Monday, July 05, 2010

سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی

دوشنبه ۱۴/تیرماه/۱۳۸۹ - ۵/جولای/۲۰۱۰

با این همه سهمی که فردوسی بزرگ در زبان و فرهنگ ایران داشته است متاسفانه هنوز به خوبی او را نمی‌شناسیم و بیشتر مردم ما هنوز افسانه‌ی امیر محمود غزنوی و فردوسی را باور دارند و فکر می‌کنند که محمود غزنوی به فردوسی سفارش کرد یا دستور داد که شاهنامه را بسراید و قول داد در برابر هر بیت به او یک دینار زر بدهد. اما در آخر زیر قولش زد و به جای سکه‌ی زر سکه‌ی نقره داد و باقی داستان. در حالی که وقتی فردوسی سرایش شاهنامه را آغاز کرد محمود غزنوی کودکی ۱۰ ساله یا کمتر بود.

حتا بسیاری از ما نمی‌دانیم که فردوسی دو ویراست از شاهنامه داشته است. به این معنا که ابتدا طی بیست و پنج سال شاهنامه را می‌سراید و در سال ۳۸۴ آن را به پایان می‌رساند. سپس دوباره آن را ویرایش می‌کند و بخش‌هایی به آن می‌افزاید و ویراست دوم را در سال ۴۰۰ ق. به پایان می‌رساند. یکی از دلیل‌های اختلاف برخی نسخه‌ها نیز همین است که برخی از نسخه‌نویسان در گذشته از ویراست‌های مختلف استفاده می‌کرده‌اند.

زنده‌یاد استاد دکتر محمدامین ریاحی خویی کار پژوهشی مهمی درباره‌ی فردوسی دارد به نام سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی:


نام کتاب: سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی
نویسنده: دکتر محمدامین ریاحی خویی
سال انتشار: چاپ یکم ۱۳۷۲ خ/۱۹۹۳ م.
ناشر: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
صفحه: ۴۱۴

چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۸۲ خ/۲۰۰۳ م. منتشر شده است.

دکتر ریاحی در بخش نخست این کتاب با نام «رنج و روزگار فردوسی» بر پایه‌ی منبع‌های گوناگون، تصویری کلی از زندگی و روزگار فردوسی پیش چشم ما می‌آورد. این بخش نزدیک ۱۰۰ صفحه است. در بخش دوم کتاب از نوشته‌های کهن هر جا نشانی از فردوسی و شاهنامه یافته است آن را نقل کرده است. یعنی از خود شاهنامه آغاز کرده و هرجا فردوسی از خود و زندگی و روزگارش سخن گفته آنها را برای ما یک جا گرد آورده است. سپس از همان دوران فردوسی تا روزگار خود ما هر کتاب و نویسنده‌ای که درباره‌ی فردوسی و شاهنامه چیزی حتا یک بیت شعر گفته آن را برای پژوهش بیشتر در اختیار ما گذاشته است. این کتاب همان طور که از نامش برمی‌آید سرچشمه‌‌هایی برای فردوسی‌شناسی است. یعنی ماده‌ی لازم برای پژوهش بیشتر درباره‌ی فرودسی و شاهنامه است.

یکی از بیت‌های اندوه‌آور و تاثیرگذار فردوسی درباره‌ی زندگی خودش این بخش از آغاز داستان رستم و اسفندیار است:

کنون خورد باید می خوشگوار --------- که می بوی مشک آید از کوهسار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش --------- خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نام و نقل و نبید ---------- سر گوسپندی تواند برید
مرا نیست این، خرّم آن را که هست -------- ببخشای بر مردم تنگدست

یا آنجا که از زدن تگرگ و از دست رفتن کشت خود یاد می‌کند:
مرا دخل و خرج ار برابر بُدی --------- زمانه مرا چون برادر بُدی!
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ ---------- مرا مرگ بهتر بُدی زین تگرگ
در هیزم و گندم و گوسپند ------------ ببست این برآورده چرخ بلند

با این همه سختی و رنجی که فردوسی برای سرودن شاهنامه و زنده نگاه داشتن میراث ایرانیان بر خویش هموار کرده بود متاسفانه مردم روزگار از او قدردانی نکردند و حتا بدون پرداخت هزینه کتاب شاهنامه را رونویسی می‌کردند. فردوسی در جای دیگری به این موضوع اشاره می‌کند:
بزرگان و بادانش آزادگان ---------- نبشتند یکسر همه رایگان
نشسته نظاره من از دورشان --------- تو گفتی بُدَم پیش مزدورشان!
جز احسنت‌گویی نَبُد بهره‌ام ---------- به کَفت اندر احسنت‌شان زهره‌ام
سر بدره‌های درم بسته شد --------- وزان بند، روشن دلم خسته شد


نمونه‌هایی از دشمنی با شاهنامه
در بخش نخست دکتر ریاحی به تفصیل و به صورت مستند افسانه‌ی محمود غزنوی و فردوسی را می‌شکافد و آن را رد می‌کند. و با آوردن نمونه‌هایی از قصیده‌های شاعران مدیحه‌سرای دربار محمود نشان می‌دهد که محمود نمی‌توانسته شاهنامه را بپذیرد. این که فردوسی در پایان عمر تصمیم می‌گیرد شاهنامه را به دربار محمود بفرستد بیشتر به پشتیبانی وزیر ایران‌دوست و فرهنگ‌پرور وی «فضل بن احمد اسفراینی» است که باعث شده بود زبان درباری غزنویان از تازی به پارسی برگردانده شود. اما متاسفانه اسفراینی مدت کوتاهی در مقام خود می‌ماند و سپس به دلیل بدگویی و بدخواهی دیگران از کار برکنار می‌شود و به زندان می‌افتد و در زندان کشته می‌شود. زبان دربار هم از پارسی به تازی برگردانده می‌شود.

این که گفته می‌شود مخالفت محمود غزنوی با فردوسی به خاطر مذهب شیعه و سنی است پایه‌ای ندارد. زیرا محمود غزنوی به شاعران شیعه‌ی اهل ری صله‌های فراوان می‌داد تا او را مدح کنند. محمود دوست داشت شاعران لشکرکشی‌ها و خونریزی‌های او را ستایش کنند. اما فردوسی در جاهایی در شاهنامه که نامی از محمود برده است زبان به اندرز و راهنمایی محمود گشوده است. برای نمونه:
ستم نامه‌ی عزل شاهان بُوَد ---------- چو درد دل بیگناهان بود
ستایش نبُرد آن که بی‌داد بود --------- به گنج و به تخت مِهی شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوی ------- نخواند به گیتی کسی نام اوی
یا
تن خویش را شاه بیدادگر --------- نیارد جز از گور و نفرین به بر

حال این را مقایسه کنید با ستایش‌های فرخی سیستانی شاعر دربار محمود:
بُتان شکسته و بتخانه‌ها فکنده ز پای --------- حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد
هزار بتکده کند قوی‌تر از هرمان ----------- دویست شهر تهی کرده خوش‌تر از نوشاد
کنون دو چشم نهاده است روز و شب گویی -------- به فتح‌نامه‌ی خسرو خلیفه‌ی بغداد!

شجاعت تو همی‌بستُرَد ز دفترها ------------ حدیث رستم دستان و نام سام سوار

تا جنگ بندگانش بدیدند مردمان -------------- کس در جهان همی نَبَرد نام روستم

گرد آمده بر درگه او از پی خدمت ----------- صد شاه چو کی‌خسرو صد شیر چون رستم

نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد ------------- شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار

همه حدیث ز «محمودنامه» خواند و بس ---------- همان که قصه‌ی شهنامه خواندی هموار

عنصری از این هم بالاتر می‌رود و می‌گوید مخالف محمود کافر و مخالف ایزد است و اگر کافری با محمود موافق باشد مومن است:
ایا مخالف شاهِ عجم بترس از کفر! ----------- خلاف او را چونان خلاف ایزد دان!

کافری را که موافق شد به دل، مومن بُوَد ---------- مومنی را کو مخالف شد به دل، کافر شود!

هر که تو را عصیان آرد پدید ----------- کافر گردد اگر از اولیا است!

البته شاهنامه در میان مردم عادی بسیار طرفدار داشته و این گونه مقایسه‌ها خود نشانی از استقبال مردم از شاهنامه و نیز محبوبیت این اثر گران‌سنگ است. این گونه دشمنی‌ها تنها در دربارهای طرفدار خلیفگان عباسی دیده می‌شود. خاقانی شروانی در شروان قفقاز که دور از نفوذ بغداد بود شاهنامه را بسیار ستایش نموده و در جای جای شعرهای خود به ایران باستان و میراث آن نازیده است. خوشبختانه پس از فروپاشی خلافت بغداد این جوّ دشمنی رسمی و دولتی با شاهنامه هم از بین رفت و می‌بینیم که نفیس‌ترین نسخه‌های شاهنامه که امروزه برای ما باقی مانده از همین دوران است مانند شاهنامه‌ی بایسُنغُری و شاهنامه‌ی شاه تهماسپ صفوی. و این خود نمونه‌ی دیگری است از پیروزی راستی و درستی و نیکویی بر زشتی و پلیدی و دروغ.

7 نظر:

فرهاد said...

درود بر شهربراز گویا نه شما و نه دیگر ایراندوستان ادعای پادشاه سعودی را مستلزم پاسخ ندانستید

http://farda.us/%d9%be%d8%a7%d8%af%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d8%b9%d8%b1%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%84%db%8c%d8%a7%d9%82%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%ac%d9%88%d8%af%db%8c%d8%aa-%d9%86%d8%af.html

شهربراز said...

فرهاد گرامی
درود.

چرا. من آن خبر را خواندم و از بیشرمی و گستاخی و وقاحت شاه سعودی و بی عرضگی و ناتوانی دستگاه امور خارجه ی ایران شگفت زده و خشمگین شدم. امیدوارم به زودی به این موضوع هم بپردازم.

dabir zaadeh said...

با درود به همگی ایران دوستان
در اینجا نکته ای را میخواهم یاداور شوم که شاید چندان به این یادداشت شما ربطی نداشته باشد و ان روش چاپ شاهنامه است من هیچگاه در نیافته ام که چرا شاهنامه را همیشه با نگارش درشت و چندین جلدی چاپ میکنند و این هر چند برای نمای بالای طاقچه خوش مینماید ولی جوانان را و یاانانی که همواره دررهگذرند را دشوار مینماید برای نمونه کارهای بزرگ ادبی سرزمینهای دیگررابا حروف نگارشی ریزتر و بر روی کاغذی سبک تر چاپ میکنند تا خواندنش مثنوی صد من کاغذ ننماید و هر کسی بتواند انرا به هر جائ که برود ببرد و بخواند و انچه از شاهنامه گفتنی است زیاد است از محمود غزنوی گفته اند که از مادری ایرانی از دهقانان سیستان زاده بوده است و اگر فردوسی رستم را یلی در سیستان افریده شاید میخواسته انگیزه های مییهن دوستی سلطان محمود را بر اورد و مهر او را به ایران و زبان پارسی همچون سرزمین مادریش بیافروخته باشد و هر چه پس از این ها افسانه سرائ کرده باشند نمیتوان نادیده گرفت که فردوسی امید داشته تا محمود غزنوی ایران را باز به همان گونه نخستینش از پرا کندگی فراهم اورد و انرا چون پندنامه ای کرده بوده تا اوی سیستانی زاده خود را همچون برگزیده ای گماشته بزرگی ایران بیانگاردو تا جائ هم به این اماج رسید و حتی پس از محمود هم اگر فرمانروائ حتی چکه ائاز خون ایرانی در رگ داشت در پی بر جا اوردن بزرگی و ستایش ایران می بود و این را هم فردوسی خواسته بود تا حتی نیمه ایرانیان نیز بر فرهنگ این سرزمین افتخار کنند

shahrbaraz said...

به دبیر آزاده
درود.

نظرتان درباره‌ی شیوه‌ی چاپ شاهنامه درخور بررسی است و باید برای گسترش بیشتر شاهنامه بین مردم امروزی همه‌ی این نکته‌ها را در پیش چشم داشت.

اما درباره‌ی فردوسی و محمود غزنوی:
حتما به شما پیشنهاد می‌کنم که بخش نخست این کتاب ارزشمند دکتر ریاحی خویی را بخوانید. من نیز پیشتر در نوشتاری در همین باره نشان داده‌ام وقتی که فردوسی ویراست نخست شاهنامه را آغاز کرد محمود غزنوی کودکی ۱۰ ساله بیش نبود و زمانی که این ویراست را به پایان رساند محمود هنوز قدرتی نداشت. بنابراین افسانه‌ی محمود و فردوسی به آن گونه که در میان مردم شایع است واقعیت ندارد.

http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/01/blog-post.html

محمود غزنوی خود را «غلام خلیفه‌ی بغداد » می‌خواند و هیچ میهن‌پرستی و ایران‌دوستی در او نبود. بنابراین گفتن این که محمود مادری سیستانی داشت و فردوسی از این رو رستم را پهلوان سیستانی ساخت تا محمود را تشویق کند دروغ و اشتباه است. رستم پیش از فردوسی هم در میان ایرانیان شناخته بوده و سیستانی (سکایی) بودن او ربطی به محمود غزنوی ندارد.

پیروز باشید
شهربراز

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی said...

شهر براز عزیز،
با این نوشته شما کاملا موافقم که با بمیان کشیدن اعداد و محاسبه کردن سن محمود غزنوی و غیره این فرضیه رایج را نادرست میدانید و حق هم دارید.
میخواهم در اینجا به مسئله از زاویه ای کاملا دیگر بنگرم و نظر شما و دیگران را جویا شوم.
گیریم که واقعا شاعری برای ادامه کار خویش در آنزمان دست بسوی پادشاهی دراز کرده است. خب این چه چیز را به اثبات میرساند، اگر شاعر در اشعار خویش از راه نادرست خارج نشده باشد؟
هیچوقت اندیشیده ایم که شاعرانی در زمانهایی آنچنانی که میخواستند اثری از خود بجای بگذارند به چه چیز احتیاج داشتند؟ پیشتر و بیشتر از همه قلم و کاغذ. آیا ایندو کالاهای رایجی بودند و ارزان ( از دیگر مشقات زندگی کردن نیز در میگذریم)؟ واضحا نه. ایندو کالاهایی بودند که هم گران بودند، هم کمیاب و هم زود از بین میرفتند. تازه خواننده ای هم پیدا نمیکردند اگر به اصطلاح امروزه نشر و پخش نمیشدند. نشر و پخش هم که تنها از طریق حامیانی با قدرت مالی میسر میبود.
در تاریخ ادبی کشورمان سراینده های زیادی داریم که اشعاری زیبا گفتند و بتناوب نیز صله ای از پادشاهی و یا امیری دریافت میکردند و برای اینکه این صله قطع نشود گاهی نیز مدحی میگفتند. اینها نیز بایستی بنوعی زندگی میکردند. در کشور ما حتی همین امروز که کتاب و روزنامه کالایی نسبتا ارزان است، کسی کتابی نمیخرد و نویسنده و ناشری را از این طریق پشتیبانی مالی نمیکند، چه رسد به آنزمان.
حافظ جز این کرد؟ ولی شعرش را نیز گفت و حرفش را نیز زد.
مولوی جز این کرد؟ سعدی چه؟ فرخی سیستانی چه کرد؟ رودکی را که حمایت کرد؟
اگر قرار بود که تنها متمولین بتوانند شعر بگویند و دست به پیش کسی دراز نکنند، بازهم کسانی پیدا میشدند و شعر گفتن را چیزی طبقاتی میخواندند که تنها مربوط به طبقه خاصی بود و از عوام بدور. پس قابل نفرت.
خیلی آسان ادبای این مرز و بوم را به زیر علامت سئوال مینشانیم و بدون اینکه به شرایط زندگیشان و کلا زندگی کردن در آنزمان فکری بکنیم، محکومشان میکنیم.
دستکم انصاف ایجاب میکند که بمصداق عیب آن جمله بگفتی هنرش نیز بگوی، تعریفی هم بنماییم. این افکار مریض گونه ما را نشان میدهند که بهر حال بسویی افراط میکنیم.
در خاتمه بنویسم که کسانیکه به دیدن آرامگاه فردوسی در ایران میروند بهتر است بدانند که به باغ و زمین شخصی این شاعر وارد شده اند. استاد توس کلیه سرمایه مادی زندگیش را برسر به انجام دادن کاری که میکرد، گذاشت عاقبت نیز در تنگدستی درگذشت و در باغ خانه خویش بخاک سپرده شد..

موفق و پیروز باشید.
فرهنگی – تاریخی – صنعتی

shahrbaraz said...

به فرهنگی-تاریخی-صنعتی
درود.

همان طور که نوشتم فردوسی هم تنها برای پیشگیری از نابودی و به هدر رفتن زحمت و رنج خویش به دربار محمود غزنوی روی کرد. اما هیچگاه از راه راست دور نشد و از راستی بیرون نرفت. و دیدیم که محمود چه رفتاری با او کرد.

نکته‌ی مهمی است که باید شرایط اقتصادی و اجتماعی گذشته را در نظر داشته باشیم. اما در تاریخ ما به ویژه پس از تولید کاغذ در ایران بهای آن به نسبت ارزانتر شده بود. ن.ک. نوشته‌ی پیشین من در همین باره:
http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/08/blog-post_10.html

باید توجه داشته باشیم که فرخی سیستانی را با رودکی و فردوسی و سعدی و مولانا و حافظ در یک گروه نگذاریم. فرخی از نظر شاعری و ادبی شاعر بزرگی است اما از نظر شخصیت و اخلاقی هرگز توانایی برابری با این بزرگان را ندارد. زیرا شاعری درباری بود که هرگز در میان مردم طرفدار نداشته است و دلیل آن هم همین که تنها در کتاب‌های ادبیات و فرهنگ‌های واژگان نام او دیده می‌شود. کمتر کسی از مردم نام او را شنیده یا شعری از او می‌داند. رودکی در حمایت دربار فرهنگ‌پرور سامانیان بود. حافظ و مولانا هرگز به سبک درباری مدح کسی را نگفتند. قصیده‌های مدحی آنان بیشتر برای احترام به طرف مقابل بوده است نه برای دریافت صله.

بخش آخر پیامتان را هم متوجه نشدم که منظورتان من بوده‌ام که عیب چیزی را گفته‌ام اما هنرش را نگفته‌ام؟ یا منظورتان کلی بوده است.

پیروز باشید
شهربراز

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی said...

شهربراز عزیز،
گفته شما در مورد شخصیت شاعران و انگیزه‌های ایشان در مورد شعر را کاملا قبول دارم و موافق هستم.
نظر من اما تنها بر رسی شعر از دیدگاه هنری بود. اگر فرخی کمک مالی‌ دریافت نمیکرد، امروز هم من و شما از اشعاری چون با کاروان حله برفتم ز سیستان و یا خیزید واو خز آرید که هنگام خزان است محروم میبودیم.
این را شما واقفید ( از لا به لایه نوشتهایتان پیداست ) و امیدوارم که من نیز.

به این خاطر شعر : عیب آن جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی را به خود نگیرید که منظور از اوردنش کسانی‌ بودند که بی‌ محابا به انتقاد برمیخیزند بدون آنکه پیش از آن کنکاش کرده باشند.