Monday, February 25, 2013

معرفی واسیلی آبایف

دوشنبه ۷/اسفند/۱۳۹۱ - ۲۵/فوریه/۲۰۱۳

یکی از قوم‌های ایرانی که در منطقه‌ی قفقاز زندگی می‌کنند و هزاران سال است که رسم و سنت و زبان باستانی خود را پاس داشته‌اند قوم ایران «آس» یا اوس است. آس‌ها در نوشتارهای زمان صفویان هم یاد شده‌اند و با ایران دوران صفوی ارتباط داشته‌اند. آس‌ها را همسایگان گرجی‌شان «اوست» (Osset) می‌گویند و این نام از راه زبان روسی به زبان‌های اروپایی راه یافته است. آس‌ها به دو گروه «ایرون» (Iron) و «دیگورون» (Digoron) بخش می‌شوند. زبان آنان هم ایرون گفته می‌شود و دو گویش دارد به نام‌های دیگور (Digor) و ایرون (Iron). آس‌ها بازماندگان قوم ایرانی آلان (Alan) هستند که خود از زیرشاخه‌های قوم سکایی بودند. امروزه آس‌ها بیشتر مسیحی اَرتاکیش (ارتودکس) اند و در میانشان مسلمان هم یافت می‌شود. در زبان رسمی، سرزمین آس‌ها امروزه آسستان یا Ossetia اوستیا خوانده می‌شود و دو بخش شده است: آسستان شمالی و آلانستان (Northern Ossetia and Alania) که بخشی از فدراسیون روسیه است، و آسستان جنوبی (Southern Ossetia) که این در جمهوری گرجستان قرار دارد.

یکی از آسیان نامدار همروزگار ما واسیلی ایوانوویچ آبایف (Vasily Ivanovich Abaev و به خط روسی: Василий Иванович АБАЕВ، زاده: ١٩٠٠ م. / مرگ: ٢٠٠١ م.) بود که از ایران‌شناس برجسته بود. زمینه‌ی ویژستش (specialization) آبایف زبان‌شناسی تاریخی زبان‌های ایرانی و به ویژه زبان آسی بود. وی در گرجستان زاده شد و دبستان و دبیرستان را در همانجا به پایان رساند.


آبایف در زمان جوانی


آبایف در دوران دانشجویی در سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۵ در بازبینی فرهنگ آسی-روسی-آلمانی به ویراستاری و.ف. میلر (V. F. Miller) همکاری کرد. البته بعدها از این کار انتقاد کرد و گفت که ویراستار اصلی فرهنگ در زبان آسی دانش کافی نداشته است. از همین رو، بعدها خود فرهنگ زبان آسی را نوشت. در سال ۱۹۲۸ درس خود را تمام کرد بی آن که پایان‌نامه‌اش را تحویل دهد. سپس به پژوهش درباره‌ی دستور زبان، واژگان، و گویش‌شناسی زبان آسی پرداخت. در سال ۱۹۳۵ به خاطر پژوهش‌هایش در زبان آسی به وی دکتری افتخاری داده شد.

در پایان دهه‌ی ۱۹۳۰ و آغاز دهه‌ی ۱۹۴۰ م. وی به انتشار ترجمه‌های روسی از سنگ‌نبشته‌های هخامنشی و نیز ریشه‌شناسی برخی واژگان آسی پرداخت. در دوران جنگ جهانی و تا پایان سال ۱۹۴۵ وی در آسستان به کارهای میدانی و پژوهش در زبان آسی ادامه داد.

در سال ۱۹۴۵ کتابی درباره‌ی «حماسه‌ی نَرت» (Nartovsky epos = Nart Epic = нартского эпоса) به زبان روسی چاپ کرد که به حماسه‌ی ملی قوم آس می‌پرداخت. در همان سال فرهنگ آسی-روسی خود را نیز منتشر کرد که در آغاز آن دستور زبان فشرده‌ی زبان آسی را هم افزوده بود.

در سال ۱۹۴۹ م. کتابی به نام «زبان و فرهنگ عامه‌ی آسی» (Ossetinski yazyk i fol'klor = Ossetic language and folklore = Осетинский язык и фольклор) منتشر کرد که در آن به بحث‌های زبان‌شناسی تاریخی و نیز گویش‌های آسی پرداخته بود. در یکی از مقاله‌های این کتاب به نام «واژگان سکاهای باختری» (Skifskii yazyk = Scythian Language = скифский язык) به بازسازی واژگان زبان سکاهای باختری بر پایه‌ی نام‌جای‌ها و نیز نام کسان سکایی پرداخته بود که در نوشتارهای یونانی و رومی و دیگران برجا مانده است. زبان سکایی نیای دور زبان آسی است.

در دوران استالین، استادِ آبایف در زمان دانشجویی جزو فهرست «دشمنان خلق» قرار گرفت اما آبایف استاد خود را نکوهش نکرد و اگرچه نام خودش هم در فهرست «دشمنان خلق» قرار گرفته بود گفته می‌شود که خود استالین نام آبایف را از فهرست خط زد و گفت بگذارید زنده بماند اما او را به مسکو بفرستید.

یکی از مقاله‌های مهم آبایف «سبک زندگی سکاها و اصلاحات زرتشت» (Skifskii byt i reforma Zoroastra = Scythian lifestyle and Zoroaster's reform) نام داشت که درباره‌ی زرتشت بود که به باور وی در همان سده‌ی هفتم پ.م. می‌زیسته است. آبایف می‌گوید دوگانگی موجود در دین زرتشت به دو شیوه‌ی زندگی ایرانیان یکجانشین و گله‌دار و ایرانیان کوچ‌نشین برمی‌گردد که سکاها و سرمت‌ها جزو این گروه دوم بودند و گله‌ها را غارت می‌کردند.

