سهشنبه ۹/شهریور/۱۳۸۹ - ۳۱/آگوست/۲۰۱۰
پس از ورود اروپاییان به شرق - به ویژه به هندوستان و ایران - در سدههای هفدهم و هژدهم میلادی، اروپاییان متوجه شباهت و همانندی زبانی میان این منطقه و کشورهای خودشان به ویژه میان زبان سانسکریت و اوستایی و زبانهای یونانی و لاتین شدند. اندک اندک نظریهی زبانهای آریایی شکل گرفت. در ابتدا نام این زبانها را «هندوژرمنیک» گذاشته بودند اما سپس بر نام هندواروپایی توافق شد. هم چنین به این نتیجه رسیدند که بایستی در دورانهای دور تاریخی مردمانی بوده باشند که به یک زبان مشترک و ریشهای به نام پُوروا-هندواروپایی (Proto-Indo-European = PIE) سخن میگفتهاند. در ابتدا این گروه زبانها - به ویژه شاخهی شرقی آنها - را زبانهای آریایی یا هندوآریایی میخواندند.
اما خاستگاه این مردمان به درستی دانسته نبود و هیچ کس بر آن همدل نبود. در اینجا بود که سیاست و قدرت وارد صحنه شد. بیشتر دانشمندان اروپایی بر پایهی «خودمحوری» و «خودمرکزبینی» همیشگیشان - که از یونان و روم به ارث برده بودند - بر این باور بودند که این مردمان در آغاز در نزدیکی شمال دریای سیاه و در اروپا بودند و از آنجا به همه جا پخش شدند. برپایهی این نظریه، آریاییان از شمال وارد هندوستان شدند و بر دراویدیها - که بومیان هندوستان بودند - چیرگی یافتند. در این نظریه آریاییان مردمی بودند با تمدن برتر از دراویدیها که حتا از نظر ظاهری نیز «برتری» داشتند یعنی پوست روشن و چشم بور و بلندبالا. به نظر میرسید که بریتانیاییها به دنبال پیشینهی تاریخی برای تجاوز و استعمار هندوستان بودند. در این بخش ردپایی از نژادپرستی هم دیده میشد و حتا برخی ادعا کردهاند که دولت بریتانیا به ماکس مولر، زبانشناس آلمانی، مبلغ کلانی داده بود (7500 پوند در آن دروان که برابر یک و نیم میلیون پوند امروزی است) تا نظریهی ورود آریاییان به هندوستان را مطرح کند!
نکتهی جالبی دربارهی زبانهای هندواروپایی وجود وامواژههایی از این خانواده در زبان فنلاندی یا فنلاندی-اوگری (Finno-Ugrian) است که نشان از نزدیکی جغرافیایی سخنگویان این دو خانواده در دورهای خاص در تاریخ دارد. تعیین زمان ورود این وامواژهها به زبان فنلاندی خود مشکلها و نتیجهگیریهای جالبی را دامن زده است که در زیر به یک مورد اشاره میکنم.
اما در دههی ۱۹۲۰ م./۱۳۰۰ خ. «تمدن درهی ایندوس [=هند]» کشف شد و موضوع «برتری» و پیشینگی تمدن آریاییان بر دراویدیها زیر پرسش رفت. برخی سوی پیکان را برگرداندند و گفتند که آریاییان قومهای «وحشی و بیابانگردی» بودند که به تمدن «برتر» هندی حمله کردند!
با قدرتگیری روسها و شوروی، خاستگاه آریاییان به جنوب روسیه و در دههی ۱۹۸۰ م. با کشف تمدن آندرُنُوُ (Andronovo) و «مجموعهی باستانشناختی باختریه-مرگیانه [=بلخ و مرو]» (Bactria–Margiana Archaeological Complex = BMAC) این خاستگاه به آسیای میانه - که در آن دوران هنوز زیر فرمان شوروی بود - منتقل شد.
سپس تمدنهای آناتولی (آسیای کهتر) مانند هیتیها شناخته شدند و روشن شد که مسئلهی خاستگاه نخستین آریاییان پیچیدهتر از اینها است.
جالب آن که از دههی ۱۹۸۰ م/۱۳۶۰ خ. گروهی افراطی در هندوستان برپایهی سودهای ملی و مذهبی و گاه تا حد نژادپرستی باور دارند که خاستگاه آریاییان هندوستان بوده و تمام زبانهای هندواروپایی از هندوستان ریشه گرفتهاند. برای نمونه این گروه میگویند چون وامواژههای زبان فنلاندی از سانسکریت تازهتر است پس ریشهی این زبانها در هند بوده بعد به ایران آمده و از آنجا به فنلاندی رفته است. کتاب زیر به این گونه نظریههای بومی هندیان دربارهی مهاجرت آریاییان میپردازد
نام کتاب: جویش خاستگاه فرهنگ ودایی: بحث خاستگاه هندوآریاییان
(The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate)
نویسنده: ادوین بریانت (Edwin Bryant)
ناشر: انتشارات دانشگاه آکسفورد
سال انتشار: ۲۰۰۴ م./ ۱۳۸۳ خ.
صفحه: ۴۱۶
برخی از این هندوان گاه مسئله پیشینگی را به دین هم میرساندند و ادعا میکنند که هندوان ساکنان اصلی هندوستان هستند و مسلمانان و مسیحیان بیگانه و متجاوز هستند و باید بیرون رانده شوند. حتا یکی از این افراطیان هندی به نام «پی. ان. اوک» (P. N. Oak) - که طرفدارانش او را «پرفسور» هم کردهاند - برپایهی شباهت تلفظ Christianity و Krishna-ty ادعا میکرد که مسیحیت همان کریشنا است! کتابی هم نوشته است به نام Christianity is Chrisn-nity. وی «تاج محل» و حتا کعبه را از معبدهای دین هندو میدانست!
کتابهای فراوانی دربارهی خاستگاه هندواروپاییان و آریاییان نوشته شده است که تازهترین آنها در سال ۲۰۰۷ م/ ۱۳۸۶ خ. در هلند منتشر شده است.
نام کتاب: خاستگاه هندوایرانیان (The Origin of the Indo-Iranians)
نویسنده: اِلِنا افیمونا کوزمینا (Elena Efimovna Kuzʹmina) و جیمز مالوری (J. P. Mallory)
سال انتشار: ۲۰۰۷ م/ ۱۳۸۶ خ
ناشر: انتشارات بریل هلند
صفحه: ۷۶۳
اما شاید جالبترین پژوهش در این زمینه کار یک هممیهن ایرانی به نام دکتر جهانشاه درخشانی (زاده ۱۳۲۳ خ. تهران) باشد. وی در شهر اشتوتگارت آلمان در رشتهی معماری دانش آموخته است و در دانشگاه ایروان ارمنستان دکتری تاریخ خاور نزدیک را گرفته است. دکتر درخشانی پس از بیست سال انباشت داده و پژوهش در آثار زبانی و باستانشناختی به جا مانده در میانرودان و فلات ایران و زبانهای سومری و اکدی و آشوری و دیگر زبانها به نتیجه رسیده است که خاستگاه آریاییان همین فلات ایران و به ویژه در جنوب ایران بوده است. وی در سال ۱۹۹۸ م/ ۱۳۷۷ خ. کتابی در تهران به زبان آلمانی نوشت به نام «دانشنامه کاشان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان» که در سال ۲۰۰۳ م/ ۱۳۸۲ خ. ترجمهی پارسی آن منتشر شد. وی سپس در سال ۲۰۰۱ م/ ۱۳۸۰ خ. مقالهای در مجلهی پژوهشی «ایران و قفقاز» منتشر کرد با نام «برخی از دیرینترین ردهای آریاییان: مدرکهای از هزارههای چهارم و سوم پیش از میلاد» (Some Earliest Traces of the Aryan: Evidence from the 4th and 3rd Millennium B.C.) گفتوگوی جالب و مفصلی با دکتر درخشانی را میتوانید در این نشانی بخوانید.
Tuesday, August 31, 2010
خاستگاه آریاییان و داستان مهاجرت آنان
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:23 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , كتاب
Wednesday, August 25, 2010
نمایشنامهی ایرانیان (پارسیان) اسخیلوس (اشیل)
چهارشنبه ۳/شهریور/۱۳۸۹ - ۲۵/آگوست/۲۰۱۰
چند روز پیش کتابی را معرفی کردم دربارهی شاهنشاهی هخامنشیان که در آن نویسنده برای پاسخ به مشکل شکنجه در امریکا به جای رفتن به سراغ امپراتوری روم - که قبلهگاه غربیان است و در آن بردهداری و کشتن وحشیانهی انسانها به عنوان تفریح در استادیوم گلادیاتورها برای همگان شناخته شده است - این بار به سراغ شاهنشاهی هخامنشیان و داریوش و کورش رفته بود.
به نظر میرسد هرگاه در غرب رسوایی به بار میآید برای تقویت روحیه سری به تاریخ یونان باستان و شاهنشاهی هخامنشیان زده میشود. به تازگی نیز در بریتانیا به سراغ نمایشنامهای از اسخیلوس (Aeschylus ائسخُلوس، تلفظ انگلیسی: اسکیلس، تلفظ فرانسه: اِشیل) رفتهاند. به گزارش روزنامهی گاردین، تئاتر ملی ولز از میانهی ماه آگوست ۲۰۱۰ / امرداد ۱۳۸۹ نمایشنامهی «ایرانیان» را به صحنه برده است. این نمایشنامه را کیت اوریلی (Kaite O'Reilly) بازنویسی و مایک پیرسون (Mike Pearson) کارگردانی کرده است.
داستان در دهکدهی سیلینی (Cilieni) در استان برکن بیکنز ( Brecon Beacons) در ولز اجرا میشود. این روستا را در دوران جنگ سرد برای تمرین نظامی سربازان بریتانیا در صورت حملهی شوروی به آلمان غربی ساخته بودند و هنوز تانک و دیگر تجهیزات نظامی در آن دیده میشود. صحنهی اصلی نمایش در خانهای است که دیوار جلویی ندارد.
صحنهای از اجرای تازهی نمایش «ایرانیان» در ولز
شیان تامس (Sian Thomas) در نقش آتوسا، همسر داریوش بزرگ و مادر خشیارشا
دربارهی اسخیلوس
اسخیلوس (۵۳۵ تا ۴۵۶ پ.م.) شاعر و نمایشنامهنویس یونان باستان است که گفته میشود در نبرد ماراتن و نیز نبرد سالامیس شرکت داشته است. این نمایشنامه که در اصل یونانی Persai و در انگلیسی The Persians خوانده میشود بیشتر اثری شاعرانه و تخیلی است اما برای بسیاری (از جمله غربیان) رنگ واقعیت و تاریخی به خود گرفته است. البته مانند بسیاری آثار ادبی میتوان از آن اطلاعات تاریخی به دست آورد اما خود آن اثری تاریخنگارانه نیست. اسخیلوس بیشتر به خاطر دیگر نمایشنامههای خود مانند «پرومته در زنجیر» و «اورستیا» مشهور است.
ترجمهی نمایشنامه به زبان پارسی
بر پایهی اطلاعات کتابخانهی ملی ایران، این نمایشنامه تاکنون چند بار به زبان پارسی برگردانده شده است:
۱- قدیمیترین ترجمه را علیاصغر شمیم همدانی (۱۲۸۳ تا ۱۳۴۵ خ) در سال ۱۳۰۸ در ۶۱ صفحه انجام داده است.
۲- پس از وی کامیاب خلیلی در سال ۲۵۳۶ ش/ ۱۳۵۶ خ. از اصل یونانی در ۷۲ صفحه انجام داده و انتشارات سروش (رادیو تلویزیون ملی ایران) آن را منتشر کرد.
۳- ترجمهی بعدی اثر عطاءالله دیهیمی است که اطلاعات بیشتری دربارهی آن پیدا نکردم.
۴- تازهترین ترجمه را سهیل افنان در سال ۱۳۸۲ از اصل یونانی انجام داده و نشر اساطیر تهران آن را در ۱۱۲ صفحه منتشر کرده است.
محتوای نمایشنامه
این نمایشنامه نزدیک ۱۰۸۰ بند دارد که در ترجمهی انگلیسی هربرت اسمیت (Herbert Weir Smyth) در سال ۱۹۲۲ م. نزدیک ۱۰ هزار واژه (۲۵ صفحه) است.
در آغاز نمایش چند تن از بزرگان هخامنشی بر صحنه میآیند که نگهبانان شاهنشاهی خوانده میشوند. از زبان این بزرگان گفته میشود که تمام آسیا برای جنگ با یونانیان بسیج شدهاند و خشیارشا با پل بستن بر تنگهی هلسپُنت [=داردانل امروزی] میخواهد یوغ بندگی را بر گردن یونانیان بیفکند.
سپس آتوسا - همسر داریوش بزرگ و مادر خشیارشا - به صحنه میآید و میگوید دیشبی خوابی دیدهام. در خواب آتوسا دو دختر زیبا یکی با پوشاک ایرانی و یکی با پوشاک یونانی به گردونهی خشیارشا بسته شدهاند. دختر ایرانی رام و رهوار است اما دختر یونانی سرکشی میکند و یوغ و لگام را پاره میکند و گردونهی خشیارشا را واژگون میکند. سپس آتوسا از این بزرگان میخواهد که برایش خوابگزاری (تعبیر خواب) کنند.
آتوسا از نگهبانان شاهنشاهی میپرسد که آتن کجاست؟ در پاسخ بدو میگویند آتن دورترین جایی است که خدای ما خورشید بر آن پرتو میافکند. آتوسا میپرسد چرا پسر من میخواهد این شهر را بگیرد؟ پاسخ میدهند در آن صورت تمام یونان زیر فرمان او خواهد آمد. آتوسا میپرسد: شبان این رمه و سرور لشکرشان کیست؟ در پاسخ میشود آتنیان برده و زیرفرمان کسی نیستند. آتوسا میگوید پس چه گونه در برابر حملهی دشمنان مقاومت میکنند؟ میگویند همان گونه که لشکر دلیر داریوش شاه را تارومار کردند.
سپس پیکی از صحنهی نبرد از راه میرسد و خبر میدهد که تمام مردان آسیا کشته شدهاند و خشیارشا باعث سرافکندگی و شرمساری همگان شده است.
پس از آن روان داریوش بزرگ از دنیای مردگان فراخوانده میشود و به او گفته میشود که خشیارشا برای تلافی شکست تو در ماراتن به آتن لشکر کشید اما شکست افتضاحآوری خورده است. در پایان نیز خود خشیارشا خسته و درهم شکسته وارد میشود و نمایش به پایان میرسد.
