Saturday, April 27, 2013

واو و یای مجهول و معلوم

شنبه ۷/اردیبهشت/۱۳۹۲ - ۲۷/اپریل/۲۰۱۳

در زبان پارسی میانه، افزون بر صداهای کوتاه یعنی زیر و زبر و پیش (یا ـِ، ـَ، ـُ) و صداهای بلند یعنی «آ، ـو، ـی»، دو صدای دیگر نیز وجود داشته است: یکی «ـُو»ی کوتاه و یکی «ـی» کوتاه که صدای آنها از «ـو»ی بلند و «ـی» بلند کوتاه‌تر و از «ـُ» و «ـِ» بلندتر بوده است. «ـو»ی بلند را «واو معروف (آشکارا)» و «ـو»ی کوتاه را «واو مجهول (پنهان)» می‌گویند. به همین ترتیب «ـی» بلند را «یای معروف (آشکارا)» و «ـی» کوتاه را «یای مجهول (پنهان)» می‌گویند.

در خط پارسی دری، واو معروف و مجهول با «ـو» و یای معروف و مجهول با «ـی» نوشته شده است و به مرور زمان، به ویژه در گویش پارسی رسمی رایج در ایران، این تفاوت از میان رفته است و واو و یای مجهول را مانند واو و یای معروف می‌خواندند و فرقی نمی‌گذارند اما در بخش‌هایی از ایران مانند کردستان و نیز در افغانستان و تاجیکستان هنوز میان واو معروف و واو مجهول و نیز یای معروف و یای مجهول فرق گذاشته می شود. به گمانم در گویش اصفهانی نیز این تفاوت رعایت می‌شود.

دو نمونه از یای مجهول و یای معروف در واژه‌ی «شیر» است که مولانای بلخی در شعر معروف خود می‌گوید:

کار پاکان را قیاس از خود مگیر ------------------ گرچه ماند در نبشتن «شیر» و «شیر»
این شعر نشان می‌دهد که در زمان مولانا و در گویش او «شیر» (جانور درنده با یای مجهول) و «شیر» (نوشیدنی با یای معروف) در نوشتن یکسان بوده‌اند اما تلفظ آنها متفاوت بوده است.

دو نمونه از واو مجهول و واو معروف هم واژه‌ی «زور» است: «زور» با واو معروف به معنای «ستم یا دروغ» است و در «زورگو» (ستمگر، دروغگو) یا «سخن زور» (سخن دروغ یا ستمگرانه) به کار رفته است. «زور» با واو مجهول به معنای «نیرو و قدرت بدنی» است و در «زورمند» و «زورآوری» به کار رفته است. نمونه‌ی دیگر از واو مجهول و معلوم واژه‌ی «گور» است که با واو مجهول به معنای «خر دشتی» یا همان «گورخر» است اما با واو معلوم به معنای مغاک و قبر است. خیام نیشاپوری هم در رباعی معروف خود این دو را با هم به کار برده است:
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر --------------- دیدی که چه گونه گور بهرام گرفت؟

در ترانویسی با حرف‌های لاتین، واو مجهول را با ō و واو معروف با ū نشان می‌دهند. (مثلا zōr و zūr یا gōr و gūr). یای مجهول را با ē و یای معروف را با ī نشان می‌دهند (مثلا shīr و shēr).

یای مجهول در واقع کوتاه شده‌ی صدای ai در زبان اوستایی و پارسی کهن است. مثلا «شیر» جانور در اصل shaigr بوده است. نام «ایران» (از airiia در اوستایی) هم در زبان پارسی میانه (پهلوی) با یای مجهول بوده است و در ترانویسی لاتین Ēran نوشته می‌شود و هنوز هم مردم کُردزبان و مردم افغانستان و تاجیکستان نام «ایران» را به همین گونه می‌گویند اما در گویش رسمی (و تهرانی) با یای معروف خوانده می‌شود و به صورت Īran یا ساده‌تر Iran نوشته می‌شود.

این پدیده علت شکل‌های گوناگون برخی واژه‌های پارسی نیز هست: مانند هُشیار و هوشیار.

خاستگاه:

دستور زبان فارسی، عبدالعظیم قریب، جلال‌الدین همایی، محمدتقی بهار، غلامرضا رشید یاسمی، بدیع‌الزمان فروزان‌فر (معروف به «دستور پنج استاد»).

هم چنین Concise Dictionary of Pahlavi, D. N. MacKenzie, 1971 («فرهنگ فشرده‌ی زبان پهلوی»، دیوید مک‌کنزی)

Friday, April 19, 2013

آسیب‌شناسی زبان پارسی کنونی – بخش دوم

شنبه ۲۹/فروردین/۱۳۹۲ - ۱۹/اپریل/۲۰۱۳

(بخش نخست)

مشکل اینجا است که برخی از ما زبان گفتاری‌مان با زبان نوشتاری‌مان بسیار متفاوت است. البته تفاوت زبان گفتار و نوشتار در همه‌ی زبان‌های دنیا هست اما به گمان من نه تا این اندازه که امروزه در زبان پارسی دیده می‌شود. یک علت اصلی این گسست در زبان پارسی، همان چیرگی و سوار شدن زبان عربی بر دستور زبان و واژگان پارسی است. برای نمونه، اگر به مغازه‌ی شیرینی‌فروشی بروید و بخواهید در آنجا سیگاری روشن کنید، فروشنده شاید به شما بگوید «لطفا اینجا سیگار نکشید» اما وقتی این فروشنده بخواهد همین را بر کاغذی بنویسد، نتیجه‌اش می‌شود «استعمال دخانیات اکیداً ممنوع»!!! که هیچ یک از واژه‌های آن پارسی نیست و در زبان روزمره به کار نمی‌رود. زمانی به نظر برخی، عربی‌نویسی نشانه‌ی سواد و «فضل» بود و امروزه هم انگلیسی‌پرانی به این ملغمه افزوده شده و نشانه‌ی «کلاس» است. و همچنان «پارسی‌نویسی» مزیت و ارزشی نیست.

کافی است به نوشته‌های روزنامه‌ها و سایت‌های اینترنتی نگاهی بیاندازیم.

علی رغمِ اهمیتِ نظریِ قرائتِ جدیدِ مطرح شده در موردِ ...، کماکان این سوال مطرح است که آیا این قرائت، در عمل نیز موجب تغییرات معنی‌داری ... خواهد شد؟

علاوه بر رصد شدن لایک‌های فیس بوکشان، اطلاعات جمعیت‌شناسی این افراد هم جمع‌آوری شده و برای مشخص شدن ویژگی‌های شخصیتی‌اشان از آنها تست‌های روان‌شناسانه مخصوص گرفته‌اند.

برند معروف «هرمس» فرانسه در معرفی کلکسیون پاییزه سال 2013 خود پارچه‌ای را معرفی نموده به نام «طرح تبریز» ... «هرمس» اعلام کرده که این طرح را از یک فرش آنتیک قدیمی بافت تبریز وام گرفته و از همین رو آن را «طرح تبریز» نام نهاده است.
جمله‌های بالا را می‌توان بی تلاش فراوان به شکل پارسی‌تری درآورد.

این موضوع را نباید تا یکی کردن زبان گفتار و نوشتار پیش برد که به نظر من اشتباه است. متاسفانه با گسترش وبلاگ‌های پارسی، نوشتن به زبان گفتاری و رعایت نکردن زبان نوشتاری هم رایج شده است. در برخی از این وبلاگ‌ها می‌توان ناکامی دستگاه آموزشی را هم دید. برخی از جوانان امروز نمی‌توانند زبان پارسی را به درستی بنویسند و گذشته از غلط‌های املایی و واژگانی، غلط‌های زبانی و دستوری هم دارند. البته گاهی در این میان، غلط‌های املایی را به گردن خط پارسی می‌اندازند که در اینجا بدان نمی‌پردازم.

این گونه گفتاری نوشتن به رسانه‌های خبری مانند بی.بی.سی هم رسیده است که بیشتر گویندگان تازه‌ی آن - که جوان هم هستند - خبرها را با لحن گفتاری و روزانه می‌خوانند. در صورتی که در بیشتر زبان‌ها، لحن اخبار و گزارش معمولا رسمی و نوشتاری است.

حتا دستور زبان پارسی را هم با واژه‌های عربی برایمان نوشته‌اند. وقتی در دبستان به کودکی بگویید در جمله‌ی «دیروز مادر عروسک را به پروین داد» فعل و فاعل و مفعول و قید را پیدا کن وی هیچ درکی از اینها نخواهد داشت زیرا این واژه‌های دستوری به زبان عربی است.

یکی از ادعاهایی که درباره‌ی زبان عربی می‌شود «دقت معنایی» آن است. اما باید دانست که در دوران آغازین اسلام و به ویژه پیش از «جنبش ترجمه» که کتاب‌های فراوانی از زبان‌های پارسی میانه و یونانی و سُریانی به عربی برگردانده شد، زبان عربی برای بیان بسیاری از مفهوم‌های بیرون از زندگی قبیله‌ای و بیابانی و چادرنشینی، واژه‌ای نداشت و این طبیعی است زیرا دامنه‌ی واژگان هر زبانی بستگی دارد به مفهوم‌هایی که سخنگویان آن زبان با آنها سروکار دارند. برای نمونه چون ایرانیان با شتر سروکار نداشتند واژه‌های چندانی برای شتر در زبان پارسی نبوده است اما چون زندگی عربان به میزان زیادی با شتر و شترسواری سروکار داشته است واژه‌های فراوانی برای شتر در این زبان وجود دارد که سن و سال و وضعیت‌های مختلف شتر را نشان می‌دهد. برای نمونه:

اِبن ُاللَبون: شتر به سال سوم درآمده
اِبن ُ مَخاض: شتربچه که مادرش گشنی یافته باشد. شتربچه‌ی به سال دوم درآمده
اخلَف: شتر به کرانه میل‌کننده
اذَب: شتر ماده‌ی کلان سال
اَشکَل: شتری که سیاهی او به سرخی آمیخته باشد

اما همین زبان عربی برای بیان جنبه‌های شهرنشینی مانند دیوان و باژ و مانند آن چیزی نداشت و بیشتر واژه‌های آن پس از اسلام ساخته شده است و یا از زبان پارسی وام گرفته شده مانند «جزیه» - که از «گزیت» پارسی آمده - یا از پارسی ترجمه شده است مانند «عُشر» که ترجمه‌ی «دهویه»ی پارسی است. (ن.ک. «انتقال دیوان از پارسی به تازی در دوران حجاج یوسف ثقفی»)

حتا به نوشته‌ی کارلو آلفونسو نَلّینو، خاورشناس بزرگ ایتالیایی، در زبان عربی واژه‌ی «ربیع» گاهی به معنای «بهار» و گاهی به معنای «پاییز» بوده است! یا واژه‌ی «قرن» به معنای «ده سال، پنجاه سال، صد سال» است که امروزه بیشتر به معنای «صد سال» به کار می‌رود. این گونه معناهای متضاد، به ویژه در تاریخ‌نویسی تاثیر منفی زیادی دارد. فکرش را بکنید که در متنی آمده باشد که یک قرن پس از ربیع سال ۳۰ هجری. حالا منظور ده سال است یا پنجاه سال یا صد سال؟ منظور پاییز است یا بهار؟

بیشتر واژه‌های زبان عربی دارای معناها و مفهوم‌های متضاد و گوناگون و گاه بی‌ربط به هم هستند. برای نمونه «غَول» این معناها را دارد: کشتن، دردسر، شراب خوردن، خاک فراوان، زمین شیب‌دار. البته در هر زبانی هر واژه دارای معناهای متفاوت است اما این معناها بیشتر با گذشت زمان و به صورت بسط معنایی یک مفهوم پدید می‌آیند و گاهی دو واژه که ریشه‌شناسی متفاوتی دارند با گذشت زمان به یک شکل درمی‌آیند. اما در مثال بالا «شراب خوردن» و «خاک فراوان» و «زمین شیب‌دار» ربطی به هم ندارند. متاسفانه این آشفتگی معنایی پس از اسلام به زبان پارسی هم راه یافته است و یک واژه گاه به چندین معنای متفاوت و متضاد به کار می‌رود.

(ادامه دارد)

Wednesday, April 10, 2013

واژه‌شناسی: زالو

چهارشنبه ۲۱/فروردین/۱۳۹۲ - ۱۰/اپریل/۲۰۱۳

جانوری که امروزه در زبان پارسی به نام «زالو» شناخته می‌شود در پارسی میانه «زَلوگ» (zalūg) بوده است. زلوگ در فرهنگ‌های زبان پارسی به صورت‌های زیر درآمده است: زَلوگ، زَلُگ، زَلوک، زَلو، جَلو (تبدیل ز به ج)، زَرو (تبدیل ل به ر). زَلو در زبان رسمی به صورت «زالو» و در گویش خراسانی به صورت «زولو» درآمده است. «زلوک» را «شَلوک» هم نوشته‌اند که به صورت «شَلُک» کوتاه شده است.

نام دیگر زالو در پارسی میانه «دیوُک» (dēwōk) بوده است که در فرهنگ‌های پارسی هم آمده است. اما گویا آن را با «دیوَک» (dēwak) اشتباه گرفته و گونه‌ی دیگر آن را «دیوچه» نوشته‌اند.

سگ نِه ای، بر استخوان چون عاشقی؟! ------------ دیوچه‌وار از چه بر خون عاشقی؟! (مولانای بلخی)
در فرهنگ‌های پارسی نام‌های دیگر زالو را چنین نوشته‌اند که ریشه‌ی آنها را نیافته‌ام:

- غَلفَج یا غَلفَچ
چون ز لب بوسم نمی‌بخشی بُتا ------------ همچو غلفچ نیش بر جانم مزن!
- دُشتی
مرو زین خانه، ای مجنون! که کردی خون ز هجران خون ---------- چو دُشتی را فرو بردی، عجائب نیست خون رفتن (مولانا بلخی)
- خِرِسته: به احتمال زیاد این واژه از «خرَفستَر» (xrafstar) در زبان اوستایی به معنای «جانور موذی» گرفته شده است.

- مَکِل: شاید این واژه از فعل «مکیدن» گرفته شده باشد.

- دَرَن

در زبان عربی به زالو «عَلَق» می‌گویند. در زبان ترکی استانبولی بدان «سولوک» (sülük) می‌گویند که به نظر می‌رسد از «زلوگ» به ویژه با گویش خراسانی «زولوگ» وام گرفته شده باشد. در زبان انگلیسی به زالو leech می‌گویند که ریشه‌ی دقیق آن دانسته نیست. در زبان فرانسوی بدان sangsue، در ایتالیایی sanguisuga و در اسپانیایی sanguijuela گفته می‌شود که بخش نخست هر سه از لاتین به معنای «خون» آمده است و بخش دوم هم از فعل sorbere لاتین به معنای «مکیدن» گرفته شده است. در زبان هلندی بدان bloedzuiger می‌گویند که همان bloodsucker انگلیسی و به معنای «خون آشام» است. نام علمی زالو Hirudinea است که از فعل «مکیدن» لاتین آمده است.

پی‌نوشت:
به نظر دکتر محمد حیدری ملایری، ریشه‌ی پوروا-ایرانی «زالو» به صورت -uz-hrab* بوده است که از دو بخش uz به معنای «بیرون» و -hrab* به معنای «مکیدن» و همریشه با فعل لاتین به کار رفته در نام علمی زالو (Hirudinea) است.

Saturday, April 06, 2013

آسیب‌شناسی‌های «خودمانی»

شنبه ۱۷/فروردین/۱۳۹۲ - ۶/اپریل/۲۰۱۳

خوب است انسان همیشه رفتار و کردار خود را ارزیابی کند و برای بهتر شدن برنامه بریزد. این کار به ویژه در آغاز سال نو مناسب است که همه چیز تازه و نو شده است و هوا و طبیعت به آدم نیرو و انرژی بیشتری می‌دهد.

ایرانیان امروز، مانند مردم دیگر کشورهای جهان، ایرادها و مشکل‌های خاص خود را دارند. انتقاد و انگشت گذاشتن روی این ایرادها کار سختی نیست. اما وقتی باید به ریشه‌یابی و آناکاوی (تحلیل) آنها پرداخت، به دقت و بررسی و دانش تاریخ و جامعه‌شناسی و ... نیاز است. از این رو به نظر من، آسیب‌شناسی‌های «خودمانی» درست نیستند و بیشتر مایه‌ی گمراهی و ساده‌سازی و عوام‌زدگی می‌شوند.

بسیاری از ما نمی‌دانیم که تا سده‌ی شانزدهم و هفدهم م. (دوران صفویان)، وضع کشورهای اروپایی چندان مناسب نبود و اگر «کشف» قاره‌ی امریکا و غارت منبع‌های زیرزمینی و روزمینی آن یعنی طلا و مواد غذایی از جمله ذرت و سیب زمینی (که خاستگاه اصلی آن کشور پرو است) نبود شاید اروپاییان از قحطی و گرسنگی می‌مردند و قاره‌ی اروپا به دست ترکان عثمانی گشوده می‌شد.

اوجیر گیسلین بوزبک (Ogier Ghiselin de Busbeq، درگذشته ۱۵۹۷ م.)، سفیر امپراتور اسپانیا در استانبول، تا آنجا پیش رفت که گفت تنها وجود خطر ایران صفوی براى دولت عثمانی است که اروپا را از فتح قریب‌الوقوع به دست ترکان نجات داده است.

ترکان عثمانی دارای منبع‌های یک امپراتورى عظیم با قدرتى شکست‏ناپذیر اند و به پیروزى، مقاومت در برابر سختی، اتحاد، انضباط، صرفه‏جویى و هوشیارى عادت کرده‌اند. اما در سمت ما آنچه فراوان است فقر عمومى، تجمل‌پرستی شخصى، قدرت ناقص، روحیه‏ى سرخورده، کمبود استقامت و آموزش است. سربازان ما سرکش هستند و افسران ما آزمند؛ از انضباط متنفرند. بی‌بندوبارى، بی‏ملاحظگى، میگسارى و فسق و فجور شایع است. و بدتر از همه این که دشمن (عثمانیان) به پیروزى عادت کرده است و ما به شکست. آیا مى‏توان شکى داشت که نتیجه چه خواهد بود؟

تنها ایران است که به نفع ما در این میان حضور دارد. زیرا همان طور که دشمن (عثمانیان) در حمله به ما شتاب دارد باید گوشه‏ى چشمى هم به این خطر در پشت سر خود داشته باشد. اما ایران فقط سرنوشت ما را به تاخیر می‌اندازد و نمى‏تواند ما را نجات دهد. وقتی که ترکان با ایرانیان کنار بیایند، با قدرت عظیم شرق گلوى ما را فشار خواهند داد.
باید یادآوری کرد که ساکن شدن اروپاییان در قاره‌ی امریکا از سال‌های ۱۶۵۰ م. به بعد است. جنگ‌های سی ساله (Thirty Years' War) که در آن بیشتر دولت‌های اروپایی درگیر بودند تنها در سال ۱۶۴۸ م. با پیمان صلح وِستفالی (Peace of Westphalia) به پایان رسید. این تاریخ در ایران برابر است با دوران شاه عباس دوم صفوی.

دوران استعمار و جهانگشایی اروپاییان به ویژه استعمار بریتانیا و فرانسه و هلند از سده‌ی هفدهم و به ویژه هژدهم م. آغاز می‌شود. پیش از این سده، هنوز اسپانیا قدرت برتر اروپا بود و شاه اسپانیا، امپراتور روم مقدس (Holy Roman Emperor) بود. پس از شکست ناوگان دریایی اسپانیا (Spanish Armada) به دست نیروی دریایی انگلستان در زمان ملکه الیزابت اول (سال ۱۵۸۸ م.) بود که انگلستان شروع به جهانگشایی کرد. پادشاهی بریتانیا تنها در سال ۱۷۰۷ م. شکل گرفت و به زودی تبدیل به امپراتوری بریتانیا شد یعنی زمان شاه سلطان حسین صفوی (محمود افغان در سال ۱۷۲۲ م. اصفهان را محاصره کرد و سلطان حسین را از تخت فروگرفت). در واقع آغاز پاگیری بریتانیا با فروپاشی صفویان همزمان بوده است.

امپراتوری روسیه نیز در همین دوران پا گرفت. پتر اول یا پتر بزرگ (کبیر) با نادر شاه افشار همزمان بوده است. پیش از پتر اول، و به ویژه تا سال ۱۴۸۰ م. مردمان روس و امیرنشین مسکوی (Grand Duchy of Moscovy - مسکوی نام قدیم مسکو است) باجگذار حکومت مغولان «ایل طلایی» (Golden Horde) بودند. ایوان مخوف (Ivan the Terrible)، نخستین تزار روس، در سال ۱۵۸۴ م. درگذشت.

بنابراین، بی داشتن درک و بینش کافی و درست از تاریخ جهانی و واقعیت‌های تاریخی، داوری درباره‌ی وضع و فرهنگ و سیاست ایران امروز و نگاه کردن تنها به دوران قاجار (که شاید یکی از دوران‌های سیاه و نکبت‌بار تاریخ ایران باشد) کار سنجیده‌ای نخواهد بود.