آبایف در زمینه‌ی پرورش چندین نسل از دانشوران زبان‌های اوستایی، پارسی باستان، و آسی نقش مهمی داشت. وی در تهیه‌ی بیش از پانزده کتاب در زمینه‌ی زبان‌ها و فرهنگ قوم‌های ایرانی از آسیان و کردان در غرب تا ایرانیان ساکن در پامیر افغانستان و تاجیکستان دست داشت. وی عضو افتخاری چندین انجمن و فرهنگستان علمی و زبان‌شناسی جهان از جمله فرهنگستان علوم روسیه، انجمن سلطنتی بریتانیا، انجمن فینو-اوگری فنلاند (Finno-Ugric) شد.

گذشته از کتاب‌های بالا، مهم‌ترین و بزرگ‌ترین اثر واسیلی آبایف «فرهنگ تاریخ و ریشه‌شناسی زبان آسی» است (Istoriko-etimologicheskii slovar' osetinskogo yazyka = Ossetic Historical and Etymological Dictionary = Историко-этимологический словарь Осетинские язык) که در چهار جلد در طی سی سال یعنی از 1958 تا 1988 در شهر مسکو چاپ و پخش شد. این کتاب در زمان خود و در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی یکی از نخستین و بزرگ‌ترین کارها است زیرا به ریشه‌شناسی تمامی واژگان زبان آسی پرداخته و در هر درآیه گاه به بحث‌های فرهنگی و قوم‌نگاری (ethnography) هم پرداخته است. از آنجا که هدف وی نه تنها ویژه کار انگشت‌شمار در زمینه‌ی زبان آسی، بلکه تمامی علاقه‌مندان به این زبان و در کل زبان‌های ایرانی بوده است آبایف کوشیده که متن این فرهنگ چندان از واژه‌ها و اصطلاح‌های فنی اکنده نشود و هر کسی با میزان سواد و دانش کافی بتواند از آن بهره ببرد.

فرهنگ زبان آسی نوشته‌ی آبایف تنها به کار زبان آسی نمی‌آید بلکه همه‌ی زبان‌های ایرانی در نطر بوده‌اند و هر کسی که در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی کار می‌کند می‌تواند از این فرهنگ غنی برخوردار شود.

یکی دیگر از آثار مهم آبایف «دستور زبان آسی» (A Sketch of Ossetian Grammar) است که متن روسی آن در این نشانی است:

http://ironau.ru/ocherk/

واسیلی آبایف نزدیک ۳۱۱ مقاله و کتاب نوشته است که فهرست آنها در یادنامه‌اش به زبان روسی در سال ۲۰۰۲ م. منتشر شده است. هم چنین زندگی‌نامه‌ی کوتاه و فهرست ۲۶۰ مقاله و کتاب وی تا سال ۱۹۷۸ م. در کتاب زیر چاپ شده که ویژه‌نامه‌ی Acta Iranica درباره‌ی زی-کتابنامه (bio-bibliography) بیش از ۱۳۰ دانشمند ایران‌شناسی است.

Acta Iranica
Jacques Duchesne-Guillemin
Brill Archive, 1979,
571 pages
آبایف در ۱۸ مارچ ۲۰۰۱ م. / ۲۸ اسفند ۱۳۸۰ خ. درگذشت و امروزه خیابانی در شهر «ولادی قفقاز» پایتخت آسستان شمالی به نام وی خوانده می‌شود.

تنها اثری که در زبان‌های اروپایی به بزرگداشت واسیلی آبایف پرداخته است کتابی است که در سال ۱۹۹۸ م. / ۱۳۷۷ خ. به کوشش گراردو نیولی ایتالیایی به مناسبت نود و پنجمین سالگرد زایش آبایف چاپ شده است.

Studia Iranica et Alanica, Festschrift for Prof. Vasilij Ivanovich Abaev on the Occasion of his 95th Birthday,
ed. G. Gnoli et al.,
Rome: Istituto Italiano per l'Africa e l'Oriente, 1998.

خاستگاه اصلی: درباره‌ی واسیلی آبایف نوشته‌ی ایلیا یاکوبوویچ (Ilya Yakubovich) به سال ۲۰۰۳ م. / ۱۳۸۲ خ. در پایگاه «آسیان»
http://ossetians.com/eng/news.php?newsid=60&f=15



آبایف در کنار هارولد بیلی


آبایف در سال 1982 م. در کنار دانشجویانش

عکس‌ها از سایت TITUS در دانشگاه فرانکفورت (TITUS = Thesaurus Indogermanischer Text- und Sprachmaterialien گنز متن‌ها و ماده‌های گفتاری زبان‌های هندوژرمنیک)

Thursday, February 21, 2013

برابر پارسی برای document انگلیسی

پنج‌شنبه ۳/اسفند/۱۳۹۱ - ۲۱/فوریه/۲۰۱۳

واژه‌ی document در زبان انگلیسی از زبان فرانسوی وام گرفته شده و خود از ریشه‌ی فعل لاتین docere (به معنای «آموزاندن») است به معنای «درس، آنچه آموخته شده». این فعل لاتین ریشه‌ی واژه‌ی doctor به معنای اصلی «آموزگار» و نیز doctrine به معنای «آموزه» است. اما امروزه واژه‌ی document بیشتر به معنای «نوشته» و «سَنَد» به کار می‌رود. «سند» در زبان عربی در اصل به معنای «بالش و پشت و تکیه‌گاه» است چنان که «نشستنگاه» را «مَسنَد» می‌گویند و «اِسناد» و «اِستِناد» به معنای «تکیه دادن سخن بر چیزی» است و «مُستَنَد» یعنی آنچه بر چیزی تکیه کرده است.

به نظر من، برای کاربردهای غیرحقوقی، مانند نرم‌افزار و برنامه‌سازی و فیلم، واژه‌ی «سند» بار معنایی سنگینی دارد و همان گونه که در بالا دیدیم، صرف‌پذیری لازم را هم در دستگاه واژه‌سازی پارسی ندارد و دستور زبان عربی را بر پارسی تحمیل کرده است (اِسناد، اِستِناد، مُستند). برای نمونه نمی‌توان از «سَنَد» فعل ساده ساخت و «سندیدن» یا «سنداندن» چندان جالب و آسان نیست. هم اکنون برای صرف‌های مختلف، از «سَنَد» و «مُستَنَد» (در انگلیسی: document) و «مستندات» (!) و «مستندسازی» (در انگلیسی: documentation) و «مستند شده» (در انگلیسی: documented) استفاده می‌شود. برابر «نوشته» هم خیلی کلی است. از این رو من برابر «دیب» یا «دیپی» را پیش می‌نهم که می‌توان از آن صرف‌های زیر را ساخت:

نام: دیب یا دیپی (در انگلیسی: document)
فعل: «دیباندن» (در انگلیسی: to document)
نام فاعل: «دیبنده» (در انگلیسی: documenting) و «دیبانگر» (در انگلیسی: documenter)
صفت مفعولی: «دیبیده» / «دیبانده» (در انگلیسی: documented) و «دیبانی» (در انگلیسی: documentary)
صفتِ شدنی/لیاقت: «دیبی-پذیر» یا «دیبیدنی» (در انگلیسی: documentable)
ترکیب قیدی: «خوش دیبیده» (در انگلیسی: well-documented)
نام مصدر: «دیبانش» (در انگلیسی: documentation)


توضیح ریشه‌شناسی

دیب و دیپی (dib و dipi) در پارسی باستان به معنای «نوشته» است و ریشه‌ی واژه‌ی «دبیر» به معنای «نویسنده» و «دبستان» به معنای «جای نوشتن» است. «دبیر» در اصل «دیپی‌وَر» (dipivar) بوده که به «دپی‌ور» (dapivar) و سپس «دبیر» ساده شده است. «دبیران» طبقه‌ای در ایران ساسانی بودند که کارشان نوشتن نامه و انجام کارهای اداری و دیوانی بود. خود واژه‌ی «دیوان» هم از همین ریشه است و به معنای «نوشتارها» و نیز «جای کار دبیر» بوده است. منظور از «دیوان سعدی» یعنی «همه‌ی نوشته‌های سعدی» است. «دیوان‌سالار» به کسی گفته می‌شده است که سرپرست دیوان بوده است. «دیباچه» نیز نوشته‌ی کوتاهی است که در آغاز کتاب می‌آید.

پس از اسلام، این واژه‌ها به عربی ترجمه شدند: «دبیر» به «منشی» و «کاتب» («نویسند» از فعل «ن/ش/ی» به معنای «آفریدن» و «نوشتن» و نیز فعل «ک/ت/ب» به معنای «نوشتن»)؛ «دبستان» به «مکتب» («جای نوشتن» از فعل «ک/ت/ب» به معنای «نوشتن»)؛ «دیوان» در زبان عربی به صورت وام گرفته شد و جمع شکسته‌ی آن «دَواوین» (!) شد. «دیوانسالار» هم به «صاحب دیوان» ترجمه شد.

جالب آن که فرهنگ‌نویسان دوره‌های بعد که از این ریشه بی‌خبر بوده‌اند، گاه ریشه‌شناسی‌های عامیانه‌ی جالبی برای «دبیر» ساخته‌اند و گاه آن را به «ویر» پارسی به معنای «حافظه» ربط داده‌اند. مانند:

«دَبیر» در اصل «دو بیر» بود چه «بیر» به معنی حافظه است و منشی هم صاحب دو حافظه‌ی نظم و نثر می‌باشد؛ و نزد بعضی «دَبیر» مُعرّب همین «دو بیر» است (غیاث) (آنندراج).

«دَبیر» و «دَویر» نویسنده‌ی نامه و در اصل «دو بیر» و «دو ویر» بوده و نیز «ویر» به معنی حافظه است یعنی آن که حافظه‌ی نظم و نثر دارد یعنی حافظه‌ی تازی و پارسی دارد (!)

مشهور به فتح دال است و «دویر» افصح است از «دبیر» (؟!). لکن متأخران عجم که به عرب آمیخته، «واو» را به «باء» بدل کردند و [تغییر] ضَم دال [= «دُ»] به فتح [= «دَ»] به جهت نیامدن صیغه‌ی «فُعیل» در لغت عرب [است]، و ممکن است که «دُویر» باشد و «دَبیر» مُعرّب آن باشد.

در بعضی شروح انوری گفته که: «دَویر» در اصل «دو ویر» بوده یعنی صاحب دو ادراک و دو حافظه، چه او را دو ادراک باید، یکی برای جمع کردن معانی در دل و دیگر برای جمع حروف به قلم، به خلاف دیگران که یک ادراکشان بسنده است (!)
نویسنده‌ی فرهنگ انجمن‌آرا نیز خیال‌پردازی جالبی کرده است که نشان می‌دهد گاه نویسندگان فرهنگ‌های زبان پارسی چه قدر در زبان عربی غرق بوده‌اند و ریشه‌ی هر چیزی را در زبان عربی می‌جُسته‌اند!
اصل به پارسی «دَویر» است و شاید «دَبیر» مُعرّب آن باشد، چه «دبیر» به معنی کاتب و نویسنده [در زبان عربی] نیامده و «دَبور» و «دابر» و «تدبیر» و «دبار» هیچ یک از این چهار [در زبان عربی] به این معنی نیامده [است]. و «دُبُر» پشت و مقعد را گویند (!!!) و پسِ هر چیزی را نیز گویند و «دبر اللیل و الشهر» [به معنای] «آخر شب و آخر ماه» و «تدبیر» [به معنای] «ملاحظه ی پسِ کار» [است].

در پارسی «ویر» به معنی «فهم و ادراک و حفظ» [است] و صاحب این حال را «تند ویر» و «تیز ویر» گفته‌اند یعنی «تیز دانش» و «تند ادراک» و «زیرک».
شیوه‌ی استدلال جالب است: چون «دبیر» بر وزن «فَعیل» در زبان عربی است پس ریشه‌ی آن بایستی «د/ب/ر» باشد اما چون دیگر صرف‌های این ریشه در زبان عربی مانند «دَبور» (بر وزن «فَعول» عربی) و «دابر» (بر وزن «فاعل» عربی) و ... وجود ندارد پس شاید اصل آن «دو ویر» پارسی بوده و سپس عربی شده و چون در زبان عربی وزن «فُعیل» نداریم اما «فَعیل» داریم پس به شکل «دَبیر» عربی شده است. یعنی با خود نیندیشیده که شاید این واژه از اصل پارسی باشد که به صورت اتفاقی بر وزن «فَعیل» عربی بوده است.

یا این توضیح که «دبیر» نیاز به دو «ویر» یا «حافظه» دارد یکی برای دانستن نثر و یکی برای دانستن شعر! یا یکی برای زبان عربی و یکی برای زبان پارسی! یا یکی برای درک مطلب و یکی برای نوشتن اما دیگران به یک حافظه نیاز دارند!؟

Monday, February 18, 2013

کاتبان و ورّاقان

دوشنبه ۲۸/بهمن/۱۳۹۱ - ۱۸/فوریه/۲۰۱۳

نوشتن و گفت‌وگو درباره‌ی نقش رونویسان و نسخه‌نویسان (یا کاتبان و نَسّاخان) خود پژوهشی مستقل و جداگانه است. روشن است که رونویسان در انتقال و نگهداری دانش و دستاوردهای ادبی و علمی و مانند آن نقش بسیار مهمی داشته‌اند. اما در کنار این نقش، از دید امروزی ما و از نظر زبان‌شناسی، گاه زیان‌هایی هم پدید آورده‌اند. باید به یاد داشت که در گذشته‌ی نه چندان دور، که شرکت‌های چاپ و پخش و انتشارات امروزی یا دستگاه کپی و زیراکس در کار نبودند، هر کسی کتابی یا بخشی از کتابی را می‌خواست، می‌بایستی کتاب اصلی را به دکانی می‌بردند که ورق‌فروش یا ورّاق نامیده می‌شد. آنگاه ورق‌فروش کتاب را به رونویس یا کاتبی می‌سپرد و رونویس کار بازتولید کتاب را انجام می‌داد. گاهی خود ورق‌فروش کار رونویسی را هم انجام می داد. از آنجا که میزان سواد و دانش رونویسان یکسان نبوده، گاهی در متن اصلی خواسته یا ناخواسته دستکاری می‌کردند. در زیر نمونه‌ای از این گونه تغییرها را از کتاب «سبک‌شناسی» جلد 1 صفحه 295 می‌آورم.

یکی از مهم‌ترین هدف‌های ابن سینا در نگارش کتاب «دانشنامه‌ی علایی» پدید آوردن کتابی به زبان پارسی در زمینه‌ی دانش‌های گوناگون بوده است و این دانشمند بزرگ، در برابر واژه‌های عربی برابرهای پارسی فراوانی ساخته است که زنده یاد دکتر محمد معین در مقاله‌ای به نوآوری‌های ابن سینا و شاگردانش در زمینه‌ی واژه‌سازی علمی پارسی پرداخته است. اما در زیر می‌بینیم که درسده‌های بعدی رونویسان چه بر سر این نوآوری‌ها آورده‌اند.

فرمود تا کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر وی اصل‌ها و نکته‌های پنج علم از علم‌های حکمت پیشینیان گرد آورم به غایت مختصر.

یکی علم منطق که او علم ترازو است.
دوم علم طبیعیات که او علم چیزها است که به حس تعلق دارد و اندر جنبش و گردش اند.
سوم علم هیات و نهاد عالم و حال و صورت جنبش آسمان و ستارگان چنان که باز نموده‌اند که چون شایست حقیقت آن دانستن.
چهارم علم موسیقی و باز نمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهاد لحن‌ها.
پنجم علم آنچه بیرون از طبیعت است.

و چنان اختیار افتاد که چون پرداخته شده آید، از منطق حیلت کرده آید که آغاز علم برین کرده شود. و به تدریج به علم‌های زیرین شده آید، به خلاف آنچه رسم است.
می‌بینیم که ابن سینا واژه‌های پارسی فراوانی در این متن به کار برده است و جمع‌ها هم به شیوه‌ی دستور زبان پارسی است. اما این متن به دست رونویسان سده‌های بعد چنین شده است:
فرمود تا کتابی در پارسی دری تحریر کنم و در آن اصول نکات پنج علم از حکمت قدیمه در غایت اختصار فراهم آرم.

یکی علم منطق که علم میزان است.
دوم علم طبیعیات که آن علم اشیاء است که به حس تعلق دارند و در تغییر و حرکت اند.
سوم علم هیات و وضع عالم و حال صُوَر و حرکت افلاک و انجم، چنانچه شرح داده‌اند که چگونه باید دانست آن را.
چهارم علم موسیقی و سبب ساز و ناساز آوازها و وضع لحن‌ها.
پنجم علم آنچه مابعدالطبیعه است.

و مناسب چنان نُمود که چون از علم منطق فراغ دست داد، از عُلویّات آغاز کرده به تدریج به بیان سُفلیّات آییم، که خلاف رسم و عادت مُصنّفین است.

Saturday, February 16, 2013

آسیب‌شناسی زبان پارسی کنونی – بخش یک

شنبه ۲۸/بهمن/۱۳۹۱ - ۱۶/فوریه/۲۰۱۳

شاید یکی از مهم‌ترین مانع‌های کار واژه‌سازی علمی و فنی در زبان پارسی کنونی آن باشد که سخنگویان و نویسندگان این زبان، معمولاً شناخت کامل و درستی از ساختارهای دستوری و واژه‌سازی زبان «پارسی» ندارند و با زبان پارسی «بیگانه» اند. دستگاه آموزشی هم در این زمینه کار مثبت و سازنده‌ای نکرده است و نمی‌کند زیرا به نظر می‌رسد بیشتر مسئولان خودشان این مشکل را درک نکرده‌اند یا اصلا به نظرشان مشکلی نیست. بسیاری گمان می‌کنند که چون پارسی زبان مادریشان است نیازی به آموزش آن ندارند. کلاس‌های دستور زبان پارسی معمولا در دبستان و دبیرستان بیشتر با «ادبیات» پارسی آمیخته می‌شود و چیز زیادی درباره‌ی دستور آموزانده نمی‌شود. تازه همان «ادبیات» هم چندان «پارسی» نیست و دانش‌آموز باید تفاوت «منازلت» (جنگ) با «مناظلت» (تیراندازی) یا «فراق» (دوری) با «فراغ» (آسودگی) را بیاموزد!

منظورم از «بیگانگی» آن نیست که کسی به پارسی سخن نمی‌گوید. بلکه کسی به پارسی «درست» و روان سخن نمی‌گوید یا نمی‌نویسد. منظورم آن است که نویسندگان ما به پارسی نمی‌اندیشند و دغدغه‌ی پارسی‌نویسی ندارند. درست است که هدف نخست در نوشتار و گفتار، برقراری ارتباط و بیان مقصود است اما این تنها هدف نیست. خود پیغام هم باید دارای نظم و ساختار و مفهوم درست و مشخصی باشد. باید جنبه‌های زبانی و فرهنگی را هم پیش چشم داشت. تنها در نگارش ادبی نیست که زبان مهم می‌شود. در نوشتارهای فنی و علمی هم باید به جنبه‌های زبانی توجه داشت. در کار ارتباط زبانی، زبان سخت‌افزار نیست بلکه نرم‌افزار است، رسانه است. به اصطلاح نظریه‌ی اطلاعات، کَندال (channel) دوسویه‌ای است که سخن در آن روان است. حال اگر این کندال و رسانه پر دست‌انداز و ناهموار و پر از نوفه (noise) باشد و خود پیغام هم بدساخت و نادرست باشد، ارتباط ِروان، شدنی نیست. وام‌واژه‌های نالازم و ساختارهای بیگانه به همان دست‌اندازها و نوفه‌ها می‌مانند.

پارسی‌نویسی را نباید با سره‌نویسی اشتباه کرد. درباره‌ی وام‌واژه‌ها پایین‌تر خواهم گفت. این پارسی نیندیشیدن در زمینه‌های مختلفی خود را نشان می‌دهد. شاید بتوان گفت این بیگانگی در دو زمینه‌ی کلی است: دستور زبان واژه‌سازی و جمله‌سازی، و دامنه‌ی واژگان.

- واژه‌سازی:
برای نمونه در دوران مشروطه برابرهایی ساخته شد مانند «علم الصحه» یا «علم الاجتماع»! که به روشنی پارسی نیستند. بعدها هم در زمینه‌ی زبان‌شناسی و دستور برای vowel و consonant دو برابر «مُصوّت» و «صامت» ساخته شد و صدها برابر عربی دیگر. البته با پیدایش فرهنگستان، در این روش تغییرهایی داده شد اما چون دستگاه آموزشی زبان پارسی را آموزش نمی‌دهد، تغییر بنیادینی دیده نمی‌شود.

در زمان خود ما هم روند این گونه واژه‌سازی‌ها ادامه دارد. چند سال پیش که موضوع pluralism مطرح شده بود، برخی به سادگی همین واژه‌ی انگلیسی را به کار بردند. اما آنان که خواستند برابر بسازند دست به دامن زبان عربی و باب‌های مختلف آن شدند و واژه‌هایی چون «کثرت‌گرایی» و «تکثّر» و مانند آن را ساختند. یا وقتی امروزه کسی از کار و پیشه‌اش منع می‌شود می‌گویند فلان بازیگر سینما یا تلویزیون «ممنوع الکار»!!! یا «ممنوع التصویر» شده است. و برای کسی این ترکیب‌ها، بیگانه و چندش‌آور نیست. اما مثلا «کار-ممنوع» یا «تصویر-ممنوع» برایشان عجیب و نادرست خواهد بود.

برخی بهانه می‌آورند که زبان عربی با زبان پارسی «آمیخته» است. اما به نظر من این بیشتر «سوار شدن» زبان عربی بر زبان پارسی است نه آمیختگی با آن. وقتی نویسندگان زبان «پارسی» ساختارهای دستوری و واژه‌سازی و وندهای زبان خودشان را نمی‌دانند، طبیعی است که چنین شترگاوپلنگ‌هایی هم ساخته شوند. مهم‌ترین ابزار واژه‌سازی در زبان پارسی دستگاه وندی است. اما بیشتر ما کاربرد پسوندها و پیشوندها را نمی‌شناسیم و به آنها عادت نداریم.

سده‌های فراوان تحمیل دستور اشتقاقی زبان عربی سبب شده ما با زبان خود بیگانه باشیم. هستند برخی کسانی که باب‌های زبان عربی را بهتر از وندهای پارسی می‌شناسند و حتا گاه واژه‌های پارسی را هم در دستگاه عربی صرف می‌کنند. شناخته‌شده‌ترین این گونه شاهکارها «کفّاش» از «کفش» پارسی است حال آن که واژه‌ی «کفشگر» از پارسی میانه (زمان ساسانیان) در زبان پارسی به کار می‌رفته است. یا «ممهور» از «مُهر» پارسی یا «مُکلّا» از «کلاه» پارسی (به جای «مُهر شده» و «کلاهدار»). درباره‌ی «بینامتنیت» هم پیشتر نوشته‌ام. یا به تازگی پسوند فرانسوی isé (در انگلیسی «ized») برای ساختن ترکیب‌هایی با ریشه‌ی پارسی به کار می‌رود که معروف‌ترین آنها «ایرانیزه کردن» است.

- دستور:
نمونه‌ای از بیگانگی با دستور زبان پارسی در زمینه‌ی ساده‌ای مانند جمع بستن نام‌ها دیده می‌شود. در زبان پارسی تنها نشانه‌های جمع «ـها» و «ـان» اند. بنابراین در زبان «پارسی»، جمع «کتاب» می‌شود «کتاب‌ها»، جمع «مورد» می‌شود «موردها»، جمع «وکیل» می‌شود «وکیلان». اما این واژه‌ها برای بسیاری بیگانه و حتا شاید «غلط» باشند و صورت «درست» آنها باید «کُتُب» و «موارد» و «وُکلا» باشد که هر سه به پیروی از دستور زبان عربی به صورت شکسته (یا مُکسّر) جمع بسته شده‌اند. در فرهنگ دهخدا، گاه به موردهایی برمی‌خوریم که همه‌ی شکل‌های جمع عربی واژه‌ها بیان شده است. مانند «کاتب» که جمع‌های آن چنین آمده است: «کتبه، کُتّاب، کاتبون، کاتبین». یا به جای «مَرد» واژه‌ی عربی «رجُل» را به کار می‌برند و جمع آن هم می‌شود «رجال». این پیروی «برده‌وار» از دستور زبان عربی به جایی رسیده که واژه‌های پارسی مانند «میدان» و «استاد» و «فرمان» و «درویش» را به صورت «میادین»، «اساتید» و «فرامین» و «دراویش» جمع می‌بندند.

به تازگی هم تنوین قیدساز عربی بر سر هر چیزی می‌آید و «گاهاً» و «خواهشاً» و «تلفناً» و ... هم نُقل زبان‌ها شده است (به ویژه در میان جوانانی که در دستگاه آموزشی! کنونی بزرگ شده‌اند).

نمونه‌ی دیگر بیگانگی با دستور زبان پارسی در زمینه‌ی ساختن کارواژه یا فعل است. در زبان پارسی راه ساختن کارواژه افزودن «ـیدن» یا «ـاندن» به نام است. مانند «جنگ» و «جنگیدن» یا «فهم» و «فهماندن». اما زمان درازی است که کارواژه‌ها (شاید از روی تنبلی یا ناآگاهی) به صورت ترکیبی و با افزودن «کردن» و «شدن» ساخته می‌شوند. در نتیجه، ساختن مشتق‌ها هم سخت و پیچیده می‌شود. حال آن که ساختن مشتق‌ها از کارواژه‌های تک‌واژه‌ای آسان‌تر و روان‌تر است. در اینجا هم باز دستور زبان عربی بر پارسی سوار شده است.

- واژگان:

بسیاری از ما دامنه‌ی واژگان پارسی‌مان بسیار کوتاه و بسته و کوچک است. و هر روزه هم از شمار آنها کاسته می‌شود و بسیاری از واژه‌های پارسی با واژه‌های عربی یا به تازگی انگلیسی جایگزین می‌شوند. حتا واژه‌های عربی‌تبار پیشین هم با واژه‌های عربی‌تر و ناشناس‌تر جایگزین می‌شوند، در زمان پس از مشروطه، زبان بیگانه‌ی مورد علاقه، زبان فرانسوی بود. از این رو «قهوه»ی پارسی/عربی با «کافه»ی فرانسوی جایگزین شد و امروزه «کافی» انگلیسی جای آن را گرفته است. یا «هجوم» عربی‌تبار با «هجمه»ی ناشناس‌تر جایگزین شد. اگر به متن‌های سده‌ی چهارم هجری نگاه کنیم، می‌بینیم که بسیاری از نویسندگان بیشتر با زبان خودشان آشنا بودند. برای نمونه، شعر سرودن بی‌زمینه و بی‌درنگ را «زودشعری» می‌گفتند اما در سده‌های بعدی این ترکیب روشن با «ارتجال» و «فی البداهه» عربی جایگزین شد و «زودشعر» هم جایش را به «مُرتَجل» داد که به پیروی از دستور زبان عربی از «ارتجال» ساخته شده است. برخی از ما حتا شمارش پارسی را هم به کار نمی‌بریم. در نوشتن و گفتن به جای «یکم/نخست، دوم، سوم، و ...» می‌گوییم «اولاً، ثانیاً، ثالثاً، و ..» و حتا زشت‌تر «اولاً، دوماً، سوماً و ...»

بسیاری از کسان حاضرند صدها واژه‌ی عربی یا انگلیسی و فرانسوی بیاموزند و گاه معنای دقیق و درست آن را هم نمی‌دانند اما برای آموختن یک واژه‌ی پارسی رغبت و شوقی نشان نمی‌دهند و بهانه‌ها می‌آورند.

ایراد من به وام‌گیری نیست بلکه به علت و چگونگی وام‌گیری برمی‌گردد. تنها باید در صورتی واژه‌ی بیگانه‌ای را وام گرفت که هیچ گریزی نباشد و مفهوم آن به کلی در زبان ما وجود نداشته باشد. تازه باز هم به شرطی که نتوان واژه‌ای با مفهوم مشابه یافت و آن را گسترش داد. مثلا «پیتزا» خوراکی است که در بیشتر زبان‌ها به همین شکل وام‌واژه به کار می‌رود. اما اگر به جای «مرد» بگوییم «رجل» هیچ توجیهی ندارد. یا اگر به جای «مرغ» بگوییم «چیکن»! (chicken) یا به جای «دو یپمانه بستنی» بگوییم «دو اسکوپ بستنی» (scoop). می‌توان با وام‌واژه‌ها هم پارسی نوشت اگر زبان پارسی را خوب بشناسیم و به پارسی بیندیشیم.

عده‌ای برای این شلختگی و ولنگاری زبانی خود، زبان انگلیسی را نمونه می‌آورند که به آسانی وام‌واژه می‌پذیرد. اما نمی‌دانند که در زبان انگلیسی هم همین شرط رعایت می‌شود. یعنی تنها واژه‌های لازم وارد می‌شوند نه واژه‌های روزمره‌ای مانند مرغ و پیمانه و ... پس از ورود هم، وام‌واژه‌ها از دستور زبان انگلیسی پیروی می‌کنند نه این که دستور زبان خود را هم بر انگلیسی تحمیل کنند. گفتیم که این تحمیل دستور زبان وام‌واژه با زبان عربی آغاز شد اما در دوران ما با وام‌واژه‌های زبان فرانسوی هم رخ داده است. برای نمونه، ما نه تنها «شوک» را از زبان فرانسوی وام گرفته‌ایم بلکه صفت مفعولی آن یعنی «شوکه» را هم وارد کرده‌ایم. یا به تازگی نه تنها «فیلتر» را از انگلیسی وام گرفته‌ایم بلکه «فیلترینگ» را هم خوشامد گفته‌ایم (البته منظورم واژه‌ی «فیلترینگ» است نه کنش آن!) جالب آن که اگر کسی هم بخواهد برای این مفهوم برابر «پارسی» بسازد به سراغ «صافی» و «تصفیه» می‌رود که هر دو از زبان عربی و به پیروی از دستور این زبان ساخته شده‌اند! منظورم از بیگانگی با زبان پارسی همین است.

زبان پارسی امروزی به پیکر مردی می‌ماند که هر روز تکه و اندامی از آن برکَنده می‌شود و سنگ و چوب یا اندام جانور دیگری به جای آن پیوند می‌شود و آن گاه از این پیکر نیمه‌جان انتظار دارند که در دوی صدمتر برنده شود!

Saturday, February 09, 2013

برابر پارسی برای «لابی»

شنبه ۲۱/بهمن/۱۳۹۱ - ۹/فوریه/۲۰۱۳

واژه‌ی lobby در سده‌ی شانزدهم م. از laubia یا lobia در زبان لاتین دوران میانه به معنای «راهروی سرپوشیده در صومعه» به زبان انگلیسی وارد شده است. خود واژه‌ی لاتین هم از ریشه‌ی ژرمنیک است و louba در ژرمنیک کهن به معنای «راهرو» است. در زبان انگلیسی lobby به ورودی ساختمان‌های عمومی هم گفته شد. چنین راهرویی را در زبان پارسی «دهلیز» می‌گوییم. دهلیز هم چنین به معنای فاصله‌ی میان در و خانه است.

پیاده به دهلیز کاخ اندرون --------------------- همی رفت بهرام بی رهنمون (فردوسی)

رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند (تاریخ بیهقی).
«دهلیز» عربی شده‌ی «دالیز» پارسی است. گونه‌های دیگر «دالیز» عبارت اند از: دالیج، دَلیج. دلیجز. البته یک دالیز دیگر داریم که کوتاه شده‌ی «دالیزه/دالیژه» است که از «دال» (در عربی: عُقاب) و پسوند کوچک‌ساز «ایزه/ایژه» ساخته شده و به معنای «دال/عقاب کوچک» است. «دالیز» در پارسی میانه به صورت «دالیج» بوده است. واژه‌ی همخانواده با دالیز، «دالان» است که شکل‌های دیگر آن «بالان» و «بالانه» است.
اگر تو را گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ، زَهره‌ی تو آب شود از هول. (کیمیای سعادت، غزالی)
در سده‌ی نوزدهم م.، به ویژه در امریکا، چنین رسم شد که برای تاثیر در تصمیم‌گیری در مرکزهای قانون‌گذاری (مانند مجلس) عده‌ای در دهلیز این مرکزها گرد هم بیایند و با قانونگذاران صحبت کنند. از این رو فعل to lobby در زبان انگلیسی ساخته شد که معنای «تاثیر بر تصمیم‌گیری‌های قانونی» را یافت.

امروزه در صنعت مهمانداری/مهمان‌پذیری اصطلاح lobby به ویژه در هتل‌ها وارد زبان پارسی شده است. به نظر من نیازی به وام گرفتن این واژه نبوده است (مانند بسیاری واژه‌های دیگر در این صنعت) و می‌توان به آسانی از برابرهایی چون «ورودگاه» یا «درآیند» یا همان «دهلیز» استفاده کرد. از آنجا که شاید «دهلیز» برای این فضا مناسب نباشد می‌توان از گونه‌ی اصلی آن یعنی «دالیز» استفاده کرد. برای فعل to lobby هم می‌توان از همین «دالیز» کمک گرفت و فعل «دالیزیدن» را ساخت. آنگاه نام فاعل (در انگلیسی: lobbyist) را هم می‌توان «دالیزنده» یا «دالیزگر» خواند.

Saturday, February 02, 2013

واژه‌شناسی: تفنگ و تپانچه

شنبه ۱۴/بهمن/۱۳۹۱ - ۲/فوریه/۲۰۱۳

آنچه امروزه در زبان پارسی «تفنگ» گفته می‌شود در گذشته بیشتر «تُفَک» خوانده می‌شده که کوتاه شده‌ی «توپک» یا «توپ کوچک» است و منظور گلوله‌ای بوده که با سلاحی نی-مانند پرتاب می‌شده است. در اندرزنامه‌ی منسوب به خواجه نظام الملک توسی چنین آمده است:

سواران لشکر بخارا بر زبَر یکدیگر می راندند و از بالای سر ایشان تیر و تفک و نیزه و سنگ روان [بود]. فی الجمله اکثر آن لشکر هلاک گشتند.
انوری ابیوردی هم چنین می گوید:
جان خصم از تیغ سیمرغ افکنت بر شاخ عمر ------------ باد لرزان در برش چون جان بنجشگ از تفک (انوری)
بُنجشگ = شکل دیگری از «گنجشگ»
از آنجا که تفک نام گلوله بوده است فعل آن هم «تفک انداختن» و «تفک افکندن» بوده است. بعدها به خود سلاح یا ابزار پرتاب گلوله هم «تفک» گفته شده است:
تفک: چوبی باشد میان تهی به درازی نیزه که گلوله ای از گِل ساخته در آن نهند و پف کنند تا به زور نفس، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک به آن زنند (برهان). نی نیزه ی خالی کرده که بدان غلوله اندازند. (شرفنامه ی منیری)
مرد ثابت قدم آن است که از جا نرود --------------------- ور چه سرگشته بود گرد زمین همچو تفک
همچو سیمرغ که طوفان نبرد از جایش ---------------- نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
به خاطر این «پف کردن»، نام آن را «پفک» هم نوشته‌اند. نام قدیمی‌تر این سلاح را «کمان گروهه» هم نوشته‌اند که «گروهه» در اینجا شکل دیگری از «گلوله» است. نام عربی‌تبار و قدیمی‌تر «تفک» عبارت بوده است از «بُندُق». برای نمونه مولانای بلخی چنین می‌گوید:
قدر فندق افکنم بُندُق حریق -------------------- بُندُق ام در فعل چون صد منجنیق
از دوران صفویان که جنگ‌افزارهای آتشین و باروتی رواج بیشتری یافت، «تفک» هم به صورت «تفنگ» درآمد و برای سلاح آتشین به کار رفت و صفت‌های چون «جان‌سوز» و «آتش‌نفس» و .. بدان داده شد.
به زخم ناوک دلدوز و تفنگ جانسوز به دفع و منع مخالفان پرداخت. (حبیب السیر جزء 4 از ج 3 ص 380).
در معرکه این تفنگ فریادرس است ------------------- خصم‌افکن و گرم‌خوی و آتش‌نفس است (ابوطالب کلیم کاشانی - از آنندراج).
به جنگ‌افزار بزرگی هم که گلوله‌های بزرگ یا توپ پرتاب می‌کند «توپ جنگی» گفته می‌شود. در دوران عثمانی کاخی را که بر سر در آن توپی گذاشته بودند «توپ قاپی سرای» («کاخی با سردر توپ‌دار») نامیدند. امروزه این کاخ به صورت موزه درآمده است و خیلی‌ها این نام را در پارسی به صورت توپکاپی (Topkapi) می‌نویسند. (قاپی شکل دیگری از «قاپو» است که در نام «عالی قاپو» دیده می‌شود).

یعنی در واقع «توپ جنگی» شکل بزرگ‌تر «توپک» یا «تفگ/تفنگ» بوده است. امروزه تفنگ‌های کوچک دستی را «تپانچه» می‌گویند. گویا «تپانچه» شکل دیگری از «تپنجه» یا «ته پنجه» باشد که به معنای «سیلی» است. سعدی در گلستان چنین می‌گوید: بر رخسار نازنینان طپنچه زدی.

سلاح تپانچه هم چیزی است که در کف دست یا پنجه می‌گنجد.

جالب آن که در زبان انگلیسی gun به معنای کلی سلاح پرتاب‌کننده‌ی سنگ و تیر و ... بوده است و گویا کوتاه شده‌ی نام Gunilda باشد که نام زنی است. بعدها gun را برای سلاح آتشین به کار بردند و به توپ جنگی «تفنگ بزرگ» (great gun) و به تفنگ دستی هم small gun می‌گفتند. رسته‌ای در نیروی دریایی که «تفنگدار» گفته می‌شود در انگلیسی marine gunner خوانده می‌شود. از سده‌ی هژدهم واژه‌ی gun در زبان انگلیسی بیشتر به تفنگ دستی گفته شده است.