تمام این نمایشنامه پر است از ستایش از آتن و یونان و ترحم و افسوس خوردن بر حال مردم آسیا که ناشایستگی و بیکفایتی خشیارشا سبب سرافکندگی آنان شده است. تمام زنان و نوعروسان در شهرهای شوش و هگمتانه (دو پایتخت مهم هخامنشیان) ماتمدار همسران و پسران خود هستند و نسل ایرانیان از میان رفته است!
برای اسخیلوس این نبردها نه میان شهر آتن و نیروی اعزامی از ایران هخامنشی بلکه نبرد میان اروپا و آسیا است. ایرانیان در این نمایشنامه بیشتر «یونانی» اند تا ایرانی. اسخیلوس میگوید که خشیارشا (مانند دیگر پارسیان) از نسل پرسیوس (Perseus) خدای یونانی است. در جای دیگر نیز نسل مادها را به مدیوس () دیگر خدای یونانی میرساند. جالب آن که در این نمایشنامه آتوسا و بزرگان پارسی و دیگران خود را «بربر» میخوانند (!) حتا روان داریوش در سرزمین مردگان (هادس) است و برای فراخوانی روان او آتوسا مانند یونانیان قربانی میکند. داریوش هخامنشی به زئوس سوگند میخورد و از درست بودن سخن وخشور (oracle) دلفی میگوید.
به باور اسخیلوس چون خشیارشا بر تنگهی هلسپُنت پل زده است - یعنی کاری که خدایان به عمد برای جدا کردن آسیا از اروپا انجام داده بودند - سزاوار شکست و سرافکندگی جاودانی است. این باور را پس از وی در نوشتههای هرودوت نیز میبینیم.
واقعیت تاریخی آن است که در ماراتن (۴۹۰ پ.م) تنها نیروی ده-بیست هزار نفره به فرماندهی داتس (Datis) به سوی آتن رفت تا هیپپیاس (Hippias) - فرمانروای سابق آتن را که به هخامنشیان پناهنده شده بود و در شهر ساردیس میزیست - به قدرت برگرداند زیرا هیپپیاس قول داده بود که آتن را باجگزار ایران کند (هرودوت دفتر ششم). و در این ماجرا سخن از داریوش و شکست او بیمعنا است. همین طور لشکرکشی خشیارشا (سال ۴۸۰ پ.م) را به انتقام و تلافی شکست داریوش در ماراتن دانستن دروغی گزاف و بیپایه است.
با این همه دروغها و خیالپردازیها و لافهای اسخیلوس و ستایش از آتن جالب است که نویسندهی روزنامهی تلگراف لندن مینویسد که
در چنین شرایطی آدم انتظار دارد شاهد غلیان احساسات میهنپرستانه در نمایشنامه باشد، اما اسخیلوس با ترحم خارقالعادهای بر ایرانیان شکست خوردهای تمرکز کرده است که در خانه منتظر خبری هستند و بالاخره با این واقعیت تلخ روبرو میشوند که خشیارشای جوان آنان را به شکستی شرمآور راهنمون شده است.
«ایرانیان» اسخیلوس نمایشی بیزمان و نوین است و قدرتی بکر دارد و سفری هیجانانگیز و مرموز برای بینندگانش به حساب میآید.
یا نویسندهی تلگراف نمایشنامهی اسخیلوس و لافهایش دربارهی آتن را نخوانده یا آنها برایش واقعیت است. و مدرن بودن نمایش هم به خاطر تفسیرهای امروزی از آن است. حتا نویسندهی تلگراف اشاره هم میکند این نمایش به دغدغههای امروزی ما دربارهی جنگ در عراق و افغانستان هم میخورد!
متاسفانه برخی از پایگاههای اینترنتی ایرانی (مانند این) نیز گویا بیخبر از محتوای دروغ و اهانتآمیز این نمایشنامه دربارهی ایران هخامنشی، خبر اجرای این نمایش را با خوشحالی و بدون نقد و نظری منتشر کردهاند.
نمایش «ایرانیان» اسخیلوس شکل باستانی فیلم «۳۰۰» است. و جالب آن که در نشست نقدی که سه سال پیش (خرداد ۱۳۸۶ خ) در دانشگاه تهران دربارهی این فیلم هالیوودی برگزار شد استاد جلالالدین کزّازی و دکتر رضا داوری اردکانی نیز بدین موضوع اشاره کرده اند و نقدی از این نمایشنامه هم شده است که خواندن آن سودمند است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:39 PM |
پيوند دایمی
2 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , تاريخ معاصر , هخامنشیان
Monday, August 23, 2010
هلین سانسیسی-ویردنبورخ
دوشنبه ۱/شهریور/۱۳۸۹ - ۲۳/آگوست/۲۰۱۰
یکی از ایران شناسان بزرگ معاصر که سهم بزرگی در بازشناسی تاریخ واقعی هخامنشیان داشت خانمی هلندی است به نام هلِین سانسیسی-ویردنبورخ (Heleen Sancisi-Weerdenburg). بخش نخست نام خانوادگی او در اصل ایتالیایی است و بایستی بر پایهی قانون تلفظ ایتالیایی «سانچیزی» خوانده شود اما در هلندی و انگلیسی و فرانسوی آن را سانسیسی میگویند. بخش دوم نیز گاه ویردنبورگ خوانده میشود اما بر پایهی تلفظ هلندی ویردنبورخ درستتر است.
هلِین سانسیسی-ویردنبورخ (Heleen Sancisi-Weerdenburg)
هلِین سانسیسی-ویردنبورخ در روز چهارشنبه ۲۴ ماه می سال ۱۹۴۴ خ/ ۴ خرداد ۱۳۲۳ در شهر هارلم (Haarlem) در هلند زاده شد و در سال ۱۹۸۰ م./۱۳۵۹ خ در سن ۳۶ سالگی مدرک دکتری خود را در زمینهی تاریخ ایران هخامنشی دریافت کرد. عنوان پایاننامهی دکتری او «یونانیان و ایرانیان: یونانیان و ایرانیان از دیدگاهی دیگر» (Yauna en Persai: Grieken en Perzen in een ander perspectief) بود. کنایهآمیز آن که وی زمانی مدرک دکتری خود را گرفت که ایران در سیاست جهانی اوضاع خوبی نداشت (جریان گروگانگیری سفارت امریکا و ایرانستیزی در سطح جهانی که یکی از نمودها و پیامدهای آن جنگ تحمیلی شد). واژهی Yauna نامی است که در نوشتههای هخامنشیان برای «یونانیان» به کار میرفته (و واژهی یونان در زبان پارسی از همین واژه گرفته شده) و واژهی Persai در یونانی به معنای «ایرانیان» است.
(دربارهی شهر زادگاه سانسیسی بد نیست اشاره کنم که شهر نیویورک امریکا در آغاز در دست هلندیان بود و به یاد پایتخت خود نامش را نیوآمستردام - آمستردام نو - گذشته بودند. محلهی هارلم نیز به نام همین شهر هلندی نامگذاری شده بود. پس از آن که شهر به دست بریتانیاییها افتاد نام آن را به نیویورک - یورک نو - برگرداندند.)
سانسیسی در سال 198۱ ابتکاری به خرج داد و بنیانگزار مجموعهی سخنرانی و همایشهایی شد به نام «کارگاه تاریخ هخامنشی» که بسیار سودمند و تاثیرگذار بود. وی به درستی نشان داد از آنجا که شاهنشاهی هخامنشیان بسیار گسترده بود و مدرکهای به جا مانده از آنان به زبانهای گوناگونی مانند عیلامی، بابلی، مصری، یونانی، و... است و آثار باستانی آنان امروزه در کشورهای گوناگون جهان است برای شناخت و درک بهتر این شاهنشاهی گسترده نیاز به همکاری و کار گروهی بسیار گسترده در میان باستانشناسان و زبانشناسان باستانی و تاریخشناسان در رشتههای گوناگون است. در دو سال نخست، این کارگاه در دانشگاه خرونینگن (Groningen) هلند و تنها با شرکت کارشناسان هلندی برگزار میشد. اما از سال سوم کارشناسان از کشورهای دیگر نیز فراخوانده شدند از جملهی این کارشناسان خانم دکتر آمیلی کوهرت (Amelie Kuhrt) انگلیسی و دکتر پییر بریان (Pierre Briant) فرانسوی و دکتر نیکولاس سکوندا (Nicholas Sekunda) لهستانی بودند. که پژوهشهای این سه تن جداگانه امروز جایگاه مهمی در بازشناسی تاریخ هخامنشیان دارد. کتاب «تاریخ هخامنشیان: از کوروش بزرگ تا اسکندر» پییر بریان شناخته شده است و پیشتر به «شبکهی هخامنشی» او در کولژ دو فرانس هم اشاره کردهام.
سانسیسی این پرسش مهم را مطرح کرد که چرا و چه گونه در تاریخ هخامنشیان دوران پس از خشیارشا را دوران انحطاط میخوانند حال آن که پس از خشیارشا (درگذشته ۴۶۵ پ.د.م.) نزدیک ۱۳۰ سال دیگر شاهنشاهی هخامنشیان پابرجا بود (حملهی اسکندر: ۳۳۳ پ.د.م). این چه گونه انحطاطی است که ۱۳۰ سال طول کشید و از دوران شکوه هم طولانیتر بود؟ نتیجه این که انحطاط بیشتر در منبعهای یونانی است تا در واقعیت شاهنشاهی هخامنشیان. تاکید و تکیهی بیش از حد بر منبعهای یونانی سبب شده است که شناخت ما از تاریخ هخامنشیان یکسویه و نادرست باشد. با ورود آمیلی کوهرت و همکاری نزدیک او با سانسیسی این کار رونق بیشتری گرفت و تا سال ۱۹۹۰ این کارگاهها برگزار شدند.
آمیلی کوهرت (Amelie Kuhrt)
نتیجه و دستاوردهای این کارگاهها یک مجموعهی نُه جلدی از مقالاتی است که خود سانسیسی و کوهرت ویراستار آن بودند. عنوان این نُه جلد به شرح زیر است:
1- Sources, Structures & Synthesis: Proceedings of the Groningen 1983 Achaemenid History Workshop (Achaemenid History Series Vol 1) by Heleen Sancisi-Weerdenburg (Hardcover - Dec. 1, 1987)
2- The Greek Sources: Proceedings of the Groningen 1984 Achaemenid History Workshop (Achaemenid History Series Vol 2) by Heleen Sancisi-Weerdenburg, et al. (Hardcover - Dec. 1987)
3- Method and Theory: Proceedings of the London 1985 Achaemeniel History Workshop (Achaemenid History Workshop Series, Vol 3) by Amelie Kuhrt, et al. (Hardcover - Dec. 1, 1988)
4- Centre and Periphery: Proceedings of the Groningen 1986 Achaemenid History Workshop (Achaemenid History Workshop Series Vol 4) by Heleen Sancisi-Weerdenburg, et al. (Hardcover - Dec. 1990)
5- The Roots of the European Tradition: Proceedings of the Groningen 1987 Achaemenid History Workshop (Achaemenid History Series Vol 5) by Heleen Sancisi-Weerdenburg (Hardcover - Dec. 1990)
6- Asia Minor & Egypt: Old Cultures in a New Empire (Achaemenid History Workshop Vol 6) by Heleen Sancisi-Weerdenburg, et al. (Hardcover - Dec. 1991)
7- Through Travellers' Eyes: European Travellers on the Iranian Monuments (Achaemenid History Worhsop Series Vol 7) by Heleen Sancisi-Weerdenburg, et al. (Hardcover - Dec. 1991)
8- Continuity & Change: Proceedings of the Last Achaemenid History Workshop 1990 (Achaemenid History Workshop Vol 8) by Heleen Sancisi-Weerdenburg, Amelie Kuhrt, and Margaret Cool Root (Hardcover - Dec. 1994)
9- Persepolis Seal Studies: An Introduction With Provisional Concordances of Seal Numbers & Associated Documents on Fortification Tablets I-2087 (Achaemenid ... (Achaemenid History Workshop Series Vol 9) Eisenbrauns (December 1, 1996)
خوشبختانه هفت جلد این مجموعه را استاد مرتضا ثاقبفر به زبان پارسی برگردانده و در سال ۱۳۸۸ خ. در ایران منتشر شده است. عنوان این هفت جلد چنین است:
۱- تاریخ هخامنشی: منابع، ساختار و نتیجه گیری
۲- تاریخ هخامنشی: منابع یونانی
۳- تاریخ هخامنشی: روش و نظریه
۴- تاریخ هخامنشی: مرکز و پیرامون
۵- تاریخ هخامنشی: ریشههای سُنت اروپایی
۶- تاریخ هخامنشی: آسیای صغیر و مصر (فرهنگهای کهن در یک شاهنشاهی نوین)
۷- تاریخ هخامنشی: از نگاه مسافران
(آقای ثاقبفر نام او را هلن سانسیسی-وردنبورخ نوشته است. تلفظ من بر پایهی پرسش از دکتر بابک رضوانی است که پژوهشگر دانشگاه آمستردام هلند است).
هلِین سانسیسی-ویردنبورخ تنها به کار و کوشش در فضاهای دانشگاهی بسنده نمیکرد بلکه همان گونه که خانم آمیلی کوهرت نوشته است در آگاهیرسانی به همگان و عموم مردم نیز بسیار کوشا بود و با برگزاری نشستهای آموزشی برای بچههای مدرسهای و سخنرانی در نشستهای همگانی میکوشید که مردم را با تاریخ آشتی دهد و آگاهی آنان را افزایش دهد. سانسیسی در سال ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ در بخش تاریخ دانشگاه میشیگان-ان اربور (University of Michigan-Ann Arbor) استاد میهمان بود.
متاسفانه خانم هلِین سانسیسی-ویردنبورخ در روز آدینه ۲۶ ماه می سال ۲۰۰۰ م./ ۶ خرداد ۱۳۷۹ خ. در شهر اوترخت هلند پس از مدتی مبارزه با سرطان (دو روز پس از زادروز خود) در سن ۵۶ سالگی جان خویش را از دست داد. اما کوشش مهم و پربار او در برگزاری کارگاه تاریخ هخامنشی و دستاوردهای این کارگاه یادگار او است که نور تازهای بر تاریخ هخامنشیان تاباند.
بد نیست در اینجا یادی هم از زندهیاد امیرمهدی بدیع کنیم که شاید نخستین بار در دوران معاصر درستی و صداقت و اعتبار منبعهای یونانی در زمینهی تاریخ هخامنشی را به چالش کشید و در دههی ۱۹۶۰ م./۱۳۴۰ خ. کتاب «یونانیان و بربرها» را در شش جلد نگاشت که چند سال پیش به زبان پارسی ترجمه شد.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
6:18 PM |
پيوند دایمی
5 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , كتاب , هخامنشیان
Friday, August 20, 2010
دین و امپراتوری و شکنجه: مورد ایران هخامنشی
آدینه ۲۹/امرداد/۱۳۸۹ - ۲۰/آگوست/۲۰۱۰
در نگاه به گذشته باید توجه داشت که برداشتهای امروزی و به ویژه مشکلهای امروز و دیروز را یکی نگیریم. به نظر من نمونهای از این اشتباه و برداشت کتابی است که امروز به معرفی آن میپردازم:
نام کتاب: دین، امپراتوری و شکنجه: مورد ایران هخامنشی
با پینوشت دربارهی زندان ابوغُرَیب
(Religion, Empire, and Torture: The Case of Achaemenian Persia,
with a Postscript on Abu Ghraib)
نویسنده: بروس لینکولن (Bruce Lincoln)
سال انتشار: جولای ۲۰۰۷ م./تیرماه ۱۳۸۶ خ
ناشر: انتشارات دانشگاه شیکاگو
صفحه: ۱۹۲
از همان عنوان کتاب روشن است که نویسنده مشکل امروز امریکا را با تاریخ اشتباه گرفته و تفسیر غیرواقعی از تاریخ هخامنشیان دارد. امریکاییان همواره مدل خود را جمهوری یا امپراتوری روم باستان میدانند. اما نمیدانم چرا نویسندهی این کتاب در مورد مشکلهای امروزی امریکا به سراغ هخامنشیان رفته است. به ویژه وقتی سخن از شکنجه و دین در امپراتوری پیش میآید و رسوایی شکنجه در زندان ابوغریب عراق دامنگیر امریکا شد.
نویسنده به مشکلهای روز امریکا اشاره میکند و میگوید
۱) آیا امریکا از جمهوری به امپراتوری تبدیل شده است؟ یا در حال چنین ترادیسیای است؟ تا کامل شدن این ترادیسی چه گامهای دیگری لازم است؟
۲) آیا دین امریکا یا نقشی که دین در امریکا بازی میکرد هم تغییر کرده است؟
۳) آیا تغییر در سیاست باعث تغییر در دین شده است یا وارون آن؟
وی سپس برای پاسخ به این پرسشها میگوید تا کنون چنین پرسشهایی دربارهی امپراتوری بریتانیا، روم، عثمانی، و ژاپن بررسی شدهاند اما کسی به تاریخ هخامنشیان نپرداخته است. وی مینویسد از ۱۴۲۹۵ درآیه در کتابشناسی امپراتوری هخامنشیان - که یوزف ویسهوفر و اورسولا وبر در سال ۱۹۹۶ م./۱۳۷۵ خ. گردآوری کردهاند - تنها ۳۳ مورد به دین شاهنشاهی هخامنشیان و ۲۸ مورد به سیاست دینی آن پرداختهاند.
وی به مقالهی خانم کلاریس هرنشمیدت (Clarisse Herrenschmidt) در سال ۱۹۷۷ اشاره میکند که به نقش استورهی آفرینش در سنگنبشتههای داریوش بزرگ پرداخته است. هم چنین از پایاننامهی دکتری آقای ماریژن موله (Marijan Molé) یاد میکند که در سال ۱۹۶۳ با عنوان «کیش، استوره، و کیهانشناسی در ایران باستان» (Culte, mythe, et cosmologie dans l'Iran ancien) به نقش دین در کشورگشایی و سیاست هخامنشیان پرداخته بود. وی مینویسد که ایرانشناس بزرگ، امیل بنونیست (Emile Benveniste)، این پایاننامه را بیارزش خواند و آن را در خور مدرک دکتری ندانست و همین سبب شد که موله خودکشی کند.
فصلهای این کتاب چنین اند:
۱- مقدمه
۲- مرکز و پیرامون
۳- برگزیدهی خدا
۴- آفرینش
۵- خُردجهانها، شگفتیها، بهشت
۶- سوی تاریک بهشت
۷- پینوشت: دربارهی ابوغُرَیب و چند موضوع مربوط معاصر
امیدوارم کارشناسان این رشته و ایرانشناسان این کتاب را بررسی کنند و اگر لازم میدانند پاسخ مناسبی بدان بدهند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
6:10 PM |
پيوند دایمی
2 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , كتاب , هخامنشیان
Tuesday, August 17, 2010
داستان شترنج - ۲
سهشنبه ۲۶/امرداد/۱۳۸۹ - ۱۷/آگوست/۲۰۱۰
پیشتر دربارهی داستان شترنگ (شترنج) نوشتهام و نشانی مقالهی دکتر تورج دریایی دربارهی کتاب «شترنگ نامگ» را دادم که متن پهلوی مربوط به آوردن شترنگ از هندوستان است در زمان خسرو یکم (انوشیروان). امروز به طور تصادفی به چند مورد مربوط به داستان شترنگ و اصل و نسب آن برخوردم:
مورد نخست:
یک اسپانیایی به نام ریکاردو کالوو (Ricardo Calvo) در سال ۱۹۹۶ با دادن چند دلیل پیشنهاد کرد که شترنگ در اصل ایرانی بوده است:
۱- در نوشتههای هندی پیش از ساسانیان اثری از بازی شترنگ (یا چاتورنگا) نیست. نخستین یادکرد از شترنگ در سانسکریت به سالهای ۶۲۵ تا ۶۴۰ میلادی میرسد که پس از زمان خسرو یکم است.
۲- در هندوستان هیچ مهره یا نمونهای از شترنگ به دست نیامده که از نمونههای ایرانی قدیمیتر باشد.
۳- شترنگ را مسلمانان به هندوستان بردهاند. بازی «هشتپای» (ashtapada) که با یک صفحهی هشت در هشت و دو تاس بازی میشده خیلی با شترنگ تفاوت دارد.
۴- واژهی سانسکریت چاتورنگا ریشهشناسی دقیق و پذیرفته ندارد و تنها به معنای ارتش است. شاید هم به معنای بازی چهارنفره بوده باشد. چترنگ در زبان پهلوی به معنای «مهرگیاه» است یعنی گیاهی که شبیه انسان است. شاید چترنگ یعنی بازیای که با مهرههایی شبیه انسان بازی میشده است. ساختار ارتش بازی شترنگ بیشتر شبیه ارتش ساسانیان است تا ارتش هندیان.
نمیدانم پژوهشگران در این باره چه نظری دارند و در چهارده سال گذشته کسی در این باره پژوهشی کرده است یا نه.
مورد دوم:
اما برایم جالب بود که دوازده سال پس از این موضوع یعنی در سال ۲۰۰۸ م. یک افریقایی به نام دکتر داییم شباز (Daaim Shabazz) در وبلاگ خود ادعا کرده است که اصل شترنگ افریقایی (مصر باستان) است و مردم موریتانی (یا مورها Moors) پس از گرفتن اسپانیا این بازی را به اروپا بردهاند!
داییم شباز
شهبانوی مصری نفرتیتی در حال بازی سهنت
مورها در حال بازی شترنج در شهر کاستیل اسپانیا در سال ۱۲۸۳ م.
البته خود این مطلب بر پایهی نوشتهای از شخصی پزشک به نام جوزف بیلی (Joseph A. Bailey) است.
مورد سوم:
اما شاید بیپایهترین مورد دربارهی ریشهی شترنج که امروز با آن برخورد کردم گفتوگوی دو هنرپیشه در فیلمی بود به نام «امریکا» (Amreeka) ساختهی سال ۲۰۰۹ که در آن یک زن فلسطینی که کارمند بانک بود با پسرش در آروزی «زندگی بهتر» به امریکا مهاجرت میکنند و پسر در مدرسه از همکلاسان امریکایی خود آزار میبیند و به او زور میگویند و او را به خاطر عرب بودنش مسخره میکنند. در بخشی از فیلم، زن فلسطینی با دیدن مهرهی شترنج به دبیر امریکایی پسرش میگوید:
- هیچ میدانستید که شترنج را عربها اختراع کردند؟
- نه.
- بله. اصطلاح شهمات (checkmate) عربی است و در اصل «شیخ مات» بوده است یعنی شیخ مُرد.
این ریشهشناسی عامیانه نمونهای است از پان-عربگرایی که همه چیز را ساختهی عربها میداند و همهی دانشوران دوران اسلامی را عرب میخواند. حال آن که تمام منبعهای تاریخی به زبانهای مختلف مانند پارسی و عربی و اسپانیایی و لاتین و ... گواهی میدهند که عربهای مسلمان شترنگ را در ایران آموختند و تمام اصطلاحها و واژههای این بازی از زبان پارسی به عربی رفته است. از جمله همین شهمات که به معنای آن است که شاه گیج و مات شده است و راه گریزی ندارد و ربطی به مرگ و مردن عربی ندارد. متاسفانه اشتباه گرفتن «مات» پارسی با «مات» تازی در برخی فرهنگهای زبان انگلیسی راه یافته است. اما کلارنس بارنهارت (Barnhart)، واژگاننگار امریکایی (درگذشته به سال ۱۹۹۳)، به درستی اشاره کرده است که این مات پارسی است و ربطی به فعل عربی «مُردن» ندارد. دست کم در واژهنامههای انگلیسی بخش نخست checkmate را به درستی «شاه» دانستنهاند و «شیخ» دانستن آن شاید از نوآوریهای نویسندهی این فیلمنامه باشد.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:38 PM |
پيوند دایمی
9 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی فرهنگ
Saturday, August 14, 2010
بحران هویت اشکانیان!
شنبه ۲۳/امرداد/۱۳۸۹ - ۱۴/آگوست/۲۰۱۰
اشکانیان از گروه پارنی یا پرنی (Parni) از کلانقوم ایرانی سکاهای خاوری در منطقهی شمال شرقی ایران برخاستند و با دلیری و پهلوانی خود توانستند بازماندگان اسکندر یعنی سلوکیان را از ایران بیرون رانده و دوباره پایتخت ایران را به منطقهی میانرودان یا بابِل قدیم برگردانند و شهر تیسفون را بنا کنند. اشکانیان با تکیه بر شگردها و فناوری نظامی برجستهی خود - که گونهی کامل شدهی فناوری دوران هخامنشیان بود - توانستند چندین شکست سنگین بر رومیان وارد کنند که معروفترین آنها شکست کراسوس در نبرد کارای (حرّان) در سال ۵۳ پ.م. است. در این نبرد، ایراناسپهبد «رستم سورِنپهَلو» - که در نوشتههای رومیان «سورنا» خوانده شده - توانست با ده هزار سوارهنظام کارآزموده و برجسته سپاه سی هزار نفرهی کراسوس را تارومار کند و خود کراسوس و پسرش پوبلیوس را بکشد. شکست معروف دیگر روم از اشکانیان شکست مارک آنتونی در آذرپاتکان (آذربایجان) است که در آنجا هم به خاطر سرمای زمستان و تیراندازان ماهر منطقهی ماد تمام نیروهای مارک آنتونی تارومار شدند و تنها خود سردار رومی با اندکی از نیروهایش جان سالم به در بردند و توانستند به روم برگردند.
طبقهی شاهی اشکانیان از هفت خاندان تشکیل میشد که معروفترین آنها عبارتند از سورنپهلو، قارن (کارن) پهلو، مهران، گیو، اسپهبد، اسپندیاذ. این خاندانها در زمان ساسانیان نیز همچنان دارای قدرت و نفوذ بودند و مدتها ایران اسپهبد از خاندان سورن برگزیده میشد. بهرام چوبین نیز از خاندان مهران بود.
هیچ شکی نیست که اشکانیان از قومهای ایرانی بودهاند و زبانشان نیز زبان پارسی میانه و ادامهی پارسی باستانی است که هخامنشیان بدان سخن میگفتند. اما شاید نخستین بار در سدهی نوزدهم میلادی، جورج راولینسون (George Rawlinson)، تاریخنگار مشهور انگلیسی، در فصل دوم جلد ششم کتاب هفت جلدی خود به نام «هفت پادشاهی بزرگ خاور باستان» دربارهی اشکانیان نوشت:
آیا میتوانیم فرض کنیم که اشکانیان از نظر رفتار و نژاد و زبان خویشان قبیلههای ترکمانی هستند که امروزه در فاصلهی بین آمودریا و منطقهی قدیمی اشکانیان هستند؟ .... بسیار احتمال دارد که اشکانیان از قومهای تورانی [منظور آلتایی] بودهاند و باید آنها را هم جنس هونها و بلغارها و اوزبکها و اویغورهای امروزی دانست. باید نزدیکترین نمایندگان امروزی آنان را ترکمانها دانست که تقریبا در همان منطقهای زندگی میکنند که اشکانیان میزیستند. اشکانیان نیز مانند اینان در نهادشان بربر (وحشی) بودند و تنها ظاهری خارجی از تمدن بر خود گرفتند.
جالب آن که در زمان قاجار، شاهان قاجار که از ترکمانان بودند بر پایهی این گونه ادعاها نسل خود را به اشکانیان میرساندند.
امروزه هم برخی از پانترکان بر پایهی این فرض و پیشنهاد غلط راولینسون ادعا میکنند اشکانیان ترک (یا به قول خودشان: تورک) بودهاند (و لابد ساسانیان «فارس» به همین خاطر با آنان دشمنی داشتند). برای نمونه نگاه کنید به این مطلب با عنوان «پارتی ترکی نیست!» که دکتر کاوه فرخ چند سال پیش در پاسخ به یکی از این ادعاهای بیپایه نوشته است.
اما امروز به یک ادعای خندهآور و بیپایهتر برخوردم که کسی به نام استیون کالینز در وبلاگ خود چنین نوشته است:
اشکانیان مرکب از ده قبیلهی اسراییلی (یهودی) بودند. زبان و فرهنگ اشکانیان ویژگیهای آشکار زبانهای اسراییلی/سامی را دارد!!! برای نمونه در منطقههای یهودنشین در نزدیک مدیترانه نام شهرهای زمان اشکانیان نامهایی یهودی بوده است! یهودی بودن اشکانیان انکارناپذیر است و اشکانیان یکی از امپراتوریهای قوم یهود بودند. یکی از دلیلهای سکوت دربارهی اشکانیان و این که در مدرسههای غرب سخنی و یادی از اشکانیان نمیشود دقیقا به خاطر همین است که یهودی بودهاند و همتراز روم!
