Friday, February 15, 2008

وصیت‌نامه‌ی داریوش بزرگ

آدینه ۲۶/بهمن/۱۳۸۶ - ۱۵/فوریه/۲۰۰۸

یکی دو سال پیش رایانامه‌ای به دستم رسید دربردارنده‌ی متنی که ادعا می‌کرد وصیت‌نامه‌ی داریوش بزرگ هخامنشی باشد. آن زمان توجهی بدان نکردم. تا این که دوباره به تازگی از چند نفر همان متن به دستم رسید.

هیچ یک از این رایانامه‌ها(و نیز وبلاگ‌ها/وبگاه‌هایی که آن را نقل کرده‌اند) منبع و سرچشمه‌ی معتبری برای این «وصیت‌نامه» یاد نکرده‌اند. من در چند کتاب معتبر مانند «تاریخ شاهنشاهی پارسیان» نوشته‌ی اومستد و چند کتاب دیگر نشانی از این وصیت ندیدم.

گذشته از بی‌منبع بودن این متن، نگارش آن نیز خیلی امروزی و (بدون قصد اهانت به کسی) خیلی «لس آنجلسی» است. آدم به یاد انشاهای «تابستان خود را چه گونه گذراندید» می‌افتد.

برای کسانی که هنوز این شاهکار را ندیده‌اند بخش‌هایی از آن را در اینجا می‌آورم:

اینک که من از دنیا می‌روم بیست و پنج کشور جزو امپراتوری ایران است. و در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها دارای احترام هستند. و مردم کشورها در ایران نیز دارای احترام هستند.

جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد. و راه نگهداری این کشورها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم بشمارد.

اکنون که من از این دنیا می‌روم تو دوازده کرور «دریک» زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می‌باشد. زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست.

اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو، نظم و امنیت برقرار کند. ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی. با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند.

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود، تو با اطمینان بیشتری می‌توانی سلطنت کنی. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش. اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کس باید آزاد باشد و از هر کیش که میل دارد پیروی نماید.

بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده‌ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار. اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمانی که می‌توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی، که من پدر تو پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می‌کردم، مُردم و تو نیز مثل من خواهی مُرد.

شاید محتوای این «وصیت‌نامه» تا حدی درست باشد اما من هیچ گونه سند تاریخی برای آن پیدا نکردم.

گویا داریوش در پایان عمر دچار آلزایمر شده و فراموش کرده که یک بار به یونان حمله کرده و به پسرش می‌گوید من وقت نکردم سپاهی به یونان بفرستم.

و یا «مذهب و شعائر آن را محترم بشمار»! بیشتر شبیه اطلاعیه‌های وزارت ارشاد و تبلیغات اسلامی است. مومنان مشتاق زیارت حج بیت الله الحرام بشتابید!

نمی‌دانم آیا آموزش عمومی در آن زمان وجود داشته که داریوش به خشایارشا توصیه می‌کند آن را ادامه بدهد؟!

از همه جالب‌تر به نظر من بند مربوط به کفن است: ایرانیان در زمان هخامنشیان کفن نداشتند چه برسد به این که داریوش بزرگ بخواهد از بزازی سر خیابان برای خودش ۲ متر کفن (لابد با تربت اباعبدالله الحسین! و گلاب قمصر کاشان) بخرد. نمی‌دانم چرا نگفته مرا در «بهشت زهرا» دفن کن! مثل ترجمه‌ی یکی از سریال‌های خارجی که چندی پیش در تلویزیون ایران پخش شد و طرف می‌گفت: من همه جا را دنبالش گشتم. کلانتری، بیمارستان، بهشت زهرا!

دیگر این که مفهوم «کشور» و «مردمان کشور» مفهومی به نسبت تازه است. در زمان داریوش، تقسیم‌های کشوری «شاهنشاهی (نه امپراتوری) ایران» را «شهربانی» (یونانیده: «ساتراپی» ) می‌خواندند. کسی «ایرانی» به معنای امروزی آن خوانده نمی‌شد. تمام کسانی که در شاهنشاهی پارسیان بودند شهروندان این شاهنشاهی بودند. هر کس به نام قوم خود خوانده می‌شد: پارسی، مادی، سکایی، ارمنی، یونی (Ionian)، بابلی، اکدی، و ....

«دریک» سکه‌ی زرین ایران بود که معنای آن را «زرین» (زریگ) و یا «منسوب به داریوش» نوشته‌اند. اما مطمئن نیستم که آیا در آن زمان گنج یا خزانه‌ی دولتی را با سکه‌های دریک پر می‌کردند.

درست است که مضمون این گفته‌ها تا حد زیادی درست است اما به نظر من لازم نیست ما به این گونه نوشته‌های عامیانه و بی‌پایه دست بیازیم. نقل درست و مستند تاریخ خیلی زیباتر و بهتر است. بکوشیم که بیشتر کتاب بخوانیم...

این وصیت‌نامه نیز مانند «نامه‌نگا‌ری‌های لس‌آنجلسی عمر و یزدگرد سوم ساسانی» است که شاید درباره‌ی آن نیز مطلبی نوشتم.

0 نظر: