پنجشنبه ٢٩/دسامبر/٢٠٠٥ - ٨/دي/١٣٨٤
الان داشتم به گفتگويي گوش ميكردم در مورد كتاب ”روايت خاطرات اردشير زاهدي: فرزند توفان“ نوشتهي منصوره پيرنيا. بخش چگونگي ازدواج شاه ايران با فرح ديبا.
مادر شاه، ملكه تاجالملوك، ايراد ميگيرد و ملامت ميكند كه فرح از بستگان دكتر مصدق است بنابراين نبايد با او ازدواج كني! اردشير زاهدي ميگويد خود من هم از نسل قاجار هستم. اين كه دليل نميشود.
بعد مادر شاه ميگويد در مورد خانوادهي فرح تحقيق كنيد. پدر فرح ديبا استوانهاي را به شاه و اردشير زاهدي نشان ميدهد كه در آن تبارنامه (شجرهنامه)شان بوده و اثبات ميكرده كه فرح ديبا سيد اولاد پيغمبر است و با ١٤ پشت نسلشان به امام زينالعابدين ميرسد! شاه هم اصرار ميكند كه مادرم حتما بايد اين را ببيند. بعد مادر شاه قبول ميكند كه فرح صلاحيت ملكهگي را دارد و عروسي سر ميگيرد!
اين هم از معيارهاي انتخاب ملكه و تاثير اعتقادات مذهبي در دوران شاه.
خانم منصوره پيرنيا ادعاي جالب ديگري دارند كه اردشير زاهدي يك ايراني وطنپرست است و هيچ گونه ارتباطي با خارجيها نداشته. ”مردم“ ايران در روزهاي ٢٥ تا ٢٨ مرداد سعي كردند سرنوشت خود را به دست بگيرند در آن چند روز امريكاييها خودشان را كنار كشيدند و هيچ رابطهاي با او نداشتند. اردشير و فضلالله زاهدي به طور شانس در آن ميان حضور داشتند و امريكا هيچ نقشي نداشته اما بعدها آمدند و بُل گرفتند كه بعله اين كار را ما كرديم!
Thursday, December 29, 2005
شاه و فرح ديبا
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
4:07 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر
Wednesday, December 28, 2005
زبان پارسی
پارسی زبانی است که ایرانیان بدان صحبت میکردهاند و میکنند. ایران مورد نظر ما از خراسان بزرگ تا شام گسترده بوده است. امروز اما به دلیلهای سیاسی این ایران بزرگ شکسته شده است.
پارسی زبانی است که در ایران امروزی و افغانستان و تاجیکستان صحبت میشود اما روسها سعی کردهاند به تاجیکان بباورانند که زبان آنها تاجیکی است نه پارسی تا مانع اتحاد آنان با ایران امروزی شوند.
همچنین در افغانستان تلاش میکنند بگویند زبان آنها دری است نه پارسی.
این مانند آن است که امریکاییان یا کاناداییان بگویند زبان ما امریکایی یا کانادایی است نه انگلیسی.
وقتی پای سیاستبازی به میان میآید میراث هزاران سالهی پارسی مصادره و تکه پاره میشود. امروز افغانستان ادعا میکند ابن سینا، مولانا جلالالدین بلخی و جامی افغان بودهاند. تاجیکستان ادعا میکند زرتشت، رودکی و فارابی تاجیک بودهاند.
عربهای بی چیز نیز از عربی بودن نام این بزرگان و با چسباندن «الـ» به نام آنان یا مسلمان بودن آنها نهایت سوءاستفاده را میکنند و به همه میگویند که اینان دانشمندان و فرهیختگان عرب بودهاند. مانند عرب بودن ابن سینا، خیام، طبری، غزالی، فارابی، خوارزمی، رازی و هزاران ایرانی دیگر.
از سوی دیگر حکومت ایران هیچ گونه توجهی به مسائل فرهنگی ندارد و به جای همدلی و نگاه فرهنگی به این دو پارهی تن ایران بزرگ پیشین (افغانستان و تاجیکستان) و ایجاد نزدیکی، به مسائل دیگر نامرتبط میپردازد.
حتی امروزه ترکیه نیز ادعا میکند که مولانا ترک بوده! همان درویشانی که چندین ده مورد سرکوب حکومت آتاتورک و جانشینانش بودند. با آنکه تمام سرودههای مولانا پارسی است و آنان در سماع خود از این سرودهها استفاده میکنند اما اجازه ندارند با ایرانیان صحبت کنند.
کوتهنظریهای سیاسی و امنیتی باعث گسست فرهنگی شده است. به جای آنکه وزارت فرهنگ ایران هر ساله بر مزار مولانا، رودکی، ناصر خسرو و هزاران بزرگ و نامی تاریخ چند هزار سالهمان جشن و سالگرد برگزار کند به مسائل نامربوط دیگر میپردازد و سعی در ارشاد مردم دارد!
به قول داریوش: دلم تنگه برادر جان، برادر جان دلـــــــــم تنگه.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
3:32 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان
Saturday, November 26, 2005
سعدي و فردوسي
شنبه ٢٦/نوامبر/٢٠٠٥
در اين كه سعدي و فردوسي از خدايان شعر پارسي هستند شكي نيست. در تذكرهها هم آمده:
در شعر سه تن پيمبران اند --------------- هر چند كه ”لا نبي بعدي“
ابيات و قصيده و غزل را --------------- فردوسي و انوري و سعدي
اما روح فردوسي بسيار خروشان و حماسي است. حتي در ستايش پروردگار نيز اين روح رزمي موج ميزند:
به نام خداوند جان و خرد --------------- كزين برتر انديشه برنگذرد
يا
ستايش كنم ايزد پاك را --------------- كه بينا و گويا كند خاك را
در قسمتهاي رزمي كه ديگر هيچ. مانند نبرد رستم و اشكبوس:
تهمتن به بند كمر برد چنگ --------------- گزين كرد يك چوبه تير خدنگ
بر او راست خم كرد و چپ كرد راست --------------- خروش از خم چرخ چاچي بخاست
چو سوفارش آمد به پهناي گوش --------------- ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بوسيد پيكان سرانگشت اوي --------------- گذر كرد از مهرهي پشت اوي
بزد بر بر و سينهي اشكبوس --------------- سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گير! و قدر گفت ده! --------------- فلك گفت احسنت! ملك گفت زه!
كشاني هم اندر زمان جان بداد --------------- چنان شد كه گفتي ز مادر نزاد
(به شاهكار آوايي در اين مصرع دقت كنيد كه تكرار حرف خ و چ تداعيكنندهي آشوب است: خروش از خم چرخ چاچي بخاست)
يا وقتي رستم براي سياوش ميگريد:
به يزدان كه تا در جهان زندهام --------------- به كين سياوش دل آكندهام
يا مثال معروف صنعت ادبي ”لف و نشر مرتب“ از شاهنامه:
به روز نبرد آن يل ارجمند --------------- به تيغ و خنجر به گرز و كمند
بريد و دريد و شكست و ببست --------------- يلان را سر و سينه و پا و دست
كتاب مثنوي سعدي را ما به نام بوستان ميشناسيم. اما بد نيست كه بدانيد اين نام جديد است و شايد در سدههاي اخير به اين كتاب داده شده باشد. در تمام تذكرهها اين كتاب به نام”سعدينامه“ شناخته ميشده است. زيرا برخلاف گلستان، سعدي نامي براي اين كتاب انتخاب نكرده است. در مورد گلستان علاوه برعنوان بخش ”در باب تصنيف گلستان“ در پايان اين بخش نيز ميگويد:
به چه كار آيدت ز گل طبقي --------------- از گلستان من ببر ورقي
گل همين پنج روز و شش باشد --------------- اين گلستان هميشه خوش باشد
ميگويند سعدي بوستان را براي طبعآزمايي و رقابت با فردوسي بر همان وزن شاهنامه سروده است. وزن ابيات بوستان ”فعولن فعولن فعولن فعول“ است كه در بحر متقارب است. يعني همان وزن و بحر شاهنامه. بحر متقارب براي شعر حماسي است و اكثر كتابهاي حماسي به اين وزن هستند. نظامي گنجهاي نيز اسكندرنامه را به اين وزن سروده است.
