پنجشنبه ١٧/دي/١٣٨٣
واژهسازي هم يكي از زمينههاي مهم زباني است كه متاسفانه در زبان فارسي به آن توجهي نميشود.
به قول آقاي داريوش آشوري ”واژهسازي دستگاه گوارش زبان است“ اما زبان فارسي دچار بيماريهاي گوارشي شده است!
در زمان حكومت متجاوز امويان، به ايرانيان ”موالي“ به معني بردگان گفته ميشد. قانون به شدت تبعيضآميزي وجود داشت كه اگر عربي در خيابان پياده راه ميرفت و يكي از موالي سوار بر اسب يا خر به او برسد بايد پياده شده و اسب يا خر خود را به عرب بدهد تا ارباب عرب پياده راه نرود!
امروز هنوز اين قانون به صورت پنهان در زمينهي زباني وجود دارد. استفاده از واژههاي عربي، به ويژه در دو دههي اخير، چندان رايج شده كه ديگر يافتن واژههاي فارسي در زبان مشكل شده است. برخي معتقدند كه زبان فارسي با عربي آميخته است و گريزي نيست. اما اكنون زبان عربي مانند ميهماني شده كه ميزبان را بيرون كرده و در را هم به روي او بسته و او را به خانه راه هم نميدهد!
براي نمونه:
١) استفاده از تنوين قيدساز عربي براي واژههاي فارسي و گاه لاتين خيلي رايج شده. اصطلاح زشت و مزخرف ”خواهشاً“ و ”گاهاً“ بسيار شنيده ميشود.
٢) هرگاه قرار است براي يك عبارت فرنگي معادلي ساخته شود از ريشهها و بابهاي مصدري عربي كمك گرفته ميشود! مثلا براي اصطلاح ”پلوراليزم“ از كلمهي ”تكثر“ عربي يا ”كثرتگرايي“ استفاده ميشود و هيچ كس به ”بسيارگرايي“ فكر نميكند چون فارسي است و فارسي زيبا نيست!
يا وقتي قرار است معادلي براي كلمهي ”ترور“ به معني ”ترسآفريني“ استفاده شود باز به دامن عربي پناه ميبرند و اصطلاح ”ارهاب“ را ميگسترند!
٣) گاهي براي عبارتهاي شناختهشده و رايج فارسي نيز از معادلهاي عربي استفاده ميشود! اين پديده به ويژه در رسانههاي رسمي و نگارش اداري ديده ميشود يا كساني كه براي فخرفروشي يا نشان دادن سواد از عربي استفاده ميكنند به گمان اين كه فارسي ادبي نيست. براي مثال در تلويزيون خبري خوانده شد دربارهي ”جمعآوري متكديان از سطح شهر تهران“. به گمانم فكر ميكنند اگر به جاي متكديان بگويند گدايان بيادبي است!
يا پديدهي زشتي كه در تهران رايج شده به اين صورت كه گروهي سوار بر ماشين كسي را به عنوان مسافر سوار ميكنند و به جاي خلوت برده و به زور چاقو يا تفنگ پول و دارايي او را ميگيرند. در زبان مردم به اين پديده ”زوربگيري“ گفته ميشود كه بسيار رسا و فارسي است و حتي بچههاي ٤-٥ ساله هم معني آن را ميفهمد. اما در خبرها و از سوي نيروي انتظامي اصطلاح ”اخاذي به عنف“ استفاده ميشود!!!
٤) لغتنامهي دهخدا اثر ارزشمند و گرانسنگ شادروان علامه دهخدا است كه چهل سال براي آن زحمت كشيد و يا فرهنگ معين اثر شادروان دكتر محمد معين كه ايشان هم زحمات فراواني كشيد. زيرا فرهنگنويسي (لغتنامه) كار بسيار سنگين و دشواري است. اما متاسفانه وقتي به لغتنامهي دهخدا نگاه ميكنيم ميبينيم در بسياري موارد معني واژههاي فارسي را با عبارتهاي عربي توضيح داده. مثلا براي ”مرد“ نوشته رجل! براي زن نوشته امراة. انگار ما عربهايي هستيم كه ميخواهيم بدانيم مرد يعني چه و به ما ميگويد همان رجل است! يا معادل خاگينه را خبيص البيض! نوشته. همچنين است در فرهنگ معين.
٥) نمونهي ديگر، استفاده از پسوند مصدرساز عربي ”يت“ به جاي ”ي“ فارسي است. مثلا با اين كه واژهي ”مني“ به معني ”من من كردن“ و ”غرور“ هزار سال و توسط بزرگاني چون حافظ و سعدي و ساير اديبان به كار ميرفته ناگهان كساني كه همهي فكر و ذكرشان به مسائل جنسي است گمان ميكنند كاربرد اين واژه زشت است و آن را به ”منيت“!! تغيير ميدهند. حتي وقتي متني از اسرارالتوحيد در راديو خوانده ميشود از قول ابوسعيد ابوالخير گفته ميشود منيت! در صورتي كه در متن اصلي مني بوده.
يا عبارت ”راستيت“!! به جاي راستي يا راست. مثلا ميگويند: راستيتاش رو بخواهي. به جاي اين كه بگويند راستش را بخواهي.
بيچاره فردوسي كه هزار سال پيش گفت:
بسي رنج بردم در اين سال سي ----- عجم زنده كردم بدين پارسي
بايد سر از خاك بردارد و ببيند كه باز عجم كشته شده است.
Thursday, January 06, 2005
واژهسازي
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
7:08 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Sunday, January 02, 2005
واژهشناسي
يكشنبه ١٣/ دي ماه / ١٣٨٣
من به واژهشناسي و ريشهشناسي واژهها خيلي علاقهمندم. چون ميشه باهاش تاريخ يا فرهنگ رو پيگيري كرد.
- زره: اين واژهي پارسي وارد عربي شده بعد ازش ”درع“ (همان زره) و مُزرد (زرهپوش) و زراد (زرهساز) رو درست كردند. بعد دوباره ايرانيها از اين كلمه زرادخانه رو ساختند!
- اميرالبحر: وقتي اروپاييها با اين تركيب عربي روبرو شدند اون رو به صورت اميرال (فرانسه و ايتاليايي amiral) خلاصه كردند. بعد در انگليسي اين كلمه به آدميرال (admiral) تغيير پيدا كرد.
- دارالسلاح: اين كلمه در انگليسي به صورت آرسنال دراومده!
- بغداد: اين شهر كه بر خرابههاي شهر ايراني تيسفون (به عربي مداين) پايتخت ساسانيان بنا شده نامي هم ايراني داره.
بغ به معني خدا و داد هم كوتاه شدهي داده است. يعني اين شهر رو خدا داده.
علتش هم اين اه كه وقتي ”بزيست پيروزان“ مسلمون شد و اسمش رو ترجمه كرد به ”يحيي ابن منصور“ و شد وزير خليفهي عباسي پيشنهاد كرد كه پايتخت به اين منطقه منتقل بشه كه از دسترس عربها دورتر باشه و به ايرانيها (كه به سركردگي ابومسلم خراساني امويان رو برانداخته بودند) نزديكتر. اسم شهر رو هم اون پيشنهاد كرد.
متاسفانه خليفهي عباسي با نامردي ابومسلم رو ترور كرد يعني به كاخش دعوت كرد و بعد ناگهان چندين شمشيرزن بر سر ابومسلم ريختند و اون رو كشتند.
هارون الرشيد هم كه به كمك ايرانيان به قدرت رسيد و از دانش كشورداري خاندان برمكيان سود فراوان برد بعد با نامردي وزير بزرگش جعفر برمكي رو كشت. زيرا از محبوبيت و قدرت گرفتن او ميترسيد. براي همين يه داستان ساختگي سر هم كردند كه هارون خواهرش عباسه رو از روي مصلحت به عقد جعفر درآورده و شرط كرده كه با هم نزديكي نكنند اما جعفر شرط رو زير پا گذاشت واسه همين هم هارون دستور قتلش رو داد!!
- ري: اين كلمه در اصل به صورت رگا (Rega) به چم (معني) شهر بوده است. به باشندگان (ساكنان) آن ريزي يا رازي ميگويند. مانند مروزي (اهل مرو)، ساوهزي (ساوجي، اهل ساوه)، ميانهزي (ميانهجي، اهل ميانه) و مانند آن.
- مراغه: اين واژه نيز در اصل مَهرگا به معني كلان شهر بوده است.
- زنجان: نام اين شهر در اصل زنديگان بوده است. زنديگان جمع زنديك است به معني زردشتي. زيرا كتاب زند تفسير اوستا بوده. زنديك در عربي به زنديق (جمع آن زنادقه!) تبديل شده و به معني نامسلمان و كافر به كار ميرفته است.
- آذربايجان: در اصل آذرپادگان به معني محل نگهبانان آتش بوده است. آذر + پاد (نگهبان) + گان (پسوند صفت نسبي يا مكان). از نمونههاي ديگر كاربرد پسوند گان ميتوان به پادگان (محل نگهبانان و سربازان)، شايگان (منسوب به شاه)، و دهگان (دهقان. اهل يا دارندهي ده) ميتوان نام برد. البته دهقان اكنون به معني اهل ده و كشاورز استفاده ميشود. اما در شاهنامه بيشتر به دارندهي ده و بزرگ آبادي گفته ميشده. چنانچه فردوسي داستانها را از دهگان بزرگ يا پير نقل ميكرده : چنين گفت داننده دهگان پير.
- فرشته: اين واژه در اصل به صورت فريشته (صورت اشكاني فريسته) به معني فرستاده است. برخي از ”س“هاي پارسي در پارسي اشكانيان به ”ش“ تبديل شده. مانند گشنه كه همان گرسنه است.
- عشقآباد: اين شهر در واقع اشكآباد بوده است. و اين اشك همان سردار ايراني و بنيانگذار دودمان پادشاهان اشكاني است. برخي معتقدند كه اشك (ارشك) در اصل همان آرش كمانگير افسانهاي است.
- بروجرد: اين كلمه در اصل برزوگرد بوده كه به بروگرد تبديل شده و به صورت عربيشده بروجرد استفاده ميشود. اهالي اين شهر اين نام را هنوز بروگرد تلفظ ميكنند. ”گرد“ پسوند مكان و براي نامگذاري شهرها است مانند سوسنگرد، سياوشگرد (شهري كه سياوش بنا كرد)، پارسهگرد (شهر كورش كه پاسارگاد ناميده ميشود).
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:59 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان