباندند.
نوشتهي اول ------- نوشتهي دوم
پاسخ ف.م. سخن
پاسخ يك طرفدار شريعتي
و اما دكتر سياوش اوستا (پيشتر: حسن عباسي) كه از شاگردان محمد تقي شريعتي، پدر علي شريعتي، است حرفهاي جالبي در مورد علي شريعتي زده است و نام ”فريب بزرگ قرن“ را به او داده است. (فريب بزرگ قرن)
يكي از نكتههاي كه سياوش اوستا به آن اشاره كرده رشتهي تحصيلي علي شريعتي در پاريس است. لحن وي طوري است كه انگار رشتهاي به نام حاجيلوژي يا حاجيشناسي وجود دارد كه دربارهي همين حاجيهاي مسلمان هستند!
نام اين رشته قديسشناسي (hagiology) است و در انگليسي هاگيالوجي تلفظ ميشود. اما ظاهرا در زبان فرانسه (زبان آشناي آقاي اوستا و علي شريعتي) هاجيولوژي تلفظ ميشود. شكل تركيبي هاگيا در نام ديگري نيز هست و آن كليساي معروف ”خرد مقدس“ (هاگيا سوفيا Hagia Sofia) در شهر كنستانينآباد (قسطنطنيه Constantinople) است كه در ترجمهي انگليسي به آن Holy Wisdom ميگويند. پس از آن كه تركان عثماني اين شهر را فتح كردند شهر را اسلامبول يا استانبول ناميدند و كليسا را به مسجدي تبديل كردند و نامش را هم اياصوفيا يا اياصوفيه گذاشتند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:22 AM |
پيوند دایمی
2 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر
Wednesday, February 21, 2007
پیامی در کیهان
چهارشنبه ٢/اسفند/١٣٨۵ - ٢١/فوریه/٢٠٠٧
پیام زیر دو روز پیش دوشنبه ٣٠/بهمن/١٣٨۵ در روزنامهی کیهان از یکی از «خوانندگان» چاپ شده است:
با اینکه فردی هستم که مدام از کراوات استفاده میکنم ولی همیشه دلم برای مظلومیت مردم فلسطین سوخته و میسوزد. عرضم این است که بنویسید چرا سید حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان دراین شرایط که جاسوسان موساد دنبال ترور وی هستند برای سخنرانی در بعضی اماکن حضور پیدا میکند. ایشان دیگر به خودشان تعلق ندارند بلکه سرمایهای هستند که باید تحت مراقبت شدید قرار گیرند.
سیدمشهدی
نشانی در وبگاه کیهان
تفسیر با خواننده!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:12 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تفریح
Sunday, February 18, 2007
ايران نوين - ٢
يكشنبه ٢٩/بهمن/١٣٨٥-١٨/فوريه/٢٠٠٧
در ادامهي مطلب قبلي درباره دولت نوين در ايران، همچنين نگاه كنيد به نوشتهاي از محمد قوچاني در روزنامهي شرق با عنوان ”لِوياتان ايراني: مدرنيته دولتي در برابر دولت مدرن“ به تاريخ ٥/آذر/١٣٨٤ به نشاني زير:
بخش يكم
بخش دوم
بخش سوم
قوچاني به دليل محدوديتهاي روزنامهنگاري در ايران و گاه شايد به خاطر ديد ديني/سياسي خود نگاه متفاوتي به اين داستان دارد. من نيز با همهي كارهاي رضا شاه موافق نيستم اما به نظر من قوچاني شرايط نابسامان آن روز ايران را در نظر نگرفته و كارهاي دوران رضا شاه را از ديد امروزي و يا آرمانگرايانه نقد كرده است.
درست است كه توسعه و ايجاد دولت نوين فرايندهاي طولاني و زمانگير هستند اما در دوران رضا شاه، روشنفكران كه نيروي پيشران بودند و زمان برايشان مهم بود سعي داشتند هرچه سريعتر كارهاي زيربنايي انجام شود و نميتوانستند و نميخواستند منتظر مردم باشند. برخي از آنها طرفدار توسعهي آمرانه و از بالا به پايين بودند. رضا شاه در ابتدا تنها يك مجري و يك عامل بود كه البته بعدها با حذف ديگران به تنها عامل تبديل شد.
قوچاني مينويسد: ”مخالفت آيت الله مدرس و ديگر سياستمداران سنتى ايران سبب شد رضاخان، رضاشاه شود.“ در واقع منظور از ”ديگر سياستمداران سنتي“ همان روحانيان قم هستند كه وي نميتواند به روشني نام ببرد.
وي از چهار مصداق انحراف در مسير دولت مدرن نام ميبرد كه دو مورد آن براي من جاي سئوال دارد:
١) ايجاد دانشگاه تهران: ”ايجاد چنين نهاد آموزشى مدرنى واجد خدمات بسيارى بوده است و چهرههاى درخشانى را در ايران تربيت كرد كه بعضاً بلكه عمدتاً از دشمنان رضاخان و پسرش درآمدند. اما ماجراى اصلى در جايى رخ مىنمايد كه دريابيم همزمان يا با فاصلهاى اندك نهاد آموزشى ديگرى در همان عصر پهلوى پا گرفت كه در قطب متفاوت از دانشگاه قرار داشت. حوزه علميه قم در همان زمان توسط آيت الله حائرى يزدى ايجاد شد. اين دو نهاد آموزشى دو نوع علم و جهان بينى علمى توليد مىكردند و دوگونه نخبه پرورش مىدادند كه به زودى در مقابل هم صف آرايى كردند. در كشورهاى مدرن جهان نيز همه دانشگاههاى مدرن ريشه در نهادهاى آموزشى سنتى و دينى داشتند كه دانشگاه الازهر مصر در ميان كشورهاى اسلامى و دانشگاه آكسفورد بريتانيا در ميان كشورهاى مسيحى نماد آنها به شمار مى رود.“
وي از يك سو ميگويد حوزهي علميهي قم بعد از دانشگاه تهران ايجاد شده و از سوي ديگر مينويسد تحصيلكردگان اين دو نهاد در مقابل هم قرار گرفتند. آيا اين رويارويي به خاطر انحرافهاي ايجاد شده در مسير دولت مدرن است؟ آيا تقصير دانشگاه تهران است كه تحصيلكردگان حوزهي قم در مقابل آن صف آرايي كردند؟
وي انتظار دارد دانشگاه نوين ريشه در حوزههاي ديني قديمي ميداشت. اگر منظور آن است كه در زمان رضا شاه ميبايست به جاي ايجاد دانشگاه، حوزههاي ديني گسترش داده ميشد، بايد گفت تا همين امروز و ٢٨ سال پس از انقلاب، هنوز حوزه دانشگاه را قبول ندارد و خود را برتر ميداند. حوزويان در اعلاميههايشان خود را ”ما علما و فضلاي حوزههاي علميه“ مينامند. آنان هيچ گاه حاضر نميشوند درسها و علوم نوين در حوزهها تدريس شود. اين نهاد حوزهي ”علميه“ ناميده ميشود اما صرفا به علوم ديني ميپردازد و از ”علوم“ نوين در آنها خبري نيست. پس بهتر است حوزههاي علوم ديني ناميده شوند.
داستان ”وحدت حوزه و دانشگاه“ نيز به قول يكي از استادان دوران دانشجويي ما بيشتر به صورت ”سلطهي حوزهي بر دانشگاه“ درآمده است.
پس چه انتظاري ميتوان داشت كه در زمان رضا شاه اجازه بدهند ”علوم غربي و اجنبي در ساحت مطهر حوزههاي علميه“ تدريس شود؟
٢) فربه كردن دولت: ”دولت به تدريج در هر امرى دخالت كرد. ... دولت آموزش و قضاوت را از مجتهدان ... و پول و سرمايه را از قرضالحسنهها گرفت و در انحصار خود قرار داد.“
اما هيچ اشارهاي نميكند كه به خاطر حضور مجتهدان در مصدر قضاوت و نداشتن دادگاههاي نوين بود كه پدپدهي تحقيرآميز كاپيتولاسيون اجرا ميشد. و يا با مكتبخانه و ادارهي آموزش توسط ملاباجيها و آخوندها امكان ايجاد آموزش نوين وجود نداشت.
يا طوري از قرضالحسنه صحبت ميكند كه گويا شبكهي بانكي پيشرفتهاي بودند. در حالي كه بيشتر سازوكار سنتي قرض دادن پول بودند نه مفهوم نوين بانكداري.
وي در بند بعدي اشاره ميكند ”از عهد ناصرى افرادى مانند ميرزا ملكم خان آرزوى ايجاد بانك را داشتند. سيدجمال الدين اسدآبادى خطاب به امراى وقت نوشته بود ”و ما ادراك البانك؟“ [چه ميداني بانك چيست؟] در عصر مشروطه از جمله اولين مصوبات مجلس اول (كه در اختيار بورژوازى ملى و تجارى بود) ايجاد بانك ملى ايران بود. رضاخان اولين بانك دولتى را با نام بانك سپه و سپس بانك ملى ايجاد كرد و سرمايه را از جامعه مدنى به دولت منتقل كرد.“
بالاخره ايجاد بانك كار درستي بود يا نه؟ و آيا جزو دخالتهاي دولت و انحراف از مسير دولت مدرن حساب ميشود يا نه؟
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
3:09 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر
Saturday, February 17, 2007
ايران نوين - ١
شنبه ٢٨/بهمن/١٣٨٥-١٧/فوريه/٢٠٠٧
كتابي خواندم از آقاي علي انصاري به نام ”ايران نوين از سال ١٩٢١ تا اكنون: خاندان پهلوي و پس از آن“ چاپ سال ٢٠٠٣ ميلادي/١٣٨٢ خورشيدي.
نگاه كنيد به اين كتاب در وبگاه آمازون.
كتاب حاوي نكتههاي جالبي است. برخي از يادداشتها و برداشتهايم را در زير آوردهام:
- بعد از قدرتگيري رضا خان، به خاطر آن كه قاجارها ترك بودند و مردم نيز از قاجارها خسته و متنفر شده بودند بدنظري با ”تركها“ (و نه ايرانيان آذربايجان!) رايج بود.
