Saturday, January 13, 2007

برمكيان

شنبه ٢٣/دي/١٣٨٥ - ١٣/ژانويه/٢٠٠٧

خاندان برمك از ايرانيان بودايي و از متوليان معبد نوبهار در بلخ بودند. (همان طور كه قبلا نوشتم نوبهار در واقع نوه ويهره (Nava Vihara) به معني دير يا معبد نو است.) آنها بعدها به مرو نقل مكان كردند.

برمك در خدمت امويان وارد شد و پايه‏اي بلند يافت و بعدها در زمان هشام بن عبدالملك مسلمان شد. پسر وي خالد و پسر خالد يحيا نام داشت. يحيا به بالاترين مقام يعني وزارت خليفه‏ي اسلام مهدي و تربيت فرزند مهدي يعني هارون الرشيد دست يافت. در واقع دوران طلايي و اوج و شكوفايي ”تمدن اسلامي“ كه همان دوران هارون الرشيد است وامدار تلاش‏هاي سه تن از برمكيان است: يحيا پسر خالد و دو پسر يحيا به نام‏هاي جعفر و فضل. اين خاندان به كرم و بخشش معروف بودند و از حاميان و پشتيبانان هنرمندان و دانشمندان به شمار مي‏آمدند.
آنان سبب شدند كه علوم ايراني از دانشگاه معروف جندي‏شاپور و دانش‏هاي يوناني به عربي ترجمه شوند و در دسترس مسلمانان قرار بگيرد. همچنين گفته مي‏شود كه برمكيان نخستين كارخانه‏ي كاغذسازي در دنياي اسلام را در بغداد تاسيس كردند.

تازيان كه از نفوذ ايرانيان به هراس افتاده بودند با توطئه، دست اين خاندان را از قدرت كوتاه كردند و هارون الرشيد جعفر برمكي را به اتهام واهي كشت. اين اتهام كه بيشتر به داستان‏هاي خاله‏زنكي مي‏ماند چنين است: هارون الرشيد خواهرش عباسه را به عقد جعفر برمكي درآورد. اما قرار بود اين ازدواج صوري باشد و اين دو با هم نباشند. ولي بعد هارون مي‏فهمد كه جعفر زير قولش زده و با عباسه همخوابه شده و عباسه نيز باردار شده است. بنابراين به دستور هارون سر جعفر برمكي از تنش جدا شد.
در برخي داستان‏هاي هزار و يك شب و به ويژه در نسخه‏هاي فيلم شده‏ي آن مانند كارتون ”علاءالدين“ ساخته‏ي ديزني و فيلم قديمي ”دزد بغداد“ جعفر برمكي به صورت مرد خبيث و پليدي تصوير شده كه به دنبال قدرت شيطاني است.

كارتون علاءالدين

فيلم دزد بغداد

پسران يحيا به دادگري و رعايت حال مردم نامبردار بودند. در تاريخ بيهقي نقل است كه پس از بركناري برمكيان از قدرت، يك بار والي جديد اموال و هداياي فراواني براي هارون الرشيد فرستاد. و هارون از اين همه هديه سر ذوق آمده بود رو به يحيا كرد و پرسيد: در زمان پسرانت اين اموال كجا بودند؟! يحيا نيز پاسخ مي‏دهد: در خانه‏ي صاحبان اصلي‏شان!

هرچند به اين بحث نامربوط است، اما:
ايرانيان همواره پس از فتح ايران توسط مسلمانان سر به شورش برمي‏داشتند و قيام‏هاي ملي ايرانيان بسيار است. آخرين آنان قيام بابك خرمدين بود. نفوذ ايرانيان در خلافت عباسي بسيار بود زيرا ايرانيان به رهبري ابومسلم خراساني امويان را برانداختند و عباسيان را به قدرت رساندند. آنها حتا براي يادآوري و بازگرداندن شكوه دوران ساسانيان، به خليفه‏ي جديد عباسي پيشنهاد كردند كه پايتخت را به دهكده‏ي ايراني بغداد (بغ+داد به معني هديه‏ي خدا) منتقل كنند كه در نزديكي تيسپون يا مداين، پايتخت ساسانيان، قرار داشت.

مامون نيز به پشتوانه‏ي اين كه مادرش ايراني بود توانست بر برادر ناتني‏اش امين (از مادر عرب) پيروز شود و او را نابود كند. وي براي نزديكي بيشتر به ايرانيان، پايتخت را مدتي به مرو در فرارود (ماوراءالنهر) منتقل كرد.

اما هراس تازيان و به خصوص خليفه‏ي بغداد از قدرت‏گيري بيش از پيش ايرانيان باعث شد كه در زمان معتصم، ارتش به دست غلامان ترك داده شود. بعدها اين غلامان و بندگان چندان قدرت گرفتند كه بر خليفه فرمان مي‏راندند و توانستند حكومت مصر را از آن خود كنند. آنان در مصر سلسله‏ي مماليك (مملوكان=بندگان) را پايگذاري كرده و بين ١٢٥٠ تا ١٥١٧ ميلادي/٦٢٩ تا ٨٩٦ خورشيدي فرمانروايي كردند. سلسله‏ي مملوكان به دست تركان عثماني برانداخته شد.

Tuesday, January 09, 2007

عرب يا تازي؟

سه‏شنبه ١٩/دي/١٣٨٥ - ٩/ژانويه/٢٠٠٧

شنيده‏ام كه وزارت ارشاد با كاربرد واژه‏ي تازي به جاي عرب مخالف است و اجازه‏ي انتشار نمي‏دهد. اين هم يكي ديگر از نشانه‏هاي بي‏سوادي و ناآگاهي است. درست مانند پان-تركيست‏هاي بي‏سواد و بي‏شعوري كه گمان مي‏كنند زبان پارسي يعني زبان سگ‏ها!

همان طور كه پيشتر نوشتم ”تازي“ كوتاه‏شده‏ي ”تازيك“ يا ”تاژيك“ است كه در پارسي ساساني به اعراب گفته مي‏شد و اين واژه‏ي ”تازيك“ نيز صفت نسبي است از كلمه‏ي ”تاي“ كه نام قبيله‏ي طي يا طاي است. همان قبيله كه حاتم طايي معروف به آنان وابسته بود.

مولاناي بلخي مي‏گويد:
پارسي گو گرچه تازي خوش‏تر است --------- عشق را خود صد زبان ديگر است

بنابراين واژه‏ي تازي به هيچ روي اهانت نيست. شايد اينان به خاطر دانش محدود يا بي‏دانشي خود واژه‏ي تازي را تنها به معناي سگ شكاري مي‏دانند! حال آن كه در زبان تازي به ايرانيان مي‏گفتند عجم و تا آنجا كه من مي‏دانم اين واژه به معني گنگ و زبان‏نفهم است.

Sunday, December 24, 2006

بودا و بت

یک‏شنبه ٣/دی/١٣٨۵-٢۴/دسامبر/٢٠٠۶

در پارسی واژه‏ی بت به معنای پیکره‏ای است كه به جای خدا پرستيده شود.

به اعتقاد جیمز دارمستتر (James Darmesteter شرق‏شناس معروف فرانسوی آلمانی‌تبار)، اين واژه در واقع کوتاه شده‏ی بودا است. به نظر وی چون در معبدهای بوداییان پیکره‏های بسیاری از بودا دیده می‏شد اين واژه به هر پیکره‏ی مورد پرستش نیز گفته شد. اما علامه دهخدا و دکتر محمد معین با این نظر مخالف اند و معتقدند که بت، تازی‏شده‌ی بُد است و اين واژه خود اوستایی و کوتاه شده‏ی بویتی (buiti) است که نام دیوی بوده.

آیین بودا در زمان اشکانیان و ساسانیان در شرق ایران رواج کامل داشته است. یکی از یادگارهای آن دوران، مجسمه‏های عظیم بودا در بامیان افغانستان بود که در سال ۱۳۷۹ خ/ ۲۰۰۰ م به دست حکومت طالبان جاهل و فرهنگ‏ستیز نابود شدند.

از آنجا که بت‏ها بسیار زیبا و آذین‏شده بودند در شعرها و غزل‏های بی‏شمار در ادبیات پارسی بعد از اسلام بت به معنای دلبر زیبا و آراسته به کار رفته است. برای مثل، حافظ در غزلی می‏گوید:

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه‌بان دارد ---------- بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
(دلبری دارم که زلف‏های چون سنبلش بر گرد صورت چون گل‏اش سایه‌بان شده. پیشانی‌اش فرمانی به کشتن ارغوان دارد.)

یکی از پایگاه‏های ایرانیان بودایی علاوه بر بامیان، شهر بلخ بوده است كه معبدی در آنجا به نام «نوبهار» بوده است. این نام در واقع «نَوَه ويهارَه» (Nava Vihara) به معنای «معبد نو» است. اصطلاح بت نوبهار نیز به فراوانی در شعرهای پارسی دیده می‏شود.

Sunday, December 17, 2006

ايران و تازيان

یک‏شنبه ٢۶/آذر/١٣٨۵ - ١٧/دسامبر/٢٠٠۶

وقتی تازيان ايران را گرفتند با فرهنگ و كشور بزرگی روبرو شدند كه دارای پيشينه‏ی طولانی و زبانی قوی بود. هر واژه نشانه‏ی يك ايده است. و بسياری از اين ايده‏ها برای تازيان تازه بود. و چاره‏ای جز به كار بردن همان واژه نداشتند اما چون برخی صداها را نمی‏توانستند بيان كنند واژه‏ها را با تلفظ خودشان نوشتند و به همين صورت به دست ما رسيد. مانند
طبق: به معنی ظرفی كه در آن چيز می‏چيدند. در پهلوی به صورت تپوك بوده است.
هندسه: اندازه. دانش اندازه‏گيری. از آن واژه‌ی مهندس ساخته شد.
عِرض: آبرو. ارز
فهرست: پهرست. نوشته‏ای كه در آن نام كتاب‏ها باشد. جدولی شامل فصل‏های يك كتاب

ما حتا زبان‏مان را به صورتی می‏ناميم كه تازيان می‏گفتند يعنی فارسی به جای پارسی! مانند آن است كه انگليسی‏ها چون مدتی زير فرمان فرانسويان بودند به زبان خودشان به جای English بگويند anglais!

نام بسياری از شهرهای ما به صورت تازی‏شده به كار می‏رفتند:
كومس: قومس (شرق سمنان امروزی)
تفرش: طبرس (علامه تفرشی: علامه طبرسی)
شوشتر: تستر (مانند «سهل تستری»)
گلپايگان: جُرفادقان
كوهستان: قهستان (جنوب خراسان شامل تون، قائن، گناباد، طبس)

يا هنوز به كار می‏روند:
پارس: فارس
سپاهان: اصفهان
آذربادگان: آذربايجان
پيروزگرد: بروجرد
دژپل: دزفول
ابركوه: ابرقو
بوموساو: (به معنای بوم سبز) ابوموسی!
گاپله: جابلق (در لرستان)

Monday, December 11, 2006

خراسان

سه‏شنبه ٢١/آذر/١٣٨٥-١١/دسامبر/٢٠٠٦

علت نامگذاري خراسان
فخرالدين اسعد گرگاني شاعر معروف سده‏ي پنجم قمري و سراينده‏ي داستان ويس و رامين، در علت نامگذاري خراسان چنين مي‏گويد:
زبان پهلوي هر كو شناسد --------------- خراسان يعني آنجا كو خور آسد
”خور آسد“ پهلوي باشد ”خور آيد“ -------- خور از آنجا سوي ايران بر آيد

Sunday, December 10, 2006

كاغذ و كارت

يك‏شنبه ١٩/آذر/١٣٨٥ - ١٠/دسامبر/٢٠٠٦

كاغذ واژه‏اي است پارسي كه در عربي قرطاس گفته مي‏شود. قرطاس تازي‏شده‏ي واژه‏ي يوناني chaartes است. اين كلمه در زبان فرانسه به صورت carte (كارت) درآمده است. در فرانسه دو اصطلاح با اين واژه ساخته شده كه در زبان انگليسي نيز به كار مي‏رود:
a la carte به معني ”از روي كاغذ“ و يا سفارشي. مثلا وقتي در رستوران از روي منو از بين چند غذا يكي را انتخاب كنيد به آن رستوران سفارشي مي‏گويند.
ديگري carte blanche به معني ”برگه‏ي سپيد“ يعني اختيار تام.

Sunday, December 03, 2006

ماركو پولو

يك‏شنبه ١٢/آذر/١٣٨٥-٣/دسامبر/٢٠٠٦

از كتابخانه نسخه‏اي قديمي از كتاب سفرنامه‏ي ماركو پولو را گرفتم. جالب بود.


برنامه‏ي سفر اين طور بوده كه از ونيز به ساحل درياي سياه بيايند و از آنجا به ايران آمده و از تبريز به بندر هرمز (كه از زمان شاه عباس صفوي به بعد بندرعباس ناميده مي‏شود) بروند و از هرمز با كشتي به هند و بعد به چين بروند. اما وقتي به هرمز مي‏رسند مي‏بينند كه كشتي‏ها وضع مناسبي ندارند و قابل اطمينان نيستند. براي همين از مسير كرمان و خراسان به جاده‏ي ابريشم برمي‏گردند و از آنجا به دربار قوبيلاي خان، نوه‏ي چنگيز مغول، در چين مي‏روند.
اين هم قسمت‏هايي كه مربوط به ايران مي‏شود. توضيحات در قلاب ([]) از من است.

- در بخش كوهستاني نژادي از مردم هستند به نام كرد (Curd) كه برخي از آنان مسيحي و از فرقه‏ي نسطوري و يعقوبي هستند و برخي هم محمدي هستند. همه‏ي آنان مردمي بي‏مرام هستند و پيشه‏ي آنان دزدي از بازرگانان است.

- توريس [Tauris=تبريز] شهر بزرگ و اعيان‏نشيني است متعلق به استان اراك [=به اصطلاح ”عراق عجم“] كه شامل چندين شهر و مكان محروسه‏ي ديگر است اما توريس پرجمعيت‏ترين و پرشكوه‏ترين آنان است. ساكنان شهر عمدتا از طريق تجارت و صنعت روزگار مي‏گذرانند. صنعت آنان تشكيل شده از انواع گوناگون ابريشم كه برخي از آنان زربفت است و قيمت بالايي دارد. اين شهر براي تجارت موقعيت ممتازي دارد كه بازرگانان از هند، از بلداچ [Baldach=بغداد]، موصل و كرمسور [Carmsor=گرمسير: هرمزگان امروزي] و بخش‏هاي مختلف اروپا در اينجا استراحت مي‏كنند تا كالاهايي بخرند و بفروشند. اينجا سنگ‏هاي قيمتي و مرواريد فراوان يافت مي‏شود. بازرگاناني كه با تجارت خارجي سر و كار دارند ثروت هنگفتي كسب مي‏كنند اما ساكنان شهر عموما فقيرند. ساكنان شهر مخلوطي هستند از فرقه‏ها و ملل مختلف: نسطوري، ارمني، يعقوبي، گرجي، پارسي و پيروان ماهومت [Mahomet=محمد] كه عمده‏ي جمعيت را شكل مي‏دهند و تبريزيان ناميده مي‏شوند. هر گروه از مردم زبان خاص خود را دارند. شهر محاصره شده با باغ‏هاي روح‏انگيز كه مرغوب‏ترين ميوه‏ها را توليد مي‏كنند. ساكنان محمدي [Mahometan=مسلمانان] شهر خيانت‏كار و بي‏مرام هستند. طبق مذهب آنان، هر چه كه از پيروان دين‏هاي ديگر دزديده يا غارت شود به درستي گرفته شده و اين دزدي برايشان جرم نيست. آنان كه به دست مسيحيان دچار مرگ شده يا زخمي شوند شهيد خوانده مي‏شوند. بنابراين اگر آنان توسط قدرتي كه اكنون بر آنان حاكم است [=مغولان و ايلخانان] مهار و منع نشده بودند شورش‏هاي زيادي مي‏كردند. اين اصول بين تمام سارسن‏ها [Saracen=شرقي‏هاي مسلمان] مشترك است. وقتي آنان در شرف مرگ هستند كشيش‏شان بر بالين‏شان حاضر مي‏شود و از آنان مي‏پرسد كه آيا محمد پيامبر راستين خدا بود يا نه؟ اگر پاسخ آنان اين باشد كه باور دارم، سعادت و نجات‏شان در آن دنيا تضمين شده است. در نيتجه‏ي اين امكان پاك‏شدگي كه به آنان جواز هر گونه خطايي را مي‏دهد، مسلمانان موفق شده‏اند كه عده‏ي زيادي از تاتاران را به دين خود درآوردند. زيرا اين امر آنان را از هر قيدي در ارتكاب جرم رها مي‏كند.

- در پارسه [Persia=ايران] كه استان بزرگي است هشت پادشاهي وجود دارد كه نام آنان چنين است: در ورود به پارس نخستين پادشاهي كازبين [Kazbin=قزوين] است؛ دومين كه در جنوب آن واقع شده كردستان (Curdistan) است؛ سومي لر [=لر كوچك و بزرگ] است؛ چهارمي در سمت جنوب سولستان [Solistan=شولستان: ممسني امروزي] است؛ پنجمين سپان [Spaan=سپاهان] است؛ ششم سيراس [Siras=شيراز]، هفتم سونكارا [Soncara=اتابكان شبانكاره]، هشتمين تيموكاين [Timocain=تون و قائن] است كه سر حد پارسه است. تمامي اين پادشاهي‏ها در جنوب پارسه هستند به جز تيموكاين و اين در شمال است نزديك جايي كه درخت بي‏بر [Arber Sacco= احتمالا سرخس؟] خوانده مي‏شود.

وي سپس از كرمان، يزد، ساپورگان [Sapurgan=شاپورگان، نيشاپور؟]، بلاچ [Balach=بلخ]، بالاشان [Balashan=بدخشان]، كاشگر [Kashgar=كاشغر]، سمركن [Samarcan=سمرقند] و كوتن [Kotan=ختن] نام مي‏برد.

در رابطه با شيراز كه وي به صورت سيراس نام برده امروزه شرابي در فرانسه توليد مي‏شود به نام سيراس. البته در كاليفرنياي امريكا و در استراليا نيز شرابي به نام شيراز توليد مي‏شود كه شهرت جهاني كسب كرده‏اند.