پنجشنبه ١٠/ دي ماه / ١٣٨٣
چند روز پيش داشتم كتاب تاريخ بيهقي رو ميخوندم. آدم واقعا لذت ميبره از سادگي و در عين حال شيوايي و رواني متن.
وقتي مقايسه ميكني با نوشتههاي امروزي يا نوشتههاي مزخرف زمان قاجار تاسف ميخوره كه چرا كسي الان اين طوري نمينويسه.
مثلا وقتي زمان فوق ليسانس يكي از بچهها در پاياننامه در مقابل machine-dependent نوشته بود ”ماشين-بسته“ يكي از ”استادان“ كه از برادران متعهد بود و دكتراي كيلويي گرفته بود به اين اصطلاح اشكال گرفته بود كه فارسي نيست!
از تاريخ بيهقي چند اصطلاح جالب پيدا كردم:
- بازجُست: تحقيق (research)
- مرغدل: ترسو (chicken-hearted)
- خاك و نمك بيختن: ماستمالي كردن
- فراخ شلوار: كنايه از چاق
- فراخ نبشته: نام سرگشاده
- به ريش نزديك: نزديك به بلوغ
- رسيده/نارسيده: بالغ/نابالغ
- سرپوشيده: كنايه از زن يا دختر
- نابيوسيده: غيرمنتظره
- كارديده: باتجربه
- كارناديده: بيتجربه
- گرگ آشتي: صلح مصلحتي
- پايكوب: رقاص
- به دست و پاي مرد: به شدت ترسيد
- تنخواه: سرمايه (كه امروزه اصطلاح تنخواهِ گردان استفاده ميشه يعني سرمايه در كار)
Thursday, December 30, 2004
تاريخ بيهقي
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:44 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
Saturday, October 23, 2004
گاهشماري (تقويم) در ايران باستان
شنبه ٢ آبان ١٣٨٣
امروز صبح داشتم در مورد گاهشماري يا تقويم فكر ميكردم و اين كه خيليها نميدونند ايران تقويم مستقل داره.
يه خوبي تقويم ما اين اه كه اولا سال با بهار شروع ميشه و اين خيلي توي روحيهي آدم تاثير داره.
دوم اين كه ٦ ماه اول سال ٣١ روزه است و ٥ ماه بعد ٣٠ روزه و ماه آخر هم ٢٩ روز كه در سال كبيسه ميشه ٣٠ روز.
اما در تقويم مسيحي سال با زمستان شروع ميشه كه آدم كسل ميشه. بعد ماهها معمولا يكي در ميان ٣١ روزه اند. به جز ماه دوم (فوريه) كه ٢٨ روزه است و در سالهاي كبيسه ميشه ٢٩ روزه.
در ايران باستان (پيش از اسلام) گاهشماري سادهتر بوده. ١٢ ماه ٣٠ روزه داشتهاند و ٥ روز آخر سال رو جشن ميگرفتند تا سال نو شروع بشه. بعد دوباره ١٣ روز جشن سال نو ميگرفتند.
به اين ٥ روز وهيزك يا بهيزك ميگفتند كه به عربي ميشه خمسهي مسترقه (پنج روز دزديده شده) اين نامي اه كه ابوريحان استفاده كرده.
اما نام ماهها در ايران باستان:
١) فروردين: به معني فرهوشي يا فرَوَهر: فرشتهي نگهبان روان آدميان
٢) اشه وهيشته يا ارديبهشت: گوهر راستي و پاكي
٣) هورتات يا خرداد: تندرستي
٤) تيشتريه يا تير: سيارهي تير در آسمان
٥) امرتات يا امرداد: بيمرگي
٦) خشتره ويره يا شهريور: پادشاهي يا كشور دلخواه (مطلوب)
٧) ميترا يا مهر: مهرباني يا ايزدبانوي مهر. ميترا از خدايان ايراني و آريايي بوده كه مورد پرستش ايرانيان بوده اما زرتشت او را از مقام خدايي به فرشتگي پايين آورد. ميترا نگهبان پيمان و نيز عشق و خانواده بوده. نشانهي او خورشيد است و به همين دليل هنوز در زبان پارسي ”مهر“ به معناي عشق و خورشيد به كار ميرود.
٨) آبان: ايزد نگهبان آبها و آباداني
٩) آذر: ايزد نگهبان آتش
١٠) دي: به معني پروردگار يا خدا است. همريشه با ديو، دئو، تئو و زئوس است. تئوكراسي به معني خداسالاري، تئودور به معني خداداد از همين ريشهاند. آديوس (Adios) در اسپانيايي به معني خدانگهدار نيز از همين ريشه است.
١١) وهومنه يا بهمن: به معني كردار نيك يا منش به و نيكو است.
١٢) سپندارمذ يا سپنتا آرمييتي يا اسپند: به معني عشق مقدس است.
در گاهشماري ايراني هفته وجود نداشته بلكه هر روز ماه نام خاص داشته. نام روزها بدين صورت است:
١) هرمز ٢) بهمن ٣) ارديبهشت ٤) شهريور ٥) سپندارمذ
٦) خرداد ٧) امرداد ٨) دي به آذر ٩) آذر ١٠) آبان
١١) خور ١٢) ماه ١٣) تير ١٤) جوشن ١٥) دي به مهر
١٦) مهر ١٧) سروش ١٨) رشن ١٩) فروردين ٢٠) بهرام
٢١) رام ٢٢) باد ٢٣) دي به دين ٢٤) دين ٢٥) ارد
٢٦) اشتاد ٢٧) آسمان ٢٨) رامياد ٢٩) ماراسپند ٣٠) انيران
كلمهي ”دي“ كه در نام برخي روزها هست به معني روز پيش است. مثلا دي به مهر يعني روز پيش از مهر. مثل ديروز و ديشب.
مثلا ميگفتند روز سروش ماه تير = ١٧ تيرماه
فردوسي در بارهي تاريخ پايان شاهنامه گفته:
سر آمد كنون قصهي يزدگرد ----------- به ماه سپندارمذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار ----------- به نام جهانداور كردگار
يعني ٢٥ اسپند ماه ٤٠٠ هجري.
هرگاه نام روز با نام ماه يكي ميشده آن روز را جشن ميگرفتند. مثلا ١٦ مهر چون نام روز و ماه هر دو ”مهر“ اه جشن ميگرفتند و نام جشن مهرگان ميشده. يا ١٣ تيرماه جشن تيرگان بوده. ١٩ فروردين جشن فروردينگان بوده. به همين ترتيب براي ١٢ ماه ١٢ روز جشن ميگرفتند. هفتهي بعد ١٠ آبان جشن آبانگان مبارك باد!
يه نكتهي جالب اين كه الان در عربي به جشن (جشنواره يا فستيوال) ميگند مهرجان كه عربيشدهي همين مهرگان اه.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:13 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی فرهنگ
Wednesday, June 16, 2004
جزیرهی ایرانی
چهارشنبه ٢٧/خرداد/١٣٨٣
اين نوشته هم مال چند سال پيش اه.
هر واژهای برای خود دارای هویت، تاریخ و زندگینامهای است كه گاهی بیتوجهی يا بیاطلاعی از آن میتواند ضررهای بزرگی در پی داشته باشد. ریشهشناسی (etymology) بخشی از زبانشناسی است كه به اين مهم میپردازد.
گاهی این بیاطلاعی ضرر چندانی ندارد. مثلاً در فرهنگ عامهی مردم خراسان نذری به نام «آش بودَردا» وجود دارد. مردم كه نمیدانستند بودردا يا در اصل «اَبودَرداء» كلمهای عربی است گمان میكردند اين صحابی پیامبر اسلام دردها و مصائب بزرگ و زیادی کشیده و به همين خاطر بودردا نامیده میشود. و هرگاه خود به درد یا مصیبتی گرفتار میشوند آش بودردا نذر میكنند. بابا طاهر عريان همدانی نيز به تبع فرهنگ زمان خود میگويد:
شوام از شام يلدا تيرهتر بی ---- درد دلم ز بودردا بتر بی
(شبم از شام يلدا تيرهتر است. درد دلم از بودردا بدتر است)
ولی این كه عربها گمان كنند جزیرهی «بوموسا» (كه به غلط ابوموسی خوانده و نوشته میشود) جزیرهای است عربی خطر و ضرر بسیار بزرگی برای تمامیت ارضی ایران عزیز به حساب میآيد.
اين كلمه تشكيل شده از دو بخش «بوم» و «سا»: بوم به معنای زمين و سرزمين است. اما «سا» يا «سُو» (كه «سُوز» نيز گفته میشود، هر دو با اُی كوتاه) در گویشهای محلی ایران همان سبز است. پس «بوموسا» یعنی «سرزمين سبز» و اين نام يادگار دوران سرسبزی این جزیره است. به طوری كه در گذشته مردم بندر لنگه به اين جزيره «گپ سوزو» یا «گپ سبزو» میگفتند.
اهالی جنوب نام اين جزيره را به صورت صحیح بوموسا تلفظ میكنند اما در متنهای رسمی به گمان غلط بودن آن، برای تصحیح آن را به شكل «ابوموسی»! مینویسند.
كلمهی «سا» در شهر زیبای دیگری از این سرزمین بزرگ دیده میشود و آن هم شهر «ساری» است تشكيل شده از «سا» و «ری» یعنی «شهر سبز». «ری» يا «رِگا» در فارسی باستان «شهر» معنا میدهد مانند شهر باستانی ری و نیز مراغه كه در اصل «مَه رِگا» به معنای «شهر بزرگ» بوده است.
بنابراين تأكيد بر تلفظ و نگارش صحيح اين نام به صورت «بوموسا» يا حتا «بوموسو» برای حفظ هويت ایرانی این جزیره ضروری است. همان طور كه دیگر امروزه كسی به شهر پر از گل گلپايگان نمیگوید «جُرفاذِقان»!!
برای اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به مقالهی «بوموسا و دگرگونی نامهای جغرافیایی ایران» نوشتهی آقای فریدون جنیدی در مجلهی گلچرخ شماره ۱۴ مرداد ۱۳۷۵.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
9:46 PM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی زبان
Saturday, June 05, 2004
مولانا
شنبه ١٦/خرداد/١٣٨٣ - ٥/جون/٢٠٠٤
من خيلي مولانا جلالالدين محمد بلخي رومي رو دوست دارم. مثنوي و ديوان شمس معركه است.
چند سال پيش كه يه سي.دي از ترجمهي چند تا شعر ديوان شمس اينجا منتشر شد و مدونا و دمي مور و يه سري ديگه اين شعرها رو خونده بودند يا دكلمه كرده بودند يه منتقد تو روزنامه نوشت: !Rumi is a love machine يعني مثلا خداي عشق اه.
صحنهسازيهاي ديوان شمس عالي اه. مثلا:
در خرابات دلم انديشههاست ----- در هم افتاده چو مستان اي پسر
مرحوم علي دشتي يه كتاب داره به نام سيري در ديوان شمس. دلم براي اين كتاب تنگ شده. خيلي باحال اه.
اما يكي ديگه از تك بيتهاي مولانا كه من خيلي باهاش حال ميكنم اين اه:
اين تعصبها همه از خامي است ----- تا جنيني، كار خونآشامي است.
به نظر من اين بهترين نمونهي صنعت ادبي ”ارسال تمثيل“ اه و يه انديشهي بزرگ رو ميرسونه:
يعني تنگ نظري و تعصب رو به دنياي بسيار كوچك و تاريك زهدان تشبيه كرده. جنين فكر ميكنه همه چيز دنيا همون زهدان يا رحم اه. ولي بايد دستش رو بگيرند و از تو بكشندش بيرون تا نور و روشني رو ببينه. وقتي هم ميآد بيرون گريه ميكنه. وقتي كه ميآد بيرون ميفهمه كه دنيا خيلي خيلي بزرگتر از اون چيزي اه كه فكرش رو ميكرده. و كساني هم كه در دنياي بسته و تاريك تعصب هستند مثل جنين از خون تغذيه ميكنند. و هنوز هم كه چندين هزار سال از تاريخ بشر ميگذره تعصبهاي فرقهاي و ديني و نظري باعث بيشترين خونريزيهاي معاصر اه. (من خيلي وقتها از گفتن قرن ٢١ بدم مياد. چون انگار دنيا قبل از مسيح و رم وجود نداشته. با اين جمله چندهزار سال تمدن پيش از اون مثل تمدن ايران، مصر، چين و باقي رو ناديده ميگيرند)
جنگهاي جهاني، جنگهاي منطقهاي، جنگهاي مذهبي، هندوها و مسلمونا، فلسطينيها و اسرائيليها. القاعده و نومحافظهكاراي امريكا.
وقتي توي يه سمينار توي يه دانشگاه دربارهي عرفان ايراني ترجمهي اين شعر رو خوندم همه گفتند: WOW! Great. خلاصه كف همه دراومد.
خب. خيلي سياسي شد. بيخيال.
البته اينجا خيام رو خيلي بيشتر ميشناسند و اون هم به خاطر ترجمههاي ادوارد فيتزجرالد اه. يه بار تو شركت صحبت از خيام و رومي شد. همه مايل بودند رباعيات خيام رو داشته باشند. من هم يه فايل داشتم براي همه اي-ميل كردم. براشون هم توضيح دادم كه خيلي از اين رباعيات منسوب به خيام اند. يكي از همكارام كه مكزيكي اه و انگليسي و فرانسوي هم بلده ميگفت: man! he's really into booze يعني پسر اين بابا حسابي مشروب خور اه. D: گفتم نه بابا همهاش الكلي نيست. خيلي از اين رباعيها منسوب به خيام اه. بعضيها هم شراب شاعرانه است. كلا خيام رو خيلي دوست دارند.
اما به قول مولانا
ببستي چشم، يعني وقت خواب است ------- نه خواب است، اين حريفان را جواب است.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
8:07 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ادبيات
Thursday, April 22, 2004
فرنگ و فرانسه
محمد قوچاني روزنامهنگار خوبي اه ولي كاش يه كم بيشتر در مورد نوشتههاش تحقيق ميكرد.
مثلا در سرمقالهي روزنامهي شرق در ١٩/فروردين/١٣٨٣
١) به اشتباه فكر كرده كه در فارسي به اين خاطر به اروپا ميگند فرنگ كه اولين بار ايرانيها در زمان قاجار به فرانسه رفتند و از اون به بعد اسم اروپا شد فرنگ يعني شكل ديگري از فرنس (France).
ولي سابقهي كلمهي فرنگ خيلي خيلي بيشتر از زمان قاجار اه. اقلا ٧٠٠ سال پيش در ديوان شمس و مثنوي مولانا و به خصوص نوشتههاي سعدي اين كلمه هست. سعدي در اون حكايت گلستان كه داستان زن گرفتنش رو تعريف ميكنه ميگه در شام مرا به اسيري به فرنگ بردند و در كار گل بودم. بعد يكي از آشنايان سعدي ميبيندش و پول ميده آزادش ميكنند. بعد هم دختر خودش را به سعدي داد. زن سركوفت ميزده كه تو هماني هست كه پدرم تو را به چند دينار از قيد فرنگ آزاد كرد. سعدي هم در جواب ميگه آري و به اسيري تو درآورد! D:
يا در بوستان: كسي گفتش اي يار شوريده رنگ ---- تو هرگز غزا كردهاي در فرنگ؟
و در يك رباعي از سعدي: در قيد فرنگ، غل به گردن ديدن --- به زان كه به جاي دوست، دشمن ديدن.
خلاصه اين كه فرنگ از قديم در زبان فارسي بوده و ربطي به زمان قاجار و افسون شدگي ايرانيان در مقابل اروپا نداره.
در واقع تاريخ اين كلمه در زبان فارسي فكر كنم به قرن ٨ ميلادي برميگرده كه كارل يا چارلز بزرگ (Carolus Magnus - متولد ٧٤٢ ميلادي) كه با اسم فرانسوياش يعني شارلماني (Charlemagne) معروف اه و شاه فرانكها (Franks) بود شد امپراتور اروپا. تا سال ٢٠٠٢ (يعني ٢ سال پيش) هم واحد پول فرانسه، فرانك (franc) بود. مثل افغانستان كه واحد پولشون افغاني اه. يعني كلمهي ”فرانس“ (و صفت اون يعني ”فرانسه“ français) هم مثل ”فرنگ“ از ”فرانك“ گرفته شده.
٢) علت مهاجرت اروپاييان به قارهي امريكا رو بيشتر مذهبي نشون داده. در حالي كه دلايل اقتصادي (زمين رايگان و زياد، طبيعت دست نخورده، محصولات كشاورزي متنوع، سيب زميني و ذرت كه اروپا رو از گرسنگي نجات داد و ...) خيلي مهمتر بودند.
٣) مهاجران اوليهي امريكا بيشتر پروتستان بودند نه كاتوليك. در واقع پروتستانها از دست كاتوليكها در رفتند نه برعكس. WASPها كه شكلدهندهي امريكا بودند يعني White Anglo-Saxon Protestant انگلوساكسون سفيد پروتستان.
٤) جريان ممنوع شدن روسري در فرانسه رو يك طرفه ديده. جريان روسري در فرانسه براي دختران مدرسهاي اه نه براي همه. و تازه نه همه نوع روسري. بلكه روسريهاي عربي (به سبك عربستان) به خاطر اين كه اين نوع روسري جنبهي سياسي و بنيادگرايي اسلامي پيدا كرده.
براي اطلاعات بيشتر در مورد منع روسري در فرانسه اين مقاله را در سايت ايران امروز بخونيد.
نوشتهی
شهربراز |
ساعت:
12:49 AM |
پيوند دایمی
0 نظر داده شده |
نظردهی
دستهبندی ریشهشناسی , زبان