- رضا خان و اطرافيانش ميخواستند پس از انحلال سلسلهي قاجار حكومت جمهوري ايجاد كنند اما رضا خان در سال ١٩٢٤/١٣٠٣ اعلام كرد كه بعد از مشورت با ”علما“ي ديني قم نظر آنان با پادشاهي بوده است نه جمهوري. سيد حسن مدرس نيز از مخالفان جمهوري بود. به نظر علماي ديني، جمهوري با شرع اسلام همخواني نداشت.
- رضا خان بيشتر مجري برنامههاي اصلاحي و نوينسازي بود. معماران اصلي اين برنامه عبارت بودند از:
١) ميرزا عبدالحسين خان تيمورتاش: بزرگترين زميندار خراسان. وي در مدرسهي نظام سن پيتزربورگ روسيه تحصيل كرده بود و زبان فرانسه و روسي را به رواني صحبت ميكرد. انگليسي را نيز ميفهميد. وي از اروپا بازديد كرده و به آلمان، فرانسه و سويس رفته بود.
٢) شاهزاده فيروز فرمانفرمايان: وي از نبيرگان فتحعليشاه قاجار بود و در بيروت و پاريس در رشتهي حقوق تحصيل كرده و جز انجمن وكيلان شهر پاريس بود. فرانسه را به رواني صحبت ميكرد.
٣) علي اكبر خان داور: وي فرزند يك درباري قاجار بود و در سويس در رشتهي حقوق تحصيل كرده بود.
بعد از مدتي رضا خان اين هر سه را به بهانههايي از ميان برداشت و طرفداران وي تلاش كردند كه نام اين سه را كمرنگ و نقش رضا شاه را پررنگتر كنند.
براي همين من در اين نوشته نيز بيشتر ”كارهاي دوران رضا شاه“ و نه ”كارهاي رضا شاه“ را نقل ميكنم.
- يكي از برنامهها و خواستههاي روشنفكران مليگرا تقويت هويتي ايراني بود. از اين رو توجه زيادي به ايران پيش از اسلام شد. همچنين فرهنگستان زبان پارسي ايجاد شد تا واژههاي نالازم عربي و غيرپارسي را از زبان معيار حذف و با واژههاي پارسي تبار جايگزين كنند.
- در سال ١٩٢٣/١٣٠٢ شاهزاده فيروز انستيتوي پاستور را در تهران به تقليد انستيتوي پاستور فرانسه ايجاد كرد و كارهاي بهداشتي را سامان داد. ديگر اصلاحهاي بهداشتي عبارت بودند از: درمان اجباري بيماريهاي مقاربتي، داروي رايگان براي نيازمندان، جرم شناختن انتقال بيماري از روي قصد يا كوتاهي، بازرسي دورهاي روسپيخانهها، آبلهكوبي اجباري براي كودكان، گواهي آبلهكوبي كودكان براي نامنويسي در مدرسهها.
- در زمان قاجار چون دادگاههاي ايران به صورت محاكم شرع و در دست علماي ديني (آخوندان يا به اصلاح ”روحانيان“) بود ايران اجازه نداشت شهروندان خارجي را محاكمه كند و كاپيتولاسيون برقرار بود. در زمان رضا شاه يكي از مهمترين كارهاي تيمورتاش طرح لغو كاپيتولاسيون بود. در سال ١٩٢٧/١٣٠٦ علي اكبر داور وزير دادگستري شد و پس از ايجاد دادگاههاي نوين (مدرن)، كاپيتولاسيون را لغو كرد.
- مجلس پنجم در سال ١٩٢٤/١٣٠٣ موارد زير را تصويب كرد: دو سال خدمت اجباري سربازي براي همگان (به استثناي آخوندها)، كاهش بودجهي دربار، حذف القاب تشريفاتي كه در زمان قاجارها رايج شده بود، اجباري كردن شناسنامه و گزيدن نام خانوادگي، ماليات بستن بر چاي و قند براي تامين هزينهي ساخت راه آهن سراسري، استاندارد كردن وزنها و سنجهها، اصلاح تقويم و تصويب تقويم خورشيدي ايراني به جاي تقويم قمري.
- يكي از مهمترين كارهاي انجام شده در زمان رضا شاه ايجاد دولت نوين به شكل امروزي است. اين كار با تاسيس ١٠ وزارتخانه شروع شد: وزارت كشور (داخله)، وزارت امور خارجه، وزارت دادگستري، وزارت دارايي، وزارت آموزش و پرورش، وزارت بازرگاني، وزارت پست و تلگراف، وزارت كشاورزي، وزارت راه، و وزارت صنايع
با تاسيس اين وزارتخانهها، تعداد كاركنان دولت در سراسر كشور به ٩٠ هزار نفر رسيد.
- پس از اجباري شدن خدمت سربازي و تشكيل ارتش منظم و نوين، نيروهاي ارتش از ٤٠ هزار نفر در سال ١٩٢١/١٣٠٠ به ١٢٧ هزار نفر در سال ١٩٤١/١٣٢٠ (پيش از شروع جنگ جهاني يكم) رسيد.
- يكي از دليلهاي طرح اسكان عشاير اين بود كه روشنفكران آن دوران زندگي عشيرهاي و كوچنشيني را با نوينشدگي (تجدد يا مدرنيته) ناسازگار ميديدند. از سوي ديگر و از نظر سياسي نيز براي ايجاد دولت مقتدر مركزي، كنترل عشاير كوچنشين مشكلساز بود.
- در سال ١٩٢٧/١٣٠٦ راه آهن سراسري ايران گشايش يافت.
- در سال ١٩٢٨/١٣٠٧ بانك ملي ايران گشايش يافت. پيش از آن تمام امور بانكي ايران در دست بانكهاي اروپايي بود. (بريتانيايي يا روسي و ...) به علت خاطرهي بد ايرانيان از نفوذ انگليسيها و روسها نخستين رييس بانك ملي يك آلماني بود.
- شركت بريتانيايي ”نفت ايران و انگليس“ بنا به قراردادي از دوران قاجار حق انحصاري بهرهبرداري از نفت خوزستان را در دست داشت. روسها از اين جريان دلخور بودند و ميخواستند نفت شمال نيز به آنها داده شود!
در سال ١٩٢٨/١٣٠٧ تيمورتاش از پالايشگاه نفت آبادان ديدار كرد. وي به رييس اين شركت بريتانيايي نامهاي نوشت و گفت چون قرارداد واگذاري در زمان قاجار بسته شده و اين سلسله ديگر وجود ندارد و در آن زمان نيز نمايندهاي از طرف ايران حضور نداشته بايد مفاد اين قرارداد بازبيني شود. انگليسيها از اين موضوع بسيار ناراحت شدند و مذاكره را به بعد موكول كردند. دو سال بعد در سال ١٩٣٠/١٣٠٩ روزنامهاي فرانسوي گزارشي از يك منبع روس منتشر كرد كه روسيه در ايران جاسوساني دارد. با آن كه در گزارش مزبور نامي از كسي برده نشده بود روزنامهي فرانسوي نام تيمورتاش را اضافه كرد. و اين زمينهاي شد براي حذف تيمورتاش از سياست ايران. رضا شاه نيز كه از قدرتگيري و نفوذ تيمورتاش ترسيده بود از اين موضوع استفاده كرد و وي را به خاطر قماربازي و اختلاس بازداشت كرد. تيمورتاش دو سال بعد در سال ١٩٣٢/١٣١١ در زندان به خاطر عارضهي قلبي درگذشت. هنوز نيز معلوم نيست كه آيا وي واقعا دق كرده يا كشته شده است. پس از حذف تيمورتاش انگليسيها حاضر به مذاكره در مورد قرارداد واگذاري نفت جنوب شدند.
- در سال ١٩٢١/١٣٠٠ و پيش از رضا شاه ايران ٢٠ كارخانهي نوين صنعتي داشت كه ١٠٠٠ كارگر در آن مشغول بودند. در سال ١٩٤١/١٣٢٠ تعداد كارخانههاي صنعتي به ٣٤٦ و تعداد كارگران آن به ٥٠ هزار نفر رسيد و اين يعني ايجاد طبقهي جديد كارگران صنعتي
- در سال ١٩٣٤/١٣١٣ فرمان تاسيس دانشگاه تهران صادر شد. تعداد دانشجويان آموزش عالي از ٦٠٠ نفر به ٣٣٠٠ نفر رسيد.
- در سال ١٩٣٦/١٣١٥ آموزش بزرگسالان (اكابر) به راه افتاد.
- در سال ١٩٣٧/١٣١٦ كشور به شش استان و سپس به ده استان تقسيم شد. هر استان به صورت پايگاني (سلسلهمراتبي) به شهرستان، بخش، و دهستان تقسيم ميشد.
- يكي از ادعاهايي كه ميشود تقليد رضا شاه از مصطفا كمال پاشا (آتاترك) است. اما اين فقط ظاهري (و شايد براي بياعتبار كردن كارهاي ايرانيان و رضا شاه) است و در بررسي دقيقتر بيپايه بودن آن روشن ميشود. زيرا بسياري از كارهاي رضاشاه (و همان طور كه گفتيم در واقع برنامههاي روشنفكران ايران) پيش از آتاترك انجام شده بود مانند طرح اختيار نام خانوادگي و شناسنامه كه در ايران ١٠ سال زودتر از تركيه صورت گرفت.
شنيدهام كه وقتي رضا شاه به تركيه رفت و آتاترك به او گفت كه ما با تغيير خط زبان تركي از عربي به لاتين توانستيم سوادآموزي را شتاب دهيم رضاشاه در جواب گفت شايد شما بتوانيد اين كار را بكنيد اما من اگر خط را تغيير دهم جواب حافظ و فردوسي را چگونه بدهم كه ايرانيان ديگر نخواهند توانست شاهكارهاي آنان را بخوانند و از فرهنگ خود جدا ميمانند؟
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:16 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , كتاب
Thursday, February 15, 2007
سامی و سامیستیزی
پنجشنبه ٢۶/بهمن/١٣٨۶ - ١۵/فوریه/٢٠٠٧
یکی از اصطلاحها (یا بیشتر، اتهامها)ی رایج در غرب امروز سامیستیزی (Anti-Semitism) است و منظور از آن دشمنی و نظر بد داشتن نسبت به یهودیان است. اما طبق تعریف، سامیان علاوه بر یهودیان شامل سومریان، اکدیان، کلدانیان، آشوریان، سریانیها، آرامیها، و تازیان (عربها) نیز هستند. به خاطر این که بیشتر گروههای نخست از میان رفته یا در گروههای دیگر حل شدهاند و تازیان نیز تا همین سدهی اخیر در اروپا حضور چندانی نداشتند، در زبانهای غربی از جمله انگلیسی، سامی (Semite) در واقع مترادف با یهودی بوده است.
این اشتباه یا غلط رایج در انگلیسی نمونهی دیگری دارد و آن استفاده از اصطلاح آسیایی (Asian) تنها برای ساکنان شرق آسیا (بیشتر چینیها و کرهایها و ...) است. حال آن که ساکنان قارهی آسیا از لبنان تا ژاپن همه آسیایی هستند. بسیاری از ساکنان امریکای شمالی هستند که گمان میکنند خاورمیانه یک واحد جغرافیایی است مانند قارهی اروپا و آفریقا و ... وقتی به آنها میگویم که من آسیایی هستم میگویند اما تو که ایرانی هستی و ایران در خاورمیانه است نه آسیا! اینان حتا هندیان را نیز آسیایی نمیدانند!
برگردم به موضوع اصلی. به نظر چارلز داروین، نژاد پایهی علمی ندارد بلکه یکی از دستهبندیهای رایج انسانی است. البته نظریههای دیگری نیز در این مورد وجود دارد. نژاد، حتا در صورت داشتن پایهی علمی، هیچ گاه نمیتواند و نباید پایهی برتری یا پستی کسی باشد. زیرا همهی ما انسان هستیم و ارزش هر کسی به کارهایی است که انجام میدهد و اثرهایی که به جا میگذارد و نیز تاثیرهایی که بر زندگی دیگران دارد، از هر نژاد که باشد. اهانت و توهین به هر کسی زشت و ناپسند و غیراخلاقی است. و باید به اعتقادات دیگران احترام گذاشت.
شاید بهتر باشد به جای «نژاد» سامی از «قوم» سامی استفاده کنیم که درستتر است.
گذشته از این بحث اخلاقی، میخواهم بگویم اعتقاد به نژاد یا قومی به نام «سامی» برمیگردد به باورهای یهودیان و داستان توفان نوح که بعدها در میان مسیحیان و مسلمانان نیز رایج شد. طبق این داستان:
نوح نسل دهم از حضرت آدم و از پیامبران خدا بود. نوح سه پسر داشت به نامهای سام، حام و یافث (Japheth). وقتی نوح ۶۰٠ ساله بود خدا همهی مردم زمین را به خاطر نافرمانی از او بر اثر توفانی نابود کرد. و انسانهای بعدی همه از نسل این پسران نوح هستند. در ادامهی داستان میخوانیم که نوح ٣۵٠ سال بعد از توفان زنده ماند و در ٩۵٠ سالگی درگذشت.
نوح کشاورزی میکرد و تاکستانی داشت. روزی از شراب تاکستان خود نوشیده و افتاده بود و آلتش پیدا شده بود. حام این را دید و برادرانش را خبر کرد. برادران پدر را پوشاندند. وقتی نوح بیدار شد و فهمید چه خبر شده کنعان (پسر حام) را نفرین کرد که تا ابد برده باشند و از یهوه خواست که سام و یافث را برکت دهد.
ابراهیم و از پشت او اسحاق (نیای یهودیان) و اسماعیل (نیای تازیان) از نسل سام بودند.
(خلاصه از کتاب مقدس - سِفر پیدایش)
طبق این داستان، سیاهان افریقا از نسل حام هستند و شاید بنابراین تا ابد باید بردگان باشند!
اما در قران و روایت اسلامی،
همان طور که میدانیم به قول مولانای بلخی، «نوح نهصد سال دعوت مینمود/دم به دم انکار قومش میفزود». سپس خسته شد و از خدا خواست قومش را هلاک کند. خدا هم به او دستور داد یک کشتی بسازد. بعد توفان آمد. در این روایت کنعان در واقع پسر چهارم نوح است که به پدرش ایمان نداشت و با کافران دوست بود. به قول سعدی: «پسر نوح با بدان بنشست/خاندان نبوتش گم شد». نوح در زمان توفان به کنعان میگوید پسر جان! توبه کن و با ما سوار کشتی شو تا نجات پیدا کنی. پسر هم میگوید نه. من با دوستانم به بالای کوه میروم تا نجات پیدا کنیم. اما توفان همه جا را میگیرد و این پسر سرکش هم هلاک میشود. همهی مردم روی زمین نابود شدند و نوح ماند و سه پسرش حام، سام و یافث و چند تن دیگر که به او ایمان آورده بودند. نوح ۶٠ سال بعد از توفان از دنیا میرود. (خلاصه از قران - سورهی نوح)
اما در این روایت نیز مردم دنیا از همین سه پسر نوح هستند. از جمله ابراهیم که نیای بزرگ اعراب است از نسل سام است.
داستان توفان نوح با جزییاتی که در کتابهای دینی نقل شده بیشتر شبیه داستانهای کودکان است. انگار یک نفر امروز ادعا کند از نسل «سپید برفی» و یا «سیندرلا» است و اگر کسی به او توهین کند به تمام فرزندان سپید برفی توهین کرده است.
حتا امروز ثابت شده که توفان نوح به این شدت و تفصیل وجود نداشته بلکه زمانی در میانرودان (بینالنهرین) سیلی یا توفانی رخ داده و خاطرهی آن به این صورت ثبت شده است. برای نمونه نگاه کنید به این گزارش به تاریخ سال ٢٠٠۴ میلادی / ١٣٨٣ خورشیدی در سایت انگلیسی بی.بی.سی در مورد توفان نوح.
برنارد لوییس، تاریخدان مشهور یهودی-تبار بریتانیایی ساکن امریکا، نیز کتابی دارد با نام «سامیان و سامیستیزان» که ریشهها، انگیزهها و شکلهای این پدیده را بررسی کرده است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:18 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی فرهنگ
Monday, February 12, 2007
مغان و تولد مسيح
دوشنبه ٢٣/بهمن/١٣٨۵ - ١٢/فوريه/٢٠٠٧
در انجیل مسیحیان نقل است که روزی که عیسای مسیح به دنیا آمد چند مغ ایرانی به یهودیه آمدند و گفتند که کجاست پادشاه یهود که ما ستارهاش را در آسمان دیدهایم و آمدهایم به او ادای احترام کنیم.
این هم متن اصلی از انجیل متا باب دوم بند یکم:
و چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم.
یا در ترجمهی دیگر:
عیسی در زمان سلطنت هیرودیس در بیت لحم در یهودیه به دنیا آمد. در آن هنگام چند مجوس ستارهشناس از مشرق زمین به اورشلیم آمده پرسیدند: کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود گردد؟ ما ستاره او را در سرزمینهای دوردست شرق دیدهایم و آمدهایم تا او را پرستش کنیم.
در آن زمان شاهنشاهی پارتیان (اشکانیان) ایرانی و امپراتوری روم دو ابرقدرت جهان بودند و یهودیه زیر فرمان روم بود. شاید مسیحیان برای اعتبار بخشیدن به پیامبر خود این داستان را نقل کردهاند. (مثل چند سال پیش که برخی برای توجیه فرار فرزندشان به امریکای جهانخوار و ادعای اعتبار علمی برای فرزند خود گفتند ناسا او را دزدیده است.)
یونانیان و رومیان به خاطر ارتباط با ایران معنای مغ را میدانستند. مغ در لاتین مگوس (magus) گفته میشود و جمع آن به صورت مجای (magi) است. اما چون این اصطلاح برای اروپاییان سدههای بعد ناآشنا بوده در ترجمههایی که از انجیل یونانی و لاتین به زبانهای اروپایی شد به جای آن عبارت توضیحی آمده است. در ترجمههای انگلیسی گاه همین مغ و بیشتر «خردمندان شرقی» (Wise Men from the East) آمده است.
در ترجمهی انتشارات گیدیونز (Gideons) واژهی magi آمده و در پانوشت توضیح آمده «طبقهای از خردمندان ویژهکار در ستارهشناسی، طالعبینی و علوم طبیعی»
a caste of wise men specializing in astronomy, astrology and natural sciences
بدون هیچ گونه اشاره به ایران.
در ترجمهی جیمز شاه (King James Version=KJV) نیز Wise Men from the East آمده است.
در ترجمهی فرانسه نیز «مغان خاوری» (les mages de l'orient) آمده است و یا «پادشاهان مغ» (les rois mages).
در هیچ یک از این ترجمهها حرفی از تعداد این مغان زده نشده اما در فرهنگ شفاهی و نقاشیهای مذهبی مسیحی معمولا تعداد آنان سه نفر گفته و نشان داده میشود. نام آنان نیز گاسپر یا جاسپر، ملچیور و بالتازار گفته شده است. (Gaspar/Jaspar ،Melchior، Balthasar)
مارکو پولو نیز در سفرنامهاش نوشته «وقتی به پارسه [ایران] رسیدم سراغ آرامگاه سه پادشاه مغی را گرفتم که برای پرستش آقایمان عیسای مسیح آمدند. اما هیچ کس از آنان خبری نداشت.» و از این بیخبری تعجب میکند. وی سپس ادعا میکند که مزار آنان را در شهر ساوه یا به قول وی سابا (Saba) زیارت کرده و شرحی هم از آرامگاه میدهد.
همان طور که میدانیم زبان عیسا و یارانش در یهودیه زبان آرامی بود که از زبانهای همخانواده با عربی و عبری است. بعد داستانها و پیام او به یونانی نوشته شد و انجیل (به معنی مژده) نامیده شد. این انجبلهای یونانی به لاتین ترجمه شدند و در دوران نوزایی (رنسانس) از لاتین به زبانهای دیگر اروپایی ترجمه شدند. بنابراین چند مرحله ترجمه باعث بروز برخی اشکالات شده است.
در کتاب «عیسا: اسطورهها و پیام» نوشتهی لیزا اسپری این توضیح را خواندم:
از جمله اشتباههای ترجمه در انجیل به انگلیسی همین موضوع ”پرستش“ عیسا توسط مغان شرقی است. در «کتاب مقدس جدید امریکایی» (New American Bible=NAB) که ترجمهی علمیتری است این فعل به صورت «احترام گذاشتن» (pay homage) ترجمه شده است نه «پرستیدن» (worship). واژهی آرامی اصلی «سگد» (sagad) است. (JESUS: Myths & Message. by Lisa Spray)
سگد همان «سجده» در عربی است. و میدانیم که مغان ایرانی به جز اهورا مزدا کسی را نمیپرستیدند.
هفتهی پیش در محل کار، روی بستهی چای عکس سه مرد با قیافههای عربی و سوار بر شتر را دیدم و زیر آن نوشته بود: سه خردمند شرقی! به همکارم گفتم این سه خردمند شرقی مغ ایرانی بودند نه شترسوار عرب! گفت مگر ایرانیان شترسوار نبودند؟ گفتم ببخشید؟! گفت در فیلم اسکندر (الکساندر) ساختهی اولیور استون این طور بود. گفتم آن فیلم پر است از خطاهای تاریخی از جمله همین دستهی شترسواران عرب در ارتش ایران. و بعد او را به نوشتهی دکتر کاوه فرخ دربارهی این فیلم راهنمایی کردم:
نقد دکتر کاوه فرخ دربارهی خطاهای فیلم اسکندر (الکساندر)
مشخصات فیلم اسکندر (الکساندر)
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:51 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان
Sunday, February 11, 2007
راز پایداری بناهای باستانی ايران
یکشنبه ٢٢/بهمن/١٣٨٥-١١/فوریه/٢٠٠٧
امروز داشتم فکر میکردم به داستان سد سیوند و احتمال نابودی پاسارگاد و تنگهی بلاغی و صدها بنای باستانی ایران که به دست فراموشی سپرده شدهاند و نه تنها کاری برای حفظ و مرمت آنان نمیشود بلکه گاه تلاش فراوانی برای تخریب و نابودسازی آنان نیز میشود.
اما چگونه شد که این آثار پس از ورود اسلام به ایران نابود نشدند و همچنان دوام آوردند تا به دست ما رسیدند؟ یکی از زیرکیها و هوشیاریهای ایرانیان در مقابله با تازیان و جلوگیری از نابودی فرهنگشان به دست تازیان و بازماندگان ایرانستیزشان به اصطلاح عامیانه «شیره مالیدن» سر آنهاست. چگونه؟ مثلا برای حفظ نوروز باستانی حدیثی ساختند که خدا در این روز حضرت آدم را آفرید. یا حضرت علی در چنین روزی به خلافت رسید.
در مورد همین پاسارگاد و آرامگاه کوروش بزرگ به مسلمانان گفته شد که اینجا مزار مادر حضرت سلیمان پیامبر است! و به همین خاطر کاری با این بنا نداشتند. این بنا تا سدهی پیش بیشتر به «مشهد مادر سلیمان» معروف بود. اما از زمانی که مسلمانان متعصب و دشمنان هرچه متعلق به ایران پیش از اسلام باشد فهمیدهاند که اینجا آرامگاه کوروش است همواره برای نابودی و ویرانی آن تلاش کردهاند. نه تنها پاسارگاد بلکه پارسهگرد (پرسپولیس یا تخت جمشید) و هر بنای دیگر.
نمونهی دیگر جایی است که هنوز به نام قبر دانیال نبی در شهر شوش شناخته میشود. شنیدهام که آنجا نیز گور بهرام شاه ساسانی است که ایرانیان برای حفظ آن به تازیان گفتند که اینجا قبر یکی از پیامبران شماست و آنان نیز از سر نابودی آن گذشتند.
و باز نمونهی دیگری از این گونه تلاشهای ایرانیان برای حفظ آثار فرهنگی، پس از به قدرت رسیدن صفویان متعصب بود. آنان هر شاعری که شیعه نبود آثارش را نابود میکردند. به همین خاطر عاشقان فرهنگ ایران در دیوان حافظ و دیگران شعرهایی در مدح امامان شیعه مانند حضرت علی و امام رضا و دیگران افزودند و باعث شدند که این آثار کمتر در خطر نابودی قرار گیرند.
برای نجات پاسارگاد شاید بهتر باشد به جای طومار امضا کردن و دادخواست از مجامع فرهنگی و میانکشوری (بینالمللی)، یک نفر بیاید حدیثی، روایتی یا خوابنمایی پیدا کند که اینجا به نوعی به اسلام و امامان شیعه یا پیامبران بنیاسراییل وابسته است! مثلا اینجا نه آرامگاه کوروش بلکه مزار «قریش» از نیاکان پیامبر اسلام است. آن گاه نه تنها سد سیوند آبگیری نمیشود بلکه شاید گنبد و بارگاهی نیز از طلا بر آرامگاه کوروش ساخته و زیارتنامه نیز تهیه شود!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:18 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , تاريخ معاصر
Thursday, February 08, 2007
شترمرغ زبانی
پنجشنبه ١٩/بهمن/١٣٨٥ - ٨/فوریه/٢٠٠٧
داستان شترمرغ را همه میدانيم كه وقتی به وی میگویند بار ببر میگوید من مرغام و وقتی میگویند پرواز كن میگويد من شترام.
از وقتی به امريكای شمالی آمدهام همواره برایم تعجبآور است كه چرا ایرانیان اين گونه صحبت میكنند. عدهی زیادی از آنان دست كم ٢٠، ۲۵، ٣٠ سال يا بیشتر به طور روزمره به زبان پارسی صحبت كردهاند و بیشتر ارتباطهایشان با بقال و سبزیفروش و همكاران و خانوادهشان به زبان پارسی بوده است. اما برخی از آنان پس از مدت بسيار كوتاهی (مثلا ٣-۴ ماه) كه به خارج از ایران میآيند ناگهان دچار مشكل زبانی میشوند.
بسیاری از آنان زبان انگلیسی را به درستی نیاموختهاند و يا به خاطر تنبلی سعی نمیكنند در هنگام صحبت با همزبانان خود به پارسیای صحبت كنند كه بیشتر عمرشان به آن عادت داشتهاند.
به جاي اين كه بگویند ”معنی نداره“ میگويند ”میك ا سنس (make a sense با يك a اضافی!) نمیكنه!“
به جای آن كه حوصلهشان سر برود بورد (bored) میشوند.
چيزهایی كه كسلكننده بودهاند ديگر بورینگ (boring) میشوند.
مین وايل (meanwhile) كه هستند تیك ادونتیج (take advantage) میكنند.
به جای اين كه دور هم جمع شوند get together میكنند.
به جای اين كه نااميد بشوند disappointed میشوند.
بايد لت گو (let go) كنی! يعنی رهایش كنی.
و هزاران جملهی بی سر و ته ديگر.
قبول دارم كه شايد برخی اصلاحها و مفهومها باشند كه در پارسی معادل شناختهشده نداشته باشند، اما نه ديگر گفتگوهای روزمره و چيزهایی مانند بالا.
تازه اگر كسی واقعا بخواهد پارسی صحبت كند و دلش برای زبانش بسوزد، میتواند كمی به خودش زحمت بدهد و به فرهنگهایی مانند حييم و آريانپور يا فرهنگهای جديدتر نگاه كند و معنای چيزهای تازه را پيدا كند.
همین اينان كه در صحبت كردن به زبانی كه به خيال خودشان پارسی است، مثل نقل و نبات انگلیسی میپرانند وقتی میخواهند با يك غیرايرانی انگلیسی صحبت كنند به پارسی فكر میكنند و كلمه به كلمه به انگلیسی ترجمه میكنند. مثلا:
are you agree? به جای do you agree? (آيا موافقايد؟)
it is not belong to me به جای it does not belong to me (اين مال من نيست. متعلق به من نیست)
can I ask a question from/of you به جای can I ask you a question (میتوانم يك سئوالی ازتان بكنم)
I am angry of you به جای I am angry with you (از دست شما عصبانی ام)
اينان برای درست صحبت كردن و گرفتن لهجهی مناسب انگلیسی هیچ تلاشی هم نمیكنند. حتا در انگلیسی هم نام زبان خود را به جای Persian میگويند Farsi! (دربارهی موضوع نام زبان ما اين مقالهی جالب از دكتر كامران تلطف نيز خواندنی است: نام زبان ما به انگلیسی چيست؟)
من به اين ايرانيان نام ”شترمرغ ِ زبانی“ را دادهام. زيرا نه پارسی را درست صحبت میكنند و نه انگلیسی را.
متاسفانه اين بیسوادی در ايران نيز در حال همهگير شدن است.
اين هم يك نمونهی تمام عيار از اين گونه صحبت كردنها كه در يك راديوی ايرانی لس آنجلسی شنيده شده و در وبلاگ يك ايرانی ساكن كاليفرنيا خواندم:
«به نظر من اگر شما توی های اسکول ستادی کرديد و گريداتون تاپ بودن و حالا می خوايد برای کانتينيوئينگ اجوکيشن به يکی از يونيوريستی های کليفرنيا بريد، نبايد توئيشن و مانی ايشيوز باعث اين بشه که شما ديس اپوينتد بشيد. پدر و مادرا که سپند ا لات آو مانی آن تينگز دت آر نات نسه سری، بايد اين جا هم کانسيدر کنند که اين يک يونيک آپرچونيتی هستش که يک لايف تايم با شما خواهد بود و کرير شما را شيپ می ده، پس مانی کانسدريشن ها رو فورگت کنيد و اپلای کنيد برای اون يونيورسيتی که فکر می کنيد هز د بست ميجر اند پروگرم فر يو».
(راديو 2۴ ساعته ايرانی لس آنجلس، ساعت 7:30 بعد از ظهر روز 3 اکتبر 200۶)
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:30 AM |
پيوند دایمی
3 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان