Sunday, December 25, 2011

پاسخ هخامنشیان

یک‌شنبه ۴/دی/۱۳۹۰ - ۲۵/دسامبر/۲۰۱۱

همان گونه که پیشتر در معرفی کارهای خانم هلین سانسیسی-ویردنبورخ و «کارگاه تاریخ هخامنشیان» گفتم، تا پیش از دهه‌های میانی سده‌ی بیستم میلادی، تاریخ هخامنشیان بیشتر به صورت حاشیه‌ای بر تاریخ یونان باستان دیده می‌شد و پژوهش عمده‌ای روی آن انجام نمی‌گرفت.

چندی پیش به کتابی برخوردم به نام «پاسخ‌های هخامنشیان» که مشخصات آن چنین است:


نام کتاب: پاسخ‌های هخامنشیان: اندرکنش‌های سیاسی و فرهنگی با شاهنشاهی هخامنشیان و درون آن
(Persian Responses: Political and cultural interaction with(in) the Achaemenid Empire)
ویراستار: کریستوفر توپلین (Christopher Tuplin)
ناشر: دانشگاه ولز
سال: ۲۰۰۷ م. / ۱۳۸۶ خ.
صفحه: ۳۵۰

کریستوفر توپلین استاد تاریخ دانشگاه لیورپول انگلستان است.



در معرفی کتاب چنین آمده است


یک نسل پیش از این، شاهنشاهی هخامنشیان تنها موضوعی جنبی در زمینه‌های پژوهشی‌ای بود که سال‌های سال تثبیت شده بودند. برای کارشناسان تاریخ یونان، ایرانیان دشمنان ملی شکست خورده بودند و سبب‌سازی برای تغییرهایی که پس از سقوط آتن رخ داد یا قربانیان پیروزی‌های اسکندر مقدونی. برای مصرشناسان و آشورشناسان، هخامنشیان به دورانی تعلق داشتند که نسبت به دوران باشکوه «پادشاهی نو» (در مصر) و امپراتوری نوآشوری توجه کمتری به خود جلب می‌کردند.
برای بیشتر باستان‌شناسان، هخامنشیان در دنیای فرهنگ مادی نشان مشخصی از خود نداشتند.

اما اکنون اوضاع تغییر کرده است. شاهنشاهی هخامنشیان برای خود موضوع پژوهشی مجزایی شده است و جمعیتی از کارشناسان تاریخ هخامنشیان پدید آمده است که مطالعه در این زمینه را پیش برانند. اما این جامعه بیشتر با خودشان گفت‌وگو می‌کنند و هدف از کتاب حاضر آن است که به مخاطبان حرفه‌ای اما ناکارشناس در زمینه‌ی هخامنشیان شناختی از موضوع‌های گوناگونی بدهد که در فضای پژوهش‌های هخامنشیان بدانها پرداخته می‌شود.

گستردگی زیرمایه‌ی اندرکنش‌های سیاسی و فرهنگی - که بازتابی است از گونه‌گونی شاهنشاهی هخامنشیان و طبیعت خاستگاه‌ها و منبع‌های ما درباره‌ی تاریخ آن - در ۱۴ فصل این کتاب به تصویر کشیده است. از مسئله‌های مربوط به تاریخ‌نگاری یونانیان آغاز می‌شود و به دنباله‌ای آن پژوهش‌های منطقه‌ای (مصر، آناتولی، بابل، و ایران) است و سپس به زرتشت و اسکندر مقدونی می‌پردازد و در نهایت به پذیرش جایگاه پارسه در آغاز دوران نوین می‌رسد.

ویراستار این گردآیه، کریستوفر توپلین استاد تاریخ باستان در دانشگاه لیورپول است. وی نگارنده‌ی کتاب «شکست‌های امپراتوری» (Failings of Empire) و «پژوهش‌های هخامنشی» (Achaemenid Studies) است و ویراستار «پونتوس [دریای سیاه] و جهان بیرون آن» (Pontus and the Outside World) و «گزنفون و جهان او» (Xenophon and his World) است و همراه ت.ی. ریهل (T.E.Rihll) هم‌ویراستار «دانش و ریاضیات در فرهنگ یونان باستان» (Science and Mathematics in Ancient Greek Culture) است. وی هم چنین مقاله‌های پژوهشی فراوانی منتشر کرده است که عمدتا درباره‌ی گزنفون، تاریخ یونان باستان و شاهنشاهی ایران هخامنشی است.

فهرست مقاله‌های این کتاب چنین است:


Introduction
Christopher Tuplin

1. Thucydides' Portrait of Tissaphernes Re-examined
John O. Hyland

2. Xenophon's Wicked Persian, or What's Wrong with Tissaphernes? Xenophon's Views on Lying and Breaking Oaths
Gabriel Danzig

3. On Persian Tryphe in Athenaeus
Dominique Lenfant

4. Treacherous Hearts and Upright Tiaras: the Achaemenid King's Head-dress
Christopher Tuplin

5. Darius I in Egypt: Suez and Hibi
Alan B. Lloyd

6. Indigenous Aristocracies in Hellespontine Phrygia
Frédéric Maffre

7. Hellenization and Lycian Cults During the Achaemenid Period
Eric A. Raimond

8. Babylonian Workers in the Persian Heartland: Palace building at Matannan in the Reign of Cambyses
Wouter F.M. Henkelman and Kristin Kleber

9. Reading Persepolis in Greek: Gifts of the Yauna
Margaret Cool Root

10. Boxus the Persian and the Hellenization of Persis
Nicholas Sekunda

11. The Philosopher's Zarathushtra
Phiroze Vasunia

12. Alexander the Great: 'Last of the Achaemenids'?
Robin Lane Fox


13. 'Chilminar Olim Persepolis': European Reception of a Persian ruin
Lindsay Allen

14. Pottering Around Persepolis: Observations on Early European visitors to the Site
St John Simpson

هنوز همه‌ی کتاب را نخوانده‌ام اما به نظرم بیشتر نویسندگان نسبت به هخامنشیان و دستگاه اداری و سیاسی و نظامی آنان نظر مثبتی دارند به جز مقاله‌ی دوازدهم نوشته‌ی رابین لِین فاکس که در اعتراض به نظر پی‌یر بریان (Pierre Briant) استاد فرانسوی دانشسرای فرانسه (College de France) و کتاب مهم و معروف وی است به نام «از کورش تا اسکندر» که در آن اسکندر را آخرین شاه دوران هخامنشیان خوانده است که همان شیوه‌ی اداری و کشورداری هخامنشیان را ادامه داد. فاکس از اروپا-محوران مشهور و مشاور تاریخی فیلم «اسکندر» ساخته‌ی اولیور استون است و اصلا نظر خوبی نسبت به ایرانیان و تاریخ هخامنشیان ندارد.

پس از بررسی بیشتر کتاب، درباره‌ی آن بیشتر خواهم نوشت.

Friday, December 23, 2011

جغرافیای شاهنامه

آدینه ۲/دی/۱۳۹۰ - ۲۳/دسامبر/۲۰۱۱

چندی است که می‌خواهم کتابی را در زمینه‌ی جغرافیای شاهنامه معرفی کنم اما فرصت نمی‌شود. از سوی دیگر نوشتار «حمید آرش آزاد» که در آن ایرادهای جغرافیایی به شاهنامه گرفته بود و من پاسخی بدان دادم سبب شد که دوباره به سراغ آن کتاب بروم.

دکتر حسین کریمان (زاده: ۱۲۹۲ خ. / درگذشته: ۱۳۷۲ خ.) از پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ایران بود. وی کتابی درباره‌ی تاریخچه‌ی ری نوشته است به نام «ری باستان» و نیز «تهران در گذشته و حال». اما کتابی که امروز می‌خواهم از او معرفی کنم درباره‌ی جغرافیای شاهنامه است.




نام کتاب: پژوهشی در شاهنامه
نویسنده: دکتر حسین کریمان
تاریخ انتشار: ۱۳۷۵ خ. به کوشش علی میرانصاری
ناشر: سازمان اسناد ملی ایران
صفحه: ۴۰۰

این کتاب در سال ۱۳۵۷ خ. نوشته شده بود اما به صورت دست‌نویس مانده بود و پس از درگذشت دکتر حسین کریمان، این کتاب در پاییز سال ۱۳۷۴ خ. به همراه دیگر نوشتارها و آثار وی به سازمان اسناد ملی ایران هدیه شد. و آقای علی میرانصاری کار ویرایش نهایی و انتشار آن را به عهده گرفت. میرانصاری در متن کتاب دستی نبرده است اما چند پیوست بدان افزوده است.

عنوان کامل کتاب چنین است: «پژوهشی در شاهنامه در باب ری، پهنه‌ی تهران، البرز، مازندرانِ طبرستان، مازندرانِ مغرب و مازندرانِ مشرق در شاهنامه». سخن اصلی نویسنده بر آن است که:

۱- ری باستان در جنوب «چشمه علی» در جنوب تهران بوده است و در دوران سلوکیان بر اثر زمین‌لرزه ویران می‌شود و دوباره کمی آن سوتر ساخته می‌شود. ری شاهنامه همان ری باستان دوران سلوکیان است. این بخش را «ری بَرین» یا «ری عُلیا» می‌خواندند. پس از اسلام نیز شهر ری در نزدیکی کوه «بی بی شهربانو» ساخته شده که بدان «ری زیرین» یا «ری سُفلی» می‌گفتند.

۲- کوه شمال تهران امروزی در شاهنامه به نام «کوه آمل» یا «کوه قارن» شناخته می‌شده است. کوه البرز شاهنامه به چند کوه متفاوت اشاره دارد از جمله در شمال هند، در بدخشان، در قفقاز و کوه قاف استوره‌ای.

۳- مازندران امروزی در شاهنامه با نام «بیشه‌ی تمیشه» و «بیشه‌ی ناروَن» و «طبرستان» یاد شده است. نام مازندران بر این پهنه از ایران چندین سده پس از زمان فردوسی گذاشته شده است.

۴- در شاهنامه نام مازندران بر دو ناحیه‌ی جغرافیایی دلالت دارد. یکی مازندران مشرق که در نزدیکی بلخ و بدخشان است. دیگری مازندران مغرب که بر شام و سوریه اشاره دارد.

۵- مازندرانی که وصف طبیعت دلکش آن از زبان خنیاگری برای کیکاووس سروده می‌شود همین مازندران مغرب است که جایگاه دیوان بوده است.

این هم فهرست کتاب:

مقدمه
بهره‌ی نخستین: تاریخ‌نویسی در ایران باستان تا زمان فردوسی
بهره‌ی دوم: فراموش شدن هخامنشیان و اشکانیان در تاریخ ایران باستان
بهره‌ی سوم: اشارتی به منابع شاهنامه

بخش نخستین: در تعیین محل ری و تهران در شاهنامه
بهره‌ی نخستین: محل ری عتیق در شاهنامه
بهره‌ی دوم: موارد ذکر ری در شاهنامه در دوره‌ی تاریخی

بخش دوم: شرح کاخ اردوان اشکانی در شاهنامه
بهره‌ی نخستین: وضعیت کاخ اردوان تا پایان دوران ساسانیان
بهره‌ی دوم: نصرآباد در قرون نخستین اسلامی
بهره‌ی سوم: فخرآباد در محل دز رشکان یا کوه سرسره

بخش سوم: البرز در شاهنامه
بهره‌ی نخستین: البرز در شاهنامه بر کوه‌هایی در هند، بلخ، فارس و قفقاز اطلاق یافته است
- البرز در کتب باستانی و اوستا
- البرز در هندوستان
- البرز در بلخ
- البرز در فارس
- البرز در قفقاز
- البرز و قاف
بهره‌ی دوم: نام‌های سلسله کوه دماوند و شمیران در شاهنامه
- کوه قارن
- کوه آمل
- نسبت یافتن امور خارق‌العاده به البرز

بخش چهارم: مازندران در شاهنامه
بهره‌ی نخستین: مراد از مازندران در شاهنامه مازندران فعلی در شمال تهران نیست که آنجا را «بیشه‌ی نارون» و «بیشه‌ی تمیشه» و یا «طبرستان» می‌نامیدند
- مازندران در شمال تهران
- اطلاق مازندران به طبرستان به زمان‌های بعد از فردوسی تعلق دارد
- «بیشه‌ی نارون» یا «بیشه‌ی تمیشه» (طبرستان) نشستنگاه فریدون و منوچهر بوده است

بهره‌ی دوم: در روزگار باستان و در عهد فردوسی، دو مازندران یکی در مغرب و دیگری در مشرق ایران بوده است
- مازندران مغرب
- مازندران مشرق
- وجه تسمیه‌ی مازندران

بهره‌ی سوم: توصیف دلپذیر شاهنامه از مازندران، بر مازندران مغرب انطباق دارد

بخش پنجم: مازندران مغرب
بهره‌ی نخستین: فریفته شدن کیکاووس توسط دیوی از مازندران مغرب
- دیوها چه موجوداتی بودند
بهره‌ی دوم: لشکرکشی کیکاووس به مازندران مغرب بود
- حد شرقی مازندران مغرب
- جنگ هاماوران تکرار جنگ مازندران مغرب
- پرواز کیکاووس به آسمان بر اثر فریب دیو

بخش ششم: مازندران مشرق
بهره‌ی نخستین: شواهدی که نشان می‌دهد مازندران مشرق در شمال هندوستان و مشرق افغانستان و حدود بدخشان، کشمیر و لاهور است
- داستان پادشاهی کیخسرو
- داستان بیژن و منیژه
- ذکر سگسار و مازندران
- ذکر کرگسار و مازندران
- داستان منوچهر

بهره‌ی دوم: مازندران مشرق و بازتاب آن در دیوان منوچهری و ناصر خسرو
- دیوان منوچهری
- دیوان ناصرخسرو

پیوست اول (تعلیقات)
- ابومنصور محمد بن عبدالرزاق
- ابومنصور معمری
- فراموش شدن هخامنشیان و اشکانیان در تاریخ باستانی ایران و شاهنامه
- اشاراتی به منابع شاهنامه
- البرز در شاهنامه
- پل چینوت
- بُرزکوه
- مازندران در شاهنامه
- دیو
- منابع و مآخذ تعلیقات

پیوست دوم (فهارس)
- فهرست اشخاص
- فهرست جای‌ها
- فهرست کتاب‌ها، مقالات و مجلات

این هم نقشه‌ی جغرافیایی بحث شده در این کتاب اثر دکتر حسین کریمان. نشانی این نقشه در اینترنت را یکی از دوستان برایم فرستاد که از او سپاسگزارم.


برای دیدن تصویر با واگشود (resolution) و اندازه‌ی بزرگ‌تر روی آن کلیک کنید.

Wednesday, December 21, 2011

ریشه‌شناسی یلدا

چهارشنبه ۳۰/آذر/۱۳۹۰ - ۲۱/دسامبر/۲۰۱۱

نخست فرارسیدن شب چله و شب زایش ایزدمهر را به همه شادباش می‌گویم.

همان گونه که همه می‌دانیم در باور ایرانیان باستان، این شب - که طولانی‌ترین شب سال است و در اصطلاح اخترشناسی «خوریستان زمستانی» (winter solstice) خوانده می‌شود - شب زایش ایزدمهر است و پس از این شب، دوباره روزها بلند می‌شوند تا در هموگان بهاری (vernal/spring equinox) یا اعتدال بهاری دوباره روز و شب با هم برابر شوند. من نام این جشن را در زبان پارسی کهن یا پارسی میانه (پهلوی) نمی‌دانم.

و نیز می‌دانیم که این باور از راه مهرپرستی در میان رومیان رایج شده بود و آنان مهر را «خورشید شکست‌ناپذیر» (در رومی: Solus Invictus در انگلیسی: Invincible Sun) می‌نامیدند. پس از کیش‌گردانی رومیان به دین مسیح و (به نوشته‌ی فرهنگ دهخدا، در سده‌ی چهارم میلادی)، شب زایش مهر را شب زایش عیسا خواندند حال آن که تاریخ دقیق زایش عیسا دانسته نیست و بر پایه‌ی گفته‌های انجیل، وقتی عیسا زاده شد چوپانان هنوز گله‌های خود را در دشت می‌چراندند و شاید هنوز تابستان بوده است.

مسیحیان چندین سده روز ۲۱ دسامبر را به عنوان روز زایش عیسای مسیح (Christmas) جشن می‌گرفتند تا این که پس از بازدیسی و اصلاح گاهشماری یولی (Julian) به گاهشماری گریگوری (Gregorian) در سده‌ی پانزدهم میلادی، روز زایش عیسا به ۲۵ دسامبر افتاد. البته این روز تنها در میان مسیحیان کاتولیک اروپای غربی پذیرفته شده بود وگرنه مسیحیان اَرتاکیش (orthodox) همچنان با گاهشماری یولی کار می‌کردند. امروزه در بیشتر دنیا همان ۲۵ دسامبر روز زایش مسیح دانسته می‌شود و جشن گرفته می‌شود. (البته ایرانیان ارمنی ۲۵ دسامبر را جشن نمی‌گیرند.)

در دوران پس از اسلام، ایرانیانی که مسلمان شده بودند هم چنان این شب را به عنوان شب چله جشن می‌گرفتند و نام آن را «یلدا» گذاشته بودند. باور رایج و پذیرفته آن است که این «یلدا» واژه‌ای از زبان سریانی (Syriac) است به همان معنای «میلاد» عربی و زایش پارسی و از راه ایرانیان مسیحی سریانی‌زبان به زبان پارسی نو یا دری وارد شده است اما تاریخ ورود واژه‌ی یلدا به زبان پارسی نو/دری روشن نیست. نخستین کاربرد یلدا در شعر پارسی را می‌توان در شعر عنصری، شاعر دربار محمود غزنوی و همروزگار فردوسی، دید:

چون حلقه رُبایند به نیزه، تو به نیزه --------- خال از رخ زنگی بربایی شب یلدا

ایرانیان نیز این شب را شب زایش عیسا می‌دانستند و سنایی در قصیده‌ای چنین می‌گوید:
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی‌جویی --------- که از یک چاکری عیسا چنان معروف شد یلدا

جالب آن که بر پایه‌ی این شعر، برخی به اشتباه پنداشته‌اند که یلدا نام یکی از همراهان و چاکران عیسا بوده است! حال آن که منظور سنایی تنها ارتباط یلدا با عیسا بوده است.

از سوی دیگر در کتابی خواندم که در میان مسیحیان سریانی‌زبان واژه‌ی یلدا گذشته از معنای اصلی و پایه‌ی «زایش»، معنای فلسفی و دینی مهم‌تری دارد و آن «باور به زاده شدن عیسا از خداوند» است و این که «عیسا پسر خدا است». (ن.ک. به صفحه‌ی ۱۲۲ در این کتاب)

در گفت‌وگو و نامه‌نگاری با دکتر محمد حیدری ملایری، اخترشناس برجسته‌ی ایرانی، درباره‌ی ریشه‌شناسی یلدا، نظر وی آن است که شاید این ریشه‌شناسی دقیق نباشد و تنها باوری پذیرفته شده باشد که این «یلدا»ی پارسی با آن «یلدا»ی سریانی یکی باشد. شاید این یلدا به معنای شب زایش مهر واژه‌ی پارسی (به ویژه اشکانی) باشد که به خاطر شباهت با آن یلدا یکسان پنداشته شده است. همان طور که ایشان در مقاله‌ای درباره‌ی ریشه‌شناسی «عشق» نشان داده است که این مفهوم و واژه ریشه‌ی ایرانی دارد و ریشه‌شناسی پذیرفته شده - که عشق واژه‌ای عربی است که از نام گیاه عَشَقه یا لبلاب می‌آید - پایه‌ی زبانی و تاریخی ندارد.

به نظر دکتر حیدری شاید «یلدا» واژه‌ای ایرانی باشد تشکیل شده از دو بخش «یل» و «دا». نخست به بخش دوم این واژه می‌پردازیم:‌ «دا» می‌تواند کوتاه شده‌ی «داد» باشد. یکی از معناهای «داد» در پارسی دری «زمان و دوران و عمر» است. برای نمونه در فرهنگ دهخدا این شعر از قطران تبریزی آمده است:
نوروز بر تو فرخ، و فیروز بامداد ---------- از بخت داد یابی و از داد برخوری

هم چنین در زبان لری، «همدا» به معنای «همسن و همسال» به کار می‌رود. جالب آن که در لاتین (و از پی آن، در فرانسوی و انگلیسی) date به معنای تاریخ هم از ریشه‌ی دادن است. (برای آگاهی بیشتر به درآیه‌ی date در فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک نگاه کنید که نشانی آن در نوار کناری آمده است.)

اما بخش نخست:‌ «یل» به معنای پهلوان و دلیر و جنگاور است و نمونه‌ی کاربرد آن در زبان پارسی فراوان است. این واژه در پارسی میانه هم دیده می‌شود اما پیش از آن هنوز ریشه‌اش روشن نیست. از سوی دیگر ایزد مهر خدای جنگاوران نیز بوده است.

بنابراین می‌توان پیشنهاد کرد که «یلدا» به معنای «زمان ایزد جنگاوران» یا همان شب زایش مهر باشد. البته باز تکرار می‌کنم که این تنها یک پیشنهاد و بررسی آغازین به دست دکتر حیدری ملایری (و اندکی همکاری از طرف من) است. از زبان‌شناسان و پژوهشگران نیز می‌خواهم که در این باره پژوهش کنند یا اگر پژوهشی جدی و علمی روی این واژه شده است به من خبر بدهند.

Sunday, December 18, 2011

کاش این شعر فردوسی از کتاب‌ها حذف نمی‌شد

یک‌شنبه ۲۷/آذر/۱۳۹۰ - ۱۸/دسامبر/۲۰۱۱

دو سال پیش (در سال ۱۳۸۸ خ/ ۲۰۰۹ م.) درباره‌ی قطعه شعری منسوب به فردوسی (در این خاک زرخیز ایران زمین...) پاسخی نوشتم که علاقه‌مندان می‌توانند آن را در این نشانی بخوانند.

به تازگی نیز باز مورد دیگری پیدا شده است و یکی دیگر از نامه‌ها یا ای-میل‌هایی سرگردانی که چند بار به دستم رسیده نامه‌ای است با شعری تازه منسوب به فردوسی. متن نامه چنین است:


کاش این شعر فردوسی از کتاب‌های درسی حذف نمی‌شد:

چو بخت عرب بر عجم چیره گشت ---------- همه روز ایرانیان تیره گشت
جهان را دگرگونه شد رسم و راه ---------- تو گویی نتابد دگر مهر و ماه
ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت ----------- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خوار گشت و هنر شد وبال ---------- به بستند اندیشه را پر و بال
جهان پر شد از خوی اهریمنی ------------ زبان مهر ورزیده و دل دشمنی
کنون بی‌غمان را چه حاجت بمی --------- کران را چه سودی ز آوای نی
که در بزم این هرزه‌گردان خام ----------- گناه است در گردش آریم جام
به جایی که خشکیده باشد گیاه ----------- هدر دادن آب باشد گناه
چو با تخت منبر برابر شود -------- همه نام بوبکر و عمر شود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار ------------ عرب را بجایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو ------------ تفو بر تو ای چرخ گردن تفو
دریغ است ایران که ویران شود --------- کنام پلنگان و شیران شود

البته این بار گویا تصویر رجروب (اسکن) شده از متن شعر چاپی هم آورده شده است اما مشخصات کتابی که این متن در آن نوشته شده دیده نمی‌شود.

من نمی‌دانم نویسنده‌ی اصلی این مطلب که بوده و این شعر در کدام کتاب درسی و در چه سال و دوره‌ای بوده است که اکنون حذف شده است. این قطعه شعر نیز مانند دیگر شعرهای منسوب به فردوسی از سر هم کردن چند بیت یا نیم‌بیت واقعی از فردوسی و افزوده‌هایی تازه ساخته شده است. این گونه برساخته‌ها معمولا در هیچ ویراست معتبری از شاهنامه دیده نمی‌شوند و کسانی که ادعا می‌کنند این گونه شعرها از فردوسی است مشخصات هیچ ویراستی از شاهنامه را نمی‌دهند، نه شاهنامه‌ی چاپی و نه شاهنامه‌ی دست‌نویس و کهن. جای این شعرها هم مشخص نیست که در کدام صفحه یا بخش از شاهنامه است. لابد به نظرشان «شاهنامه خیلی بزرگ است و بالاخره یک جایی در آن کتاب این شعر هست دیگر!» همه‌ی آنها از عبارتی کلی با این مضمون استفاده می‌کنند که «این شعر در شاهنامه‌های قدیمی بوده اما اکنون حذف شده» و معلوم نیست این شاهنامه‌ی قدیمی کی و کجا چاپ شده است یا اگر دست‌نویس بوده در چه سالی و در کجا نوشته شده و اکنون در کجا نگهداری می‌شود.

البته برای کسانی که با شاهنامه آشنا هستند و کمی به سبک و بیان فردوسی آموخته شده‌اند (عادت کرده‌اند) به آسانی متوجه می‌شوند که این شعر از فردوسی نیست. اما می‌توان از نکته‌های سبک‌شناسی و زبان‌شناسی تاریخی هم استفاده کرد و نشان داد که این سروده از فردوسی نیست. در اینجا من به چند بیت از این قطعه می‌پردازم.

ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت ----------- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت

این بیت اصلا به سبک و بیان فردوسی نمی‌خورد به ویژه به خاطر کاربرد واژه‌ی «نشئه». این واژه در شاهنامه کاربرد ندارند. حتا در زبان پارسی در زمان فردوسی نیز کاربرد نداشته است. یعنی در شعر دیگر شاعران همزمان او به معنای مورد نظر در این بیت به کار نرفته است. واژه‌ی عربی «نشئه» در اصل به معنای «پدید آمدن» است که در باب اِفعال به صورت «انشاء» به معنای «پدید آوردن» است. صورت «نشو» با «نما» هم به معنای رشد و بالیدن به کار می‌رود. معنای «سرخوشی پدید آمده از مستی» از دوره‌های بعد در زبان پارسی دیده می‌شود. در فرهنگ دهخدا این معنای «سرخوشی» از شعر ایرج میرزا شاهد دارد. یعنی در پیش از وی شاید به صورت رسمی و ادبی ثبت نشده است. همین طور جمله‌ی «معنی ز فرهنگ رفت» به نظر من کاربردی تازه است.

بیت‌های زیر هم باز نوعی بیان «تازه» است که به سبک بیان فردوسی نمی‌خورد:

به جایی که خشکیده باشد گیاه ----------- هدر دادن آب باشد گناه

ادب خوار گشت و هنر شد وبال ---------- به بستند اندیشه را پر و بال

ضمن آن که «به بستند» غلط نگارشی دارد و باید «ببستند» باشد.

از آنجا که این شعر در «قدیم» در کتاب‌ها بوده نمی‌توان سراغ آن را در ویراست دکتر خالقی مطلق گرفت. برای همین سراغ چند بیت را در ویراست مسکو می‌گیرم:

بر پایه‌ی در ویراست مسکو «عجم» تنها در سه مورد به کار رفته است:
کجا شد فریدون و ضحاک و جم --------- مهان عرب، خسروان عجم
همش رای و هم دانش وهم نسب -------- چراغ عجم آفتاب عرب
سپه را به بستور فرخنده داد ------- عجم را چنین بود آیین و داد

پس بیت نخست نیز از شاهنامه نیست. دست کم در ویراست مسکو نیست.

بیت «ز شیر شتر خوردن و سوسمار» نیز در ویراست مسکو نیست. تنها بیتی که در آن «سوسمار» به کار رفته است در بخش پادشاهی هرمزد است و بدین شکل:
ندارم به دل بیم از تازیان ------- که ازدیدشان دیده دارد زیان
که هم مارخوارند و هم سوسمار -------- ندارند جنگی گه کارزار

اگرچه به نظر می‌رسد این قطعه مربوط به بخش حمله‌ی تازیان (عربان) و دوران پادشاهی یزدگرد ساسانی باشد اما بیت «دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود» در ویراست مسکو در داستان پادشاهی کیکاووس و در جنگ با هاماوران (در عربی: حمیر) آمده است. درباره‌ی بیت‌های دیگر نیز در بخش پادشاهی یزدگرد چنین آمده است:
چو با تخت منبر برابر کنند ---------- همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز ----------- نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر -------- ز اختر همه تازیان راست بهر

اما بیت‌های دیگر این قطعه در شاهنامه‌ی ویراست مسکو نیست.

پس بر پایه‌ی این جست‌وجوی کوتاه و دلیل‌های گفته شده در بالا، به نظر من این قطعه شعر از فردوسی نیست و در بهترین حالت، ترکیب چند بیت از بخش‌های مختلف شاهنامه است که بیت‌هایی با بیان و سبک امروزی هم بدان‌ها افزوده شده است.

Wednesday, December 14, 2011

نهادهای فرهنگی و اجتماعی ایران باستان

چهارشنبه ۲۳/آذر/۱۳۹۰ - ۱۴/دسامبر/۲۰۱۱

محمد عبدالقدیرویچ داندامایف (Moukhammed Abdoulkadyrovitch Dandamaev) از ایران‌شناسان و ایران‌دوستان برجسته است که در سپتامبر ۱۹۲۸ م. / شهریور ۱۳۰۷ خ. در جمهوری داغستان شوروی زاده شد. وی در سال ۱۹۵۲ م. از دانشگاه لنینگراد در رشته‌ی تاریخ فارغ التحصیل شد و هم اکنون از ویراستاران دانشنامه‌ی ایرانیکا است.


محمد داندامایف

تخصص داندامایف تاریخ ایران باستان در دوران مادها و هخامنشیان است. کتابی که در این نوشتار از وی معرفی می‌شود درباره‌ی نهادهای اجتماعی ایران در همین دوران است.



نام کتاب: نهادهای فرهنگی و اجتماعی ایران باستان (Cultural and Social Institutions of Ancient Iran)
نویسنده: محمد داندامایف
ناشر: انتشارات دانشگاه کمبریج
تاریخ انتشار: ۱۹۸۹ م. / ۱۳۶۸ خ.
صفحه: ۴۸۰

این کتاب نخست در سال ۱۹۸۰ م/ ۱۳۵۹ خ. به زبان روسی نوشته شده است و بر پایه‌ی پژوهش‌هایی است که تا سال ۱۹۷۶ م. در دسترس بوده‌اند. آقای دنا دادسن (Dana Dadson) کار ترجمه‌ی انگلیسی آن را آغاز کرده بود که در ماه ژوئن سال ۱۹۸۴ م. درگذشت. هم چنین به طور جداگانه ولادیمیر گریگورویچ لوکونین (Vladimir G. Lukonin) نیز کار ترجمه‌ی آن به انگلیسی را آغاز کرد اما وی نیز در سپتامبر ۱۹۸۴ در میان ترجمه درگذشت! بالاخره ترجمه‌ی انگلیسی این کتاب نخستین بار در سال ۱۹۸۹ م. / ۱۳۶۸ خ. منتشر شد و در سال‌های ۱۹۹۴ م./ ۱۳۷۳ خ. و ۲۰۰۴ م./ ۱۳۸۳ خ. نیز بازچاپ شده است.

فهرست گنجانده‌های کتاب چنین است:


فصل ۱: تاریخ و فرهنگ آغازین قوم‌های ایرانی غرب آسیا
الف: ورود مادها و پارس‌ها به ایران
ب: باستان‌شناسی ایران در دوران آهن
پ: جایگاه‌های باستان‌شناختی دوران آهن
- حسنلو
- سیَلک
- خوروین
- کلوراز
- قیطریه
- مارلیک
- لرستان
ت: ایران از سده‌ی نهم تا میانه‌ی سده‌ی ششم پیش از میلاد
ث: فرهنگ مادها
- باباجان تپه
- سرخ دُم
- نوش جان تپه
- گنجینه‌ی زیویه

فصل ۲: نهادهای اجتماعی و ساختار اقتصادی شاهنشاهی هخامنشیان
الف: رخدادهای عمده‌ی تاریخ سیاسی
ب: اداره‌ی کشور
پ: دستگاه حقوقی
ت: رابطه‌های کشاورزی
ث: برده‌داری و ساختار اجتماعی
ج: مالیات‌های دولتی و کار موظف
چ: دستگاه پولی
ح: گنجینه‌ها (خزانه‌های دولتی)
خ: دادوستد
د: قیمت‌ها
ذ: ارتش

فصل ۳: فرهنگ هخامنشی
الف: پاسارگاد
ب: پارسه (تخت جمشید)
پ: ساخت‌وسازهای داریوش یکم در شوش
ت: هنر هخامنشی
ث: نگارش میخی پارسی باستان
ج: از خرافه تا آغاز دانش
چ: دستگاه گاهشماری (تقویم)
ح: تماس‌های قومی و فرهنگی
خ: دین ایرانیان باستان
د: سیاست‌های دینی هخامنشیان
ذ: سیاست‌های هخامنشیان درباره‌ی پرستشگاه‌ها

نتیجه‌گیری
پیوست: خاستگاه‌های نوشتاری


بخش‌هایی از این کتاب را می‌توانید در این نشانی در «کتاب‌های گوگل» بخوانید.

Monday, December 12, 2011

در پاسخ به «گاف‌های حکیم فردوسی در شاهنامه»

دوشنبه ۲۱/آذر/۱۳۹۰ - ۱۲/دسامبر/۲۰۱۱

یکی از زیبایی‌ها و ویژگی‌های شاهنامه، شاهکار فردوسی، در این است که پس از گذشت هزار سال از سروده شدن آن هنوز هر کسی با هر سطح سوادی می‌تواند آن را بخواند و از آن لذت ببرد. یکی از دلیل‌های این پدیده، پختگی و رسایی زبان پارسی است که در هزار سال پیش به حدی از کمال ادبی رسیده بود که تغییرهای عمده‌ای در آن رخ نداده است. حال آن که برای نمونه در زبان انگلیسی خواندن متن اصلی شکسپیر که تنها چهارصد سال پیش می‌زیسته برای همگان آسان نیست و باید سواد دانشگاهی داشته باشید. سخن در این باره دراز است و کارشناسان به قدر کافی بدان پرداخته‌اند.

اگرچه شاهنامه ظاهری ساده دارد و هر کسی می‌تواند از خواندن و شنیدن داستان‌های آن لذت ببرد، اما از آنجا که اثری حماسی و استوره‌ای نیز هست و ریشه در باورهای کهن و خاستگاه‌های تاریخی باستان دارد، نقد و پژوهش آن نیاز به دانش در زمینه‌های گوناگون مانند استوره‌شناسی، زبان‌شناسی تاریخی، جغرافیای باستانی و استوره‌ای، و ده‌ها زمینه‌ی دیگر دارد.

شخصی به نام «حمید آرش آزاد» سه سال پیش یعنی در آبان ماه سال ۱۳۸۷ خ/۲۰۰۸ م. در وبلاگی به نام «نخود هر آش» چند مطلب به نام «گاف‌های حکیم فردوسی در شاهنامه» نوشته است که به تازگی در برخی سایت‌ها و به دست پان‌ترکان بازپخش می‌شود. متاسفانه آقای حمید آرش آزاد امروز درگذشته است و نمی‌توان با او درباره‌ی نوشته‌های کم‌مایه‌اش گفت‌وگو کرد. خواننده‌ای گرامی نشانی نوشته‌های او را برای من فرستاده و نظر مرا جویا شده است. در اینجا قصد ندارم به تک تک ایرادها یا به اصطلاح او «گاف»های مطرح شده بپردازم زیرا پاسخ ایرادهای بی‌پایه‌ی او از خود نوشتارش بیشتر و درازتر خواهد بود. من تنها می‌خواهم به طور کلی به چند ایراد اصلی نوشتار آقای حمید آرش آزاد بپردازم.

طنز: ابزاری برای ریشخند یا برای گریز؟
نخست آن که نویسنده برای پنهان کردن سستی استدلال‌های خویش به حربه‌ی طنز دست زده است تا از یک سو فردوسی و شاهنامه را ریشخند کند و از سوی دیگر اگر جایی مشکل داشت یا به او ایراد گرفته شد، به بهانه‌ی طنز بودن نوشته‌اش، آن مشکل را بپوشاند یا از سر خود باز کند. در زیر نمونه‌هایی را خواهم آورد. البته وی زبان و حد و مرز طنز را هم نمی‌شناسد و آنچه به نظر وی طنز است گاهی به توهین و لودگی سرمی‌زند مانند این که فردوسی را «خنگ» می‌داند یا می‌نویسد «پالان همه‌ی دختران شاهنامه کج است» و بسیار نمونه‌های زشت دیگر.

ناآگاهی یا بی‌توجهی انتقادگر به گذر زمان
دوم این که انتقادگر اصلا به مسئله‌ی گذر زمان توجه ندارد. این مشکلی است که پان‌ترکان نیز به عمد و گاه از روی بیسوادی خود بدان دچار اند. برای نمونه مرزهای سیاسی امروزی را به سده‌های گذشته نیز اعمال می‌کنند و مثلا می‌گویند نظامی گنجوی در گنجه زاده شده است و امروز گنجه در کشوری به نام «جمهوری آذربایجان» قرار دارد پس نظامی گنجوی شاعر آذربایجانی است نه ایرانی! حال آن که صد سال پیش - چه برسد به هشت صد سال پیش که نظامی زاده شده است - کشوری به نام «جمهوری آذربایجان» وجود نداشته است.

در مورد آقای حمید آرش آزاد، مشکل تنها مرزهای سیاسی نیست بلکه کلا گذر زمان برایش معنایی ندارد و به نظرش اگر کسی در هزار سال پیش «حکیم» بوده است باید دانش امروزی ما را داشته باشد و با دانشمندان امروزی برابری کند. به ویژه در زمینه‌ی دانش جغرافی یا زبان و مانند آن.

وی گاه دانش جغرافی فردوسی را با دانش‌آموزان امروزی مقایسه می‌کند. درباره‌ی جغرافی شاهنامه در پایین بیشتر خواهم نوشت اما حتا اگر موضوع جغرافی در شاهنامه را هم کنار بگذاریم، با استدلال ایشان، دانش‌آموزان دبیرستانی امروزی که حساب انتگرال را می‌آموزند از ریاضیدانان چهارصد سال پیش (یعنی پیش از نیوتن و لایبنیتز) بسیار دانشمندتر و ریاضیدان‌تر اند و اگر بگوییم مثلا پی‌یر فرمای فرانسوی ریاضیدان برجسته‌ای بوده اشتباه است چون دانش‌آموزان امروزی از او بیشتر می‌دانند. یا اگر بگوییم ارشمیدس ریاضی‌دان بزرگی بوده است اشتباه است چون برخلاف دانش‌آموزان امروزی حساب دیفرانسیل نمی‌دانسته است.

می‌دانیم این گونه مقایسه‌ها بی‌پایه و مسخره و اشتباه است. زیرا اگر قرار باشد مردمان هزار سال پیش همان دانش ریاضی و تاریخ و جغرافی و زبانی ما را داشته باشند ما در این هزار سال پیشرفتی نکرده‌ایم. «حکیم» به معنای فرزانه و داننده‌ی حکمت است نه به معنای کارشناس تاریخ و جغرافی و ریاضی و فیزیک و دیگر دانش‌ها.

مشکل جغرافی انتقادگر
درباره‌ی جغرافیای شاهنامه و ایران باستان پژوهش‌های فراوانی به ویژه به دست خاورشناسان فرنگی شده است. موضوع جغرافی در استوره‌ها و ادبیات حماسی جهان به خوبی شناخته شده است و پژوهشگران ادبی و تاریخی، زمان زیادی را صرف دریافتن جغرافی این گونه اثرهای ادبیات جهان می‌کنند. زیرا نام‌های شهرها و رودخانه‌ها و دریاها و ... تغییر می‌کنند یا جابجا می‌شوند. به ویژه وقتی مردمی مهاجرت می‌کنند نام‌های جغرافیایی زیستگاه نخست خود را به جاهای جدید می‌دهند. برای نمونه در کشور امریکا شهرهای زیادی همنام با شهرهای اروپا وجود دارد. مثلا در ایالت نیویورک شهری به نام ونیز وجود دارد یا در ایالت پنسیلوانیا شهری به نام برلین هست. حال اگر کسی در اروپا بگوید «از ونیز (در ایتالیا) به سوی شمال رفتم و به برلین (در آلمان) رسیدم»، آیا کسی که در امریکای امروزی زندگی می‌کند می‌تواند او را مسخره کند که مرد حسابی ونیز (در ایالت نیویورک) در شمال برلین (در پنسیلوانیا) قرار دارد؟ این همان اتفاقی است که برای نام‌های استوره‌ای در شاهنامه و جغرافی امروزی افتاده است از جمله نام کوه البرز که در جغرافیای استوره‌ای و زمان فریدون در شرق ایران و در شمال هندوستان بوده است اما انتقادگر ناآگاه از شاهنامه و جغرافی استوره‌ای، در ایراد به داستان فریدون چنین می‌نویسد:

«فردوسی» به اندازه‌ای در علم «جغرافیا»، به قول معروف «از بیخ عرب» بوده که در همان شاهنامه و در صفحه‌ی ۳۱ می‌نویسد که مادر «فریدون» پسرش را به کوه «البرز» در «هندوستان» برده است! در کشوری که به لطف مسؤولان همیشه در سفر، بچه‌های چهارساله هم می‌دانند که «بورکینا فاسو» در کجا واقع شده و «ونزوئلا» چند تا ساندویچ‌فروشی دارد و چه تعداد مهدکودک در «بوسنی» هست، چه طور یک نفر «حکیم» ادعا می‌کند که البرز کوه در هندوستان است؟

یا در ایراد به داستان زال باز با همین فرض جغرافیای امروزی سام را چنین مسخره می‌کند:
«سام» در «زابلستان» است. همسرش یک پسر سفیدمو برایش می‌زاید. پهلوان سام که از این بچه - «زال» - خوشش نمی‌آید، می‌خواهد او را به جایی بیندازد که جانورها و لاشخورها بخورند. او بچه را برمی‌دارد و در نزدیکی «البرز» می‌اندازد. این هم از عقل و شعور پهلوان ما!

اصلا فرض کنیم او نخواسته به خود زحمت بدهد و کمی در این باره پژوهش و پرسش کند یا نخواسته به پژوهش‌های انجام شده درباره‌ی جغرافیای شاهنامه هم نگاه کند، و هر چه را به دهان و عقلش رسیده نوشته است. اگر اندکی به همین دو بخشی که خودش نقل و مسخره کرده است دقت می‌کرد می‌توانست حدس بزند که در این داستان، کوه البرز باید جایی در نزدیکی زابلستان و هندوستان باشد.

اما جالب این که انتقادگر مشتاق ریشخند کردن سواد جغرافیایی فردوسی، میزان دانش خود را در همین بند چنین نشان می‌دهد:
باز گلی به جمال فردوسی که ... نقشه‌ی قاره‌ی آسیا را طوری قر و قاتی کرد که هزار تا اقلیدوس هم از آن سر درنیاورند!

حتا بچه‌های مدرسه‌ای هم می‌دانند که اقلیدس دانشمند ریاضی‌دان و هندسه‌دان بوده است و لزوما از جغرافیای قاره‌ی آسیا چیز زیادی نمی‌دانسته است. گویا به نظر آقای حمید آرش آزاد، «اقلیدوس» چون «حکیم» یونانی بوده است لابد همه چیز را بهتر از همه می‌دانسته است. (شاید هم در اینجا بطلمیوس را که در زمینه‌ی جغرافی کتاب نوشته با اقلیدس اشتباه کرده است!)

ناآگاهی زبانی انتقادگر
مشکل دیگر انتقادگر در ناآگاهی از موضوع زبان‌شناسی تاریخی ریشه دارد. در هر زبانی واژه‌ها به مرور زمان معناهای تازه می‌گیرند و معناهای کهن فراموش می‌شوند. برای درک متن‌های کهن باید دانش کافی از زبان داشت و دست کم به واژه‌نامه‌ها، به ویژه واژه‌نامه‌های تخصصی مربوط به آن متن‌ها، نگاه کرد.

نمونه‌ی این گونه ایرادهای زبانی که به بحث جغرافی هم مربوط می‌شود ناآگاهی او از معنای واژه‌ی «دریا» است. وی در بخشی چنین می‌نویسد:
حالا صفحه‌ی ۴۰۱ را می‌خوانیم. در اینجا پیران از کمک‌های نظامی «خاقان چین» تشکر می‌کند و به او می‌گوید که تو برای آمدن به ایران، در کشتی نشستی و از راه دریا آمدی! ... میان توران - ترکستان‌ - و چین، کدام دریا واقع شده که خاقان برای گذشتن از آن سوار کشتی شده است؟

وی نمی‌داند که «دریا» در زبان پارسی به رودخانه‌ی بزرگ هم گفته می‌شود و در اینجا منظور از «دریای» میان توران و چین همان رودخانه‌ای است که هنوز هم به نام «سیر دریا» خوانده می‌شود. وی که گفته دو سال در رشته‌ی ادبیات پارسی در دانشگاه درس خوانده گویا در همان دو سال هم با این معنای واژه‌ی «دریا» برخورد نکرده است یا با شنیدن نام رودهای «آمودریا» و «سیردریا» هم کنجکاو نشده است که چرا به این رودخانه «دریا» گفته می‌شود. حتا به فرهنگ دهخدا یا معین هم نگاه نکرده است. برای همین دست به ریشخند و لودگی می‌زند:
تنها توجیهی که می‌توانم برای لاپوشانی این خطای جغرافیایی حکیم بیاورم این است که بگویم که لابد سلطان محمود غزنوی در دوران کودکی، فردوسی را به «لونا پارک» و یا «دیسنی‌ لند» غزنین می‌برد و او را سوار قایق می‌کرد و برای این که چشم بچه را بترساند، به او می‌گفت که این استخر یک دریای خیلی بزرگ است و آن طرف دریای بزرگ هم کشور چین است که مردمانش بچه‌های بدی هستند.

نمونه‌ی دیگر تغییر معنای «خاور» است. انتقادگر که از معنای اصلی این واژه در شاهنامه خبر ندارد و باز هم به فرهنگ واژگان نگاه نکرده است در قالب طنز و ریشخند چنین ایراد بیهوده‌ای گرفته است:
حکیم در نقل جریان تقسیم جهان توسط فریدون بین سه پسر او، در صفحه‌ی ۴۶ می‌فرماید که «روم» و «خاور» به «سلم» رسید. دیدید این آدم دست چپ و راست خودش را هم بلد نیست و حتی چهار جهت اصلی را هم نمی‌داند؟ اگر مرکز جهان در آن روزگار ایران بوده - که به قول خود فردوسی، بوده - آن وقت باید «روم» در «غرب» و یا «باختر» بوده باشد و اصولاً «خاور» در اینجا معنی ندارد. مگر این که بخواهیم نتیجه بگیریم که فردوسی هم، مانند جغرافی‌دانان انگلیسی در بعد از جنگ دوم جهانی، از قصد این مرزها را غلط می‌آورد که فردا دولت‌های حاکم و ملت‌ها به جان هم بیفتند!

واژه‌ی «خاور» یا «خاوران» در اصل به صورت «خوربران» بوده است یعنی جایی که خورشید را با خود می‌برد یا به اصطلاح امروزی مغرب. اصطلاح مقابل آن «خورآسان» بوده است یعنی جایی که خورشید از آنجا می‌آید یا «مشرق». اما در دوره‌های بعدی خوراسان معنای خود را از دست داد و خاوران هم به معنای مشرق شد. آنچه امروزه «باختر» گفته می‌شود در زبان پارسی میانه به صورت «اپاختر» بوده است و معنای آن «شمال» بوده است. اگر این نویسنده به فرهنگ دهخدا یا معین هم نگاه کرده بود این موضوع را می‌فهمید. اما وقتی هدف تنها ریشخند کردن و لودگی باشد نیازی به جست‌وجو و بررسی نیست.

ناآگاهی استوره‌ای انتقادگر
این انتقادگر که تنها هدفش مسخره کردن شاهنامه به هر شکل است حتا این اندازه هم نمی‌داند که در استوره‌ها و حماسه‌ها معیارهای طبیعی از حد بیرون می‌روند و به ویژه پهلوانان به دلیل پهلوانی خود بُعدهای حماسی می‌یابند. وی که باز تنها شرایط امروزی را در پیش چشم دارد در اعتراض به توصیف فردوسی از رستم، جهان پهلوان ایران، چنین می‌نویسد:
طوری که فردوسی می‌گوید، گویا هیکل رستم در لحظه‌ی به دنیا آمدن، خیلی درشت‌تر از هیکل هرکول، سامسون، حسین رضازاده (قهرمان وزنه‌برداری فوق سنگین) و ... بوده است. آدم واقعاً تعجب می‌کند. مردمان سیستان و افغانستان، بیشتر از ۹۰ درصدشان آدم‌هایی لاغراندام و تقریباً ریزنقش هستند و کمتر امکان دارد یک نفر از اهالی این مناطق بیشتر از ۷۵ کیلو وزن داشته باشد. آن وقت پدر رستم اهل سیستان و مادرش از اهالی کابل است. چه طور امکان دارد در آن محیط، چنین کودک هیکل‌داری به دنیا بیاید و بعدها جهان پهلوان بشود؟ دیدید این فردوسی ماها را «ببو» گیر آورده است؟!

تعجب می‌کنم چرا این انتقادگر باسواد به سن و سال رستم و دیگر شاهان بخش استوره‌ای و حماسی شاهنامه ایراد نگرفته است و نگفته چرا رستم بیشتر از شصت یا هفتاد سال عمر کرده است حال آن که امروز مردم سیستان و زابل بیشتر از هفتاد هشتاد سال عمر نمی‌کنند؟ یا نپرسیده چه طور فلان شاه هزار سال پادشاهی کرد؟

نتیجه:
نه این که بگویم شاهنامه کتابی است که نباید آن را نقد کرد یا فردوسی انسان بی‌خطایی است. زیرا بالاخره فردوسی نیز مانند همه‌ی ما انسانی بوده است با همه‌ی محدودیت‌های بشری و شاید خطاهایی کرده باشد. شاهنامه نیز اثری انسانی است و مانند هر کتاب دیگری می‌تواند خطاهایی داشته باشد. اما نکته در این است که نقد و بررسی هر اثری در هر زمینه‌ای نیازمند آن است که انتقادگر دانش پایه و شناخت کافی داشته باشد و هدفش از «نقد» واقعا بررسی و آگاهی‌رسانی باشد و به اصطلاح «حرفی برای گفتن داشته باشد» نه این که تنها به لودگی و مسخرگی و ریشخند کردن هر چیزی بپردازد که در دایره‌ی تنگ دانش ابتدایی و مقدماتی خودش نمی‌گنجد و حتا برای دریافت معنای آن چیز، اندکی هم پرسش و پژوهش نکند.

حمید آرش آزاد در معرفی خود نوشته است که
در سال ۱۳۴۹ در کنکور سراسری، در رشته‌ی «زبان و ادبیات فارسی» قبول شدم و پس از سه سال تحصیل در این رشته، موفق به ترک تحصیل اجباری گشتم. در سال ۵۱ برای تحصيل در رشته‌ی «حقوق قضایی» عازم تهران شدم و دو سال بعد دست از پا درازتر به تبریز برگشتم و ... به شغل پردرآمد! معلمی پرداختم و بعدها، اين شغل را نیز با دماغی سوخته ترک گفتم...

یعنی وی تنها دو سال در رشته‌ی ادبیات فارسی درس خوانده است. کاش موفق به ترک تحصیل اجباری نمی‌شد و اندکی بیشتر درس می‌خواند یا دست کم در همان دو سال با برخی مفهوم‌های ادبیات آشنا می‌شد تا این گونه نقد و ایرادهای کم‌مایه‌ای به کتاب سترگی چون شاهنامه نگیرد. (بگذریم از این که در سال ۱۳۵۳ شغل معلمی درآمد خوبی داشت و برای آموزگاران و دبیران واقعی و دلسوز ادبیات، درآمد در اهمیت پایین‌تری از هدف و مسئولیت آموزگاری دارد! گویا اینجا هم وی موضوع گذر زمان را فراموش کرده است...)