یکشنبه ٣/دی/١٣٨۵-٢۴/دسامبر/٢٠٠۶
در پارسی واژهی بت به معنای پیکرهای است كه به جای خدا پرستيده شود.
به اعتقاد جیمز دارمستتر (James Darmesteter شرقشناس معروف فرانسوی آلمانیتبار)، اين واژه در واقع کوتاه شدهی بودا است. به نظر وی چون در معبدهای بوداییان پیکرههای بسیاری از بودا دیده میشد اين واژه به هر پیکرهی مورد پرستش نیز گفته شد. اما علامه دهخدا و دکتر محمد معین با این نظر مخالف اند و معتقدند که بت، تازیشدهی بُد است و اين واژه خود اوستایی و کوتاه شدهی بویتی (buiti) است که نام دیوی بوده.
آیین بودا در زمان اشکانیان و ساسانیان در شرق ایران رواج کامل داشته است. یکی از یادگارهای آن دوران، مجسمههای عظیم بودا در بامیان افغانستان بود که در سال ۱۳۷۹ خ/ ۲۰۰۰ م به دست حکومت طالبان جاهل و فرهنگستیز نابود شدند.
از آنجا که بتها بسیار زیبا و آذینشده بودند در شعرها و غزلهای بیشمار در ادبیات پارسی بعد از اسلام بت به معنای دلبر زیبا و آراسته به کار رفته است. برای مثل، حافظ در غزلی میگوید:
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایهبان دارد ---------- بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
(دلبری دارم که زلفهای چون سنبلش بر گرد صورت چون گلاش سایهبان شده. پیشانیاش فرمانی به کشتن ارغوان دارد.)
یکی از پایگاههای ایرانیان بودایی علاوه بر بامیان، شهر بلخ بوده است كه معبدی در آنجا به نام «نوبهار» بوده است. این نام در واقع «نَوَه ويهارَه» (Nava Vihara) به معنای «معبد نو» است. اصطلاح بت نوبهار نیز به فراوانی در شعرهای پارسی دیده میشود.
Sunday, December 24, 2006
بودا و بت
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:19 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Sunday, December 17, 2006
ايران و تازيان
یکشنبه ٢۶/آذر/١٣٨۵ - ١٧/دسامبر/٢٠٠۶
وقتی تازيان ايران را گرفتند با فرهنگ و كشور بزرگی روبرو شدند كه دارای پيشينهی طولانی و زبانی قوی بود. هر واژه نشانهی يك ايده است. و بسياری از اين ايدهها برای تازيان تازه بود. و چارهای جز به كار بردن همان واژه نداشتند اما چون برخی صداها را نمیتوانستند بيان كنند واژهها را با تلفظ خودشان نوشتند و به همين صورت به دست ما رسيد. مانند
طبق: به معنی ظرفی كه در آن چيز میچيدند. در پهلوی به صورت تپوك بوده است.
هندسه: اندازه. دانش اندازهگيری. از آن واژهی مهندس ساخته شد.
عِرض: آبرو. ارز
فهرست: پهرست. نوشتهای كه در آن نام كتابها باشد. جدولی شامل فصلهای يك كتاب
ما حتا زبانمان را به صورتی میناميم كه تازيان میگفتند يعنی فارسی به جای پارسی! مانند آن است كه انگليسیها چون مدتی زير فرمان فرانسويان بودند به زبان خودشان به جای English بگويند anglais!
نام بسياری از شهرهای ما به صورت تازیشده به كار میرفتند:
كومس: قومس (شرق سمنان امروزی)
تفرش: طبرس (علامه تفرشی: علامه طبرسی)
شوشتر: تستر (مانند «سهل تستری»)
گلپايگان: جُرفادقان
كوهستان: قهستان (جنوب خراسان شامل تون، قائن، گناباد، طبس)
يا هنوز به كار میروند:
پارس: فارس
سپاهان: اصفهان
آذربادگان: آذربايجان
پيروزگرد: بروجرد
دژپل: دزفول
ابركوه: ابرقو
بوموساو: (به معنای بوم سبز) ابوموسی!
گاپله: جابلق (در لرستان)
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:17 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان
Monday, December 11, 2006
خراسان
سهشنبه ٢١/آذر/١٣٨٥-١١/دسامبر/٢٠٠٦
علت نامگذاري خراسان
فخرالدين اسعد گرگاني شاعر معروف سدهي پنجم قمري و سرايندهي داستان ويس و رامين، در علت نامگذاري خراسان چنين ميگويد:
زبان پهلوي هر كو شناسد --------------- خراسان يعني آنجا كو خور آسد
”خور آسد“ پهلوي باشد ”خور آيد“ -------- خور از آنجا سوي ايران بر آيد
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:10 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Sunday, December 10, 2006
كاغذ و كارت
يكشنبه ١٩/آذر/١٣٨٥ - ١٠/دسامبر/٢٠٠٦
كاغذ واژهاي است پارسي كه در عربي قرطاس گفته ميشود. قرطاس تازيشدهي واژهي يوناني chaartes است. اين كلمه در زبان فرانسه به صورت carte (كارت) درآمده است. در فرانسه دو اصطلاح با اين واژه ساخته شده كه در زبان انگليسي نيز به كار ميرود:
a la carte به معني ”از روي كاغذ“ و يا سفارشي. مثلا وقتي در رستوران از روي منو از بين چند غذا يكي را انتخاب كنيد به آن رستوران سفارشي ميگويند.
ديگري carte blanche به معني ”برگهي سپيد“ يعني اختيار تام.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:07 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Sunday, December 03, 2006
ماركو پولو
يكشنبه ١٢/آذر/١٣٨٥-٣/دسامبر/٢٠٠٦
از كتابخانه نسخهاي قديمي از كتاب سفرنامهي ماركو پولو را گرفتم. جالب بود.
برنامهي سفر اين طور بوده كه از ونيز به ساحل درياي سياه بيايند و از آنجا به ايران آمده و از تبريز به بندر هرمز (كه از زمان شاه عباس صفوي به بعد بندرعباس ناميده ميشود) بروند و از هرمز با كشتي به هند و بعد به چين بروند. اما وقتي به هرمز ميرسند ميبينند كه كشتيها وضع مناسبي ندارند و قابل اطمينان نيستند. براي همين از مسير كرمان و خراسان به جادهي ابريشم برميگردند و از آنجا به دربار قوبيلاي خان، نوهي چنگيز مغول، در چين ميروند.
اين هم قسمتهايي كه مربوط به ايران ميشود. توضيحات در قلاب ([]) از من است.
- در بخش كوهستاني نژادي از مردم هستند به نام كرد (Curd) كه برخي از آنان مسيحي و از فرقهي نسطوري و يعقوبي هستند و برخي هم محمدي هستند. همهي آنان مردمي بيمرام هستند و پيشهي آنان دزدي از بازرگانان است.
- توريس [Tauris=تبريز] شهر بزرگ و اعياننشيني است متعلق به استان اراك [=به اصطلاح ”عراق عجم“] كه شامل چندين شهر و مكان محروسهي ديگر است اما توريس پرجمعيتترين و پرشكوهترين آنان است. ساكنان شهر عمدتا از طريق تجارت و صنعت روزگار ميگذرانند. صنعت آنان تشكيل شده از انواع گوناگون ابريشم كه برخي از آنان زربفت است و قيمت بالايي دارد. اين شهر براي تجارت موقعيت ممتازي دارد كه بازرگانان از هند، از بلداچ [Baldach=بغداد]، موصل و كرمسور [Carmsor=گرمسير: هرمزگان امروزي] و بخشهاي مختلف اروپا در اينجا استراحت ميكنند تا كالاهايي بخرند و بفروشند. اينجا سنگهاي قيمتي و مرواريد فراوان يافت ميشود. بازرگاناني كه با تجارت خارجي سر و كار دارند ثروت هنگفتي كسب ميكنند اما ساكنان شهر عموما فقيرند. ساكنان شهر مخلوطي هستند از فرقهها و ملل مختلف: نسطوري، ارمني، يعقوبي، گرجي، پارسي و پيروان ماهومت [Mahomet=محمد] كه عمدهي جمعيت را شكل ميدهند و تبريزيان ناميده ميشوند. هر گروه از مردم زبان خاص خود را دارند. شهر محاصره شده با باغهاي روحانگيز كه مرغوبترين ميوهها را توليد ميكنند. ساكنان محمدي [Mahometan=مسلمانان] شهر خيانتكار و بيمرام هستند. طبق مذهب آنان، هر چه كه از پيروان دينهاي ديگر دزديده يا غارت شود به درستي گرفته شده و اين دزدي برايشان جرم نيست. آنان كه به دست مسيحيان دچار مرگ شده يا زخمي شوند شهيد خوانده ميشوند. بنابراين اگر آنان توسط قدرتي كه اكنون بر آنان حاكم است [=مغولان و ايلخانان] مهار و منع نشده بودند شورشهاي زيادي ميكردند. اين اصول بين تمام سارسنها [Saracen=شرقيهاي مسلمان] مشترك است. وقتي آنان در شرف مرگ هستند كشيششان بر بالينشان حاضر ميشود و از آنان ميپرسد كه آيا محمد پيامبر راستين خدا بود يا نه؟ اگر پاسخ آنان اين باشد كه باور دارم، سعادت و نجاتشان در آن دنيا تضمين شده است. در نيتجهي اين امكان پاكشدگي كه به آنان جواز هر گونه خطايي را ميدهد، مسلمانان موفق شدهاند كه عدهي زيادي از تاتاران را به دين خود درآوردند. زيرا اين امر آنان را از هر قيدي در ارتكاب جرم رها ميكند.
- در پارسه [Persia=ايران] كه استان بزرگي است هشت پادشاهي وجود دارد كه نام آنان چنين است: در ورود به پارس نخستين پادشاهي كازبين [Kazbin=قزوين] است؛ دومين كه در جنوب آن واقع شده كردستان (Curdistan) است؛ سومي لر [=لر كوچك و بزرگ] است؛ چهارمي در سمت جنوب سولستان [Solistan=شولستان: ممسني امروزي] است؛ پنجمين سپان [Spaan=سپاهان] است؛ ششم سيراس [Siras=شيراز]، هفتم سونكارا [Soncara=اتابكان شبانكاره]، هشتمين تيموكاين [Timocain=تون و قائن] است كه سر حد پارسه است. تمامي اين پادشاهيها در جنوب پارسه هستند به جز تيموكاين و اين در شمال است نزديك جايي كه درخت بيبر [Arber Sacco= احتمالا سرخس؟] خوانده ميشود.
وي سپس از كرمان، يزد، ساپورگان [Sapurgan=شاپورگان، نيشاپور؟]، بلاچ [Balach=بلخ]، بالاشان [Balashan=بدخشان]، كاشگر [Kashgar=كاشغر]، سمركن [Samarcan=سمرقند] و كوتن [Kotan=ختن] نام ميبرد.
در رابطه با شيراز كه وي به صورت سيراس نام برده امروزه شرابي در فرانسه توليد ميشود به نام سيراس. البته در كاليفرنياي امريكا و در استراليا نيز شرابي به نام شيراز توليد ميشود كه شهرت جهاني كسب كردهاند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:49 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی كتاب
Sunday, November 26, 2006
مجله
يكشنبه ٥/آذر/١٣٨٥-٢٦/نوامبر/٢٠٠٦
روز ١٤ ماه آدار (اواخر اسفند ماه) در فرهنگ عبري/يهودي روز جشن پوريم (Purim) است. پوريم در عبري جمع پوري به معني قرعه است. در عربي و پارسي آن را بوري نيز ميگويند. علت اين جشن طبق باور يهودان يادآوري روزي است كه هامان وزير خشايارشا هخامنشي قرعه كشيد تا يهودان ايران را نابود كند. اما استر (Esther همان اختر، ستاره) كه زن خشايارشا بود با كمك پسر عموي خود به نام موردخاي مانع اين كار شد. اين داستان در بخشي از كتاب مقدس به نام كتاب استر ثبت شده است.
يكي از مراسم اين روز خواندن بخشهايي از كتاب مقدس است كه در عبري به آنها خمش مغيلات (hamesh megillot به معني پنج مغيله) ميگويند. در انگليسي به آن پنج طومار (five scrolls) گفته ميشود. اين پنج كتاب عبارتند از:
- كتاب استر (Book of Esther)
- كتاب روث (Book of Ruth)
- غزل غزلها (غزلهاي سليمان) (Song of Songs)
- مراثي ارميا (Lamentations)
- كتاب جامعه (Ecclesiastes)
واژهي مغيلا يا مگيلا كه از مگالتو (mgalto) آرامي گرفته شده در عربي به صورت مجله درآمده است و به تدريج منظور از آن هرگونه نوشتاري بوده كه داراي تنوع محتوا باشد. در پارسي به چنين مجموعهاي جُنگ گفته ميشود.
در انگليسي magazine در قديم به معني سياههي انبار مهمات نظامي بوده و هنوز نيز به معني خشاب اسلحه است. اين واژهي انگليسي از واژهي عربي” مخازن“ گرفته شده است. بعد كه نخستين مجله در سال ١٧٢٠ ميلادي/١١٠٠ خورشيدي چاپ شده به علت آن كه انباري از اطلاعات بوده به آن magazine گفتهاند. در فرانسه هنوز به مغازه magasin و به خريد كردن magasiner گفته ميشود.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:39 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Wednesday, November 15, 2006
خانه
چهارشنبه ٢٤/آبان/١٣٨٥-١٥/نوامبر/٢٠٠٦
در زبان پارسي واژهي ”سرا“ يا ”سراي“ به ساختماني گفته ميشود كه مردم در آن زندگي ميكنند. هر سراي چندين ”خانه“ دارد كه فضايي است مستقل و داراي ديوارهايي. اين تمايز در تركيبها و زبان ادبي همچنان برقرار است. براي نمونه كاروانسرا ساختماني است كه كاروان بار ميانداخته و كاروانيان استراحت ميكردند. ميهمانسرا ساختماني است كه ميهمانان استراحت ميكنند. ”همه جاي ايران سراي من است“. نيما يوشيج نيز شعري دارد به نام ”سريويلي“ به معني سراي شيطاني. همچنين است تركيبهاي آشپزخانه. آبدارخانه، موتورخانه. در بازي شترنج و نرد نيز خانه به همين معني است. ”بالاخانه را اجاره داده“ نيز كنايه است از خالي بودن سر و تهي مغزي.
از سوي ديگر در زبان پارسي سراپرده (سراي پردهاي) به چادري گفته ميشد كه در گردش و سفر براي شاه زده ميشد تا در آن استراحت كند. تركان و مغولان مردمي چادرنشين بودند و سراي آنان تنها يك چادر بود. در تركي به اين سرا ”اتاق“ (اطاغ، اتاغ، اطاق) گفته ميشود. ظاهرا وُثاق نيز تركي و از همين ريشه است. از آنجا كه اتاق يك فضاي مستقل بود و ”ساختماني“ بود كه تركان در آن ميزيستند سراي و خانه براي آنان يكي بود. كم كم زير تاثير اين موضوع، در زبان پارسي واژهي خانه با اتاق جايگزين شد و سراي با خانه. البته هنوز نيز در برخي شهرستانها به اتاق، خانه گفته ميشود. امروزه در تركي استانبولي به اتاق ”ادا“ (oda) ميگويند.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:50 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان
Thursday, October 26, 2006
گردش خون
پنجشنبه ٤/آبان/١٣٨٥-٢٦/اكتبر/٢٠٠٦
در تاريخهاي علمي غرب كشف گردش خون طبيعتا به پزشك انگليسي ويليام هاروي (William Harvey) نسبت داده ميشود كه اثر وي به نام ”مقالهاي دربارهي حركت قلب و خون“ در سال ١٦٢٨ ميلادي/١٠٠٧ خورشيدي منتشر شد و نظريه و كار پزشكي را تغيير شكل داد. كشف بزرگ وي به دنبال و به كمك كار يك پزشك و قاضي اسپانيايي بود به نام ميگل سروتو (Miguel Serveto) كه عموما به نام مايكل سروتوس(حدود ١٥١١ تا ١٥٥٣ ميلادي/٨٩٠ تا ٩٣٢ خورشيدي) شناخته ميشود. او نيز مكان خود در تاريخ علم را مديون كشف گردش خون در ششها است كه در سال ١٥٥٣ ميلادي/٩٣٢ خورشيدي منتشر شد.
اما حدود ٣٠٠ سال پيش از سروتو، يك پزشك شرقي مطالبي در مورد گردش خون و ارتباط قلب و ششها نوشته بود. نام وي علاالدين ابوالحسن علي ابن ابي الحزم القرشي معروف به ابن نفيس است. وي متولد ١٢١٣ ميلادي/٥٩٨ خورشيدي در دمشق اما اصل وي از فرارود (ماوراءالنهر) بود. (قرش بر وزن فرش شهري در فرارود بوده است). وي همچنين شرحي بر قانون پورسينا نوشته است.
وي بر اثر دانش خود در كالبدشكافي (آناتومي) و تفكر علمي به اين نتيجه رسيده بود كه خون بين قلب و شش در گردش است.
بعدها در دوران بيداري اروپا اين نوشته توسط فردي به نام آندريا آلپاگو (مرده حدود سال ١٥٢٠ ميلادي/٨٩٩ خورشيدي) از عربي ترجمه شد. آلپاگو ساليان زيادي را در سوريه به گردآوري و ترجمهي دستنوشتههاي پزشكي عربي گذراند.
ترجمههاي آلپاگو منبع سروتو و نوشتههاي سروتو منبع كار هاروي قرار گرفت.
اما سروتوس در ١٤ آگوست ١٥٥٣/ ٢٥ امرداد ٨٩٩ خورشيدي در شهر جنوا دستگير شد و به كفر و كژآييني (ارتداد) متهم شد. سران مذهب پروتستانت و از جمله ژان كالون از وي خواستند كه آراي دينياش را پس بگيرد يا پيامدهاي آن را بپذيرد. سروتوس خودداري كرد و در ٢٦ اكتبر ١٥٥٢ ميلادي / ٤ آبان ٨٩٩ خورشيدي محكوم شد و روز بعد به عنوان مرتد در آتش سوزانده شد.
Jean Calvin بنيانگذار شاخهاي از مذهب پروتستان در مسيحيت كه به نام خودش كاولنيزم خوانده ميشود.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:57 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاریخ میانی
Saturday, September 30, 2006
جزيه
شنبه ٣٠/سپتامبر/٢٠٠٦-٨/مهر/١٣٨٥
جَزيه ماليات سرانهاي است كه دولت اسلامي از كافران ذمي (پيروان ساير دينها مانند مسيحيان و يهوديان و زرتشيتان) ساكن در جامعهي اسلامي ميگرفتند (يا هنوز ميگيرند؟).
كافر ذمي يا كافر كتابي كسي است كه داراي كتاب آسماني باشد اما به اسلام اعتقاد نداشته باشد.
امروز فهميدم كه جزيه تازيشده (معرب) گزيت (gazit) پارسي است. گزيت باجي بوده كه در زمان ساسانيان از همهي مردم گرفته ميشده است.
ابن اثير ميگويد ”جزيه دادن بر همهي مردم به جز اشراف و صاحبان بيوتات (خانهها) و نظاميان و مرزبانان و منشيان و كارمندان ديواني لازم بود و مقدار آن به تناسب ِشأن و موقعيت افراد چهار، شش، هشت و يا دوازده درم در سال بود.“
”چون عمر به خلافت رسيد بر دارندگان نقره هر مرد ٤٠ درم و بر دارندگان طلا هر مرد ٤ دينار جزيه تعيين شد. بعدها از ثروتمندان سالي ٤٨ درم (ماهي ٤ درم)، از افراد متوسط سالي ٢٤ درم (ماهي ٢ درم) و از فقيران سالي ١٢ درم (ماهي ١ درم) ماليات ميگرفتند. زنان و كودكان و معلولان و مصدومان و راهبان معاف بودند. گاهي اين ماليات از روي درآمد تعيين ميشد.“ (تاريخ جرجي زيدان)
هر دينار برابر ده درم (تازي: درهم) و هر درم برابر شست پشيز بوده است. در زمان عمر هر درم هفت دهم مثقال سيم (نقره) بوده است. هر مثقال برابر ١٠٠ دانهي جو وزن داشته است. مثقال برابر ٤.٦٤ گرم است. بنابراين هر درم حدود ٣ گرم نقره است.
فردوسي ميگويد:
گزيتي نهادند بر يك درم ------------ گزيتي كه دهقان نباشد دژم
(دهقان تازيشدهي دهگان است. دهگان در پارسي به بزرگ ده گفته ميشده است. امروزه به غلط به كشاورز ميگويند دهقان.)
و يا
گزيت رَز بارور شش درم --------- به خرماستان بر همين زد رقم
يعني ماليات درخت مو (انگور) بارور شش درهم بود. براي درخت خرما هم همين رقم.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:17 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Saturday, September 23, 2006
آناهيتا
شنبه ٢٣/سپتامبر/٢٠٠٦ - ١/مهر/١٣٨٥
اناهيتا يا آناهيتا به معني ”بدون آلودگي“ است و از ايزدبانوان باستاني ايران است. وي ايزد باروري و نگهبان دوشيزگان است. متاسفانه امروزه اين نام به صورت ناهيد در آمده كه معني وارون دارد. زيرا ”ا“ در آغاز واژه معني منفيساز دارد مانند امرداد به معني بيمرگي كه به صورت مرداد درآمده!
اناهيتا در سراسر ايران ستايشگاههايي داشته است و يكي از آنان كه در كرمانشاه واقع شده جزو ميراث فرهنگي جهان ثبت شده است.
يكي ديگر از پرستشگاههاي آناهيتا در مركز ايران در نزديكي ري بوده است. بعد از اسلام ايرانيان با ساختن داستان شهربانو دختر يزدگرد ساساني كه به همسري حسين ابن علي درآمد سعي كردند بخشي از فرهنگشان را حفظ كنند. بخشي از اين داستان ميگويد كه شهربانو بعد از واقعهي كربلا از دست سپاهيان يزيد فرار كرد و به سمت ري آمد. در نزديكي ري به كوهي پناه برد كه امروزه كوه بيبي شهربانو نام دارد و محل گردش و گاهي راز و نياز مردم مسلمان تهران است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:44 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان
Monday, September 18, 2006
ايران و يونان
دوشنبه ١٨/سپتامبر/٢٠٠٦-٢٧/شهريور/١٣٨٥
امروز در سايت ويكي پديا مقالهاي بود در مورد پريكلس (Pericles) سردار يوناني و اشارهاي نيز كرده بود به جنگ ايران و يونان.
ايران در زمان هخامنشي بزرگترين قدرت سياسي و نظامي جهان متمدن بود اما يونان مجموعهاي بود از چند شهر كوچك كه همديگر را نيز تحمل نميكردند و امكان اتحاد بينشان وجود نداشت. به همين خاطر به صورت شهرهاي مستقل اداره ميشدند. كه نوع ساده و پيش پا افتادهاي از زندگي اجتماعي و يك سطح بالاتر از زندگي روستايي است. يونان در برابر ايران جايگاهي نداشت.
حتي هردوت كه برخي او را پدر تاريخ ميدانند تمام كتاب خود را به تاريخ ايران اختصاص داده است.
هم اكنون اين شهرهاي مستقل به عنوان نخستين مردمسالاري (دموكراسي)هاي تاريخ خوانده ميشوند! حال آن كه وضعيت اين شهرها نه به خاطر پيشرفته بودن بلكه به خاطر ساده بودن و ابتدايي بودن زندگي شهري آنان بوده است. انگار بگوييم بيعت در زندگي قبيلهاي عربان نشانهي مردمسالاري و پيشرفته بودن جوامع بياباني است! (البته برخي چنين ادعايي دارند!) مسلم است كه ادارهي يك امپراتوري به وسعت شاهنشاهي هخامنشي كه از مرز هندوستان تا درياي مديترانه و شمال آفريقا بوده بسيار مشكلتر و پيچيدهتر است تا ادارهي شهري مانند آتن يا اسپارتا.
ارسطو ميگفت بردگان آفريده شدهاند تا كار كنند و من ارباب فقط بايد فكر كنم. به نوشتهي استاد پرويز شهرياري يونانيان از هر گونه كار عملي خودداري ميكردند و ميگفتند كار براي بردگان است. علت دلبستگيشان به هندسه و رياضيات به خاطر فكري بودن و غيركاربردي بودن اين دو علم (از ديد آنان) بود.
همهي يونانيان آرزوي داشتن كشوري مانند ايران را داشتند. كما اين كه اسكندر مقدوني آرزوي تسخير شاهنشاهي ايران را داشت و به اين آرزو نيز رسيد. و با وجود سوزاندن كاخ پارسه (تخت جمشيد يا پرسپوليس) در برابر آرامگاه كورش سر تعظيم فرود آورد و نظام ادارهي ايرانيان را حفظ كرد. بعدها نيز روميان در ادارهي امپراتوري خود از الگوي ايرانيان پيروي كردند.
عظمت و شكوه حكومت سيسد سالهي هخامنشيان (٦٤٨ تا ٣٣٠ پيش از ميلاد) به اندازهاي بود كه بعدها پارتيان (اشكانيان. ٢٥٠ پيش از ميلاد تا ٢٢٥ پس از ميلاد) سعي در تجديد آن كردند. و وقتي ٥٠٠ سال بعد از براندازي هخامنشيان دولت ساسانيان به قدرت رسيد در همان جاهايي كتيبه ساختند كه كورش و داريوش بزرگ چنين كرده بودند.
يونانيان مغرور و خودخواه و خودبزرگبين در تاريخهاي خود چنان وانمود كردهاند كه گويي بزرگترين و مهمترين مركز تمدن دنيا هستند. در حالي كه تالس دانش هندسهي خود را از مصريان گرفت و فيثاغورس در سفر به ميانرودان (بينالنهرين) و بابل با رياضيات پيشرفتهي آنان آشنا شد. يونانيان به قدري خودخواه بودند كه خود را متمدن و هر كس ديگر را وحشي (بربر) ميناميدند.
در حدود ٥٠٠ سال پيش از ميلاد يونانيان شورش كردند و توسط دولت هخامنشي ساكت شدند. هم اينان وقتي از جنگ با ايران نوشتند چندان غلو كردند كه هيچ عقل سالمي نميتواند آن را باور كند. نوشتهاند كه سپاه ايران در حمله به يونان از دو و نيم ميليون نفر تشكيل ميشد و شهر كوچك آتن اين سپاه را شكست داد!!!!
جابه جا كردن اين عده انسان هم امروز كه ٢٥٠٠ سال از آن زمان ميگذرد كار آساني نيست. اصلا آيا ارتش ايران در آن زمان به اندازهاي بود كه بتواند ٢ ميليون نفر را فقط به لشكركشي يونان بفرستد؟ پس تكليف پاسداري از جاهاي ديگر شاهنشاهي پهناور هخامنشي در اين فاصله به عهدهي كه بوده است؟
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
6:25 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , هخامنشیان
Saturday, September 16, 2006
اسماعیل صفوی
شنبه ١۶/سپتامبر/٢٠٠۶ - ٢۵/شهریور/١٣٨۵
دربارهی شاه اسماعیل صفوی صحبتهای زیادی شده است. این هم یک نظری متفاوت با آنچه رایج است و شاید ناگفتههای تاریخ؟
در سدهی شانزدهم میلادی/دهم خورشیدی سرنوشت ایران به دست یک کودک نامتعادل روانی به نام اسماعیل صفوی افتاد که خود را شاه ایران مینامید و با زور شمشیر و پشتیبانی تاتاران قزلباش (سرخسر یا سرخکلاه) مردم ایران را به مذهب شیعه گردانید.
اسماعیل در آن زمان دوازده سال بیش نداشت و ادعا میکرد که امامان شیعه پشت و پناه او هستند و خدا و پیامبر اسلام نگهبان او. از یک سو نسب خود را به امام موسی کاظم امام هفتم شیعیان میرساند و از سوی دیگر خود را وارث پادشاهان ساسانی ایران میدانست.
پدر وی سلطان جنید در جنگ با سنیان کشته شده بود و مادرش - که مارتا نام داشت و مسیحی بود - کینهی سنیان را در او پروده بود. مارتا نیز خود شاهزادهی یونانی بود که از ترکان عثمانی کینه داشت. اسماعیل در ذهن کوچک خود گمان میکرد سنیان ایران همان کسانی هستند که علی و خاندانش را از حق خلافت بر مسلمانان مرحوم کردهاند.
وی در راه تبدیل مذهب ایرانیان از سنی به شیعه کشتارهای فجیعی و جگرخراشی کرد و مردم را با شکنجههای وحشیانه مجبور به تغییر مذهب کرد. شکنجههایی چون مالیدن عسل به بدن و در قفس آهنی گذاشتن شخص و رها کردن مورچه بر او. شکنجههایی که بازگویی آنها هم شرمآور است: دختران و زنان مردم را در خیابان برهنه کرده و آنها را زیر خر نر میگذاشتند و به خانواده میگفتند که به عمر و ابوبکر و عثمان و عایشه لعنت و دشنام بگویند!
در جنگ با محمد شاهیبیک - (شیبک) خان ازبک - پس از آن که شیبک خان کشته شد اسماعیل به قزلباشان گفت هر که مرا دوست دارد باید گوشت شیبک خان را بخورد. قزلباشان گوشت جنازهی شیبک خان را خام خام به دندان کشیدند و در این کار با هم به رقابت میپرداختند. سپس کاسهی سر شیبک خان خالی شد و به زر گرفته شد تا اسماعیل در این کاسه شراب بنوشد!
بلای قزلباشان تاتار که هیچ احساسی به ایران و فرهنگ ایرانیان نداشتند و شهرهای ایران را صرفا شکارگاه و مکانی برای تاراج و غارت میدیدند زخم سترگی بر پیکرهی ایران گذاشت و ایرانیان را خموده و خمیده کرد. اسماعیل صفوی و پسرش تهماسب برای شیعه کردن ایرانیان و حقانیت بخشیدن به حکومت خود از آخوندهای فقیر شیعهی دوازده امامی جبل عامل دعوت کردند تا به ایران بیایند و آنان نیز در امواج گسترده به ایران سرازیر شدند تا در این خوان یغما شریک شوند.
برگرفته از وبگاه ایرانتاریخ دکتر امیرحسین خنجی.
دربارهی تارج و غارتگری تاتاران و ترکان، عبدالرحمان جامی میگوید:
این شنیدستی که ترکی وصف جنت چون شنید---------- گفت با واعظ که «آنجا غارت و تاراج هست؟»
گفت «نی»، گفتا «بدتر باشد ز دوزخ آن بهشت -------- کاندرو کوته بود از غارت و تاراج دست»
پینوشت:
اندکی ویرایش برای روشنتر کردن نقل قول از دکتر خنجی.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:47 AM |
پيوند دایمی
5 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاریخ میانی
Saturday, September 02, 2006
ارتباط ايران و جنوب لبنان
شنبه ٢/سپتامبر/٢٠٠٦ - ١١/شهريور/١٣٨٥
مجموعه مقالههاي جالبي خواندم از اسماعيل نوري علا دربارهي ارتباط تاريخي ايران و جنوب لبنان در اين نشاني:
-در واقع می توان گفت اسلامی که «تسنن» نام گرفت اختراعی غيرعرب است و در آن ميان سهم عمده به بخشی از دينکاران خودفروخته زرتشتی تعلق دارد که به صورت فقهای اسلامی رنگ عوض کردند و به تدوين شريعت اسلامی بر موازين خرافات زرتشتی (که خود هيچ ربطی به آموزه های زرتشت دو هزار سال پيش از ساسانيان نداشت) پرداختند. اغلب بزرگان فقه مذاهب چهارگانه تسنن، ايرانی (و روحانی زرتشتی زاده!) بودند؛
- تشيع، برخلاف دروغی که امروز گفته می شود و آن را محصول «نبوغ ايرانی» و وسيله ای برای ادامه «پادشاهی خونی و ميراثی» می دانند، در آن هزار سال هيچگاه جائی گسترده در ايران نداشت.
- در دل قلمرو گسترده دولت مقتدر عثمانی، شيعيان اثنی عشری (که بنياد مذهبشان بر پايه فرض نامشروع و غصبی بودن مسند سه خليفه راشدين مورد احترام سنی ها و لعنت کردن آنان گذاشته شده بود) تنها به مدد تقيه کردن و سياسی عمل نکردن توانسته بودند زنده بمانند، بعلت راه نداشتن به مراتب بالای زندگی اجتماعی، جزء فقيرترين و عقب مانده ترين اقشار اجتماعی حکومت اسلامی محسوب می شدند. و اگر در جاهای ديگر دنيا در اقليت بودن توانسته باشد برای برخی از مردمان به يافته شدن راه هائی در راستای دستيابی به ثروت و منزلت اجتماعی منجر گردد، در مورد شيعيان اثنی عشری ساکن در قلمرو سلطنت اسلامی اين امر چيزی جز تسلط فقر و غوطه ور شدن در خرافات با خود نداشت و تشيع دوازده امامی هر روز بيشتر از روز پيش به دعانويسی و دعاخواری و توسل و اشگ و زاری و نذر و توبه و سينه زنی و قمه زنی و زنجير زنی آغشته شد.
بخش يكم
بخش دوم: نگاهی به منابع
بخش سوم: توضيح برخی ناراستیهای تاريخی
بخش چهارم: تشيع صفوی در دوران پيش از جبل عاملیها
بخش پنجم: مذهب جعفری، فقه جبل عاملیها و ايران امروز
آخرين ملاحظات در مورد آخوندهای مهاجر جبل عاملی
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:27 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , تاریخ میانی
Friday, August 04, 2006
تاريخ ايران
جمعه ٤/آگوست/٢٠٠٦ - ١٣/مرداد/١٣٨٥
چند مقاله از علي ميرفطروس در مورد تاريخ ايران:
«سفارت مآبا! ... وسعت ملک فرنگستان چقدر است؟ ثانیاً: فرنگستان عبارت از چند ایل نشین یا چادرنشین است؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ (آیا) فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است؟ بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند کیست و چکاره است؟ ... اینکه می گویند (مردم انگلیس) در جزیره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند راست است یا نه؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟ احسن طُرُق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکّل میّت و لحم خنزیر کدام است؟ ...»
فتحعلی شاه قاجار در نامه ای به سفیرش در استانبول
برگرفته از: مشروطيت - بخش يكم
روشنفكران عصر مشروطيت و رضاشاه ـ اساساً ـ متكي بر انديشه هاي متفكران عصر روشنگري فرانسه (مانند روسو، ولتر و منتسكيو) بودند، در حاليكه روشنفكران عصر محمد رضاشاه - عمدتاً - متكي بر آراء و عقايد لنين و ماركس و مائو و چه گوارا (و حتي انور خوجه!!) بودند، (به نظر من، اين دوره، يكي از فقيرترين و حقيرترين دوره هاي انديشة سياسي در ايران بشمار مي رود). روشنفكران عصر مشروطه و رضاشاه در پيِ نوسازي و مهندسي اجتماعي بودند، در حاليكه روشنفكران عصر محمد رضاشاه - عموماً - در پي ویرانی و سرنگوني بودند. به عبارت دیگر: احزاب و ایدئولوژی های بعد از مشروطیّت (چه اسلامی و چه مارکسیست - لنینیستی) عموماً در پی انقلاب و کسب قدرت سیاسی بودند، بهمین جهت این احزاب و ایدئولوژی ها در ذات خویش حامل یا مُروّج خشونت و خونریزی و کشتار بودند. نفوذ اندیشه های انقلابیون روسی و خصوصاً پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه و تأثیر آن بر روشنفکران ایرانی، خشونت را به ابزاری لازم در نزد روشنفکران و مبارزان ایرانی بدل ساخت.برگرفته از: مشروطيت - بخش دوم
ایران - بعنوان «چهارراه حوادث» - بارهای بار مورد هجوم و تاخت و تاز اقوام و خصوصاً ایلات و عشایر مختلف بوده. به عبارت دیگر: بعد از فروپاشی امپراطوری ساسانی و فقدان یک حکومت مقتدر مرکزی، ایران - در یک رَوَند ١٤٠٠ ساله - گرفتار هجوم قبایل عرب، اُزبک، غزنوی، سلجوقی، غُز، قراختائی، آق قویونلوها (گوسفند سفیدها)، قره قویونلوها (گوسفند سیاه ها)، چنگیز، تیمور، قزلباشان صفوی، افشاریه، زندیّه و قاجارها بوده است. این ایلات و عشایر، فاقد فرهنگ و تمدّن و مناسبات اجتماعی پیشرفته بودند و در فتح شهرهای ایران - اساساً- دستیبابی به «مراتع» و «چراگاه» های جدید را جستجو می کردند. بهمین جهت، مثلاً وقتی به کتابخانه ها و مراکز فرهنگی و علمیِ مرو، بلخ و بخارا و نیشابور می رسیدند، جعبه ها و قفسه های کتاب را به «کاهدان» و «آخور» چهارپایان خویش تبدیل می کردند. خوبست اشاره کنم که تنها در یکی از ١٠-١٢ کتابخانه شهر مرو، ١٢ هزار جلد کتاب از انواع و اقسام علوم (ریاضیات، طبیعيّات، هندسه، نجوم، ادبیات و ...) وجود داشت بطوریکه «یاقوت حَمَوی» (سیّاح معروف عرب) توانست ٢٠٠ جلد کتاب از کتابخانه «مرو» به امانت بگیرد ... این در حالی است که در همان زمان (قرن سیزدهم میلادی) بقول «آدام متز»: بزرگترین کتابخانه شهر «بامبرگ» (آلمان)، فقط ٩٦ جلد کتاب داشت.
برگرفته از: تاريخ ايران تاريخ دردناك گسستها
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:33 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر
Thursday, July 20, 2006
دربارهی آذربایجان
پنجشنبه ٢٩/تير/١٣٨٥-٢٠/جولای/٢٠٠٦
صورت مسئله آذربایجان؟/ حل مسئله آذربایجان؟
نویسنده: رضا براهنی،
شهروند، ١٦ خرداد ١٣٨٥
تاریخ ایران مستمر بود، ولی در راس تاریخ، بیش از هر قوم و هر سلسله، قوم ترک و سلسله های ترک بر ایران حکومت کرده بودند. و همین قوم در احیا و اعتلای زبان فارسی از هیچ کوششی دریغ نکرده بود. اگر جانبداری پادشاهان ترک از زبان و ادب فارسی نبود، چه بسا که امروز چیزی به نام زبان و ادبیات فارسی وجود نداشت، و اگر آنها زبان مادری قومی خود را بر سراسر کشوری که بر آن سلطنت می کردند، تحمیل کرده بودند، چه بسا که امروز ما با زبان و ادبیات ترکی سروکار داشتیم.
آقای براهنی ارجمند! لطفا شما دیگر کوتاه بیائید!
نویسنده: مزدک بامدادان
پایگاه ایران امروز
پنجشنبه ٢٥ خرداد ١٣٨٥
این پادشاهان ترک را هیچ منتی بر سر فارسزبانان نیست. شما نیز میدانید که این پادشاهان هیچکدام با رأی مردم بر سر کار نیامده بودند و به زور بازو و تیغه شمشیر بر شاهان دیگر (که نزدیک به همه آنان خود ترکزبان و ترکتبار بودند) برشوریده بودند و خاندان شاهی آنان را برانداخته بودند.
هنگامی که همینان چادرهای ایل و قبیله خود را وامینهادند و شهرنشین میشدند، میبایست که پس از «کشورگشائی» به «کشورداری» میپرداختند و آنجا دیگر زور بازو و تیغه شمشیر کارساز نبود. از اینجا کار بدست وزیران و دبیران و دیوانیان و میرزایان و مستوفیان میافتاد که همه فارسی زبان بودند و چه جای شگفتی که آنان دفترهای مالیات و لشگر و دربار را و همچنین نامههای حکومتی را به فارسی مینگاشتند، اگر کسی را بر دیگری منتی باشد، باید انصاف داد که این کشورگشایان ترکزبان بودند که وامدار کشورداران فارسیزبان میشدند و «جانبداری آنان از زبان و ادب فارسی» نه از سر رواداری و تولرانس و فراخسینهگی، که از سر نیاز به این زبان و دانندگان آن بود، که اگر جز این باشد، باید پرسید ریشه این خودباختگی شاهان ترکزبان و ترکتبار در برابر زبان پارسی را، آنهم به روزگاری که ترکزبانان نه ملتی شکست خورده که خود شاهان پیروز و کشورگشا بودند و فارسی زبانان «رعیت» آنان، در کجا باید جست؟
کدام شاه بزرگ ترکتبار را پیدا میکنید که وزیری فارسی زبان در کنار خود نداشته بوده باشد؟ چه کسی منتدار دیگری است؟ راستی را این است که اگر دبیران و دیوانیان و وزیران پارسی زبان نمیبودند، «پادشاهی هزار ساله ترکان» هزار روز نیز پایدار نمیماند! ....
مگر جز این است که با بر افتادن هر خاندانی و برآمدن خاندانی دیگر همین فارسزبانها بودند که از دم تیغ بیدریغ میگذشتند و سربازان همان شاهانی که «از زبان و ادب فارسی جانبداری میکردند» در شهرهای بزرگ این آب و خاک از کله منارها برپا میکردند و انبان انبان چشم برکنده شده همین مردم را برای پادشاهشان میفرستادند؟ مگر نبود که رشتههای دیوانیان و دبیران و مستوفیان در هر بار که تاج و تخت دست بدست میشد بدست سربازان همین پادشاهان پنبه میشد و کتابخانهها در آتش نادانی میسوختند و فرهیختگان و دانشمندان و اندیشمندان سر به دار میسپردند؟ راستی چه کسی منت دار دیگری است؟
پاسخی به یک مقاله (در پاسخ به مزدک بامدادان)
نویسنده: بینشان
پایگاه ایران امروز
به بهانهی درج یک مقاله
نویسنده: دکتر علی حصوری
پایگاه ایران امروز
سهشنبه ٣٠ خرداد ١٣٨٥
مسألهی ِ آذربایجان یا مسألهسازی برای ِ آذربایجان؟!
نویسنده: دکتر جلیل دوستخواه
جمعه ٩ تیرماه ١٣٨٥ / ٣٠ جون ٢٠٠٦
اصلیترین اشتباه در گفتار آقای براهنی ــ همچنان که در گفتارهای دیگر هماندیشان او ــ کاربُرد کلیدْواژههای نادرست در رویکرد به جغرافیای انسانی و سیاسیی ِ ایران و بخشها یا ناحیههای گوناگون ِ آن است. او از مردم هریک از این ناحیهها با عنوانهای ِ«ملّت» و «ملّیت» یاد می کند که بر پایهی ِ همهی ِ تعریفهای ِ پذیرفته و شناختهی ِ جامعهشناختی و سیاسی در جهان، آشکارا نادرست و گمراهکننده است. همهی ِ اشتباه ها و نتیجهگیری های ِ غلط ِ دیگر در گفتار ِ او و گفتارهای ِ همتای آن، برآیند ِ همین اشتباه است. در زبان ِ اهل ِ حوزه، به این میگویند «وَضع ِ شَیئ در غَیر ِ ما وُضِعَ له!»
در گسترهی ِ جغرافیائیی ِ ویژهای که به نام ِ«ایران» خوانده و شناخته میشود، تنها یک ملّت زندگی می کند که «ملّت ایران» نام دارد و پیشینه و پشتوانهای هزاران ساله و انکارناپذیرش، گواه ِ هستی و حضور ِ اوست. این سرزمین، مانند ِ همهی ِ کشورهای بزرگ دیگر، از بخشهای چندی با زبانها یا گویشها و نیز شاخهفرهنگها و سنّتهای مختلفی شکل گرفته که مردمش از هر تیره و طایفهای، در یک همزیستیی ِ خودخواسته و آشتیجویانه و دیرپای با یکدیگر زندگیکرده و درهم تنیده و جوشخورده و "ملّت ِ ایران" و "ملّیت ِ ایرانی" را تشکیل داده و به جهانیان شناساندهاند. ما "ملّت ِ آذربایجان"، "ملّت ِ کردستان"، "ملّت ِ بلوچستان"، "ملّت لرستان"، "ملّت ِ فارس" و جُز آن نداریم. همه ی ِ این بخشها، "جُزء"های ِ سامانبخش ِ یک "کلّ" اند که نامی جز "ایران" ندارد و نمیتواند داشته باشد و همانا زبان یا گویش ِ ویژه و شاخه فرهنگ و سنّتهای ِ خاص هیچیک از آنها بر دیگری برتری ندارد
در پاسخ به برداشتهای آقای براهنی
نویسنده: محمّد جلالی چیمه (م. سحر)
آب را گل نکنیم "سولاری بولاندیرمیاق"
سفر کوتاه ایرانشناسی در پیوند با نوشتار مزدک بامدادان، جلیل دوستخواه و نسیم نسرین
نویسنده: ح. اهرابی
سهشنبه ۲۰ تیر ۱٣٨۵ - ۱۱ ژوئیه ۲۰۰۶
روشنگری دربارهی ِ گفتار ِ ح. اهرابی
ابهامزَدایی از سُخنانی شُبههافکن
نویسنده: دکتر جلیل دوستخواه
شنبه ۲۴ تیر ۱٣٨۵ - ۱۵ ژوئیه ۲۰۰۶
ریشههای ترکستیزی در ایران
نویسنده: ماشااله رزمی
دوشنبه ١٢ تیر ١٣٨٥
سلطان محمود غزنوی شاه ترک ایران چهارصد مداح فارس در دربار خود داشت که یکی از آنها ابوالقاسم فردوسی بوده است (!!!)
در تاریخ هزار ساله حکومت ترکان در ایران فارسها هرگز ستم فرهنگی احساس نکردهاند. حکام ترک هرستمی هم کردهاند عاری از ستم فرهنگی بوده و اینهمه دیوان شعر که ازشعرای فارس باقی مانده حتی یک بیت آن در باره ستم فرهنگی نیست زیرا ترکان هرگز با زبان مردم تحت حاکمیت خود کاری نداشتهاند و فارسی همواره زبان شعر، عربی زبان علم و دین، و ترکی زبان قشون و دربار بوده است. هرسه زبان محترم شمرده شدهاند و السنه ثلاثه اسلامی نامیده میشدند و این اصطلاح که: «لفظ ، لفظ عرب است، فارسی شکر است، ترکی هنر است» (!!)
سازمان یونسکو موقعی که سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت «ده ده قورقود» اعلام کرد، زبان ترکی را نیز سومین زبان باقاعده دنیا اعلام کرد که بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومین لهجه عربی معرفی نمود. (!!)
ریشههای ایرانستیزی پانترکیستها در ایران
پاسخ به ماشاالله رزمی
پایگاه آذرگشنسب
برخلاف نظر جناب ماشالله رزمی، یونسکو کاری استثنایی در این باره نکرده است. کشورهای گوناگونی برای بزرگداشت مشاهیر و کتابهای خود از یونسکو یاری می گیرند. درباره دده قورقود می توان به این نکته اشاره کرد که این کتاب را تا ٢٠٠ سال پیش کسی نمی شناخته است و تنها دو نسخه از این کتاب در جهان موجود است. اما شاهنامه را شاهان تیموری و صفوی گرامی میداشتند و نزدیک به هزار نسخه دستنویس از این کتاب از سراسر جهان پیدا می شود و خود این موضوع شاید بسنده ترین دلیل برای میزان تاثیرگذاری این دو اثر بر جامعه بشری باشد.
ادعای سراپا بی بنیان و باطل پان ترک ها برضد زبان فارسی، نه تنها گواه عمق دروغ پردازی و پریشان گویی آنان، بل که نمودار احساس حقارت آنان در برابر شکوه زبان فارسی و احساس نفرت آنان نسبت به زبان فرهنگ ساز و فرهنگ پرور و ملی ایرانیان است.
پانترکیستها و آرزوی پارهپاره شدن ایران
نویسنده: دکتر امیرحسین خنجی
پایگاه ایران امروز
کوتهسخن آنکه تا اوائل قرن پنجم هجری که دستهئی از اوغوزها وارد آذربایجان شدند هیچ عنصر ترک در آذربایجان و اران و شروان نمیزیسته است و جمعیت سراسر این سرزمینها را مردم بومی از نوادگان ایرانیانِ باستانی و همچنین عربهای ایرانیشده تشکیل میدادهاند (که این دومیها به همراه فتوحات اسلامی وارد آذربایجان شده ماندگار و محلی شده بودند). گویش آذری که ازگویشهای زبان ایرانی بوده، هنوز در مناطقی از آذربایجان قابل بازشناسی است، و جالب است بدانیم که با گویش لارستانی که در انتهای جنوب ایران است مشترکات بسیار دارد. (شادروان کسروی که خود آذربایجانی ترکزبان بوده پژوهش ارزندهئی دربارهی گویش آذری انجام داده که در کتابچهئی با عنوان «آذری یا زبان باستان آذربایجان» انتشار یافته است.)
جماعات ترک، هرچند که در ابتدای ورودشان به ایران حالت جماعات مهاجم و غارتگر را داشتند و خسارتهای تاریخی جبرانناپذیری به ایران و ایرانی زدند و تخریبها از شهرها و مراکز تمدنی، و کشتارها از مردم ایران کردند (که در گزارشهای تاریخی بازنموده شده است)، ولی بهزودی ایرانی شدند، و امروزه یکی از سهقوم بزرگ تشکیلدهندهی ملت ایرانند، که سابقهی اسکان نخستین طوایفشان در ایران (اگر ترکزبان مانده باشند) به حدود ٩ قرن میرسد، و در بیش از هشت قرن از این زمان طولانی (جز دوران زندیه و پهلوی) سلطنت ازآنِ ایشان بوده است؛ و همواره در فراز و نشیب رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران سهیم بودهاند
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:30 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی پانترکان , تجزیهطلبان , روزانه
Sunday, June 04, 2006
ميرزا كوچك خان
يكشنبه ٤/جون/٢٠٠٦-١٤/خرداد/١٣٨٥
از بچگي به ما ميگفتند كه ميرزا يونس معروف به ميرزا كوچك خان مرد وطندوستي بود. اخيرا متوجه شدم كه ميرزا به پشتگرمي بلشويكهاي روس براي خودش اعلام استقلال كرده بود و بين سالهاي ١٩٢٠ و ١٩٢١ ميلادي (١٢٩٩ و ١٣٠٠ خورشيدي) جمهوري شوروي گيلان راه انداخته بود. حتي در نامههاي خود از جمهوري انقلابي ايران و ارتش سرخ ايران نام برده است.
شايد گفته شود منظور از شوروي يعني شورايي و حكومتي كه به طريق شورا اداره ميشود. اما حضور بلشويكها و حمايت آنها از ميرزا يعني كمونيسم و نقشهي شوم و پليد روسها براي تجزيهي ايران.
اين نامه از كتاب ”سردار جنگل“ ابراهيم فخرايي چاپ انتشارات جاويدان تهران سال ١٣٦١ گرفته شده است.
بازنويسي متن نامه:
شوراي جمهوري ايران
شوراي انقلابي ايران
تاريخ: ١٥ شهر شوال ١٣٣٨ (قمري)
حكم
چون رفيق سعداله درويش از اعضاء صالح و فداكار حكومت شوروي ايران و جمعيت انقلاب سرخ است لذا بموجب اين حكم مشاراليه از طرف (شوراي انقلابي) جمهوري ايران بسمت صدارت شوراي انقلابي قشون سرخ اعزامي مازندران منصوب و برقرار ميشود. و نيز از طرف ميرزا كوچك، صدر شوراي انقلابي جمهوري ايران سمت نمايندگي داشته و اختيار دارد كه براي پيشرفت انقلاب سرخ ايران در صفحات مازندران و استرآباد هر نوع عمليات مشروعه را اعمال نمايد. لذا مشاراليه محق است كه از كليه اختيارات و امتيازاتي كه در حدود ؟؟ فوقالذكر است متمتع و مستفيد شود.
صدر شوراي انقلابي جمهوري ايران: كوچك جنگلي
اعضاء:.........
مدير امورات: .......
اين هم نامهاي كه از طرف ميرزا كوچك به بلشويكها فرستاده شده در سايت ماركسگرايان (ماركسيست). نقل شده از جلد سوم مجموعه آثار لئون تروتسكي:
http://www.marxists.org/archive/trotsky/works/1920-mil/ch110.htm
ترجمه:
فرمان
از سوي رييس شوراي انقلابي جنگ جمهوري به ارتش سرخ و نيروي دريايي سرخ.
١٥/جون/١٩٢٠ شماره ٢٢٩ مسكو
شوراي انقلابي جنگ ارتش سرخ ايران كه هم اكنون با ستم خارجي و داخلي ميجنگد پيام تبريك زير را به ارتش سرخ ما فرستاده است:
شوراي انقلابي جنگ جمهوري ايران كه بر اساس تصميم كميسرهاي شوراي خلق ايران سازماندهي شده تبريكات قلبي خود را به ارتش سرخ و نيروي دريايي سرخ ميفرستد. با مشكلات فراوان و تحمل همه گونه محروميت ما موفق شديم يك حركت ضدانقلابي داخلي را شكست بدهيم. اينان چيزي بيش از اجيرشدگان كاپيتاليسم داخلي نبودند. با ارادهي خلق كارگر قدرت شوروي درايران سازماندهي شده و اين زمينهساز ايجاد ارتش سرخ ايران بر اساس همان خطي مشي است كه ارتش سرخ روسيه بر آن بنا شده است يعني به منظور نابود كردن به بندكشندگان خلق ايراني.
زنده باد اتحاد برادري ارتش سرخ روسيه با ارتش جوان ايران
زنده باد اتحاد خلقهاي كارگري تمام دنيا -- بينالملل سوم (انترناسيونال سوم)
رييس شوراي انقلابي جنگ: ميرزا كوچك
فرمانده نيروهاي مسلح: احسان اله
عضو شوراي انقلابي جنگ: مظفرزاده
من (تروتسكي) از طرف ارتش سرخ پاسخ زير را فرستادم:
خبر شكلگيري ارتش سرخ ايران قلبهاي ما را با شادي پر كرد. در طي ١٥ سال گذشته خلق كارگر ايران سرسختانه براي آزاديشان جنگيدهاند. با اين كار آنها حق خود را در چشم تمام جهانيان ثابت كردهاند. به نام ارتش سرخ كارگران و روستاييان روسيه من اطمينان راسخ دارم كه در تحت رهبري شوراي انقلابي جنگ شما ايران به حق خود در آزادي، استقلال و كار برادرانه دست خواهد يافت.
زنده باد خلق كارگر آزاد ايران در خانوادهي آزاد خلقهاي آسيا، اروپا و همهي دنيا
چند توضيح:
كميسر به اعضاي شوراهاي كمونيستي گفته ميشد.
منظور از دشمن خارجي بريتانيا و منظور از دشمن داخلي حكومت قاجار بوده است.
بلشويك در زبان روسي به معني اكثريت است. و در اصطلاح شاخهي افراطي حزب سوسيال دموكرات روسيه بودند كه پس از انقلاب اكتبر ١٩١٧ ميلادي (طبق تقويم ارتدكس روسي و معادل نوامبر در تقويم اروپايي) قدرت را به دست گرفتند.
لئون داويدويچ تروتسكي (Leon Davidovich Trotsky) از سران انقلاب روسيه بود. وي مسئول امور خارجه و بعد بنيانگذار و فرمانده ارتش سرخ شوروي شد. جنگ قدرت بين وي و جوزف استالين در دههي ١٩٢٠ ميلادي به پيروزي استالين منجر شد و وي از روسيه تبعيد شد. تروتسكي به مكزيك رفت و در آنجا به دستور استالين توسط يك مامور مخفي با تبر به قتل رسيد. طرفداران وي بر اساس نظريههاي وي شاخهي تروتسكيگرايي در ماركسگرايي را به وجود آوردند.
ميتوانيد در گوگل به دنبال عبارت Soviet Republic of Gilan جستجو كنيد و مدارك تاريخي مفصل را ببينيد.
همچنين است كلنل محمدتقي خان پسيان كه هم زمان استان خراسان را مستقل اعلام كرده بود.
شيخ محمد خياباني نيز به همراهي طرفدارانش آذربايجان را مستقل اعلام كرده و نام آن را ”آزاديستان“ گذاشته بود.
تاريخ را بايد از ديدها و زاويههاي مختلف ديد.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:25 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر
Sunday, May 28, 2006
ايران و تركان
يكشنبه ٢٨/مي/٢٠٠٦-٧/خرداد/١٣٨٥
در مورد ”ستم قوم پارس به تركان“ و روابط قومي و ملي در ايران مطلب جالبي در سايت جمهوريخواهي ديدم به اين نشاني:
بخش اول
ادامهي بخش اول
بخش دوم
ادامهي بخش دوم
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:08 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان
Thursday, May 25, 2006
آنفلوآنزا
پنجشنبه ٢٥/مي/٢٠٠٦-٤/خرداد/١٣٨٥
يكي از بيماريهاي رايج و شناخته انلفوآنزا (influenza) است. اين واژه مانند بسياري كلمههاي ديگر كه در سدههاي اخير وارد پارسي شده با تلفظ فرانسه است. اصل كلمه لاتين influentia است و در ايتاليايي امروزي اينفلوانتزا خوانده ميشود كه همان influence (تاثير، نفوذ) در زبان انگليسي است. اما نفوذ چه؟ طبق فرهنگ وبستر اروپاييان قديم باور داشتند اين بيماري از تاثير شوم ستارگان است!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:01 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Saturday, May 20, 2006
گل محمدي
شنبه ٢٠/مي/٢٠٠٦-٣٠/ارديبهشت/١٣٨٥
براي من سئوال بود كه چرا مردم به گل سرخ يا سوري ميگويند گل محمدي؟ تا اين كه ٢٠ سال پيش در يكي از غزلهاي معروف مولانا جلالالدين محمد بلخي اين بيت را ديدم:
اصل گل از عرق لطف مصطفاست ------------- زآن صدر بدر گردد اينجا هلال گل
يعني روزي پيامبر اسلام عرق كرد و وقتي آن عرق بر زمين چكيد گل سرخ پديد آمد!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:39 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Saturday, May 13, 2006
نامهنگاری پیامبر اسلام
شنبه ١٣/می/٢٠٠۶ - ٢٣/خرداد/١٣٨۵
بعد از نامهنگاری احمدینژاد به جورج بوش پسر بسياری گفتند كه وی خواسته کار پیامبر اسلام را در نامه نوشتن به قدرتهای زمان خود تكرار كند. اما متاسفانه نامهنگاری پیامبر اسلام به قدرتهای زمان خود واقعيت ندارد و جزو برساختههای عربان است.
١) ويل دورانت تاريخنگار معتبر معاصر در جلد چهارم كتاب تاريخ تمدن (عصر ایمان) بخش مربوط به اسلام مینويسد: مورخان اسلامی معتقدند كه پيامبر اسلام نامههایی به سران ديگر كشورها نوشت. يعنی تنها منبع اين موضوع مورخان اسلامی هستند.
٢) آرتور كريستنسن تاريخنگار خبره در تاريخ ساسانيان هيچ یادی از اين نامه در دوران پادشاهی خسرو پرويز نمیكند.
٣) در شاهنامهی فردوسی كه بر اساس خوتای نامگ (كتاب شاهان) سروده شده هيچ نشانی از اين نامه ديده نمیشود. میدانيم در راست گفتاری فردوسي شکی نيست. وی در مورد اشکانيان (پارتيان) میگويد:
از ايشان به جز نام نشنيدهام ------------ نه در نامهی خسروان ديدهام
يعنی حتا با اين كه در خوتای نامگ يا نامهی خسروان چيزی از اشکانيان نديده با اين حال چون مناسب ديده در جای مربوط به دوران اشكانيان چند بيتی كوتاه در مورد آنان سروده است.
پس اگر موضوع به اين مهمی يعنی نوشتن نامه از محمد پيامبر اسلام و مهمترين شخصيت در مذهب رسمی زمان خود به خسرو پرويز يعنی بزرگترين شاهنشاه ساسانی واقعيت میداشت فردوسی حتما در شاهنامه میآورد. و هيچ كس نيز به او ايراد نگرفته كه چرا در شاهنامه در اين مورد چيزی نگفته است.
بنابراين در منابع معتبر خبری نيست.
متن نامهی پيامبر چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد رسول الله الی كسرى عظيم الفارس . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوك بدعاء الله فانی رسول الله الی الناس كافة لانذر من كان حيا و یحق القول على الكافرين. فاسلم تسلم. فان ابيت فان اثم المجوس علیک.
به نام خداوند بخشنده مهربان
از محمد فرستادهی خدا به خسرو، بزرگ ایرانیان. درود بر آن كه پیرو هدايت شود و به خدا و پيغمبر وى ایمان آورد و شهادت دهد كه خدایی جز خداى يكتا نيست و او شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. تو را دعوت میكنم به دعوت خدا كه من پيامبر خدا به سوى همه كسانم تا زندگان را بيم دهم. اسلام بياور تا سالم بمانی و اگر دریغ كنی گناه مجوسان به گردن تو است.
١) طبق روايتهای اسلامی (در تاريخ تبری و ديگران) خسرو پرويز با خشم نامه را پاره كرد و چند نفر فرستاد تا اين شخص ناشناس را بياورند و تنبيه كنند. وقتی محمد شنيد كه خسرو پرویز نامهاش را پاره كرده گفت خدا سلطنتش را پاره كند. و چند سال بعد هم مسلمانان، ايران را فتح كردند و نفرين پيامبر عملی شد. و هيچ اثری هم از نامه نيست. اما طبق همان روايتهای اسلامی (تاريخ تبری بخش خلافت عمر) وقتی به عمر گفته شد كه به ايران حمله كند از ترس قدرت ايران چنین اجازهای به خود نداد. تا اين كه پس از چند بار شبيخون به دهكدههای مرزی و نديدن واكنش از ايرانيان، جسور شدند و به ايران حمله كردند.
٢) كسانی اين افسانه را ساختهاند كه هيچ اطلاعی از آداب دربار ساسانیان نداشتهاند و گمان میكردند كه دربار خسرو پرويز نيز مانند مسجد پيامبر يا چادر سران قبيلههای عربی است و هر كس میتواند سرش را انداخته و برود پيش پادشاه. درحالی كه شاهان مناطق ديگر كه خراجگزار خسرو بودند برای حضور در دربار ساسانی مدتها بايد انتظار میكشيدند و پس از بار يافتن نيز اجازهی صحبت مستقيم با شاهنشاه را نداشتند چه رسد به عربی بيابانی كه از سوی عرب ناشناس ديگری آمده باشد.
سرگذشت نامههای ديگر در صحت و وجود اين نامه ترديد بیشتری ایجاد میكند:
٣) نامهای به امپراتور روم شرقی هراكلیوس (Heraclius) يا به قول عربان هرقل نوشته میشود. خوشبختانه او به اسلام ایمان میآورد اما در جواب میگويد كه اگر بُطریق (پتريارک Patriarch) بفهمد كه من مسلمان شدهام در روم شورش میشود. برای همین به كسی نگویید!
(تاریخ تبری جلد ۳، ص ۱۱۳۶ - ۱۱۴۲)
٤) نامهی ديگر به نجاشی پادشاه حبشه نوشته شد. سرگذشت اين نامه چنین میشود كه نجاشی نيز به اسلام ایمان میآورد و پسرش را همراه ۶۰ تن از بزرگان حبشه به حضور محمد میفرستد اما كشتی در دريا غرق میشود و همهی سرنشينان كشته میشوند!
نمیدانم اين اعراب مسلمان چه كینهای نسبت به تمام دنيا داشتهاند. سلطنت خسرو كه پاره میشود. پسر نجاشی غرق میشود. خدا به خير كناد!
از ديگر نشانههای كينهی اعراب آن زمان نسبت به ايران آن است كه طبق روايتهای اسلامی وقتی محمد به دنيا آمد ايوان كاخ تيسپون - كاخ خسرو انوشیروان (يا به قول خودشان كسرا!) - ترک برداشت. درياچهی ساوه خشكيد و آتش آتشكدهی پارس خاموش شد. اين همه خرابی و ويرانی برای چه؟
جالب اين كه شخصی كه دانشجوی دكتری تاریخ در دانشگاه تهران است از اين نامههای خيالی سياست بینالمللی پيامبر را هم استخراج كرده! ن.ک.
http://www.al-shia.com/html/far/books/majalat/33/07/02.htm
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:19 AM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , ساسانیان
Sunday, April 30, 2006
آخر شاهنامه
يكشنبه ٣٠/اپريل/٢٠٠٦-١٠/ارديبهشت/١٣٨٥
همه اصطلاح ”شاهنامه آخرش خوش است“ را شنيدهايم. واضح است كه اين عبارت كنايه است. زيرا آخر شاهنامه سقوط ايران به دست عربان است و كشته شدن رستم فرخزاد، ايران اسپهبد ساساني و گريز يزدگرد و در پايان كشته شدن يزدگرد و قطع اميد ايرانيان از بيرون راندن عربان.
يكي از بندهاي معروف آخر شاهنامه نامهي رستم پسر فرخزاد يل ايراني، ايران اسپهبد و سپه سالار ايران به برادرش است كه بيشتر حالت پيشگويانه دارد و شايد فردوسي از زبان رستم شرح حال زمان خويش و آيندهي ايران را گفته باشد. رستم بعد از سپارش برادر به خدمت و پيروي از يزدگرد چنين ميگويد:
چو با تخت منبر برابر شود ------------------ همه نام بوبكر و عمر شود
تبه گردد اين رنجهاي دراز ----------------- نشيبي دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر ------------ كز اختر همه تازيان راست بهر
بپوشند از ايشان گروهي سياه ----------------- ز ديبا نهند از بر سر كلاه
نه تاج و نه تخت و نه زرينه كفش -------- نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش
برنجد يكي، ديگري بر خورد -------------- به داد و به بخشش كسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي ------------------ گرامي شود كژي و كاستي
پياده شود مردم رزمجوي ----------------- سوار آنكه لاف آرد و گفتگوي
كشاورز جنگي شود بيهنر ------------------- نژاد و بزرگي نيايد به بر
ربايد همي اين از آن، آن از اين ----------------- ز نفرين ندانند باز آفرين
نهاني بتر ز آشكارا شود ------------------- دل مردمان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر ----------------- پسر همچنين بر پدر چارهگر
شود بندهي بيهنر شهريار ------------------ نژاد و بزرگي نيايد به كار
به گيتي نماند كسي را وفا ------------------ روان و زبانها شود پر جفا
از ايران و از ترك و از تازيان ----------------- نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترك و نه تازي بود -------------- سخنها به كردار بازي بود
همه گنجها زير دامن نهند ---------------- بميرند و كوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور ----------- كه رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام -------------- به كوشش ز هر گونه سازند دام
زيان كسان از پي سود خويش ---------------- بجويند و دين اندر آرند پيش
چند نكته:
- رفتن تخت شاهي (به نشانهي نظم و ثبات كشور) و آمدن منبر،
- رنجهاي دراز: تلاش ايرانيان براي ساختن تمدني بزرگ (از زمان كوروش ٦٠٠ پيش از ميلاد مسيح تا زمان يزدگرد ٦٢٠ پس از ميلاد)
- تخت و ديهيم (تاج) و شهر: زندگي شهري (تمدن)
- برتجد كسي، ديگري بر خورد: كس تلاش كند و ديگري سود ببرد
- داد و بخشش: عدالت و بخشش از ارزشهاي مهم اجتماعي
- پيمان و راستي: از ارزشهاي فرهنگ ايرانيان. كژي و كاستي: از پادارزشها
- پياده شدن: بيارج شدن. سوار: محترم
- نژاد و بزرگي: از ارزشهاي ايرانيان
- شهريار شدن بندگان بيارزش: عربان از زيردستان بياهميت ساسانيان بودند
- دهقان: عربي شدهي دهگان. دهگان بزرگ و سرور ده در زمان ساسانيان بود. به نوعي اشراف محلي
- كشاورز جنگي: صنعت ايرانيان كشاورزي بود در حالي كه عربان بيشتر تاجرپيشه بودند و به علت شرايط جغرافيايي خود با كشاورزي ميانهي خوبي نداشتند. مثلا مكيان به اهل يثرب (مدينهي قبل از اسلام) كه كشاورزي ميكردند به طعنه ميگفتند آبكش و حمال!
فرهنگ اصطلاحات قران نيز بيشتر با خريد و فروش سر و كار دارد تا كشت و كار:
- ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه: خدا جان و اموال مومنان را از آنان ميخرد و در عوض باغ (بهشت) به ايشان ميدهد. (توبه:١١١)
- من قبل ان ياتي يوم لا بيع فيه: پيش از آن كه روزي فرا برسد كه در آن خريد و فروشي نيست (منظور قيامت است) (بقره:٢٥٤)
- و من الناس من يشري نفسه ابتغا مرضات الله: و برخي از مردم جان خود را براي خشنودي خدا ميفروشند (بقره:٢٠٧)
وقتي حجاج ابن يوسف ثقفي حاكم خونخوار كوفه تحت تاثير فرهنگ ايراني به آباد كردن زمين و كشاورزي و لايروبي دجله پرداخت مسلمانان به او شكايت ميكردند كه چرا؟
- آفرين: ستايش، دعا. نفرين (ناآفرين): لعنت
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:57 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Sunday, April 23, 2006
خاقانی شروانی
یکشنبه ٣/اردیبهشت/۱۳۸۵ - ٢٣/اپریل/٢٠٠۶
«افضلالدين بديل پسر علی» مشهور به «خاقانی شروانی» شاعر قرن ششم هجری، پدرش درودگر و مادرش كنيزی رومی بود كه اسلام آورد و آزاد شده بود. خاقانی در شهر شروان (يا شيروان) مرکز حکومت شروانشاهان به دنيا آمد. شروان تا اوایل قرن نوزدهم ميلادی/سیزدهم خ یعنی تا زمان جنگهای ایران و روسیه در زمان فتحعلیشاه قاجار جزیی از خاک ايران بود و در سال ١٨١٣ ميلادی طبق قرارداد ننگین گلستان به روسيه واگذار شد و امروز بخشی از جمهوری آذربايجان (اران) است.
از آنجا که مادر خاقانی در ابتدا مسیحی بود، در شعرهای خاقانی شاید بیشترین اشاره و تکرار نام مسیح در میان شاعران پارسیگو دیده میشود. هم چنین داستانها و اصطلاحهای مربوط به مذهب مسیحی.
عموی خاقانی «كافیالدين عمر پسر عثمان» طبيب و فيلسوف بود و خاقانی نزد او تحصيل كرد. نزد پسر عمویش «وحيدالدين عثمان» نيز علوم حكمی و ادبی آموخت. چندی نزد «ابوالعلا گنجوی» (گنجهای) شاعری آموخت و دختر او را به زنی گرفت. به كمك پدرزن خود به حضور «خاقان فخرالدين منوچهر شروانشاه» رسيد و از آن پس خاقانی تخلص كرد.
زمانی پدرزن خود را هجو كرد. اما اين بیسپاسی بیپاسخ نماند و چندی بعد شاگرد خودش «مجيرالدين بيلقانی» همين معامله را با او كرد و در شعری از او بدگويی نمود. دو بار به سفر حج رفت. يك بار به حبس افتاد. پسرش جوانمرگ شد. چند قصيدهی بسيار زيبا از زبان پسر خود در وصف بيماری و مرگ او سرود. چندی بعد دختر و همسرش نيز درگذشتند. خود وی نيز عاقبت به محلهی «سرخاب» تبريز آمد و در آنجا درگذشت. مزار وی در «مقبره الشعرا»ی تبريز است.
وی از استادان مسلم قصيدهسرايی پارسی است و سبك وی مدتها مورد تقليد شاعران ديگر بوده است. حافظ شيرازی بسياری از تركيبها و مضمونها وی را در اشعار خود به كار گرفته است. مثلا خاقانی در سوگ فرزند خود میگويد:
گيسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببُريد ---------- گريه از چشم نی تيزنگر بگشاييد
حافظ در شكايت از بسته شدن ميكدهها در زمان «امير مبارزالدين محمد آل مظفر»، حاكم رياكار شيراز، میگويد:
گيسوی چنگ ببُريد به مرگ می ناب --------- تا همه مغبچهها زلف دوتا بگشايند
پسر خاقانی در نوجوانی بیمار شد و در اثر بیماری درگذشت. این قصیده را خطاب به پزشکان پسرش سروده است:
آن جگر گوشهی من نزد شما بیمار است ----------- دوش دانید که چون بود، خبر باز دهید
همه بیمار نوازان و مسیحانفسید --------------------- مدد روح به بیمار مگر باز دهید
در علاجش ید بیضا بنمایید مگر ----------------- کاتش حسن بدان سبز شجر باز دهید
ره درمانش بجویید و بکوشید در آنک ------------- سرو و خورشید مرا سایه و فر باز دهید
هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید ------------- خواب بیمارپرستان به سهر باز دهید
تا چک عافیت از حاکم جان بستانید --------------- خط بیزاری آسایش و خور باز دهید
(در اینجا دو اصطلاح جالب وجود دارد: پارنج یعنی پولی که به پزشکان برای بازدید از بیمار در خانه میدادند. دوم چک که از پارسی وارد زبانهای اروپایی شده است. به معنای سندی مالی که بر اساس آن پول یا مالی بگیرند)
چند قصیده هم از زبان پسرش سروده است که بسیار دردناک و سوزناک است. این قصیده در حال بیماری است:
دلنواز من بیمار شمایید همه ------------------- بهر بیمارنوازی به من آیید همه
من چو مویی و ز من تا به اجل یک سر موی --------------- به سر موی ز من دور چرایید همه؟
من کجایم؟ خبرم نیست که مست خطرم ----------------- گر شما نیز نه مستید، کجایید همه؟
دور ماندید ز من همچو خزان از نوروز ------------------ که خزان رنگم و نوروز لقایید همه
بس جوانم به دعا جان مرا دریابید -------------------- که چو عیسا زبر بام دعایید همه
چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید --------------- نوحهی جغد کنید ار چو همایید همه
و این تجدید مطلع را پس از مرگ پسر خود و از زبان او سروده است بدین صورت:
سر تابوت مرا باز گشایید همه ------------- خود ببینید و به دشمن بنمایید همه
بر سر سبزهی باغ رخ من کبک مثال ------------ زار نالید که کبکان سرایید همه
پس بگویید ز من با پدر و مادر من ------------ که چه دلسوخته و رنج هبایید همه
بدرود ای پدر و مادرم، از من بدرود! --------- که شدم فانی و در دام فنایید همه
این قصیده به «ترنم المصائب» مشهور است:
صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید ------------- ژالهی صبح دم از نرگس تر بگشایید
دانه دانه گهر اشک ببارید چنانک ------------- گره رشتهی تسبیح ز سر بگشایید
سیل خون از جگر آرید سوی باغ دماغ -------------- ناودان مژه را راه گذر بگشایید
چون دو شش جمع برآیید چو یاران مسیح ------------- بر من این ششدر ایام مگر بگشایید
نازنینان منا! مُرد چراغ دل من -------------- همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید
خبر مرگ جگر گوشهی من گوش کنید --------------- شد جگر چشمهی خون، چشم عبر بگشایید
تجدید مطلع:
شد شکسته کمرم دست بر آرید ز جیب -------- سرزنان ندبهکنان جیب گهر بگشایید
آنک آن مرکب چوبین که سوارش قمر است --------- ره دروازه بر آن تنگ مقر بگشایید
این توانید که مادر به فراق پسر است ------------ پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید
پدر سوخته در حسرت روی پسر است ----------------- کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید
حتا در شعرهای خاقانی رگههایی ديده میشود كه بعدها به سبك اصفهانی (هندی) مشهور شد. برای آشنایی بيشتر با سبك و تاثير خاقانی بر ديگران به كتاب ارزشمند شادروان «علی دشتی» با نام «خاقانی: شاعری ديرآشنا» نگاه كنيد.
يك بار با «جمالالدين عبدالرزاق اصفهانی» شاعر مشهور و پدر «كمالالدين اسماعيل اصفهانی» مبادلات شعری كرد. عبدالرزاق در شعری گفته بود:
كيست كه پيغام من به شهر شروان برد --------- يك سخن از من بدان مرد سخندان برد
و در آن به خاقانی طعنه میزند كه «نه هر كه دو بیت گفت لقب ز خاقان برد». خاقانی رنجيده، شعر معروف خود در وصف اصفهان را سرود و برای او فرستاد:
نكهت حوراست يا هوای صفاهان ------ جبهت جوزاست يا لقای صفاهان...
اهل صفاهان مرا بدی ز چه گويند؟ ---- من چه بدی كردهام به جای صفاهان؟
یعنی من در حق اصفهانیها چه بدی كردهام.
ظاهرا با «نظامی گنجوی» قرار گذاشته بودند كه در صورت مرگ هر كدام، ديگری برای او مرثيه بسرايد. نظامی در سوگسروده (مرثیه)ای میگويد:
به دل گفتم كه خاقانی دريغاگوی من باشد ----------- دريغا من شدم آخر دريغاگوی خاقانی
خاقانی در سفر حج خود از كنار خرابههای «تيسپون»، پايتخت ساسانيان بر كنار دجله، گذشت و قصيدهی معروف زير را سرود:
هان ای دل عبرتبين از ديده نظر كن هان! --------- ايوان مداين را آيينهی عبرت دان
يك ره ز ره دجله منزل به مداين كن --------- وز ديده دوم دجله بر خاك مداين ران!
گهگه به زبان اشک آواز ده ایوان را ------------ تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
بر دیدهی من خندی کاینجا ز چه میگرید؟ ------------- گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
يك كتاب مثنوی به نام «تحفةالعراقین» يادگار سفر او به مكه و عراق عرب (عراق امروزی) و عراق عجم (اراک و اصفهان) است.
قطعهی هجوآميز زير را نيز در بغداد سروده كه وصف زنان همجنسگرای آن شهر و روزگار است!
اهل بغداد را زنان بينی ------------------- طبقات طبقزنان بينی
هاون سيم زعفرانسايان --------------------- فارغ از دستهی گران بينی
زعفرانسای گشته هاونها ------------------ تنگ چون تنگ زعفران بينی
حقههای بلور سيمافشان ---------------------- هر دو هفته عقيقدان بينی
غار سيمين و سبزه پيرامن ------------------- بر درش چشمهی روان بينی
ماده بر ماده اوفتان دو به دو ------------------ همچو جوزا و فرقدان بينی
چار بالش چو نقره از پس و پيش ------------------ دو رفاده ز پرنيان بينی
چون طبق بر طبق زنند، افغان ------------------- در طبقهای آسمان بينی
كوس كوبی است اين .. كوبی ----------------- كه همه عالمش فغان بينی
ای برادر بيا و جلدی كن --------------------- جـ.. میزن چو آن چنان بينی
آب چرمينه رفت و رونق ... ------------------- تا علمشان بدين نشان بينی
بس كن، اين هزل چيست خاقانی؟ -------------------- كه ز هزل، آفت روان بينی
گر به نقش زنان فرود آیی -------------------- همچو نقش زنان زيان بينی
طبق زدن: نزديكی جنسی زنان
جوزا: صورت فلكی دو پيكر يا دوبرادران
فرقدان: يا فرقدين از ستارههای دوگانه نزديك قطب شمال
رفاده: زخمبند. پارچهای كه روی زخم بندند
چرمينه: آلت مصنوعي مردانه كه با چرم درست میكردند.
كوس: طبل جنگی
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:23 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Wednesday, March 15, 2006
عرب و تاجيک
چهارشنبه ١٥/مارچ/٢٠٠٦-٢٤/اسفند/١٣٨٤
در کتاب «دوران زرین ايران» نوشتهی دکتر ریچارد نلسون فرای خواندم و با فرهنگ دهخدا نيز بررسی كردم: ايرانيان به عربان میگفتند تاژيک يا تازيک كه صفت نسبی تای است. تای همان طای يا طی قبيلهی معروف عرب است. مشهورترين اين قبيله حاتم طایی و داوود طایی هستند.
در واقع تاژيک گفتن به عرب اطلاق جز به كل است. مانند اين شعر فردوسی:
ز مادر همه مرگ را زادهایم ------------------- به ناچار گردن بدو دادهایم
كه گردن جزیی از وجود است.
[يعنی همه از مادر برای مردن زاییده میشویم و به ناچار وجود خود را به دست مرگ میسپاریم.]
كلمهی تاژيک يا تازيک به صورت تازی خلاصه شده است.
بعد از آن كه عربان ايران را گشودند، ايرانيان زرتشتی در مورد ايرانيان مسلمان شده میگفتند كه اينان تازيک شدهاند، يعنی عرب شدهاند. اين اصطلاح تازيک بعدها در مورد عربانی كه در ايران به دنيا میآمدند و يا از پیوند ايرانيان و عربان به وجود میآمدند نيز به كار میرفت. در واقع تازيک به معنای مسلمان ايرانی درآمد. اين كلمه بعد به تاجيک تبديل شد.
پسوند ”ايک“ در پارسی (مانند ic در انگلیسی وique در فرانسه و isch در آلمانی) صفت نسبی میسازد. مانند
نزدیک: نزد (پيش) + ايک = آنچه در پيش باشد.
تاریک: تار + ایک.
مردهريگ (مردار+ایک): آنچه از مرده باز ماند، میراث، ارثیه.
شکل گيلکی/تـبـری آن ”ايج“ است كه در نام نیما یوشیج (منسوب به يوش) ديده میشود.
هم چنین با ورود ترکان به ایران در سدههای ۴ و ۵ هجری، تاجیک به معنای ایرانی و پارسیگو و غیرترک نیز به کار رفت. این کاربرد تاجیک به معنای غیرترک در شعرهای شاعران پارسیگو دیده میشود مانند مولانای بلخی:
یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی ---------- چستی کن و ترکی کن نه نرمی و تاجیکی
یا سعدی در ترجیعبندی میگوید:
شاید که به پادشه بگویند --------------- ترک تو بریخت خون تاجیک
و یا عطار گوید:
چو یکسان است آنجا ترک و تاجیک ------------ هم از ایران هم از توران دریغا
پس از آن که روسیهی تزاری سرزمینهای آسیای میانه را تصرف کرد در راستای پروژهی ملتسازی خود ایرانیان آنجا را «ملت تاجیک» نامید.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
10:33 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Sunday, February 26, 2006
ایران ساسانی
یکشنبه ٢۶/فوریه/٢٠٠۶ - ٧/اسفند/١٣٨۴
مشغول خواندن کتابی هستم به نام «دوران زرین ایران» نوشتهی ریچارد نلسون فرای سال ١٩٧۶ م. (١٣۵۵ خ). مشخصات کتاب چنین است:
نام کتاب: دوران زرین ایران (The Golden Age of Persia)
نویسنده: ریچارد نلسون فرای (Richard N. Frye)
سال انتشار: ۱۹۷۶ م.
کتاب حاوی اطلاعات بسیار جالبی در مورد ایران زمان ساسانیان است.
- در ابتدای دوران ساسانیان - قرن چهارم میلادی- شاهنشاه (شاه شاهان) بر چند شاه دیگر و زمین سالار (فئودال) سروری میکرد و هنوز هفت خاندان ایرانی زمان اشکانیان (نگاه کنید به نوشتهی قبلی دراین وبلاگ) نفوذ داشتند. اما در اواخر دوران ساسانی - قرن هفتم میلادی - با پیشرفتهای اجتماعی زیاد، شاه بر حاکمان و دیوانسالاری (بوروکراسی) محلی و دهگانان (اشراف، در عربی دهقان) سروری داشت.
- کشور ایرانشهر (Iranshahr) و پایتخت آن تیسپون نامیده میشد. تیسپون (با لقب «قلب ایرانشهر») شهر بزرگی بود که از چند شهر دیگر تشکیل شده بود. ظاهرا تعداد این شهرها هفت بوده است. اعراب آن را مداین (جمع مدینه = شهر) مینامیدند. شهر چنان بزرگ بود که از دور سیاه دیده میشد به همین دلیل اعراب آن را «سواد اعظم» (سیاهی بزرگ) نیز مینامیدند.
- کشور به قلمرو (استان)هایی تقسیم میشد به نام شتری (shtri) گرفته شده از خشتر (xshtra) در پارسی باستان. بعدها این کلمه به صورت شهر درآمد. مرکز شهر، شارستان نامیده میشد. (این اصطلاحات امروز به صورت وارونه استفاده میشود. شهر مرکز شهرستان یا استان است.) هر شهر به چند کوره تقسیم میشد. هر کوره نیز به چند روستاک (عربی: روستاق) یا تسوگ (عربی: تسوج) تقسیم میشد. بعدها به شهر استان نیز گفته شد. گاهی کوره به خود استان گفته میشد. گاهی به استان بوم گفته میشد. اینها به علت آن است که این نامها در طول ۴٠٠ سال حکومت ساسانیان تغییر کرده است.
- استان پارس که سرزمین مادری شاهان ساسانی و سازمانیافتهترین استان بود به ٥ کوره تقسیم میشد: استخر، آرراجان (Arrajan)، بیشاپور، اردشیر خوارا (Ardashir Khwarra)، دارابگرد. استخر گاهی شامل استان یزد هم میشد اما گاهی استخر به کل استان پارس هم گفته میشد. در واقع گاهی به آن استخرِ پارس گفته میشد به معنی دژ پارس. نام اصلی آراجان «وه از آمید کواد» (Veh az Amid Kavad) به معنی «کوآد این را بهتر از آمید ساخت». در عربی این نام به صورت وامقباد، بیرقباد و بیزاقباد درآمد. کواد نام شاه ساسانی است که در عربی قباد خوانده شده. اردشیر خوارا (شکوه یا فرهی اردشیر) به صورت کوتاه شدهی گور (Gor) درآمد و در زمان دیلمیان این شهر فیروزآباد نامیده شد. دارابگرد نیز امروزه به صورت داراب درآمده است.
- خوزستان - سرزمین قوم خوزی - شامل ٧ کوره بود: هورمزد اردشیر (که اعراب آن را بازار خوزیها یا سوقالاخواز نامیدند و بعدها به صورت اهواز درآمد)، رستم کواد (در عربی رستاقباد یا عسکر مکرم، اردوگاه لشکر)، شوشتر (در عربی: تستر)، ایران خوارا شاپور (Iran-Khwara-Shapur به معنی «شاپور ایران را فره یا شکوه بخشید»)، «وه اندیوخ شاپور» (veh Andiokh Shapur به معنی «انطاکیهی بهتر شاپور» که در عربی به صورت جندیشاپور درآمد و مرکز اسیران رومی بود)، رام-هرمزد-اردشیر (که به صورت رامیز درآمد و شهر ایذج در آن کوره بود)، و سوراگ (سوراق Surraq). شهر دیگری در استان خوزستان وجود داشت به نام «ایران آسان کرد کواد» که امروزه به نام ایوان کرخه شناخته میشود.
- استان میدیا (ماد، مای، ماه) دو قسمت داشت: از میانرودان (بینالنهرین) تا دشتهای داخلی ایران. یک قسمت آن کوهستان نامیده میشد (عربی: الجبال). طبق نوشتهی ابن خردادبه میدیا شامل ۶ کوره بود: ماسابادان (ماه آبادان)، مهرگان، دینآور (عربی: ماه الکوفه)، نهاوند (عربی: ماه البصره)، همدان، و قم. قم در اصل گمان ( که به صورت Godman نوشته میشود) گفته میشد که به صورت گم و عربیشده قم درآمد.
- گرگان (هیرکانا) دیوار محافظی داشت به طول ٢٠٠ کیلومتر که در دوران اسلامی به آن سد اسکندر گفته شد. در ترکی به آن قزل ییلان (مار قرمز) گفته میشود. در دوران خسرو اول انوشیروان ایران از امپراتوری بیزانس پول میگرفت تا از حملهی اقوام وحشی و بیابانگرد جلوگیری کند. یکی از این موانع سد بزرگی بود که انوشیروان در شهر دربند بین کوه قفقاز و دریای کاسپین ساخت تا مانع از حملهی قوم وحشی هون (Huns) و ترکان و قوم خزر شود. هونها بعدها وارد اروپا شدند و کشور مجارستان را تشکیل دادند (که در انگلیسی هانگری Hungary نامیده میشود).
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:52 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , ساسانیان , كتاب
Saturday, February 25, 2006
رستم راستين
شنبه ٢٥/فوريه/٢٠٠٦-٦/اسفند/١٣٨٤
در زمان پارتيان يا اشكانيان ايران زير فرمان ٧ خاندان بود که معروفترین آنها عبارتند از:
١- خاندان سورن-پهلو (Suren-Pahlav) كه از تيرهی سكاها بودند و در سكاستان (سگستان يا سيستان) زندگی و فرمانروايی میكردند.
٢- خاندان قارن-پهلو (Karen-Pahlav) در هیركانا (گرگان)
٣- خاندان مهران كه در كومس (Comese - قومس - سمنان و ری)
۴- خاندان اسپهبد (Aspahapet) در شمال (حاشیهی دریای مازندران)
فرمانده كل قوا يا به اصطلاح «ايران اسپهبد» از خاندان سورن بود. يكی از مشهورترين اين ايران اسپهبدان، رستهم (Rustaham) سورن-پهلو نام داشت كه از سگستان يا سيستان بوده است. وي در سال ۸۴ پيش از ميلاد از پدری به نام آرخش (آرش) و مادری به نام ماسيس (ماه؟) زاده شد. وی پس از شاه اشكانی قدرتمندترين مرد ايران بود.
در سال ۵۳ پيش از ميلاد در نبرد كارای (Carrhae) كه در نزديكی شهر حران (Herran) در تركيهی امروزی بين ايرانيان و روميان به فرماندهی ژنرال رومی «كراسوس» (Crassus) روي داد، رستم سورن-پهلو كه ٣١ سال داشت با ١٠ هزار جنگجو طعم بزرگترين شكست تاريخ روميان را به آنان چشاند. پسر كراسوس به نام «پوبليوس» (Publius) كشته شد و خود كراسوس نيز به دست رستم كشته شد. سر كراسوس برای شاه اشكانی فرستاده شد. «اُرُد دوم» از ترس و حسادت قدرت روزافزون رستم، دستور نابودی وی را صادر كرد و بدين ترتيب بزرگترين ايران اسپهبد كشته شد.
روميان و يونانيان گمان میكردند كه سورن نام ايران اسپهبد است. به همين خاطر در اسناد خود وی را «سورنا» ناميدهاند. در تهران نيز خيابانی به نام سورنا در منطقهی عباسآباد وجود دارد.
«پلوتارخ» (Plutarch) تاريخنويس مشهور يونانی دربارهی «رستم سورن-پهلو» چنين مینويسد:
«سورن» مردی عادی نبود. بلكه از نظر ثروت، خانواده و افتخار بعد از شاه ايران قرار داشت. از نظر شجاعت و توانایی و نيز بزرگی و زيبایی بر همهی پارتيان زمان خود برتری داشت. اگر فقط برای گلگشت به دشت و صحرا میرفت، ١٠٠٠ شتر بار و بنهی او را میبرد و ٢٠٠ كالسكه زنانش را. در همراهی او ١٠٠٠ اسب جنگی سنگين و بيش از ١٠٠٠ اسب سبك میراندند. در واقع، كارگزاران و نوكران او گردانی اندكی كمتر از ١٠ هزار مرد بود. او در خاندانش اين افتخار موروثی را داشت كه در مراسم تاجگذاری، تاج را بر سر شاه بگذارد. زمانی كه «ارد» از تخت رانده شد «سورن» او را به تخت برگرداند و برای او شهر سلوكيه را فتح كرد. سورن نخستين كسی بود كه از ديوار سلوكيه بالا رفت و با دستان خود دشمنان را میزد و میكشت. اگرچه در آن زمان ٣٠ سال نيز نداشت ولی بينش و درايتی قوی و تدبيری والا داشت.
بعدها اين ايران اسپهبد در داستانها به صورت «رستم تهمتن»، پهلوان سيستانی در خاطرات ايرانيان باقی ماند تا آن كه فردوسی بزرگ او را در شاهنامه جاودانه كرد.
رستم كه كوتاه شدهی «رستهم» است به معنای كسی است كه رشد زيادی كرده است (رست + تهم). هم چنين «تهمتن» به معنای «دارای تن بزرگ».
سگزی نيز كه در شاهنامه گاهی به دنبال نام رستم آمده (يل سگزی) به معنای ساكن سگستان (استان سكاها، سیستان امروزی) است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:06 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان
Sunday, February 19, 2006
دریای کاسپین
یکشنبه ١٩/فوریه/٢٠٠۶ - ٣٠/بهمن/١٣٨۴
دریایی که در شمال ایران قرار داد از دیرباز دریای هیرکانا (شکل قدیمی گرگان) و سپس دریای کاسپین و به نام قوم ایران کاسپی نامیده میشد که در ساحل جنوبی آن زندگی میکردند.
(نام کاسپی بعدها به صورت کاسی درآمد. کاسیها ساکن لرستان در سرزمین ماد شدند.)
وقتی عربان ایران را تسخیر کردند نام کاسپین را به صورت قزوین تلفظ کردند. در کتابهای جغرافیای دوران اسلامی مانند کتاب یاقوت حموی و دیگران این دریا به نام دریای قزوین نامیده شده است.
نامهای دیگر این دریا: دریای تبرستان (طبرستان)، بحر قزوین، بحر جرجان (دریای گرگان)، آبسکون دیلم، بحر عجم (دریای ایرانی).
در اوستا به این دریا نام واوروکش (Vaurukesh) یا فراخ کرت (Farakh-kart) داده شده و در پهلوی یا پارسی میانه به آن زرایا (Zaraya) و روکشا (Rokesha) گفته شده.
بعدها قوم وحشی و بیابانگرد خزر نیز در شمال شرقی این دریا ساکن شدند.
جالب آن که در تمام اسناد بینالمللی و همهی زبانهای اروپایی این دریا به نام کاسپین (Caspian)، یادآور قوم ایرانی کاسپی، نامیده میشود اما در خود ایران این دریا به نام قوم وحشی خزر نامیده میشود!
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:11 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان
Monday, February 13, 2006
انقلاب ايران
دوشنبه ١٣/فوريه/٢٠٠٦-٢٤/بهمن/١٣٨٤
سايت روز آنلاين يك سري مصاحبه كرده با افراد مختلفي كه در انقلاب و سالهاي اول پس از انقلاب كارهاي بودهاند.
چند مورد را اينجا نقل ميكنم:
١) علي اکبر معين فر، بعد از انقلاب به ترتيب عضو شوراي انقلاب، رئيس سازمان برنامه و بودجه و بعد هم وزير نفت دولت موقت بود.
http://roozonline.com/08interview/014009.shtml
- وضع مجاهدين خلق هم که کاملا فرق ميکرد، زيرا اعتقاد داشتند کسي بايد نخست وزير باشد که انقلابي باشد و انقلابي هم کسي را مي دانستند که دست به اسلحه برده باشد.
- مسعود رجوي در ملاقات با آقاي منتظري گفته بود که به آقا(ي خميني) بگوييد مرا نخست وزير کند. در حالي که آقاي خميني به مجاهدين بدبين بود. مهندس بازرگان عضويت رجوي در شوراي انقلاب را مي پذيرفت، اما قبول نداشت که به کابينه بيايد.
- بعضي از مشکلات دولت موقت ناشي از روشهايي بود که مرحوم قطب زاده در پيش گرفته بود. از طرف ديگر شوراي انقلاب ناهماهنگ بود. مثلا آقاي بني صدر به عنوان يک عامل ضد دولت موقت در همه جا فعاليت ميکرد.
- مشکلات ديگري هم بود. دولتي که تشکيل شده بود نيروي نظامي و انتظامي نداشت. بعد از تشکيل کميتهها آقاي مهدوي کني مسئول آنها شد. او تجربه اين کار را نداشت و کساني که زيردستش بودند از صداقت وي سوء استفاده ميکردند. مثلا تيمسار فلاحي که بعدها شهيد شد و در ويتنام آموزش ديده بود، چندين بار توسط افراد کميته ها دستگير شد و به زندان رفت، در حالي که فرمانده نيروي زميني بود.
- عده اي تحت عنوان دانشجويان خط امام سفارت آمريکا را تصرف کنند. مهندس بازرگان اين بار استعفا داد بدون آنکه به آقاي خميني اعلام کند. بلکه به آقاي ابوالفضل بازرگان که رييس دفترش بود ماموريت داد تا استعفا را به قم ببرد. آقاي خميني استعفا را نمي پذيرد و به آقايان هاشمي، بهشتي، موسوي اردبيلي، باهنر، خامنه اي و مهدوي کني زنگ مي زند تا به آن جا بيايند و مهندس بازرگان را راضي کنند که استعفايش را پس بگيرد. وقتي اين آقايان در ساعت ٧ صبح در ماشين نشستند تا به قم بروند، راديو استعفاي مهندس بازرگان را اعلام کرد. اينان نيز گويا از خدا خواسته پيش آقاي خميني مي روند و مي گويند کار از کار گذشته است.
٢) دکتر احمد صدر حاج سيد جوادي از افراد مسئول در تدوين قانون اساسي:
http://roozonline.com/08interview/014010.shtml
در مورد مخالفت نكردن با اضافه شدن اصل ولايت فقيه به قانون اساسي:
روزنامهنگار: چرا دولت موقت در برابر برخوردهايي که با پيش نويس شد برخوردي نکرد؟ يعني پشت قانوني را که به هر حال توسط نزديکان فکري خودش نوشته شده بود – يا خيلي از آن ها در نوشتن آن دست داشتند – خالي کرد؟
حاج سيد جوادي: ببينيد اين مسايل الان بعد از پياده شدن قانون اساسي پيش آمده است. در آن موقع به دليل اينکه همه حسن نيت داشتند، به مسئله با ديد مثبت نگاه مي کردند. به علاوه تقريبا همه عجله داشتند که هر چه سريع تر حکومت اسلامي مستقر شود و به نتيجه برسد.
٣) محمد سيف زاده که اکنون نايب رييس کانون مدافعين حقوق بشر به رياست شيرين عبادي است از سال ١٣٣٩ با آيت الله خميني آشنا و همراه وي شد. او بعد از انقلاب طي حکمي از رهبر انقلاب، دادستان انقلاب استان مرکزي شد. وي قبل از انقلاب، قاضي بود و به حکم مهندس بازرگان، رييس کميته دفاع از حقوق بشر.
http://roozonline.com/08interview/013977.shtml
- آن روزها خيليها فکر ميکردند مثلا اگر کسي ماشين فلان مدل دارد طاغوتي است و بايد با او برخورد کرد. اين تندرويها خيلي مرا اذيت ميكرد.
- تمام گروههاي مختلف که در انقلاب بودند يا نبودند حريص به دست آوردن قدرت بودند. تنها کسي که اين حرص را نداشت مرحوم بازرگان بود که دولت انقلاب را تصدي ميکرد. او در حالي که در راس قدرت بود، از قدرت گريزان بود.
- آيت الله خلخالي به دزفول و اهواز رفت و در آنجا طي دستوري گفت: سرهنگ دو به بالا اعدام.
- دکتر بهادري يکي از بزرگترين جراحهاي استخوان بود محکوم شد که در تمام عمرش براي مردم به رايگان پزشکي کند. بعد از اين که وي را تحويل داديم نمي دانم چطور شد که خلخالي او را گرفت و بعد از يکي دو روز اعدام کرد.
- ساواک بخشي درست کرده بود به نام اداره مروجين مذهبي. قصد اين اداره مبارزه با سه تا جريان بود: مجاهدين، شريعتي و آقاي خميني. اين دقيقا در اسناد ساواک، که من آن روز ها بررسي ميکردم، آمده است. در هر شهري وابستگان به اين اداره، توسط يک روحاني ارشد از ساواک حقوق ميگرفتند. بماند که خودم بسياري از اينها را دستگير کردم و بعد ماجراهايي به وجود آمد که من ناچار به استعفا شدم . انجمن حجيته را هم ساواک درجهت مقابله با اين سه جريان ساپورت مالي و فرهنگي ميکرد. روحانيون سنتي هم معمولا با اين جريان بودند. همين الان هم که راهپيماييها را نشان ميدهند خبري از روحانيون نيست و اغلب مردم عادي هستند. روحانيت زماني که ديد مساله آقاي خميني جدي شده، به نهضت پيوست.
- در بني صدر و قطب زاده نقطه ضعفهايي هم وجود داشت. اما دعواي اصلي بر سر کسب قدرت بود. در آن لحظات آن چيزي که فراموش شد مردم و انقلاب و ايران بود. همه دنبال کسب قدرت بودند؛ هم روحانيت، هم بازاري ها، همه دنبال کسب قدرت بودند.
٤) دکتر علي رشيدي از معروفترين اقتصاددانان منتقد برنامههاي دولتي در چند سال گذشته است. او که قبل از انقلاب در بانک مرکزي به فعاليت مشغول بود و مدتي نيز مدير عاملي بانک پارس را به عهده داشت.
http://roozonline.com/08interview/013975.shtml
- گفته مي شود چون شاه از سال ١٣٥٤ به بعد مي دانست سرطان دارد، قصد داشت با عجله اقدامات و کار هايي را انجام بدهد، به همين دليل به سرعت پول خرج مي شد. اما آنچه که مشخص شد اين بود که خرج اين همه پول در آن زمان ريتم و نظم اجتماعي موجود را به هم ريخت، چرا که کشور در کوتاه مدت توان جذب اين همه منابع مالي و هزينه کردن سريع آنها را نداشت؛ بنا براين تعادل هايي که نظام در آن زمان براي خود ساخته بود به هم ريخت. اين خرج هاي بي حساب و کتاب، خلاف آن چيزي بود که در برنامه چهارم در حدود سالهاي ١٣٤٧ تا ١٣٥١ اجرا شد. اين برنامه بهترين نتيجه را با کمترين پول و کمترين پيامد هاي منفي در تاريخ ايران داشت.
- در زمان برژنف هم مثل افغانستان، شورويها گمان ميکردند اگر در ايران انقلاب شود و تحولي رخ دهد احزاب کمونيست قدرت را در دست خواهند گرفت و ايران هم به بلوک شرق خواهد پيوست.
- از سوي ديگر عربها و فلسطينيها هم بر ضد رژيم ايران فعاليت ميکردند، به طوري که بسياري از انقلابيون ايران در لبنان، سوريه، فلسطين، مصر، الجزاير، ليبي و... آموزش ميديدند. حتي يک بار مصطفي چمران به من گفت بيا درس را رها کنيم و برويم به مصر آموزشهاي چريکي فرا گيريم و براي جنگ پارتيزاني به ايران برويم.
- مصطفي چمران، ابراهيم يزدي، صادق قطب زاده، نخشب، پسر آيت الله زنجاني و... از کساني بودند که در آنجا فعاليت ميکردند. اين افراد تماسهايي داشتند و ميدانستند که عربها چگونه فعال هستند و در تضعيف کردن رژيم ايران چه نقشي دارند و کمکهاي زيادي هم از کشورهاي عربي ميگرفتند.
روزنامه نگار: يعني عرب ها از مخالفين شاه به حساب ميآمدند؟
رشيدي: بله، عربها دشمنان بزرگي بودند و خصومتشان از زمان عبدالناصر و... آغاز شده بود. البته ناسيوناليسم عرب هم به اين مساله دامن مي زد. بعد هم افرادي همچون معمر قذافي وارد شدند. مثلا قذافي ميگفت وعده ما در خليج عربي. بنابراين يکي از بزرگترين دشمنان شاه جبههاي متشکل از تمام کشورهاي عربي بود. عده ديگري از ايرانيها هم که گرايشهاي متعدد مارکسيستي داشتند و با شاه مخالف بودند، از امکانات فلسطيينيها استفاده ميکردند.
- مثلا بسياري از کشورهاي عربي کتاب ”سقوط ٧٩“ را به سرعت چاپ و در مراکز آموزشي تدريس کردند تا نشان دهند که چگونه رژيم ايران بر عليه عربها اقدام ميکند و اين که شاه ايران دشمن عربها است، و ممکن است دست به کارهاي خطرناکي بزند. عربها بر اساس اين کتاب خود را براي روبرو شدن با برخي حوادث آماده ميکردند. به عنوان مثال در سال ١٩٧٦ سفارت عربستان در واشنگتن نامهاي اعتراضآميز به وزارت امور خارجه آمريکا در مورد فروش جنگندههاي پيشرفته به ايران نوشت، مبني بر اين که چرا ايالات متحده با داشتن دوست و متحدي همچون عربستان، شاه ايران را از نظر نظامي مجهز ميکند. اين نامه اعتراضي در وال استريت ژورنال به چاپ رسيد.
- سفارت آمريکا در شناختن کساني که بر ضد رژيم بودند و تمايلات ضد شاه داشتند بسيار فعال بود و سعي ميکرد آنها را تشويق کند. شناخت اين افراد حتي از سال هاي ١٣٣٨ و ١٣٣٩ آغاز شده بود. همچنين در داخل آمريکا و در بين فعالان دانشجويي ماموران اطلاعاتي و نيروهاي وزارت امور خارجه آمريکا فراوان حضور داشتند. در دوران رياست جمهوري کندي و جانسون هم که علنا از تمايلات مخالفان شاه حمايت ميشد.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
5:07 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر