شنبه ۹/خرداد/۱۳۸۸ - ۳۰/می/۲۰۰۹
یکی دیگر از مشکلهای امروزی ما چیزی است که من آن را ازخودبیگانگی معماری مینامم. در قدیم سازندگان و معماران ایرانی به ویژگیهای اقلیمی بسیار توجه داشتند و در هر منطقه بنا به نیاز و شرایط آب و هوایی و جغرافیایی خانه میساختند. برای مثال در شمال ایران و در حاشیهی دریای مازندران سازهی «گالیپوش» را ابداع کردهاند که بسیار مناسب هوای بارانی است.
گالیپوش در گیلان
اما در حاشیههای کویر سازهی «بادگیر» را اختراع کردند که مناسب گرما و بادهای این منطقه است.
بادگیر در یزد
(بگذریم از این که امروزه کشور تازه «استقلال»یافتهی امارات متحد عربی بادگیر را هم دارد از ایران میدزدد و با تغییر نام آن به «برجیل»! آن را سازهای «عربی» میداند!)
متاسفانه به نظر میرسد که سازندگان و معماران امروز دیگر توجهی به ویژگیهای اقلیمی ندارند و همان معماری و طراحی یکسان را در همه جا به کار میبرند. انگار در همه جای ایران گالیپوش بسازند یا در همه جا بادگیر نصب کنند! در هر نقطهی ایران که بروید بناهای تازه مشابه هم هستند. امروزه انگار به دانشجویان معماری تنها معماری اروپایی و امریکایی درس داده میشود. یا اگر هم معماری ایرانی و اقلیمی آموخته میشود فارغالتحصیلان پس از ورود به بازار کار بدان توجهی ندارند.
بیتوجهی به ویژگیهای اقلیمی سبب میشود که در مصرف انرژی برای گرمایش یا سرمایش بنا هزینههای گزافی پرداخت شود. ضمن آن که بافت طبیعی شهرها به هم میخورد. نمیگویم با همان مصالح قدیمی و سبک ساختمانی غیرمهندسی کار شود. مهم این است که معماران و مهندسان شهرساز ما بتوانند مهندسی نوین و امروزی را با فرهنگ و اقلیم کشور خود آشتی بدهند. وگرنه تقلید صرف از خانههای اروپا و امریکا که کار سختی نیست.
انگار معماری هم تابع «مد» شده است. مدتی «نمای آجر سهسانتی» مد میشود و در همه جای ایران به کار میرود. مدتی بعد «نمای رومی» مد میشود. مدتی «سنگ زرد» مد روز است و خلاصه هر چندگاه باید دید معماران و شهرسازان و خانهسازان ما در ماهواره و یا کشورهای دیگر چشم مبارکشان به چه چیزی میافتد و همان را - صرف نظر از شهر و آب و هوا - تولید انبوه میکنند. البته نباید فراموش کرد که گاهی ایراد از خود مردم و صاحبان کار نیز هست یعنی خانهای را در ماهواره یا تلویزیون یا سفر خارجی میبینند و میخواهند عین همان را در اقلیم متفاوت ایران بسازند.
اشتباه دیگر شهرسازان نابود کردن فضای سبز شهر به ویژه کوچهباغها (مثلا در تهران) و ساختن آپارتمانهای چندطبقه است. وجود همین باغها سبب میشود که هوای محیط معتدلتر شود و در همین کوچههای ده ونک یا درکه و ... در تابستان هنوز هوا مطبوع است. اما کمی آن سوتر در بخشهای «نوساز» (نوویران!) - مثلا در خود میدان ونک - گرمای تابستان تحملکردنی نیست!
Saturday, May 30, 2009
شهرسازی و معماری امروز
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:38 AM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
Friday, May 29, 2009
خودباختگی تا کجا؟
آدینه ۸/خرداد/۱۳۸۸ - ۲۹/می/۲۰۰۹
امروزه در کشور ما و دست کم در شهری مانند تهران صحنههای زشتی دیده میشود مانند پراندن واژههای غیرلازم انگلیسی. بدتر آن که در مغازهها نیز نوشتههای انگلیسی زیاد شد. انگار نسل تازه - که داستان زبانآموزیاش آدم را یاد جریان کلاغ و راه رفتن کبک میاندازد - پس از چند ماه شرکت در کلاسهای زبان رنگارنگی که در هر گوشه باز شده خیال میکند همهی مردم انگلیسی بلدند و اشکالی ندارد بر در و دیوار شهر و روی اتوبوس و مینیبوس انگلیسی نوشت. حتا برچسب کالاهای مصرفی هم با خط انگلیسی شده است. مگر خط و زبان رسمی ما پارسی نیست؟ چرا این همه نوشتههای غیرضروری انگلیسی از شهر بالا میرود؟ مگر در کشور ما چه قدر جهانگرد و گردشگر خارجی میآید که مجبوریم حتا روی ماست و شیر هم به خط انگلیسی بنویسیم؟ جالب آن که در برخی از این کالاها، نوشتهی انگلیسی بزرگتر و متن اصلی است و در زیر آن گاهی با خط ریزتر متنی به پارسی نوشته شده است. اگر نوشتهی انگلیسی روی ماست توجیهی برای گردشگر خارجی داشته باشد (که ندارد) آخر «شیشهشوی» گلرنگ و گازپاککن تیرک به چه درد گردشگران خارجی میخورد؟ مگر آن که برای کارگری و شیشهپاککنی به ایران آمده باشند!
شیشهشوی گلرنگ
اجاقپاککن تیرک
مسخرهتر آن که در میدان ولیعصر تهران در برخی مغازههای غذافروشی به خط فارسی نوشته «چیکن برست»! (سینهی مرغ) یا چیکن برگر. روز دیگری با دوستی به مغازهای رفتیم در میدان هفتم تیر که قهوهای یا آبمیوهای بنوشیم. وقتی فهرست یا منو را آورد دیدم که دوزبانه است. اما ای کاش به همان انگلیسی بسنده کرده بودند! زیرا در بخش فارسی نوشته بود «یک اسکوپ بستنی» به جای «یک پیمانه» و یا «هات چاکلت» به جای «شکلات داغ» و خیلی چیزهای دیگر.
آیا واژههای پیمانه و مرغ و داغ و ... در زبان فارسی وجود ندارد که باید آنها را از زبان انگلیسی وارد کنیم؟ چرا عدهای فکر میکنند نوشتن و به کار بردن واژههای انگلیسی نشانهی پیشرفته بودن است؟ این شیفتگی بیاندازه به زبان انگلیسی در جاهای بیضرورت جز خودباختگی چه معنایی دارد؟
تابلوهای تبلیغاتی که دیگر هیچ! بسیاری از این تبلیغات به تمامی به خط و زبان انگلیسی هستند. باید پرسید مخاطب این آگاهیها چه کسانی هستند؟
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:35 AM |
پيوند دایمی
6 نظر داده شده |
نظردهی
Thursday, May 28, 2009
کعبهی زرتشت
پنجشنبه ۷/خرداد/۱۳۸۸ - ۲۸/می/۲۰۰۹
در فاصلهی ۶ کیلومتری از کاخهای پارسه (Persepolis یا تخت جمشید) کوهی وجود دارد که آرامگاه داریوش بزرگ و چند شاه دیگر هخامنشی در دل آن ساخته شده. ساسانیان نیز - که خود را وارثان بحق هخامنشیان میدانستند و حتا نسب خود را نیز به اردشیر دوم هخامنشی میرساندند - در کنار همین آرامگاهها نقشهای برجستهای ساختند که بعدها به علت ناآگاهی مردم، این منطقه «نقش رستم» خوانده شد زیرا نقش شاهان ساسانی را با رستم شاهنامه اشتباه گرفتند.
در جلوی این نقشها بنای چارگوشی وجود دارد که امروزه به اشتباه «کعبهی زرتشت» خوانده میشود. درست است که این بنا از نظر هندسی جعبه (کعبه) یا مکعب مستطیل است اما نه «کعبه»ی مذهبی است و نه به شخص زرتشت ربطی دارد. زیرا ساخت آن به احتمال زیاد در زمان هخامنشیان بوده که ۸۰۰-۷۰۰ سال پس از زرتشت بودند (زمان زرتشت را امروزه نزدیک ۱۴۰۰ پیش از مسیح میدانند). روی یکی از دیوارهای این بنا سنگنبشتهای از کرتیر (Kertir)، موبدان موبد ایران در زمان بهرام ساسانی، وجود دارد که در آن «بُن خانَک» آمده است. برخی میگویند «بن خانک» به معنای «محل نگهداری اسناد» است اما دکتر علیرضا شاپور شهبازی مینویسد که امروزه دیگر این واژه را به معنای «موقوفه» میدانند.
در کتاب «دینکرت» یا «دین کرد« (به معنای «کارهای دینی») - که از آثار زمان ساسانی است و در زمان پس از اسلام بازنویسی شده - چنین آمده است:
دارای دارایان [=دارا پسر دارا] همگی اوستا و زند را چنانکه زردشت از هرمزد پذیرفت و نبشت ... یکی به «دژ نپشت» فرمود نگاه دارند.
ابن بلخی، تاریخنگار دوران اسلام، نیز در کتاب «فارسنامه» گوید:
چون زردشت بیامد وشتاسف [=گشتاسپ] او را به ابتدا قبول نکرد و بعد از آن او را قبول کرد و کتاب زند آورده بود همه حکمت، و بر دوازده هزار پوست گاو دباغت کرده نبشته بود به زر. وشتاسف آن را قبول کرد و به اصطخر پارس کوهی است کوه «نفشت» گویند. همه صورتها و کندهگریها از سنگ خارا کردهاند و آثار عجیب اندر آن نموده. این کتاب زند و پازند آنجا نهاده بود.
استاد محمدتقی بهار (ملک الشعرا) در جلد یکم «سبکشناسی» نام کوه در متن فارسنامه را «نِفشت» و شکلی دیگری از «نپشت» و اشاره به همان «دژ نپشت» دینکرد میداند. اما دکتر شاپور شهبازی آن را «نَقشَت» یعنی کوه نقشدار و یا «نغشت» به معنای کوه کتیبهدار میخواند که همان نقش رستم باشد.
دیگر این که دکتر شهبازی مینویسد تا دویست سال پیش به این بنا «نقاره خانه» گفته میشد و «کعبهی زرتشت» نام جدیدی برای آن است.
آقای رضا مرادی غیاثآبادی بر این باور است که این بنا کاربرد اخترشناختی داشته و تقویم آفتابی بوده است و کتابی هم در این باره نوشته است.
روی این بنا سنگنبشتهای به زبان پهلوی ساسانی است که آن را در سال ۱۹۳۶ م/ ۱۳۱۵ خ هیات علمی «بُنداد خاوری» (Oriental Institute) دانشگاه شیکاگو به سرپرستی اریش اشمیدت (Erich Schmidt) کشف کرد و سال بعد اشپرلینگ (Sperling) متن آن را منتشر کرد. اشپرلینگ سنگنبشته را از نرسی میدانست اما آرتور کریستنسن (Arthur Christensen) و والتر هنینگ (Walter B. Henning) نشان دادند که از آن شاپور یکم است. زیرا در این سنگنبشته از جنگهای شاپور با روم و اسیر شدن والریانوس یاد شده است. هم چنین شاپور از آتشگاههایی یاد میکند که برای خود و خاندان شاهی و بزرگان دولت بنا کرده است.
نکتهی دیگر این که بنایی دقیقا شبیه این در پاسارگاد وجود دارد که از زمان اتابکان فارس (سدهی هفتم قمری و زمان سعدی شیرازی) بدان نام «زندان سلیمان» را دادهاند و امروزه باور بر آن است که به احتمال زیاد آرامگاه کمبوجیه پسر کوروش بزرگ باشد. امروزه از این «زندان» تنها یک دیوار نیمه ویران باقی مانده و چون در زمان اتابکان نام زندان را بدان دادهاند معلوم میشود که در آن زمان هنوز سالم و پابرجا بوده است.
«زندان سلیمان» یا آرامگاه کمبوجیه
خاستگاه:
- سبکشناسی، محمدتقی بهار (ملک الشعرا)
- راهنمای جامع پاسارگاد، دکتر علیرضا شاپور شهبازی
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:31 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , ساسانیان , هخامنشیان
Tuesday, May 26, 2009
علی سامی
سهشنبه ۵/خرداد/۱۳۸۸ - ۲۶/می/۲۰۰۹
آقای علی سامی از شخصیتهای فرهنگی مهم ایران در روزگار ما بود.
علی سامی در سال ۱۲۸۹ خ / ۱۹۱۰ م در شیراز دیده به جهان گشود. پس از پایان تحصیلات مقدماتی و متوسطه، تحصیلات خود را در رشتههای ادبیات، باستانشناسی و تاریخ ادامه داد و موفق به دریافت دکتری افتخاری از دانشگاه آسیایی شیراز شد. از سال ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۸ خ. در مدرسههای شیراز مشغول تدریس بود و به پاس این خدمات در سال ۱۳۱۷ خ وزارت فرهنگ و هنر بدو مدال درجه یک علمی اهدا کرد. استاد سامی، از ابتدای تاسیس دانشکدهی ادبیات دانشگاه شیراز تا سال ۱۳۴۹ خ. سمت استادی درسهای باستانشناسی و تاریخ و تمدن جهان را بر عهده داشت. وی سالهای زیادی نیز رییس «بنگاه علمی تخت جمشید» بود و در آنجا دست به پژوهشهای دست اول زد.
سالهای خدمت او در وزارت فرهنگ روزگار خوشی برای آثار باستانی فارس بود. از کارهای او در این زمینه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- تعمیر و تجهیز موزهی پارس
- تعمیر اساسی مسجد جامع عتیق
- نظارت بر ساخت آرامگاه جدید حافظ
- ساخت آرامگاه سعدی
- ساخت آرامگاه خواجوی کرمانی
- ساخت آرامگاه شیخ روزبهان
- ساخت آرامگاه سیبویه (نویسندهی شیرازی نخستین کتاب صرف و نحو در زبان عربی در سدهی دوم هجری)
وی در مرداد ۱۳۶۸ خ/ آگوست ۱۹۸۹ م. در سن ۷۹ سالگی درگذشت.
زندهیاد علی سامی آثار علمی و تاریخی فراوانی بر جا گذاشته که شاید مهمترین آنها که مورد استفاده و استناد باستانشناسان برجستهی داخلی و خارجی قرار گرفته کتاب «پاسارگارد یا قدیمی ترین پایتخت شاهنشاهی ایران» باشد که به سال ۱۳۳۰ خ/ ۱۹۵۱ م. منتشر شد. شادروان دکتر علیرضا شاپور شهبازی دربارهی این کتاب میگوید:
این کتاب شامل مطالب بسیار مهمی در باب پاسارگاد و آثار هنری آن است. دلیل این امر دسترسی مولف به آثار و ذوق سرشار او برای خواندن بود. در نتیجه کتاب پاسارگاد سامی هم مشمول مطالب دست اول دربارهی کاوشهای شخصی او در محوطهی کاخها و باغ شاهی و تعمیراتی است که در جاهای مختلف کرده است و هم بیان آثار قبل از تاریخ آن خطه (به ویژه «تل نخودی») و آثار بعدی (به خصوص بناهای اسلامی) و بدین خاطر جامعیت خاصی دارد. ترجمهی انگلیسی این کتاب توسط عالیجناب روحانی «رالف نُرمن شارپ» (Rev. Ralph Norman Sharp) به سال ۱۳۳۶ خ/ ۱۹۳۵ م. باعث شد که این اثر گرانبها در دست همهی محققان بعدی قرار گیرد. نقشههای آثار موجود در این کتاب بسیار سودمند است.
برخی از آثار علی سامی عبارتند از:
- پاسارگارد یا قدیمی ترین پایتخت کشور ایران
- آرامگاه کوروش بزرگ
- آرامگاه داریوش بزرگ در نقش رستم
- تمدن هخامنشی
- بافندگی و بافتههای ایرانی از دوران کهن - دو جلد
- حفر ترعه سوئز توسط داریوش کبیر و کتیبه میخی آن
- دادرسی و قضاوت در کشورهای باستانی خاورزمین
- دادرسی و قضاوت در ایران باستان عهد هخامنشی
- تمدن ساسانی
- ادبیات و شعر و تاریخنویسی در عهد ساسانی - دو جلد
- پزشکی ایران در عهد ساسانی
- موسیقی ایران ۱: از دوران کهن تا عهد هخامنشی
- موسیقی ایران ۲: عهد ساسانی
- تاثیر موسیقی ایران در موسیقی عهد اسلامی - دو جلد
- دانشهای ایرانی در عهد ساسانی و تاثیر آن در علوم و تمدن دورهی اسلامی
- سیر فرهنگ ایران در قرون اول و دوم هجری و تاثیر آن در تمدن اسلامی
- نقش ایران در فرهنگ اسلامی
جالب آن که چندی پیش به کتابفروشیای رفتم و پرسیدم از کتابهای علی سامی چیزی دارید؟ فروشنده این نام را نشنیده بود. پرسید در چه زمینهای مینویسد؟ گفتم ایران باستان. با کمی دلخوری گفت: ما از این جور کتابها نداریم!
خاستگاه:
- پایگاه اطلاعرسانی «بنیاد ایرانشناسی» (البته عکسی که در این صفحه از علی سامی هست با عکسی پیری وی که من در کتاب «شرح آثار باستانی تخت جمشید»اش دیدم متفاوت است.)
- کتاب «شرح آثار باستانی تخت جمشید»
هم چنین ن.ک. مقالهای از علی سامی با عنوان «حکمت و فلسفه در ایران باستان» (تیر ۱۳۴۷ خ/ ۱۹۶۸ م.)
میتوانید گوشهای از کتاب «تمدن ساسانی» دربارهی معماری و شهرسازی را در این نشانی بخوانید.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:27 AM |
پيوند دایمی
3 نظر داده شده |
نظردهی
Saturday, May 23, 2009
قورباغه را قورت بده
شنبه ۲/خرداد/۱۳۸۸ - ۲۳/می/۲۰۰۹
چند سالی است که کتابهای در دستهبندی به اصطلاح «خودیاوری» (self-help) و خودشناسی و بهبود زندگی (life improvement) هم در فرنگ خریدار و پدیدآورندههای فراوانی یافته است و هم در میهن ما عدهای دست به ترجمهی این کتابها میزنند.
به نظر من ترجمهی این گونه کتابها، مانند بسیاری از کتابهای مرتبط به فرهنگ و زندگی اجتماعی، باید با دقت بسیار و به صورت گزیده انجام شود. زیرا بسیاری از نکتهها و راهنماییهایی این گونه کتابها تنها در محیط و جامعهی اصلی کاربرد و معنا دارد و در جامعههای دیگر چندان سودمند نیست. منظورم سانسور اخلاقی و این گونه کارها نیست. نه! منظورم این است که برخی از این توصیهها، برای نمونه، تنها در امریکا شدنی است و حتا در کشورهای نزدیک به آن مانند کانادا و مکزیک و بریتانیا و فرانسه هم بیمعنا است تا چه رسد به فرسنگها دورتر در آسیا و در ایران. اصولا در بحثهای رفتاری و روانشناسی گروهی (برای نمونه در زمینهی «رفتار سازمانی» یا Organizational Behaviour) همواره تاکید میشود که هر کنشی باید با فرهنگ محیط و افراد آن ارزیابی شود و تصمیم برای انجام آن کنش باید بر همین پایه گرفته شود. برای مثال، در یک شرکت خاص که همهی کارکنان آن همزبان و همفرهنگ هستند و تاریخ و جغرافیای مشترکی دارند چه بسا رفتاری در یک واحد از این شرکت در بخش و واحد دیگر پذیرفته نباشد. تا چه رسد به رفتاری در این کشور با همان رفتار در کشوری با زبان و فرهنگ و تاریخ و جغرافیای بیگانه. برای مثال شما در امریکا راحت میتوانید مدیر یا سرپرستتان را با نام کوچکش صدا کنید و با او بروید ناهار. اما در محیط کاری فرانسه و ایران - که سلسله مراتب جدیتر است - شاید اصلا نتوانید مدیرتان را بدون وقت قبلی ببینید تا چه رسد که بخواهید او را با نام کوچک صدا کنید و با هم بروید ناهار.
بگذریم از این که برخی نویسندگان اصلی این گونه کتابها خودشان در زندگی شخصی مشکل دارند و در برنامههای تلویزیونی پرسشها را از سر باز میکنند و به اصطلاح «عالم بی عمل اند». از این بدتر هنگامی است که مترجم ایرانی این گونه کتابها نیز چشم و گوش بسته و با زبان و دانش نابسنده به ترجمه دست مییازد. امسال هم که شکر خدا نمایشگاه کتاب پر شده بود از انواع رنگاوارنگ این کتابها از نویسندگان مختلف و مترجمان مختلفتر. برای نمونه مدتی بود از یکی دو سال پیش که عنوان این کتاب مرا به خود مشغول داشته بود و امسال در نمایشگاه باز آن را دیدم:
نام کتاب: قورباغه را قورت بده!
نویسنده: برایان ترسی
ترجمه: اشرف رحمانی، کورش طارمی
خب من به عنوان فردی ایرانی، از خواندن عنوان این کتاب هیچ چیز دستگیرم نشد. اگر شما این جمله را به فردی فرانسوی بگویید (با توجه به شهرت فرانسویان به خوردن قورباغه) هیچ مشکلی برایش نیست و شاید گمان کند که به او تعارف غذای لذیذی میکنید نه این که راهی برای حل مشکلی دارید. اما برای امریکاییان (و شاید ما ایرانیان!) خوردن قورباغه کار دلنشینی نیست. به نظر من هیچ پارسیزبانی در نگاه اول معنای این عبارت را نخواهد فهمید. مگر آن که پشت جلد را بخواند و بفهمد منظور نویسنده چه بوده که مترجم نتوانسته معادل آن را در زبان پارسی پیدا کند و مجبور شده چند خطی توضیح بدهد. شاید گفته شود که این گونه عنوانها را به حساب شگردهای بازاریابی باید گذاشت اما بازاریابی به چه صورت؟ آیا میشود هر جملهی مزخرفی نوشت تا توجه کتابخوانها را بیشتر جلب کرد!؟
در فکر نوشتن این مطلب بود که در راه بازگشت به خانه از نمایشگاه دست بر قضا، در خیابان چشمم به مینیبوسی افتاد که رانندهی خوشذوقی به خیال و سواد خود به زبان انگلیسی نوشته بود: camel see, no see! و منظورش هم همان ضربالمثل معروف خودمان بود که «شتر دیدی، ندیدی!» به نظرم این گونه مترجمان دست کمی از این رانندگان ندارند. و بهتر است ناشران و ویراستاران آنان به کیفیت محتوایی کارهای ترجمهای که منتشر میکنند اندکی توجه بیشتر داشته باشند.
هم چنین یاد نمونهی دیگری از این کتابهای خودیاوری ترجمهای افتادم که در سالهای میانی دههی ۱۳۷۰ دیدم و در صفحهای از آن نوشته شده بود Hallelujah! (عبارتی از اصل عبری به معنای «ترا سپاس ای یهوه! [=خدا]» در دعاهای مسیحیان). اما مترجم که گویا خودش معنای آن را نفهمیده بود در پاورقی نوشته بود که این عبارت بیمعنی است و برای جلب توجه گفته میشود!!
پینوشت
خوانندهای خواسته بود که دربارهی معنای «قورباغه را قورت بده» در زبان انگلیسی بیشتر بنویسم. تا آنجا که من میدانم در انگلیسی اصطلاحی هست به شکل frog in the throat (ترجمهی لفظی: قورباغه در گلو) که اشاره است به خلطی که در گلو جمع میشود و باعث ناراحتی و مانع گفتار میشود. قورت دادن قورباغه میتواند اشاره به این باشد.
در ضمن، در افسانههای شاه پریان و داستانهای کودکان، شاهزادهی جوانی به خاطر طلسم و جادو به قورباغه تبدیل شده که اگر دختر جوانی بوسهای بر آن بزند طلسم و جادو شکسته شده و قورباغه دوباره به شاهزاده تبدیل میشود. اما بوسه بر قورباغه کار دلبههمزنی است ولی حاصل آن به مراد رسیدن دختر جوان است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
2:44 PM |
پيوند دایمی
17 نظر داده شده |
نظردهی
Tuesday, May 12, 2009
گوشهای از تاریخ قاجار - ۲
سهشنبه ۲۲/اردیبهشت/۱۳۸۸ – ۱۲/می/۲۰۰۹
داشتم کتاب «گیلان در جنبش مشروطیت» نوشتهی ابراهیم فخرایی را نگاه میکردم که در فصل اول در صفحههای ۱۲ و ۱۳ به این قطعه برخوردم که به نظرم تکاندهنده و نشانی از وضعیت مردم و فساد قدرت در پایینترین ردهها است.
وصف الحال فراشی را روزنامهی خیرالکلام در شمارهی صفر ۱۳۲۸ ه.ق. خود چنین بیان میکند:
گفت: پسر! میخواهی فراش بشوی؟
گفتم: بله قربان! زیر سایهی سرکار میخواهم خدمت کنم و لقمهی نانی هم داشته باشم.
گفت: باید اول امتحان بدهی ببینم عُرضهی فراش شدن داری یا نه.
گفتم: هر امتحان که میل سرکار است بفرمایید.
قلمدان خواست و یک حکم نوشت به من داد. گفت: الساعه باید بروی پدرت را هر جا هست حاضر کنی.
من دیگر مجال ندادم کلامش را تمام کند. گفتم: «چشم!» و به راه افتادم.
یک یابو از بازار کرایه کردم و یک شلاق از همقطارم گرفتم و سوار شدم. یک بند تاختم تا به ده رسیدم. یکراست رفتم توی حیاط خودمان. دیدم پدرم سر ایوان نشسته و زنبیل میبافد. پیاده شده یابو را بستم به درخت. جَستم سر ایوان و دست به شلاق، تا پدر بجنبد ده دوازده شلاقی به او زدم. گفتم: «پدر سوخته! یاالله! زود باش. اول کرایهی یابو را بده». مادرم سررسید. گفت: «جوانمرگ شده! چه کار به این پیرمرد داری؟» من چند تا شلاق جانانه به مادرم هم زدم. مادر شیون کرد. اهل محل جمع شدند و جریان را پرسیدند. من حکمم را نشان دادم. فهمیدند که من فراش شدهام. کرایهی یابو را گرفتم و کتابهای پدرم را با ریسمان بسته، جلو یابو شلاقزنان تاختم.
مادرم از دنبال نفرین میکرد و میگفت: «الهی روز خوش نبینی! شیرم به تو حرام باشد.»
من میگفتم: «برو پدرسوختهی پتیاره! حالا که من فراشم، پدر آدم را هم درمیآورم.»
پدر جلو من میدوید و میگفت: «پسر جان! من پدر تو هستم. برای تو زحمتها کشیدهام. با نداریها و نخوردگیها ساختم. امروز فردا دارد. آدم خوب نیست به هر مرحله که رسید ملاحظهی فردایش را نکند. این تسلط و ریاست برای آدم باقی نمیماند.» من به لحن معمول فراشها گفتم: «باز که سگ حرف مالک صاحب مرده را میزند. فضولی نکن! بدو که تا زود است به شهر برسیم که من مقصر نشوم.»
پیرمرد عرقریزان میدوید تا آن که از راه و بیراه به «درخانه» رسیدیم. بردمش در انبار. خلیلی و زنجیرش کردم. رفتم حضور خان حاکم.
- ها! پسر! چه کردی؟
- بله قربان! به اقبال بیزوال سرکار عالی آن پدر سوخته را کشیدم و آوردم.
- بیاور حضور.
فوری رفتم او را با کتهای بسته به حضور خان حاکم آوردم. خان حاکم گفت: «عمو پیرمرد! دیدی پسرت چقدر باکفایت است. من حالا تو را به پسرت میبخشم. کتهایش را باز و مرخصش کنید!» من کتهای پدر را باز کرده و به گوشهای بردم و گفتم: «پدر! بی چک و اُردنگ، قُلّق مرا بده. دارم ندارم به خرجم نمیرود.» سرداری و اورسیاش را درآورده به من داد که من آنها را به هشت قران فروختم و رفتم به قهوهخانه. من، بعد از این امتحان کوچک، حقیقتا فراش شدم و هر ماموریتی به من میدادند یک پارچه آتش بودم.
خلیلی: نوعی غُل و زنجیر برای پا
اورسی: نوعی کفش پاشنهدار
سرداری: نوعی لباس
قُلّق: مژدگانی
خاستگاه:
«گیلان در جنبش مشروطیت»
ابراهیم فخرایی. چاپ اول ۱۳۵۲ (چاپ سوم: ۱۳۷۱)
انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
ص ۱۲ و ۱۳ از فصل اول: گیلان پیش از جنبش مشروطه.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
4:19 PM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , كتاب
Monday, May 11, 2009
گوشهای از تاریخ قاجار - ۱
دوشنبه ۲۱/اردیبهشت/۱۳۸۸ - ۱۱/می/۲۰۰۹
داشتم کتاب «چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع، فلسفه و اقتصاد» نوشتهی محمدعلی همایون کاتوزیان را میخواندم که در مقالهی نخست دربارهی محمدعلی جمالزاده به حکایت جالبی برخوردم.
کاتوزیان از قول جمالزاده میگوید که زمانی جمالزاده در سفارت ایران در برلین کار میکرد. روزی «فلانالسلطنه»ای به عنوان سفیر جدید آمد آلمان. فلانالسلطنه به جمالزاده میگوید شنیدهام شما نویسندهاید. نامهای به مرکز بنویسید و بگویید برای ما ذغال بفرستند. جمالزاده میگوید خیالتان راحت باشد. چند روز پیش من به زیرزمین رفتم و انبار ذغال پر بود. فلانالسلطنه مانند باروت منفجر میشود و میگوید: تو میخواهی دزد مرا بگیری؟ بعد شروع میکند به هتاکی و فحاشی از جمله این که شما «زاده»ها میخواهید جای ما «دوله»ها و «سلطنه»ها را بگیرید اما این آرزو را به گور خواهید برد. جمالزاده هم در همان حال، بیتوجه به او از اتاق خارج میشود و استعفایش را مینویسد و دیگر به سفارت برنمیگردد.
نکتهی جالب در اینجاست. چندی بعد، سید حسن تقیزاده میآید پیش جمالزاده و خاطرهای را تعریف میکند بدین مضمون:
زمانی که ما با سرعت طاقتفرسایی قانون اساسی مشروطه را مینوشتیم شهرت داشت که حال مظفرالدین شاه خوب نیست و به زودی خواهد مُرد. ما میترسیدیم که پیش از این که شاه (و به تأسی از او - محمدعلی میرزا) قانون اساسی را بپذیرند و امضا کنند مظفرالدین شاه بمیرد و پسرش هم هرگز قانون اساسی را تایید نکند. پس من که تقیزاده باشم با «میرزا محمدعلی خان تربیت» به دیدن پزشک انگلیسی [درست: اسکاتلندی] شاه رفتیم. نگرانی خود را صریحا به او بازگفتیم و خواهش کردیم بکوشد که شاه را تا هنگام پایان یافتن قانون اساسی سر پا نگاه دارد. دکتر شاه جواب داد: شاه بیمار نیست اما بینهایت ضعیف و علیل است به خاطر این که در هر کاری ناپرهیزی و زیادهروی میکند. از جمله، این پسره عبدالعلی هر روز در زیر کرسی پهلو شاه مینشیند و در چند نوبت آلتش را مالش میدهد تا حالت انزال به او [=مظفرالدین شاه] دست دهد. من [پزشک] هرچه میگویم این پسره عبدالعلی را از او دور کنند سودی نمیبخشد.
جمالزاده میگوید تقیزاده به من گفت که آن پسره عبدالعلی همین «فلانالسلطنه» است!
خاستگاه:
«چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع، فلسفه و ادبیات»
نویسنده: محمدعلی همایون کاتوزیان
نشر مرکز، ۱۳۷۵، ص ۱۹ و ۲۰
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
3:59 PM |
پيوند دایمی
1 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , كتاب
Sunday, May 10, 2009
فعل مجهول
یکشنبه 20/اردیبهشت/1388 - 10/می/2009
به نظر میرسد نسل جدید ایرانیان به خاطر بیتوجهی و تنبلی مترجمان و نیز به خاطر دوری از متنهای اصیل و اصلی زبان پارسی، روز به روز بیشتر به سمت کاربردهای بیجای فعلهای مجهول روی میآورند و جملههایی مانند «گلدان توسط بچه شکسته شد» (به قول ابوالحسن نجفی) بیشتر و بیشتر در نوشتههای امروزی به چشم میخورد. دامنهی این بیتوجهی به کتابهای دبستان و املاهای آنان نیز رسیده است به طوری که در کتاب کمکی کلاس اول دبستان دیده میشود که «این جملهها توسط دانشآموزان نوشته شدهاند»!
جملهی مجهول باید در صورتی به کار رود که کننده یا فاعل برای ما شناخته نباشد. وقتی که فاعل شناخته است دیگر نیازی به کاربرد فعل مجهول نداریم. به سادگی باید بنویسیم «دانشآموزان این جملهها را نوشتهاند». اگر هم نیازی به تاکید بر مفعول است هم چنان میتوان با فعل معلوم جمله را نوشت اما مفعول را به آغاز جمله آورد، یعنی بگوییم «این جملهها را دانشآموزان نوشتهاند.»
همین طور کاربرد «یک» در جاهایی که نیازی بدان نیست. مانند «یک سال چهار فصل دارد». باید پرسید دو سال چه طور؟ در اینجا نیازی به «یک» نیست. باید گفت «سال چهار فصل دارد» یا اگر خیلی مایلید پیش از «سال» چیزی بیاورید بگویید «هر سال چهار فصل دارد». در این باره
پیشتر نوشتهام.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:41 AM |
پيوند دایمی
4 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان
Sunday, May 03, 2009
فرهنگ فدایی
یکشنبه ۱۳/اردیبهشت/۱۳۸۸ - ۳/می/۲۰۰۹
پس از مطلبی که دربارهی فرهنگهای زبان پارسی نوشتم کتاب جدیدی به دستم رسید به نام «فرهنگ فدایی».
نام کتاب: فرهنگ فدایی - برخی واژگان پارسی سره
نگارنده: نصرالله فدایی
ویراستار: حسن مرسلوند
ناشر: انتشارات الهام
چاپ نخست: ۱۳۷۴ خ / ۱۹۹۵ م
صفحه: ۲۴۰
این کتاب نوشتهی میرزا نصرالله فدایی است که نگارش آن را در سال ۱۳۰۱ ق / ۱۲۶۲ خ / ۱۸۸۴ م (زمان ناصرالدین شاه قاجار) آغاز کرده و دو سال بعد آن را به پایان رسانده است. مانند بسیاری دیگر از فرهنگهای زبان پارسی، این کتاب هم در هندوستان نوشته شده است. نصرالله فدایی به سال ۱۲۸۶ ق/ ۱۲۴۶ خ / ۱۸۶۷ م کتابی نوشته بود به نام «ترکتازان هند» و در آن کتاب بسیاری واژههای پارسی سره به کار برده بود. این کتاب از دل آن داستان درآمده است. فدایی در پیشگفتار دربارهی کتاب «ترکتازان ِ هند» مینویسد که «شاخسار ِ نهال ِ سخنانش از پیوند برگ و بار بیگانه برهنه و آزاد است». سپس به انگیزههایش برای نگارش این فرهنگ میپردازد و دلیل سوم چنین است:
سوم این که: من این فرهنگ را - که هیچ دربا نبود - برای همین نوشتم که بر همه آشکار کنم که زبان فارسی با آنکه به گونهای پایمال ِ ترکتازی ِ بیگانگان گشت که اگر هر زبان ِ دیگری شده بود هرگز از پس ِ پردهء نابودی سر برون نمینمود، باز با همین اندک مایهای که نزد ِ سوختگان ِ آتش ِ رشک اندک مینماید تا آن پایان نوامند است که از نامههای کامود - که در آن نوشته شدهاند - گزشته [=گذشته]، فرهنگها نیز نگاشته توانند شد. و چون چنان کردم رشتهء سخن را در آن دانسته دراز کردم و چندانکه در سرواد ِ داستان ترکتازان ِ هند به کوتاهی سخن کوشیدم، در فرهنگ آن رودهدرازی کردم چنانکه در یک نولهء پرگار نگاشته شد که: آن برای نگارگران و پیمایندگان و اندازهگیران هنگام ِ چهرهسازی و زمینپیمایی و خاکهریزی و زمینهاندازی و انگارهگیری و گردهکشی به کار میآید.
(دربا: دربای، دروایست، ضروری و مایحتاج. چیزی را گویند که به آن احتیاج باشد و آن را دربایست نیز گویند. ضروریات. لوازم. ناگزیر. ناگذران. بایسته.
کامود: بسیط، برابر مرکب. واژهی دساتیری.
نوله: گفتار. واژهی دساتیری.
برای دساتیر ن.ک. مطلب پیشین)
به نوشتهی آقای حسن مرسلوند در پیشگفتار ویراستار، میرزا نصرالله فرزند شاعری بود با تخلص «سالک». نصرالله خود از شاعران پارسیگوی هند در دستگاه «میرمحبوبعلی خان بهادر نظامالملک آصف جاه» بوده و فدایی تخلص شاعری او است.
شاید بر پایهی این جمله در پیشگفتار فدایی بتوان گفت که وی ایرانی و ساکن هند بوده است:
از آن روی که پیکرهء بهم بستگی ِ سخنان و نهاد ِ پیوستگی سامانش بر همان سان است که دانشمندان ِ کشوران ِ اروپ برگزیدهاند، چنانکه نامهنگار را در پزیرایی ِ نامهء خودش امیدی که به دانشپژوهان ِ فرنگستان است (اگر بیشتر نباشد) کمتر از آن نیست که به برادران ایرانی ِ خود و مردم هندوستان است.
تنها دو ایراد کوچک در این فرهنگ هست: برخی واژگان غیرپارسی به اشتباه پارسی خوانده شدهاند (و واژههای دساتیری نیز در آن هست). دو دیگر این که به اشتباه حرف «ذ» را عربی دانسته و به جای آن «ز» نوشته است مانند «گزشته» در بالا به جای «گذشته» و پزیرایی به جای پذیرایی؛ یا حرف «ص» عربی را با «س» جایگزین کرده است.
آقای حسن مرسلوند با ویرایش و انتشار این فرهنگ خدمت بزرگی به زبان پارسی و بحث واژهسازی کرده است. بسیاری از واژههای در ظاهر نوساز که ما امروزه به کار میبریم ۱۴۰ سال پیش در این فرهنگ آمدهاند. هم چنین کار جالبی که آقای مرسلوند کرده افزودن بخشی به پایان کتاب است که در آن واژههای عربی به عنوان درآیه (سرواژه) اصلی گذاشته شده و واژههای پارسی سره داده شده در این فرهنگ در برابر آن آمده است. مانند «حافظه: یاد، ویرایی».
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
7:33 PM |
پيوند دایمی
5 نظر داده شده |
نظردهی
Saturday, May 02, 2009
پارس و غذا
شنبه ۱۲/اردیبهشت/۱۳۸۸ - ۲/می/۲۰۰۹
چند وقتی است که نامهای در اینترنت دست به دست میشود به شکل زیر:
بازنویسی متن:
لطفا جهت آگاهی دوستان و احترام به کلمه پارس - که همان فارس است - جهت کاربران خود اعلام نمایید که سگ واق واق میکند نه پارس. این ضربهای بود که از تازیان خوردهایم که میخواستند ما پارسیان را خرد و کوچک کنند که این لقب را به پارسیان دادند.
غذا در زبان عربی یعنی پس آب شتر یا همان شاش است که این هم یکی دیگر [از] ضربههای تازیان هست که به هنگام خوردن شام یا ناهار میگفتند بگوید [=بگویید] غذا میخوریم.
خواهشمندم این دو مورد را به کاربران خود گوش زد کنید. جهت اطلاع بیشتر میتوانید به لغتنامه دهخدا مراجعه نمایید.
فرزاد از کرمانشاه
گذشته از اشکالهای کوچک نگارشی در این متن، من منظورش را دربارهی بند مربوط به واژهی «پارس» نفهمیدم. ضربهای که تازیان به ما زدند چه بود؟ آیا پارس صدای سگ بوده و تازیان برای کوچک کردن ما «پارسیان» به ما «لقب پارس دادند»؟ یا این که پارس نام و «لقب» ما بود و تازیان معنای بانگ سگ را بدان دادهاند؟ آخر تازیان چه طور میتوانند معنای «پارس» را در زبان ما تعریف کنند. هر واژه در هر زبانی میتواند معناهای فراوانی داشته باشد. یکی از معناهای پارس نیز در زبان پارسی به معنای بانگ سگ است. اما این معنا هیچ ربط ریشهشناختی با نام قوم ایرانی «پارس» ندارد. مانند واژهی شیر (نوشیدنی) و شیر (جانور) یا سیر (گیاه) و سیر (برابر گرسنه). یا شاید مانند شباهت واژهی ماست در زبان پارسی با واژهی must در زبان انگلیسی!
دربارهی «غذا» صحبتشان درست است. این واژه - که در اصل «غذیٰ» نوشته میشود - در زبان عربی به معنای «پیشاب» یا گُمیز شتر است (نه پس آب (؟) آن). اما «غذاء» به معنای خورش است. ما در زبانمان «غذاء» را سادهتر کردهایم و به شکل غذا مینویسیم همان طور که «ابتداء» و انتهاء و انقضاء را مینویسیم ابتدا و انتها و انقضا. شاید چند صد سال است که ما به خورش غذا هم میگوییم و برایمان هم مهم نیست که این صورت نوشتن واژهی مزبور در زبان تازیان به چه معنایی است. البته همان طور که گفتهام اگر دوست داریم و میتوانیم از واژهای پارسی استفاده کنیم بهتر است چنین کنیم.
به نظر من این حساسیت نسبت به «پارس» سگ به خاطر بیسوادی «همهترکانگاران» (pan-Turk) است که چند وقتی است برای توهین به ایرانیان، چنین یاوههایی دربارهی نام قوم پارس و بانگ سگ میگویند. حالا این هممیهن ایراندوست ما به جای رویارویی با همهترکانگاران و آموزش آنان (که البته این دومی کاری نشدنی است!) به سراغ «تازیان» رفته و به این نتیجه رسیده که آنان معنای پارس را در زبان پارسی به بانگ سگ تغییر دادهاند! و بعد هم به سراغ «غذا» رفته و بدون پژوهش کافی به نتیجههایی رسیده است. ایشان فکر نکرده که پس چرا در زبان تازیان واژههای اغذیه، تغذیه، مغذی و مانند آن نیز هست؟ جالب آن که مینویسد تازیان هنگام شام و ناهار به ما گفتند «بگویید غذا میخوریم»! این را نمیدانم از کجا و کدام منبع تاریخی آورده است. در ضمن چرا صبحانه را فراموش کرده است؟ آیا صبحانه غذا نیست؟
به نوشتهی فرهنگ دهخدا، صدای سگ را در پارسی عوعو و هفهف و وغوغ هم میگویند. اگر دوست دارید میتوانید از این واژهها استفاده کنید. اما خواهش میکنم از این استدلالهای بیپایه نکنید.
این گونه آگاهیرسانیهای نادرست و غلط و سختسرانه (متعصبانه)، بدون این که خود شخص دانش درستی دربارهی موضوع داشته باشد، بیشتر باعث گسترش جهل و ناآگاهی است و ضربههای بزرگتری است! به قول حافظ: «یا سخن دانسته گوی، ای مرد عاقل! یا خموش!». هم چنین یاد حکایتی از گلستان سعدی افتادم در پایان «باب چهارم: در فواید خاموشی»
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند. صاحبدلی بر او بگذشت. گفت ترا مشاهره چند است. گفت هیچ. گفت پس این زحمت خود چندین چرا همیدهی؟ گفت از بهر خدا میخوانم. گفت از بهر خدا مخوان!
گر تو قرآن از این نَمَط خوانی ----------- ببری رونق مسلمانی
مشاهره: دستمزد ماهانه. نَمَط: شیوه
اینترنت علاوه بر فایدههایی که دارد این زیان را دارد که جهلگستری را نیز آسان کرده است! و ایرانیان نیز متاسفانه بدون تفکر یا بررسی، هر چه به دستشان میرسد پخش میکنند و از دیگران نیز میخواهند همین کار را بکنند! مانند همان داستان شعر سستی که به خانم سیمین بهبهانی بسته بودند و پیشتر در این نوشته بدان پرداختم. به قول معروف:
دشمن دانا بلندت میکند ------- بر زمینت میزند نادان دوست
پینوشت:
دکتر محمد حیدری ملایری، اخترشناس و اخترفیزیکدان ایرانی، لطف کرد و اطلاعات ریشهشناسی مربوط به «پارس» (به معنای بانگ سگ) را برایم فرستاده است که در اینجا منتشر میکنم:
پارس به معنای «بانگ سگ» از ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -bhel* میآید به معنای غریدن یا بانگ زدن و صدا درآوردن. دیسههای دیگر چنین اند: سانسکریت: -bhas به معنای پارس کردن، لیتوانی: balsas به معنای صدا، بالاژرمنیک کهن: belja به معنای غریدن، در انگلیسی نیز فعلهای bell (غریدن) و bellow (بانگ و صدای جانوران) و belch (آروغ زدن) از همین ریشه هستند. جالب آن که در زبان تبری (طبری) بلوسَن یا بلوستن (balossan / balostan) به معنای پارس کردن است. (پوروا-هند-و-اروپایی: PIE=Proto-Indo-European. پوروا (purva) واژهای است از زبان پارسی کهن به معنای: شکل نخستین)
هم چنین واژههای دیگر پارسی برای بانگ سگ عبارتند از لاییدن و لوکه (هر دو در دهخدا)، گیلکی: لاب، تبری: لوئه، لوئسن (loessen). اطلاعات ریشهشناختی این واژه نیز چنین است:
لیتوانی: loju (پارس کردن)، ارمنی: lam (موییدن، گریه کردن)، آلبانیایی: leh (پارس کردن)، لاتین: latro, latrare (پارس کردن)، یونانی: hulao (پارس کردن)، سانسکریت: -rai و rayati (پارس میکند)، ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی: -layo* (پارس کردن).
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
5:20 PM |
پيوند دایمی
11 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی پانترکان , تجزیهطلبان , روزانه , ریشهشناسی , زبان
Friday, May 01, 2009
فرهنگهای زبان پارسی
آدینه ۱۱/اردیبهشت/۱۳۸۸ - ۱/می/۲۰۰۹
ابراهیم پورداوود در پیشگفتار «فرهنگ پهلوی به فارسی» دکتر بهرام فرهوشی مینویسد از زمان ساسانیان فرهنگ یا واژهنامهای در دست است به نام «فرهنگ اوییم» (Oim) که در آن ۱۰۰۰ واژهی اوستایی به ۲۲۵۰ واژهی پهلوی (پارسی میانه) برگردانده شده است.
در اینجا به چند فرهنگ معروف زبان پارسی نو یا پارسی دری به ترتیب تاریخی اشاره میکنم:
- لغت فُرس
شاید قدیمیترین فرهنگ زبان پارسی دری که به دست ما رسیده «لغت فُرس» (واژگان پارسی) نوشتهی علی پسر احمد معروف به «اسدی توسی» (درگذشته به سال ۴۶۵ ق/ ۴۵۱ خ / ۱۰۷۲ م) باشد. اسدی شاعری بود اهل توس و به سبک شاهنامهی فردوسی، داستان رزمی و حماسی «گرشاسپنامه» را سرود. اسدی توسی از واژهشناسان بود و در این فن مهارت داشته و بسیاری از دیوانهای شاعران گذشته را از روی دقت خوانده و واژگان کمیاب آنها را نیز میداسنت و گاهی این واژهها را در شعرهای خود از جمله در گرشاسپنامه به کار برده است. اسدی وقتی به آذربایجان رفت متوجه شد برخی واژگان در زبان پارسی دری خراسان و فرارود (ماوراءالنهر) به کار میروند که در پارسی آذربایجان به کار نمیروند. از این رو برای شاعران آن خطه از ایران بزرگ فرهنگی نوشت و معنای این واژهها را همراه با بیتهای نمونه توضیح داد. این فرهنگ دارای ۳۵۰۰ درآیه (سرواژه) است و چون برای شاعران نوشته شده ترتیب آن بر اساس حرف آخر واژگان است که در قافیهبندی به کار میآید.
- صحاح الفرس
در سال ۷۲۸ ق / ۷۰۷ ش / ۱۳۲۸ م. شمسالدین محمد پسر فخرالدین هندوشاه نخجوانی، مشهور به شمس منشی، «لغت فرس» را تصحیح کرد و واژههای تازهای بر آن افزود. از این رو نام کتاب خود را «صحاح الفرس» (تصحیح کننده) گذاشت. این فرهنگ دارای ۲۳۰۰ درآیه همراه با شاهد مثالهای فراوان است.
- تحفةالاحباب یا فرهنگ اوبهی
این فرهنگ یکی از خاستگاههای (ماخذهای) فرهنگهای سروری و جهانگیری و برهان قاطع و برخی فرهنگهای بعدی است. پدیدآورنده در دیباچهی کتاب، خود را «حافظ اوبهی» نامیده و از این رو این کتاب به «فرهنگ اوبهی» نیز مشهور است. اوبهی از دانشوران، سرایندگان، خوشنویسان و خوانندگان سرشناس سدهی دهم قمری / شانزدهم میلادی بوده است. وی در پایان زندگی به بخارا رفته و در همان جا در ۱۰۹ سالگی در گذشته است.
فرهنگهای پارسی در هند
از سدهی هشتم و نهم قمری / پانزدهم و شانزدهم میلادی به خاطر گسترش زبان پارسی در هندوستان و به ویژه به خاطر توجه و علاقهی پادشاهان گورکانی (که در انگلیسی مغول Mughal خوانده میشوند) نیاز به دانستن زبان پارسی و داشتن فرهنگ واژگان پارسی در هندوستان بالا گرفت. از این رو شاهد رشد تولید فرهنگهای زبان پارسی در هندوستان هستیم.
- ادات الفضلا
یکی از نخستین فرهنگهای پارسی است که در هند تالیف شده. نویسندهی آن «قاضی خان بدر محمد دهلوی» - ملقب به بدهاروال - است. گردآوری آن از ۸۱۲ ق/ ۷۸۸ خ/ ۱۴۰۹ م شروع شده و در ۸۲۲ ق/ ۷۹۸ خ/ ۱۴۱۹ م. به پایان رسیده است.
- «مجمعالفرس» یا فرهنگ سروری
علی اصغر حکمت معتقد است که در همان زمان که فرهنگ جهانگیری در هند تالیف میشد، در سال ۱۰۰۸ ق/ ۹۸۷ خ / ۱۵۹۹ م. فرهنگ مجمع الفرس در ایران به امر شاه عباس اول به دست محمد قاسم پسر حاج محمد کاشانی - متخلص به سروری - تالیف شده است. اما دکتر رضازاده شفق میگوید سروری در دربار اکبر شاه و پسرش جهانگیر بوده و از هر دو حکمران حمایت گرفته و لغت خود را به حکم اکبر شاه شروع نموده و آن را به نام جهانگیر شاه نموده است. این فرهنگ در حدود ۶ هزار لغت دارد.
- فرهنگ جهانگیری
جمالالدین حسین بن فخرالدین حسن اینجوی شیرازی، ملقب به عضدالدوله، در سال ۱۰۰۵ ق / ۹۸۴ خ / ۱۵۹۶ م. فرهنگی به نام اکبر شاه، پادشاه گورکانی هند، آغاز کرد و در سال ۱۰۱۷ ق / ۹۹۶ خ / ۱۶۰۸ م آن را به پایان رساند. پس از بازبینی آن را در سال ۱۰۳۲ ق / ۱۰۱۱ خ / ۱۶۲۳ م. به جهانگیر، پادشاه وقت هند و فرزند اکبر شاه، تقدیم کرد از این رو به «فرهنگ جهانگیری» شناخته میشود. این کتاب از بهترین و دقیقترین فرهنگهای زبان پارسی در زمان گذشته است.
- «برهان قاطع»
این فرهنگ را محمد حسین پسر خلف تبریزی - متخلص به برهان - در سال ۱۰۶۲ ق/ ۱۰۳۰ خ/ ۱۶۵۱ م در هندوستان نوشت. ماده تاریخ آن به حساب ابجد عبارت است از «کتاب جامع برهان قاطع». این کتاب نزدیک ۲۰ هزار درآیه (سرواژه) دارد. برهان تبریزی مینویسد که میخواسته کتابش «جمیع فوائد فرهنگ جهانگیری، مجمع الفرس، سرمه سلیمانی، و صحاح الادويه را به طریق ایجاز» بنویسد. متن کتاب شامل ۲۹ گفتار است که هر گفتار چند «بیان» دارد و شمار درآیههای هر بیان در آغاز آن آمده است. هر «بیان» براساس حرف دوم واژه تدوین شده و ۲۸ گفتار به ۲۸ حرف الفبا و گفتار ۲۹ به واژههای متفرقه اختصاص دارد.
بهترین چاپهای برهان قاطع به تصحیح شادروان دکتر محمد معین با حاشیه، مقدمه و تعلیقات در سال ۱۳۳۰ ش در چهار مجلد به دست انتشارات زوار در تهران منتشر شده است. دکتر معین این اثر را با کوشش شبانه روزی طی ۱۲ سال فراهم کرد و در این کار علاوه بر تصحیح کتاب، حاشیههای فراوانی بر کتاب افزود که دربردارندهی اطلاعات تکمیلی و گاه ریشهشناختی است.
- فرهنگ رشیدی
این فرهنگ را عبدالرشید پسر عبدالغفور حسینی مدنی اهل تته سنه نوشته است. گویا نگارش آن در ۱۰۶۴ ق / ۱۰۳۳ خ / ۱۶۵۴ م. به پایان رسیده است. فرهنگ رشیدی خلاصهی فرهنگ جهانگیری است و نخستین بار در سال ۱۸۷۵ م / ۱۲۵۴ خ / ۱۲۹۲ ق در هند به طبع رسیده و در آغاز سدهی ۱۳ ق / ۱۹ م. به ترکی عثمانی – با نام «تبیان نافع» - ترجمه شده است. این فرهنگ در سال ۱۳۹۲ ق/ ۱۳۵۱ خ/ ۱۹۷۲ م. در انجمن آسیایی کلکته به چاپ رسید.
- فرهنگ غیاث اللغات
این فرهنگ را غیاث الدین محمد پسر جلال الدین رامپوری به سال ۱۲۴۲ ق / ۱۲۰۵ خ / ۱۸۲۶ م در شهر لکنهو در هندوستان به پایان رسانده است.
- فرهنگ آنندراج
پدیدآورندهی آن محمد پادشاه پسر غلام محیالدین - متخلص به «شاد» و معروف به نسیم میر - منشی مهاراجه آنندراج (آنند گجپتی راجمنه راجهی استان «ویجینگر» در دکن هندوستان) است. این فرهنگ به سال ۱۳۰۶ ق. / ۱۲۶۷ خ / ۱۸۸۸ م. در لکهنو هندوستان تدوین و در ۳ مجلد منتشر شد. این کتاب به سال ۱۳۳۵ ش / ۱۹۵۶ م به کوشش دکتر محمد دبیرسیاقى در ۷ مجلد در تهران چاپ و پخش شد. آنندراج نزدیک ۳۰ هزار درآیه دارد.
در زمان قاجار
در این دوران نیز چند فرهنگ در ایران منتشر شد که به چند مورد میپردازم:
- برهان جامع یا فرهنگ محمدشاهی
در دوران قاجار فرهنگ دیگری در ایران نوشته شده به نام «برهان جامع». نویسندهی آن محمد کریم پسر مهدی قلی سرابی تبریزی بود. وی آموزگار محمد میرزای ولیعهد - یا همان محمد شاه بعدی پدر ناصرالدین شاه - بود. این فرهنگ در سال ۱۲۶۰ ق/ ۱۲۲۳ خ/ ۱۸۴۴ م. نگاشته شده و آن را خلاصهی «برهان قاطع» میدانند. آن را «فرهنگ محمدشاهی» نیز نامیده است.
- فرهنگ انجمن آرا
این فرهنگ را «رضا قلی خان هدایت» للهباشی (نیای صادق هدایت) به سال ۱۲۸۸ ق / ۱۲۵۰ خ / ۱۸۷۱ م. بر پایهی فرهنگهای پارسی و عربی گذشتگان تهیه کرد. فرهنگ انجمن آرا را برخی خلاصهی فرهنگهای رشیدی و برهان قاطع میدانند.
دوران معاصر
در این دوران فرهنگها به پیروی از سبک اروپایی و با اصول نوین و علمی و دانشگاهی تازه تدوین شدند. مهمترین فرهنگهای دوران معاصر عبارتند از:
- فرهنگ ناظم الاطبا
میرزا علی اکبر نفیسی (پدر سعید نفیسی) - که پزشک نیز بود و معروف به «ناظم الاطباء» - در سال ۱۳۰۷ خورشیدی «فرهنگ ناظم الاطباء» را تالیف کرد. این فرهنگ نخستین فرهنگ زبان پارسی است که در آن تلفظ واژهها با حروف آواییک (فونتیک) آمده است.
- فرهنگ دهخدا
بزرگترین و کاملترین فرهنگ زبان پارسی «لغتنامهی دهخدا» است. این فرهنگ در ۲۶۵۷۵ صفحه در قطع رحلی با حروف ریز و به صورت سه ستونی منتشر شده است. در این فرهنگ ۲۰۰ هزار واژهی اصلی، ۶۰۰ هزار ترکیب، و نزدیک به ۸۰ هزار نام خاص (اعلام) تاریخی و جغرافیایی، و نزدیک ۵۰۰ هزار شاهد مثال به صورت نظم یا نثر آمده است. نسخهی کامل آن در سال ۱۳۵۹ ش / ۱۹۸۰ م منتشر شد و ویراست دوم نرمافزاری آن به صورت گردهی همَپَک (سی.دی) در سال ۱۳۸۵ خ / ۲۰۰۶ م منتشر شد. از سال ۱۳۸۷ خ / ۲۰۰۸ م نیز به صورت اینترنتی در دسترس قرار گرفته است.
- فرهنگ معین
دکتر معین به تقلید از فرهنگ فرانسهی «لاروس» (Larouse) قصد داشت این فرهنگ را در سه قالب منتشر کند: کوچک، متوسط، و بزرگ. اما متاسفانه به خاطر بیماری و دیگر محدویتها تنها قالب بزرگ آن به صورت شش جلدی منتشر شد که چهار جلد آن متن فرهنگ است. جلد پنجم شرح اصطلاحات خارجی است که در زبان پارسی کاربرد دارد، و جلد ششم اعلام (نامهای خاص) را در بر دارد. این فرهنگ به سبک لاروس تصویرهایی هم دارد. هر درآیه دارای تلفظ با نشانهای آواییک (فونتیک) و ترکیبهای مربوط به آن واژه است.
هم چنین ن.ک مطلبی دربارهی انتشارات امیرکبیر و خاطرهی آقای جعفری مدیر انتشارات دربارهی فرهنگ معین.
- فرهنگ عمید
واژهنامهای دوجلدی است شامل واژههای پارسی، عربی، و اروپایی به کار رفته در زبان پارسی و نیز اصطلاحات ادبی و علمی. پدیدآورندهی آن «حسن عمید» بود. این فرهنگ نخستین بار به سال ۱۳۴۲ خ / ۱۹۶۳ م. با سرمایهی انتشارات ابن سینا چاپ شده است. حسن عمید سال ۱۳۳۳ ش / ۱۹۵۴ م واژهنامهای را به نام «فرهنگ نو» به چاپ رساند اما کاملترین فرهنگ او همین فرهنگ عمید است. فرهنگ عمید ابتدا در یک مجلد منتشر شد و هم اکنون سه مجلد است.
- فرهنگ سخن
تازهترین فرهنگی است که به زبان پارسی و در ایران منتشر شده است. پدیدآورنده و ویراستار آن حسن انوری است و در دو قالب بزرگ (شامل هشت جلد) و کوچک (شامل دو جلد) منتشر شده است.
جالب است یادآور شویم که ۷۰۰ سال پس از نگارش نخستین فرهنگ پارسی دری (لغت فُرس اسدی توسی)، و ۱۰۰ سال پس از انتشار فرهنگ «برهان قاطع»، تازه در انگلستان فرهنگنویسی آغاز شد. یعنی دکتر ساموئل جانسون (Samuel Johnson) در سال ۱۷۵۵ م / ۱۱۳۳ خ / ۱۱۶۹ ق «فرهنگ زبان انگلیسی» (Dictionary of the English Language) خود را پس از ۹ سال کار روی آن منتشر کرد. «فرهنگ زبان انگلیسی آکسفورد» (Oxford Dictionary of English) نیز ۱۵۰ سال پس از فرهنگ دکتر جانسون به سال ۱۹۰۵ م / ۱۲۸۴ خ / ۱۳۲۳ ق منتشر شد.
در امریکا نیز نوح وبستر (Noah Webster) نخستین فرهنگ کوچک خود را به نام A Compendious Dictionary of the English Language به سال ۱۸۰۶ م. / ۱۱۸۵ خ / ۱۲۲۱ ق منتشر کرد. فرهنگ بزرگ و اصلی و معروف وبستر (An American Dictionary of the English Language) نخستین بار در سال ۱۸۲۸ م / ۱۲۰۷ خ / ۱۲۴۴ ق منتشر شد.
متاسفانه با این پیشینهی فرهنگنویسی، امروزه ما در این زمینه نیز از زبان انگلیسی عقب افتادهایم.
خاستگاه:
- فرهنگ دهخدا
- دایرت المعارف بزرگ اسلامی (دبا)
پینوشت
پس از آن که این مطلب را نوشتم متوجه شدم که آریا ادیب نیز در وبلاگ خود مطلبی گذاشته به نام نُه قرن فرهنگ نویسی در ایران نوشتهی عرفان قانعی فرد که فرهنگهای بیشتری را برشمرده و اطلاعات مفصلتری دارد.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
1:33 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی