شنبه ۸/اسفند/۱۳۸۸ - ۲۷/فوریه/۲۰۱۰
یکی از کارهای فرهنگی مهم که در زمان اشکانیان - گویا در زمان ولخش یا بلاش یکم (در انگلیسی: Vologases فرمانروا: ۵۱ تا ۷۸ م.) - آغاز شد و تا زمان ما بر جا مانده نگارش تفسیری بر اوستا بود به خط و زبان پهلوی (پارسی میانه). چون در آن زمان دیگر زبان اوستایی برای همگان دریافتنی نبود، برای همین موبدان گزارش یا تفسیری بر اوستا به خط و زبان پهلوی نوشتند و نام آن را زند گذاشتند. زند در پهلوی (zand) به معنای «شرح و تفسیر» است. در اوستا «زنتئی» (zantay) به معنای «شناساندن و معرفت» است. واژهی اخیراز مصدر «زن» (zan) در اوستایی و «دن» (dan) پارسی باستان به معنای «دانستن و شناختن» است.
سپس در زمان ساسانیان این تفسیر پهلوی را با خط اوستایی یا «دین دبیره» بازنویسی کردند و نام آن را پازند گذاشتند. پازند در اصل «پئتی زنته» یا پانویسی بر زند بوده است. زند یا تفسیری که امروزه در دست داریم، تفسیری است از عهد ساسانیان. روی هم رفته از تفسیر پهلوی اوستا یعنی از زند ۱۴۱ هزار واژه به ما رسیده است.
سه نام اوستا و زند و پازند در زمان پس از اسلام برای بسیاری از نویسندگان و شاعران و فرهنگنویسان مایهی اشتباه و سردرگمی بوده است. با نگاهی به فرهنگ دهخدا میتوان نمونههایی از آن را دید. برای نمونه در فرهنگ «غیاث اللغات» آمده که «زند کتابی است که زرتشت دعوی کرد از حق تعالی بر او نازل شده». یا در کتاب «تاج العروس» آمده که «نام کتاب مانی مجوسی است که ‹زندیق› صفت آن باشد». در برهان قاطع دربارهی پازند نیز چنین آمده است: «تفسیر زند باشد و زند کتاب زردشت است. برعکس این هم گفتهاند: یعنی زند تفسیر پازند است. و بعضی دیگر گویند زند و پازند دو کتاب است از تصنیفات ابراهیم زردتشت [؟!] در آیین آتش پرستی. و دیگری میگوید که ترجمهی کتاب زند است».
(دربارهی ابراهیم خواندن زرتشت بعد مینویسم.)
در این نوشتار به معرفی کتابی در زمینهی پازند میپردازم:
نام کتاب: واژهنامهی پازند
پژوهش و نگارش: موبد رستم شهزادی
ناشر: انتشارات فرَوَهَر
سال انتشار: ۱۳۸۴ خ / ۲۰۰۵ م.
ویراستار: مهرانگیز شهزادی
صفحه: ۳۶۳
شادروان موبدان موبد، رستم شهزادی (۱۲۹۱ تا ۱۳۷۸ خ./ ۱۹۱۲ تا ۱۹۹۹ م) یکی از مفاخر زرتشتیان بود و از نظر دین و فلسفه، تاریخ و حماسه و زبان و ادبیات ایران سرآمد بود. ... یکی از کارهای ارزشمند او گردآوری واژههای پازند بود که در آخرین دوران زندگی آن را مرتب نمود و برای چاپ آماده ساخت. (برگرفته از پیشگفتار ناشر)
بر پایهی یک شمارش تخمینی (نزدیک ۲۵ درآیه در هر صفحه و ۳۶۰ صفحه واژهنامه)، در این کتاب نزدیک ۹۰۰۰ درآیه شرح داده شده است. این کتاب تنها واژهنامه نیست بلکه به خاطر وجود نام برخی از کسان و مفهومها مربوط به دین زرتشتی یا تاریخ ایران باستان، فرهنگ و دانشنامه نیز هست.
این کتاب برای کسانی که به زبان پهلوی و نیز به کار واژهسازی علاقه دارند میتواند بسیار سودمند و یاریرسان باشد. در بسیاری از درآیهها افزون بر خود واژهی پهلوی، ریشهی اوستایی یا پارسی باستان واژهها نیز آورده شده است.
Saturday, February 27, 2010
واژه نامهی پازند
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:59 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
Thursday, February 11, 2010
بهرام مشیری و شاهنامهی خالقی
پنجشنبه ۲۲/بهمن/۱۳۸۸ - ۱۱/فوریه/۲۰۱۰
به تازگی شخصی به نام آقای بهرام مشیری - که در یکی از شبکههای لس آنجلسی برنامه دارد - در برنامههای خود به شاهنامهی ویراستهی دکتر جلال خالقی مطلق حمله کرده و ایرادهایی گرفته است. بالاخره توانستم در یوتوب به سخنان آقای مشیری گوش دهم و نظرم را در اینجا مینویسم.
بخش نخست سخنان بهرام مشیری را میتوانید در این نشانی در یوتوب نگاه کنید.
شاهنامه به خاطر این که کتاب مورد علاقهی بیشتر ایرانیان است کتاب حساسی است. اما متاسفانه هر کسی بدون داشتن پیشنیازهای لازم و تخصص و کارشناسی، صرفا به خاطر علاقه، دربارهی شاهنامه و به ویژه کار دکتر خالقی مطلق اظهار نظر میکند. کسی که میخواهد این شاهنامه را نقد کند باید نخست «اسباب بزرگی» را آماده کرده باشد و در زمینههای گوناگونی چون تاریخ ادبیات، تاریخ زبان پارسی، زبانشناسی، تاریخ ایران و اوستا و زبان پهلوی و اسطورههای ایرانی مطالعه و پژوهش کرده باشد. من نمیدانم بهرام مشیری چه قدر با این مبحثها آشنا است اما تاکنون هیچ اثر پژوهشی از او ندیدهام و مقالهای از او در مجلهی علمی و پژوهشی منتشر نشده است. به نوشتهی تارنمای رسمی خودش دارای مدرک «فوقلیسانس در علوم مواد و مهندسی شیمی» است. پنج شش مقالهای هم که در تارنمای او دیده میشود ارزش پژوهشی ندارد. به طرفداران و دوستان آقای مشیری دوباره یادآوری میکنم که مطرح کردن مدرک تحصیلی او تنها جنبهی معرفی ندارد نه انتقاد! لطفا این قدر پیغام بیهوده مگذارید! خودم میدانم که مدرک تحصیلی تعیینگر چیزی نیست! همهی این مطلب و پینوشتها را هم بخوانید.
یکی از ایرادهای اصلی بهرام مشیری به کار دکتر خالقی آن است که از دستنویس فلورانس استفاده شده است. دستنویس فلورانس شاهنامه در سال ۱۳۵۷ خ./ ۱۹۷۸ م. (پیش از انقلاب) پیدا شد و بر پایهی انجامهی آن، در سال ۶۱۴ ه.ق. نوشته شده است. اما این دستنویس تنها بخش نخست شاهنامه (تا پایان داستان کیخسرو) را دارد. از همان زمان، بحثهایی دربارهی اصالت آن مطرح بود. دکتر خالقی مطلق در سال ۱۳۶۴ خ./ ۱۹۸۵ م. مقالهی مفصلی در معرفی این دستنویس منتشر کرد و مزیتها و برتریهای این دستنویس را در برابر دیگر دستنویسهای شناخته شده مانند دستنویس کتابخانهی موزهی بریتانیا و دیگر نسخهها برشمرد از جمله به ایرادها و کاستیهای آن هم اشاره کرد. برای آگاهی بیشتر دربارهی دستنویس فلورانس و داستان جدالهای مربوط به اصالت آن به نوشتار پژوهشی آقای ابوالفضل خطیبی، شاهنامهپژوه و همکار دکتر خالقی مطلق در ویرایش جلد هفتم شاهنامه، نگاه کنید که در سال ۱۳۸۴ خ./ ۲۰۰۵ م. برندهی بهترین مقاله در زمینهی نسخههای خطی شد.
جلد نخست شاهنامه - ویراست دکتر جلال خالقی مطلق
نخستین جلد شاهنامهی ویرایش دکتر خالقی مطلق در سال ۱۹۸۸ م./ ۱۳۶۶ خ. در نیویورک و با پشتیبانی «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شد (روی عکس بالا کلیک کنید). اما گویا آقای مشیری تازه پس از بیست و چند سال متوجه شده که نسخهی فلورانس پایهی کار دکتر خالقی مطلق بوده است. ضمن این که دستنویس فلورانس تنها یکی از سی و چند نسخهای است که دکتر خالقی برای ویرایش و تحصیح شاهنامه از آن استفاده کرده و همه جا هم کورکورانه از دستنویس فلورانس پیروی نکرده است. تازه مشیری این را هم نمیداند که دستنویس فلورانس تا پایان پادشاهی کیخسرو را دارد و دکتر خالقی برای ویرایش و تصحیح بخش بزرگتر شاهنامه، دستنویس موزهی بریتانیا در لندن به تاریخ ۶۷۵ ق. را پایهی کار قرار داده است.
اصولا اگر ما دستنویس دست نخورده و کامل و سالمی از شاهنامه داشتیم که دیگر نیازی به این همه رنج و زحمت برای ویرایش آن نبود. مشکل آن است که تمام نسخههای موجود به نوعی کم و کاستی دارند و هیچ دستنویسی کامل نیست. اما به نظر میرسد که بهرام مشیری به نسخهای که خود دارد بیشتر دلبستگی دارد و هرچه با آن نخواند به نظرش نادرست و نابخشودنی است. بهرام مشیری در ادامه میگوید: «این کتاب مهمترین کتاب ما است و نمیشود با آن شوخی کرد.» انگار دکتر خالقی مطلق - که بیش از سی سال عمر خود را صرف این کار کرده - قصد شوخی داشته است.
ایراد دیگری که در این برنامه به ویراست خالقی وارد شده است مربوط به بیت زیر است:
میازار موری که دانهکش است - که جان دارد و جان شیرین خَوش است
این بیت در ویراست دکتر خالقی بر پایهی دستنویس فلورانس چنین آمده است:
مکش مورکی را که روزیکش است - که او نیز جان دارد و جان خَوش است
مشیری میگوید:
این بیت مشهورترین بیت در ادبیات پارسی است. سعدی شیرازی در سال ۶۵۵ و ۶۵۶ در شیراز در بوستان خود بیت را به همین صورت آورده که پیش از نسخهی فلورانس است. تازه کاف برای تصغیر میآید. مور خودش ریز است. دیگر مورک یعنی چی؟
ایشان نمیداند که دستنویس فلورانس سال ۶۱۴ نوشته شده یعنی چهل سال پیش از بوستان سعدی. مشخصات دستنویس فلورانس و تاریخ آن در آغاز تمام جلدهای شاهنامهی دکتر خالقی آمده است و آقای مشیری زحمت نگاه کردن به برگههای نخست شاهنامه را به خود نداده است.
دیگر این که کاف تنها برای کوچک کردن و تصغیر به کار نمیرود بلکه برای تحبیب و بیان مهرآمیز هم به کار میرود. اگر به همان بوستان و گلستان - که آن را به ما معرفی میکند - نگاه میکرد میدید که سعدی در بوستان از بابک (به معنای بابا جان، باب ششم در قناعت: پسر گفتش ای بابک نامجوی / یکی مشکلت میبپرسم بگوی) و در گلستان از مامک (به معنای مادر جان، باب ششم در ضعف و پیری: پیرزنی موی سیه کرده بود / گفتم ای مامک دیرینه روز) استفاده کرده و بابا و مادر نمیتوانند کوچک باشند. در صورتی میتوان از جان مور و شیرین بودن آن سخن گفت که بحث کشتن مطرح باشد نه آزردن مور. جان به خودی خود خوش است و لازم نیست که حتما «جان شیرین» باشد. دیگر این که روزیکش از دانهکش دقیقتر است و میان «مکُش» و «دانهکَش» نوعی نزدیکی آوایی و جناس ناقص وجود دارد. بنابراین شکل ویراست خالقی به نظر من درستتر است.
در پایان این بخش نیز سخن خود را چنین به پایان میبرد:
شاهنامه تبدیل شده است به یک چیز نفرتانگیز از تصحیح این مرد محترم، آقای خالقی مطلق. اگر میخواهید از زندگی بیزار شوید، از شاهنامه و زبان پارسی بیزار شوید این کتاب را بخرید و بخوانید.
این نهایت بیانصافی و بیاحترامی است. و نشانگر ژرفای نظر ایشان دربارهی کار دکتر خالقی مطلق است. گفتم که بهرام مشیری این قدر نمیداند که دستنویس فلورانس تنها یکی از سی و چند نسخه در ویرایش خالقی بوده و تنها برای نیمی از هشت جلد شاهنامهی خالقی به کار رفته است.
اما بهرام مشیری در بخش دیگری از برنامهی خود چنین میگوید:
ادبای ما در خلوت خاص ابراز انزجار میکنند از این کار اما در ملا عام سکوت کردهاند. مایهی فسادِ کار یک نسخهی مغلوط مغشوش مضطرب نیمه تمام در فلورانس است. معلوم نیست این نسخه از کجا آمده است. نسخهای که در بعضی موارد قافیه را هم از دست داده است.
دربارهی دستنویس فلورانس و آگاهی مشیری بیشتر نمینویسم.
با آن که دکتر خالقی چندین بار گفته که همیشه کهنگی را ملاک قرار نداده، باز مشیری - که احتمالا به تازگی با کار دکتر خالقی مطلق روبرو شده و هیچ یک از مقالههای او را در سی سال گذشته نخوانده - ایراد میگیرد که «کهنگی نسخه توجیهی نیست. سخن فردوسی کهنهتر از سخن رودکی نیست. از بلاغت ساقط شده است این کتاب.»
فردوسی در نقد دقیقی میفرماید:
جوانی بیامد گشاده زبان - سخن گفتن خوب و طبع روان
در ادامه میگوید
به نقل اندرون سست گشتش سخن - وز او نو نشد روزگار کهن
چو طبعی نداری چو آب روان - مبر دست زی نامهی خسروان
چو بند روان بینی و رنج تن - به کانی که گوهر نیابی مکَن
اما در این کتاب چنین آمده:
چو طبعی نباشد چو آب روان - مبر دست زی نامهی خسروان
تکلیف بیت دوم چه شد؟ مقصودش دقیقی است.
نخست این که بیت «جوانی بیامد» در سرآغاز کتاب است اما بیتهای بعدی در داستان گشتاسپ است و پس از بخشی آمده که فردوسی هزار بیت سرودهی دقیقی را در شاهنامه گنجانده و سپس به بررسی این هزار بیت پرداخته است و کار خودش را با دقیقی مقایسه میکند.
دیگر این که در ویراست دکتر خالقی هر دو بیت یاد شده آمده است و ترتیب آنها فرق دارد:
چو بندِ روان بینی و رنج تن --------- به کانی که گوهر نیابی مکَن
چو طبعی نباشد چو آب روان ---------- مبر پیشِ این نامهی خسروان
اگر بخواهیم روایت مشیری را بپذیریم (که معلوم نیست از کدام ویرایش شاهنامه است، زیرا در نسخههای بدل خالقی نیامده است) در واقع فردوسی دارد با دقیقی تصفیه حساب میکند و او را سرزنش میکند. حال آن که دقیقی مرده است و اگر فردوسی این قدر از دقیقی دلخور بود اجباری به آوردن سرودههای دقیقی در شاهنامهی خود نداشت. اینجا روی سخن فردوسی با همه است. «چو طبعی نباشد چو آب روان».
بهرام مشیری پس از روضهخوانی دربارهی خردورزی در روزگار فردوسی، به این بیت از «گفتار اندر ستایش خرد» میرسد:
تو این را دروغ و فسانه مدان -------- به یکسان روش را زمانه مدان
ایشان [=خالقی مطلق] آورده است: به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان. خب به هر صورت!
از این هر چه اندرخورد با خرد -------- دگر از ره رمز معنی برد
این که معنا ندارد. زبان زبان پارسی است. «از این هر چه اندرخورد با خرد» پس بقیهاش چی شد؟ [این] مبتدا خبرش کو؟ یک ادیبی بیاید این را برای ما معنا کند. این دو بیت که ارتباط معنایی ندارد.
از این چند اندرخورد با خرد: یعنی مبالغی از این داستانها با خرد موافق است. از این جور قضایا پر است. یک فاجعه بوده است چاپ این کتاب مستطاب. یک فاجعهی ادبی بوده است.
بهرام مشیری این قدر دم از پارسی میزند اما نمیداند که در زبان پارسی مبتدا و خبر نداریم. آن زبان عربی است که مبتدا و خبر دارد. در پارسی نهاد و گزاره داریم. تازه در این جا هم بحث جملهی پایه و پیرو داریم و ربطی به نهاد و گزاره (یا به قول او: مبتدا و خبر) ندارد.
بهرام مشیری دربارهی «به یکسان رَوِشن زمانه مدان» به سادگی میگوید خب به هر صورت. حال آن که این ضبط یکی از نشانههای برتری دستنویس فلورانس است و نشان میدهد که فردوسی با اسم مصدر به سبک پارسی میانه (پهلوی) آشنا بوده و آن را در شاهنامه به کار برده است اما نسخهنویسان بعدی چون آن را نفهمیدهاند لت (مصرع) را تغییر دادهاند و از جمله به شکل نادرست «به یکسان روش را زمانه مدان» درآوردهاند. (روشن همان روش است. اسم مصدر در زبان پهلوی با «-شن» پایان مییافته مانند بُندَهشن به معنای آفرینش نخستین که امروزه بندهش گفته میشود. امروزه این پسوند به صورت «-ش» درآمده است.)
مشیری که این همه به دستور زبان علاقه دارد چرا متوجه نمیشود که «به یکسان روش را زمانه مدان» معنا ندارد و تنها به ضبط خالقی ایراد میگیرد.
ضبطی که مشیری نقل میکند این ایراد را دارد که «چند» صفت شمارشی مبهم است و به نوشتهی فرهنگ دهخدا «مقدار غیرمعین باشد. همچو ‹اَند› که آن هم مقداری است کمتر از ده. غیرمعین. عدد مجهول از سه تا نه. مرادف ‹اَند› که عددی است از سه تا نه. عدد مجهول از سه تا نه.» یعنی اگر روایت ایشان را بپذیریم فردوسی میگوید از تمام شاهنامه، تنها چیزی میان سه تا نُه داستان با خرد سازگار است!
مشیری در جای دیگری میگوید:
هفت خان را نوشته است هفت منزل. شما فکرش را بکنید. منزل اول. یعنی خان پارسی زیبا ... رستم و هفتخان شده است هفت منزل. منزل. لغت ثقیل زشت عربی منزل. در شاهنامه!
نخست آن که در ویراست خالقی هیچ گاه به جای «هفت خان» از «هفت منزل» نام برده نشده بلکه هفت خان به همین شکل آمده است اما در معرفی بخشها نوشته شده «منزل یکم» و «منزل دوم» و ... در خود شعرها همان خان به کار رفته است. اما از علاقهی مشیری به زبان پارسی و پاسداشت آن همین بس که در توصیف واژهی منزل میگوید: «لغت ثقیل» حال آن که «منزل» چندان هم سنگین نیست. شاید «سلیح» و «مزیح» را در شاهنامه ندیده است. یا در توصیف دستنویس فلورانس میگوید «نسخهی مغلوط مغشوش مضطرب نیمه تمام». بنازم بدین جملهی پارسی! یکی از اشتباههایی که بسیاری از مردم میکنند آن است که گمان میکنند در شاهنامهی فردوسی هرگز یک واژهی عربی هم یافت نمیشود. شاید این ایراد مشیری هم از همین باور ریشه گرفته است.
آقای مشیری دربارهی دکتر خالقی مطلق چنین میگوید:
یک مصحح دو چیز لازم دارد یکی صلاحیت و یکی اهلیت. اگر بگوییم نخستین در ایشان موجود بوده دومیاش در ایشان موجود نبوده است. اهلیت این کار را ایشان نداشتند. آشنا نبوده با این سبک و سیاق. به احتمال در سنین سی چهل سالگی برخورد کرده با این کتاب.
لابد اهلیت دکتر خالقی را بایستی مشیری تایید میکرده است. زیرا آن طور که از دوستی شنیدم در یکی از برنامههای دیگرش گفته من از کودکی با شاهنامه بزرگ شدهام. خب این که کسی از کودکی با شاهنامه بزرگ شده باشد به معنای آن نیست که کارشناس شاهنامه است.
مشیری در پایان سخن دربارهی کار دکتر خالقی مطلق چنین میگوید:
گرفتاری بزرگی درست شده است. تنها خدمت بزرگ این مرد که حقیقتا بایستی به ایشان آفرین گفت که شایستهی هر گونه تکریم و تعظیم هست این است که موارد اختلاف همهی نُسَخ را در پانویس آورده است.
از این جمله دو چیز آشکار میشود: بهرام مشیری معنای «چاپ انتقادی» شاهنامه را نمیداند و انگار تاکنون نسخههای ویراستهی آثار ادبی را ندیده است. دودیگر این که مشیری تکلیفش با خودش روشن نیست. بالاخره چاپ این کتاب فاجعهی ادبی است یا خدمت بزرگ. او ما را هم در سرگردانی رها میکند که بالاخره باید به خاطر چاپ کار دکتر خالقی مطلق عزا بگیریم و از زبان پارسی و شاهنامه بیزار شویم یا باید به دکتر خالقی مطلق آفرین بگوییم و او را تکریم و تعظیم کنیم.
پینوشت
پیام برخی خوانندگان سبب شد که یادآور شوم من هیچ ایرادی به مدرک تحصیلی آقای مشیری نگرفتهام. فقط در معرفی ایشان به مدرک دانشگاهیشان اشاره کردم. روشن است که هیچ ایرادی ندارد کسی که مهندسی یا پزشکی خوانده، به شرط داشتن مطالعه و سواد و آگاهی کافی، در زمینهی شاهنامه نظر بدهد و مقاله بنویسد و انتقاد کند. هیچ یک از پاسخهای من به آقای مشیری ربطی به مدرک تحصیلی او ندارد. اگر ایشان دکتری و فوقدکتری ادبیات پارسی هم میداشت و مقالههای فراوانی هم منتشر کرده بود باز این پاسخهای من برجا بودند. به قول سعدی در بوستان (باب چهارم: در تواضع): «دلایل قوی باید و معنوی - نه رگهای گردن به حجت قوی».
پینوشت ۲
دوست گرامی مسعود لقمان نشانی گفتوگوی خود با دکتر خالقی مطلق را در بخش پیامها گذاشته که خواندن آن پاسخگوی برخی از پرسشها میتواند باشد. بخش نخست و بخش دوم این گفتوگو را حتما بخوانید.
پینوشت ۳
یادآوری میکنم که من در این جستار تنها به ایرادهای آقای مشیری پاسخ دادهام. کار دکتر خالقی صد در صد بیاشکال نیست. مسلما ایرادهایی هم هست. اما خوانندگانی که دستنویس فلورانس را بهانهی ایراد به کار دکتر خالقی میدانند به یاد داشته باشند که این دستنویس تنها برای نیمی از شاهنامه استفاده شده و در نیمهی دوم همان دستنویس لندن پایهی کار بوده است. به فرض نامعتبر بودن دستنویس فلورانس (که فرض درستی نیست و پیشتر بسیار دربارهاش بحث شده)، این دستنویس تنها یکی از پانزده دستنویس در بخش نخست شاهنامه بوده و در همه جا از آن پیروی کورکورانه نشده است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
7:50 PM |
پيوند دایمی
42 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی فردوسی
Tuesday, February 02, 2010
دکتر مصدق و هیات انگلیسی
سهشنبه ۱۳/بهمن/۱۳۸۸ - ۲/فوریه/۲۰۱۰
متن زیر را دوستی با رایانامه برایم فرستاده است. متاسفانه به عادت رایج، خبری از منبع و خاستگاه در کار نبود و من هم فرصت نکردهام از درستی تاریخی این روایت مطمئن شوم. .
میگویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت ایران تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همهی شرکتکنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی از ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.
پیش از آغاز نشست، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست. اما پیرمرد توجهی نكرد و روی همان صندلی نشست...
جلسه داشت آغاز میشد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه دکتر مصدق بلند شود و او بتواند روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمیکرد.
جلسه آغاز شد و قاضی رسیدگیکننده به دکتر مصدق رو کرد و گفت: شما جای نماینده انگلستان نشستهاید. جای شما آن جاست.
کم کم ماجرا داشت پیچیده میشد و بیخ پیدا میكرد که دکتر مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت: «شما فكر میکنید نمیدانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است؟ نه جناب رییس! خوب میدانیم جایمان کدام است. اما علت این كه چند دقیقهای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند بر جای دیگران نشستن یعنی چه؟»
او اضافه کرد: «سالهای سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...»
سكوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پایان سخنانش كمی سكوت كرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.
با همین ابتکار و حرکت عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.
پی نوشت
خانم فاطمه سودآور فرمانفرماییان نوشتند که این داستان واقعی نیست. از ایشان سپاسگزاری می کنم.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:59 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , روزانه