سعدي در سرآغاز ”باب پنجم در رضا“ در بوستان چنين ميگويد:
شبي زيت فكرت هميسوختم --------------- چراغ بلاغت ميافروختم
پراكندهگويي حديثم شنيد --------------- جز احسنت گفتن طريقي نديد
هم از خبث نوعي در آن درج كرد --------------- كه ناچار فرياد خيزد ز درد
كه فكرش بليغ است و رايش بلند --------------- در اين شيوهي زهد و طامات و پند
نه در خشت و كوپال و گرز گران --------------- كه آن شيوه ختم است بر ديگران
نداند كه ما را سر جنگ نيست --------------- وگرنه مجال سخن تنگ نيست
بيا تا دراين شيوه چالش كنيم --------------- سر خصم را سنگ بالش كنيم
يعني آن شنونده گفته كه شيوهي شعر رزمي و حماسي بر ”ديگران“ (يعني فردوسي) ختم است و كس ديگري نميتواند با او رقابت كند. و سعدي از اين مقايسه بسيار رنجيده شده است (به كلماتي كه به كار رفته دقت كنيد: پراكندهگو، خبث، فرياد، درد، خصم).
چند صفحه بعد در همين باب پنجم بوستان بيتي هست بدين صورت:
خدا كشتي آنجا كه خواهد برد --------------- وگر ناخدا جامه بر تن درد
افسانهاي هست كه ميگويد: سعدي وقتي اين بيت را سرود، شب فرودسي را به خواب ديد. فردوسي ميگويد اگر من ميخواستم اين بيت را بسرايم اين گونه ميبود:
برد كشتي آنجا كه خواهد خداي -------------- وگر جامه بر تن درد ناخداي
ميبينيد كه بسيار حماسيتر از بيت سعدي است! به خاطر همين روح بزرگ و پرخروش فردوسي است كه شاهنامه جزو بزرگترين كتابهاي حماسي جهان است.
همان طور كه بيت اول نوشته ميگويد سعدي خداي غزل است. زيباترين غزلهاي پارسي را سعدي سروده و در اين هيچ شكي نيست. همواره به استادي سعدي در غزل اعتراف شده. اميرخسرو دهلوي شاعر پارسيگوي قرن هشتم هند به نام ”سعدي هندوستان“ شناخته ميشده. همام تبريزي از معاصران سعدي ميگويد:
همام را نيز سخنان شيرين هست -------------- ولي چه سود كه بيچاره نيست شيرازي
حتا حافظ به استادي سعدي اعتراف ميكند:
استاد غزل سعدي است پيش همه كس اما --------------- دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:39 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Sunday, November 20, 2005
ماست و فرهنگ
گاهي با بررسي واژههاي يك زبان ميتوان به مسائل فرهنگي گويندگان آن پي برد. مثلا با بررسي واژههاي زبان اسلاوي فهميدهاند كه آنها با مفهوم ”كشور“ بيگانه بودهاند زيرا كلمهي براي آن نداشتهاند و بزرگترين واحد اجتماعي آنها قبيله بوده است.
چند وقتي بود كه ”ماست“ توجه مرا جلب كرده بود. در اكثر زبانهاي اروپايي (انگليسي، فرانسه، اسپانيايي و ايتاليايي) به ماست ميگويند yoghurt يا yogort كه همان يغورت تركي است. اين نشان ميدهد كه اروپاييان چنين چيزي نداشتهاند و نام را همراه مفهوم از تركهاي عثماني گرفتهاند. در يك وبلاگ آشپزي ايراني هم ديدم كه نوشته اصل ماست تركي است. اما اين همميهن توجه نكرده كه وقتي ما در زبان فارسي به اين چيز ميگوييم ماست نشاندهندهي آن است كه ما پيش از تركان هم ماست داشتهايم. حتي با مراجعه به لغتنامهي دهخدا ميتوان ديد كه اين كلمه در سانسكريت هم وجود دارد.
البته طبق نوشتهي ويكيپديا باور همگاني بر اين است كه ماست را بلغارها (از نسل هونها ) به طور تصادفي ساختند. اما همچنين اشاره ميكند كه در ٤٥٠٠ سال پيش نيز در ساير فرهنگ غذاي مشابهي وجود داشته و تا آغاز قرن بيستم ماست غذاي هنديان، آسياي غربي، آسياي مياني (مركزي) و جنوب شرقي اروپا بود. تا اين كه يك زيستشناس روس به نام ايليا ايليچ مچنيكف (Ilya Ilyich Mechnikov) متوجه شد يكي از عوامل طول عمر در روستاييان بلغار مصرف زياد ماست است. بعد در سال ١٩١٩ يك اسپانيايي به نام ايزاك كاراسو شروع كرد به توليد صنعتي و انبوه ماست در بارسلون و به نام پسرش اسم كارخانه را دانونه (Danone) گذاشت و اين همان شركتي است كه اكنون در امريكاي شمالي ماستهاي دانون (Dannon) را توليد ميكند.
توليد صنعتي ماست در امريكا اولين بار در سال ١٩٢٩ توسط يك زوج ارمني مهاجر به نام رز كريكوريان و سركيس كلمبوزيان (Rose Krikorian and Sarkis Colombosian) در ماساچوست انجام شد و شركت آنان امروز به نام ماست كلمبو (Colombo Yogurt) فعاليت ميكند.
نمونهي ديگر اعمال مذهبي است. ما در پارسي واژههايي براي عبادت داريم مانند نماز و روزه. اما ساير مسلمانان از كلمات عربي صلاه و صوم استفاده ميكنند. باز اين نشان ميدهد كه ما پيش از اسلام اين عبادتها را داشتهايم. زرتشتيان نماز و روزه داشتهاند و اتفاقا هم ٥ نوبت نماز ميخواندند. (حتي برخي معتقدند كه نمازهاي اسلام از نمازهاي زرتشتي اقتباس شده).
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:25 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Sunday, April 24, 2005
بوقلمون
وقتی داشتم کتاب تاریخ «از سپیده تا زوال» نوشتهی ژاک بارزون را میخواندم به بخشی رسیدم که در مورد کشف امریکا بود.
میدانیم که ریشهی بسیاری از چیزها در امریکاست از جمله گوجه فرنگی، ذرت، و بوقلمون. بعد به نامگذاری اینها توجه کردم و دیدم که در فارسی ما این کلمهها را داریم در حالی که خود این محصولات از امریکا آمدهاند. بوقلمون را در انگلیسی «ترکیه» (turkey) مینامند که به خاطر تصور غلطی است که انگلیسیها داشتند. اما نام دیگری که این پرنده در انگلیسی دارد و امروزه کمتر استفاده میشود «ماکیان هندی» (Indian Fowl) است. اتفاقا در ترکی استانبولی به این مرغ «هندی» میگویند! در فرانسه نیز به آن dinde میگویند که یعنی همان هندی (de+inde). همهی اینها بر پایهی تصور اولیهای است که در مورد امریکا وجود داشت و فکر میکردند امریکا هندوستان است.
وقتی به فرهنگ دهخدا مراجعه کردم دیدم آنجا هم نام دیگر بوقلمون را «ماکیان هندی» نوشته است. در فرهنگ فرانسهی سعید نفیسی هم «ماکیان هندی» نوشته. (البته هر دو فرهنگ برای کسانی که فارسی نمیفهند «دجاج هندی» نیز آمده که همان ماکیان یا مرغ خانگی است).
اما بوقلمون را در گلستان سعدی دیده بودم به معنی رنگارنگ. به این نتیجه رسیدم که بوقلمون بسط معنایی (semantic extension) یافته و به مرغی گفته شده که در آفتاب چندرنگ دیده میشود. و این بهتر از آن است که فکر کنیم امریکا هند است D:
(در ضمن علت این که قارهی تازه امریکا نامیده شد این است که اولین بار یک دریانورد و نقشهساز ایتالیایی به نام آمریگو وسپوچی Amerigo Vespucci متوجه شد که اینجا هندوستان نیست بلکه یک سرزمین جدید است.)
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
6:30 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Wednesday, April 20, 2005
تاريخ غرب
چهارشنبه ۳۱/فروردین/۱۳۸۴ - ۲۰/اپریل/۲۰۰۵
از اول ژانويه مشغول خواندن كتابی بودم در مورد تاريخ فرهنگی غرب در ۵۰۰ سال گذشته.
از سپيده تا انحطاط: پانصد سال زندگی فرهنگی غرب. از ۱۵۰۰ ميلادی تا امروز.
(From Dawn to Decadence: 500 Years of Western Cultural Life. 1500 to the Present.)
نویسنده: ژاک بارزون (Jacques Barzun)
سال انتشار: ۲۰۰۱
تعداد صفحه: ۹۱۲
ناشر: Harper Perennial
آقای ژاک بارزون، متولد ١٩٠٧ در فرانسه است كه در سال ١٩٢١ به امريكا مهاجرت كرده و اكنون استاد بازنشستهی دانشگاه كلمبيای امريكا در رشتهی تاريخ است.
كتاب بسيار عالی و پرمحتواست. حدود ۹۰۰ صفحه با چاپ ريز و به همين خاطر خواندنش چندين ماه طول كشيد. از انقلاب پروتستانيزم و اعلاميهی مارتين لوتر در مخالفت با واتيكان شروع و با اتفاقات سال ٢٠٠٠ تمام میشود.
اطلاعات بسيار مفیدی دربارهی اروپا و غرب از اين كتاب به دست آوردم:
- در قرن ۱۴ ميلادی خانهی اعيان بزرگ بوده و هر اتاق را به كاری اختصاص داده بودند. برای همين هنوز اصطلاحی مانند «اتاق بازرگانی» (Chamber of Commerce) رايج است.
- از قرن ۱۴ میلادی در داستانها، كاراكتر (شخصيت) و تيپ (نوع) از هم جدا شدند.
- انتخاب نام خانوادگی از قرن پانزدهم در فرانسه و بعد در انگلستان شروع شد. نويسنده میگويد زمانی نام خانوادگی برای تشخص بود اما امروزه سياستمداران برای این كه خود را مردمی جلوه دهند سعی میكنند با نام كوچك شناخته شوند. مثلا بيل به جای ويليام. تونی به جای آنتونی و مانند آن.
- پماد نام مخلوطی بوده كه اليزابت ملكهی انگلستان با سيب (pomme در فرانسه به معنای سيب) درست میكرده و به صورتش میماليده برای تازه نگه داشتن آن.
- ايدهی «ملت» در اروپا از قرن ١٧ میلادی گسترش پيدا كرد. پيش از آن «عالم مسيحيت» (christiandom) وجود داشته و هر كسی اهل يك شهر بوده.
- بورژوا (bourgeois) در فرانسه معادل برجنشين (burgher) است. برج (burgh) يا قلعه شهری بوده با حصار. هنوز اين پسوند در پايان بسياری از شهرهای اروپایی وجود دارد مانند هامبورگ، نورمبرگ، هایدلبرگ و ...
- شیكسپیر كه در قرن ۱۶ ميلادی زندگی میكرده چندان به عنوان نمايشنامه نويس شناخته نبوده. بلكه از قرن ١٩ و با جنبش رمانتيسيسم دوباره كشف شد. و بسياری از ايرادهای اصلی كارهايش پوشانده شد.
- نيوتن اواخر عمر فيزيك و دانش را رها كرد و به خواندن كتاب مقدس مشغول شد تا بفهمد آخر زمان کی میرسد!
- بسياری از ايدههای جامعههای امروزی غرب مانند ٨ ساعت كار روزانه، رفاه اجتماعی، بيمه درمانی، آموزش همگانی و مانند آن ابتدا در كتابهای آرمانشهر (Utopia) مطرح شدند. كلمهی يوتوپيا را اولين بار «سر تامس مور» (Sir Thomas Moore) وزير هنری هشتم، پادشاه انگلستان، به كار برد و در لاتين به معنای «ناكجا» است. فرانسيس بيكن (Francis Bacon) نيز از آرمانشهرنويسان معروف و تاثيرگذار بوده است.
(البته میدانيم كه نخستين بار آرمانشهر در كتاب فارابی، فيلسوف بزرگ ايرانی به نام «مدينهی فاضله» مطرح شده) جملهی معروف «دانش قدرت است» (Knowledge is Power) از بيكن است. (كه آقای عبدالله جاسبی نيز آن را زمانی به عنوان شعار انتخاباتی خود انتخاب كرده بود به خيال اين كه چون رييس دانشگاه آزاد است منشاء دانش نيز هست!!!)
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:24 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی كتاب
Thursday, January 06, 2005
واژهسازي
پنجشنبه ١٧/دي/١٣٨٣
واژهسازي هم يكي از زمينههاي مهم زباني است كه متاسفانه در زبان فارسي به آن توجهي نميشود.
به قول آقاي داريوش آشوري ”واژهسازي دستگاه گوارش زبان است“ اما زبان فارسي دچار بيماريهاي گوارشي شده است!
در زمان حكومت متجاوز امويان، به ايرانيان ”موالي“ به معني بردگان گفته ميشد. قانون به شدت تبعيضآميزي وجود داشت كه اگر عربي در خيابان پياده راه ميرفت و يكي از موالي سوار بر اسب يا خر به او برسد بايد پياده شده و اسب يا خر خود را به عرب بدهد تا ارباب عرب پياده راه نرود!
امروز هنوز اين قانون به صورت پنهان در زمينهي زباني وجود دارد. استفاده از واژههاي عربي، به ويژه در دو دههي اخير، چندان رايج شده كه ديگر يافتن واژههاي فارسي در زبان مشكل شده است. برخي معتقدند كه زبان فارسي با عربي آميخته است و گريزي نيست. اما اكنون زبان عربي مانند ميهماني شده كه ميزبان را بيرون كرده و در را هم به روي او بسته و او را به خانه راه هم نميدهد!
براي نمونه:
١) استفاده از تنوين قيدساز عربي براي واژههاي فارسي و گاه لاتين خيلي رايج شده. اصطلاح زشت و مزخرف ”خواهشاً“ و ”گاهاً“ بسيار شنيده ميشود.
٢) هرگاه قرار است براي يك عبارت فرنگي معادلي ساخته شود از ريشهها و بابهاي مصدري عربي كمك گرفته ميشود! مثلا براي اصطلاح ”پلوراليزم“ از كلمهي ”تكثر“ عربي يا ”كثرتگرايي“ استفاده ميشود و هيچ كس به ”بسيارگرايي“ فكر نميكند چون فارسي است و فارسي زيبا نيست!
يا وقتي قرار است معادلي براي كلمهي ”ترور“ به معني ”ترسآفريني“ استفاده شود باز به دامن عربي پناه ميبرند و اصطلاح ”ارهاب“ را ميگسترند!
٣) گاهي براي عبارتهاي شناختهشده و رايج فارسي نيز از معادلهاي عربي استفاده ميشود! اين پديده به ويژه در رسانههاي رسمي و نگارش اداري ديده ميشود يا كساني كه براي فخرفروشي يا نشان دادن سواد از عربي استفاده ميكنند به گمان اين كه فارسي ادبي نيست. براي مثال در تلويزيون خبري خوانده شد دربارهي ”جمعآوري متكديان از سطح شهر تهران“. به گمانم فكر ميكنند اگر به جاي متكديان بگويند گدايان بيادبي است!
يا پديدهي زشتي كه در تهران رايج شده به اين صورت كه گروهي سوار بر ماشين كسي را به عنوان مسافر سوار ميكنند و به جاي خلوت برده و به زور چاقو يا تفنگ پول و دارايي او را ميگيرند. در زبان مردم به اين پديده ”زوربگيري“ گفته ميشود كه بسيار رسا و فارسي است و حتي بچههاي ٤-٥ ساله هم معني آن را ميفهمد. اما در خبرها و از سوي نيروي انتظامي اصطلاح ”اخاذي به عنف“ استفاده ميشود!!!
٤) لغتنامهي دهخدا اثر ارزشمند و گرانسنگ شادروان علامه دهخدا است كه چهل سال براي آن زحمت كشيد و يا فرهنگ معين اثر شادروان دكتر محمد معين كه ايشان هم زحمات فراواني كشيد. زيرا فرهنگنويسي (لغتنامه) كار بسيار سنگين و دشواري است. اما متاسفانه وقتي به لغتنامهي دهخدا نگاه ميكنيم ميبينيم در بسياري موارد معني واژههاي فارسي را با عبارتهاي عربي توضيح داده. مثلا براي ”مرد“ نوشته رجل! براي زن نوشته امراة. انگار ما عربهايي هستيم كه ميخواهيم بدانيم مرد يعني چه و به ما ميگويد همان رجل است! يا معادل خاگينه را خبيص البيض! نوشته. همچنين است در فرهنگ معين.
٥) نمونهي ديگر، استفاده از پسوند مصدرساز عربي ”يت“ به جاي ”ي“ فارسي است. مثلا با اين كه واژهي ”مني“ به معني ”من من كردن“ و ”غرور“ هزار سال و توسط بزرگاني چون حافظ و سعدي و ساير اديبان به كار ميرفته ناگهان كساني كه همهي فكر و ذكرشان به مسائل جنسي است گمان ميكنند كاربرد اين واژه زشت است و آن را به ”منيت“!! تغيير ميدهند. حتي وقتي متني از اسرارالتوحيد در راديو خوانده ميشود از قول ابوسعيد ابوالخير گفته ميشود منيت! در صورتي كه در متن اصلي مني بوده.
يا عبارت ”راستيت“!! به جاي راستي يا راست. مثلا ميگويند: راستيتاش رو بخواهي. به جاي اين كه بگويند راستش را بخواهي.
بيچاره فردوسي كه هزار سال پيش گفت:
بسي رنج بردم در اين سال سي ----- عجم زنده كردم بدين پارسي
بايد سر از خاك بردارد و ببيند كه باز عجم كشته شده است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
7:08 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Sunday, January 02, 2005
واژهشناسي
يكشنبه ١٣/ دي ماه / ١٣٨٣
من به واژهشناسي و ريشهشناسي واژهها خيلي علاقهمندم. چون ميشه باهاش تاريخ يا فرهنگ رو پيگيري كرد.
- زره: اين واژهي پارسي وارد عربي شده بعد ازش ”درع“ (همان زره) و مُزرد (زرهپوش) و زراد (زرهساز) رو درست كردند. بعد دوباره ايرانيها از اين كلمه زرادخانه رو ساختند!
- اميرالبحر: وقتي اروپاييها با اين تركيب عربي روبرو شدند اون رو به صورت اميرال (فرانسه و ايتاليايي amiral) خلاصه كردند. بعد در انگليسي اين كلمه به آدميرال (admiral) تغيير پيدا كرد.
- دارالسلاح: اين كلمه در انگليسي به صورت آرسنال دراومده!
- بغداد: اين شهر كه بر خرابههاي شهر ايراني تيسفون (به عربي مداين) پايتخت ساسانيان بنا شده نامي هم ايراني داره.
بغ به معني خدا و داد هم كوتاه شدهي داده است. يعني اين شهر رو خدا داده.
علتش هم اين اه كه وقتي ”بزيست پيروزان“ مسلمون شد و اسمش رو ترجمه كرد به ”يحيي ابن منصور“ و شد وزير خليفهي عباسي پيشنهاد كرد كه پايتخت به اين منطقه منتقل بشه كه از دسترس عربها دورتر باشه و به ايرانيها (كه به سركردگي ابومسلم خراساني امويان رو برانداخته بودند) نزديكتر. اسم شهر رو هم اون پيشنهاد كرد.
متاسفانه خليفهي عباسي با نامردي ابومسلم رو ترور كرد يعني به كاخش دعوت كرد و بعد ناگهان چندين شمشيرزن بر سر ابومسلم ريختند و اون رو كشتند.
هارون الرشيد هم كه به كمك ايرانيان به قدرت رسيد و از دانش كشورداري خاندان برمكيان سود فراوان برد بعد با نامردي وزير بزرگش جعفر برمكي رو كشت. زيرا از محبوبيت و قدرت گرفتن او ميترسيد. براي همين يه داستان ساختگي سر هم كردند كه هارون خواهرش عباسه رو از روي مصلحت به عقد جعفر درآورده و شرط كرده كه با هم نزديكي نكنند اما جعفر شرط رو زير پا گذاشت واسه همين هم هارون دستور قتلش رو داد!!
- ري: اين كلمه در اصل به صورت رگا (Rega) به چم (معني) شهر بوده است. به باشندگان (ساكنان) آن ريزي يا رازي ميگويند. مانند مروزي (اهل مرو)، ساوهزي (ساوجي، اهل ساوه)، ميانهزي (ميانهجي، اهل ميانه) و مانند آن.
- مراغه: اين واژه نيز در اصل مَهرگا به معني كلان شهر بوده است.
- زنجان: نام اين شهر در اصل زنديگان بوده است. زنديگان جمع زنديك است به معني زردشتي. زيرا كتاب زند تفسير اوستا بوده. زنديك در عربي به زنديق (جمع آن زنادقه!) تبديل شده و به معني نامسلمان و كافر به كار ميرفته است.
- آذربايجان: در اصل آذرپادگان به معني محل نگهبانان آتش بوده است. آذر + پاد (نگهبان) + گان (پسوند صفت نسبي يا مكان). از نمونههاي ديگر كاربرد پسوند گان ميتوان به پادگان (محل نگهبانان و سربازان)، شايگان (منسوب به شاه)، و دهگان (دهقان. اهل يا دارندهي ده) ميتوان نام برد. البته دهقان اكنون به معني اهل ده و كشاورز استفاده ميشود. اما در شاهنامه بيشتر به دارندهي ده و بزرگ آبادي گفته ميشده. چنانچه فردوسي داستانها را از دهگان بزرگ يا پير نقل ميكرده : چنين گفت داننده دهگان پير.
- فرشته: اين واژه در اصل به صورت فريشته (صورت اشكاني فريسته) به معني فرستاده است. برخي از ”س“هاي پارسي در پارسي اشكانيان به ”ش“ تبديل شده. مانند گشنه كه همان گرسنه است.
- عشقآباد: اين شهر در واقع اشكآباد بوده است. و اين اشك همان سردار ايراني و بنيانگذار دودمان پادشاهان اشكاني است. برخي معتقدند كه اشك (ارشك) در اصل همان آرش كمانگير افسانهاي است.
- بروجرد: اين كلمه در اصل برزوگرد بوده كه به بروگرد تبديل شده و به صورت عربيشده بروجرد استفاده ميشود. اهالي اين شهر اين نام را هنوز بروگرد تلفظ ميكنند. ”گرد“ پسوند مكان و براي نامگذاري شهرها است مانند سوسنگرد، سياوشگرد (شهري كه سياوش بنا كرد)، پارسهگرد (شهر كورش كه پاسارگاد ناميده ميشود).
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:59 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان