Monday, January 30, 2012

واژه‌نامه‌ی بوربَسّه

دوشنبه ۱۰/بهمن/۱۳۹۰ - ۳۰/ژانویه/۲۰۱۲

یکی از زمینه‌های مهم زبانشناسی بحث «گویش‌شناسی» (در انگلیسی: dialectology) است. در گذشته‌ها واژه‌های گویشی گاهی در واژه‌نامه‌ها وارد می‌شدند. برای نمونه در «لغت فرس» اسدی توسی بسیاری از واژه‌های رایج در خراسان و شرق ایران برای شاعران ایرانی ساکن در غرب ایران یعنی در آذربایجان گردآوری شده است. یا برای نمونه در سفرنامه‌ی ناصر خسرو قبادیانی آمده است که قطران تبریزی دیوان دقیقی توسی و مُنجیک تِرمَذی را پیش او آورد و واژه‌های ناشناس (ویژه‌ی گویش خراسان) را از ناصر خسرو پرسید. واژه‌های محلی و گویشی در فرهنگ‌های قدیمی مانند فرهنگ جهانگیری و مانند آن هم ضبط شده‌اند اما معمولا واژه‌نامه‌های ویژه‌ی گویش محلی در گذشته یا نبودند یا اندک بودند و اگر بودند آگاهی ما از آنها کم است و باید در میان نسخه‌های خطی گشت و آنها را یافت.

این گونه ثبت واژه‌های محلی و گویشی در سده‌ی کنونی با پیشرفت زبان‌شناسی و سامان یافتن فرهنگستان، صورت علمی‌تر و مستندتری یافته است و استادان بزرگی چون زنده‌یادان دکتر محمد مقدم و دکتر صادق کیا (رییسان فرهنگستان پیش از انقلاب)، استاد احسان یارشاطر، دکتر منوچهر ستوده، و دیگر ایران‌شناسان به ثبت و ضبط و پژوهش و معرفی گویش‌های مختلف در گوشه کنار ایران بزرگ پرداخته‌اند. به تازگی نیز خانم دکتر ایران کلباسی، استاد دانشگاه تهران، در پروژه‌ای به ثبت و ضبط سازمان‌یافته‌ی گویش‌های رایج در ایران پرداخته است. زنده‌یاد ایرج افشار در مقاله‌ای ۲۶ صفحه‌ای در سال ۱۳۶۸ خ. / ۱۹۸۹ م. کتاب‌شناسی این گونه پژوهش‌ها را از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۶۸ خ. را منتشر کرده است که علاقه‌مندان می‌توانند با فرستادن نامه این کتاب‌شناسی را از من دریافت کنند.

دکتر صادق کیا به سودمندی گویش‌ها برای واژه‌سازی اشاره کرد و دکتر محمد حیدری ملایری، اخترفیزیکدان و اخترشناس ایران، در کار فرهنگ اخترفیزیک و اخترشناسی خود از پژوهش‌های گویش‌شناسی و واژه‌نامه‌های محلی سود برده است.

امروز به معرفی یک واژه‌نامه‌ی مربوط به گویشی محلی در ایران می‌پردازم که در زمان ناصرالدین شاه قاجار (سال ۱۳۰۱ ق./ ۱۲۶۲ خ. / ۱۸۸۳ م.) به دست شخصی با تخلص «جَذوه» نگاشته شده است و استاد ایرج افشار در سال ۱۳۷۷ خ. / ۱۹۹۸ م. آن را چاپ و پخش کرده است.




واژه‌نامه‌ی بوربَسِّه - ضمیمه‌ی شماره ۵ نامه‌ی فرهنگستان
گردآوری: جَذْوه
به کوشش: ایرج افشار
ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسی
سال: ۱۳۷۷ خ.
صفحه: ۴۷

زنده‌یاد استاد ایرج افشار در معرفی این واژه‌نامه چنین می‌نویسد:

سال‌ها پیش مجموعه‌ای خطی به کتابخانه‌ی آیةالله مرعشی در قم تعلّق گرفت که چون در فهرست آنجا به معرفی در آمد، توجه مرا جلب کرد زیرا بنا به نوشته‌ی فهرست مذکور، بخشی از آن مجموعه حاوی لغات محلی گرگان (کذا) می‌بود. در آن فهرست نسخه‌ی مذکور به نام «خضراءالدمن فی احیاءالوطن» و بی نام مؤلف شناسانده شده بود.

اما بر پایه‌ی گنجانده‌های کتاب و زبان و واژه‌های این واژه‌نامه در واقع گرَکان در غرب ایران است نه گُرگان در شمال. به گواهی کتاب «گرَکان» اثر شادروان آقای دکتر عبدالکریم قریب:
مردم این دیار هم گویش ویژه خود را - که به گویش «بوشه» و «بوربسته» در آشتیان یا «بوربستی» معروف است - تا این اواخر حفظ کرده‌اند.

واژه‌ی «بوربَسّه» از دو بخش تشکیل شده است: «بور» به معنای «بیا» و «بَسّه» یا «بَشّه» به معنای «برو» و این دو از واژه‌های رایج در این گویش است. بور یا بوره یا بوری در شعرهای باباطاهر فراوان به کار رفته است، برای نمونه:
بوره بلبل بنالیم از سر سوز --------- بوره آه سحر از مو بیاموز
تو از بهر گلی ده روز نالی ------------- مو از بهر دل‌آرامم شو و روز

بوره کز دیده جیحونی بسازیم ------------ بوره لیلی و مجنونی بسازیم
فریدون عزیزم رفتی از دست ------------- بوره کز نو فریدونی بسازیم

مولانای بلخی هم در چند جا از زبان شمس تبریزی واژه‌ی «بوری» را به کار برده است که نشان می‌دهد شمس تبریزی مانند دیگر مردم تبریز در زمان خود به گویش پهلوی (یا آنچه احمد کسروی تبریزی زبان آذری خواند) سخن می‌گفته است:
ولی ترجیع پنجم درنیایم جز به دستوری -------- که شمس‌الدین تبریزی بفرماید مرا «بوری!»
مرا گوید: «بیا! بوری! که من باغم، تو زنبوری ----- که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری»

به نوشته‌ی استاد ایرج افشار، پژوهش‌های همانند و مرتبط به گویش گرَکان (تا سال ۱۳۷۷ خ.) عبارتند از:

- گویش‌های وَفس و آشتیان و تفرش: دکتر محمد مقدم (تهران، ۱۳۲۸ خ.)

- گویش آشتیان: دکتر صادق کیا (تهران، ۱۳۳۵ خ.)

- سیری کوتاه در جغرافیای تاریخی تفرش و آشتیان: مرتضی سیفی فَمی تفرشی (تهران، ۱۳۶۱ خ.)

- گرکان: دکتر عبدالکریم قریب (تهران، ۱۳۶۳ خ.)

- گویش نقوسان: ولی الله درودیان. جلد ۲۶ در فرهنگ ایران زمین؛ (تهران، ۱۳۶۵ خ.)

- سیمای شهر اراک: محمدرضا محتاط (تهران، ۱۳۶۷ خ.)

- واژه‌نامه‌ی راجی: حسین صفری (تهران، ۱۳۷۳ خ.)

این ضمیمه‌ی فرهنگستان زبان فارسی را می‌توانید در نشانی زیر به دست آورید:

www.persianacademy.ir/UserFiles/image/zamime_boorbasse.pdf

Saturday, January 21, 2012

دریانوردی ست‌اسپه

شنبه ۱/بهمن/۱۳۹۰ - ۲۱/ژانویه/۲۰۱۲

هرودوت در دفتر ۴ تاریخ خود در بند ۴۳ از مردی پارسی و هخامنشی به نام سَت‌اَسپَه (به معنای دارنده‌ی صد اسپ، در یونانی: Sataspes) و سفر دریایی او در اقیانوس اطلس یاد می‌کند. ست‌اسپه خواهرزاده‌ی داریوش بزرگ و پسرعمه‌ی خشیارشا بوده است. در زیر، متن کامل این بند را ترجمه می‌کنم.


زیرا سَت‌اَسپَه پسر ته‌اَسپَه (Teaspes) هخامنشی لیبی را دور زد گرچه برای انجام این کار فرستاده شده بود. اما از ترس درازی و حزن‌آمیزی مسیرِ سفر برگشت و وظیفه‌ای را که مادرش بر دوش او گذاشته بود بی‌فرجام رها کرد.

این مرد به دوشیزه‌ای - که دختر زُپوره (Zopyrus)، فرزند بَگه‌وَخشه (Megabyzus) بود - به زور دست‌درازی کرده بود و شاه خشیارشا می‌خواست او را به خاطر این جرم بکشد اما مادر ست‌اسپه - که خواهر داریوش [بزرگ] بود - با التماس از خشیارشا او را نجات داد تا خودش او را به خاطر این جنایت مجازات کند، بسیار سنگین‌تر از آن چه که شاه خود در نظر داشت.

مادر ست‌اسپه گفت که او را وادار خواهد کرد که با کشتی لیبی را دور بزند و از راه خلیج نزدیک اسکندریه ی مصر به مصر بازگردد. خشیارشا هم رضایت داد.

پس ست‌اسپه به مصر رفت و آنجا کشتی و خدمه‌ی آن را فراهم کرد و با آن به سوی ستون‌ها هرکول [=تنگه‌ی جبل طارق امروزی] بادبان برافراشت. وقتی از تنگه گذشت دماغه‌ی لیبی را - که به نام دماغه‌ی سولویئس (Cape Soloeis) شناخته می‌شود - دور زد و به سوی جنوب پیش رفت.

وی که این مسیر را چندین ماه در گستره‌ی پهناوری از دریا دنبال می‌کرد وقتی دریافت که دریایی که در پیش رو دارد بیش از آن است که وی تاکنون پیموده است منصرف شد و به مصر برگشت.

وی سپس به سوی دربار رفت و به خشیارشا گزارش داد که در دورترین نقطه‌ای که بدانجا رسیده است در ساحل آنجا مردمانی کوتوله زندگی می‌کردند که پوشاک‌شان از درخت خرما بود. این مردم، زمانی که ست‌اسپه بر ساحل فرود آمد شهرشان را رها کردند و به سوی کوهستان گریختند. اما مردان ست‌اسپه به آنان هیچ آسیبی نرساندند و تنها به شهرهایشان درآمدند و برخی از گله‌های آنان را [برای خوراک خویش] برداشتند.

ست‌اسپه گفت که دلیل آن که وی لیبی را به تمامی دور نزده است آن بوده که کشتی او در میان دریا ایستاد و دیگر جلوتر نمی‌رفت. اما خشیارشا درستی این گزارش را نپذیرفت و از آنجا که ست‌اسپه در انجام وظیفه‌ای که بر دوش او گذاشته شده بود ناکام مانده بود به فرمان شاه طبق دستور نخستین کشته شد.

وقتی خبر کشته شدن ست‌اسپه پخش شد یکی از خواجگان سرای او با بخش بزرگی از دارایی او گریخت و وقتی به جزیره‌ی ساموس رسید مردی از ساموس همه‌ی دارایی او را به چنگ آورد. من نام آن مرد ساموسی را به خوبی می‌دانم اما در اینجا به دلخواه آن را فراموش می‌کنم.

در کتابی به نام «دانشنامه‌ی جغرافیا» (An Encyclopaedia of Geography) نوشته‌ی هیو موری (Hugh Murray) به سال ۱۸۳۴ م. در جلد یکم و بخش ۲ صفحه‌ی ۱۱ به همین ماجرا پرداخته شده است و تقریبا همین داستان هرودوت را بیان کرده است با چند مورد افزوده:

۱- یکی آن که می‌گوید «ایرانیان و به ویژه پارسیان از دریا می‌هراسیدند و از آن رویگردان بودند! و این ترس آنان از دریا از دیگر ملت‌های خاوری بیشتر بود». نمی‌دانم خاستگاه این ادعا کجاست. شاید بندی از کتاب تاریخ هرودوت (دفتر ۶ بند ۱۱۵) درباره‌ی نبرد ماراتن باشد که در آنجا می‌گوید «شماری از پیاده‌نظام هخامنشیان به درون آب افتادند و چون شنا نمی‌دانستند غرق شدند». اما نمی‌دانم این نویسنده چه طور این جمله درباره‌ی آن عده سربازان در نبرد ماراتن را به تمام هخامنشیان و ایرانیان و حتا همه‌ی ملت‌های خاورزمین گسترش داده است!

۲- مورد دیگر این که مورِی می‌گوید شاید ست‌اسپه تا ساحل غرب آفریقا در نزدیکی صحرای شمال افریقا رسیده است. وی علت رویگردانی ست‌اسپه در میانه‌ی سفر را چنین می‌نویسد که شاید دیدن ساحل‌های خالی و رها شده‌ی غرب آفریقا و توفان‌های اقیانوسی برای دریانوردانی که در تجمل دربارهای هخامنشی بزرگ شده بودند هراس‌آور بوده است و ست‌اسپه وحشت کرده و برگشته است.

۳- مورد سوم هم باز پیش‌داوری و نظر جانبدارانه‌ی نویسنده درباره‌ی خشیارشا است. او می‌گوید خشیارشا عادت کرده بود که از همه‌ی طبیعت انتظار داشته باشد به فرمان و اراده‌ی او گردن بنهند و وقتی شنید که ست‌اسپه در سفر دریایی خود ناکام مانده است فرمان داد که او را اعدام کنند.

نکته‌ی جالبی که درباره‌ی سفر دریایی ست‌اسپه می‌توان افزود آن که امروزه در اصطلاح جغرافیایی و دریانوردی کمربندی به پهنای ۳۰ درجه در بالا و پایین مدار استوا را به انگلیسی horse latitudes می‌نامند که دکتر حیدری ملایری برای آن «وَروناهای ِ اسبی» را پیش نهاده است. وَرونا از «وَرو/ور» به معنای پهلو و پسوند «نا» مانند «درازنا» ساخته شده است. ریشه‌شناسی این اصطلاح انگلیسی مشخص نیست اما برای این نامگذاری دو علت آمده است. یکی همین نام سَت‌اَسپه است. دیگری هم مربوط به داستانی است که کشتی‌های اسپانیایی در دوران استعمار اروپاییان که در این منطقه گیر افتاده بودند برای کم کردن وزن کشتی و صرفه‌جویی در مصرف آب موجود در کشتی مجبور شدند که اسبان خود را به دریا بیاندازند!

Saturday, January 14, 2012

جمله‌ای از همایون کاتوزیان

شنبه ۲۴/دی/۱۳۹۰ - ۱۴/ژانویه/۲۰۱۲

ادوارد سعید (Edward Said)، اندیشمند عرب فلسطینی که سالیان زیادی در غرب زندگی کرد و استاد دانشگاه کلمبیای امریکا بود کتابی دارد به نام «خاورشناسی» که در آن به شیوه‌ی برخورد نخوت‌آمیز و متبکرانه‌ی غربیان به مردم خاورزمین پرداخته است. این کتاب در زمان انتشار خود در دهه‌ی ۱۹۷۰ م. / ۱۳۵۰ خ. سروصدایی زیادی کرد و در سال ۲۰۰۳ م. / ۱۳۸۲ خ. چاپ تازه‌ای از آن با پیشگفتار تازه منتشر شد و من هم آن را پیشتر معرفی کرده‌ام.

در این کتاب مطرح شده که دید غالب در غرب به ویژه در سده‌های هژدهم و نوزدهم م. و دوران استعمار اروپایی چنین بود که غربیان همواره دارای دانش و قدرت برتر و منطق و خردورزی و ... خلاصه همه چیزهای خوب بوده‌اند اما مردم خاورزمین همواره مشتی خرافاتی و ضعیف و احساساتی و ... خلاصه همه چیزهای بد بوده‌اند و برای مدیریت خاورزمین به غربیان نیازمند بوده‌اند. این باور بسیار جاافتاده بود و پرسش درباره‌ی درستی آن ابلهانه می‌نمود. متاسفانه این باور - که هرگز پشتوانه‌ی تاریخی نداشته - آن قدر تبلیغ شده و تکرار شده که برای گروهی شکل واقعیت مسلم به خود گرفته است. برای نمونه خاستگاه همه چیز و همه‌ی دانش‌ها در یونان باستان است و بزرگترین قدرت جهان باستان روم بوده است و ... حال آن که رومیان شکست‌های سنگینی از دشمنان خود از جمله ایرانیان خوردند و باژ و ساو فراوانی به ساسانیان می‌دادند. دریغ و افسوس آنجا بیشتر می‌شود که خود مردم خاورزمین هم دروغ‌ها و تبلیغات غربیان را باور کنند و خود را موجوداتی پست‌تر و ناتوان‌تر از غربیان بدانند. این حالت را در اصطلاح انگلیسی self-Orientalization یا self-Orientalizing می‌گویند. هنوز برابر خوبی برای آن ندارم. خود-خاوری‌سازی؟

دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان - که در انگلستان زندگی می‌کند و در دانشگاه‌های آنجا استاد بوده است و در زبان انگلیسی با نام «هما کاتوزیان» شناخته می‌شود - کتاب جالبی دارد درباره‌ی سعدی شیرازی و نقش او در زندگی فرهنگی و اجتماعی ایرانیان و به طور کلی کشورهای مسلمان اطراف ایران. مشخصات کتاب چنین است:


نام کتاب: سعدی شاعر زندگی، عشق و محبت (Sadi: The Poet of Life, Love and Compassion)
نویسنده: هما کاتوزیان
ناشر: Oneworld Publications
سال: ۲۰۰۶
صفحه: ۳۰۰

در فصل یکم دکتر کاتوزیان به جایگاه سعدی در فرهنگ سنتی و نوین (مدرن) و داوری ایرانیان درباره‌ی سعدی و مقایسه‌اش با فردوسی و حافظ و مولانا می‌پردازد. در فصل دوم تاریخ زایش و درگذشت سعدی را برمی‌رسد و با استفاده از واقعیت‌های تاریخی و متنی نشان می‌دهد که دوران زندگی او بین سال‌های ۶۰۶ تا ۶۹۰ ق. / ۱۲۰۸ تا ۱۲۹۰ م. بوده است. در این فصل همچنین آثار سعدی معرفی می‌شوند. فصل سوم به غزل‌های عشقی و قصیده‌های سعدی می‌پردازد و تکامل غزل‌سرایی در زبان پارسی بررسیده می‌شود. فصل چهارم جایگاه عرفان و منطق در شعرهای سعدی است. فصل پنجم درباره‌ی نقش سعدی در آموزش ادب و اخلاق است. فصل ششم هم به نقش سعدی در سیاست و کشورداری و نیز تصویر آرمانی سعدی از پادشاه دادگر و عدالت‌پرور می‌پردازد.

هدف من از معرفی این کتاب بیشتر پرداختن به جمله‌ای از دکتر کاتوزیان است که برای من جای شگفتی داشت و نمونه‌ای از همین پدیده‌ی خود-خاوری‌سازی است یعنی کسی از خاورزمین خود را از چشم غربیان ببیند و درباره‌ی خودش با عینک آنان داوری کند! در همان فصل نخست این جمله از دکتر کاتوزیان در صفحه‌ی ۵ کتاب به عنوان نویسنده‌ای ایرانی درباره‌ی ایرانیان آمده است:


Iranians are not well known for moderate, deliberate and critical approaches in their views and assessments of any subject – literary, political or social.

ترجمه
ایرانیان در نظرها و ارزیابی‌هایشان در هیچ زمینه‌ای - ادبی، سیاسی، یا اجتماعی - به داشتن رویکردی میانه‌رو، انتقادی و همه جانبه‌نگر شناخته شده نیستند.

نکته در اینجا است که این جمله از یک ایرانی در کتابی انتقادی و اجتماعی درباره‌ی شخصیتی ادبی است! یعنی صد در صد نقض غرض! یعنی دکتر کاتوزیان یا خودش را ایرانی نمی‌داند یا با این جمله، پیشاپیش تکلیف کتاب خودش را هم روشن کرده است!

پی‌نوشت:
من نمی‌گویم که جامعه‌ی ایرانیان و مردم ایرانی هیچ مشکلی ندارند و نباید هیچ گونه نقد و انتقادی به رفتارها و داوری‌های آنان کرد. هرگز! بلکه هدف من توجه دادن به پرهیز از بیان‌های کلی و صددرصدی و مطلق‌گرایی است مانند آن که بگوییم «ایرانیان در هیچ زمینه‌ای .... نیستند».

Tuesday, January 10, 2012

تاریخ حضور ترکان در ایران

سه‌شنبه ۲۰/دی/۱۳۹۰ - ۱۰/ژانویه/۲۰۱۲

همان گونه که از اصطلاح «پان‌ترک» برمی‌آید، این کسان با چشم پوشیدن از واقعیت‌های تاریخی و پذیرفته‌ی همگانی، همه کس را ترک می‌دانند و همه‌ی دستاوردها را به ترکان نسبت می‌دهند. برای آنان پذیرفتنی نیست که ترکان در نقطه‌ای خاص از زمان بر پهنه‌ی تاریخ پیدا شدند و پیش از آن نقشی نداشته‌اند و حتا پس از پیدایش بر پهنه‌ی تاریخ، به دلیل شیوه‌ی زندگی کوچ‌نشینی و فرهنگ ساده‌ی خویش، تا چندین سده تنها در بخش خاصی (جنبه‌ی لشکری و نظامی) نقش داشته‌اند و تنها پس از هم‌نشینی با دیگر ملت‌ها و در میان مردمان یکجانشین و دارای فرهنگ پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر (مانند ایرانیان و هندیان و چینیان) با جنبه‌های پیشرفته‌تر زندگی اجتماعی و فرهنگ مانند ادبیات و فلسفه و جز آن آشنا شدند و با الگوگیری از این مردمان و در پیش گرفتن شیوه‌ی آنان و تغییر برخی چیزها به مذاق خود، دارای فرهنگ شدند. پیشتر درباره‌ی تحریف و دروغ پان‌ترکان درباره‌ی «حکومت هزار ساله‌ی ترکان بر ایران» نوشته‌ام.

بیشتر ادعاهای تاریخی پان‌ترکان یا تحریف و بدخوانی تاریخ است یا اساسا جعل و بافتن تاریخ است. برای نمونه پان‌ترکان می‌گویند سومریان - که در هزاره‌ی پنجم پیش از دوران مشترک در منطقه‌ی میان‌رودان و غرب آسیا زندگی می‌کردند - ترک بوده‌اند! حال آن بر پایه‌ی تاریخ‌های معتبر جهان، ترکان از سده‌ی پنجم دوران مشترک است که بر پهنه‌ی تاریخ پیدا می‌شوند.

پیشتر به چند مورد از تحریف‌های تاریخی پان‌ترکان درباره‌ی ایران و تاریخ ایران پرداخته‌ام و پاسخ‌هایی داده‌ام. اما متاسفانه این گروه چندان با استدلال و تاریخ‌های معتبر میانه‌ی خوبی ندارند و هر چه یک بار از سوی پیشگامانشان وارد ذهن‌شان شود دیگر تغییرناپذیر می‌شود و پیوسته همان را تکرار می‌کنند.

به تازگی یکی از خوانندگان این وبلاگ خواسته است که به چند ادعای پان‌ترکان درباره‌ی پیشینه‌ی حضور ترکان در ایران پاسخ بدهم. به نظر من اساسا باید دید منظور این گروه از ترکان کیست؟ آیا منظور «ایرانیان ترک‌زبان» است یا شهروندان ترکیه یا دیگر قوم‌های ترک‌زبان در دنیا مانند اوزبک‌ها و یاقوت‌ها و مانند آن؟ هدف از بحث درباره‌ی پیشینه‌ی حضور ترکان (یا هر قوم دیگر) در ایران چیست؟ اگر هدف واقعا بررسی تاریخی باشد، متاسفانه بیشتر این گونه نوشتارها فاقد انسجام، صداقت، درستی و دقت تاریخی و زبانی اند و همان گونه که گفتم بیشتر حاصل بدخوانی و بدفهمی و یا تحریف متن تاریخی اند. اگر هم هدف درخواست‌های معقول اجتماعی در فضای امروزی باشد، من دوست ندارم وارد بحث‌های سیاسی یا اجتماعی شوم اما به نظرم هر ایرانی به صِرف ایرانی بودنش باید دارای حق برابر با دیگر شهروندان باشد فارغ از این که نیاکان واقعی یا فرضی او چند وقت در این کشور زندگی کرده‌اند و از چه زمانی در اینجا بوده‌اند و به چه زبانی سخن می‌گویند.

در وبلاگ پان‌ترکی که خواننده‌ی گرامی نشانی آن را برایم فرستاده ادعاهایی شده است که به برخی از آنان می‌پردازم چون پرداختن به همه‌ی آنها تلف کردن وقت و حوصله‌ی خوانندگان است. پیش از آن که به پاسخ ادعاهای پان‌ترک یاد شده بپردازم یادآوری می‌کنم که یکی از کتاب‌های سودمند درباره‌ی رابطه‌ی ترکان و ایرانیان در دوران پیش از اسلام، کتاب زنده‌یاد استاد عنایت‌اله رضا است به نام «ترکان و ایرانیان در روزگار ساسانیان» که به تاریخ پیدایش ترکان در پهنه‌ی تاریخ بر پایه‌ی خاستگاه‌ها و نوشته‌های معتبر تاریخ‌نگاران چین باستان و نیز پژوهش‌های معتبر انجام شده در اتحاد شوروی نوشته شده است. جالب آن که یک بار یکی از پان‌ترکان همین کتاب را هم تحریف کرده بود که بدان پرداخته‌ام.

در کل، این وبلاگ‌نویس پان‌ترک خواسته نشان دهد که ترکان پیش از اسلام هم در ایران ساکن بوده‌اند و این که تقریبا همه‌ی تاریخ‌های معتبر ورود آنان به ایران و ساکن شدن‌شان در اینجا را دوران پس از سلجوقیان می‌دانند اشتباه است! وی برای نشان دادن تاریخ حضور ترکان در ایران چند دسته استدلال نادرست می‌کند:

۱- یکی گرفتن استوره و تاریخ
درست است که بیشتر استوره‌های بر پایه‌ی واقعیت‌هایی در دوران پیش از تاریخ‌نویسی و خاطره‌های بازمانده از روزگاران دور است اما باید توجه داشت که محتوای استوره به تمامی با تاریخ یکی نیست و تنها با پژوهش‌های فراوان تاریخی و زدودن استوره‌ها است که می‌توان به اندکی از واقعیت پنهان در استوره‌ها درست یافت.

نویسنده‌ی پان‌ترک استوره را عین تاریخ پنداشته است و جمله‌هایی از چند منبع نقل می‌کند که در آنها به شخصیت استوره‌ای افراسیاب اشاره شده است. نخست باید یادآوری کرد که افراسیاب و اساسا تورانیان از قوم و تیره‌های آریایی و خویشان ایرانیان بودند و هیچ ارتباط نژادی و زبانی با قوم ترکان آلتایی ندارند. این واقعیت از جنبه‌ی زبانی و زبان‌شناسی (نام‌های آنان) و مردم‌شناسی (رسم و آیین آنان) پیدا است و نیز این که در استوره‌ی فریدون، تور و ایرج (نیاکان تورانیان و ایرانیان) هر دو برادر بودند. از نظر تاریخی، تورانیان را گروهی از سکاهای آریایی دانسته‌اند. در دوران‌های تاریخی بعد، یعنی پس از ورود ترکان به آسیای میانه - که از دوران باستان جایگاه تورانیان بود - در سده‌های پنجم و ششم دوران مشترک یا میلادی، ترکان آلتایی با ایرانیان درآمیختند و گروهی از ایرانیان هم مجبور شدند به سوی غرب و به درون ایران بیایند. از این رو در پایان دوران ساسانیان، تورانیان استوره‌ای با ترکان آلتایی یکی دانسته شدند و این موضوع به دیگر کتاب‌های پس از اسلام، از جمله شاهنامه‌ی فردوسی هم رسیده است. امروزه با پژوهش‌های استوره‌شناسی و تاریخی و بررسی همسنجشی و مقایسه‌ای تاریخ‌ها آگاهی بیشتری در این باره به دست آمده است. (برای آگاهی بیشتر می‌توانید به مقاله‌ی افراسیاب تورانی در دانشنامه‌ی ایرانیکا نگاه کنید.)

وبلاگ‌نویس پان‌ترک از کتاب «تاریخ قم» یاد می‌کند و چنین می‌نویسد:

در جای دیگر، از ساخته شدن رُستاق «انار» توسط ترکان سخن می‌گوید. به نوشته این مورخ، «انار» نام یکی از نوادگان افراسیاب ترک است که این رستاق را نیز به وی نسبت داده‌اند: «رستاق انار، آن را نام نهاده‌اند به انار بن سیاران بن سهره بن افراسیاب ترکی» (تاریخ قم ص ۶۹)

گفتیم که افراسیاب ترک نبوده است. از آن گذشته، روشن است که این نسب‌نامه‌ها امروزه اعتبار تاریخی ندارند و با وجود باستان‌شناسی و زبان‌شناسی تاریخی و پژوهش‌های تاریخی استناد به این که فلان شهر را نوه‌ی افراسیاب استوره‌ای ساخته است بی‌معنا است. انگار کسی جایی را پیدا کند و بگوید این همانجایی است که سهراب پسر رستم خاک شده است!

نمونه‌ی دیگری از یکی گرفتن تاریخ و استوره نقل از کتاب «دیوان لغات الترک» نوشته‌ی محمود کاشغری است که وبلاگ‌نویس پان‌ترک او را «علامه» خوانده است.
یکی دیگر از مولفانی که به حضور ترکان در این مناطق اشاره کرده است علامه محمود کاشغری (قرن پنجم هجری) است. وی در کتاب معروف خود دیوان لغات الترک بعد از اشاره به بنای قزوین توسط دختر افراسیاب می‌نویسد: «بسیاری از ترکان، قزوین را مرز سرزمین ترکان می‌دانند. شهر قم ... دختر افراسیاب در آنجا به شکار می‌رفت» (دیوان لغات الترک، ترجمه فارسی، ص ۵۰۲)

من هم اکنون «دیوان لغات الترک» را در دست ندارم که درستی این عبارت را بررسی کنم. اما اینجا هم باز از ساخت شهر قزوین به دست دختر افراسیاب و شکار کردن این دختر در قم سخن شده و استوره و واقعیت تاریخی یکسان دانسته شده است.

۲- ریشه‌شناسی‌های عامیانه
وبلاگ‌نویس پان‌ترک ادعاهایی در زمینه‌ی زبان‌شناسی و نام شهرها می‌کند که مستند نیست و برخی ریشه‌شناسی عامیانه است. برای نمونه در همان مطلب بالا که درباره‌ی قزوین و قم نوشته، آمده است:
شهر قم (=قوم Qum) نیز در این مرز قرار دارد. چرا که لفظ قُم، در ترکی به معنای ماسه است.

در اینجا شباهت ظاهری قم پارسی با «قوم» (نه قُم) ترکی سبب شده که نام این شهر ترکی دانسته شود. اگر بنا به شباهت باشد، می‌توان ادعا کرد که نام قم با فعل «قُم» در عربی به معنای «به پا خیز!» هم یکسان است. پس قم شهری عربی است! در واقع یاقوت حموی در کتاب «مُعجم البلدان» آن را شهری می‌داند که پس از اسلام ساخته شده است و نامش هم عربی است. اما از این شهر در کتاب «خسرو کواذان و ریذگی» از دوران ساسانیان نام برده شده است. ریچارد نلسون فرای، استاد بزرگ ایران‌شناسی، در کتاب «دوران زرین ایران» نوشته است که شهر قم در دوران ساسانیان «گمان» خوانده می‌شده و پس از اسلام به صورت «قم» کوتاه شده است.

نویسنده‌ی پان‌ترک نمونه‌های دیگری از این ریشه‌شناسی‌های عامیانه می‌آورد:
بسیاری از نام‌های مناطق موجود در عراق عجم و آذربایجان نام‌هایی هستند که در زبان ترکی دارای معنا هستند و یا نام شخصیت‌ها و قهرمانان ترک را تداعی می‌کنند. برای مثال نام ساوه نامی است که در فارسی معنای مشخصی ندارد. اما واژه ساوه در تاریخ ترکان دارای یک هویت ویژه است. برای مثال آن گونه که از متون تاریخی پیداست نام پادشاه گؤی‌تورک‌ها ساوه بوده است. در مقدمه شاهنامه بایسنقری (ابومنصوری) می‌خوانیم:

« ... و در هنگام که ساوه شاه ترک بر در هری آمذ پیش او شذ بجنگ و ساوه شاه را با نیزه بیفکند» (سبک شناسی بهار، ج ۲، ص ۷)

در شاهنامه فردوسی نیز جنگ ساوه شاه با بهرام چوبین به تفصیل آمده است و تصریح شده است که ساوه شاه، شاه ترکان بوده است. (شاهنامه: ص ۴۶۴-۴۶۰)

نخست آن که شاهنامه‌ی بایسنغری و ابومنصوری یکی نیستند. دوم این که ساوه در پارسی معنا دارد و اگر به فرهنگ دهخدا نگاه می‌کرد می‌فهمید که ساوه به معنای ناب است. زر ساوه یعنی زر ناب. شهر ساوه نیز در کنار شهر دیگری به نام آوه بوده است. دیگر این که نام اصلی شخصیتی که در شاهنامه و کتاب‌های دوران اسلامی به صورت «ساوه» آمده و بهرام چوبین در نبرد او را کشته است «شابه» یا «شابگ» (نظر آرتور کریستنسن) است و ربطی به نام شهر ساوه ندارد.

۳- بدخوانی متن‌های تاریخی
یکی از ایرادها یا شاید مهارت‌های (!) پان‌ترکان بدخوانی و بدفهمی عمدی و دانسته و گاه نادانسته‌ی متن‌های معتبر تاریخی است. نوشتار این پان‌ترک نیز از این موضوع خالی نیست. برای نمونه:
ابن خلدون - که در جهان به پدر جامعه شناسی مشهور است و یکی از چهره‌های ارجمند جهان اسلام به شمار می‌رود - در تاریخ معروف خود می‌نویسد: «و فی الکتب ان ارض ایران هی ارض الترک ... فاما علماء الفرس و نسابتهم فیابون من هذا کله: در کتابها هست که ایران سرزمین ترکان است اما دانشمندان و نسب‌شناسان فارس به کلی این مسئله را انکار می‌کنند.» (تاریخ ابن خلدون ج ۲ ص ۱۵۴ چاپ موسسه الاعلمی و ص ۱۸۱ انتشارات دارالفکر)

بگذارید متن کامل این بخش از تاریخ ابن‌خلدون را با هم بخوانیم:
در باب نسب‌شان [=نسب ایرانیان] میان محققان در این خلافی نیست که آنان از فرزندان سام پسر نوح اند و نام آن جد اعلا که همه بدان انتساب دارند فُرس است. مشهور این است که ایرانیان از فرزندان ایران پسر آشور پسر سام پسر نوح اند. برخی از محققان می‌گویند سرزمین ایران همان بلاد فُرس است که چون معرب شد آن را اعراق خواندند. و برخی گویند که ایرانیان به ایران پسر ایران پسر آشور نسبت دارند و برخی گویند به عیلام پسر سام.

در تورات از پادشاه اهواز یاد شده که او کدرلاعومر از فرزندان عیلام است. و این ریشه‌ی این سخن است و الله اعلم زیرا اهواز از ممالک سرزمین ایران است. بعضی نیز می‌گویند که ایرانیان از نسل لود پسر ارام پسر سام اند. و بعضی گویند به امیم پسر لود منسوب اند و بعضی گویند به یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق. و بعضی گویند که تنها ساسانیان از فرزندان اسحاق اند. و اینان اسحاق را ویرک گویند و نیایشان منوشهر پسر مشجر پسر فریقس پسر ویرک است. مسعودی این نام‌ها را بدین گونه آورده است و چنانکه می‌بینی همه‌ی آنها غیرمضبوط اند. و نیز گویند که ایرانیان از فرزندان ایران پسر فریدون اند. و ما در آتیه در این باب سخن خواهیم گفت. و آنان که پیش از او بوده‌اند بدین نام خوانده نمی‌شده‌اند - والله اعلم - و او نخستین کسی بوده که بر ایران - سرزمین فارس - پادشاهی کرده است و اعقاب او به توارث پادشاهی یافته‌اند. سپس خراسان و مملکت نبطی‌ها و جرامقه در تصرف آنان درآمده و قلمروشان از جانب غرب تا اسکندریه و از جانب شمال تا باب الابواب گسترش یافته است و در کتب آمده است که سرزمین ایران همان سرزمین ترک است. اسراییلیان می‌گویند که ایرانیان از فرزندان طیراس پسر یافث اند و آنان را با برادرانشان فرزندان مادای پسر یافث یک ممکلت بوده است.

اما علما و نسب‌شناسان ایرانی، هیچ یک از این اقوال را نمی‌پذیرند و می‌گویند که ایرانیان فرزند گیومرث هستند و فراتر از او نسبی نمی‌شناسند. گیومرث در نزد آنان به معنای فرزند گِل است و او نخستین فرزند خاک است و نسب از او آغاز می‌شود.

اما سرزمین‌هایی که ایرانیان در آن سکونت داشتند در آغاز سرزمین فارس بود و بدین جهت آنان را فُرس (=فارسیان) خوانده‌اند.

تاریخ ابن‌خلدون. جلد اول. ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. تهران. ۱۳۸۳. صفحه‌ی ۱۶۷ و ۱۶۸

نخست این که در متن عربی ترجمه‌ی درست «علماء فُرس» می‌شود «دانشمندان ایرانی» است نه «دانشمندان فارس». فارس نام استانی است. در ترجمه‌ی آیتی هم این عبارت به «دانشمندان ایرانی» ترجمه شده است. ابن‌خلدون هم چنین اشاره کرده است که فارس نام سرزمین است و ایرانیان در عربی فُرس (= ساکنان سرزمین فارس) خوانده می‌شوند.

دوم این که می‌بینیم نویسنده‌ی پان‌ترک با نقل یک جمله‌ی ناقص از یک متن بلند دانسته یا نادانسته سخن ابن‌خلدون را تحریف کرده است و چنان وانمود کرده که انگار خود ابن خلدون هم همین نظر را دارد که ایران سرزمین ترکان است اما دانشمندان ایرانی این مسئله را انکار می‌کنند. در صورتی که در بخش یاد شده در تاریخ ابن‌خلدون، نظرهای فراوانی آورده شده است و در پایان گفته شده که دانشمندان و نسب‌شناسان ایرانی هیچ یک از اینها را نمی‌پذیرند و خود را از نسل گیومرث می‌دانند.

درباره‌ی نام گیومرث باید گفت که امروزه بیشتر به صورت «کیومرث» نوشته می‌شود اما شکل درست آن به ویژه در زبان پارسی میانه (پهلوی) و در شاهنامه‌ی ویراست دکتر جلال خالقی مطلق به همین شکل گیومرث یا گیومرت است که از دو بخش تشکیل شده است: «گی» همریشه و هم‌معنا با «زی» و زیستن و زنده و جان؛ و مرت از ریشه‌ی مردن و به معنای میرنده. پس گیومرت یا کیومرث به معنای زنده‌ی میرا است.

نویسنده‌ی پان‌ترک بخشی از تاریخ طبری را هم آورده است و آن را غلط ترجمه و تفسیر کرده است که پیشتر در پاسخ به پان‌ترک دیگری بدان پرداخته‌ام و می‌توانید آن را در این نشانی بخوانید.

خلاصه آن که این پان‌ترک نیز با تکرار یک مشت تحریف‌ها و بدخوانی و بدفهمی‌ها، سخن دیگر پان‌ترکان را تکرار کرده است و به دنبال پژوهش و دست یافتن به واقعیت نبوده است. گویا نوشتار او در چند جای دیگر هم به شیوه‌ی مورد علاقه‌ی پان‌ترکان تکثیر و تکرار شده است.