شنبه ۱۷/فروردین/۱۳۹۲ - ۶/اپریل/۲۰۱۳
خوب است انسان همیشه رفتار و کردار خود را ارزیابی کند و برای بهتر شدن برنامه بریزد. این کار به ویژه در آغاز سال نو مناسب است که همه چیز تازه و نو شده است و هوا و طبیعت به آدم نیرو و انرژی بیشتری میدهد.
ایرانیان امروز، مانند مردم دیگر کشورهای جهان، ایرادها و مشکلهای خاص خود را دارند. انتقاد و انگشت گذاشتن روی این ایرادها کار سختی نیست. اما وقتی باید به ریشهیابی و آناکاوی (تحلیل) آنها پرداخت، به دقت و بررسی و دانش تاریخ و جامعهشناسی و ... نیاز است. از این رو به نظر من، آسیبشناسیهای «خودمانی» درست نیستند و بیشتر مایهی گمراهی و سادهسازی و عوامزدگی میشوند.
بسیاری از ما نمیدانیم که تا سدهی شانزدهم و هفدهم م. (دوران صفویان)، وضع کشورهای اروپایی چندان مناسب نبود و اگر «کشف» قارهی امریکا و غارت منبعهای زیرزمینی و روزمینی آن یعنی طلا و مواد غذایی از جمله ذرت و سیب زمینی (که خاستگاه اصلی آن کشور پرو است) نبود شاید اروپاییان از قحطی و گرسنگی میمردند و قارهی اروپا به دست ترکان عثمانی گشوده میشد.
اوجیر گیسلین بوزبک (Ogier Ghiselin de Busbeq، درگذشته ۱۵۹۷ م.)، سفیر امپراتور اسپانیا در استانبول، تا آنجا پیش رفت که گفت تنها وجود خطر ایران صفوی براى دولت عثمانی است که اروپا را از فتح قریبالوقوع به دست ترکان نجات داده است.
ترکان عثمانی دارای منبعهای یک امپراتورى عظیم با قدرتى شکستناپذیر اند و به پیروزى، مقاومت در برابر سختی، اتحاد، انضباط، صرفهجویى و هوشیارى عادت کردهاند. اما در سمت ما آنچه فراوان است فقر عمومى، تجملپرستی شخصى، قدرت ناقص، روحیهى سرخورده، کمبود استقامت و آموزش است. سربازان ما سرکش هستند و افسران ما آزمند؛ از انضباط متنفرند. بیبندوبارى، بیملاحظگى، میگسارى و فسق و فجور شایع است. و بدتر از همه این که دشمن (عثمانیان) به پیروزى عادت کرده است و ما به شکست. آیا مىتوان شکى داشت که نتیجه چه خواهد بود؟
تنها ایران است که به نفع ما در این میان حضور دارد. زیرا همان طور که دشمن (عثمانیان) در حمله به ما شتاب دارد باید گوشهى چشمى هم به این خطر در پشت سر خود داشته باشد. اما ایران فقط سرنوشت ما را به تاخیر میاندازد و نمىتواند ما را نجات دهد. وقتی که ترکان با ایرانیان کنار بیایند، با قدرت عظیم شرق گلوى ما را فشار خواهند داد.
باید یادآوری کرد که ساکن شدن اروپاییان در قارهی امریکا از سالهای ۱۶۵۰ م. به بعد است. جنگهای سی ساله (Thirty Years' War) که در آن بیشتر دولتهای اروپایی درگیر بودند تنها در سال ۱۶۴۸ م. با پیمان صلح وِستفالی (Peace of Westphalia) به پایان رسید. این تاریخ در ایران برابر است با دوران شاه عباس دوم صفوی.
دوران استعمار و جهانگشایی اروپاییان به ویژه استعمار بریتانیا و فرانسه و هلند از سدهی هفدهم و به ویژه هژدهم م. آغاز میشود. پیش از این سده، هنوز اسپانیا قدرت برتر اروپا بود و شاه اسپانیا، امپراتور روم مقدس (Holy Roman Emperor) بود. پس از شکست ناوگان دریایی اسپانیا (Spanish Armada) به دست نیروی دریایی انگلستان در زمان ملکه الیزابت اول (سال ۱۵۸۸ م.) بود که انگلستان شروع به جهانگشایی کرد. پادشاهی بریتانیا تنها در سال ۱۷۰۷ م. شکل گرفت و به زودی تبدیل به امپراتوری بریتانیا شد یعنی زمان شاه سلطان حسین صفوی (محمود افغان در سال ۱۷۲۲ م. اصفهان را محاصره کرد و سلطان حسین را از تخت فروگرفت). در واقع آغاز پاگیری بریتانیا با فروپاشی صفویان همزمان بوده است.
امپراتوری روسیه نیز در همین دوران پا گرفت. پتر اول یا پتر بزرگ (کبیر) با نادر شاه افشار همزمان بوده است. پیش از پتر اول، و به ویژه تا سال ۱۴۸۰ م. مردمان روس و امیرنشین مسکوی (Grand Duchy of Moscovy - مسکوی نام قدیم مسکو است) باجگذار حکومت مغولان «ایل طلایی» (Golden Horde) بودند. ایوان مخوف (Ivan the Terrible)، نخستین تزار روس، در سال ۱۵۸۴ م. درگذشت.
بنابراین، بی داشتن درک و بینش کافی و درست از تاریخ جهانی و واقعیتهای تاریخی، داوری دربارهی وضع و فرهنگ و سیاست ایران امروز و نگاه کردن تنها به دوران قاجار (که شاید یکی از دورانهای سیاه و نکبتبار تاریخ ایران باشد) کار سنجیدهای نخواهد بود.
برای نمونه، هستند عدهای که بیشتر و شاید همهی مشکلهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی امروز مردم ایران را به گردن «گشودن ایران به دست تازیان مسلمان» میاندازند. روشن است که این بسیار غلط و سادهلوحانه و ناتاریخی است. زیرا از آن تاریخ تاکنون ۱۴۰۰ سال گذشته است و نسلهای فراوانی آمدهاند و رفتهاند و در این فاصله دوران شکوه و افتخار کم نبوده است. با ورود اسلام، دولت سیاسی مرکزی در ایران فروپاشید اما دانش و فرهنگ و ادب ایران همچنان به شکوفایی و درخشش خود ادامه داد و چیزی شد که امروزه به نام «تمدن اسلامی» خوانده میشود و هستند کشورهای نوپا و نوکیسهی عربی، به ویژه در جنوب خلیج فارس، که میخواهند آن تمدن و فرهنگ و دستاوردهایش را به نام «عربی» تاراج کنند.
این کسانی که همهی مشکلها را به گردن «ورود مسلمانان» میاندازند، از سوی دیگر بسیار به ایران پیش از اسلام مینازند و گاه به صورت تبعیضآمیزی با مردمان عربزبان برخورد میکنند. بیشتر آنان دانش کافی دربارهی تاریخ پیش از اسلام ندارند و از ایرادها و مشکلهای آن دوران هم چیزی نمیدانند. هم چنین نمیدانند اگر هر ملتی در هر دورانی دستاوردی داشته است و اگر برای نمونه ایرانیان در زمان هخامنشیان بر گسترهی پهناوری فرمان میرانند، به خاطر تلاش و کوشش و مدیریت و دانش و زیرکی خودشان بوده است نه به خاطر حرف مفت زدن و گزافهگویی و به خود نازیدن بی آن که چیزی در چنته داشته باشند.
برای آناکاوی وضع کنونی جامعهی ایران، نباید با نگاهی تکبُعدی و سادهانگارانه به مسئله نگاه کرد. برای نمونه آقای دکتر صادق زیباکلام در کتاب «ما چه گونه ما شدیم» کمآبی سرزمین ایران را یکی از ریشههای مشکلهای امروزی ما دانسته است. باید پرسید آیا این کمآبی در همین سد سال به وجود آمده است؟ آیا کویر لوت در همین دویست سال گذشته در سرزمین ایران پیدا شده است؟ کتاب «جامعهشناسی خودمانی» هم بیتوجه به عاملهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی در دویست سال گذشته، تنها به مشکلهای امروزی اشاره کرده است.
چندی پیش متن زیر به دستم رسید که نمونهای است از این گونه سادهانگاریها و انتقاد بی آن که دانش کافی یا ریشهیابی درستی در آن باشد:
کمتر مردمی در دنیا به اندازهی ما ایرانیها «خاص» هستند. شاید هم اصلا ملتی مانند ما وجود نداشته باشد.
مثلا میتوانیم مورد هجوم اقوام مختلف قرار بگیریم و اجازه دهیم سالیان سال با ظلم و جور بر ما حکومت کنند، بعد با افتخار بگوییم این ما بودیم که مهاجمان را در خودمان حل کردیم.
میتوانیم محو هنر دیگران باشیم ولی ادعا کنیم هنر نزد ایرانیان است و بس!
دربارهی شعر «هنز نزد ایرانیان است و بس» پیشتر نوشتهام و در اینجا دوباره بدان نمیپردازم. اما دربارهی حل کردن مهاجمان در خودمان، باید توجه داشت که بررسی تاریخی نشان میدهد که بیشتر مهاجمان به ایران در دورانهای گذشته، به میزان زیادی در فرهنگ ایرانی حل شدند و برای نمونه، ترکان سلجوقی نامهای ایرانی مانند «کیخسرو» و «کیقباد» و مانند آن برخود گذاشتند یا برخی خاندانهای عرب، مانند حاکمان شروان، پس از ازدواج و آمیختن با خانوادههای ایرانی، برای خود نسب ایرانی تراشیدند و خود را بازماندگان شاهان ساسانی خواندند. اما همیشه دادوستد فرهنگی وجود دارد و در این میانه گاهی هم ایرانیان خوی مهاجمان را گرفتهاند و برخی امروزه چون مغولان رفتار میکنند و نامهایی چون «چنگیز» و «آتیلا» و «اسکندر» در میان ایرانیان رایج شده است. البته باز تاکید میکنم که نباید سادهسازی کرد و در این گونه موردها باید بررسی دقیق و ژرف تاریخی و اجتماعی و فرهنگی انجام شود.
قادریم در اوج تکبر، لب به تحقیر دیگران بگشاییم و مثلا بگوییم این عربهای فلان و بهمان، ولی برای دو روز عشق و حال، در فرودگاه دوبی به صف شویم و به هر ذلتی تن دهیم. یا میتوانیم بگوییم این ترکیهایهای چنین و چنان، ولی برای چرخیدن در استانبول و تاب خوردن در آنتالیا از سر و کول هم بالا رویم. وقتی هم برمیگردیم، به جای این که کمی به قابلیت، درایت و شایستگی همین عربها و ترکها فکر کنیم، با همان تکبر همیشگی میگوییم از صدقه سر ما آدم شدهاند!
شکی نیست که وقتی کشوری پیشرفت میکند هم دولتمردان آن زیرکی به خرج میدهند و از فرصتهای به دست آمده استفاده میکنند. مردمان آن کشور هم برای کشورشان دلسوزی میکنند و برای آبادی و پیشرفت آن تلاش میکنند. من هم این دسته از ایرانیان را نکوهش می کنم که به آبادی کشور خود نمی اندیشند و تنها به فکر «عشق و حال» در کشورهای همسایه هستند و محو «پیشرفت»های آنان می شوند.
میتوانیم ادعا کنیم بافرهنگترین ملت دنیاییم، ولی سطل زبالههایمان را در جوب آب خالی کنیم.
آنچه «فرهنگ ایرانی» خوانده میشود متاسفانه امروزه در میان عدهی کمی از ایرانیان ارج گذاشته میشود و بیشتر مردم به ارزشهای فرهنگ ایرانی مانند مردانگی، دلیری، راستگویی، عشق به آبادسازی و مانند آن پایبند نیستند. به ویژه از دوران مغول و تاتار به بعد، از آنجا که بیشتر مردمان بافرهنگ و ایرانی کشته شدند و فرهنگ ایرانی به نسلهای بعدی منتقل نشد.
بحث در این باره درازدامن است و به زمان بسیار بیشتری نیاز دارد. تنها خواستم اشارتی کرده باشم که «در خانه اگر کس است...»