Sunday, July 17, 2011

الکویین و کتاب جشیر

یک‌شنبه ۲۶/تیر/۱۳۹۰ - ۱۷/جولای/۲۰۱۱

این مطلب شاید به طور مستقیم به تاریخ و فرهنگ ایران ربط نداشته باشد اما در یکی دو نوشته دیدم که اشاره‌ای به این شخصیت شده است. از این رو خواستم این جستار را بنویسم.

ایلهویین (Ealhowine) یا الکویین (Alcuin) که با نام‌های آلبینوس (Albinus سپیدرو/سپیدمو) و فلاکوس (Flaccus) هم شناخته می‌شده در حدود ۷۳۰ م. در منطقه‌ی یورک در انگلستان زاده شد و در سال ۸۰۴ م. درگذشت. وی اسقف کنتربری (Canterbury) در انگلستان بود. زمانی هم وزیر و مشاور کارل بزرگ (در لاتین: Carlos Magnus) یا به فرانسه «شارلمان/شارلمانی» (Charlemagne) امپراتور مقدس روم (همدوران هارون الرشید عباسی) بود.

در سال ۱۸۲۹ م. / ۱۲۰۸ خ. کتابی در شهر بریستول انگلستان چاپ شده است که ترجمه‌ی کامل مقدمه‌ی آن در زیر می‌آید. کوشیده‌ام کمی از کهنگی لحن متن انگلیسی را بنمایانم.

من، الکویین اهل بریتانیا، در نظر داشتم که به سرزمین مقدس سفری کنم و در بلاد ایران به جست‌وجوی چیزهای مقدس بروم و شگفتی‌های خاور را ببینم. و من همراه خود دو همدم را بردم که با من زیر نظر آموزگاران و استادن توانا، همه‌ی آن زبان‌هایی را آموختیم که مردمان خاور بدانها سخن می‌گویند. اینان توماس اهل مامزبری (Thomas of Malmsbury) و جان اهل هانتینگتدون (John of Huntingdon) بودند. و اگرچه ما به عنوان زائر رفتیم اما با خودمان سیم و زر و خواسته ببردیم. و چون به بندر بریستول درآمدیم بر کشتی‌ای نشستیم که عزم رُم داشت. و در آنجا شش ماه ببودیم و زبان کهن پارسی (Parsic) را نیکوتر آموختیم. در اینجا پاپ ما را برکت داد و به ما گفت: عزم راسخ کنید چون امری که شما به دوش گرفته‌اید از سوی خداوند است. از رُم به ناپل رفتیم و در آنجا سه روز ببودیم. و از آنجا به سالِرمو و از سالِرمو به پالِرمو برفتیم. از سیسیلی گذشتیم و در راه خود به ملیتا (Melita) رفتیم و در آنجا سه روز مسکن کردیم. از آنجا با کشتی به موریا (Morea) رفتیم و از آتن، تسالونیا، کنستانتین‌آباد [قسطنطنیه=استانبول]، فیلادلفیه، پرگاموس، سمیرنه [Smyrna=نام باستانی و اصلی ازمیر]، اِفِسوس، انطاکیه، کولوس، کاپادوکیه، اسکندریه، دمشق، سامریه، بتل و اورشلیم بازدید کردیم. در اینجا شش هفته بماندیم و بُطریق یوحنا (Patriarch John) با مهربانی از ما پذیرایی کرد.

پس از آن که بخشی از سرزمین مقدس، به ویژه بیت لحم، حِبرون، کوه سینا و مانند آن را دیدیم، از شاخه‌ای از خلیج پارس (Persic Gulph) در نزدیکی بصره (Basora) گذشتیم و در کشتی به شهر بغداد درآمدیم و از آنجا به اردبیل (Ardavil) و سپس به قزوین (Kasbin) شدیم. در اینجا از راهبی دانستیم که در دورترین جای ایران، در شهر غزنین دست‌نویسی هست که به خط عبری نوشته به نام کتاب جَشیر (Jasher). او ما را برانگیخت تا این وظیفه را بر دوش گیریم و به ما گفت که نام کتاب جشیر دو بار در کتاب مقدس آمده است و دو بار بدان به عنوان کتاب گواهی توسل شده است. این کتاب پیش از نوشتارهایی که امروزه به نام کتاب‌های موسا خوانده می‌شوند وجود داشته است.

بی‌درنگ عزم سفر کردیم. از راه سپاهان (Ispahan) رفتیم. در آنجا سه هفته ببودیم. عاقبت به غزنین رسیدیم. در اینجا لباس زائری را کنار گذاشتیم و من خانه‌ای کرایه کردم که در طول اقامت در این شهر – که نزدیک سه سال بود – در آنجا می‌زیستیم.

من به زودی با نگهدارنده‌ی کتابخانه‌ای - که به مردم شهر تعلق داشت - دوست شدم و درباره‌ی کتاب جشیر – که راهب قزوینی گفته بود - از او پرس‌وجو نمودم. او به من گفت که درباره‌ی چنین دست‌نویسی در فهرست کتابخانه چیزی خوانده است واگرچه او چهل و پنج سال نگهبان کتابخانه (کتابدار) بوده است اما خودش هرگز آن را ندیده است. این کتاب در صندوقی قفل شده است و در کنار چیزهای عتیقه در بخش جدایی از کتابخانه نگهداری می‌شود. از آنجا که من در نزدیکی کتابدار زندگی می‌کردم به زودی با خانواده‌اش هم دوست شدم. بدین ترتیب روزی فرصت یافتم تا به کتابدار بگویم به خاطر معرفتی که در حق من کرده است بسیار بدو مدیون ام و به ویژه به خاطر این که اجازه داده بود آزادانه به کتابخانه دسترس داشته باشم. همان موقع تکه‌ای زر به ارزش پنجاه پاوند بدو تحفه کردم و او زود پذیرفت. نوبت بعد که به کتابخانه شدم از او تمنا کردم که بگذار کتاب جشیر را ببینم. او سپس بی‌درنگ به فهرست کتابخانه نگاه کرد که در آن نوشته بود کتاب جشیر. او مرا به اتاق درازی رهنمون شد و در آنجا بر من صندوقی را عیان کرد. سپس مرا آگاه کرد که کلید این صندوق در دست خزانه‌دار شهر است و در صورت درخواست مناسب، من می‌توانم کتاب را ببینم.

کتابدار مرا با خزانه‌دار شهر آشنا کرد و جریان درخواست مرا بدو گفت. او لبخندی زد و گفت که اکنون فراغتی ندارد اما در این نظر خواهد کرد. صبح روز بعد، من جان اهل هانتینگدون را با تکه‌ای زر به ارزش صد پاوند به عنوان هدیه به نزد خزانه‌دار فرستادم. خزانه‌دار از راه جان به من پیغام رساند که در ساعت ۹ مرا در کتابخانه خواهد دید.

چون زمان فرارسید خزانه‌دار و کتابدار و من در کتابخانه همدیگر را ملاقات کردیم. چون خزانه‌دار قفل صندوق را برداشت، کتابی را به من نُمود که بدان کتاب جشیر می‌گفت. سپس او صندوق را دوباره قفل کرد و کلید را به کتابدار سپرد و بدو گفت اجازه داده می‌شود که من هر گاه که خواستم کتاب را در کتابخانه در حضور کتابدار بخوانم.

کتاب جشیر تومار بزرگی است که پهنای آن دو پا و سه اینچ است و درازای آن نزدیک نُه پا است. با حرف‌های بزرگ نوشته شده و بسیار زیبا است. کاغذی که روی آن نوشته شده است از کلفتی یک هشتم اینچ است. در زیر دست مانند مخمل است و در چشم مانند برف سپید است.

صندوق آن کار دوران موسا است و با ظرافت و دقت کنده‌کاری شده است اما دست زمانه و حادثه آزین بیرونی آن را بسیار خراشیده است.

پس از آن، من به کتاب جشیر آزادانه دسترس داشتم. نخستین چیزی که توجه مرا به خود جلب کرد تومار کوچکی بود که روی آن نوشته بود «داستان کتاب جشیر». این تومار مرا آگاه کرد که جشیر در شهر گوشن (Goshen) در سرزمین مصر زاده شد و او پسر کیلب (Caleb) توانمند بود و او هم سردار عبریان بود در زمانی که موسا با شُعیب (Jethro) در مدین بود. و این که در زمان رفتن به حضور فرعون جشیر به عنوان درفش‌دار آن دو بود تا عصا را در پیش آنان ببرد. از این که جشیر همواره در کنار موسا بود بزرگ‌ترین فرصت‌ها را داشته است و حقیقت‌هایی را که ثبت کرده است خود می‌دانسته است. به خاطر پیوند محکم خود با حقیقت و راستی، او نام خود را یافت. در میان بنی‌اسراییل درباره‌ی او می‌گفتند: «به مرد راست کردار بنگر». کتابی که به نام او است نوشته‌ی خود او است. این صندوق در زمان عُمر خود جشیر ساخته شده است. او کتاب را با دست خود در این صندوق گذاشته است. جزیر بزرگترین پسر جشیر در زمان عمر خود از آن نگهداری کرد. و شاهزادگان یهودیه پس از آن نگهبان آن بودند. این کتاب و صندوق در زمان آخرین اسارت در بابل از دست یهودان گرفته شد و به دست شاهان ایران افتاد. و شهر غزنه چند صد سال مسکن این صندوق و کتاب بوده است.

اینها در من شوق فراوانی انگیخت که خود کتاب را بخوانم. کتاب به سی و هفت بخش یا پاره بود. یک بخش را همان روز خواندم و پس از آن هر روز دو بخش از سی و شش بخش مانده را می‌خواندم تا این که همه‌ی کتاب را خواندم. کتابدار سپس مرا آگاه کرد که در دو جعبه در کنارهای صندوق یادداشت‌ها و نظرهایی هست که برخی از پیشینیان بر بخش‌هایی از کتاب جشیر نوشته‌اند. من اینها را نیز خواندم.

در این زمان، بسیار شوق داشتم که با ترانوشتی از کتاب و یادداشت‌هایش به انگلستان برگردم. بدین ترتیب، من و همراهان به مردم شهر عریضه‌ای نوشتیم که از کتابخانه بخواهیم ترانوشتی از اینها به ما بدهند. در این موقع خزانه‌دار با ما مخالفت کرد و عریضه‌مان رد شد. چند ماه پس از آن به ذهن من رسید که التماس کنیم و اجازه بگیریم که ترجمه‌ای انگلیسی از کتاب و یادداشت‌ها انجام دهیم. بدین ترتیب یک روز صبح که عریضه را نوشته بودم جان اهل هانتینگدون را به همراه آن و تکه‌ای زر به سوی خزانه‌دار فرستادم و با نامه‌ای نظرش را آروزمند شدم. پس از چند روز پاسخی دریافت کردم که او درخواست مرا در نظر گرفته و به زودی این موضوع را با قاضی شهر در میان خواهد گذاشت و نظر او را جویا خواهد شد. بر این پایه، جان اهل مامزبری را با تکه‌ای زر به عنوان هدیه به قاضی شهر فرستادم به همران رونوشتی از نامه‌ای که به خزانه‌دار فرستاده بودم. چند روز پس از این ماجرا، دستوری از قاضی رسید که روز بعد در دادگاه شهر حاضر شوم و به عریضه‌مان پاسخ دهد. حکم دادگاه چنین بود: «ما به الکویین و به دو دستیارش اختیار و آزادی کامل می‌دهیم که متن اصلی عبری کتاب جشیر و یادداشت‌های مربوط بدان را که اینک در صندوقی در کتابخانه‌ی عمومی شهر غزنین نگهداری می‌شود به زبان انگلیسی ترجمه کنند نه هیچ زبان دیگری. و همین طور دستور می‌دهیم که ترجمه‌ی انگلیسی گفته شده در کتابخانه و در حضور کتابدار در ساعت‌هایی از روز انجام شود که برای کتابدار مناسب‌ترین ساعت باشد.»

به زودی ترجمه را بدین صورت آغاز کردیم: دست‌نویس را روی یک میزی می‌گذاشتیم که کتابدار و ما دور آن می‌نشستیم. کتابدار کتاب را باز می‌کرد و ما بخش نخست را می‌خواندیم و اجازه داشتیم آن را به زبان اصلی بنویسیم. و از روی آن بازنویسی هر کدام‌مان ترجمه می‌کردیم. سپس کتابدار بخشی را که ما ترانویسی کرده بودیم می‌سوزاند [تا رونوشتی از کتاب برجا نماند]. و این روشی بود که ما بدان عمل کردیم. اما کتابدار به ما اجازه نمی‌داد که کاغذهای خودمان را به خانه ببریم.

در پایان، پس از زحمتی نزدیک یک سال و شش ماه ما کار ترجمه‌ی کتاب و یادداشت‌ها را تمام کردیم که در ادامه‌ی این پیشگفتار می‌آید. کتابدار و خزانه‌دار هر کاغذ دیگری که ما نوشته بودیم سوزاندند و ترجمه‌ای را که کرده بودیم از ما گرفتند.

در این بی‌تکلیفی مدتی ماندیم و با درخواست مناسب و با عریضه‌نویسی برای بار دوم به دادگاه و پس از آن که سوگند موکد خوردیم که هیچ رونوشتی از کتاب برنداشته‌ایم و هیچ کاغذ دیگری به جز ترجمه‌ی کتاب جشیر نداریم در دادگاه ترجمه‌مان را به ما پس دادند با این دستور که نباید از هر کجا که در مسیر بازگذشت‌مان به انگلستان از آنجا می‌گذریم به هیچ کسی اجازه بدهیم که از آن رونوشتی بردارد. و ما سوگند موکد خوردیم. سپس به ما اجازه دادند که برویم و برگه‌های لازم برای عبور از ایران را نیز به ما دادند.

سپس دوباره لباس‌های زائری‌مان را بر تن کردیم و پس از اقامتی تقریبا سه ساله غزنین را ترک گفتیم و به اسپاهان و از آنجا به قزوین و سپس به رُم بازگشتیم. در رم مدتی ماندیم و به حضور پاپ رسیدیم و برای حضرتش روایت کردم که کتاب جشیر را دیدم که در کتاب یشوعا (Joshua) و کتاب دوم سموعیل (Samuel II) از آن سخن رفته است. پدر روحانی که آن زمان نود و پنج سال داشت به جاهایی که من در کتاب مقدس اشاره کرده بودم نگاه کرد و سپس فریاد زد: همانا من به روزگار پیری و فراموشی رسیده‌ام!

پس از مدتی کوتاه در رُم، با کشتی به سوی انگلستان آمدیم و در بریستول فرود آمدیم پس از آن که هفت سال از آنجا غایب بودیم.

البته «جشیر» تلفظ انگلیسی این نام است و نام اصلی و عبری آن «یاشار» است و همان طور که در بالا گفته شده که با «اشاره» و «مشار» (اشاره شده، کسی که بدو اشاره کنند) پیوند دارد.

اما نکته‌ی مهم و جالب در این میانه آن است که این مقدمه و تمام ترجمه‌ی کتاب جشیر که در سال ۱۸۲۹ در انگلستان چاپ شده جعلی است! البته کتاب اصلی جشیر واقعی بوده اما در همان زمان باستان از میان رفته است. الکویین هرگز به ایران و آناتولی سفری نکرد!

اساسا در زمان الکویین مردم به زبان انگلیسی کهن (Old English) سخن می‌گفتند حال آن که این متن به انگلیسی نو و امروزی نوشته شده است. البته برای گول‌زنک در آن چند فعل کهن‌تر و برخی سبک‌های قدیمی نگارش انگلیسی هم به کار رفته است.

در زمان الکویین زبان انگلیسی تنها زبانی گفتاری بوده و برای نوشتار تنها از زبان لاتین استفاده می‌کردند. اصولا باسوادن آن روزگار (یعنی بیشتر کشیشان و کلیساییان) نوشتن به زبانی به جز لاتین را کسر شأن می‌دانستند! چه رسد به ترجمه از عبری به انگلیسی را! زبان انگلیسی در زبان الکویین در سطحی نبوده که بتوان با آن کتاب نوشت.

این کتاب پس از چاپ توقیف و گردآوری شد و ناشر آن به خاطر جعل تاریخی جریمه شد. اما برخی فرقه‌های کوچک مسیحی آن را کتابی راستین گرفتند و گردآوری آن را نشانی از درستی و راستی آن می‌دانند. هرچند به نظر می‌رسد از نظر محتوایی هیچ مشکلی با دیگر کتاب‌های انجیل مسیحیان نداشته باشد. این کتاب در سال‌های اخیر نیز بازچاپ شده و در کتاب‌فروشی‌های برخط (online) و اینترنتی خریدنی است. ویراست سال ۱۸۲۹ م. آن در بخش کتاب‌های گوگل در دسترس است.

جالب آن که نویسنده‌ی سرشناس افغان «عبدالحی حبیبی» در دهه‌ی ۱۳۴۰ خ. یعنی نزدیک صد سال پس از ماجرای این کتاب جعلی، بر پایه‌ی این پیشگفتار الکویین درباره‌ی کتابخانه‌ی شهر غزنه استدلال‌هایی کرده است. البته در آن دوران جابجایی اطلاعات به سرعت امروز نبوده ولی صد سال هم زمان کمی نیست.

2 نظر:

رفیق فردوسی said...

پس طرف در حقیقت یک رمان تاریخی نوشته ولی آنقدر خوب آن را ساخته که بسیاری به شک افتاده اند
و سپاس از ترجمه ی جالبی که نوشته اید

shahrbaraz said...

درود بر شما

این تنها بخش پیشگفتار الکویین است که حالت تاریخی دارد. خود کتاب، مانند کتاب‌های دیگر کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان به داستان آفرینش و ... می‌پردازد.

با سپاس
شهربراز