چندین دقیقه به این نوشتههای او خندیدم و خواستم دوستان هم بخوانند و کمی لذت ببرند و وقت خوشی داشته باشند.
گویا پانترکان بر سر صاحب شدن اشکانیان رقیب پیدا کردهاند. بیچاره اشکانیان که پس از دو هزار و چندصد سال دچار بحران هویت شدهاند و نمیدانند ترک بودهاند یا یهودی!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:16 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی اشکانیان , تاريخ باستان
Thursday, August 12, 2010
موزهی هرمیتاژ و آثار ایرانی
پنجشنبه ۲۱/امرداد/۱۳۸۹ - ۱۲/آگوست/۲۰۱۰
میدانیم که راه معروف به «جادهی ابریشم» در واقع بیش از یک راه بود و گاه از اصطلاح درستتر «جادههای ابریشم» استفاده میشود. راههای زمینی از چین آغاز میشدند و پس از گذشتن از منطقههای ایرانینشین (فرغانه و سغد و خوارزم و..) و زیر فرمان ایران در دوران اشکانیان و ساسانیان در نهایت به اروپا و سرزمینهای زیر فرمان روم میرسیدند.
در دوران نوین و از سدههای هژدهم میلادی به بعد، بیشتر این سرزمینها زیر فرمان روسیهی تزاری و سپس روسیهی شوروی درآمدند. موزهی دولتی هرمیتاژ (The State Hermitage) در روسیه یکی از موزههای مشهور و بزرگ جهان است که به خاطر همین کنترل روسیه بر راههای زمینی ابریشم پر است از آثار به جا مانده از دورانهای مهم تاریخ ایران و فرهنگ قومهای ایرانی ساکن بر کنار این راهها و درگیر در تجارت ابریشم.
موزهی هرمیتاژ در سال ۱۷۶۸ در زمان کاترین (ایکاترینا) بزرگ، امپراتور روسیهی تزاری، در شهر سن پیترزبورگ پی افکنده شد و هم اکنون دارای نزدیک ۳ میلیون قطعه اثر هنری و باستانشناختی است. از این سه میلیون شی ۷۳۷ هزار قطعه باستانشناختی و یک میلیون و صد هزار قطعه سکه هستند. (آمار دقیق در این صفحه موزه).
این صفحه در دانشگاه ایالت واشنگتن امریکا ویژهی موزههای مربوط به جادهی ابریشم است و این صفحه به موزهی دولتی هرمیتاژ میپردازد. خوبی این صفحه در دانشگاه واشنگتن آن است که بر پایهی منطقهی جغرافیایی آثار موزهی هرمیتاژ را دستهبندی کرده و در هر بخش فهرست به نسبت کاملی از آثار آن منطقه به همراه تصویر و توضیح آنها داده است که پیدا کردن آنها در خود موزهی هرمیتاژ زمان زیادی میخواهد.
یکی از گردایه(کلکسیون)های موزهی هرمیتاژ به گردایهی اسمیرنُف مشهور است و آثار فراوانی از دوران ساسانیان را دربردارد. در زیر چند نمونه از آنها را میآورم و علاقهمندان را به نشانیهای یاد شده در بالا در دانشگاه واشنگتن راهنمایی میکنم:
بهرام پنجم (بهرام گور) و همدمش به نام آزاده در شکار
ساعت خسرو یکم (انوشهروان=انوشیروان)
بزم شاهانه با خوانسالاران و رامشگران (نوازندگان)
تُنگ با زن پایکوب (رقصنده)
کوزهی سیمین با نقشی شبیه درگاه کاخ داریوش که میتواند نشانی از آگاهی ساسانیان از سنت هنری نیاکان هخامنشی باشد.
برای دیدن تصویر با اندازهی بزرگتر روی آنها کلیک کنید. و البته تصویرهای فراوان در نشانیهای داده شده در بالا یافت میشوند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:14 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی اشکانیان , تاريخ باستان , ساسانیان
Friday, August 06, 2010
نکتهای دربارهی لهجهی اصفهانی
آدینه ۱۵/امرداد/۱۳۸۹ - ۶/آگوست/۲۰۱۰
چگونگی تلفظ فعل «است» یکی از ویژگیهای آشکار و معروف گویش مردم سپاهان (اصفهان) است که معمولا به صورت «اِس» کوتاه میشود (حالتون خُب اِس؟ = حالتان خوب است؟). چندی پیش در کتاب «سبکشناسی» نوشتهی شادروان استاد محمدتقی بهار (ملکالشعرا) به نکتهی جالبی در این باره برخوردم.
استاد بهار در جلد یکم کتاب «سبکشناسی» (ص ۲۴۸ تا ۲۵۰) اشارهای دارد به شیوهی تلفظ فعل «است» که باید آن را با زبر خواند یعنی «اَست» یا با زیر یعنی «اِست» - آن گونه که در میان مردم اصفهان رایج است - و چند نمونه میآورد از شعرهای مسعود سعد سلمان، شاعر قصیدهسرای سدهی ششم ق./دوازدهم م. (درگذشته ۵۱۵ ق/ ۱۱۲۱ م)، که در آنها فعل «است» با «دانست» و «توانست» و «یارست» (از مصدر یارستن) قافیه شده است. برای نمونه:
طاهر ثقةالملک سپهر است و جهان است ------- نه راست نگفتم، که نه این است و نه آن است
...
بسیار سخن گفت مرا بخت، پس آنگه ----------- هر کرده که او کرد بدان گفته نمانِست
شایستهی صدر تو ثنا آمد و نآمد -------- کانکس که ثنا گفتت دانست و ندانِست
یا در قصیدهی دیگری میگوید:
جشن اسلام است و عید قربان است ---------- شاد از او جان هر مسلمان است
...
چرخ پنداری آتشین حربه است --------- او مرا زار کشت نتوانِست
در قصیدهی دیگر:
چه خوش عیش و چه خرم روزگار است ---------- که دولت عالی و دین استوار است
...
خرد هر چیز را از وی صفت کرد --------- به گرد حد او گشتن نیارِست
نتیجهگیری استاد بهار این است که در زمان مسعود سعد سلمان در شهر غزنین یا همهی ایران فعل «است» را با زیر تلفظ میکردند یعنی «اِست». بعدها برای لفظ قلم، زیر به زبر تبدیل شده است همان گونه که ضمیرهای مفرد متصل ملکی را امروزه در زبان رسمی با زبر میخوانیم یعنی برای نمونه: دستَم، دستَت، دستَش. اما در اصل چنین بودهاند: دستُم، دستِت، دستِش. جالب این که در زبان گفتار و روزمره هنوز میگوییم «دستِت» و «دستِش». در پایان هم میافزاید که شاید هم نمونههای داده شده از شعر مسعود سعد سلمان ضرورت شعری بوده و این گونه تغییرها برای شاعران مجاز بوده.
از این رو من جستوجوی کوتاهی در دیوان شاعران دیگر کردم و به نتیجهی مشابهی رسیدم. یعنی بیشتر شاعران در دورههای گوناگون و نقطههای مختلف ایران «است» را با «دانست» یا «مانست» قافیه کردهاند. این هم نتیجهی جستوجو به ترتیب زمانی:
سنایی غزنوی (درگذشته ۵۴۵ ق.)
پاک و مردار بر یکی خوان است ----------- جز به عقل این کجا توان دانست
مزد این کم ز مزد آن زان است -------- کهین به تن کرد و آن به جان دانست
قوامی رازی (درگذشته پس از ۵۶۶ ق.، ری)
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است -------- که هرچه گویی از او صدهزار چندان است
زبان عقل تویی در دهان شرع رسول --------- از این عبارت عالی همیتوان دانست
انوری ابیوردی (درگذشته ۵۸۳ ق.)
روز عیش و طرب و بستان است --------- روز بازار گل و ریحان است
از تو آن مایه بداند خردم ------------ که ترا جز به تو نتوان دانست
دل گفت نفس مزن که تدبیر آن است -------- هم پختن این هوس که نتوان دانست
سیدحسن غزنوی (درگذشته ۶۵۵ ق.)
حزمش چو پیاده شد زمین است -------- عزمش چو سواره شد زمان است
هر کار که خواست کرد و شایست ------- هر نقش که بود دید و دانست
دل و جانم به ره جانان است -------- گر بدو باز رسم جان آن است
حال هجران دو یار همدم --------- من چه گویم؟ که بنتوان دانست
عطار نیشاپوری (کشته شده در تازش مغولان به سال ۶۲۷ ق)
اسرارنامه
که میگوید که گردون آن چنان است ----- که چشمت دید یا عقل تو دانِست؟
چو علم غیب علم غیب دانِست -------- چنین پنهان به زیر پرده زان است
هیلاجنامه
صبور است و خداوند جهان است --------- درون جملگی اسرار دانِست
حقیقت دید جان دیدار جان است -------- در اینجا دید جانان باز دانِست
خسرونامه
چنان آزاده و بسیاردان است -------- کز آزادی چون سوسن ده زبان است
در معرفت تو دم زدن نقصان است -------- زیرا که ترا هم به تو بتوان دانِست
کمال ذات تو منصور دانست -------- وگر نه که در اینجاگه توانست
کمال ذات تو هر دو جهان است ---------- شده پیدا و ذات تو نهان است
حقیقت آمدن رفتن چه دانِست؟ --------- یقینت در یقین دید فنایست
«فنایست» (فنا است) در این بیت عطار بسیار به گویش اصفهانی میماند.
سلمان ساوجی (درگذشته ۷۷۸ ق.، ساوه)
بهارخانهی چین عرصهی گلستان است --------- مخوان بهار مغانش که دشت موغان است
گل نشاط به بار است، کار عیش بساز! --------- که کاروبار جهان را نمیتوان دانِست
ملک جمشید دانا بود و دانِست ------------ که جنت زیر پای مادران است
عمادالدین نسیمی (کشته شده ۸۲۱ ق.)
حبیب فضل حق احمد که میر عاشقانستی ------- دو عالم را به زیبایی امیر و مهربانستی
...
چو بُد او آدم خاکی، ز کعبه چون برون آمد -------- از آن هر عضوی از اعضا به دیگر جزء مانِستی
با توجه به این شاهدهای شعری - که با وجود تغییر برخی هنجارهای شعری - هم چنان در سدههای متفاوت دیده میشوند شاید بتوان گفت که تلفظ درست این فعل با زیر بوده یعنی «اِست» که در دورههای اخیر به زبر تبدیل شده. یعنی همهی مردم ایران این فعل را به سبک امروز مردم اصفهان تلفظ میکردند اما اندک اندک زبان نوشتاری تغییر کرده ولی زبان گفتار شکل اصلی را حفظ کرده است. همان گونه که تلفظ «دستت» در زبان رسمی به «دستَت» تبدیل شده است اما هنوز در زبان گفتار به صورت «دستِت» گفته میشود. شاید بتوان ساده شدن «چه/چی است» و «که/کی است» به «چیست» و «کیست» را هم دلیلی بر زیر بوده حرف نخست «است» دانست.
پینوشت
حال که موضوع سخن استفاده از شعر و قافیهبندی برای یافتن تلفظ برخی واژهها است یاد نکتهای در شعر عطار نیشابوری افتادم. عطار در برخی شعرهای خود «گرفتن» را با «شنفتن» قافیه کرده است. این هم چند نمونه:
بوی مُشکِ گفتهام عالم گرفت ----- خواجه مزکوم است، بو را کِی شنفت؟
هر که او اسرار سبحانی شنفت -------- در حقیقت راه انسانی گرفت
شاید بتوان نتیجه گرفت که عطار - و مردم نیشابور آن زمان - فعل «گرفتن» را به صورت «گُرُفتن» تلفظ میکردهاند.
هم چنین با توجه به اشارهی استاد شفیعی کدکنی در گزیدهی غزلیات شمس میفهمیم که مولانا جلالالدین بلخی «پیغامبر» را به صورت پیغُمبر میگفته است. مانند این بیتها:
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را -------- وزان پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
یا
روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزد است -------- جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا
در ده می پیغامبری! تا خر نماند در خری ------- خر را بروید در زمان از بادهی عیسی دو پر
هان ای طبیب عاشقان دستی فروکش بر برم -------- تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بر برم
هر روز نو جامی دهد تسکین و آرامی دهد --------- هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم
نمونهی دیگر شعرهای سیف فرغانی شاعر سدهی هفتم هجری است که در شعرهایش، مانند مردم فرارود (ماوراءالنهر) «آ» را به صورت «اُ» میگفته و حتا بسیار جاها «خواهی» و «خواهم» را به صورت «خوهی» و «خوهم» نوشته است و وزن شعر با همین گونه خواندن درست است:
در بهای وصل اگر جان میخوهی --------- راضیام چون نرخش ارزانی گرفت
در جهان هر چه میخوهی میکن ---------- که جهان آفرین جهان به تو داد
دلم بوسه ز آن لعل نوشین خوهد -------------- و گر در بها دنیی و دین خوهد
مرا گفت: جانان خوهی، جان بده! --------- درین کار او مزد پیشین خوهد
دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق ------------ اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق
و
پینوشت ۲
استاد دکتر جلیل دوستخواه در پیامی یادآور شد که خانم دکتر ایران کلباسی در کتاب «فارسی اصفهانی» چاپ موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه علوم انسانی)، تهران، ۱۳۷۰ به تفصیل به این موضوع پرداخته است.
هم چنین دکتر محمد حیدری ملایری نیز نوشته که فعل «اَست» در پارسی نو از «اَست» در پارسی میانه گرفته شده و در زبانهای پارسی کهن، اوستا، پوروا-ایرانی (proto-Iranian) به شکل -ah و در سانسکریت به شکل -as است. هم چنین یادآور شدند که دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی در کتاب «درآمدی بر چگونگی شیوهی خط فارسی» (انتشارات امیرکبیر) صفحهی ۱۳۸ تا ۱۶۸ به این موضوع پرداخته و شعرهای مسعود سعد سلمان را نیز بررسیده و به این نتیجه رسیده که تلفظ «اِست» در شعرهای مسعود به خاطر قافیه است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:13 PM |
پيوند دایمی
11 نظر داده شده |
نظردهی