Tuesday, December 31, 2013

واژه‌شناسی: داماد

سه‌شنبه ۱۰/دی/۱۳۹۲ – ۳۱/دسامبر/۲۰۱۳

واژه‌ی «داماد» در پارسی میانه (پهلوی) به صورت dāmāt و در اوستایی به صورت zāmātar بوده است. در فرهنگ غیاث‌اللغات ریشه‌شناسی عامیانه‌ای برای آن آمده است که در فرهنگ دهخدا آورده شده و سپس افزوده شده «بر اساسی نیست».

داماد: ... و بعضی گویند این لفظ دعا است و مخفف «دائم‌آباد» است (از غیاث). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست.
داماد/زاماتر نام فاعل از ریشه‌ی «زام-» به معنای «ازدواج کردن» است. در پوروا-هندواروپایی این فعل -gem* بوده است که در یونانی فعل gamein به معنای «به زنی گرفتن» است و از آن در ترکیب‌های انگلیسی مانند polygamy استفاده شده است. دیگر واژه‌های همخانواده با داماد عبارت اند از:

- یونانی: gamein به زنی گرفتن. gambros داماد، پدرزن، برادرزن
- سانسکریت: jamih برادر، خواهر. jama عروس
- لاتین: gener داماد

به همین دلیل پیشنهادهای من برای واژه‌های انگلیسی زیر چنین اند:

monogamy: تَکزامی. به معنای ازدواج با یک نفر.
monogamous: تَکزام. صفت

polygamy: بُلزامی. به معنای ازدواج با چند نفر است که معمولاً «چندهمسری» ترجمه می‌شود. اصطلاح انگلیسی برابر «بُلزنی» یا «چندزنی» عبارت است از polygyny ساخته شده از دو بخش poly = بُل + gyn = زن.
polygamous: بُلزام

endogamy: درونزامی. به معنای ازدواج با کسانی که در همان گروه هستند، مانند ازدواج مسلمان با مسلمان یا ازدواج ایرانی با ایرانی.
endogamous: درونزام

exogamy: برونزامی. به معنای ازدواج با کسانی که در گروه دیگری هستند، مانند ازدواج مسلمان با مسیحی یا ازدواج ایرانی با امریکایی.
exogamous: برونزام

hypergamy: اَپَرزامی. به معنای ازدواج با کسی که در طبقه‌ی اجتماعی بالاتری است. مانند ازدواج زنی از طبقه‌ی کارگر با مردی از طبقه‌ی اشراف. اَپَر شکل پارسی کهن و همخانواده‌ی hyper یونانی و super لاتین است.
hypergamous: اَپَرزام

hypogamy: اوپازامی. به معنای ازدواج با کسی که در طبقه‌ی اجتماعی پایین‌تری است. مانند ازدواج زنی از طبقه‌ی اشراف با مردی از طبقه‌ی کارگر. اوپا شکل پارسی کهن و همخانواده‌ی hypo یونانی و sub لاتین است.
hypogamous: اوپازام

Thursday, December 26, 2013

محمود سریع القلم و زبان انگلیسی

پنج‌شنبه ۵/دی/۱۳۹۲ - ۲۶/دسامبر/۲۰۱۳

دکتر محمود سریع‌القلم، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی، در شهریور ماه ۱۳۹۲ در نشست تخصصی «نقش فرهنگ در توسعه و کارآفرینی» سخنرانی کرد و به راه‌هایی برای توسعه و پیشرفت جامعه و تولید ثروت اشاره کرده است. متن خبر را می‌توانید در این نشانی در خبرگزاری ایسنا بخوانید.

بیشتر جمله‌ها معقول و منطقی بودند اما دو جمله‌ی زیرا مرا شگفت‌زده کرد:

وی به دانستن زبان انگلیسی اشاره کرد و افزود: کسی که زبان انگلیسی نمی‌داند، منطقی فکر نمی‌کند، چون تولید علم ۹۰ تا ۹۵ درصد به زبان انگلیسی است
به راستی جای شگفتی و افسوس است که «استاد» دانشگاه ما چنین بیاندیشد. این جمله یکی از غیرمنطقی‌ترین و گریه‌آورترین جمله‌هایی است که به تازگی شنیده‌ام. کدام انسان عاقلی پیدا می‌شود که چنین جمله‌ای را بگوید؟ وی هرگز به معنای سخن خود نیاندیشیده است. این جمله یعنی از ۷ میلیارد جمعیت کنونی زمین تنها کسانی که انگلیسی می‌دانند منطقی فکر می‌کنند؟!! (باقی جمعیت زمین در دوران های دیگر را کاری نداریم).

به فرض محال که این سخن «استاد» را بپذیریم، باید دید خود ایشان چه قدر منطقی فکر می‌کند و چه قدر زبان انگلیسی می‌داند. با نگاهی به صفحه‌ی شخصی و رسمی وی در دانشگاه شهید بهشتی می‌بینیم که وی مدرک‌های کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری و فوق‌دکتری خود را در امریکا دریافت کرده است. اما جالب آن که در فهرست بلندبالایی که از مقاله‌ها و پژوهش‌های خود در این صفحه گذاشته است حتا یک مورد هم به زبان انگلیسی نیست و همه‌ی مقاله‌های به زبان فارسی و در مجله‌های داخلی چاپ شده‌اند. یعنی ایشان حتا پایان‌نامه‌های دوره‌های مختلف دانشگاهی خود را هم در این فهرست نگذاشته است و معلوم نیست ایشان چه اندازه به زبان انگلیسی آشنا است. در بخشی هم که مثلا مقاله‌های انگلیسی است، در واقع همان مقاله‌های فارسی را فهرست کرده اما تنها عنوان آنها را به انگلیسی ترجمه کرده است. جالب آن که در چند مورد انصاف را رعایت کرده و در کمانک (یا پرانتز) اشاره کرده است که مقاله به زبان فارسی است اما نوشته Farsi و حتا نه Persian!!! برای نمونه: در بخش فارسی چنین است:
«ریشه‌های کشمکش‌های بین‌المللی: یک گونه‌شناسی»، فصلنامه سیاست خارجی، شماره ۲، ۱۳۶۷، صص ۲۲۵ - ۲۰۸.
«موانع توسعه در کشورهای جهان سوم»، فصلنامه مطالعات ملی، سال ۶، شماره ۱، ۱۳۸۴، صص ۴۵ - ۲۹.
و همین دو مقاله در بخشی انگلیسی چنین آمده‌اند:
"Roots of International Conflicts: A Classification," Faslnameh Siasat Kharegi or Journal of Foreign Policy, No. 2, 1988, pp. 208-225;
Impediments to Modernizing Processes in the Muslim World, “Journal of National Studies (Farsi), Vol. 6, No.1, 2005, pp. 29-45;
می‌بینیم که حتا ترجمه‌ی استاد هم چندان دقیق نیست. برای Classification گذاشته است «گونه‌شناسی» حال آن که ترجمه‌ی آن «رده‌بندی» یا «طبقه‌بندی» است و «گونه‌شناسی» برابر taxonomy یا typologie است. دیگر این که عنوان مقاله‌ی فارسی دوم «در کشورهای جهان سوم» است اما در ترجمه‌ی انگلیسی شده است Muslim World یعنی جهان اسلام! حتا در ترانویسی لاتین واژه‌ی «خارجی» هم به جای Khareji نوشته است Kharegi!

اما جمله‌ی بعدی استاد هم شگفت‌انگیزتر از جمله‌ی پیشین است. وی افزوده است:
و من شاهد این بودم که در کشوری مثل آلمان و فرانسه در دانشگاه فقط به زبان انگلیسی تدریس می‌شود.
نمی‌دانم منظورشان از این جمله چه بوده است. باید پرسید آیا ایشان واقعاً مطمئن است که به آلمان و فرانسه رفته است؟ و جایی که رفته شهری از امریکا یا انگلستان یا استرالیا نبوده است؟ اگر این جمله را درباره‌ی یکی از مستعمره‌های پیشین بریتانیا یا جزیره‌های زیر حکومت امریکا یا کشورهای افریقایی گفته بود باز هم پذیرفتنی بود. اما این که در آلمان و فرانسه - که دو کشور مهم و برجسته‌ی اروپای غربی هستند و زبان‌هایشان جزو زبان‌های مهم اروپایی است و خودشان هم «غیرت» و حساسیت زیادی نسبت به زبان‌شان دارند - در دانشگاه «فقط» به زبان انگلیسی تدریس شود به راستی آدم را به شک می‌اندازد و آدم با خود می‌گوید شاید راهنمایان سفر ایشان با وی شوخی کرده‌اند و وی را به جایی برده‌اند و گفته‌اند اینجا دانشگاه فرانسه و آلمان است!!

در راستای پیشنهادهای استاد برای توسعه و پیشرفت کشور، باید افزود یکی از گام‌های مهم برای پیشرفت و توسعه‌ی کشور، خودباوری و اعتماد به نفس و واقع‌بینی و منطقی فکر کردن بیشتر مردم به ویژه استادان دانشگاه است. این گونه خودکم‌بینی و یافه‌درایی‌ها در جایگاه استاد دانشگاه - که مسئولیت پرورش نسل آینده‌ی پژوهشگران و دانشمندان و اندیشمندان کشور را بر دوش دارند - یکی از آسیب‌ها و سدهای جدی پیشرفت و توسعه است.

Thursday, December 12, 2013

واژه‌شناسی: انگبین

پنج‌شنبه ۲۱/آذر/۱۳۹۲ - ۱۲/دسامبر/۲۰۱۳

عسل را در زبان پارسی، انگبین می‌گوییم. در پارسی نو/دری این واژه به صورت «اَنگَبین» (ترانویسی لاتین: angabin) خوانده می‌شود اما در پارسی میانه (پهلوی) به صورت angubēn گفته می‌شده است. شربتی از آمیختن انگبین و سرکه می‌سازند که سرکه-انگبین یا سکنگبین گفته می‌شده و امروزه معمولا سکنجبین خوانده می‌شود. مولانای بلخی در دفتر یکم مثنوی در داستان پادشاه و کنیزک چنین می‌گوید:

از قضا، سرکه انگبین صفرا فزود --------- روغن بادام خشکی می‌نمود
به دیگر واژه‌های همسایه با انگبین مانند «انگ»، «انگژه»، «انگدان/انجدان»، «انگوژه/انغوزه» نگاهی می‌اندازم:
اَنگُدان: انجدان
اَنجُدان: مُعرّب انگدان است. در لغت طبری کلوپر گویند.... و بیخ آن را اشترغار و گیاه آن را کماه و صمغ آن را که بسیار بدبو است .. به فارسی انکزد (انکزه) نامند و صمغ آن را به فارسی ژَد ... نامند. (از مخزن الادویه).

اَنگوژه: انغوزه.
اَنغوزه: دارویی بدبوو دافع تشنج و عبارت است از صمغ درخت انگدان

اَنگُژَد: مطلق صمغ‌ها را گویند عموماً، و صمغی باشد به غایت بدبوی. و آن را انگژد به سبب آن گویند که صمغ درخت انگدان است و اصل آن انگدان ژد باشد چه ژد به لغت فرس به معنی صمغ است .

ژد: صمغ و آن چیزی است چسبنده که از ساق درخت بر می‌آید (برهان). اَنگُم، کتیرا.

اَنگُم: صَمغ، شَلَم، صمغ در گیلاس ، آلبالو، آلو، زردآلو، گوجه و میوه‌های دیگر. (یادداشت مولف). صمغ و ماده‌ی چسبنده‌ی لزجی که از درختان مخصوصاً درختان آلو و آلوچه و گوجه خارج می‌شود و در برابر هوا انجماد می یابد. (فرهنگ فارسی معین).
با توجه به این که در فرهنگ دهخدا یکی از معناهای «انگ» را «شیره و عصاره» نوشته است و این که در زبان انگیسی زنبور را bee می‌گویند که در انگلیسی کهن beo بوده و از bia در ژرمنیک بالا گرفته شده و در پوروا-هندواروپایی *bhei بوده است، و نیز این که در لارستانی بدان biz و در قائنی bouj و در تالشی bezâz و در تربیت حیدری bunj می‌گویند (پیشگفتار فرهنگ اخترشناسی)، به نظر من «انگبین» ترکیبی است از «انگ» و «بین» که بخش نخست به معنای شیره و بخش دوم هم به معنای زنبور است.

در زبان انگلیسی انگبین را honey و در زبان فرانسه miel می‌گویند. واژه‌ی فرانسه از mel در لاتین آمده است. کارامل caramel هم به معنای انگبین سوخته است.

در پارسی مگس به جز حشره‌ی معروف، به حشره‌های دیگر هم گفته می‌شده و زنبور عسل را هم «مگس انگبین» و گاه «مگس نحل» و «مگس شهد» می‌گویند که در شعرهای سعدی و دیگر شاعران دیده می‌شود:
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ -------- انگبین از مگس نحل و دُر از دریابار (سعدی)

به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت ------------- از آن که سابقه‌ی فضل انگبین دارد (سعدی)

پی نوشت
دکتر حیدری ملایری هم با نظر من درباره ی ریشه شناسی انگبین همرای است. ایشان نوشته است که درباره ی ریشه شناسی انگبین دو نظر هست:

- انگبین از angu-paina* آمده است که در آن angu* به معنای «زنبور» است (مانند hang در کُردی به معنای زنبور) و paina* به معنای «شیره، چربی، صمغ» است.

- اما به نظر هارولد بیلی، انگبین از angu-bin* آمده که در آن angu* به معنای «شیره، صمغ» است و bin* هم به معنای زنبور و همریشه با bee در انگلیسی است.

به نظر دکتر حیدری ملایری، هَنگ در کردی به معنای زنبور در واقع با bunj، bouj، benj، donj، gonj، و biz در گویش های دیگر ایرانی همخانواده است.

Saturday, December 07, 2013

درسی از سهراب سپهری؟!

شنبه ۱۶/آذرماه/۱۳۹۲ - ۷/دسامبر/۲۰۱۳

پس از این که شعری به دروغ به نام فردوسی بسته شد و در سایت های فراوانی پخش شد، جستاری نوشتم و ایرادهای بستن آن شعر به فردوسی را برشمردم. به تازگی هم شعر سستی به دستم رسید که آن را به شاعر بزرگ معاصر، سهراب سپهری، بسته اند. من واقعا نمی فهمم چرا کسی می تواند به این سادگی دروغ بگوید و شعر سستی را به شاعری سرشناس ببندد و دیگر خوانندگان هم بی آن که پرس وجویی یا جست وجویی کنند آن را دست به دست می چرخانند. هم در فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و هم در فرهنگ اسلامی ما دروغ بزرگترین گناه است.

مجموعه ی شعرهای سهراب سپهری به نام «هشت کتاب» جزو پرفروش ترین کتاب های شعرنو است و در اینترنت هم سایت های فراوانی شعرهای سهراب سپهری را در دسترس خوانندگان قرار می دهند. برای همین وارسی و راستین آزمایی این شعر نباید کار سختی باشد اما آن قدر زمان برای برخی از مردم اهمیت دارد و وقت شان گران بها است که نمی توانند اندکی وقت «تلف» کنند و ببینند آیا واقعا این شعر از سپهری است یا نه.

این شعر آن قدر ایراد سَبکی و شعری دارد که نمی دانم کدام را برشمرم. داستان شعر خیلی سبُک است. این شعر نه از زبان سهراب سپهری، بلکه بیشتر به جوانی «داش مشدی» می خورد! درست است که سهراب سپهری شاعری معاصر بود اما هرگز در شعر خود، جمله های عامیانه ای مانند «حساب بردن» را به کار نبرده است. یا نمی گفت «چشم در پی چوب می غلتید»! «خوب گیر آوردم»! «آقا ایناهاش»!

نویسنده ی این شعر (که به نظرم تا «شاعر» شدن راه زیادی دارد) می توانست این شعر را به نام خودش پخش کند و اگر دوست داشت نقدها و نظرهای دیگران را دریافت کند تا شعر سرودن را بیاموزد و تجربه هایش را بهتر کند. نه این که به دروغ آن را به سهراب سپهری ببنندد. منظور و حاصل از این که شعر به نام سهراب سپهری پخش شود چیست؟

خودتان این شعر را بخوانید و داوری کنید آیا سهراب سپهری چنین شعر سست و بی مایه ای را می سرود؟

سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بداخلاقند
دست کم می گیرند
درس و مشق خود را ...

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند ...

خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هر طرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آن طرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
«پاک تنبل شده ای بچه بد»
«به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند»
«ما نوشتیم آقا»

باز کن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم بر کف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، در کنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بر دلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید ...

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه بر می گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا.

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد و کوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب و دفتر ...

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سر خشم، به سرش آوردم

عیب کار از خود من بود و نمی دانستم
من از آن روز معلم شده ام ...

او به من یاد بداد درس زیبایی را ...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...

سهراب سپهری

Wednesday, December 04, 2013

درباره‌ی ثبت چوگان به نام دیگران

چهارشنبه ۱۳/آذرماه/۱۳۹۲ - ۴/دسامبر/۲۰۱۳

کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی، قصیده‌سرای بزرگ ایرانی (پسر جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، شاعر بزرگ دیگر) که تازش مغولان در سال ۶۳۳ ق. را در اصفهان به چشم دیده بود و در سال ۶۳۵ ق. به دست مغولان کشته شد درباره‌ی روزگار خود چنین می‌گوید:

کس نیست که تا بر وطن خود گرید -------------- بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده‌ای دو صد شیون بود ------------ امروز یکی نیست که بر صد گرید
به نظر می‌رسد امروز بازماندگان این مغولان در کشورهای همسایه، همچنان تاراج و ویرانگری‌های نیاکانشان از میراث ایرانیان را ادامه می‌دهند.

در داستان ثبت چوگان به عنوان میراث فرهنگی جمهوری آران (با نام دزدی جمهوری آذربایجان) عامل‌هایی چند درگیر بودند:

۱) مسئولان جمهوری آران:
طمع و خوی غارتگری این مسئولان و نپذیرفتن این واقعیت که این جمهوری، کشور و هویتی است که در سده‌ی بیستم م. به خاطر سیاست‌های روسیه‌ی تزاری و شوروی کمونیستی به وجود آمده است و پیش از آن بخشی از فضای فرهنگی ایرانی بوده است، سبب شده است که برای شناخته شدن در جهان امروزی، میراث‌های فرهنگی ایرانی را به نام خود ثبت کنند و گاهی ادعاهای خنده‌آور و گستاخانه‌ای مطرح کنند مانند این که نوروز از آن ما بوده است و ایرانیان هم از ما یاد گرفته‌اند. اینان سال پیش هم ساز ایرانی تار را به نام خود ثبت کردند. در واقع تاراج میراث فرهنگی ایران به دست اینان از زمان استالین و به دستور استالین آغاز شد، همان زمانی که استالین در جمله‌ی شگفت‌آوری گفت که «نظامی گنجوی، شاعر برادران آذربایجانی ما، نباید تنها به خاطر این که بیشتر شعرهایش به زبان پارسی تسلیم ایرانیان شود» (!)

2) مسئولان سازمان یونسکو:
این مسئولان به عنوان کسانی که درخواست‌های ثبت میراث فرهنگی را بررسی می‌کنند باید دانش کافی در زمینه‌های مورد نظر داشته باشند یا دست کم از کارشناسان و آگاهان فرهنگی در بخش‌های مختلف دنیا یاری بگیرند. جای پرسش است که واقعا چه گونه مسئولان یونسکو به ذهنشان نرسیده است که چه گونه ممکن است که این جمهوری میراثی چند هزار ساله داشته باشد حال آن که تنها در سال ۱۹۹۱ م. / ۱۳۷۰ خ. از اتحاد شوروی جدا شد و پیش از آن هم وجود مستقلی نداشته است و ناحیه‌ی مورد نظر در بیشتر طول تاریخ بخشی از ایران بوده است.

۳) مسئولان فرهنگی ایران:
متاسفانه به نظر می‌رسد که برخی مسئولان فرهنگی ایران متوجه اوضاع جهان امروز نیستند و با واقعیت‌های امروزی سروکار ندارند. اینان برای میراث ایران، چه دوران پیش از اسلام و چه دوران پس از اسلام، به ویژه دوران پیش از اسلام، اهمیتی قائل نیستند. من دقیقا نمی دانم کدام بخش از فرهنگ ایران مورد علاقه ی آنان است.

مشکل اصلی ما دیدگاه مسئولان فرهنگی ایران است. پس از پخش خبر ثبت چوگان به نام دیگران، مسئولان به جای آن که از کوتاهی خود پوزش بخواهند، طلبکارانه چنین می‌گویند:
در گفت‌وگو با سایت میراث فرهنگی «فرهاد نظری» مدیر کل دفتر ثبت آثار تاریخی سازمان میراث فرهنگی افزود:
تصور ما از ثبت جهانی در حوزه‌ی میراث‌ ناملموس اشتباه است. هدف از ثبت میراث‌ معنوی نزدیکی و یکپارچگی کشورهای مختلف است. بنابراین نباید نسبت به ثبت پرونده‌ها این گونه حساسیت به خرج داد.
به نظر می‌رسد آن قدر همسایگان ایران دارند به هم نزدیک و یکپارچه می‌شوند که می‌خواهند به زودی اثری از ایران نماند:

- ترکیه مولانای بلخی را «شاعر ترک» می‌داند. ترکیه می‌خواهد قهوه‌خانه را به نام خود ثبت کند.

- جمهوری آران (با نام دزدی آذربایجان) نظامی گنجوی را «شاعر آذربایجانی» می‌داند و در شهرهای مختلف دنیا مجسمه‌ی نظامی گنجوی را به نام «شاعر آذربایجانی» نصب می‌کند. سال گذشته تار را به نام خود ثبت کرد و در اعتراض ایران، پاسخ داد که شما هم «تار ایرانی» را ثبت کنید! سال بعد هم می‌خواهد ساز کمانچه را به نام خود ثبت کند!

- قزاقستان ابونصر فارابی را فیلسوف قزاق می‌خواند و برایش مجسمه می‌سازد.

- ازبکستان ابوریحان بیرونی را دانشمند ازبک می‌خواند.

- امارات عربی بادگیرهای ایرانی را روی پول خود به نام «برجیل» و معماری عربی تبلیغ می‌کند.

- دیگر کشورهای عربی ابن سینا و خیام و خوارزمی و رازی و ... را دانشمندان عرب می‌نامند.

- آثار باستانی ایران در موزه‌های دنیا، به نام دیگران خوانده می‌شود یا نام «ایران» از آنها حذف می‌شود. برای نمونه، در موزه‌ی بریتانیا، اصلا بخشی به نام «ایران» وجود ندارد. تنها بخش ایران باستان وجود دارد و آن هم به همت دو ایرانی (رحیم ایروانی و همسرش) است. اما در همین موزه اتاقی به نام «ترکیه‌ی باستان» (!!!) وجود دارد. همه‌ی آثار ایران پس از اسلام در بخش کلی «خاورمیانه» گذاشته شده‌اند. آثار سفال و شیشه‌گری کاشان و نیشاپور به عنوان شهرهایی در «آسیای میانه» !!! ثبت شده‌اند. آیا هیچ کس در میان مسئولان این موزه و دانشمندان و کارشناسان تاریخی در این کشور نیست که بداند در دوران «باستان» جایی به نام «ترکیه» وجود نداشته است و ترکیه به عنوان کشور، از زمان پس از جنگ جهانی اول (1918 م.) پدید آمده است و پیش از آن، این سرزمین آناتولی و آسیای کهتر (Asia Minor) نام داشته است و میراث باستانی آن ربطی به «ترکان» ندارد؟

اما همین که ایران خواست نوروز را به نام خود ثبت کند، ناگهان این همسایگان عزیزتر از جان، که هدف‌شان هم نزدیکی و یکپارچگی است، صدای اعتراض شان بلند می‌شود که این میراث مشترک است! البته همه ی این اقدام ها برای نزدیکی بیشتر و یکپارچگی است.

یا مسئول دیگری در پاسخ به جریان چوگان چنین گفته است:
تنها نکته‌ی موجود این است که ایران اصرار داشت تا نمایندگان سازمان میراث فرهنگی همراه سفیر ایران در یونسکو مذاکره کنند تا در پرونده‌ی چوگان عنوان اسب قره‌باغی در آن منطقه نوشته شود. همچنین گفته شد که با جمهوری آذربایجان مذاکره شده است که بعدها این پرونده را اصلاح کند در حالی که از نظر کنوانسیون یونسکو، وقتی یک کشور میراثی آیینی را ثبت می‌کند، چون فقط متعلق به خود او است و لزومی به آوردن نام منطقه‌ای نیست که رسم در آنجا اجرا می‌شود مانند پرونده‌ی «به آب انداختن لنج در خلیج فارس» که لزومی نداشت در انتهای نام پرونده، اسمی از ایران آورده شود.
هم چنین ن.ک. به این گفت وگو در خبرگزاری ایسنا.


۴) دانشوران ایران
دانشوران و دانشمندان و اندیشمندان ایران هم در این میان مسئول اند. برای نمونه وقتی مسئولان شوروی کمونیستی سبکی در ادبیات پارسی به نام «سبک آذربایجانی» اختراع کردند دانشوران و استادان ادبیات ایران آن چنان که باید، اعتراضی نکردند. پس از فروپاشی شوروی این سبک جعلی به طور خزنده در مقاله‌های برخی ایرانیان راه یافت و اکنون بسامد بیشتری یافته است. اما استادان ادبیات اعتراضی نمی‌کنند. کمتر کسی به دزدیده شدن نظامی گنجوی به دست مسئولان جمهوری آران اعتراض مستند کرده است و کوشیده است که در سطح جهانی با این پدیده‌ی شوم مبارزه کند. (ن.ک. «سبک جعلی آذربایجانی» در همین وبلاگ)

برای نمونه، بدر شروانی از شاعران پارسی‌گوی ایرانی است که وی هم به دست برخی نویسندگان جمهوری آران به نام شاعر ترک خوانده شده است. جالب آن که بدر شروانی به خاطر دزدیده شدن اموالش و آزارهایی که از ترکمانان دیده است در دیوان خود ترکمانان را هجو کرده اما در دیوانی که در این جمهوری چاپ شده است آن بخش از شعرها حذف شده‌اند!

۵) مردم ایران
مردم ایران هم در این میان کوتاهی می‌کنند. بیشتر مردم توجهی به میراث فرهنگی خود ندارند تا این که ناگهان کسی آن را بدزدد. البته برخی مشکل‌های اقتصادی را در این بی‌توجهی مسئول می‌دانند. اما مهم آن است که مردم هشیارتر باشند و خودشان میراث خود را پاس بدارند. چرا تنها عده‌ی اندکی به جشن سده و مهرگان و شاعران و نویسندگان ایرانی توجه می‌کنند؟ آیا باید منتظر باشیم که مثلا امارات عربی جشن مهرگان را به نام خودش ثبت کند تا ناگهان همه به یاد این جشن بیفتند؟

پی نوشت
هم چنین ن.ک. گفت وگویی با داود هرمیداس باوند در این زمینه

Tuesday, December 03, 2013

وام‌واژه‌های روسی در زبان پارسی

سه‌شنبه ۱۲/آذرماه/۱۳۹۲ - ۳/دسامبر/۲۰۱۳

ارتباط نزدیک ایرانیان با مردم روسی‌زبان به ویژه از دوران قاجاریان آغاز شد و از همان دوران واژه‌های به زبان پارسی وارد شده است. جست‌وجو در فرهنگ دهخدا برای وام‌واژه‌های روسی ۷۷ واژه را به دست می‌دهد. هم چنین با توجه به واژگان رایج در زبان روزمره این تعداد به نزدیک ۱۲۰ واژه می‌رسد. البته شاید در منطقه‌ی گیلان و آستارا و شهرهای مرزی که با روسیه و شوروی پیشین ارتباط نزدیک‌تری داشتند واژه‌های دیگری هم وارد شده باشد. اما متاسفانه من به آنها دسترس نداشتم.

یادآوری می‌کنم که بسیاری از وام‌واژه‌های یاد شده در فرهنگ دهخدا دیگر در زبان امروزی کاربردی ندارند مانند نچالنک. پس از جست‌وجو به مقاله‌ای از آقای دکتر ایرج بشیری، استاد دانشگاه مینه‌سوتا (Minnesota) رسیدم که در آن تعداد وام‌واژه‌های روسی در زبان پارسی رایج در ایران نزدیک ۱۰۰ واژه دانسته شده است. البته در پارسی تاجیکی (که ایشان به عنوان زبان جداگانه! آورده است) تعداد واژگان روسی به مراتب بیشتر است و با توجه به این که تاجیکستان بخشی از اتحاد شوروی بود این طبیعی است.

در این جستار این واژگان را همراه با تعریف کوتاه و نیز شکل‌های روسی و ترانویسی لاتین آنها می‌آورم. برای پیدا کردن شکل روسی چند مورد از مقاله‌ی دکتر بشیری استفاده کرده‌ام اما بیشتر آنها را با استفاده از مترجم برخط گوگل (Google Translate) (با ترجمه از انگلیسی به روسی) به دست آورده‌ام. بسیاری از این واژه ها در مقاله ی دکتر بشیری نیامده اند.

در زیر فهرست ۱۲۵ واژه (با چند تکرار یا دگرخوانی) به ترتیب الفبای پارسی آمده است:

آتریاد: دسته یا یکان نظامی. به خط روسی отряд به خط لاتین otryad برابر انگلیسی detachment/squad
آپارات: دستگاه. به خط روسی: апарат به خط لاتین: aparat برابر انگلیسی: apparatus
آفتومات: به خط روسی автомат به خط لاتین: avtomat برابر انگلیسی: automaton

اُدیال: پتو. به خط روسی: одеяло به خط لاتین: odeyalo برابر انگلیسی: blanket
استپ: بیابان کم‌گیاه. به خط روسی: степи به خط لاتین: stepi برابر انگلیسی: steppes
استرلیتزن: گروه نظامی ۴۰۰۰ نفر پیاده‌نظام. به خط روسی: стрельцы́ به خط لاتین: strel'tsý برابر انگلیسی: archers (کمانداران)
استکان: پیاله. به خط روسی: стакан به خط لاتین: stakan برابر انگلیسی: glass (گویا از دوستگانی پارسی گرفته شده)
اسکناس: پول کاغذی. به خط روسی: ассигнация به خط لاتین: assignácija برابر انگلیسی: banknote (واژه‌ی روسی از assignat فرانسه است)
اشبون: تکه باریکی از سرب که برای حروف‌چینی میان سطرها می‌گذارند. فاصله. به خط روسی: шпон به خط لاتین:shpon برابر انگلیسی: interline
اشپُختُر: بازرس. بدخوانی اینسپکتور روسی. به خط روسی: инспектор به خط لاتین: inspektor برابر انگلیسی: inspector
اِشکاب: ن.ک. اشکاف
اِشکاف: گنجه. دولاب. قفسه. به خط روسی: шкаф به خط لاتین: shkaf برابر انگلیسی: cupboard

بارکاس: قایق موتوری. به خط روسی: баркас به خط لاتین: barkas برابر انگلیسی: longboat
باک: انباره. به خط روسی: бак به خط لاتین: bak برابر انگلیسی: gas tank
بالشِویسم: ن.ک. بُلشویسم
بالشِویک: ن.ک. بلشویک
باندرول: برچسب. به خط روسی: бандероль به خط لاتین: banderol برابر انگلیسی: wrapper
بانکه: دبه. به خط روسی: банка به خط لاتین: banka برابر انگلیسی: jar
برزنت: کرباس. به خط روسی: брезент به خط لاتین: brezent برابر انگلیسی: canvas
بشکه: به خط روسی: бочка به خط لاتین: bochka برابر انگلیسی: barrel
بُکسل: کشیدن. به خط روسی: буксир به خط لاتین: buksir برابر انگلیسی: tug
بکسوات: لغزیدن، سُریدن. به خط روسی: буксовать به خط لاتین: buksovat برابر انگلیسی: skid
بُلشویک: اکثریت‌گرا. به خط روسی: большевик به خط لاتین: bol'shevik برابر انگلیسی: Bolshevik
بُلشویسم: اکثریت‌گرایی. به خط روسی: большевизм به خط لاتین: bol'shevizm برابر انگلیسی: Bolshevism
بلیت: به خط روسی: билет به خط لاتین: bilet برابر انگلیسی: ticket (واژه‌ی روسی شاید از biglietto در ایتالیایی باشد یا billet در فرانسه)
بنزین: به خط روسی: бензин به خط لاتین: benzin برابر انگلیسی: gas
بیگودی: به خط روسی: бигуди به خط لاتین: bigudi برابر انگلیسی: hair roller (واژه‌ی روسی از bigodino در ایتالیایی است)
بیلیارد: این واژه فرانسوی است نه روسی. شاید از روسی وارد زبان پارسی شده باشد. به خط روسی: бильярд به خط لاتین: bil'yard برابر انگلیسی: billiards

پاسور: ورق بازی. به خط روسی: пасур به خط لاتین: pasur برابر انگلیسی: playing cards
پاگُن: سردوشی. به خط روسی: погон به خط لاتین: pogon برابر انگلیسی: shoulder loop
پاگون: ن.ک. پاگن
پُرس: وعده. به خط روسی: порция به خط لاتین: portsiya برابر انگلیسی: portion
پریموس: اجاق کوچک. به خط روسی: примус به خط لاتین: primus برابر انگلیسی: primus (نام خاص شرکت سازنده‌ی اجاق)
پُشتوای: کشتی نامه‌رسانی. در اصل به معنای «پُستی». به خط روسی: почтовый به خط لاتین: pochtovyy برابر انگلیسی: postal
پلیسه: به خط روسی: плисси به خط لاتین: plissi برابر انگلیسی: pleated
پوت: ن.ک. پود
پوتین: موزه. چکمه (ترکی). به خط روسی: ботинки به خط لاتین: botinki برابر انگلیسی: boots (واژه‌ی روسی از bottine در فرانسه گرفته شده است.)
پود: یکان وزن روسی در اصل برابر شانزده لیتر. همان که امروزه «پیت» گفته می‌شود. به خط روسی: пуд به خط لاتین: pud برابر انگلیسی: pud
پودراتچی: پیمانکار (از: روسی پُدرات + چی ترکی). پُدرات: به خط روسی: подряд به خط لاتین: podryad برابر انگلیسی: contract
پوط: ن.ک. پود
پیت: ن.ک. پود
پیان: مست و لول. به خط روسی: пьяный به خط لاتین: p'yanyy برابر انگلیسی: drunk
پیراشکی: کلوچه. به خط روسی: пирожки به خط لاتین: pirozhki برابر انگلیسی: pirog

تراخم: بیماری چشم. به خط روسی: трахоме به خط لاتین: trakhome برابر انگلیسی: trachoma (واژه‌ی روسی از trachome در فرانسه است)
ترمز: بازدارنده. به خط روسی: тормоз به خط لاتین: tormoz برابر انگلیسی: brake
ترئیکا: گردونه‌ی سه‌اسبه. (در اصل به معنای: سه‌تایی) به خط روسی: тройка به خط لاتین: troyka برابر انگلیسی: troika

جلیتقه: به خط روسی: жилетка به خط لاتین: zhiletka برابر انگلیسی: vest (واژه‌ی روسی از gilet در فرانسه است)
جلیقه: ن.ک. جلیتقه

چتکه: ن.ک. ریشه شناسی چرتکه
چَتوَر: یکان وزن به معنای چارک. به خط روسی: четверть به خط لاتین: chetvert برابر انگلیسی: quarter
چَتوَل: ن.ک. چتَور
چدن: آمیغ (آلیاژ) آهن و قلع. به خط روسی: чугуна به خط لاتین: chuguna برابر انگلیسی: cast iron
چرتکه: ن.ک. چتکه
چمدان: همان جامه‌دان. البته برخی آن را روسی دانسته‌اند. به خط روسی: чемодан به خط لاتین: chemodan برابر انگلیسی: suitcase
چوخه: بالاپوش شبانی. به خط روسی: чоха به خط لاتین: chokha برابر انگلیسی: واژه ندارد.

خاموت: پالهنگ. به خط روسی: хомут به خط لاتین: khomut برابر انگلیسی: strap
خلب: نان. به خط روسی: хлеб به خط لاتین: khleb برابر انگلیسی: bread

درشکه: گردونه. به خط روسی: дрожки به خط لاتین: droschke برابر انگلیسی: carriage
دوجین: دوازده. به خط روسی: дюжина به خط لاتین: dyuzhina برابر انگلیسی: dozen

راپورت (در عامیانه: لاپورت): گزارش. به خط روسی: рапорт به خط لاتین: raport برابر انگلیسی: report (واژه‌ی روسی از rapport در فرانسه است)
رامکا: قاب عکس. به خط روسی: рамка به خط لاتین: ramka برابر انگلیسی: frame
رامگا: ن.ک. رامکا
رانکا: ظرف سینی مانندی برای حروف‌چینی. احتمالا همان رامکا.
رزوه: شیار. به خط روسی: резьба به خط لاتین: rez'ba برابر انگلیسی: screw-thread

زاپاس: یدک. ذخیره. به خط روسی: запас به خط لاتین: zapas برابر انگلیسی: reserve/spare
زاکوسکا: مزه. پیش‌غذا. به خط روسی: закуска به خط لاتین: zakuska برابر انگلیسی: appetizer
زامسکه: بتونه. به خط روسی: замазка به خط لاتین: zamazka برابر انگلیسی:‌ putty
زاموسقه: ن.ک. زامسکه

ساخارین: در اصل از شکر پارسی. به خط روسی: сахарин به خط لاتین: sacharin برابر انگلیسی: saccharin
سارافون: نوعی پوشاک. به خط روسی: сарафан به خط لاتین: sarafan برابر انگلیسی: sarafan (از «سراپای» پارسی گرفته شده)
ساژن: یکان درازا برابر سه آرشین است. به خط روسی: сажень به خط لاتین: sazhen برابر انگلیسی: fathom
ساسات: مکنده. به خط روسی: сосать به خط لاتین: sosat برابر انگلیسی: suction
ساسون: به خط روسی: сосун به خط لاتین: sosun برابر انگلیسی: pleat
سالدات: سرباز. به خط روسی: солдат به خط لاتین: soldat برابر انگلیسی: soldier (واژه‌ی روسی از فرانسه یا آلمانی آمده است.)
سماور. به خط روسی: самовар به خط لاتین: samovar برابر انگلیسی: samovar
سوخاری: تُرد. به خط روسی: сухари به خط لاتین: sukhari برابر انگلیسی: crackers

شاپکا: کلاه. به خط روسی: шапка به خط لاتین: shapka برابر انگلیسی: hat
شلنگ: لوله. به خط روسی: шланг به خط لاتین: shlang برابر انگلیسی: hose
شماته: به خط روسی: шуметь به خط لاتین: shumet برابر انگلیسی: noise
شماطه: ن.ک. شماته.
شنل: بالاپوش. به خط روسی: шинель به خط لاتین: shinel برابر انگلیسی: overcoat
شوشکه: ‌نوعی شمشیر یا قمه. به خط روسی: шашка به خط لاتین: shashka برابر انگلیسی: sabre, sword
شوشگه: ن.ک. شوشکه

غُرموت: علوفه. خوراک اسبان. به خط روسی: корм به خط لاتین: korm برابر انگلیسی: ‌fodder
غُرمود: ن.ک. غُرموت
غورمود: ن.ک. غُرموت

فاستونی: نوعی پارچه. در اصل بوستونی. به خط روسی: Бостон به خط لاتین: boston برابر انگلیسی: Boston
فامیل: نام خانوادگی. به خط روسی: фамилия به خط لاتین: familiya برابر انگلیسی: surname
فانسقه: جای فشنگ. نوعی تفنگ از زمان فتح علیشاه. به خط روسی: ؟؟؟ به خط لاتین: ؟؟؟ برابر انگلیسی: ؟؟؟
فرغون: از fourgon فرانسوی
فوتبالیست: فوتبال‌باز. به خط روسی: футболист به خط لاتین: futbolist برابر انگلیسی: footballer

قارمان: ن.ک. گارمُن.

کاپشن: بالاپوش. به خط روسی: капюшон به خط لاتین: kapyushon برابر انگلیسی: hood
کالباس: جگرآکنده. به خط روسی: колбаса به خط لاتین: kolbasa برابر انگلیسی: sausage
کالسکه: گردونه. به خط روسی: коляска به خط لاتین: kolyaska برابر انگلیسی: carriage
کتلت: بریده ی گوشت. به خط روسی: котлета به خط لاتین: kotleta برابر انگلیسی: cutlet
کروک: سقف درشکه و کالسکه. به خط روسی: ؟؟؟ به خط لاتین: ؟؟؟ برابر انگلیسی: ؟؟؟
کفال: نام نوعی ماهی. در اصل به معنای «سر». به خط روسی: кефал به خط لاتین: Kefal (از یونانی Kepale)
کوادرات: چارگوش در حروف‌چینی. به خط روسی: квадрат به خط لاتین: kvadrat برابر انگلیسی: square
کِواس: آبکامه. به خط روسی: ؟؟؟ به خط لاتین: ؟؟؟ برابر انگلیسی: ؟؟؟
کوپه: به خط روسی: купе به خط لاتین: kupe برابر انگلیسی: compartment

گارسه: جعبه‌ی حروف سربی. به خط روسی: касса به خط لاتین: kassa برابر انگلیسی: type case (دو اصطلاح uppercase و lowercase به معنای حرف بزرگ و کوچک از همین جا گرفته شده است. واژه‌ی روسی از casse در فرانسوی به معنای جعبه آمده است.)
گارمُن: ساز دهنی. به خط روسی: гармоника به خط لاتین: garmonika برابر انگلیسی: harmonica
گالش: به خط روسی: галоша به خط لاتین: galosha برابر انگلیسی: galosh
گِروانکه: یکان وزنی برابر ۳۶۰ گرم یا پنج سیر. به خط روسی: ؟؟؟ به خط لاتین: ؟؟؟ برابر انگلیسی: ؟؟؟
گیرز: کاغذ سیگار. در اصل روسی: گیلز. به خط روسی: гильз به خط لاتین: gilz برابر انگلیسی: sleeves (آستین)

لاستیک: به خط روسی: ластик به خط لاتین: lastik برابر انگلیسی: rubber
لُتکا: زورق. قایق. به خط روسی: лодка به خط لاتین: lodka برابر انگلیسی: boat
لُتکه: ن.ک. لُتکا
لِنت: نوار. به خط روسی: лент به خط لاتین: lent برابر انگلیسی: tape

ماتوشکا: کنایه از روسپی. به خط روسی: матушка به خط لاتین: matushka برابر انگلیسی: mother (در اصل به معنای «مامک» یا مادر کوچک)
مازوت: نفت چراغ. به خط روسی: мазут به خط لاتین: mazut برابر انگلیسی: masout
ماموت: از زبان مردم سیبری. به خط روسی: мамонт به خط لاتین: mamont برابر انگلیسی: mammoth ساخته شده از دو بخش maa به معنای «زمین» و moth به معنای موش کور (mole)
متقال: به خط روسی: миткаль به خط لاتین: mitkal برابر انگلیسی: calico
مکاره: بازار سالیانه. از نام بازار فصلی «ماکاریوسکایا یارمارکا». به خط روسی: Макарьевская ярмарка به خط لاتین: Makarievskaya yarmarka برابر انگلیسی: Macarius fair به معنای بازار سالیانه‌ی قدیس ماکاریوس Macarius of Unzha
منشویک: اقلیت. به خط روسی: меньшевик به خط لاتین: men'shevik برابر انگلیسی: menshevik

نَچالنِک: ن.ک. نَجَلنیک.
نَچَلنیک: رئیس محل. به خط روسی: начальник به خط لاتین: nachal'nik برابر انگلیسی: superintendent
نعلبکی: در فرهنگ دهخدا این واژه پارسی و شکل دیگری از «نعلک» دانسته شده است اما نعلک به معنای گوشواره و نیز رکاب است که به نظر من ربطی به این واژه ندارد. نعلبکی را در روسی блюдце (به خط لاتین: blyudtse) و نیز поддонник (به خط لاتین: poddonnik) می گویند که ربطی به نعلبکی ندارد.
نِمِسه: نام قدیم اتریش. به خط روسی: Немцы به خط لاتین: nemtsy برابر انگلیسی: Austria

واکسیل: ن.ک. واکسیل بند.
واکسیل بند: نوار قیطانی افسران. به خط روسی: аксельбанты به خط لاتین: aksel'banty برابر انگلیسی: aiguillettes
وان: به خط روسی: ванна به خط لاتین: vanna برابر انگلیسی: bathtub
ودکا: به خط روسی: водка به خط لاتین: vodka برابر انگلیسی: vodka
ورس یا ورست: یکان درازا. برابر ۳۵۰۰ گام. به خط روسی: верст به خط لاتین: verst برابر انگلیسی: miles
وَکسیل: ن.ک. واکسیل بند

Friday, November 29, 2013

ریشه‌شناسی نام چهار فصل

آدینه ۸/آذرماه/۱۳۹۲ - ۲۹/نوامبر/۲۰۱۳

در این جستار به بررسی ریشه‌شناسی نام چهار فصل سال در زبان پارسی و دیگر زبان‌های هندواروپایی می‌پردازم.

۱) بهار
نخستین فصل سال بهار است که در زبان پارسی میانه (پهلوی) سه نام برای آن آمده است: wahār و afsālān و mēdyōzarm.
واژه‌ی wahār از اوستایی آمده است. در سانسکریت vasantah (نام Vasanti در فیلم هندی «شعله» به معنای «بهاری» است) و در لاتین ver و در پوروا-هندواروپایی -wers* آمده است. در انگلیسی vernal به معنای «بهاری» از همین نام لاتین آمده است. در زبان روسی بهار را весна (به خط لاتین: vesna) می‌گویند که از همین ریشه است.

در زبان انگلیسی فصل بهار را spring می‌گویند که منظور از آن «آغاز سال» است و از فعل spring به معنای جهیدن آمده است. در زبان فرانسه بدان primtempt به معنای «نخستین زمان/فصل» می‌گویند.

واژه‌ی afsālān در پارسی میانه از دو بخش ساخته شده است: پیشوند «افـ» به معنای «بالا» است که در «افسر» (آنچه بر سر نهند، تاج) و «افراشتن» (بالا بردن) دیده می‌شود؛ و «سالان» و در کل به معنای «سر سال» است. در پارسی نو/دری این واژه به صورت «آبسالان» درآمده است.

همان شیپور با صد راه نالان ------------ به سان بلبل اندر آبسالان (ویس و رامین).
اما در فرهنگ دهخدا به اشتباه آن را جمع «آبسال» نوشته و معنای «آبسال» را هم «باغ» نوشته است.

۲) تابستان
در زبان پارسی میانه (پهلوی) این فصل دو نام دارد: hāmīn و tābestān. واژه‌ی hāmīn از hāmā در اوستایی آمده است. در سانسکریت sāmā به معنای فصل و نیمه‌ی سال است. در ارمنی amarn و در زبان ولزی کهن ham با آن همریشه اند. این واژه‌ها از ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی -sem* آمده‌اند. که در پوروا-ژرمنیک به صورت -sumur* شده است و واژه‌ی انگلیسی summer و واژه‌ی آلمانی Sommer به معنای تابستان از همین ریشه است.

«تابستان» هم به معنای زمان تفتن/تافتن و تابش آفتاب است. در لاتین تابستان را aestus می‌گویند به معنای «فصل داغ» یا همان تابستان. این واژه در زبان فرانسه به صورت été درآمده است. در زبان انگلیسی فعل estivate به معنای «گذراندن تابستان در جایی» از همین ریشه‌ی لاتین آمده است. در زبان روسی هم تابستان را лето (به خط لاتین: leto) می‌گویند که شاید از لاتین یا فرانسه آمده باشد.

۳) پاییز
فصل پاییز در زبان پارسی میانه (پهلوی) pādēz گفته می‌شده است. نام دیگر این فصل در زبان پارسی نو/دری «خزان» است. استفان پانوسی در مقاله‌ای به ریشه‌شناسی این دو واژه پرداخته است و پیشنهاد کرده که «پاییز» به معنای «پیش از سرما» و «خزان» در اصل «یخان» به معنای «زمان یخ زدن» است. ن.ک. ریشه شناسی خزان و پاییز

گویا نام این فصل در زبان‌های هندواروپایی هیچ گونه شباهتی به هم ندارد. زیرا در زبان انگلیسی بدان autumn می‌گویند که از autumpne در فرانسه‌ی کهن آمده که خود از autumnus لاتین گرفته شده است. گویا این واژه‌ی لاتین از زبان اتروسکن (Etruscan) باشد. در ایتالیایی autunno از همین واژه‌ی لاتین آمده است. در زبان روسی پاییز را осень (به خط لاتین: osen) می‌گویند.

۴) زمستان
برای این فصل در زبان پارسی میانه (پهلوی) دو واژه هست: zam و zamestān که به معنای گاه سرما است.

در لاتین بدان hiber می‌گویند که در زبان فرانسه به صورت hiver درآمده است. در زبان ایتالیایی بدان inverno می‌گویند. فعل hibernate به معنای «گذراندن زمستان» یا «خواب زمستانی» از همین ریشه‌ی لاتین است.

در زبان انگلیسی winter از ریشه‌ی پوروا-هندواروپایی -wed* به معنای «آب» و یا -wind* به معنای «سپید» آمده است.

در روسی زمستان را зима (به خط لاتین: zima) می‌گویند که به نام پارسی نزدیک است.

Monday, November 25, 2013

واژه‌شناسی: الماس

دوشنبه ۴/آذرماه/۱۳۹۲ - ۲۵ نوامبر ۲۰۱۳

واژه‌ی «الماس» در پارسی میانه (پهلوی) هم به صورت almās آمده است. اما در فرهنگ دهخدا آن را از عربی دانسته است. البته در ادامه از ص ۹۳ کتاب «نشوء اللغة العربیة» آورده شده که الماس اعجمی است و عربی فراموش شده‌ی آن «سامور» است. همچنین از ص ۵۶ کتاب «النقود العربیة» گفته شده که «الف و لام در اول الماس جزء کلمه است و عرب‌ها آن را زاید دانسته حذف کردند». باید پرسید با توجه به همین داده‌هایی که در ادامه آمده است چرا در آغاز تعریف، آن را عربی دانسته است؟! (امروزه در زبان عربی همان «الماس» به کار می‌رود.)

فرهنگ دهخدا همچنین آورده است که: الماس» از «ادامس» یونانی گرفته شده است. ابوریحان بیرونی در کتاب «الجماهر فی معرفة الجواهر» گوید: الماس را به هندی هیرا و به رومی «اذامس» و نیز «ادمنطون» (ادمنیطون) گویند

ترانویسی این نام‌ها به خط لاتین چنین است:
هیرا: Hīrā اذامس: adamas ادمنطون و ادمنیطون: adamantem

واژه‌ی ادمنطون که بیرونی گفته است در لاتین adamantem بوده است که خود از αδάμας یونانی (به خط لاتین adamas) گرفته شده و و همان است که بیرونی هم آورده است. در فرهنگ ریشه‌شناسی برخط انگلیسی گفته شده که adamas به معنای «شکست‌ناپذیر» است و شاید هم وام‌واژه‌ای از زبانی دیگر بوده است و در زبان یونانی بدین صورت تفسیر شده است. بنابراین ریشه‌ی اصلی این واژه دقیقا دانسته نیست.

امروزه در زبان انگلیسی بدان diamond می‌گویند که از diamant فرانسه‌ی کهن آمده که خود از diamantem لاتین گرفته شده است. در زبان روسی بدان алмаз (به خط لاتین: almaz) می‌گویند که به احتمال زیاد از زبان پارسی گرفته شده است. امروزه در زبان یونانی به الماس αδαμάντας (به خط لاتین: adamántas) و نیز διαμάντι (به خط لاتین: diamánti) گفته می‌شود.

Thursday, November 21, 2013

چند پیشنهاد برای بهبود فرهنگ دهخدا

پنج‌شنبه ۳۰/آبان/۱۳۹۲ - ۲۱/نوامبر/۲۰۱۳

بی‌گمان، فرهنگ دهخدا یکی از آثار سُترگ زبان پارسی است و شادروان علی‌اکبر دهخدا حق بزرگی بر گردن تمام پارسی‌گویان و پارسی‌نویسان دارد. اما آنچه امروزه به صورت فرهنگ دهخدا در دست ما است، مانند هر کاری که در گذشته انجام گرفته است، ایرادهایی دارد که گاهی برای کارهای پژوهشی و زبان‌شناسی مشکل می‌سازد. امروزه فرهنگ‌نویسی برای خود رشته‌ای دانشگاهی است و شیوه‌های و ابزارهای ویژه‌ی خود را دارد و حتا نرم‌افزارهای ویژه‌ای برای مدیریت فرهنگ واژگان پدید آمده است.

در این جستار به چند مورد به کوتاهی اشاره می‌کنم و امیدوارم که دست‌اندرکاران «بنیاد لغت‌نامه‌ی دهخدا» در راه بهبود این اثر سترگ انجام شود.

۱) نام کسان
به نظر من بهتر است مانند بیشتر فرهنگ‌های معتبر، مانند فرهنگ معین، به جای آن که نام کسان یا به اصطلاح «اَعلام» در سراسر فرهنگ پخش شده باشد و در میان درآیه‌های اصلی و «واژه»ها بیایند، در جلدهای جداگانه آورده شوند.

۲) نام‌های جغرافیایی
نام‌های جغرافیایی نیز بهتر است در جلدهای جداگانه و به صورت مستقل چاپ شوند. زیرا چنین اطلاعاتی بیشتر جزو فرهنگ جغرافیایی به شمار می‌روند. برای نمونه نتیجه‌ی جست‌وجوی «علی‌آباد» در سایت برخط فرهنگ دهخدا (که به بنیاد دهخدا وابسته نیست اما بر پایه‌ی فرهنگ دهخدا است)، نزدیک ۲۰۰ درآیه‌ی مستقل و نزدیک ۳۰۰ درآیه‌ی ترکیبی مانند «علی‌آباد کتول» و «علی‌آباد شور» و مانند آن برمی‌گردد.

۳) درآیه‌های ناهمگون
در فرهنگ‌نویسی واژه‌هایی که همشکل اند اما از نظر ریشه‌شناسی و کاربرد متفاوت اند درآیه‌های جداگانه برای خود دارند. اما متاسفانه در فرهنگ دهخدا، گاهی در یک درآیه چندین واژه با معنای مختلف که روشن است ارتباط معنایی با هم ندارند در کنار هم آمده‌اند. برای نمونه:

کریشک [ک َ/ک ِ ش َ]
مرد جنگی (آنندراج)(جهانگیری). مرد جنگی و جنگ کننده.
|| (اِ) جوژه‌ی مرغ (آنندراج)(ناظم الاطباء). جوجه‌ی مرغ (برهان). جوژه‌ی هر مرغ را گویند(جهانگیری).
|| به معنی مغاک و گودال هم به نظر آمده است (برهان). حفره . گو. کنده. حفیره. (یادداشت مولف). چاله.
در اینجا می‌بینیم که سه معنای کاملا مختلف یعنی مرد جنگی و جوجه‌ی مرغ و گودال در کنار هم آمده است. جالب آن که درآیه‌ی دیگری برای کریشک هست:
کریشک [کَ] (اِ)به معنی انگشت کهین است، چنان که مهذب الاسماء در ترجمه‌ی خِنصِر گفته است (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری).
پرسش این است که چرا این معنا درآیه‌ی جداگانه‌ای یافته است و چرا در همان درآیه‌ی پیشین نیامده است. این ناهماهنگی خود ایراد دیگری است.

۴) بازبردهای گمشده و کور
در برخی درآیه‌ها به خواننده گفته شود به واژه‌های دیگر در «همین فرهنگ» نگاه شود. اما واژه‌ی گفته شده در فرهنگ وجود ندارد! برای نمونه:
کریش [کَ] (اِ) کریچ. حفره. گودال. مغاک. چاله (یادداشت مولف). رجوع به کریسنک، کریشک و کریشنک شود.
اما واژه‌های «کریسنک» و «کریشنک» در فرهنگ نیستند و تنها «کریشک» آمده است. تازه همان گونه که در بالا دیدیم، کریشک دو درآیه دارد و چهار معنای گوناگون دارد.

۵) تصحیف‌ها
خط پارسی به خاطر برخی ویژگی‌های آن (از جمله وجود نقطه‌ها)، و نیز با توجه به این که در گذشته آثار نوشتاری با دست خط رونویسان (ناسخان و کاتبان) بوده است و هر کسی به شیوه‌ی خود می‌نوشته و دیگران در خواندن آن مشکل پیدا می‌کردند، امکان بدخوانی در آن زیاد بوده است. این بدخوانی‌ها و بدنویسی‌ها را به اصطلاح «تصحیف» و شکل‌های تصحیف شده را به عربی «مُصَحّف» می‌گویند. برای نمونه در این شعر خاقانی به این موضوع اشاره شده است:
با هر که اُنس گیری از او سوخته شوی ---------- بنگر که «اُنس» نیز به تصحیف «آتش» است (خاقانی)
یا سعدی در بوستان چنین می‌گوید:
مرا «بوسه» گفتا به تصحیف ده ---------- که درویش را «توشه» از «بوسه» بِه!
این دو مورد بازی‌های هنری و ادبی با تصحیف است. اما گاهی به خاطر تصحیف واژه‌های تازه‌ای ساخته شده که از نظر ریشه‌شناسی غلط اند. برای نمونه در شاهنامه‌ی فردوسی جمشید مردمان را به چهار گروه بخش می‌کند. در شاهنامه‌ی ویراست دکتر جلال خالقی مطلق چنین آمده است:
گروهی که «آثوربان» خوانی‌اش -------------- به رسم پرستندگان دانی‌اش
جدا کردشان از میان گروه ----------------- پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان --------------- نوان پیش روشن جهاندارشان
صفی برکشیدند و بنشاندند --------------- همی نام «نیساریان» خواندند
کجا شیرمردان جنگاورند -------------- فروزنده‌ی لشکر و کشورند
کزیشان بود تخت شاهی به پای --------------- وزیشان بود نام مردی به جای
«بسودی» سه دیگر گُرُه را شناس -------------- کجا نیست بر کس از ایشان سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند ------------- به گاه خورش سرزنش نشنوند
ز فرمان تن آزاده و خورده نوش --------------- از آوای پیغاره آسوده گوش
تن آزاد و آباد گیتی بدوی ---------------- بر آسوده از داور و گفت‌وگوی
چه گفت آن سخن‌گوی آزاده مرد ----------------- که آزاد را کاهلی بنده کرد
چهارم که خوانند «اهتوخشی» ------------- هم از دست‌ورزان با سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود ---------------- روانشان همیشه پراندیشه بود
اما در چاپ مسکو، واژه‌ی «آثوربان» به صورت «کاتوزیان» آمده است حال آن که دکتر خالقی مطلق چنین ضبطی را در پانویس نیاورده است. به نظر می‌رسد «کاتوزیان» در واقع بدخوانی «کآثوربان = که آثوربان» است.

در فرهنگ دهخدا، بسیاری از شکل‌های تصحیف شده به عنوان درآیه‌ی اصلی آمده و به جای آن که خواننده به درآیه‌ی اصلی فرستاده شود. گاهی این بدخوانی‌ها هم باعث سرگردانی می‌شود. برای نمونه، درآیه‌ی جلال‌الدین ابوسعید خواننده را به «ابوسعید بویرانی» ارجاع می‌دهد.
جلال‌الدین [ج َ لُدْ د] (اِخ) ابوسعید. رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه شود.
اما ابوسعید بویرانی وجود ندارد. اگر نام «ابوسعید» را بجویید، بیش از ۳۲۵ درآیه برمی‌گردد که یکی از آنها «ابوسعید بوبرانی» (با «ب» نه «ی») چنین آمده است:
ابوسعید [اَ س َ] (اِخ) بوبرانی یا بورانی یا نوبرانی شیخ جلال الدین. از علمای هرات بود به زمان سلطان بدیع الزمان میرزا. رجوع به ص ۲۷۷، ۲۹۶ حبط ج ۲ شود.
همچنین هیچ درآیه‌ای برای «ابوسعید بورانی» و «ابوسعید نوبرانی» دیده نمی‌شود.

۶) بازبردهای ناآشنا:

گاهی بازبردها به شکل ناآشنا است. برای نمونه اگر شما در فرهنگ دهخدا به دنبال نام شیخ اشراق «سهروردی» بگردید، نخست به این درآیه می‌رسید:
سهروردی [ س ُ رَ وَ ]: (اِخ) یحیی بن حبش بن امیرک . ملقب به شهاب الدین و شیخ اشراق و شیخ مقتول و شهید، مکنی به ابوالفتوح. رجوع به ابوالفتوح در همین لغت نامه شود.
حال اگر به دنبال «ابوالفتوح» بگردید باز نزدیک ۲۰۰ نتیجه برمی‌گردد که یکی از آنها چنین است:
ابوالفتوح [اَ بُل ْ ف ُ] (اِخ) سهروردی. رجوع به ابوالفتوح شهاب الدین ... شود.
بعد باید به ترتیب الفبایی درآیه‌های «ابوالفتوح» را نگاه کنید بالاخره به این دو درآیه می‌رسید که دومین آنها شرح مفصلی از زندگی و آثار شهاب‌الدین سهروردی است.
ابوالفتوح [اَ بُل ْ ف ُ] (اِخ) یحیی بن حبش . شهاب الدین سهروردی . رجوع به ابوالفتوح شهاب ... شود.
ابوالفتوح [اَ بُل ْ ف ُ] (اِخ) یا ابوالفتح . شهاب الدین (شیخ ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یا شهید معروف به شیخ اشراق
حال آن که بهتر بود در همان درآیه‌ی نخست سهروردی شرح حال و آثار کامل او بیاید و درآیه‌های دیگر به همان درآیه‌ی سهروردی ارجاع دهند.

۷) تکرار غلط‌های فرهنگ‌های گذشته
گاهی در درآیه‌ای معناهای غلطی که برای سرواژه در فرهنگ‌های گذشته (مانند برهان قاطع و دیگران) آمده تکرار شده و سپس افزوده شده که «و این غلط است». باید پرسید خب اگر آن معنا غلط است چه نیازی به تکرار آن در فرهنگ دهخدا بوده است؟

۸) ریشه‌شناسی‌های اشتباه
گاهی برخی ریشه‌شناسی‌های فرهنگ دهخدا اشتباه است و البته به این خاطر پیشرفت‌های زبان‌شناسی به ویژه در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی در دهه‌های گذشته است و به این خاطر نمی‌توان سخت گرفت. برای نمونه، واژه‌ی «خاویار» را تُرکی دانسته است حال آن که این واژه به احتمال زیاد کوتاه شده‌ی «خایه‌آر» به معنای ماهی تخمگذار است.

۹) شاهد مثال‌های فراوان
آوردن گواه یا شاهد مثال برای هر واژه از شاعران و نویسندگان دروه‌های مختلف به شرطی سودمند خواهد بود که نشانگر تحول و دگرگشت کاربردهای واژه باشد. برای نمونه در درآیه‌ی «پالهنگ» هشت شاهد مثال از شاهنامه آمده است بی آن که تفاوتی در کاربرد بوده باشد. چنین کاری برای فرهنگ بسامدی شاهنامه مناسب است اما در فرهنگ عمومی نیازی بدان نیست.

۱۰) در برخی درآیه‌ها، چندین برابر عربی و جمله‌های عربی داده شده که به نظر من چندان لازم نیستند. برای نمونه
خفتن: [خ ُ ت َ] (مص) خواب کردن. خسبیدن. به خواب رفتن (ناظم الاطباء). غنویدن. خفتیدن. مقابل بیدار شدن. خوابیدن. تمام سر و گردن و تنه و پای‌ها را به درازا بر زمین گستردن. به خواب شدن. هجعت (یادداشت به خط مولف ). رقد. رقود. رقاد. تهجد (تاج المصادر بیهقی). سبت. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)

دکتر علی‌اشرف صادقی هم در تیرماه ۱۳۸۸ در گفت‌وگویی اشاره کرده بود که کتابی درباره‌ی ایرادهای فرهنگ دهخدا نوشته است که قرار بوده به زودی چاپ شود اما با جست‌وجو در کتابخانه‌ی ملی ایران اثری از این کتاب نیست و گویا هنوز چاپ نشده است.

Monday, November 18, 2013

ریشه‌شناسی چرتکه

دوشنبه ۲۷/آبان/۱۳۹۲ - ۱۸/نوامبر/۲۰۱۳

یکی از ابزارهای قدیمی شمارش، دستگاهی است که از چارجوبی مستطیل ساخته شده و در میان آن ده ردیف سیم کشیده شده و در هر سیم مهره‌هایی هست که برای شمارش به کار می‌رود. این دستگاه در زبان پارسی «چُرتکه/چُرتگه»، در انگلیسی abacus و در زبان فرانسه abaque یا boulier گفته می‌شود.


چُتکه‌ی روسی

واژه‌ی «چُرتکه» در اصل از زبان روسی گرفته شده است. امروزه در روسی به صورت счеты (به خط لاتین: schety یا چتی) گفته می‌شود. اما گویا در زمان وام گرفتن زبان پارسی از آن، به صورت «چتکا» (به خط روسی: счётка به خط لاتین: schetka) بوده است. بنابراین شکل درست‌تر آن در پارسی «چُتکه» است. گویا «چتکا» در روسی از نام счет (به خط لاتین: schet چِت) به معنای «شماره، حساب» آمده است. بنابراین «چتکه» به معنای «شمارنده، ابزار حساب» است. زیرا عبارت счётная доска (به خط لاتین: schotnaya doska) به معنای «تخته‌ی حساب» (counting board) است. جالب آن که در فرهنگ دهخدا در درآیه‌ی «چتکه» آن را شکل عامیانه‌ی «چرتکه/چرتگه» دانسته‌اند.

واژه‌ی انگلیسی abacus هم خود از لاتین گرفته شده است. واژه‌ی لاتین هم از ἄβαξ یونانی (به خط لاتین: abax) یا ἄβακoς (به خط لاتین abakos) آمده است و به معنای تخته‌ای بوده که روی آن گرد یا لایه‌ای بوده است و برای شکل کشیدن یا حساب کردن به کار می‌رفته است. گویا واژه‌ی یونانی از زبانی سامی، شاید فنیقی گرفته شده و با «عاباق» (אבק به خط لاتین: abaq) عبری به معنای «گرد و خاک» همریشه باشد.

Thursday, November 14, 2013

پاسخی به مطلب «کلمات نشانه‌ی نوع تفکر است»

پنج‌شنبه ۲۳/آبان/۱۳۹۲ - ۱۴/نوامبر/۲۰۱۳

چندی است که برخی ایرانیان در سایت‌های گوناگون اینترنتی و یا از راه اِ-نامه (email) به «نقد» برخی رفتارها و عادت‌های رایج در میان خودمان می‌پردازند. از یک نظر، این پدیده‌ی مثبتی است و باید آن را به فال نیک گرفت که نقد راهگشای بهبود است. اما از یک نظر هم پدیده‌ی بدی است زیرا عده‌ی زیادی بی آن که سواد و دانش کافی برای این کار را داشته باشند نوشتارهایی را می‌نویسند و پخش می‌کنند که به خیال خودشان «نقد» است اما بیشتر «نسیه» است یعنی معمولاً متن‌های کم‌محتوا و پراشکال اند و پشتوانه‌ی تاریخی و زبانی و اجتماعی ندارند. بدین ترتیب، پدیده‌ی آسیب‌شناسی اجتماعی و رفتاری، موضوعی عوام‌زده و بسیار ساده‌لوحانه می‌شود و عده‌ای گمان می‌کنند که «ریشه‌ی همه‌ی مشکل‌های امروز» ما را کشف کرده‌اند. برای نمونه، عده‌ای گمان می‌کنند که مشکل امروز ما به خاطر تازش عربان مسلمان در ۱۴۰۰ سال پیش و فروپاشی ساسانیان است و چاره‌ی کار هم برگشتن به دوران ساسانی و گرفتن دین زرتشتی است! اینان رازی و خوارزمی و ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی و هزاران دانشمند بزرگ پس از اسلام را در ایران نادیده می‌گیرند. حتا گاهی کارشناسان هم در این زمینه‌ها اشتباه می‌کنند. برای نمونه، دکتر صادق زیباکلام، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در کتاب «ما چه گونه ما شدیم» یکی از دلیل‌های وضع کنونی ایران و رشد استبداد را خشکی و کم‌آبی ایران دانسته است! انگار موضوع کم‌آبی ایران پدیده‌ی تازه‌ای است و همه‌ی کشورهای پرآب دنیا مشکلی ندارند! آیا در زمان ساسانیان یا زمان سامانیان و حتا صفویان کویر لوت وجود نداشته است و ایران مشکل کم‌آبی نداشته است؟

یا عده‌ای به کشف‌های زبان‌شناسیک نائل می‌شوند و مشکل‌های رفتاری ما را به گردن ادبیات و زبان پارسی می‌اندازند. در زیر نمونه‌ای از این «کشف‌های» زبان‌شناسیک را می‌آورم و چند نکته در آن را برمی‌رسم. این متن را چندین بار دوستان دیگر برایم فرستاده بودند اما جوابی ننوشته بودم. اما به تازگی دوست عزیز «رفیق فردوسی» آن را برایم فرستاد و درباره‌ی یکی از نکته‌های آن پرسید. من هم تصمیم گرفتم جوابم بدین دوست را (با گسترش و افزایش) در اینجا بگذارم. نویسنده‌ی اصلی متن را پیدا نکردم و متاسفانه کسانی که این متن‌ها را پخش می‌کنند نشانی خاستگاه را نمی‌فرستند.

نخست متن را می‌آورم:

در کارگاه آموزشی «منابع انسانی»، مدرس دوره، نکاتی در خصوص زبان فارسی و پیچیدگی‌های آن مطرح کرد که بسیار جالب بود.

به محل نشست و برخاست هواپیما در زبان انگلیسی Air Port می‌گویند. ترجمه[ی] تحت‌اللفظی‌اش می‌شود «بندر هوایی». عرب‌ها به همین مکان «مطار» می‌گویند، یعنی «محل پرواز» و افغان‌ها به آن می‌گویند: «میدان هوایی». ما هم که می‌دانید چه می‌گوییم: فرودگاه!

انگلیسی‌زبانان به محل مداوای بیماران می‌گویند Hospital، که به معنای «مکان آسایش و راحتی» است. اعراب به آن «مستشفی» یعنی «مکان شفاگرفتن» می‌گویند، افغان‌ها به آن «شفاخانه» می‌گویند و ما چنان که می‌دانید، تا قبل از پهلوی اول، «مریض‌خانه» و بعد از آن کمی شیک‌تر: «بیمارستان».

واقعاً چرا؟ چرا ما از Airport فقط نشستن را دیده‌ایم؟ اصل قضیه که «پرواز» بوده است را چرا ندیده‌ایم؟ شما با شنیدن کلمه[ی] «بیمارستان» چه تصویری در ذهن‌تان ایجاد می‌شود؟ غیر از این که محیطی افسرده‌کننده و سرد و پر از بیمار؟ این کلمه در فارسی در واقع «بیماردان» است! محل نگهداری بیماران. بر خلاف زبان‌های دیگر که محل خوب شدن و شفا یافتن است.

چرا ما می‌گوییم «کسب و کار»؟ نمی‌گوییم «کار و کسب»؟ مگر نه این که اول باید کاری باشد تا منجر به کسب شود؟ چرا می‌گوییم «گفت و گو»؟ مگر قرار است دو طرف فقط حرف بزنند؟ شنیدنی در کار نیست؟ گفت و شنود نیست؟

واقعیت این است که نوع ساخت این کلمات، نشانگر نوعی تفکر است. تفکری که لابد از پس هزاران سال، پس از جنگ و گریزهای بسیار، پس از ستم‌کشی‌ها و ستمگری‌های فراوان و ده‌ها افت و خیز دیگر سر برآورده و این کلمات را ساخته است. (اصلاً همین «افت و خیز»، مگر نباید خیز اصالتاً اول باشد؟ چرا اول افتادن را دیده‌ایم؟)

لابد ناامیدی بر مردم دیار حاکم بوده که از شفا نومید است و Hospital برایش خانه[ی] بیماران است و بس.

لابد از بس سقوط و سرنگونی دیده، پرواز را باور ندارد و Airport را هم محل نشستن می‌داند و امیدی به پریدن ندارد.

لابد تا بوده در این دیار، کار اصل نبوده و اصلاً بزرگان کار نمی‌کرده‌اند. چنان که کار فعل خران بوده است و گفته‌ایم: خرکار! و منظورمان پرکار بوده است.

خواستم بگویم مشکلات ما تاریخی‌تر و ریشه‌دارتر از این حرف‌ها است، چنان که حتی در زبان‌مان هم خودش را نشان می‌دهد. لاجرم درمانش هم به این سادگی‌ها نخواهد بود.
در زبان‌شناسی، زمینه‌ای هست به نام «جامعه‌زبان‌شناسی» (sociolinguistics) یا زبان‌شناسی اجتماعی که به بررسی واکنش میان رفتارها و زبان می‌پردازد، اما این موضوع بحثی کارشناسی و ویژسته [=تخصصی] است. برای آن باید تاریخچه و ریشه‌ی واژه‌ها و ترکیب‌ها و ساختارهای تاریخی و اجتماعی را دانست و نمی‌توان اظهارنظرهای بی‌پایه کرد.

تنها ایراد درست این متن، همان برابر «فرودگاه» برای airport انگلیسی است. دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی سال‌ها پیش به این نکته اشاره کرده و برای آن برابر «هوابندر» را پیش نهاده است. و برای بندرهای آبی می‌توان «دریابندر» گفت. «میدان هوایی» برابر درستی نیست بلکه برابر airfield است.

اما بپردازم به برخی از «ایراد»هایی که در این متن برشمرده شده‌اند:

واژه‌ی «بیمارستان» ربطی به دوران پهلوی اول ندارد. ساختمان و مفهومی به نام «بیمارستان» از دوران ساسانیان در ایران وجود داشته است و این واژه از زبان پارسی میانه آمده است. در زمان خسرو یکم انوشه‌روان (انوشیروان) از گنجینه (خزانه)ی شاهی بودجه‌ای برای بیمارستان‌ها کنار گذاشته می‌شده است
(ن.ک. «تاریخ پزشکی در ایران» نوشته‌ی استاد احسان یارشاطر، ص ۳۴
The history of medicine in Iran, Ehsan Yar-Shater, Encyclopaedia Iranica Foundation, 2004 - 152 pages
)

پس از اسلام، هم خلیفگان مسلمان و فرمانروایان ایرانی و جزایرانی به تقلید از ساسانیان بیمارستان ساختند و در زبان عربی بدان «بیمارستان» و «مارستان» گفتند و بعدها نام‌های «دارالشفا» و «المستشفی» برای آن ساخته شد. محمد پسر زکریای رازی، دانشمند و پزشک بزرگ ایرانی، سرپرست بیمارستان ری و بیمارستان بغداد بود. هارون الرشید عباسی چندین بیمارستان در بغداد ساخت. نورالدین محمود زنگی، فرمانروای شهر دمشق، هم در سال ۵۴۹ ق. / ۱۱۵۴ م. در شهر دمشق بیمارستانی ساخت که به نام وی «البیمارستان النوری الکبیر» یا «بیمارستان بزرگ نوری» و «البیمارستان الزنجی» یا «بیمارستان زنگی» خوانده شد. این بیمارستان‌ها تنها جای درمان نبودند بلکه بیمارستان‌های آموزشی بودند و در آنجا پزشکان جوان آموزش داده می‌شدند. یکی از پزشکان سرشناسی که در بیمارستان زنگی درس خواند موفق‌الدین احمد ابن قاسم خَزرَجی معروف به «ابن اَبی اُصَیبِعه» (زایش: ۶۰۰ ق. / مرگ: ۶۶۸ ق.) است که کتاب بزرگ زندگی‌نامه‌ی پزشکان به نام «عیون الانباء فی طبقات الاطباء» به معنای «سرچشمه‌های خبر درباره‌ی پزشکان» را نوشته است. وی مدتی هم در «بیمارستان ناصری» در شهر قاهره به پزشکی پرداخته است. (ن.ک. دهخدا، درآیه‌ی «ابن ابی اصیبعه»)

شاه منصور سیفالدین قَلاوون ()، فرمانروای مصر از شاهان «مملوک»، هم به سال ۶۸۴ ق. / ۱۲۸۵ م. در مصر بیمارستانی ساخت که به نام وی «بیمارستان منصوری» خوانده می‌شد و دیگر پزشک برجسته‌ی مسلمان یعنی علاءالدین ابوالحسن علی مشهور به «ابن نفیس» (مرگ: ۶۸۷ یا ۶۹۶ ق.) هم مدتی سرپرست این بیمارستان شد. ابن نفیس شاید نخستین پزشکی باشد که به گردش خون پی برده و در کتاب خود از آن یاد کرده بود. یا ارغون کاملی در شهر حلب در شام (سوریه‌ی امروزی) بیمارستان ساخت که هنوز به نام «بیمارستان ارغون کاملی» خوانده می‌شود و تا سده ی بیستم م. استفاده می شده است.



(تصویر سنگ بیمارستان ارغون کاملی در حلب)

منظور آن که در زبان عربی و در سرزمین‌های عرب‌زبان هم تا سده‌ی هفتم هجری (و پس از آن) بدین ساختمان‌ها همچنان نام پارسی «بیمارستان» داده می‌شد. در زبان عربی نام‌های «دارالشفا» و «مستشفی» بعدها ساخته شده و به کار رفت. در کُردی بدان «ناخوشخانه» (Nexweşxane)، در ترکی قفقازی بدان «خسته‌خانه» (Xəstəxana معنای اصلی «خسته» در پارسی یعنی زخمی و مجروح)، و در اردو «شفاخانه» می‌گویند.

در اینجا نمی‌خواهم به تاریخ پزشکی و تاریخ بیمارستان بپردازم. تنها منظورم این بود که نمی‌توان به سادگی، به قول این نویسنده، «بیمارستان» را واژه‌ی «شیکی» دانست که از زمان پهلوی اول آمده و واژه‌ی هولناک و چندش‌آوری است. جالب آن که این نویسنده، گویا «بیمارستان» را هم سخت دانسته و آن را «بیماردان» ترجمه کرده است!

اما کمی هم درباره‌ی واژه‌ی «زیبا» و «معقول» انگلیسی hospital بنویسم که به نظر این نویسنده خیلی مناسب است: این واژه‌ی انگلیسی از راه زبان فرانسوی به واژه‌ی hospitalis لاتین برمی‌گردد که صفت hospes به معنای «میزبان» است (همان که در انگلیسی امروز host شده است و در اینترنت هم به کار می‌رود و اتفاقاً برخی ایرانیان به جای «هوست» - هموزن most - آن را «هاست» - هموزن must - می‌خواندند) و به معنای «مهمانخانه» بوده است. واژه‌ی hospital در زبان انگلیسی در سده‌ی سیزدهم م. به معنای «سرپناه نیازمندان» و «بنیادی برای نگهداری نیازمندان» بوده است و از سده‌ی شانزدهم م. (شاید پس از آشنایی اروپاییان با مفهوم بیمارستان در شام در دوران جنگ‌های صلیبی و ترجمه‌ی کتاب‌های پزشکی شرقی) به معنای «جایی برای درمان بیماران» شده است. (بحث سلحشوران معبد یا Knights Templar که در زبان فرانسوی بدانان hospitalières گفته می‌شود خود بحث درازدامنی است که بدان نمی‌پردازم).

واژه‌ی hospitalis در زبان فرانسوی به شکل hostel هم کوتاه شده و سپس طبق قاعده‌ی آوایی زبان فرانسوی s میان o و t حذف شده و به صورت hôtel درآمده است. (در زبان فرانسوی hôtel به ساختمان‌های دولتی هم گفته می‌شود از جمله hôtel de ville به معنای «ساختمان شهرداری» است و در کتاب داستانی، مترجمی که این واژه را نمی‌شناخته آن را «هتل شهر» ترجمه کرده است!) امروزه در زبان انگلیسی hostel ساختمانی است که از نظر کیفیت و امکانات از hotel پایین‌تر است. (مانند «مهمان پذیر» و «مهمان سرا»).

در بیشتر زبان‌های خانواده‌ی لاتین همین واژه‌ی hospital به کار می‌رود (فرانسوی: hôpital، ایتالیایی: ospedale، اسپانیایی: hospital، پرتغالی: hospital، رومانیایی: spital).

واژه‌ی دیگری که در زبان انگلیسی برای بیمارستان به کار می‌رود infirmary است که به معنای «جای ضعیفان و بیماران» است. امروزه این واژه بیشتر برای درمانگاه در پایگاه‌های نظامی و مانند آن به کار می‌رود و از hospital کوچک‌تر و پایین‌تر است. واژه‌ی قدیمی دیگر که در زبان انگلیسی – در سده‌ی هفدهم م. – برای بیمارستان به کار می‌رفته nosocome بوده که بخش نخست آن واژه‌ی یونانی nosos به معنای «بیماری» است. در زبان یونانی هم امروزه به بیمارستان Νοσοκομείο (به خط لاتین: nosokomeio) می‌گویند که بخش نخست آن همان «بیماری» است. بد نیست اشاره کنم که در زبان‌های ژرمنیک (به جز انگلیسی) به بیمارستان «بیمارخانه» می‌گویند (دانمارکی: Sygehus، هلندی: Ziekenhuis، سوئدی: Sjukhus، ایسلندی: Sjúkrahús، آلمانی: Krankenhaus). آیا با استدلال این نویسنده، بر سخنگویان زبان‌های ژرمنیک (و زبان انگلیسی تا پیش از سده‌ی نوزدهم م) هم ناامیدی حاکم شده و از شفا نومید شده‌اند که این نام‌ها را به کار می‌برند؟ آیا آنها هم مشکل تفکر دارند؟

می‌بینیم که تاریخچه‌ی این واژه‌ی انگلیسی هیچ ربطی به آسایش و بهبود و این فلسفه‌بافی‌های عامیانه ندارد. این ادعا بیشتر به خاطر دانش ناکافی از زبان انگلیسی (و دیگر زبان‌های اروپایی) است.

مورد «کسب و کار» تنها به خاطر خوش‌آوایی است و ربطی به پس و پیش بودن کار و درآمد ندارد. جالب آن که نویسنده در این مورد به پسینی و پیشینی (تقدم و تاخر) توجه کرده است. اما در «افت و خیز» ایراد می‌گیرد که چرا «اول افتادن را دیدیم»؟ انگار آدم اول می‌خیزد و بعد می‌افتد! «افت و خیز» یعنی نخست افتاده ای و پس برمی‌خیزی. با همین فلسفه، این ترکیب خیلی معنادار است (!)

ایراد بعدی نویسنده‌ی متن بالا به «گفت‌وگو» است. انگار نویسنده‌ی این متن، ترکیب‌های «گفت‌وشنود» و «گفت‌وشنفت» و «گفت‌وشنید» را نمی‌شناخته است و تنها «گفت‌وگو» را دیده است. باز هم بد نیست اشاره کنم که واژه‌ی انگلیسی dialog که خیلی از ایرانیان بدان علاقه دارند و چپ و راست آن را به کار می‌برند به معنای «دوگویی» است و با این استدلال در آن هم نشانی از «شنیدن» نیست.

ایراد بعدی این نویسنده به موضوع کار کردن و بزرگان است و بی هیچ دانشی به این نتیجه رسیده که چون می‌گوییم «کسب و کار» پس در تاریخ و فرهنگ ما «تا بوده، در این دیار کار اصل نبوده است». بر پایه‌ی کدام پژوهش تاریخی به این نتیجه یا گمان رسیده است که در دیار ما کار اصل نبوده است؟ موضوع «کار ثابت و روزانه» برای همگان، مفهومی است که از سده‌های هژدهم و نوزدهم میلادی و به ویژه پس از انقلاب صنعتی پدید آمده است و پیش از آن، در بیشتر کشورهای دنیا (به ویژه در کشور انگلستان که گویا زبان‌شان برای این نویسنده مرجع الهام و طرز فکر سالم است)، تنها طبقه‌ی پایین جامعه کارگر بوده است و «بزرگان» را با «کار» به معنای امروزی چندان آشنایی نبوده است.

این نویسنده حتا واژه‌ی گفتاری «خرکار» را هم نفهمیده و گمان کرده یعنی «کار برای خران است». واقعاً جای شگفتی و افسوس دارد.

پرسشی که برای من پیش آمد این بود که هدف از آوردن برابرهای عربی و نیز گویش افغانی پارسی چیست؟ آیا باید از استدلال این نویسنده به این نتیجه رسید که این دو گروه از ما پیشرفته‌تر اند و مشکل تفکر ندارند؟ چون در زبان‌شان این «اشکال»ها نیست؟

در پایان بد نیست یادآوری کنم که در زبان انگلیسی هم از این گونه «ایراد»های زبانی فراوان است. برای نمونه:

وقتی بسته‌ای را با کشتی (ship) بفرستند بدان cargo می‌گویند اما وقتی با خودرو (car) بفرستند بدان shipment می‌گویند.

خیابان یا بزرگراهی که در آن با سرعت رانندگی (drive) می‌کنند parkway گفته می‌شود اما به مسیر کوتاهی که در جلوی خانه است و خودرو را در آن پارک می‌کنند driveway می‌گویند!

و صدها نمونه‌ی مانند این. آیا با استدلال این نویسنده، مردم انگلیسی زبان هم «مشکلات» تاریخی دارند؟!

به راستی، مشکل ما به همین سادگی حل نمی‌شود.
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ----------- ساقیا مَی ده و کوتاه کن این گفت و شنفت (حافظ)

Tuesday, November 12, 2013

گمانی درباره‌ی «آن تلخ وش» در غزل حافظ

سه‌شنبه ۲۱/آبان/۱۳۹۲ - ۱۲/نوامبر/۲۰۱۳

حافظ شیرازی در غزل معروف خود با مطلع:

دل می‌رود ز دستم، صاحبدلان خدا را -------------- دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در بیت هشتم می‌گوید:
آن تلخ وش که صوفی اُمّ الخبائثش خواند --------- اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلة العُذارا
که معنای آن را چنین نوشته‌اند: آن شراب تلخ گونه که صوفیان آن را مادر پلیدی‌ها می‌دانند برای ما از بوسه‌ی دوشیزگان گواراتر و شیرین‌تر است.

در برخی از دستنویس‌ها این بیت چنین آمده است:
بِنتُ العنب که صوفی اُم الخبائثش خواند ------- اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلة العُذارا
در این خوانش، «بنت العنب» ترجمه‌ی عربی همان «دُختر رَز» پارسی به معنای مَِی یا شراب است که با «اُم الخبائث» یا «مادر پلیدی‌ها» مراعات نظیر دارد.

می‌دانیم که پسوند «وَش» برای بیان همانندی و شباهت به کار می‌رود و پس از نام می‌آید مانند ماهوش/مهوش، شاهوش، خورشیدوش، و مانند آن. شکل قدیمی آن هم «فَش» است که در شاهنامه بیشتر به کار رفته است مانند: شیرفَش، اژدهافَش و مانند آن. نکته‌ی دیگر این که چون این پسوند برای بیان شباهت است نام مورد نظر باید دیدنی باشد. اما در اینجا حافظ آن را پس از صفت آورده است که گویا سابقه ندارد. همچنین «تلخ» دیدنی نیست. شادروان علامه دهخدا هم در درآیه‌ی «وَش» درباره‌ی این بیت چنین نوشته است:
وش: گون. گونه. گمان می‌کنم استعمال آن در مُبَصَرات [=دیدنی‌ها] است نه در مُذَوّقات [=چشیدنی‌ها]، چنان که در بیت حافظ:
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند ------------------- اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلة العذارا
یا اشتباه است و اصل آن «آن تلخ و خوش ...» بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
در فرهنگ پهلوی مک کنزی، درآیه‌ی wiš (وِش) به معنای «زهر» آمده است. این واژه‌ی «وِش» در پارسی دری/نو نیامده است، دست کم در فرهنگ دهخدا و فرهنگ‌های یاد شده در آن نیامده است. به گمان من شاید این واژه در گویش پارسی شیرازی بازمانده بوده است و حافظ آن را به کار برده است و منظورش از «آن تلخ وش» یعنی «آن زهر تلخ». اگر این گمان درست باشد، معنای بیت چنین خواهد بود:

آن زهر تلخ که صوفیان آن را مادر پلیدی‌ها می‌دانند، برای ما از بوسه‌ی دوشیزگان گواراتر و شیرین‌تر است.

که به نظر من، در این صورت، زهر و تلخی با شیرینی و گوارایی تضاد دارد.

پی‌نوشت
با سپاس از دوست گرامی، امیر قربانزاده، در فرهنگ دهخدا درآیه‌های «بش» و «بیش» به معنای «زهر» آمده است.

Sunday, November 10, 2013

واژه‌شناسی: نوحه

یک‌شنبه ۱۹/آبان/۱۳۹۲ - ۱۰/نوامبر/۲۰۱۳

درباره‌ی واژه‌ی «نوحه» معمولاً باور بر آن است که واژه‌ای عربی است. در فرهنگ دهخدا نیز آن را از ریشه‌ی عربی دانسته‌اند. اما به گمان من این واژه ریشه‌ی پارسی دارد و از فعل «نَویدن» (navīdan) و «نُوییدن» (nōyīdan) و «نَوِستَن» (navistan) به معنای «زاری کردن و گله کردن» آمده است. در فرهنگ دهخدا تنها فعل «نویدن» آمده است:

نَویدَن: زاری کردن. نالیدن (برهان قاطع):

کنون زود پیرایه بگشا و رَو ------------------ به پیش پدر بس به زاری بنَو (فردوسی)

ز درد دل آن شب بدانسان نَوید ----------------- که از ناله‌اش هیچ کس نغنَوید (لبیبی)

نوان از نود شد کز او برگذشت ----------------- ز درد گذشته نود می‌نود (ناصرخسرو)

چنان در هجر او شب‌ها نویده ----------------- که خلق از ناله‌ی او نغنویده (ناصر بجه)
البته مانند درآیه‌های بسیار دیگر در فرهنگ دهخدا، معنای «جنیدن» که در اصل معنای فعل «ناویدن» است و از ریشه‌ی دیگر است در ادامه‌ی این معنا آمده است که از نظر فرهنگ‌نویسی باید دو درآیه‌ی جدا باشند.

از همین خانواده و از شکل «نَوِستن» نام «نَوِسته» به معنای «گریه» و به ویژه، «صدای گریه در گلو» هست که این نام هم در فرهنگ دهخدا آمده اما فعل آن نیامده است:
نوسته: صدای گریه که در گلو پیچد (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). گریه در گلو و فریاد، و ظاهراً تصحیف نیوشه است (از رشیدی). نیوشه هم به این معنی ظاهراً مُصحّف شنوشه = سنوسه = اشنوسه است ، چنان که به اقرب احتمال در این بیت بدیع بلخی:

اشک بارید و پس نیوشه گرفت ------------------ باز بفزود گفته‌های دراز

نیوشه مصحف شنوشه است. (احوال رودکی تالیف سعید نفیسی، از حاشیه ی برهان قاطع چ معین).
همان گونه که می‌بینیم درباره‌ی شکل درست و ریشه‌ی آن در فرهنگ‌های رشیدی و دهخدا گمان‌های اشتباه زده شده است و آن را با نیوشه و شنوشه و سنوسه و اشنوسه اشتباه گرفته‌اند.

واژه‌ی دیگری که از همین ریشه‌ی «نُوییدن»/«نویدن»/«نوستن» آمده است واژه‌ی «نوفه» است که در فیزیک و الکترونیک و برق-مغناطیس برابر noise در انگلیسی گذاشته شده است.

هم چنین، از این خانواده، «زنویدن»، «زنویه»، «زنوییدن» است که اینها هم در فرهنگ دهخدا آمده‌اند.

در «فرهنگ ریشه‌شناسی فعل‌های ایرانی» نوشته‌ی جانی چونگ (Johnny Cheung)، ریشه‌ی این فعل در پوروا-ایرانی (proto-Iranian) چنین آمده است:
*nau(H) 'to cry, wail'
•KHOTANESE: ? OKh. nuva- 'to make a noise (i.e. howl ?)' SGS: 58
•SOGDIAN: ◊ Sogd. nwβ 'noise', cited in DKS: 190a, does not exist, Sims-Williams 1983: 43.
•NWIR:
NP nōyīdan 'to cry aloud, lament’, nāvīdan 'to complain, lament', navīdan 'to complain', navistan 'to groan', NP nōyah 'plaint, moan', NP navā 'sound, song; grief, pain (etc.)', nōstah, navastah 'noise in the throat by one's crying', Kurd. newnew 'mew' || (+ *uz-) NP zindan/zinav-, zundan/zunav-, zunōyīdan 'to wail' (LW)

Thursday, November 07, 2013

واژه‌شناسی: چوگان و واترپولو

پنج‌شنبه ۱۶/آبان/۱۳۹۲ - ۷/نوامبر/۲۰۱۳

به تازگی دولت باکو، ادعای خنده‌آور و بی‌پایه‌ای درباره‌ی بازی چوگان کرده و خواسته مانند دیگر میراث‌های ایرانی آن را هم بدزدد و به نام خود کند. از قدیم گفته‌اند که «تخم مرغ دزد شتردزد می‌شود». اگر از همان روزهای آغازین که این جمهوری نوخاسته ادعاهای بی‌پایه درباره‌ی تصاحب و دزدی فرهنگ و میراث ایرانی کرده بود جواب محکم و مستند و کوبنده بدان داده می‌شد و مسئولان امر درباره‌ی دزدی شاعر بزرگ ایرانی، نظامی گنجوی، خاموش نمی‌ماندند، امروز شاهد این گستاخی‌ها و ادعاهای توهم‌زده‌ی این جمهوری نمی‌شدیم. بگذریم. در اینجا به آن ادعای احمقانه کاری ندارم و تنها می‌خواهم درباره‌ی ریشه‌شناسی واژه‌ی «چوگان» چند خط بنویسم.

«چوگان» را کوتاه شده‌ی «چوبگان» و «چوپگان» دانسته‌اند. اما در پارسی میانه این واژه به صورت caw(la)gan «چَولَگان» آمده است که صفت «چولَگ» است. چولَگ به معنای خمیده است و امروزه به صورت «چوله» درآمده است و شکل دیگر آن «کوله» است که در «کج و کوله» به کار می‌رود. علت نامگذاری این بازی به خاطر چوب آن است که سر آن کج و خمیده بوده و به صورت کمچه یا قاشق بوده است که با آن گوی را در هوا می‌گرفتند. این واژه‌ی «چولگان» وارد عربی شده و به صورت «صَولَجان» درآمده و به همین شکل باز به زبان پارسی درآمده و در کنار «چوگان» به کار رفته است. چند بیت از سعدی شیرازی، این موضوع را روشن می‌کند:

پستان یار در خم گیسوی تاب‌دار / چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس (سعدی)

در حلقه‌ی صولجان زلفش / بیچاره دل اوفتاده چون گو است (سعدی)
بازی چوگان به ویژه در دوران ساسانیان بسیار رواج یافت و پس از اسلام هم در ایران رواج داشت و بازی شاهانه بود. این بازی از ایران به هندوستان راه یافت و در آنجا با نام محلی polo (در زبان بَلتی ) به معنای «گوی» شناخته می‌شد. در سده‌ی نوزدهم م. که هندوستان زیر فرمان بریتانیا بود، این بازی به انگلستان راه یافت و در سال ۱۸۷۱ م. در آنجا به همان نام polo شناخته شد. چند سال بعد (سال ۱۸۷۶ م.) در انگلستان گونه‌ی دیگری از این بازی را با قایق روی رودخانه انجام دادند و آن را «چوگان آبی» یا water polo خواندند. امروزه «چوگان آبی» را بی قایق و در استخر بازی می‌کنند و در زبان پارسی با همان نام انگلیسی «واتر پولو» شناخته می‌شود.

Thursday, October 17, 2013

واژه‌شناسی: دایه و داه

پنج‌شنبه ۲۵/مهر/۱۳۹۲ - ۱۷/اکتبر/۲۰۱۳

واژه‌ی «دایه» در زبان پارسی نو/دری از dāyag در پارسی میانه آمده و به معنای پرستار و نیز زنی است که کودک خردسال را شیر دهد و بزرگ کند.

به رستم همی داد ده دایه شیر -------------- کجا می شد آن شیرِ پرمایه سیر؟ (فردوسی)
البته در شاهنامه به کسی که فرزندی را بزرگ کند هم دایه گفته شده است. برای نمونه در این بیت:
سیاوش جهاندار پرمایه بود -------------- ورا رستم زابلی دایه بود
این واژه از فعل *daH در پوروا-ایرانی (proto-Iranian) به معنای «مکیدن و شیر دادن» آمده است و با dhā- در زبان سانسکریت به همین معنا همخانواده است. در زبان کردی به صورت dāyk و در زبان لری به صورت dā و dāya آمده است و بیشتر به معنای «مادر» هم هست.

این فعل پوروا-ایرانی در زبان پوروا-هندواروپایی *dhe(i)- بوده است و در زبان لاتین ریشه ی *fe شده است. این ریشه در واژه‌های femina به معنای «زن» (در اصل به معنای «آن که شیر می‌دهد»)، fetus به معنای «جنین» و فعل felare به معنای «مکیدن» به کار رفته است. شاید واژه‌های filius (پسر) و filia (دختر) هر دو در اصل به معنای «شیرخواره» هم از همین ریشه باشند.

واژه‌ی دیگری که در زبان پارسی به معنای پرستار کودک باشد واژه‌ی «داه» است. این واژه در فرهنگ دهخدا چنین تعریف شده است:
داه: کنیزک. خدمتکار کنیز. پرستار. مقابل بنده. دَدَه. پرستار چون زن باشد. کنیزی که طفلی را بزرگ کرده باشد:

خُنُک آن میر که در خانه‌ی آن بارخدای -------------- پسر و دختر آن میر بود بنده و داه (فرخی)

تاک رَز را دید آبستن چون داهان ----------------- شکمش خاسته همچون دم روباهان (منوچهری)

تا که من جامه بپوشیدم و بیرون رفتم ----------------- بشتابی که وداعم نه رهی کرد و نه داه (انوری)

در حریم حرمت آگینش چو عرش ----------------- دختر ففغور و قیصر داه باد (سنایی)

مصطفی-جد و مرتضی-پدر ایم --------------- زان فلک-بنده و جهان-داه ایم (اثیر اخسیکتی)

هفت خاتون را در این خرگاه سبز ------------- داه این درگاه والا دیده‌ام (خاقانی)

ترکیبی که از داه در فرهنگ دهخدا آمده است، داه‌زاده است:
داه‌زاده: کنیززاده. غیرنژاده و بی‌اصل. مقابل شاهزاده، نژاده و اصیل:

شاهزاده بُوی چو داری مال ----------- داه‌زاده شوی چو بَد شد حال (سنایی)
به نوشته‌ی دانشنامه‌ی ایرانیکا، این واژه به معنای «انسان» است. نام قوم ایرانی «داهه» که از شاخه‌های قوم سکا بودند از همین ریشه است و جایی که زندگی می‌کردند «داهستان» خوانده شد که بعدها «دهستان» شد و گویا امروزه شهر استرآباد در استان گرگان است.

Thursday, October 10, 2013

واژه‌شناسی: باز هم درباره‌ی عروس

دوشنبه ۱۸/مهر/۱۳۹۲ - ۱۰/اکتبر/۲۰۱۳

پیشتر درباره‌ی «عروس» و ریشه‌ی پارسی آن و پیوندش با «آلوس» پارسی و album لاتین و دیگر همخانواده‌هایش نوشته‌ام. واژه‌ی دیگری که در پارسی دری/نو برای عروس به کار می‌رفته و امروز کمتر در زبان رسمی به کار می‌رود واژه‌ی «بَیوگ» است. شکل‌های دیگر بیوگ - که در فرهنگ دهخدا آمده - عبارت اند از: «پَیوگ»، «بُیوک»، «وَیوگ»، «وَیوک»، «ویو»، و «نوبیوگ».

بسا که مست در این خانه بودم و شادان --------------- چنانک جاه من افزون بُد از امیر و بَیوگ (رودکی)

همه ساز عروسی کرده شهرو ----------------- بَیوگش ویسه و داماد ویرو (ویس و رامین از جهانگیری و سروری)

زن ویرو بوَد شایسته خواهر ---------------------- بَیوگ من بوَد بایسته دختر (ویس و رامین از جهانگیری)

بس عزیزم بس گرامی شاد باش -------------------- اندرین خانه به سان نوبیوگ (رودکی)

در او خرم وَیوگان و خَسوران ---------------------- عروسان دختران داماد پوران (ویس و رامین)

برهی گر کنی به فردی خو -------------------- از حسود و خسور و ننگ بَیو (سنایی)

جشن عروسی را هم «بَیوگانی» می‌گفته‌اند که این واژه در زبان پارسی میانه یا پهلوی به صورت wayōdagān آمده است. «بیوگ» را در زبان لری بختیاری «بَهیگ» (bahig) و در کردی būk و در زازاکی veyv می‌گویند.

در «فرهنگ ریشه‌شناسی فعل‌های ایرانی» نوشته‌ی جانی چونگ (Johnny Cheung) چنین آمده است:
*Haŭd ‘to carry, lead (away); to marry (a wife)’

AVESTAN: vad- (v-) ‘to lead’

MIDDLE PERSIAN: MMP xwywdg’n, BMP wydwtk’n /wayōdagān/ ‘nuptials, marriage’

NWIR: NP bayō ‘bride’, Kurd. būk ‘bride, daughter-in-law’, Zaz. veyv (f.) ‘bride’, Bakht. bahig ‘bride, daughter-in-law’

English wedding, to wed, etc.


هم چنین در پارسی میانه در برابر ویوگ، mērag به معنای داماد/شوی/شوهر را داریم که این واژه در لری بختیاری میره (mera) گفته می‌شود. در شعر رودکی در بالا هم شاید «امیر و بیوگ» همین «میرگ» به معنای داماد باشد نه «امیر» عربی به معنای «فرمانروا».

Friday, September 20, 2013

تفاوت «است» و «هست» و «بود» در پارسی - بخش دوم

آدینه ٢٩/شهریور/١٣٩٢ - ٢٠/سپتامبر/٢٠١٣

پیشتر درباره‌ی تفاوت «است» و «هست» در زبان پارسی نوشته‌ام (اینجا). امروز می‌خواهم به نکته‌ی دیگری بپردازم که معمولاً در این باره نادیده گرفته می‌شود یا آگاهی کمتری درباره‌ی آن هست.

دیده‌ام در برخی جاها نوشته و گفته شده است که «بود» شکل گذشته‌ی «است» است. اما باید توجه داشت که در زبان‌های ایرانی، از جمله زبان پارسی، دو فعل برای بیان مفهوم «بودن» وجود دارد: بودن و استن. صرف‌های فعل «بودن» در زمان حال و گذشته چنین است:

- گذشته: بودم، بودی، بود، بودیم، بودید، بودند.

- حال: بُوَم، بُوی، بُوَد، بُویم، بُوید، بَوَند

- فرمان: باش، باشید

- دعایی: بُواد! (مانند کُناد! دَهاد! و ...) که به صورت «باد!» کوتاه شده است.

این صرف‌ها در ادبیات کلاسیک زبان پارسی، به ویژه تا سده‌ی هفتم هجری به کار می‌رفته است اما پس از آن اندک اندک در نوشتار رسمی از آنها خبری نیست.

توانا بُوَد هر که دانا بُوَد ---------- ز دانش دل پیر بُرنا بُوَد (شاهنامه فردوسی)

گر شَوَم من پاسبان کوی تو، راضی بُوَم ----------- خود ببخشایی بر آن که اش این هوس در سر بُوَد (سنایی غزنوی)

گاه در صحن بیابان با خَران همره بُویم -------------- گاه در کُنج خرابی با سگان همره شَویم (سنایی غزنوی)

جُمله رندان چون که در زندان بُوَند ------------- مُتّقی و زاهد و حق خوان شوند (مولانای بلخی، مثنوی)

روستایی گر بُوَم آن تو اَم ------------ روستایی خویش را رستا مگیر (مولانای بلخی، دیوان شمس)

فعل «بودن» در پارسی میانه «بوتن» () و بن۲/حال آن در پارسی کهن -bav و در اوستایی -bauu و ریشه‌ی آن در پوروا-ایرانی (proto-Iranian) فعل bauH* است.

در دوره‌های بعدی زبان پارسی، در کنار «بودن» از فعل «باشیدن» هم استفاده شده که امروزه برخی به «می‌باشد» علاقه‌ی ویژه‌ای دارند.

اما فعل «است/هست» از ریشه‌ی دیگری است. در پوروا-ایرانی Hah1* و در زبان اوستایی بن۲ (حال/مضارع) آن -ah و در پارسی کهن هم -ah و در پارسی میانه -ah بوده که در پارسی نو/دری «است» شده است. و صرف‌های آن چنین اند:

- حال: استم، استی، است، استیم، استید، استند. این صرف‌ها به صورت اَم، ای، است، ایم، اید، اَند کوتاه می‌شوند.

صرف‌های گذشته و فرمان و دعایی آن در پارسی میانه و نو/دری را نیافتم. احتمال دارد که در گویش‌های پارسی هنوز شکل‌های گذشته‌ی «استن» به کار رود.

امروزه برای صرف گذشته‌ی «است» از «بودن» و برای صرف حال «بودن» از «است» استفاده می‌شود اما همان گونه که می‌بینیم این دو فعل از ریشه‌های جداگانه آمده و دو فعل متفاوت اند.

اشتباه دیگری که امروزه می‌شود، کاربرد «هستن» به جای «استن» در کاربرد فعل رابط است. برای نمونه، «مگر دیوانه هستی؟» یا «مگر دیوانه هستم؟» حال آن که شکل درست آنها باید چنین باشد: «مگر دیوانه ای؟» یا «مگر دیوانه ام؟»

پی‌نوشت:
در زبان گفتار «است» به صورت «اَه» -> «ـِه» کوتاه می‌شود که به شکل پارسی میانه و کهن آن نزدیک است. مانند «این خونه‌ی من اه» = این خانه‌ی من است.

Monday, September 16, 2013

برابر پارسی «پاستا»

دوشنبه ٢۵/شهریور/١٣٩٢ - ١۶/سپتامبر/٢٠١٣

همان طور که چندین بار گفته‌ام، به نظر می‌رسد این روزها گرایش تازه‌ای در میان برخی پارسی زبانان پیدا شده که به نظرشان هیچ یک از واژه‌های انگلیسی «ترجمه‌پذیر» نیستند. اینان فکر نمی‌کنند که تا پیش از آن که خودشان با این واژه‌های انگلیسی آشنا شوند، در زبان پارسی به جای این واژه‌های انگلیسی چه برابرهایی به کار می‌رفته است. خیال می‌کنند به خاطر «انگلیسی ندانستن» بوده است که مردم پیش از آنها، واژه‌های پارسی به کار می‌برده‌اند. نمونه‌ی آشکار این گونه واژه‌ها «داربی» (derby)است. جالب است که برای نمونه می‌گویند «داربی ۷۷» اما با خودشان فکر نمی‌کنند که در هفتاد بار گذشته، به این مسابقه‌ها چه می‌گفتند؟ آیا پانزده سال پیش تیم‌های پرسپولیس و استقلال با هم مسابقه نمی‌دادند؟ در آن موقع «داربی» نبوده است؟ چرا در چهل سال گذشته نیازی به واژه‌ی «داربی» نبوده است و ده سال پیش مردم به این بازی‌ها چه می‌گفتند؟ تازه، با این که برای آن «شهرآورد» هم ساخته شده است اما برخی هنوز به نظرشان «داربی» با «شهرآورد» فرق دارد.

نمونه‌ی دیگری از این دست واژه‌ها که می‌خواهم بدان بپردازم، «پاستا» است که به تازگی در میان برخی ایرانیان رایج شده است. این واژه در زبان انگلیسی pasta نوشته می‌شود و به دو صورت «پَستا» و «پاستا» خوانده می‌شود. این واژه از pasta در زبان ایتالیایی آمده است. در زبان فرانسوی به شکل pâtes درآمده است. معنای pasta«خمیر» و «سرشته» است. پیشتر، این خانواده‌ی غذا را در پارسی «ماکارونی» (macaroni) می‌گفتند (برخی گمان می‌کنند که شکل درست آن «ماکارانی» است).

البته اگر بخواهیم دقیق باشیم، در زبان ایتالیایی و انگلیسی، macaroni گونه‌ای از pasta است. به تازگی فرهنگستان برای pasta «خمیراک» را پیشنهاده است که گویا به سبک «پوشاک» از فعل «خمیراندن» ساخته شده است. اما نام‌هایی که با پسوند «ـاک» ساخته می‌شوند معنای دیگری دارند که با مفهوم pasta چندان سازگار نیست. مثلا «خوراک» یعنی «آنچه خورده شود» یا «پوشاک» یعنی «آنچه پوشیده شود». بنابراین، «خمیراک» هم یعنی «آنچه خمیر شود» نه «آنچه از خمیر ساخته شده باشد». حال آن که pasta یعنی خمیر یا آنچه از خمیر ساخته شده است.

آقای محمدعلی سپانلو، در گفت‌وگویی با خبرگزاری ایسنا، به این برابر فرهنگستان ایراد گرفته است و آن را مایه‌ی خنده‌ی مردم دانسته است. و در کنار این انتقاد، پیشنهاد کرده است که از «افروشه» استفاده کنیم که در شعرهای رودکی هم به کار رفته است.

اَفروشه در پارسی میانه به صورت afrōšag آمده است و در فرهنگ پهلوی مک‌کنزی معنای آن را «شیرینی و حلوا» (در انگلیسی: sweetmeat) نوشته است. اَفروشَگ در پارسی نو/دری به صورت‌های افروشه، آفروشه، فُروشه، فُروشَگ، و فروشَک آمده است (و نیز: افروسه - که شاید اشتباه نگارشی باشد). معنای افروشه در فرهنگ دهخدا چنین است:

اَفروشه: نام حلوایی است و آن چنان باشد که آرد و روغن را با هم بیامیزند و بمالند تا دانه دانه گردد، آن گاه در پاتیلی کنند و عسل در آن بریزند و بر بالای آتش نهند تا نیک بپزد و سخت شود.

و بعضی گویند نان خورشی است در گیلان و آن چنان باشد که زرده‌ی تخم مرغ را در شیر خام ریزند و نیک بر هم زنند و بر بالای آتش نهند، تا شیر مانند دلمه بسته شود. بعد از آن، شیرینی داخل آن سازند و نان را در آن تریت کنند یا خشکه پلاو در آن ریزند و با قاشق خورند (برهان).

به معنی حلوای خانگی است (فرهنگ شعوری).

نوعی از حلوا که از دلیده‌ی گندم بسازند.

رفیقا چند گویی کو نشاطت؟ ------------------ بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد -------------------- چنان چون دردمندان را شَنوشه (رودکی)

این آفروشه‌ای است که زاغ است خوالگرْش --------------------------- هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند (ناصرخسرو)

دلیده: بَلغور
شَنوشه: آنچه در عربی «عطسه» گفته می‌شود.
خوالگر: خوالیگر، آشپز
می‌بینیم که «افروشه» بیشتر نوعی حلوا و شیرینی است و ربط مستقیمی با رشته ندارد. شاید بتوان آن را به صورت «بسط معنایی» به عنوان برابر pasta به کار برد و معنای تازه‌ای بدان بخشید اما خودش، به ویژه در شعر رودکی، معنای دیگر دارد.

به نظر من، در این باره چند گزینه داریم:

- از «رشته» استفاده کنیم که پیشینه‌ی خیلی طولانی دارد و در واقع این غذا نوعی رشته است اما از نوع ایتالیایی.

- اگر به نظرمان، «رشته» با pasta فرق دارد، مانند گذشته همچنان «ماکارونی» را به کار ببریم.

- اگر می‌خواهیم دقت معنایی و اختلاف macaroni و pasta را در زبان پارسی رعایت کنیم، و اگر می‌خواهیم برای pasta برابر پارسی‌ای بسازیم که با «خمیر» ربط داشته باشد، شاید «خمیرگ» برابر بهتر و دقیق‌تری از «خمیراک» باشد. «خمیرگ» صفت «خمیر» است.

Tuesday, September 10, 2013

پلینی و ترجمه‌ی اوستا

سه‌شنبه ١٩/شهریور/١٣٩٢ - ١٠/سپتامبر/٢٠١٣

باور بر این است که در زمان هخامنشیان، کتاب اوستا بر پوست‌های زرین گاو نوشته شده بود و پس از تازش اسکندر مقدونی این پوست‌ها سوزانده شدند و اوستا پخش شد تا این که در زمان اشکانیان و در دوران وَلَخش یکم (بَلاش، در انگلیسی Vologases درگذشته: ۷۸ م.) باز گردآوری شد. اوستا تنها کتاب دینی نبوده است بلکه دانشنامه‌ی ایرانیان باستان بوده است که در آن درباره‌ی موضوع‌های گوناگون از جمله اخترشناسی و پزشکی و قانون و مانند آن سخن رانده شده بوده است.

در زبان انگلیسی «جادو» و «جادویی» را magic می‌گویند که از لاتین و یونانی گرفته شده است. این واژه صفت نسبی magos/magus است که یونانی/لاتینی شده‌ی مَغو (magu) در پارسی کهن است. مغ بزرگ را در پارسی کهن مَغو-پَتیش (magu-patis) می‌گفتند که در پارسی میانه به صورت «موبَد» کوتاه شده است. مَغو در زبان لاتین magus شده است و این نام در زبان عربی به صورت «مَجوس» درآمده است.

پلینی مِهتر (Pliny the Elder) سردار نظامی و نویسنده‌ی سرشناس روم باستان در سده‌ی یکم میلادی است (زایش: ۲۳ م./ مرگ: ۷۹ م.). مهم‌ترین و نامدارترین اثر پلینی، «تاریخ طبیعی» (Natural History) نام دارد که تا سال‌های پایان عمر روی آن کار کرده است و امروزه در ۳۷ دفتر به دست ما رسیده است. فصل دوم در دفتر سی‌اُم این کتاب به «جادو» می‌پردازد. بند نخست این فصل چنین آغاز می‌شود:

دفتر ۳۰ فصل ۲: هنر جادو کجا و کی ریشه گرفت و چه کسانی نخستین بار بدان پرداختند؟

شکی نیست که این هنر در ایران و در زیر نظر زرتشت ریشه گرفته است و بر این نکته همه‌ی نویسندگان به طور عمومی همرای اند. اما این که آیا تنها یک زرتشت وجود داشته یا در زمان‌های بعدی هم کس دیگری با همین نام بوده است، موضوعی است که هنوز تصمیمی درباره‌ی آن گرفته نشده است.

....

هِرمیپوس (Hermippus)، نویسنده‌ای که درباره‌ی همه‌ی جزییات مربوط به این هنر با دقت فراوانی نوشته است، و دو میلیون بند (در اصل «بیست بار صد هزار» در لاتین: viciens cent milia versuum) از سروده‌های زرتشت را ترجمه کرده و بر آنها تفسیر نوشته و برای کارهای فراوان او نمایه ساخته است (در لاتین: indicibus در انگلیسی: indexed) می‌گوید که زرتشت پنج هزار سال پیش از زمان جنگ‌های تروا (Trojan Wars) می‌زیسته است.
مترجم انگلیسی کتاب پلینی، عدد دو میلیون بند را بزرگنمایی دانسته و افزوده «به احتمال زیاد ریشه‌ای شرقی» دارد (!).

این هرمیپوس یکی از مردمان یونانی شهر اسمیرنه (Symrna) در آسیای کِهتر یا آناتولی (شهر ازمیر در ترکیه‌ی امروزی) و از فیلسوفان گام‌زن یا مَشّایی (peripatetic) بوده است. (دلیل این نامگذاری آن بوده است که در زمان بحث و آموزش فلسفه گام می‌زدند). هرمیپوس در میانه‌ی سده‌ی سوم پیش از میلاد (۲۵۰ پ.م.) می‌زیسته است.

بنابراین کتاب اوستا، تنها بر پوست‌های گاو نگهداری نمی‌شده است و از همان زمان هخامنشیان هم در دسترس بوده و یونانیان آن را به زبان خود ترجمه کرده بودند. حتا برخی هم می‌گویند اوستا تنها به صورت شفاهی بوده و در دوران ساسانیان به صورت نوشتاری درآمده است.

در بند چهارم همین فصل، پلینی می‌نویسد:
تا آنجا که من توانسته‌ام مطمئن شوم، نخستین کسی که درباره‌ی جادو نوشته است و آثارش هنوز هم در دسترس اند، اُستانَه (در لاتین: Osthanes) بوده است که خشیارشا را در لشکرکشی وی به یونان همراهی کرد.
زمان لشکرکشی خشیارشا به یونان سال ۴۸۰ پ.م. بوده است و پلینی در سال‌های دهه‌ی ۷۰ م. این مطلب را نوشته است، یعنی نزدیک پانصد و پنجاه سال پس از اُستانَه.

با توجه به این که می‌گویند «دین دبیره» در دوران ساسانیان پدید آمده یا کامل شده است، نکته‌ای که برای من جالب است این که اوستا در زمان هخامنشیان به چه خطی نوشته شده بوده است؟ هم چنین نوشته‌های اُستانه به چه خطی نوشته شده بوده است و چه گونه در دسترس یونانیان و رومیان قرار گرفته بوده است؟ زیرا خط میخی تنها برای فرمان‌های شاهنشاهی بوده است. آیا این متن‌ها به خط دیگر شاهنشاهی هخامنشی - که بدان خط آرامیک (Aramaic) می‌گویند - نوشته شده بوده‌اند؟

ترجمه شدن آثار علمی و دانشی ایرانیان به زبان یونانی از دیرباز دانسته بوده است. حتا نظامی گنجوی، شاعر بزرگ ایرانی، هم در کتاب «اسکندرنامه» در این باره چنین می‌نویسد:
خردنامه‌ها را ز لفظ دری --------------------- به یونان زبان کرد کسوتگری
اما نوشته‌ی پلینی نشان می‌دهد که بسیار پیش از زمان اسکندر (درگذشته ۳۲۳ پ.م) نوشته‌های ایرانیان به زبان یونانی ترجمه می‌شده است.

افزون بر این، پلینی در همین بند چهارم از فصل ۲ دفتر ۳۰ می‌نویسد:
درمی‌یابیم که پیتاگوراس (Pythagoras در متن‌های دوران اسلامی: فیثاغورث)، اِمپدوکلیس (Empedocles در متن‌های دوران اسلامی: انباذقلس)، دموکریتوس (Democritus در متن‌های دوران اسلامی: ذیمقراطیس) و پلاتون (Plato در متن‌های دوران اسلامی: افلاطون) برای دریافت دانش از دریاها گذشتند و سختی‌های تبعید و سفر (به خاورزمین) را بر خویش هموار کردند.

نشانی کتاب «تاریخ طبیعی» پلینی به زبان لاتین:
http://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc=Perseus%3atext%3a1999.02.0138

نشانی کتاب «تاریخ طبیعی» پلینی به زبان انگلیسی:
http://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc=Perseus%3atext%3a1999.02.0137

Wednesday, September 04, 2013

آسیب شناسی زبان پارسی کنونی - بخش سوم

چهارشنبه ١٣/شهریور/١٣٩٢ - ۴/سپتامبر/٢٠١٣

در ادامه‌ی یادداشت‌های کوتاهی که درباره‌ی آسیب‌شناسی زبان پارسی کنونی نوشته‌ام، این بار به متن کوتاهی می‌پردازم که از راه نامه (email) از دوستان دریافت کرده‌ام.

شلختگی و ولنگاری زبانی
به نظر من یکی از مشکل‌های امروزی ما در زبان پارسی، شلختگی و ولنگاری زبانی برخی از ایرانیان، به ویژه ایرانیان برون‌مرزی است که از راه شبکه‌های بی‌دروپیکر ماهواره‌ای و نیز تماس‌های خانوادگی به ایرانیان درون کشور هم سرایت کرده است و یکی از دلیل‌های آن «فخرفروشی» با زبان انگلیسی است. این برتر و مایه‌ی فخر دانستن زبان انگلیسی باعث می‌شود که برخی افراد به جای واژه‌های پارسی رایج و معمولی، از واژه‌های انگلیسی استفاده کنند. در میان ایرانیان برون‌مرزی این بهانه آورده می‌شود که ما در محیطی انگلیسی زبان زندگی می‌کنیم و رعایت زبان سخت است. اما همان طور که نوشتم به نظر من این بهانه‌ای بیش نیست زیرا اگر کسی بخواهد، می‌تواند این دو زبان را از هم جدا نگه دارد و اگر این در هم آمیختن بی‌اندازه‌ی پارسی و انگلیسی به دلیل فخرفروشی نباشد به دلیل تنبلی است. اگر کسی واقعاً زبان پارسی را دوست بدارد و انگلیسی برایش مایه‌ی «کلاس» و «پُز» نباشد، هر گاه به واژه‌ای انگلیسی برمی‌خورد می‌تواند به فرهنگ انگلیسی-پارسی نگاه کند و معنای مناسب را پیدا کند یا دست کم از کس دیگری بپرسد که برابر پارسی این واژه‌ی انگلیسی چه می‌شود.

مخالفت با وجود فرهنگستان
یکی از فَریز(وظیفه)های فرهنگستان برابرسازی برای واژه‌ها و ترکیب‌های بیگانه است تا پیش از آن که واژه و ترکیب بیگانه در زبان جا بیفتد مردم از برابر پارسی استفاده کنند. اما متاسفانه فرهنگستان امروزی چندان پویایی نداشته و گاه برابرهای نامناسب ساخته است. اما برخی اساساً با وجود فرهنگستان مخالف اند و این مخالفت را گاه به صورت ریشخند کردن برابرهای آن نشان می‌دهند. معمولاً هم برای این مخالفت با وجود فرهنگستان، به زبان انگلیسی اشاره می‌کنند که فرهنگستان ندارد. اما نمی‌دانند که زبان‌های فرانسوی و اسپانیایی با این همه گستردگی در کشورهای مختلف جهان، فرهنگستان دارند.

بگذارید به بخش‌هایی از متن یادشده بپردازم:

وقتی متن زیر را می‌خوانید از نفهمیدن بعضی کلمات احساس شرم نکنید، زیرا این از بی‌سوادی شما نیست، بلکه زبان فارسی جدید است که فرهنگستان ادب و زبان فارسی مخترع آن است. خود حقیر هم که خالق این اثر بدیع ادبی(!) هستم وقتی حتی برای بار دهم می‌خواهم آن را بخوانم مجبورم نشانه‌گر ماوس (ببخشید موش) را روی کلمه‌های عجیب‏ و‏ غریبش نگه‌دارم تا معنای آن روی صفحه و البته از دریچه‏ غیب به نمایش درآید و اگر موش‌واره‌مان کمک نکرد به پاورقی رجوع می‌کنم که معانی قدیمی این واژه‌ها را درک کنم.
به نظر من اتفاقاً ما باید احساس شرم کنیم که زبان‌مان را به خوبی نمی‌شناسیم و واژه‌های تازه را «زبان فارسی جدید»ی بدانیم که فرهنگستان «مخترع» آن است. باید بدانیم که کاربرد ولنگارانه و بی‌مورد و بی‌اندازه‌ی وام‌واژه‌های نالازم بدان معنا است که نه زبان پارسی را به خوبی می‌دانیم و نه زبان انگلیسی را. و این گونه نوشتن و سخن گفتن نشان بی‌سوادی هم در زبان پارسی و هم در زبان بیگانه (انگلیسی/فرانسوی) است. زیرا اگر کسی به اندازه‌ی کافی زبان انگلیسی می‌دانست، می‌توانست بفهمد که این واژه‌ها «جادویی» یا «مقدس» نیستند و می‌توان به راحتی آنها را با واژه‌های پارسی جایگزین کرد. نمونه‌اش همین واژه‌ی «موش» است که در انگلیسی بدان mouse و در فرانسوی بدان souris می‌گویند که هر دو همان «موش» پارسی اند. یا «پنجره» هیچ فرقی با window در زبان انگلیسی ندارد اما این نویسنده به طعنه آن را «دریچه‌ی غیب» خوانده است.

«دیروز در دانشگاه یک فراهمایی(١) در زمینه‏ی زورافزایی(٢) و ورزش مشت‌زنی(٣) برگزار شده بود. من هم که راتبه‏گیر(۴) سازمان تربیت بدنی در همین دانشگاه هستم، تصمیم گرفتم شرکت کنم. موقع خروج از توقفگاه(۵) منزل، دورفرمان(۶) در عمل نکرد. من هم آدم سالمی نیستم که پیاده شوم و خودم در را باز کنم. به‌ خاطر همین وقتی رسیدم که سالن پر بود و به‌ناچار در راهرو از طریق دورسخنی(٧) از مباحث بهره ‌بردم.

١- کنفرانس / ٢- دوپینگ / ٣- بوکس / ۴- بورسیه / ۵- پارگینگ / ۶- ریموت کنترل / ٧- ویدیو کنفرانس

در اینجا هم باز می‌بینیم که «مشت‌زنی» برای این نویسنده با box خیلی فرق دارد و برایش عجیب است و می‌گوید نباید از ندانستن آن شرم کرد. درباره‌ی برابرهای دیگر در این بند، به نظر من مشکل خاصی نیست و اگر کمی به خودمان زحمت بدهیم، می‌بینیم که «زورافزایی» مفهوم روشن‌تری از «دوپینگ» دارد.

بعد از جلسه می‌خواستم استاد سخنران را ببینم. گفتند به کوشک(٨) در طبقه‌ی شانزدهم می‌رود. به آسان‌بَر(٩) که رسیدم متصدی آن اجازه‌ی سوار شدن نداد و گفت: این برای حمل افراد است و چون تو دارای چرخک(١٠) هستی باید از بالابر(١١) استفاده کنی ... در کوشک منتظر استاد نشسته بودم و داشتم دفترک(١٢) یک شرکت لوازم خانگی را نگاه می‌کردم. آخر مدتی است یخ‌زنمان(١٣) خراب شده ... می‌بایست به فن‌‌ورز(١۴) مربوطه زنگ می‌زدم که موقع آمدن به خانه، پالایه‌ی(١۵) تصفیه‌ی آب، پوشن(١۶) آن و همین طور چراغک (١٧) یادش نرود...

٨- پاویون، محل استقرار میهمانان رسمی / ٩- آسانسور ویژه‌ی حمل افراد / ١٠- ویلچر / ١١- آسانسور ویژه‌ی حمل بار / ١٢- بروشور / ١٣- فریزر / ١۴- تکنیسین / ١۵- فیلتر / ١۶- کاور / ١٧- وارمر - چراغ هشدار دهنده
در این بند هم اگر نویسنده کمی انگلیسی می‌دانست می‌فهمید که freezer به همان معنای «یخ‌زن» است و filter به معنای پالایه. در این بند به نظر من چند برابر نامناسب هست مانند «چراغک» که معنای warmer انگلیسی را نمی‌رساند و می‌شد به جای آن «گرم‌ساز» گفت.
... ناگهان استاد با عصبانیت وارد شد و داد زد: در خارجه روابط استاد و دانشگاه از احترامی متقابل و سازمند(١٨) برخوردار است؛ آن وقت اینها برای پرداخت پژوهانه(١٩) و آموزانه‌ی(٢٠) من، جلویم جوهرگین(٢١) می‌گذارند که انگشت بزنم. در خارج استاد را با جان‌پاس(٢٢) هم‌سانه‌پوش(٢٣) همرُوی(٢۴) می‌کنند و اینجا نمانویس(٢۵) دستور می‌دهد که امتحانات باید آزمونه‌ای(٢۶) باشد نه تشریحی...

١٨- ارگانیزه / ١٩- حق‌التحقیق / ٢٠- حق‌التدریس / ٢١- استامپ / ٢٢- بادیگارد، محافظ / ٢٣- اونیفورم / ٢۴- اسکورت ٢۵- اندیکاتورنویس / ٢۶- تست ـ پرسش چندگزینه‌ای
درباره‌ی دو واژه‌ی «پژوهانه» و «آموزانه» ایرادی که من می‌بینم آن است که در زبان پارسی پسوند «ـانه» به نام می‌چسبد نه بن۲ فعل (آموز و پژوه). برای نمونه، «عیدانه» به معنای هدیه‌ی عید است. بنابراین واژه‌های درست «پژوهشانه» و «آموزشانه» است که به نظر من از «حق‌التدریس» و «حق‌التحقیق» پارسی‌تر و درست‌تر و زیباتر و کوتاه‌تر اند. «جان‌پاس» هم خیلی از bodyguard کوتاه‌تر و روشن‌تر است. جوهرگین هم از stamp به معنا نزدیک‌تر است. برابر درست «اندیکاتورنویس» هم «نمایه‌نویس» است نه «نمانویس».

هم چنین واژه‌ی test در انگلیسی تنها به معنای «آزمون» است اما در زبان پارسی به اشتباه به «آموزن چندگزینه‌ای» (multiple-choice test) تنها «تست» می‌گویند و به جای این که بگویند آزمون به صورت چندگزینه‌ای است می‌گویند امتحان تستی است! یعنی امتحان امتحانی است!

... در خارجه حمام کاشانه‌ی(٢٧) بزرگ و چوب‌فرش (٢٨) شده‌ی ما آب‌زَن (٢٩) دارد و اینجا سراچه‌ای(٣٠) به من داده‌اند که حتی آب‌شویه‌اش(٣١) هم کار نمی‌کند. تنها همبَر(٣٢) آشپزخانه‌ی ما به اندازه‌ی سراچه‌ی فرشینه(٣٣) شده‌ی اینجاست. تاوَن(٣۴) و تندپز(٣۵) و هوابَر(٣۶) و هیمه‌سوز(٣٧) توی سرشان بخورد، حتی گازکشی ندارد و من باید زودبه‌‏زود استوانک(٣٨) بگیرم و با اجاقکی(٣٩) گرم بشوم که بندآور(۴٠) هم ندارد.

٢٧- آپارتمان / ٢٨- پارکت / ٢٩- سیفون ـ فلاش تانک / ٣٠- سوئیت / ٣١- سیفون / ٣٢- ساید بای ساید / ٣٣- موکت ٣۴- اجاق گاز / ٣۵- ماکروویو / ٣۶- هود / ٣٧- شومینه / ٣٨- کپسول گاز / ٣٩- هیتر / ۴٠- ترموکوبل
در این بند، به نظر من «تندپز» برابر مناسبی برای microwave نیست و برابر دقیق‌تر «(اجاق) ریزموج» است همان طور که در زبان فرانسوی بدان micro-onde می‌گویند. (البته برخی از ایرانیان از جمله نویسنده‌ی متن بالا به جای مایکرو-ویو بدان ماکرو-ویو macrowave می‌گویند که به معنای کلان-موج است و کاملا معنای وارون آن را دارد!)

در بندهای دیگر این نوشته نیز همین گونه مشکل‌ها دیده می‌شود. مثلاً از این که به جای «بلوار» گفته شود «چارباغ» یا به جای دکور گفته شود «آرایه» و به جای دکوراتور گفته شود آرایه‌گر ابراز تعجب کرده است. اما نکته‌ای که برای من مهم است روحیه و طرز برخورد این نویسنده (و دیگر همفکران وی) است که به نظر می‌رسد اساسا ًبا برابرسازی برای واژه‌های بیگانه و کاربرد برابرهای پارسی مشکل دارد و برایش واژه‌های انگلیسی «ترجمه‌ناپذیر» اند. و همین برداشت غلط، باعث کاربرد بی‌اندازه‌ی وام‌واژه‌های نالازم می‌شود.

در زبان‌های دیگر (برای نمونه، انگلیسی و فرانسوی) مردمان سخنگو بدان زبان‌ها تلاش زیادی می‌کنند که واژه‌های تازه‌ای در زبان خویش بیاموزند و واژه‌های تازه به کار ببرد. به نظر می‌رسد در میان ایرانیان هم این تلاش و علاقه هست اما نه برای زبان خودشان بلکه برای همین زبان‌های انگلیسی و فرانسوی!

Tuesday, August 27, 2013

استفان پانوسی و برخی از آثار او

سه شنبه ۵/شهریور/١٣٩٢ – ٢٧/آگوست/٢٠١٣

استفان پانوسی (در انگلیسی: Estiphan Panoussi) ایران‌شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در شهریور سال ۱۳۱۴ خ. / سپتامبر سال ۱۹۳۵ م. در شهر سنندج زاده شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در ایران و عراق به پایان رسانید. وی از ایرانیان آشوری و مسیحی کلدانی است.

استفان پانوسی در سال ۱۹۵۸ م./ ۱۳۳۷ خ. از دانشگاه پونتیفیچییا (Pontificia) در شهر رُم در رشته‌ی فلسفه لیسانس گرفت و در سال ۱۹۶۱ م. / ۱۳۴۰ خ. از دانشگاه لووِن (Leuven در فرانسوی: Louvain) در بلژیک دکتری فلسفه دریافت کرد. دکتر پانوسی در سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴ م. / ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳ خ. در زمینه‌ی فلسفه‌ی ایرانی در دانشگاه توبینگن (Tubingen) آلمان پژوهش کرد و در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۶ م. / ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۵ خ. نیز در دانشگاه ماربورگ (Marburg) آلمان پژوهش کرد.

دکتر پانوسی علاوه بر زبان سِنایا (Senaya) - که زبان مادری او و از گویش‌های جدید زبان آرامیک (Aramaic) است - به زبان‌های پارسی، کُردی، عربی، آسوری، ایتالیایی، فرانسه، آلمانی، انگلیسی، و سوئدی تسلط دارد. از زبان‌های باستانی نیز به یونانی باستان، لاتین، آرامیک و عبری کتاب مقدس، و آرامیک میانه (سُریانی) تسلط دارد.

سمت‌های دانشگاهی وی تاکنون چنین بوده است:

- از سال ١٩۶۴ تا ١٩۶۶ م. / ١٣۴٣ تا ١٣۴۵ خ.، پژوهشگر دانشگاه «گیسن» (Giessen) آلمان

- از سال ١٩۶٨ تا ١٩٧٢ م. / ١٣۴٧ تا ١٣۵١ خ.، استادیار موسسه‌ی خاورشناسی در دانشگاه آزاد برلین.

- از سال ١٣۵٢ تا ١٣۵٧ خ / ١٩٧٢ تا ١٩٧٨ م.: دانشیار دانشگاه تهران

- از سال ١٩٧٨ تا ١٩٨١ م / ١٣۵٧ تا ١٣۶٠ خ.: استادیار دانشگاه یوتا (Utah) در آمریکا

- از سال ١٣۶٠ تا ١٣۶٨ خ / ١٩٨١ تا ١٩٨٩ م.: استاد بخش زبان‌شناسی و رییس بخش زبان ایتالیایی در دانشگاه تهران

- از سال ١٩٨٩ تا ١٩٩٢ م. / ١٣۶٨ تا ١٣٧١ خ.: استاد زبان عربی در دانشگاه آیخشتات (Eichstätt-Ingolstadt) در بخش باواریای آلمان

- از سال ١٩٩٢ تا ٢٠٠٠ م. / ١٣٧١ تا ١٣٧٩ خ.: استاد زبان عربی در دانشکده‌ی خاورشناسی دانشگاه گوته‌بورگ (سوئدی: Goeteburg در انگلیسی: Gothenburg) سوئد، بازنشستگی در سال ٢٠٠٠ م. / ۱۳۷۹ خ.

- از سال ٢٠٠٠ م. تا کنون (٢٠١٣ م.) / ١٣٧٩ خ. تا کنون (١٣٩٢ خ.): استاد فلسفه در دانشسرای «آنته لوپ ولی» (Antelope Valley College) در کالیفرنیای امریکا.

برخی از آثار وی چنین اند:

- وی در سال‌هایی که استاد دانشگاه تهران بود سه کتاب به نام‌های «مقدمه‌ای بر زبان لاتین کلاسیک»، «مقدمه‌ای بر زبان لاتین»، و «مقایسه‌ی دستور زبان فارسی و زبان ایتالیایی» نوشته است.

- فرهنگ پارسی-لاتین

- گویش مسیحی سِنایا از زبان نو-آرامیک: متن، دستور زبان، و فرهنگ
(نام انگلیسی: The Christian Senaya dialect of Neo-Aramaic: Text, Grammar and Dictionary)

- اثر مهم دیگر وی در زمینه‌ی فلسفه، کتابی است به نام «تاثیر فرهنگ و جهان‌بینی ایرانی بر افلاطون» که در سال ٢۵٣۶ شاهنشاهی (١٣۵۶ خ.) به دست «انجمن شاهنشاهی فلسفه‌ی ایران» در ١۴٧ صفحه چاپ و پخش شده است. این کتاب در سال ١٣٨١ خ. / ٢٠٠٢ م. هم به دست «موسسه‌ی پژوهش‌های حکمت و فلسفه‌ی ایران» بازچاپ شده است.

- جُنگ زبان‌آموزی نو-سُریانی، ویسبادن ١٩٧۴ م/ ١٣۵٣ خ. و کمبریج ١٩٨٢ م. / ١٣۶١ خ.
(نام انگلیسی: Panoussi, E. and R. Macuch: Neo-Syriac Chrestomathy. Wiesbaden 1974, Cambridge, 1982)

- گرایش‌های علمی و فرهنگی ایران: از هخامنشیان تا پایان صفویه، ۱۳۸۳ خ. نشر بلخ در تهران

چند مقاله‌ی وی در زمینه‌ی فلسفه و زبان‌شناسی را می‌توانید در این صفحه بخوانید: صفحه‌ی استفان پانوسی در «درگاه جامع علوم انسانی» ایران

هم چنین می‌توانید در این نشانی مقاله‌ای از وی را به زبان فرانسوی بخوانید درباره‌ی ریشه‌های ایرانی فلسفه‌ی ابن سینا و نیز تاثیرهای ایران بر فلسفه‌ی افلاتون:

La théosophie iranienne source d'Avicenne?
Estiphan Panoussi, Revue Philosophique de Louvain, 1968, Vol. 66, Issue 90, pp. 239-266

و نیز این مقاله: تاثیرات شرقی در فلسفه‌ی یونان

Tuesday, August 20, 2013

درباره‌ی «جمهوری» افلاتون

سه‌شنبه ۲۹/امرداد/۱۳۹۲ - ۲۰/آگوست/۲۰۱۳

نام کتاب معروف افلاتون درباره‌ی فلسفه‌ی سیاسی معمولاً به «جمهور» یا «جمهوری» یا «جمهوریت» ترجمه می‌شود. نام اصلی کتاب به زبان یونانی πολιτεία (به خط لاتین: Politeia) است. این واژه در زبان یونانی صفت polis یا «شهر» است و شاید بتوان آن را «شهرداری» یا «کشورداری» ترجمه کرد. معنای دیگر آن را «امور/حقوق شهروندان» دانسته‌اند. وقتی سیسرون (Cicero)، نویسنده و سیاستمدار رومی این کتاب را به لاتین ترجمه کرد نام آن را Res Publica گذاشت به معنای «چیزهای همگانی» که در واقع به معنای دوم نظر دارد. این ترکیب در زبان‌های فرانسوی و انگلیسی به صورت Republic درآمده است اما در زبان روسی هنوز به صورت республика (به خط لاتین: Respublica) گفته می‌شود.

متن انگلیسی این کتاب را می‌توانید در این نشانی در سایت کتاب‌های رایگان گوتنبرگ بخوانید:

http://www.gutenberg.org/files/1497/1497-h/1497-h.htm

در این کتاب، در دفتر هشتم گفته می‌شود که قدرت انسان‌ها را فاسد می‌کند و شکل‌های حکومتی به ترتیب افزایش فساد عبارت اند از: «سربازسالاری» (timocracy یا timarchy مانند حکومت اسپارتا)، اندک‌سالاری (oligarchy)، مردم‌سالاری (democracy) و حکومت ستمگر (tyrany). (باید دقت کرد که tyrany در آغاز تنها به معنای حکومتی بود که فرمانروا از راهی به جز ارث، به قدرت رسیده باشد اما در دوران‌های بعدی معنای حکومت ستمگر را یافت). در دفتر نهم این کتاب، بهترین ساختار حکومتی را آن می‌داند که «فرزانه-شاه» یا «فیلسوف-شاه» (philosopher-king) بر آن فرمانروایی کند. یعنی از نظر افلاتون و سقراط، بهترین ساختار حکومتی، ساختار پادشاهی است و نه آنچه «مردم‌سالاری» از نوع یونانی خوانده می‌شود. (در «مردم‌سالاری» یونانی در واقع همه‌ی مردم در حکومت نقش نداشتند بلکه demos طبقه‌ی خاصی از مردمان ساکن در شهرهای یونانی بودند یعنی مردان آزاد و زاده‌ی پدرومادری یونانی. به نظر افلاتون در «مردم‌سالاری» یونانی هر کسی تنها به سود خویش می‌اندیشد و در نهایت به خودکامگی می‌رسد)

به نظر من در این نتیجه گیری، افلاتون و سقراط الگوی ایران هخامنشی - به ویژه پادشاهی کورش - و فساد «مردم‌سالاری» یونانی را در نظر داشته‌اند. دلیل این نظر من هم کتاب «کورش‌نامه» اثر گزنفون (Xenophon) است که در آن از کورش به عنوان پادشاهی آرمانی یاد شده است. گزنفون در کتاب‌های دیگرش نیز به یونانیان پیشنهاد می‌کند که از دستاوردهای نظامی و ارتشی ایرانیان تقلید کنند، برای نمونه در کتاب «سردار سواره‌نظام» (در انگلیسی: The Cavalry General) و «درباره‌ی سوارکاری» (در انگلیسی: On Horsemanship). البته وی مستقیم نامی از ایرانیان نمی‌برد زیرا بیشتر سیاستمداران آتن به دلیل‌های سیاسی و خودمحوری و خودخواهی‌شان، به نام ایران حساسیت داشتند. (ن.ک. سردار سواره نظام، بخش ٣ بند ٢؛ نیز بخش ١٢ بند ۵)

درباره‌ی تاثیر فرهنگ و فلسفه‌ی ایرانی بر افلاتون، دکتر استفان پانوسی، ایران‌شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران، در سال ۱۳۵۶ خ. کتابی نوشته است به نام «تاثیر فرهنگ و جهان‌بینی ایرانی بر افلاطون» که هنوز آن را نخوانده‌ام.

و باید به یاد داشت که گزنفون شاگرد و دوست سقراط و از هم نسلان و دوستان افلاتون بوده است. (سقراط: زایش ۴۶٩ پ.م. مرگ: ٣٩٩ پ.م. / گزنفون: زایش ۴٣٠ پ.م. مرگ: ٣۵۴ پ.م. / افلاتون: زایش ۴٢٨ پ.م. مرگ: ٣۴٧ پ.م.) و هر سه در دوران شاهنشاهی اردشیر یکم (پسر خشیارشا) زیسته‌اند.

بنابراین باید توجه داشت که «جمهوری» مورد نظر افلاتون با آنچه ما امروزه از شکل حکومتی «جمهوری» می‌فهمیم بسیار متفاوت و شاید هم صد در صد با آن متضاد باشد.

علت آن که در دوران اسلامی، این کتاب افلاتون را به «جمهور» ترجمه کردند آن است که در زبان عربی «جمهور» به معنای «همگان» یا «همه‌ی مردم» است و این همان معنای دوم نام یونانی کتاب است که سیسرون هم بر همان معنا نام لاتین آن را برگزیده است.

(شهاب‌الدین سهروردی، فیلسوف بزرگ ایرانی، نیز به فرمانروایی فرزانگان یا همان «فرزانه-شاه» باور داشت. البته به نظر برخی، نظریه‌ی «ولایت فقیه» نیز برداشتی از همین نظریه‌ی افلاتون بوده است. )