آدینه ۲/اردیبهشت/۱۳۹۰ - ۲۲/اپریل/۲۰۱۱
کتاب مهم دیگری که ولادیمیر مینورسکی دربارهی تاریخ و جغرافیای قفقاز از خود برجای گذاشته است «پژوهشهایی در تاریخ قفقاز» نام دارد.
ولادیمیر مینورسکی
نام کتاب: پژوهشهایی در تاریخ قفقاز (Studies in Caucasian history)
نویسنده: ولادیمیر مینورسکی
ناشر: تایلر ()
سال: ۱۹۵۳ م./۱۳۳۲ خ.
صفحه: ۲۰۰
این کتاب سه پاره دارد:
- پارهی نخست: نوری تازه بر تاریخ شدّادیان گنجه
در این بخش که ۷۸ صفحه است مینورسکی نخست بخش تاریخ شدادیان گنجه را از کتاب «جامعالدُوَل» از زبان عربی به انگلیسی ترجمه کرده است. جامعالدول نوشتهی احمد ابن لطفالله، نویسندهی عثمانی معروف به منجمباشی است که در سال ۱۱۱۳ ق/۱۷۰۲ م. درگذشته است. مرجع منجمباشی کتابی بوده است دربارهی ارّان به نام «تاریخ الباب» به زبان عربی که نزدیک سال ۵۰۰ هجری نگاشته شده اما امروزه در دسترس ما نیست.
شدّادیان خاندان ایرانی کردتباری بودند که بین سالهای ۳۴۰ ق/۹۵۱ م. تا ۴۶۸ ق/۱۰۷۵ م. به مدت ۱۲۸ سال در گنجه و ارّان فرمانروایی کردند. نامهای آنان چنین است:
شدّاد، محمد پسر شداد، علی لشکری پسر محمد، مرزبان پسر محمد، فضل پسر محمد، موسا پسر فضل، ابوالاسوار شاوور (شاپور) پسر فضل، علی لشکری پسر موسا، فضل دوم پسر ابوالاسوار شاوور، فضلون (فضل سوم) پسر فضل دوم، انوشیروان پسر فضلون.
متن ترجمه بیست صفحه است و شصت صفحهی پس از آن شامل توضیح و تفسیر و اطلاعات افزودهای است که مینورسکی از منبعهای دیگر از جمله از منبعهای ارمنی و گرجی و عربی به دست آورده است و سرگذشت هر یک از فرمانروایان این خاندان را به تفصیل آورده است. مینورسکی در پایان این بخش به حملههایی پرداخته است که از شمال به گنجه و ارّان شد از جمله تجاوز الانیان (که اوسیها بازماندگان آنان اند) و روسها به ارّان در سدهی پنجم قمری/یازدهم م.
- پارهی دوم: شدّادیان آنی
آنی پایتخت خاندان بگراتونی و شهر معروف به «هزار و یک کلیسا» از شهرهای مهم ارمنستان بود که بعدها مرکز فرمانروایی شدادیان در ارمنستان هم شد. مینورسکی میگوید که کسروی اطلاعات مربوط به شدادیان آنی را از کتابهای دوران اسلامی گردآوری کرد اما چون به منبعهای ارمنی و گرجی دسترس نداشته بررسی او جامع نیست. از این رو خود مینورسکی این بخش را تکمیلتر کرده است. یکی از منبعهای مهم برای شدادیان آنی کتاب «تاریخ مَیافارقین» ابن ازرق است. منبع ارمنی مهم نویسندهای به نام وَردَن () است.
شدادیان گنجه با خاندان بگراتونی ارمنستان پیوند برقرار کردند و منوچهر نوجوان پسر ابوالاسوار شاه گنجه و تَشیر شاهدختی ارمنی بود که پس از مرگ پدرش فرمانروای آنی شد. پس از منوچهر پسرش ابوالاسوار دوم، پس از وی پسرش فضلون سوم شاه شد. پس از فضلون سوم برادرش محمود و پس از محمود هم پسرانش فخرالدین شداد و فضلون چهارم و شاهنشاه فرمانروایی کردند.
این بخش نزدیک ۳۰ صفحه است.
این خاندانهای ایرانی در میان دورهی فرمانروایی خلیفگان عرب و ورود ترکان سلجوقی بر غرب ایران فرمان میراندند. از این رو مینورسکی این دوره را «میانپردهی ایرانی» (Iranian intermezzo) نامیده است. متاسفانه این دوران زیاد شناخته شده نیست. از این رو احمد کسروی تبریزی کتابی را که دربارهی این خاندانهای ایرانی نوشته است «شهریاران گمنام» نامیده است. در واقع یکی از منبعهایی که مینورسکی استفاده کرده است همین کتاب کسروی است.
- پارهی سوم: پیشینهی صلاحالدین ایوبی
در این بخش مینورسکی مفهوم «میانپردهی ایرانی» را مطرح میکند و سپس به حضور ایرانیان کرد در ارمنستان و به ویژه شهر دوین (Dvin) میپردازد و نشان میدهد که ایوب (پدر صلاحالدین) و بردارش شیرکوه (عموی صلاحالدین) از ایرانیان کردی بودهاند که با خاندان شدادی آنی و ارمنستان رابطههای خانوادگی و فرهنگی داشته و تجربهی دولتداری و فرمانروایی را از آنجا آموخته بودند. سپس به میانرودان (بینالنهرین) میآیند و صلاحالدین در تکریت زاده میشود که منطقهای کردنشین بوده است و کردان هذانی در آنجا بودهاند. هذانی در اصل هذبانی بوده که از نام کهن ادیابین (Adiabene) گرفته شده است.
ایوب و شیرکوه هم چنان پیوندها خود را با کردان ارمنستان و قفقاز برقرار نگه میدارند. حتا وقتی صلاحالدین در جنگهای صلیبی بر اروپاییان پیروز میشود و اورشلیم را پس میگیرد امپراتور بیزانس به او پیغام میدهد که چلیپای راستین (چلیپا یا صلیبی را که عیسا بر آن به دار کشیده شد) را به ما برگردان صلاحالدین در پاسخ میگوید که گرجیان قفقاز پیش از تو پیشنهاد ۲۰۰ هزار دینار دادهاند و درخواست آنان رد شده است.
کرد بودن ایوب و شیرکوه و صلاحالدین و سرداران آنان در کتابهای تاریخی همروزگارشان تاکید شده است. مینورسکی هم چنین با بررسی و تحلیل ساختار لشکر و آرایش نظامی صلاحالدین در جنگهایش حضوران سرداران و سربازان و لشکریان کُرد را در اطراف او نشان داده است.
میدانیم که شاهنامه در سال ۶۲۱ ق./۱۲۲۴ م. به دست فتح ابن علی بُنداری اصفهانی به درخواست ملک المعظم شرفالدین عیسا، نوهی صلاحالدین ایوبی و فرمانروای شهر دمشق، از پارسی به نثر عربی برگردانده شد. (دکتر جلال خالقی مطلق در ویرایش خود از این ترجمه هم سودهای فراوانی برده است.) مینورسکی احتمال میدهد که شاید شرفالدین عیسا بدین دلیل فرمان ترجمهی شاهنامه را داده که عربان را با حماسهی ملی ایرانیان تحث تاثیر قرار دهد و به گذشتهی خود بنازد.
این بخش ۵۰ صفحه است.
- پارهی چهارم: پیوستها
در این بخش مینورسکی به دو خاندان ایرانی دیگر به نامهای مسافریان و روّادیان پرداخته است که در همان «میان پردهی ایرانی» جای میگیرند.
فرمانروایان مسافری هشت تن بودند که مدت ۹۰ سال بین سالهای ۳۳۰ تا ۴۲۰ ق./۹۴۱ تا ۱۰۲۹ م. فرمانروایی کردند: سالار محمد ابن مسافر، مرزبان پسر سالار، جوستان پسر مرزبان، ابراهیم پسر مرزبان، وهسودان پسر سالار، اسماعیل پسر وهسودان، مرزبان پسر اسماعیل و ابراهیم پسر مرزبان. اینان را سالاریان یا بنیسالار هم خواندهاند.
فرمانروایان روّادی هم هفت تن بودند که بین سالهای ۳۴۵ تا ۴۶۳ ق/۹۵۶ م. تا ۱۰۷۰ م. به مدت ۱۱۷ سال در آذربایجان فرمانروایی کردند. قطران تبریزی در دربار روادیان بود. نام این فرمانروایان چنین است: محمد ابن حسین، حسین؟، ابوالهیجا محمد، ابوالنصر حسین، ابومنصور، وهسودان، مَملان.
در پایان نیز مینورسکی متن عربی را با دست خط خود منتشر کرده است.
Friday, April 22, 2011
پژوهشهایی در تاریخ قفقاز
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
11:54 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاریخ میانی , كتاب
Wednesday, April 20, 2011
کتیبه بیستون قدیمیترین متن شناخته شده ادبیات ایرانی
چهارشنبه ۳۱/فروردین/۱۳۹۰ - ۲۰/اپریل/۲۰۱۱
در آغاز فروردین امسال، خبرگزاری مهر خبر کوتاهی داشت دربارهی سنگنبشتهی بیستون در کرمانشاه که چندین غلط و اشتباه مهم در آن بود و من به آنها اشاره میکنم.
کتیبه بیستون که به لوح روزتای آسیا و ملکه کتیبههای شرقی باستان شناخته شده، قدیمیترین متن شناخته شده ادبیات ایرانی و مهمترین اثر تاریخی، ادبی و هنری زمان هخامنشیان است.
...
این کتیبه که به خط میخی و سه زبان فارسی باستان، ایلامی و اکدی یا بابلی نو نگاشته شده 22 متر طول و 7.8 متر عرض دارد. این کتیبه، کتیبهای است که به زبان فارسی باستان که در زمان داریوش اختراع شد، نوشته شده است و ایرانیان تا قبل از آن متون خود را به زبانهای ایلامی، آرامی و بابلی مینوشتند.
نخست آن که «لوح روزتا» ترجمهی اشتباهی برای Rosetta Stone است. معنای پارسی این عبارت میشود «سنگ رشید» زیرا این سنگ در روستای «رشید» در شمال مصر کشف شده است اما اروپاییان نام این روستا را Rosetta میگویند.
دیگر این که اگر سخن از ادبیات ایرانی باشد اوستا از سنگنبشتهی داریوش بسیار کهنتر است زیرا زمان زرتشت را دست کم 700 سال پیش از هخامنشیان میدانند. اما اگر سخن از ادبیات زبان پارسی باشد این گفته درست است.
سوم آن که «زبان پارسی باستان» را داریوش اختراع نکرده! کدام خجستهای چنین ادعایی میکند که داریوش زبان اختراع کرد!! مگر زبان اسپرانتو یا زبان برنامهنویسی است که کسی آن را اختراع کرده باشد؟ گفته میشود که داریوش خط میخی پارسی کهن را اختراع کرد. تازه شادروان استاد ملکالشعرای بهار (در جلد یکم کتاب سبکشناسی) نوشته است که خط میخی پارسی کهن بر پایهی خط مادها بوده است. یعنی این خط در دوران داریوش بزرگ شناخته شده بوده است.
در ابتدای کتیبه داریوش، ابتدا به معرفی خود و خاندانش میپردازد و میگوید: «منم داریوش شاه، پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، شاه شاهان، من اکنون شاهم در پارس».
داریوش شاه میگوید: «پدرم ویشتاسپ بود که پدر ویشتاسپ، آرشام است، پدر آرشام آریارمنه بود، پدر آریارمنه چیش پیش بود، پدر چیش پیش هخامنش بود».
داریوش شاه میگوید: «از این روی ما خود را هخامنشی مینامیم که ما از دیرباز نژاده بودیم، از دیرباز خاندان ما شاهی بود» و می گوید: «هشت تن از خاندان ما پیش از ما شاه بودند، من نهمین شاه هستم. ما از دو تیره شاه بودیم.»
این جمله هیچ معنایی ندارد: «از این رو ما خود را هخامنشی میگوییم که ما از دیرباز نژاده بودهایم»! آخر چه ربطی دارد. در واقع «که» اضافی است و جملهی نخست بند دوم دنبالهی جملهی پایانی بند نخست است. یعنی: «پدر چیش پیش هخامنش است. از این روی ما هخامنشی خوانده میشویم.»
من نمیدانم چرا برخی این قدر بیدقت اند و به معنای نوشتههای خودشان دقت نمیکنند.
در پشت سر داریوش، «وینده فره نه» کماندار و «گئوبروه» نیزهدار مخصوص پادشاه و دو تن از کسانی که شاه را در قتل گئومات یاری کردهاند، ایستادهاند.
این اسیران به روایت کتیبه، کسانی هستند که به دروغ خود را شاه نامیده و عبارتند از؛ گئومات مغ، آسینه خوزی، ندیت بئیر بابلی، مرتیه پارسی، فرورتی مادی، چیسمه تخمه اسگرتی، فراد مروزی، هیزاد پارسی و ارخ ارمنی.
گونهی درست نامها به ترتیب چنین اند:
ستون یکم سنگنبشته: گئوماته مغ (بند ۱۱)، آثرینه (Āθrina) خوزی (بند ۱۶)، ندینتو بعل (Nidintu-Bēl، در پارسی کهن: ندینتهبیره Nadinta-Baira) بابلی (بند ۱۶)
ستون دوم: مَرتیهی (Martiya) پارسی (بند ۳)، فرورتیش (Fravartiš) مادی (بند ۵)، چیثره تَخمه (Ciθrataxma) اسَگرتی (Asagarti)
ستون سوم: فرادَه (Frāda) مروزی (نام مرو در پارسی کهن: مرگوش Marguš بند ۳)، وهیَزاته (Vahyazdāta) پارسی (بند ۵)، ارخه (Arxa) ارمنی در بابل (بند ۱۴)
ستون چهارم بند ۱۸: ویندهفرنا (Vindafarnā)، گئوبرووه (Gaubruva)
سرچشمه برای نامهای بالا کتاب زیر است دربارهی سنگنبشتههای هخامنشیان (داریوش بزرگ و خشیارشا و اردشیر و ...) شامل ترانویسی متنهای پارسی کهن و ترجمهی انگلیسی آنها:
Ancient Persian Lexicon and Texts
Herbert Cushing Tolman
Vanderbilt University, Nashville, 1908
منبع دیگر کتاب زیر است:
Old Persian Grammar, Texts, Lexicon
Ronald Kent, 1953
اثر کنت (از جمله متن کامل سنگنبشتهی بیستون به صورت ترانویسی و ترجمهی انگلیسی) را میتوانید در نشانی زیر در پایگاه اوستا بخوانید:
http://www.avesta.org/op/op.htm
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:05 PM |
پيوند دایمی
6 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , روزانه , هخامنشیان
Sunday, April 17, 2011
پرگار بی.بی.سی و یکپارچگی ایران
یکشنبه ۲۸/فروردین/۱۳۹۰ - ۱۷/اپریل/۲۰۱۱
هفتهی گذشته یعنی چهارشنبه ۲۴ فروردین (۱۳ اپریل) برنامهی پرگار تلویزیون بی.بی.سی به موضوع انحرافی «اقلیت»ها در ایران پرداخت.
مجری برنامه در سخنان گشایش برنامه چنین میگوید:
عدهیی حقوق اقلیتهای قومی در ایران را مسئله نمیدانند و انگیزه پرداختن به آن و بحث در مورد آن را زیر سوال میبرند. عدهیی دیگر میگویند مسئله اقلیتهای قومی در ایران، گرهیی ناگشوده است و در توان نظام کنونی برای گشودن آن تردید جدی دارند و حساسیت دولتها در مورد اقلیتهای قومی را زیر سوال میبرند. در یک سو، گفته میشود در میان اقوام مختلف در ایران همزیستی مسالمت آمیز وجود دارد و در سوی دیگر، گفته میشود این همزیستی به قیمت پایمال کردن حقوق اولیه اقلیتهای قومی و محروم نگه داشتن بخشهای وسیعی از ایران بوده است. حقیقت کجاست؟ در این یا آن سوی این مجادله، یا جایی میانه این دو؟ آیا الگوی تازه برای تنظیم مناسبات گروههای قومی، در چارچوب ایران واحد، یک نیاز واقعی و مبرم است یا صحبت از الگویی تازه برای حل مسئله قومی، به تضعیف پیوندهای ملی میانجامد؟ الگویی که اینجا و آنجا تحت نام فدرالیسم پیشنهاد میشود، تا چه حد با ویژگیهای جامعه ایران سازگار است؟
به نظر من اساسا بحث «اقلیت» و «اکثریت» قومی در ایران اشتباه است زیرا ساختار حکومتی و دولتی و نیز ساختار ملی و جمعیتی ایران ساختاری در هم تنیده و مرکب از همهی قومهای ساکن ایران است. یعنی هم در طبقهی حاکم از همهی قومها و استانهای کشور حضور دارند و هم تبعیض و نابرابری در تمام استانهای ایران وجود دارد. این طور نیست که هر گروه قومی تنها در یک منطقه زندگی کند و با قومهای دیگر هیچ گونه اختلاط و ارتباطی نداشته باشد.
حتا بر خلاف دروغهای بزرگ و شاخدار پانترکان دربارهی «محرومیت» آذربایجان، وضع اقتصادی این استان جزو بهترین منطقههای ایران است. یا در خراسان و سمنان و تهران فقر و بیکاری و سختی کمتر و سبکتر از جاهای دیگر مملکت نیست. در همین تهران که به خیال برخی بزرگترین مرکز «فارس»ها است خانوادههایی هستند که مانند دیگر ایرانیان دچار فقر و تنگدستی و بیکاری اند اما به خاطر عزت نفس و نجابت و آزادگی سخنی نمیگویند.
در گفتار روزمرهی مردم و نیز در تاریخ گذشته و معاصر ما مفهوم «اقلیت» قومی (دست کم به عنوان اهرم فشار و موضوع تبعیض) دیده نمیشود و تنها در یکی دو دههی اخیر است که با تحریک دولتهای بیگانه و بر پایهی نقشهی برنارد لوییس انگلیسی برای تجزیهی ایران این بحث دارد مطرح میشود.
از سوی دیگر «فدرالیسم» که امروزه هم تجزیهطلبان در پشت آن پنهان میشوند و هم گروهی که شناخت کافی از تاریخ و جغرافی ایران ندارند آن را مطرح میکنند نظام و الگوی یکسان و روشنی نیست و در هر کشوری شکل خودش را دارد. کسانی که فدرالیسم را مطرح میکنند چه ساختار و تقسیمبندی را در نظر دارند؟ آیا فدرالیسم به شیوهی امریکا مورد نظر است یا روسیه یا آلمان یا بریتانیا؟ نحوهی همکاری استانها یا ایالتها چه گونه باید باشد؟ نحوهی جابجایی مردم بین ایالتها چه گونه خواهد بود؟ میبینیم که هم از جنبهی نظری و هم از جنبهی عملی موضوع فدرالیسم برای ایران بسیار خام است و کسانی که آن را مطرح میکنند اصلا به تمامی به آن نیندیشیدهاند و بیشتر به عنوان بهانهای برای تجزیه است تا روشی برای حل مشکلی.
در ضمن چه تضمینی وجود دارد که فدرالیسم مورد نظر اینان پس از پیادهسازی پاسخگوی نیازهای ما باشد؟ آیا صرف پیادهسازی فدرالیسم گرهگشای تمام مشکلهای امروزی است؟ آیا در همهی کشورهای فدرال عدالت و برابری پیاده شده است؟
پیروز مجتهدزاده، یکی از مهمانان این برنامه، هم به درستی اشاره میکند که بحث اکثریت و اقلیت در ایران درست نیست زیرا تعریفهای استاندارد و مشخصی ندارند و هر کسی خودش را یا اکثریت یا اقلیت میداند و بهتر است به طرف عدالت برای همهی ایرانیان برویم. هم چنین میگوید که در کردستان و بلوچستان و آذربایجان اعتراض میشود اما تقاضای سیاسی روشن و مستندی وجود ندارد. دربارهی فدرالیسم هم مجتهدزاده مثال درستی میزند و میگوید روسیه هم فدراسیون است اما هیچ شباهتی به فدرالیسم بریتانیا ندارد.
اما مهمان دیگر یعنی هاشم احمدزاده سخنان جالبی میگوید:
- از هشتاد سال پیش که دولت-ملت مدرن در ایران تعریف شده اکثریتی تعریف شده که فارسیزه شده و دیگران را اقلیت خوانده است. اساسا نامگذاری اقلیت بر آنها برای انکار حقوقشان بوده است.
- مردمانی در این کشور زندگی میکنند که دارای ویژگیهای ملی متفاوت اند!
اگر منظور از هشتاد سال پیش دوران مشروطه است که مشروطه سال ۱۹۰۶ بود و الان ۱۰۵ سال از آن میگذرد. اگر هم زمان رضاشاه منظور است که از سال ۱۳۰۳ نزدیک نود سال میگذرد. در ضمن، در قانون اساسی نظام پیشین - که قانون اساسی مشروطه بود - و نظام امروزی ایران سخنی از اکثریت و اقلیت قومی نیست. در قانون اساسی مشروطه چنین آمده است:
اصل هشتم: اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهد بود.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم تنها موردی که از اصطلاح «اقلیت» استفاده شده است دربارهی دین است که چنین گفته شده:
اصل سیزدهم: ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته میشوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل میکنند.
اصل نوزدهم: مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود.
میبینیم که ایشان سخن مستندی نمیگوید. سخن دیگر ایشان یعنی همان جمله و اصطلاح رفیق استالین و حزب توده که ایران را «کشور کثیرالمله» میگفتند. حال آن که در ایران تنها ملت ایران زندگی میکند. آیا سویس هم کشور کثیرالمله است؟ چون در آن مردمانی به زبانهای آلمانی و فرانسه و ایتالیایی سخن میگویند. آیا کانادا هم کشور کثیرالمله است چون در آن دو زبان انگلیسی و فرانسه رایج است؟ آیا امریکا هم کشور کثیرالمله است چون تعداد اسپانیایی زبانهای آن بسیار زیاد است.
سخن جالب دیگر این مهمان به خود واژهی «قوم» برمیگردد:
- قوم در فرهنگ دهخدا و معین تنها به معنای قوم و خویش است. من اطلاق اصطلاح قوم برای گروهی از مردم که دارای زبان و فرهنگ جدا باشند را درست نمیدانم. در نبود اصطلاح جاافتادهی فارسی باید از اصطلاح «اتنیسیته» استفاده کنیم.
- مجری: معادل فارسی این اصطلاح چیست؟
- احمدزاده: معادل فارسی را از دوستان فارس بپرسید!
من نمیدانم چرا در بحث اجتماعی فرهنگ دهخدا تنها مرجع میشود؟ آیا در برنامههای انگلیسی هم مرجع تعریف اصطلاحهای فنی تنها فرهنگ اکسفورد است؟
اگر کسی میخواهد در بحثی در رسانهای شرکت کند که برنامههایش به زبان رسمی و مشترک ایرانیان یعنی زبان پارسی است و گویا زمینهی فعالیت خودش هم هست برابر پارسی اصطلاح تخصصی را نمیداند. انگار کسی در تلویزیون انگلیسی زبان در بحثی دربارهی اقتصاد شرکت کند و بگوید من نمیدانم «بازار بورس» به زبان انگلیسی چه میشود و انگلیسیش را برود از انگلیسی زبانها بپرسید! بد نبود دست کم برابر اتنیسیته را در زبان کُردی میگفت.
از این گذشته، دربارهی کاربرد «قوم» ایشان خود را به بیخبری زده و تمام آثار ادبیات پارسی و زبان گفتار روزمره را نادیده گرفته و تنها در این مورد به فرهنگ دهخدا اشاره میکند که در آن قوم به معنای خویش است. آیا ایشان در گفتار روزمره «مثل قوم مغول بودند» یا «مثل قوم یاجوج ماجوج بودند» و مانند آن را نشنیده است؟
احمدزاده دربارهی مطرح نشدن تقاضاهای گروههای مختلف قومی میگوید
این که بگوییم در ایران تقاضا نبوده چیز درستی نگفتهایم. در مورد برخی از گروهها خیلی تقاضا بوده و خیلی نوشتار بوده اما یکی از نشانههای این گفتمان گاهاً شوونیستی در ایران این بوده که آنچه را که به فارسی نوشته نشده دوستان روشنفکر فارسزبان ما اصلا نمیخوانند. .. حزب دموکرات کردستان ایران انبوهی نوشتار طی سالهای فعالیت زیرزمینی و مسلحانه و آشتیخواهانه و چه و چه داشته است.
طبیعی است که وقتی شما در ایران زندگی میکنید و زبان رسمی کشور پارسی است اگر میخواهید دیگران سخنتان را بشنوند باید به زبان مشترک سخن بگویید. اگر شما گرسنه باشید و به وسط خیابانهای لندن بروید و با صدای بلند به زبانی غیر از انگلیسی بگویید «من گرسنهام. ناهار میخواهم». خب معلوم است که کسی جوابتان را نمیدهد و نمیفهمد شما چه میخواهید. اگر در لندن میخواهید غذا بخورید باید به زبان انگلیسی خواستهی خود را بگویید. آیا وی حاضر است در لندن هم خطاب به دیگران به زبان کردی سخن بگوید و انتظار داشته باشد که حرفش را بفهمند؟ آیا آن وقت باید از «شوونیسم انگلیسیزبانان» سخن گفت؟ یا داشتن چنین انتظاری تنها برای زبان پارسی است؟
دیگر آن که وقتی حزب دموکرات فعالیت «زیرزمینی» و «مسلحانه» داشته است چه گونه ایشان انتظار دارد که «دوستان فارسزبان» و دیگران «نوشتارهای» آنان را خوانده باشند؟
مجتهدزاده در جایی پیشنهاد میکند که میتوان از اینترنت استفاده کرد و لزومی نیست به دادههای دولت مرکزی وابسته باشیم. باید خیلی دقت کرد که چه کسانی از اینترنت استفاده میکنند و چه دادههایی از اینترنت فراهم میشود. برای نمونه اگر پنجاه وبلاگ یا سایت بنویسند ایران در قارهی آفریقا واقع شده است آیا میتوان به این سایتها اعتماد کرد؟ آیا برای نمونه کسی میتواند در ایران برای خودش آمار و سرشماری جمعیتی کند و بگوید فلان استان مساحتش این قدر است و تعداد ساکنانش این قدر؟
وقتی مهمان برنامه از احمدزاده میپرسد که تعریفتان از ملت چیست، در پاسخ میگوید
تعریفهای زیادی برای «ملت» شده است و اگر بخواهیم وارد بحثهای اسکولاستیک بشویم و به آنها بپردازیم در این برنامه وقت نمیشود. اما ملت لزوماً در تعریف با دولت یا توامان با دولت نیست. یعنی ملتهایی هستند که میتوانند دولت نداشته باشند. میدانید که در سازمان ملل شعبهای هست به نام ملل بدون دولت!
یعنی ایشان توانایی این را ندارد که تعریف سادهای از مفهوم کلیدی و پایهای را که از آن طرفداری میکند به دست بدهد.
نکتهی مهمتر این که در سازمان ملل شعبه یا بخشی به نام «ملل بدون ملت» یا به گفتهی ایشان Stateless Nations نداریم. سازمانی هست به نام سازمان ملتها و مردمان بدون نماینده (Unpresented Nations and People's Organization) که دو حرف نخست آن یو.ان است و سبب سوءاستفاده و بدفهمی گروهی شده است. این سازمان هیچ ربطی به سازمان ملل متحد ندارد.
احمدزاده پا را فراتر گذاشته و مانند همراهان پانترک خود میگوید
جمهوری آذربایجان به عنوان یک ملت شناخته میشود اما گروه دیگری مانند آنان با همان زبان و تاریخ و فرهنگ در آذربایجان ایران را میگویند قوم!
نخست آن که زبان رسمی و ادبی و اداری آران و قفقاز تا پیش از جدا شدن از ایران در جنگهای ایران و روس و عهدنامههای ننگین گلستان و ترکمانچای مانند دیگر بخشهای ایرانی زبان پارسی بود. زبان ترکی تنها پس از سلطهی روسها به زبان رسمی آن منطقه تبدیل شد.
وهرز هنری هم به او یادآور میشود که جمهوری «آذربایجان» و ترکمنستان تا زمان قاجار از آن ایران بودند و بعد روسیه آنها را جدا کرد. وگرنه در چه زمان آنها «ملت» مستقلی بودهاند. که در اینجا احمدزاده به حاشیه میرود.
احمدزاده با تحریف تاریخ میگوید:
با فروپاشی قاجار دوران امپراتوری ایران تمام شد و وارد دوران ملت-دولت شدیم.
شاید دولت-ملت در اروپا تازه تعریف شده باشد اما مفهوم ایران به عنوان یک دولت-ملت از زمانهای گذشته یعنی دست کم از زمان اشکانیان وجود داشته است (ن.ک. مینه (ایده)ی ایران) و حتا دولت صفویان نیز بر پایهی همین مفهوم تشکیل شد و شاید بتوان گفت یکی از علتهای رسمی کردن مذهب شیعه به دست شاه اسماعیل در ایران افزودن مولفهی مذهب مشترک و متفاوت از همسایگان بود.
دولت قاجار «فروپاشی» نداشت بلکه در مجلس حکومت قاجار منحل اعلام شد و رضا شاه مسئول دولت جدید شد و اتفاقا تا زمان محمدرضا شاه هم در زبانهای اروپایی هنوز از اصطلاح امپراتوری ایران (Persian Empire) استفاده میشد و برای نمونه فرح پهلوی را Persian Empress میگفتند.
از همه جالبتر آن که احمدزاده راه حل هم ارائه میکند:
شما میتوانید یک ایران داشته باشید که از اتحاد داوطلبانهی مردمان این سرزمین با ویژگیهای ملی و فرهنگی خودشان تشکیل شده باشد. در این صورت هویت ایران به عنوان یک ملت بزرگتر میتواند خیلی محفوظتر باشد.
خب عزیز من! استاد محترم و اندیشمند! ما که همین الان در همین وضعیت هستیم و همهی قومهای درون ایران به صورت داوطلبانه با ویژگیهای قومی و فرهنگی خودشان هزاران سال است که در کنار هم به عنوان یک ملت بزرگتر در حال زندگی هستند؟ چه دردی است که بخواهیم اینها را با بهانههای واهی از هم بدریم بعد با سوزن خیالی شما سعی کنیم دوباره آنها را به هم بدوزیم؟!
بهتر است به دنبال راهی برای برطرف کردن مشکلهای واقعی مانند بیکاری و فقر و گسترش عدالت و برابری و ... باشیم تا این که بخواهیم ایران را (به خیال خود) نخست تکه تکه کنیم بعد به دنبال ساختاری برای «اتحاد داوطلبانه»ی گروههایی باشیم که تا پیش از آن خواستهایم بینشان کینه و اختلاف و جدایی بیاندازیم و بحث «اکثریت» و «اقلیت» را مطرح کنیم و بگوییم شما با هم فرق دارید.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:51 AM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تجزیهطلبان , روزانه
Tuesday, April 12, 2011
زبان آذربایجان
سهشنبه ۲۳/فروردین/۱۳۹۰ - ۱۲/اپریل/۲۰۱۱
در سنگنبشتهی داریوش بزرگ دربارهی سرزمینهای زیر فرمانش، نام «پرثوه» (Parthava) آمده که امروزه به صورت «پارت» (Parthia) گفته میشود. پرثوه به پرثو (Parthav) ساده شد و بعد پرثو با تبدیل «ر» به «ل» و «ث» به «هـ» به شکل «پلهو» (Palhav) درآمد. پلهو نیز برای سادگی بیان، به پهلو (Pahlav) تبدیل شد. به نوشتهی ابنمقفع منطقهی شمال ایران به ویژه ری و اصفهان و همدان و نهاوند و غرب ایران را پهلو میگفتند. شکل عربی شدهی پَهلَو «فَیله» است که «لرهای فِیلی» نام خود را از همین نام گرفتهاند. پهلوی و پهلوان صفت نسبی پهلو است. گویش این ناحیه را نیز «پهلوی» میگفتند. از این رو ترانههای سروده شده به این زبان را «فهلویات» مینامند. زبان ماد و آذربایجان نیز گونهای از زبان پهلوی بود. مشهورترین فهلویات سرودههای بابا طاهر همدانی است که خود به این زبان سخن میگفت. قطران تبریزی، شاعر ایرانی سدهی پنجم هجری، در یکی از غزلهای خود به این موضوع اشاره کرده است:
بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل --------- گه پارسی نوازد و گاهی زند دری
در اینجا منظور از دری همان پارسی دری است که در سدههای پس از اسلام از شرق ایران از خراسان برآمد و به دیگر جاها رسید و منظور قطران از پارسی همان گویش خودش است. جریان دیدار قطران تبریزی و ناصر خسرو بلخی تاکیدی بر همین است. قطران برخی واژههای شعر مُنجیک ترمذی و دقیقی را - که به زبان رایج در خراسان بوده و احتمالا وامواژههای سغدی در آن بوده - نمیدانسته و از ناصر خسرو پرسیده است. حالا پانترکان بیسواد و سودجو این را بهانه کردهاند که زبان آذربایجان پارسی نبوده است و ترکی بوده! همین الان شما به جنوب تهران بروید واژههایی میشنوید که در بالای شهر نمیدانند یعنی چه! در حالی که این فاصله با ماشین ۱ ساعت بیشتر نیست. طبیعی است که هزار سال پیش بین تبریز و بلخ و ترمذ از این تفاوتها باشد.
در دوران ما احمد کسروی تبریزی در مقاله و کتاب مشهور خود به نام «آذری یا زبان باستان آذربایگان» نام آذری را به گویش پهلوی رایج در آذربایجان داد و با نقل نمونههای تاریخی نشان داد که زبان مردم آذربایجان مانند باقی مردم ایران از خانوادهی زبانهای ایرانی بوده که به خاطر ساکن شدن ترکمانان و ترکان و به ویژه از دوران صفویان اندک اندک به زبان ترکی تبدیل شده است و البته این ترکی به خاطر زیرچینههای (substrata) زبانی و فرهنگی سخنگویان خود بسیار زیر تاثیر پارسی است.
از آن زمان پژوهشهای فراوانی روی زبان مردم آذربایجان شده است. یافته شدن کتاب «سفینهی تبریز» و انتشار آن نشان داد که تا سدهی هشتم هجری مردم تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان مانند دیگر نقطههای ایران به زبانی ایرانی سخن میگفتند و هنوز زبان مردم شهرنشین ترکی نشده بود. پس از آن نیز یافته شدن کتاب ارزشمند «نزهت المجالس» و انتشار آن به دست شادروان استاد دکتر محمدامین ریاحی خویی نشان داد که نه تنها مردم آذربایجان که حتا مردم آن سوی رود ارس در ارّان و شروان نیز به زبان پارسی سخن میگفتند و ترانههای عامیانه و رباعیهای پیشهوران نیز به همین زبان بوده است.
استاد ریاحی در پیشگفتار این کتاب میگوید وقتی در کتاب «عشاقنامه»ی عبید زاکانی، شاعر سدهی هشتم هجری، غزلی از همام تبریزی، شاعر سدهی هفتم، به گویش پهلوی دیدم متوجه شدم که این گویش میبایستی گویش همهی مردم شمال و غرب ایران بوده باشد که عبید در قزوین و مخاطبانش در شهرهای دیگر به آسانی این غزل را درک میکردهاند (و این تاکیدی است بر سخن ابن مقفع در همین باره). زبان گفتاری در شمال و شمال غرب ایران پهلوی بوده اما زبان نوشتاری پارسی دری بوده است. بسته به آن که دیگران در کدام منطقه با این زبان برخورد میکردند نام آنجا را به زبان دادهاند برای نمونه زبان رازی، زبان آذری، و مانند.
در عشاقنامه به کوشش زندهیاد عباس اقبال آشتیانی غزل همام تبریزی چنین آمده است:
بدیدم چشم مستت، رفتم از دست ------ گوام دایر دلی گویایی هست
دلم خود رفت و میترسم که روزی -------- به مهرت هم نسی خوشکامم اج دست
به آب زندگی این خوش عبارت --------- لوانت لاوه نج من دیل و کان بست
دمی بر عاشق خود مهربان شو ------------ کج ای مهروانی کسب او می کست
اگر روزی ببینم روی خوبت ----------- بجم شهر اندر و سر زبان دست
ز عشقت گر همام از جان برآید --------- مواجش کان یوان بمردو وارست
بگوش خا وا کنی پشتش بوینی ----------- به بویت خسته یی جهنامه سرمست
در پانویس صفحه نیز چنین آمده است:
بعضی از مصراعهای این غزل به یکی از لهجههای ولایتی و ظاهراً به فهلوی تاتی است که در عصر همام در آذربایجان معمول بوده. به علت مغلوط بودن نسخهها تصحیح آنها میسر نشد.
البته امروزه دانش ما از این گویش/زبان بهتر است و میتوانیم آن را بهتر دریابیم. برای نمونه
بیت ۲) اج دست = از دست
بیت ۳) لوانت = لبانت
بیت ۴) مهروانی = مهربانی
بیت ۶) مواجش = مگویش (واجیدن = گفتن). به او مگو! باباطاهر میگوید: چه واجُم؟ از چه واجُم؟ با که واجُم؟
بیت ۷) بوینی = ببینی
در کتابهای عبدالعلی کارنگ و غلامرضا انصافپور این غزل به شکل زیر آمده است:
بدیدم چشم مستت رفتم از دست / کوام آذردلی بو کو نبی مست؟
دلم خود رفت و میدانم که روزی / به مهرت هم بشی خوش گیانم اج دست
به آب زندگی ای خوش عبارت / لوانت لاو جَهمن دیل و گیان بست
دمی بر عاشق خود مهربان شو / که زی سر مهرورزی گست بی، گست
به عشقت گر همام از جان برآیذ / مواجش کان یوان بمروت و وارست
گرش خا واکَنی لشنش بوینی / به بویت خُته بام ژاهنام سرمست
بدیذم چشم مستت رفتم اژ دست / کوام و آذر دلی کویا بتی مست
دلم خود رفت و میدانم که روژی / به مهرت هم بشی خوش گیانم اژ دست
به آب زندگی ای خوش عبارت / لوانت لاود جمن دیل و کیان بست
دمی بر عاشق خود مهربان شو / کزی سر مهرورزی کست و نی کست
به عشقت گر همام از جان برآیذ / مواژش کان بوان بمرت وارست
کرم خا وابری بشم بوینی / به بویت خته بام ژاهنام سرمست
(فقیه، ص ۱۹۶؛ انصافپور، ص ۷۱ و ۷۲)
معنی بیتهای آذری:
کدام آذردلی است که مست نشود
به مهرت هم برود جان خوشم از دست
لاف لبانت ز من دل و جان بستد
که زین سان مهرورزی زشت باشد زشت
مگویش کآن جوان بمرد و وارست
اگر خاکش را واکَنی لاشهاش را ببینی / به بویت خفته باشم در آرامگاهم سرمست
بیت دیگری به زبان پهلوی که در پایان غزل دیگری از همام تبریزی در عشاقنامه آمده است چنین است:
وَهار و وُل و دیم یار خوش بی / اَوی یاران مَه وُل بی مَه وَهاران
معنی: بهار و گل به چهره یار خوش است، بی یاران نه گل باشد نه بهاران
- کارنگ، عبدالعلی: «تاتی و هرزنی، دو لهجه از زبان باستان آذربایجان»، تبریز، ۱۳۳۳
- انصافپور، غلامرضا: «تاریخ تبار و زبان آذربایجان»، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۷
- فقیه، جمالالدین: «آتورپاتکان و نهضت ادبی»، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران
اولیا چلبی
یکی از نویسندگان ترک عثمانی به نام اولیا چلبی (Evliya Chelebi درگذشته ۱۶۸۲ م.) هم که در پایان دوران صفویان به ایران و قفقاز سفرهایی کرده است و سفرنامه نوشته است به این نکتهی مهم اشاره کرده و میگوید: بیشتر زنان مراغه به زبان فهلوی سخن میگویند. دربارهی شهر نخجوان در قفقاز نیز چلبی میگوید که مردم عوام به زبان دهقانی سخن میگویند و تحصیلکردگان و شاعران و نویسندگان و مردم شهرنشین هم فهلوی و پارسی دری و تازی میدانند و هم ترکی مغولی. اما ترکمانان در روستاها تنها به گویش ترکی مغولی سخن میگویند.
سفرنامهی مهندس عبدالله
اما در شمارهی تازهی مجلهی بخارا مطلبی منتشر شده است دربارهی سفرنامهی عبدالله مهندس که در زمان مظفرالدین شاه (۱۳۱۷ قمری/۱۹۰۰ میلادی) مامور میشود مسیر سفر شاه به فرنگ را بررسی کند و به همین دلیل از تهران به راه میافتد و تا آذربایجان میرود و در مسیر خود دربارهی شهرهای مختلف و زبان و گویش و رسمهای آنان هم سفرنامه مینویسد. کتاب سفرنامه را سیروس آرینپور در سال ۱۳۸۹ منتشر کرده است.
این مقاله را در مجلهی بخارا آقای داریوش آشوری نوشته و در میان برخی سطرها نیشی هم به عبدالله مهندس و در کل به ایرانیان زده است. برای نمونه عبدالله مهندس دربارهی ریشهشناسی قزوین میگوید که این واژه در اصل کژبین بوده است چون ساکنان اصلی آنجا احول و کژبین بودهاند و رفته رفته نام کژبین به قزوین تبدیل شده است. بعد آشوری چنین میگوید:
ایرانیان درس خوانده در آن زمان، که مهندس عبدالله یکی از نمونههای خوب آنان است، کمترین آشنایی با زبانشناسی تاریخی نداشتهاند و داستانپردازیهای عامیانه را دربارهی ریشهشناسی نام شهرها واقعیت میپنداشتهاند.
هم چنین است وقتی عبدالله مهندس در توضیح نام زنجان میگوید چون آب و هوای زنجان در پرورش زنان زیبا موثر بوده آنجا را زنجان نامیدهاند.
داریوش آشوری توجه نمیکند که دربارهی سال ۱۹۰۰ م. سخن میگوید و در همان اروپا هم بحث ریشهشناسی عامیانه را نخستین بار به طور علمی در سال ۱۸۵۲ م. ارنست فورستهمان مطرح کرد و پس از وی فردیناند سوسور در سال ۱۹۱۳ در کتاب «درسهایی در زبانشناسی عمومی» تنها در حد سه چهار صفحه بدان پرداخت. زبانشناسی تاریخی نیز به عنوان بحث دانشگاهی از همان دوران تازه داشت شکل میگرفت. گذشته از این، واقعیت آن است که ریشهشناسیهای عامیانه در طبیعت مردم است و بخشی از هر زبان است. همین امروز هم در شهرهای پاریس و لندن و نیویورک (که لابد به باور ایشان مرکز تمدن است و همه چیز علمی است) ریشهشناسی عامیانه رایج است و همین گونه افسانهها دربارهی نام شهرها و آدمها نقل میشود.
بگذریم. فصل هشتم سفرنامهی مهندس عبدالله «تحقیق در باب لسان اهل آذربایجان» نام دارد و عبدالله مهندس مینویسد که مردم آذربایجان تا سال ۵۰۰ هجری به زبان مخصوصی سخن میگفتند که در تاریخ به نام «لسان آذریه» ضبط شده است. سپس مینویسد پس از ورود سلجوقیان و تا دوران صفویان اندک اندک زبان ترکی رایج شده است.
بدین ترتیب در دوران ما مهندس عبدالله نزدیک ۲۵ سال پیش از احمد کسروی دربارهی زبان آذری سخن گفته است. البته به نظر من با جستوجوی بیشتر میتوان منبعهای بیشتری در این باره یافت.
هم چنین ن.ک. زبان آذری کهن در پایگاه آذرگشنسپ
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:56 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ادبيات , تاریخ میانی , زبان
Friday, April 08, 2011
تاریخ شروان و دربند
آدینه ۱۹/فروردین/۱۳۹۰ - ۸/اپریل/۲۰۱۱
یکی دیگر از کارهای مهم و ماندگار زندهیاد ولادیمیر مینورسکی کتاب «تاریخ شروان و دربند» نام دارد.
ولادیمیر مینورسکی
نام کتاب: تاریخ شروان و دربند در سدههای دهم و یازدهم م.
A history of Sharvan and Darband in the 10th-11th centuries
نویسنده: ولادیمیر مینورسکی
سال: ۱۹۵۸ م./۱۳۳۷ خ.
ناشر: و. هفر و پسران (W. Heffer & Sons)
صفحه: ۲۱۰
این کتاب شامل چهار فصل و ۲۱۰ صفحه است:
فصل ۱: مقدمه
- کتاب تاریخ الباب
- دیگر منبعهای عربی
- دربندنامه و تاریخنگاران بعدی
- پسزمینهی تاریخی
فصل ۲: ترجمه از متن عربی
فصل ۳: تفسیر و توضیح
فصل ۴: توضیحهای عمومی
الف) جغرافیا و قومنگاری
- شروان
- دربند
- همسایگان دورتر الباب: خزران، روسها و دیگران
ب) سازمان اداری و اجتماعی و نظامی
- شروان
- دربند
شروان منطقهای در قفقاز است و دربند نیز شهری بر لب دریای گیلان است که ساخت آن را در دوران ساسانیان (خسرو یکم انوشیروان) میدانند و بخشی از دیوار بزرگ دفاعی ساسانیان است که در قفقاز برای پیشگیری از هجوم و تازشهای قومهای بیابانگرد ساخته شده بود.
مینورسکی این بار نیز یک منبع تاریخی-جغرافی دوران میانه را استادانه و با کوشش و زحمت فراوان ترجمه و ویراسته و پژوهیده است. اصل کتاب بر پایهی کتاب «تاریخ الباب و شروان» نوشته شده به زبان عربی در نزدیکی سال ۴۹۸ هجری است که تاریخنگار و اخترشناس ترک عثمانی به نام «احمد ابن لطفالله» و معروف به «منجمباشی» (درگذشته ۱۱۱۳ ق/ ۱۷۰۲ م.) آن را در کتاب خود به نام «جامع الدُوَل» خلاصه کرده است. مینورسکی متن عربی را هم در ۳۳ صفحه در پایان کتاب افزوده است.
همان گونه که در فهرست دیده میشود مینورسکی برای تهیهی کتاب خویش از کتاب «دربندنامه» و نیز دیگر اثرهای جغرافیای مسلمانان مانند فتوح البُلدان بلاذُری، تاریخ البُلدان یاقوت حموی، العلائق النفایس ابن رُسته، تاریخ طبری، مروج الذهب مسعودی، کتاب اصطخری (استخری)، سفرنامهی ابن حوقل و گزارش یاقوت دربارهی شهر دربند هم استفاده کرده است. وی ترجمهی انگلیسی برخی از این متنها را هم به صورت پیوست در کتاب خود آورده است.
در این کتاب با حضور پررنگ ایرانیان و فرهنگ ایرانی در قفقاز به ویژه از دوران ساسانیان تا ورود ترکان سلجوقی آشنا میشویم. مینورسکی مانند همیشه نقشههای جغرافیایی به متن کتاب افزوده و عکسهایی هم از دوران معاصر به ویژه از دژهای نگهبانی شهر دربند به متن افزوده است.
در این کتاب با خاندان مهم ایرانی شروانشاهان و نیز دیگر فرمانروایان ایرانی (دیلمی و کُرد) این ناحیه پیش از ورود ترکان آشنا میشویم. برای پژوهش در تاریخ و جغرافیای قفقاز و به ویژه شروان و دربند کتاب مینورسکی بسیار سودمند و مهم است. به زودی به معرفی کتاب دیگری از مینورسکی در همین زمینه خواهم پرداخت.
پینوشت:
این کتاب در سال ۱۳۸۷ خ. در تهران به دست محسن خادم به پارسی برگردانده شده و عبدالحسین آذرنگ کار ویرایش آن را بر دوش داشته است. نام ترجمهی پارسی چنین است:
شاهان شروان و امیران دربند (تاریخ شروان و دربند سده چهارم هجری):
روایتی از «تاریخ الباب» با شرح و توضیح جغرافیایی، قوم شناختی، تاریخی و اجتماعی
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
5:13 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاریخ میانی , كتاب