برای نمونه، هستند عده‌ای که بیشتر و شاید همه‌ی مشکل‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی امروز مردم ایران را به گردن «گشودن ایران به دست تازیان مسلمان» می‌اندازند. روشن است که این بسیار غلط و ساده‌لوحانه و ناتاریخی است. زیرا از آن تاریخ تاکنون ۱۴۰۰ سال گذشته است و نسل‌های فراوانی آمده‌اند و رفته‌اند و در این فاصله دوران شکوه و افتخار کم نبوده است. با ورود اسلام، دولت سیاسی مرکزی در ایران فروپاشید اما دانش و فرهنگ و ادب ایران همچنان به شکوفایی و درخشش خود ادامه داد و چیزی شد که امروزه به نام «تمدن اسلامی» خوانده می‌شود و هستند کشورهای نوپا و نوکیسه‌ی عربی، به ویژه در جنوب خلیج فارس، که می‌خواهند آن تمدن و فرهنگ و دستاوردهایش را به نام «عربی» تاراج کنند.

این کسانی که همه‌ی مشکل‌ها را به گردن «ورود مسلمانان» می‌اندازند، از سوی دیگر بسیار به ایران پیش از اسلام می‌نازند و گاه به صورت تبعیض‌آمیزی با مردمان عرب‌زبان برخورد می‌کنند. بیشتر آنان دانش کافی درباره‌ی تاریخ پیش از اسلام ندارند و از ایرادها و مشکل‌های آن دوران هم چیزی نمی‌دانند. هم چنین نمی‌دانند اگر هر ملتی در هر دورانی دستاوردی داشته است و اگر برای نمونه ایرانیان در زمان هخامنشیان بر گستره‌ی پهناوری فرمان می‌رانند، به خاطر تلاش و کوشش و مدیریت و دانش و زیرکی خودشان بوده است نه به خاطر حرف مفت زدن و گزافه‌گویی و به خود نازیدن بی آن که چیزی در چنته داشته باشند.

برای آناکاوی وضع کنونی جامعه‌ی ایران، نباید با نگاهی تک‌بُعدی و ساده‌انگارانه به مسئله نگاه کرد. برای نمونه آقای دکتر صادق زیباکلام در کتاب «ما چه گونه ما شدیم» کم‌آبی سرزمین ایران را یکی از ریشه‌های مشکل‌های امروزی ما دانسته است. باید پرسید آیا این کم‌آبی در همین سد سال به وجود آمده است؟ آیا کویر لوت در همین دویست سال گذشته در سرزمین ایران پیدا شده است؟ کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» هم بی‌توجه به عامل‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی در دویست سال گذشته، تنها به مشکل‌های امروزی اشاره کرده است.

چندی پیش متن زیر به دستم رسید که نمونه‌ای است از این گونه ساده‌انگاری‌ها و انتقاد بی آن که دانش کافی یا ریشه‌یابی درستی در آن باشد:
کمتر مرد‌می د‌ر د‌نیا به اند‌ازه‌ی ما ایرانی‌ها «خاص» هستند‌. شاید‌ هم اصلا ملتی مانند‌ ما وجود‌ ند‌اشته باشد‌.

مثلا می‌توانیم مورد‌ هجوم اقوام مختلف قرار بگیریم و اجازه د‌هیم سالیان سال با ظلم و جور بر ما حکومت کنند‌، بعد‌ با افتخار بگوییم این ما بود‌یم که مهاجمان را د‌ر خود‌مان حل کرد‌یم.

می‌توانیم محو هنر د‌یگران باشیم ولی اد‌عا کنیم هنر نزد‌ ایرانیان است و بس!
درباره‌ی شعر «هنز نزد ایرانیان است و بس» پیشتر نوشته‌ام و در اینجا دوباره بدان نمی‌پردازم. اما درباره‌ی حل کردن مهاجمان در خودمان، باید توجه داشت که بررسی تاریخی نشان می‌دهد که بیشتر مهاجمان به ایران در دوران‌های گذشته، به میزان زیادی در فرهنگ ایرانی حل شدند و برای نمونه، ترکان سلجوقی نام‌های ایرانی مانند «کی‌خسرو» و «کی‌قباد» و مانند آن برخود گذاشتند یا برخی خاندان‌های عرب، مانند حاکمان شروان، پس از ازدواج و آمیختن با خانواده‌های ایرانی، برای خود نسب ایرانی تراشیدند و خود را بازماندگان شاهان ساسانی خواندند. اما همیشه دادوستد فرهنگی وجود دارد و در این میانه گاهی هم ایرانیان خوی مهاجمان را گرفته‌اند و برخی امروزه چون مغولان رفتار می‌کنند و نام‌هایی چون «چنگیز» و «آتیلا» و «اسکندر» در میان ایرانیان رایج شده است. البته باز تاکید می‌کنم که نباید ساده‌سازی کرد و در این گونه موردها باید بررسی دقیق و ژرف تاریخی و اجتماعی و فرهنگی انجام شود.
قاد‌ریم د‌ر اوج تکبر، لب به تحقیر د‌یگران بگشاییم و مثلا بگوییم این عرب‌های فلان و بهمان، ولی برای د‌و روز عشق و حال، د‌ر فرود‌گاه د‌وبی به صف شویم و به هر ذلتی تن د‌هیم. یا می‌توانیم بگوییم این ترکیه‌ای‌های چنین و چنان، ولی برای چرخید‌ن د‌ر استانبول و تاب خورد‌ن د‌ر آنتالیا از سر و کول هم بالا رویم. وقتی هم برمی‌گرد‌یم، به جای این که کمی به قابلیت، د‌رایت و شایستگی همین عرب‌ها و ترک‌ها فکر کنیم، با همان تکبر همیشگی می‌گوییم از صد‌قه سر ما آد‌م شد‌ه‌اند‌!
شکی نیست که وقتی کشوری پیشرفت می‌کند هم دولتمردان آن زیرکی به خرج می‌دهند و از فرصت‌های به دست آمده استفاده می‌کنند. مردمان آن کشور هم برای کشورشان دلسوزی می‌کنند و برای آبادی و پیشرفت آن تلاش می‌کنند. من هم این دسته از ایرانیان را نکوهش می کنم که به آبادی کشور خود نمی اندیشند و تنها به فکر «عشق و حال» در کشورهای همسایه هستند و محو «پیشرفت»های آنان می شوند.

می‌توانیم اد‌عا کنیم بافرهنگ‌ترین ملت د‌نیاییم، ولی سطل زباله‌هایمان را د‌ر جوب آب خالی کنیم.
آنچه «فرهنگ ایرانی» خوانده می‌شود متاسفانه امروزه در میان عده‌ی کمی از ایرانیان ارج گذاشته می‌شود و بیشتر مردم به ارزش‌های فرهنگ ایرانی مانند مردانگی، دلیری، راستگویی، عشق به آبادسازی و مانند آن پایبند نیستند. به ویژه از دوران مغول و تاتار به بعد، از آنجا که بیشتر مردمان بافرهنگ و ایرانی کشته شدند و فرهنگ ایرانی به نسل‌های بعدی منتقل نشد.

بحث در این باره درازدامن است و به زمان بسیار بیشتری نیاز دارد. تنها خواستم اشارتی کرده باشم که «در خانه اگر کس است...»

Wednesday, April 03, 2013

واژه‌شناسی: یخنی

چهارشنبه ۱۴/فروردین/۱۳۹۲ - ۳/اپریل/۲۰۱۳

یَخنی نام یکی از غذاهای بسیار قدیمی ایرانی است که دست کم در شعرهای مولانای بلخی (سده‌ی هفتم ق. / سیزدهم م.) از آن یاد شده است.

دل کباب و خون دیده پیشکش پیشش برم -------------- گر تقاضای شراب و یَخنی و تُرغو کند

(تُرغو: واژه‌ای مغولی به معنای «ذخیره و آذوغه یا نُزل و پیشکش»)
به جز مولانا، در شعرهای «ابواسحاق اطعمه‌ی شیرازی» (بُسحاق اطعمه)، شاعر سده‌ی هشتم و نهم ق. / چهاردهم و پانزدهم م. به فراوانی از یخنی نام برده شده است.

در برهان قاطع، معنای اصلی و نخست «یخنی» را «پُخته» و «آماده» نوشته‌اند. اما نظامی گنجوی «یخنی» را به معنای «ذخیره، پس‌انداز» به کار برده است:
مخور غم ز صیدی که ناکرده‌ای ---------------- که یَخنی بوَد هر چه ناخورده‌ای
فعل «یخنی نهادن» به معنای «کنار گذاشتن و ذخیره کردن» بوده است. فعل «یخنی کردن» به معنای «پختن گوشت» بوده است.

درباره‌ی ریشه‌شناسی واژه‌ی «یخنی» هنوز چیزی نیافته‌ام. برخی آن را به «یخ» ربط داده‌اند اما به گمانم این بیشتر ریشه‌شناسی عامیانه باشد. به نظر من معنای اصلی «یخنی» «نگهداری و پس‌انداز» بوده است (آنچه در زبان انگلیسی conserve و preserve گفته می‌شود) و شاید یک راه برای نگهداری گوشت، پختن و سرد کردن آن بوده است. از این رو، به تدریج به گوشت پخته هم «یخنی» گفته‌اند. چنان که پیشه‌ای هم به نام «یخنی‌پز» و «یخنی‌فروش» وجود داشته است. هم چنین ترکیب «یخنی‌جوش» در شعر نظامی به کار رفته است:
گله‌ی گوسپند سُم تا گوش --------------- گشته در آفتاب یخنی‌جوش
یخنی به عنوان خوراک، با گوشت درست می‌شود و در اساس نوعی «آب و گوشت» است یعنی گوشت را در آب می‌پزند و در آب آن نان ترید می‌کنند و گوشت را هم می‌کوبند. همان غذایی که در تهران «آبگوشت» گفته می‌شود. بستگی به شهر یا سلیقه و ذوق پزنده، چیزهای دیگری هم به گوشت افزوده می‌شده است. در زیر چند گونه‌ی یخنی را معرفی می‌کنم که از راه جست‌وجو در اینترنت به آنها برخوردم. جالب آن که هر یک از وبلاگ‌نویسانی که نوعی یخنی را معرفی کرده بود پنداشته که «یخنی» خوراک شهر خودشان است.

- یخنی عدس و کلم
شهر: شیراز
مواد: گوشت، عدس، کلم قمری يا کلم سر، پياز، ليمو عمانی، ادويه

- یخنی نخود
شهر: شیراز
مواد: گوشت، نخود، سيب زمينی، پياز، نمک، زردچوبه

- یخنی باقلا
مواد: گوشت، باقلا سبز، لوبیا سفید، بلغور گندم، اندکی برنج، سیب زمینی، تره، جعفری، شنبلیله، پیاز، نمک، زردچوبه، فلفل، زنجبیل، کاری، لیمو عمانی، روغن کنجد

- یخنی نخود
شهر: اصفهان
نام‌های دیگری آن «گوشت و نخود» و «آبگوشت کوبیده» یا «گوشت کوبیده»
مواد: گوشت، نخود، اندکی برنج، سیب زمینی، لیمو عمانی، نمک و فلفل و زردچوبه و آب

- یخنی لوبیا
شهر: اصفهان
مانند یخنی نخود اما به جای نخود، لوبیا سفید به کار می‌رود.

- یخنی عدس:
شهر: اصفهان.
مانند یخنی عدس شیرازی

- یخنی تُرُش
شهر: اصفهان.
به جای نخود، از آلوی بَرَغانی استفاده می‌شود.

- یخنی درگزی

- یخنی کاشانی: مانند یخنی لوبیای اصفهانی است.

- یخنی مرغ
افغانستان
مواد: مرغ، پیاز، حبوبات (نخود یا لوبیا)، سیزیجات، نمک، دانه هِل (اختیاری)

- در پاکستان هم نوعی یخنی درست می‌کنند که گوشت را به جای آب در ماست می‌پزند و بدان زیره می‌افزایند.

- آبگوشت
شهر: تهران
مانند یخنی نخود شیرازی

دیزی هم در واقع همان آبگوشت است و تنها به خاطر شکل ظرف آن نام جداگانه‌ای یافته است. به نظر من واژه‌ی «دیزی» به احتمال زیاد شکل دیگری از «دیگچه» (دیگ کوچک) و شاید «دیگیزه» است یعنی «دیگ» با پسوند کوچک‌ساز «ایزه» ترکیب شده و به تدریج به «دیزی» تبدیل شده است.

پی نوشت
در فرهنگ دهخدا هم احتمال داده شده که واژه‌ی «دیزی» از «دیگ» + «ایزه» ساخته شده باشد.