چهارشنبه ۱۶/بهمن/۱۳۹۲ - ۵/فوریه/۲۰۱۴
افسانهی قُقنوس/قُقنُس را بیشتر ما شنیدهایم. شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری در کتاب «منطق الطیر» خود این داستان را به شعر درآورده است:
هست قُقنُس طُرفه مرغی دلستان ------------- موضع این مرغ در هندوستاندر فرهنگ برهان قاطع، این داستان به صورت زیر کوتاه شده است:
سخت منقاری عجب دارد دراز ------------- همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قُرب صد سوراخ در منقار او است ---------- نیست جفتش، طاق بودن کار او است
هست در هر ثُقبه آوازی دگر ------------ زیر هر آواز او رازی دگر
چون به هر ثُقبه بنالد زار زار ---------- مرغ و ماهی گردد از وی بیقرار
جمله ی پرندگان خامُش شوند --------------- در خوشیّ بانگ او بیهُش شوند
فیلَسوفی بود دمسازش گرفت --------------- علم موسیقی ز آوازش گرفت
سال عمر او بوَد قُرب هزار ---------------- وقت مرگ خود بداند آشکار
چون ببُرّد وقت مُردن دل ز خویش ------------ هیزم آرد گِرد خود، دَه خر، مَه بیش
در میان هیزم آید بیقرار ---------------- در دهد صد نوحه خود را زار زار
پس بدان هر ثُقبهای از جان پاک ------------- نوحهای دیگر برآرد دردناک
چون که از هر ثُقبه همچون نوحهگر ------------ نوحه ی دیگر کند نوعی دگر
در میان نوحه از اندوه مرگ ----------------- هر زمان بر خود بلرزد هم چو برگ
از نَفیر او همه پرّندگان ------------------- وز خروش او همه درّندگان
سوی او آیند چون نظّارگی ------------------ دل ببرند از جهان یکبارگی
از غمش آن روز در خون جگر ------------------ پیش او بسیار میرَد جانوَر
جمله از زاریّ او حیران شوند ------------ بعضی از بی قوّتی بیجان شوند
بس عجب روزی بود آن روز او ---------------- خون چکد از ناله ی جان سوز او
باز چون عمرش رسد با یک نفس ---------------- بال و پر برهم زند از پیش و پس
آتشی بیرون جهد از بال او ----------------- بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هیزم فُتد آتش همی -------------------- پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند -------------- بعد از اخگر نیز خاکستر شوند
چون نماند ذرهای اخگر پدید ----------------- قُقنُسی آید ز خاکستر پدید
آتش آن هیزم چو خاکستر کند ------------------- از میان قُقنُس بچه سر بَرکُند
قُقنُس: مرغی است به غایت خوشرنگ و خوش آواز. گویند منقار او سی صد و شصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته طعمهی خود سازد. گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنان که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضهای پدید آید. و او را جفت نمیباشد، و موسیقی را از آواز او دریافتهاند.واژهی «قُقنُس» عربی شده Kuknos یونانی (به خط یونانی: Κύκνος) است. این نام در زبان لاتین به صورت Cycnus و Cygnus درآمده است. در استورههای یونانی کوکنوس نام جند تن از آن میان، نام پسر آپولون (ایزد هنر و خورشید) است. کوکنوس بسیار زیبا بوده است و پس از ماجراهایی خودکشی میکند و آپولون او را به شکل قو درمیآورد. در واقع در زبان یونانی واژهی کوکنوس به معنای «قو» است و در توجیه آفرینش این پرنده داستان پسر آپولون را ساختهاند. در اخترشناسی یکی از صورتهای فلکی (هماختران، در انگلیسی: ) را به زبان انگلیسی Cygnus میگویند و دکتر حیدری ملایری، بر پایهی نوشتهی ابوریحان بیرونی، برابر «ماکیان» را برای آن نهاده است (و در عربی آن را «دُجاجه» به همین معنای ماکیان میگویند).
گویا واژهی Kuknos یونانی از ریشهی پوروا-هندواروپایی -keuk* به معنای «سپید بودن» است. نام این پرنده در انگلیسی swan است که با واژهی sing به معنای «آواز خواندن» همریشه است.
واژهی «قو» در پارسی شاید از نام یونانی این پرنده و شاید هم از صدای آن گرفته شده باشد. در انگلیسی اصطلاح «آواز قو» (swan song) به معنای «اعتراف پیش از مرگ» یا سخنان پایانی به همین داستان سرود خواندن پیش از مرگ اشاره دارد. جالب آن که دکتر مهدی حمیدی شیرازی هم در دوران ما داستان آواز قو را به شعر درآورده است:
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد -------------- فریبنده زاد و فریبا بمیرددر فرهنگ دهخدا در برابر «قو» به نقل از ناظم الاطبا «جوبینه» هم گذاشته است. اما در درآیهی چوبینه برابرهای زیر آمده است: جوبینه، روپاک سرخ، چوبین، چوبینک، کاروانک، چوینه، کَروان، طریق، نهار، چوبینهی نر، کَروان نر، مرغی آبی، مرغی دریایی با گردن بلند و پاهای دراز. اما شرحی که برای کاروانک یا کَروان آمده آن را با «بوتیمار» یکی دانسته و گفته که مرغی ماهیخوار و لاغر با پاهای بلند است. اگر در دام ریشهشناسی عامیانه نیفتیم، شاید به خاطر پاهای لاغر و نازک و بلندش بدان «چوبینه» گفتهاند. سردار و شاه ساسانی بهرام چوبینه را هم گویا به خاطر شباهتش به این پرنده (پاهای نازک و بلند) بدین نام خواندهاند.
شب مرگ تنها نشیند که موجی ---------------- رود گوشهای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل میسراید ------------- که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ زیبا --------------- کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد --------------- که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم --------------- ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از آغوش دریا برآید -------------- شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن ----------- که میخواهد این قوی تنها بمیرد
اما افسانهی قُقنوس که شیخ عطار سروده است در استورههای یونانی دربارهی پرندهای افسانهای است به نام فونیکس (به خط یونانی: φοίνιξ به خط لاتین: phoinix در انگلیسی: phoenix). ریشهی دقیق این واژه دانسته نیست. در فرهنگ ریشهشناسی برخط آمده که شاید ریشهی مصری داشته و شاید هم از phoinos به معنای «سرخ خونی» آمده باشد. دکتر حیدری ملایری هم برای هماختران Phoenix برابر «ققنوس» را گذاشته است.
نقاشی فونیکس (از ویکیپدیا)
به نظر میرسد در متنهای عربی میان این دو واژه اشتباه و درهمآمیختگی صورت گرفته و نام پرنده اشتباه شده است. در یادداشت دکتر محمد معین آمده که برخی «ققنوس» را عربی شدهی «فونیکس» میدانند اما ققنوس عربی شدهی کوکنوس است. به نظر من هم واژهی «ققنوس» به «کوکنوس» مانندهتر است تا به فونیکس. البته از نظر استورهشناسی شکی نیست که ققنوس همان فونیکس است.
در زبان عربی پرنده فونیکس را «عنقاء» میگویند که در اصل به معنای «زن درازگردن» است (از ریشهی ع.ن.ق به معنای گردن). نام پارسی عنقا را «اَشتَرکا» نوشتهاند. این واژهی پارسی شبیه ostrich در زبان انگلیسی به معنای «شتر مرغ» است که خود از struthio لاتین آمده و خود واژهی لاتین از struthos megale در یونانی به معنای «پرستوی بزرگ» آمده است. در زبان یونانی به شترمرغ strouthokamelos (به خط یونانی: στρουθοκάμηλος) هم میگویند که به معنای «پرستو-شتر» و نزدیک «شترمرغ» است.
عنقاء: طایری است درازگردن که نزد بعضی وجود فرضی دارد، چرا که هیچ کس آن را ندیده است. و در «نفائس الفنون» از تفاسیر، مسطور است که در زمینِ «اصحاب الرَس» مرغی بس عظیم با چهار پای و روی مانند آدمی و با پرهای اَلوان و به افراط درازی گردن پیدا شده بود. هر جا که کودکی دیدی ببردی. آن قوم پیش حنظلة بن صفَوان - که پیغمبر ایشان بود - رفته از آن شکایت کردند. حنظله دعا کرد، حق تعالی آن مرغ را در بعضی از جزائر انداخت، و آن در جزائر، فیل و اژدها را شکار کرده میخورد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات).بعدها به اشتباه «عنقاء» را با «سیمرغ» یکی پنداشتهاند و این دو را به جای هم به کار بردهاند. بر پایهی داستان عنقا، این پرنده نمادی از بلندآشیانی و بلند-همتی و عُزلت و دوریگزینی شده است:
من اندر رنج و دونان بر سر گنج ---------- مگس در گلشن و عنقا به گلخن (خاقانی)
چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم ----------- به تنهایی چو عنقا خو گرفتم (نظامی)
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد ------------- شکار از چنگ گنجشکان نگیرد (سعدی)
برو این دام بر مرغ دگر نه -------------- که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ)
0 نظر:
Post a Comment