Monday, December 28, 2015

دکتر محمد صنعتی و سخنانش درباره‌ی دروغ در تاریخ ایران

دوشنبه ٧/دی/١٣٩۴ - ٢٨/دسامبر/٢٠١۵

امروز متنی از دکتر محمد صنعتی به دستم رسید که واقعا جای شگفتی داشت این گونه نگاه کژومژ به ادبیات و هنر و تاریخ کشور.

دکتر محمد صنعتی، به نوشته‌ی صفحه‌ی شخصی‌اش در دانشگاه تهران، زاده‌ی سال ١٣٢۴ خ./١٩۴۵ م. در اصفهان است و در سال ١٣۶٢ خ./١٩٨۴ م. از انگلستان مدرک روانپزشکی گرفته است.



در زیر بخش‌هایی از این متن پر غلط را می‌آورم:

اندر باب دروغ

روزگاری ایرانیان سه شعار «گفتار نیک»، «پندار نیک» و «کردار نیک» را طرح کردند. شاید در نگاه اول این‌گونه به نظر رسد که این سه شعار برآمده از ذات ایرانیان آن روزگار بوده است، اما به گمانم می‌توان از زاویه‌ی دیگری هم به ماجرا نگاه کرد‌. اصلا می‌توان پرسید: اگر ایرانیان چنین خصایل نیکی داشتند، پس چه نیازی بود که آن را در قالب شعار درآورند؟ نه، ماجرا این نیست. نیاکان ما آرزوی گفتار، پندار و کردار نیکی را داشتند که شاید در آن زمان کیمیا بود.

واقعیت این است که زبان فارسی مملو‌ از تعارف و مبالغه و گزافه‌گویی است که صورت آبرومند دروغ هستند. وقتی دیوان شعرای ایرانی را می‌خوانید به وفور با این واژه‌ها مواجه می‌شوید، گو این که همه در تلاش‌اند به نحوی از واقعیات حذر کنند یا حداقل، واقعیت را پشت واژه‌ها پنهان کنند که این هم شکل دیگر دروغ‌گویی است.

یکی از نمونه‌های فوق‌العاده در متون فارسی، مقدمه‌ای است که «عزیز نسفی» بر «کشف الحقایق» نوشته است. عنوان کتاب به مخاطب چنین القا می‌کند که قرار است از حقایقی یا رازهایی پرده برداشته شود، اما چه انتظار عبثی. نویسنده در همان مقدمه به جد می‌نویسد: «... سعدالدین حموی حکایت می‌کرد ... می‌گفت که معانی‌یی که من در چهارصد پاره کتاب جمع کردم، عزیز آن جمله را در ده رساله جمع کرده و هر چند که من در اخفا و‌ پوشیدن سعی کرده‌ام، او در اظهار کوشیده. اندیشه می‌کنم که مبادا از این رهگذر ناجنسی آزاری به او برساند.» پس عزیز به این نتیجه می‌رسد که «... آنچه اختیار این درویش است در این کتاب ذکر نکردم تا نظر نامحرمان بر آن بیفتد ..
به این سبب که از عوام به ایشان ملامت و زحمت بسیار رسد. پس تدبیر ایشان آن است که زبان نگه دارند و یا به دیوانگی خود را مشهور گردانند.» بنابراین در کتاب خود هیچ حقیقتی از افکار و اعتقادات خویش ننوشته است. آن‌قدر می‌ترسد و آن‌قدر احساس خطر می‌کند که نمی‌تواند هیچ حقیقتی را بیان کند و بنابراین فقط نقل قول می‌کند.

یا نمونه‌ی دیگر حاشیه «بوعلی سینا» بر کتاب «معراج‌نامه»ای است که آن را برای دوستی محرم نوشته تا به دست نامحرم نیفتد. چرا که «بوعلی» می‌ترسید بخشی از تفسیر وی بهانه‌ای برای بهانه‌جویان و هیاهوطلبان فراهم کند.

به‌راستی که رمز و راز زبان و هنر فارسی شگفت‌آور است و این پرسش را به وجود می‌آورد که‌ چرا ما در زبان و هنرهای‌مان این چنین از واقعیت می‌گریزیم و پناه می‌بریم به تخیل و عناصر غیرواقعی و یا غیرزمینی. به عبارتی، هر آنچه زمینی و‌ ملموس است، در نظرمان بی‌ارزش جلوه می‌کند و آنچه غیرطبیعی است، ارزشمند تلقی می‌شود.

مثال دیگر آن ‌هم هنر مینیاتور است که هیچ پای‌بندی به واقعیت ندارد، آدم‌ها بزرگتر از درخت و درخت، بزرگتر از کوه تصویر می‌شود. چه دروغ زیبایی. مثل همان تعارف‌های ما می‌ماند که رفته‌رفته جنبه‌ی زیباشناختی پیدا کرده است و‌ همچون جواهر از کلام ایرانیان بیرون می‌ریزد.

این مسائل را می‌توان از زوایای مختلف و در چارچوب نظریه‌های مختلف تحلیل کرد، اما شخصا علاقه دارم که رابطه‌ای میان استبداد و پرده‌پوشی، و استبداد و‌ دروغ برقرار کنم؛ آن‌چنان که «ژاک رانسیه» فیلسوف فرانسوی می‌گوید: «میان دموکراسی و عریانی و شفافیت رابطه‌ی مستقیمی وجود دارد. سخن پوشیده، مبهم و پر رمز و راز بیش از هر چیز دیگر نشانه‌ی حضور استبداد و غیاب آزادی است.»

آنچه در ایران «همواره» وجود داشته، «ممنوعیت تفکر» بوده است و اگر در فرهنگ‌های دیگر ابتدا از هر چیز به تابوهای عمل جنسی و‌ ... اهمیت می‌دادند، در ایران تفکر و اندیشه تابوی اصلی بوده است. پس چه توقعی است اگر در این شرایط دروغ و ‌دروغ‌گویی رواج پیدا نکند؟ آدم‌ها سخن راست نمی‌گویند چرا که می‌ترسند؛ ترس از مجازات، ترس از دست دادن منافع و یا ناموس. همه‌ی این‌ها در پدید آمدن خصلت دروغ‌گویی موثر بوده‌اند.

دوست داشتم این متن را به مقاله‌ای که پیش از این نوشته‌ام، ارجاع دهم، اما از آنجا که ممکن است به آن مقاله دسترسی نداشته باشید، خلاصه‌اش را باز‌می‌نویسم. مقاله «ریشه‌های خودکامگی در ایران» نام دارد. «ارسطو» بر این باور بود که «خودکامگی» مخصوص ایرانیان بوده است و سایر ملل از ما تقلید کرده‌اند. البته که استبداد همه‌جا و از جمله در یونان و رم هم بوده است، اما فرق است میان خودکامگی و استبداد. دو نوع شیوه‌ی حکومت‌داری متفاوت است.

تنها یک «حاکم خودکامه» می‌تواند همه‌ی تصمیم‌ها را به صورت فردی اتخاذ کند، نه یک فرمانروای مستبد که طبق قانون و آن هم در زمان جنگ و در جبهه می‌توانست چنین کند، ولی متاسفانه حاکمان ما «همه وقت» و در «همه جا» خودکامه بوده‌اند. پس شگفت‌آور نیست که اگر دروغ در فرهنگ این مردم ریشه می‌دواند.
نخست آن که «پندار نیک» غلط است و درست آن «اندیشه‌ی نیک» است. بله، به هر چیزی می‌توان از زاویه‌های گوناگون نگاه کرد اما هر زوایه‌ای لزوما زاویه‌ی درستی نیست. بی نگاه به همه‌ی آموزه‌ها و باورهای دینی مردم ایران باستان نمی‌توان یک خط آن را بیرون کشید و از «زاویه‌ی دیگری» بدان نگاه کرد. آقای دکتر صنعتی در زمینه‌ی تاریخ ایران باستان و نیز دین‌های ایران باستان چه آموزشی دیده است؟ چه گونه به عنوان فرد دانشگاه رفته، به خود اجازه می‌دهد تنها با داشتن مدرک در روان‌پزشکی درباره‌ی تاریخ و دین و ادبیات ایران این گونه بی‌پروا اظهار نظر کند؟

ایرادی که به متن‌های عرفانی و ادبی گرفته است نیز بی‌پایه و در عین حال شگفت‌انگیز است و نشان از میزان آگاهی ایشان از ادبیات ایران و جهان دارد. آیا ایراد ایشان به «تخیل» در ادبیات است؟ آیا ادبیات بی تخیل معنایی دارد؟؟ آیا وی همه‌ی کسانی را که عمری صرف ادبیات و زبان پارسی کرده‌اند و در آن پژوهش‌های کرده‌اند، از ایرانی و انیرانی، انسان‌های ناآگاهی می‌داند که عمری را صرف دروغ‌ها و دروغگویی‌های ایرانیان کرده‌اند؟؟ وی که این همه به فیلسوفان و نویسندگان غربی استناد می‌کند، آیا نظر غربیان درباره‌ی ادبیات پارسی را هم خوانده است؟ چرا غربیانی مانند رینولد نیکلسون، آن-ماری شیمل، و صدها مانند آنان عمر خود را صرف پژوهش و ویرایش و تشریح و گردآوری آثار ادبیات «دروغگو»ی پارسی کنند؟ این گونه نگاه به ادبیات عرفانی و رازورانه بسیار ناشیانه است و نشان از ناآگاهی از ماهیت این گونه نوشتارها است. در همه‌ی مذهب‌ها و فرقه‌های این چنینی در همه‌ی جهان همین رازداری وجود دارد و ویژه‌ی زبان و ادبیات پارسی نیست. این گونه نوشتارها را در زبان انگلیسی esoteric یا «مستورانه» یا «پَرخیده» می‌گویند که ویژه‌ی دایره‌ی بسته‌ای از کسانی است که زبان آن گروه را می‌دانند.

شگفت‌انگیزتر اظهارنظر وی درباره‌ی هنر مینیاتور است که می‌گوید چون آدم از درخت بزرگتر است پس این نشانه‌ی دروغگویی ایرانیان است. آیا وقتی پابلو پیکاسو یا سالوادور دالی در نقاشی‌هایشان ابعاد و نگاه‌های رایج و نسبت‌های طبیعی را کنار می‌گذارند یا در سبک‌های دیگر نقاشی اروپایی رنگ‌های خورشید و گل‌ها و آسمان دیگرگونه کشیده می‌شوند آقای دکتر صنعتی آن را هم نشانه‌ی دروغگویی اروپاییان می‌داند یا چون اروپاییان گفته‌اند حکایت فرق می‌کند؟

به استناد کدام مطالعه و سند تاریخی به این نتیجه رسیده است که در ایران «همواره ممنوعیت تفکر» وجود داشته است؟ چه گونه دریافته است که «تفکر» و «اندیشه» تابوی اصلی در ایران بوده است؟؟؟ به نظر آقای دکتر صنعتی، کسانی مانند ابن سینا و سهروردی و هزاران دانشمند و اندیشمند و نویسنده و پژوهشگر در «همواره‌ی تاریخ ایران» شامل همین امروز خودمان چه کار بوده‌اند؟؟ اصلا به بی‌معنا بودن سخن خود توجهی نمی‌کند؟ آیا خود وی هم شامل این «همواره» می‌شود؟ البته خود وی از این قاعده مستثنا است زیرا کار وی اندیشه و تفکر نیست بلکه یاوه‌گویی است.

در پایان هم ما را به مقاله‌ی دیگری درباره‌ی خودکامگی تاریخی ایرانیان حواله می‌دهد که به استناد حضرت ارسطو ایرانیان سازندگان «خودکامگی» بوده‌اند و ملت‌های دیگر از ایرانیان تقلید کرده‌اند. حضرت ارسطو در فصل دوم کتاب «سیاست» خود فرموده است که «یونانیان شایسته‌ترین ملت دنیا اند و دیگر مردمان وحشی و بربر باید زیر فرمان یونانیان باشند».

it is proper for the Greeks to govern the barbarians, as if a barbarian and a slave were by nature one.
شایسته‌ی یونانیان است که بر بربرها فرمانروایی کنند گو این که بربرها و بردگان در طبیعت‌شان یکسان اند.
همچنین ارسطو فرموده است که برخی از مردمان برده زاده می‌شوند و مانند خر و دیگر چارپایان اند و باید از آنان بهره کشید. این سخن ارسطو نه تنها درباره‌ی غیریونانیان است بلکه حتا دیگر شهرهای یونانی‌نشین را هم شامل می‌شود. آیا هر سخنی را که ارسطو گفته است باید پذیرفت و بر سر و چشم گذاشت؟؟

جالب آن که آقای دکتر محمد صنعتی در گفت‌وگوی دیگر، بی‌توجه به تغییرهای زبانی و نیز این واقعیت که اندیشمندان می‌توانند واژه‌های روزمره را برگزیده و معناهای خاص و گاه آرمانی بدانها بدهند، به حافظ شیرازی و فرهنگ ایران ایراد می‌گیرد که «که رند یعنی آدم رذل!! چرا حافظ رند را نماد آزادگی کرده است؟ پس این نشانه‌ی افراط و تفریط ایرانیان است!» این جمله نشان می‌دهد که وی از همه‌ی مقاله‌ها و کتاب‌هایی که درباره‌ی حافظ و مفهوم «رند» نگاشته شده است یا بی‌خبر است یا نویسندگان آن مقاله را بیسواد و نادان می‌داند. حتا بی آن که معنای «عیار» و تاریخ عیاران را درست بداند و پژوهش‌های مربوط به آنان را خوانده باشد، عیار را با «طرار» اشتباه می‌گیرد و می‌گوید «عیاران» دزد و راهزن بوده‌اند!!!

این گونه نوشتارها و نگاه‌ها - که معمولا ادعای «آسیب‌شناسی» دارند - بیشتر خود نشانی از ذهن‌های «آسیب‌دیده» اند. این نوشتارها زاییده‌ی سطحی‌سازی (در انگلیسی: trivializing) یا «زابانش» دانش‌های جامعه‌شناسی و تاریخ و فرهنگ و همه‌ی زمینه‌های علمی است. اگر کسی در زمینه‌ی روان‌پزشکی هر چه به ذهنش رسید و نوشت، آیا دکتر محمد صنعتی آن را می‌پذیرد؟

بهتر است آقای دکتر صنعتی به همان رشته‌ی تخصصی خودشان بپردازد و به پیروی از فروید، به عقده‌ی اودیپ (حسرت همخوابگی پسران با مادرشان)، عقده‌ی الکترا (حسرت همخوابگی دختران با پدرشان)، و حسرت نرّه (penis envy) و دیگر مفهوم‌های والا و پیچیده و ناشی از «تابوهای جنسی» در فرهنگ‌های اروپایی مشغول باشد و به «تابوی اندیشه» در ایران کاری نداشته باشد و از پیچیدن نسخه برای تاریخ و فرهنگ ایران چشم‌پوشی کند و اجازه بدهد کسانی که شایستگی و ویژستگی در این زمینه‌ها دارند به دروغگویی ایرانیان و راستگویی ارسطو بپردازند.

در کشورهای اروپایی یا امریکای شمالی، اگر کسی این گونه همه‌ی تاریخ و فرهنگ کشورش را تحقیر کند، معمولا صفت «از خود بیزار» (self-hating) بدو داده می‌شود اما در ایران جزو «روشنفکران» دانسته می‌شود. گویا پس از دکتر محمدعلی (همایون) کاتوزیان، چشممان به دکتر محمد صنعتی روشن می‌شود که این گونه، از خود بیزارانه، «همه» تاریخ و فرهنگ ایران را لگدمال می‌کند و ناچیز می‌شمارد تا برای خود «اعتباری» بخرد. باید بدینان گفت:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند ----------- نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست --------- کلاه داری و آیین سروری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی ------------ وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست ---------- نه هر که سر بتراشد قلندری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه -------------- که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

Saturday, December 26, 2015

واژه‌شناسی: دگرباش؟

شنبه ۵/دی/١٣٩۴ - ٢۶/دسامبر/٢٠١۵

چندی است در «نوشتارگان» پارسی در ایران از اصطلاح «دگرباش» استفاده می‌شود. نمی‌دانم این واژه را چه کسی ساخته و در برابر کدام واژه‌ی انگلیسی یا فرانسه‌ای گذاشته شده است. اما به نظرم از دیدگاه واژه‌سازی غلط است. زیرا «باشیدن» در اصل به معنای «سکونت داشتن، زیستن» است. این گروه نه در جای دیگر سکونت دارند و نه زیستن آنان دیگر است. زیرا در همان شهرها و خیابان‌ها و جاهایی سکونت دارند که دیگر مردم شهر هستند و نیز مانند دیگر انسان‌ها زیست می‌کنند. تنها بخش‌هایی از شیوه‌ی زندگی آنان تفاوت دارد. وگرنه آنها هم اکسیژن مصرف می‌کنند و گاز کربنیک پس می‌دهند، کالبدشکافی (آناتومی) آنان هم مانند دیگران است، سوخت و ساز بدنشان و ... مانند دیگر انسان‌ها است.

(«نوشتارگان» برابر literature انگلیسی است که امروزه به اشتباه در همه جا «ادبیات» ترجمه می‌شود و گاه بی‌معنا می‌شود، مانند «بررسی ادبیات مهندسی برق»!!).

اگر «دگرباش» برابر gay انگلیسی باشد: به نظرم شاید بهتر باشد که همان معنای اصلی آن یعنی «بشّاش» را بگذاریم و مانند انگلیسی بدان معنای تازه‌تر «همجنس‌خواه» یا «همجنسگرا» را بدهیم.

اگر «دگرباش» برابر queer انگلیسی باشد: باز به نظرم بهتر است همان معنای اصلی آن یعنی «نامانوس» را بگذاریم و مانند انگلیسی بدان معنای تازه‌تر «همجنس‌خواه» یا «همجنسگرا» را بدهیم.

Thursday, December 10, 2015

واژه‌شناسی: کانابیس، کنف و کرباس

پنج‌شنبه ١٩/آذر/١٣٩۴ - ١٠/دسامبر/٢٠١۵

این جستار را چندی پیش در جای دیگر و برای دوست عزیزی نوشته بودم و دیدم بد نیست با دوستان و خوانندگان این وبلاگ هم در میان بگذارم.


به نوشته‌ی فرهنگ ریشه‌شناسی برخط انگلیسی (www.EtymOnline.com) واژه‌ی cannabis در انگلیسی از kannabis در یونانی (به خط یونانی: κάνναβης) گرفته شده که خود از زبان ایرانی اسکوثی/اسکیثی (Scythian) یا سکایی باختری آمده است. این واژه شکل یونانی شده‌ی واژه‌ای در این زبان است که با واژه‌ی «کَنَب / کَنَف» در پارسی نو همخانواده بوده است.

در فرهنگ دهخدا، درآیه‌های زیر دیده می‌شوند:

کنف: کَنب بَرّی یا شَهدانَج بَرّی را گویند و از الیاف آن طناب و جامه‌های ستبر و درشت کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گیاهی است از تیره‌ی پنیرکیان با رشته‌های بافتنی (برای طناب و پارچه‌های ضخیم). (از گیاه‌شناسی گل گلاب چ ٣ ص ٢٣٨)

شَهدانه: شاهدانه. شَهدانَق. شَهدانَج. کَنَب. قَنَب. گیاه لیفی معروف.

علفی که از آن گونی و کتان خشن بافند و قِسمی از آن (در فرانسوی jute) که بنگ کنف گویند شاهدانه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)

شَهدانَج، شَهدانَق و شَهدانه همه شکل‌هایی از شاهدانَگ (šāhdānag) در پارسی میانه است که در پارسی نو به صورت «شاهدانه» درآمده است.

واژه‌ی انگلیسی canvas (به معنای کرباس) هم در نهایت از همین cannabis آمده است: در لاتین cannapaceus (کنفی)، در فرانسه‌ای کهن chanavaz و در انگلیسی-فرانسه‌ای canevaz و بالاخره در انگلیسی: canvas (البته «کرباس» شکل عربی شده‌ی «کَرپاس» پارسی است و این واژه‌ی پارسی خود از kapāsa در هندی به معنای «پنبه» گرفته شده است.)

خود گیاه کنف یا شاهدانه را در انگلیسی امروزی hemp می‌گویند که در انگلیسی کهن hænep بوده و از *hanapiz در پوروا-ژرمنیک گرفته شده و خود آن هم در نهایت باز از kannabis یونانی گرفته شده است.